مقاله ماموریت اصلی آقای جرج بوش 33 ص (docx) 33 صفحه
دسته بندی : تحقیق
نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحات: 33 صفحه
قسمتی از متن Word (.docx) :
ماموریت اصلی آقای جرج بوش
چکیده: هیولای «مجتمع نظامی_صنعتی» كه از طریق فشار بر دولت امریكا برای درگیرشدن در جنگ ویتنام، ثروت افسانهای خود را با سودهای كلان بیشتری جلا داده بود، اكنون از جرج بوش پسر میخواهد تا صراحتاً بخشهایی از دولت را برایش سرو كند. از جمله با قرار دادن دونالد رامسفلد به عنوان وزیر دفاع، كه پیوندهای عمیق و آشكاری با غولهای تسلیحاتی و شیمیایی امریكا دارد، خطر تجدید سیاستهای تسلیحاتی دوران جنگ سرد را زنده كرد.جبران هزینههایی كه كمپانیهای نظامی امریكا برای به قدرت رسیدن جرج بوش پرداخت كردند، خود هدف كوچكی برای رئیسجمهوری امریكا نیست
ماموریت اصلی آقای جرج بوش اگر به محورهای برنامه نظامی بوش كه در سخنرانیهای انتخاباتیاش ابراز میكرد توجه كنیم، به روشنی در مییابیم كه اهداف نظامی او با اسلافش بسیار تفاوت دارد. این اهداف به نحو بیشرمانهای دولت ایالات متحده را ابزار دست صنایع نظامی خصوصی میكند و امریكا را بار دیگر در كام برنامههای جنگافروزانه فرو میبرد.هیولای «مجتمع نظامی --- صنعتی» كه از طریق فشار بر دولت امریكا برای درگیرشدن در جنگ ویتنام، ثروت افسانهای خود را با سودهای كلان بیشتری جلا داده بود، اكنون از جرج بوش پسر میخواهد تا صراحتاً بخشهایی از دولت را برایش سرو كند. از جمله با قرار دادن دونالد رامسفلد به عنوان وزیر دفاع، كه پیوندهای عمیق و آشكاری با غولهای تسلیحاتی و شیمیایی امریكا دارد، خطر تجدید سیاستهای تسلیحاتی دوران جنگ سرد را زنده كرد.جبران هزینههایی كه كمپانیهای نظامی امریكا برای به قدرت رسیدن جرج بوش پرداخت كردند، خود هدف كوچكی برای رئیسجمهوری امریكا نیست. برای روشنتر شدن این ماجرای تاملبرانگیز رهبران آزادی و دمكراسی، مقاله زیر را بخوانید.نظام انتخاباتی ایالات متحده امریكا، برخلاف ظاهر ساده و مردمگرایانه آن، بسیار بغرنج، نخبه سالار، و بیاعتماد به مشاركت مستقیم توده مردم است. در حالی كه در بسیاری از كشورهای جهان، مردم با آرای مستقیم خود رییسجمهور را برمیگزینند، در امریكا رئیسجمهور نه با رای مستقیم مردم، بلكه با رای گروهی اندك از نخبگان سیاسی برگزیده میشود. در واقع، زمانی كه مردم ایالات متحده در اولین سهشنبه ماه نوامبر به نامزد برگزیده خود برای تصدی مقام ریاست جمهوری و معاون او رای میدهند، بی آن كه خود بدانند اعضای مجمع انتخاباتی (الكترال كالج) 1 را برمیگزینند. نامزدهای عضویت در مجمع انتخاباتی قبلا در اجلاس كمیته مركزی احزاب سیاسی اصلی كشور تعیین شدهاند. عجیب اینجاست كه بسیاری از مردم ایالات متحده نسبت به این امر ناآگاهند ؛ و عجیبتر اینجاست كه نام نامزدهایی كه باید در هر ایالت به عنوان عضو مجمع انتخاباتی برگزیده شوند، حتی به اطلاع رایدهندگان نیز نمیرسد. پس از اتمام انتخابات دو ماه بعد (دسامبر) اجلاس مجمع انتخاباتی هر ایالت برگزار میشود و آنها رییسجمهور و معاون او را برمیگزینند. مجمع انتخاباتی یك نهاد سراسری نیست، بلكه هر ایالت دارای مجمع خاص خود است. مجموع آرای اعضای یك نهاد در كل ایالتها سرنوشت انتخابات ریاست جمهوری را تعیین میكند. اعضای مجمع انتخاباتی در كل ایالتهای متحده 538 نفرند و برای این كه فردی رئیسجمهورشود، باید حداقل 270 رای مجمع را به دست آورد. در برخی ایالتها تعداد اعضای مجمع بسیار ناچیز (دو، سه و چهار نفر) است. مجمع انتخاباتی ایالتهای كالیفرنیا (54 عضو)، نیویورك (33 عضو)، تگزاس (32 عضو) و فلوریدا (25 عضو) در سرنوشت ریاست جمهوری امریكا بیشترین تاثیر را دارند. اگر مجمع انتخاباتی رای مورد نیاز را به هیچ یك از نامزدها ندهد، مساله به مجلس نمایندگان محول میشود و مجلس یكی از ایشان را برمیگزیند. به این ترتیب، در نظام انتخاباتی ایالات متحده امریكا، نهادی از متنفذین محلی وجود دارد كه میتواند آرای مردم را تنفیذ یا رد كند. ممكن است نامزدی اكثریت آرا را به دست آورد، ولی با نظر مجمع انتخاباتی نامزد دیگر رئیسجمهورشود.چگونه جرج بوش به قدرت رسید؟جرج واكر بوش، چهارمین رئیسجمهور ایالات متحده امریكاست كه رای اكثریت مردم را به دست نیاورد، ولی با رای مجمع انتخاباتی به قدرت رسید:در انتخابات ریاست جمهوری سال 1824 هیچ یك از چهار نفر حائزین اكثریت آرای مردم رای كافی را در مجمع انتخاباتی به دست نیاوردند. حل مساله به مجلس نمایندگان محول شد و مجلس جان كوینزی آدامز را به عنوان رئیسجمهورمعرفی كرد. این در حالی است كه اندریو جكسون بیشترین آرای مردم را به دست آورده بود. این اولین بار در تاریخ ایالات متحده بود كه فردی، اكثریت آرای مردم را به دست میآورد و دیگری، با نظر مجمع انتخاباتی رئیسجمهورمیشد. در این انتخابات جكسون 155 هزار و آدامز 105 هزار رای به دست آورده بودند.در انتخابات سال 1876 ساموئل تلدن، از حزب دمكرات، چهار میلیون و 280 هزار و راترفورد هایس، از حزب جمهوریخواه، چهار میلیون رای به دست آوردند. مجمع انتخاباتی، هایس --- نه تلدن --- را به عنوان رئیسجمهورمعرفی كرد.در انتخابات سال 1888 گلوور كلولند، از حزب دمكرات، پنج میلیون و 540 هزار و بنجامین هریسون، از حزب جمهوریخواه، پنج میلیون و 444 هزار رای به دست آورند. مجمع انتخاباتی، هریسون --- نه كلولند --- را به عنوان رئیسجمهور معرفی كرد.و سرانجام، در انتخابات سال 2000 الگور، از حزب دمكرات، 335، 992، 50 رای (38/48 درصد از كل آرا) و جرج بوش، از حزب جمهوریخواه، 156، 455، 50 رای (47.87 درصد از كل آرا) را به دست آوردند؛ ولی اعضای مجمع انتخاباتی با 271 رای ، در مقابل 266 رای، جرج بوش --- نه الگور --- را به عنوان چهل و سومین رییسجمهور ایالات متحده امریكا معرفی كردند.در این میان یك تفاوت بسیار مهم وجود دارد: آدامز، هایس و هریسون به سده نوزدهم میلادی تعلق داشتند. اولی با فتحعلی شاه و دومی و سومی با ناصرالدین شاه قاجار معاصر بودند. جرج بوش در آستانه هزاره سوم میلادی با نظر اعضای مجمع انتخاباتی، نه با رای اكثریت مردم، به قدرت میرسد. آخرین بار كه مجمع انتخاباتی برخلاف رای اكثریت مردم نظر داد، 112 سال پیش بود. جامعه امریكایی اوایل سده بیست و یكم با امریكای سده نوزدهم بسیار متفاوت است.«مجمع انتخاباتی» نهادی است بازمانده از سنتهای سیاسی سده هیجدهم میلادی كه در زمان تدوین قانون اساسی ایالات متحده امریكا (1787) در ماده دو فصل اول آن تعبیه شد. بنیانگذاران ایالات متحده در زمان تدوین قانون اساسی نسبت به خطر تهییج توده روستایی و نتایج آرای مستقیم ایشان بیمناك بودند. مایكل گلنون در كتاب زمانی كه اكثریت حكومت نمیكند از الكساندر هامیلتون، یكی از رهبران استقلال امریكا، به عنوان معمار اصلی «مجمع انتخاباتی» نام میبرد و مینویسد: هامیلتون به شدت به دمكراسی مبتنی بر آرای مردم بیاعتماد بود. او در همان زمان نوشت: «باید گروهی معدود از مردان ژرفبین، از طریق نهادی به نام مجمع انتخاباتی، تواناترین فرد را به عنوان رئیسجمهوربرگزینند.» به علاوه، قانون اساسی امریكا بر حفظ تعادل میان ایالتهای متحد استوار بود نه بر رای اكثریت مردم. این عاملی است كه با فرارویی ایالتهای متحد به یك «ملت» در طول دو سده بعد بلاموضوع شد و نهاد فوق را عملاً به مركز تاثیرگذاری گروههای ذینفوذ جدید بر سرنوشت انتخابات بدل كرد.آنچه سبب شده تاكنون تعارض نهادی الیگارشیك به نام «مجمع انتخاباتی» با موازین جدید دمكراتیك به چالش كشیده نشود، عملكرد این نهاد در طول سده بیستم میلادی بوده است. در این دوران طولانی، كه در ایالات متحده و در سراسر جهان شكل جدیدی از جامعه بشری تكوین مییافت و ساختارهای سیاسی، حداقل در ظاهر، هر چه بیشتر بر رای اكثریت مردم مبتنی میشد، مجمع انتخاباتی هیچگاه در تعارض با این فرایند قرار نگرفت و هماره رای اكثریت مردم را تنفیذ كرد. بنابراین، افكار عمومی ایالات متحده عادت كرد كه به مجمع انتخاباتی به عنوان یك نهاد تشریفاتی غیرموثر در سرنوشت انتخابات بنگرد و به اختیارات آن توجه نكند. بسیاری از مردم امریكا، مانند مردم سایر نقاط جهان، نمیدانستند مجمع انتخاباتی چیست و میتواند چه نقش سرنوشتسازی ایفا كند. در انتخابات سال 2000 ماجرا به گونه دیگر رقم خورد و رای مجمع انتخاباتی به سود نامزد بازنده (جرج بوش) عدم انطباق این نهاد را با جامعه جدید و با موازین دمكراتیك نوین در معرض چالش جدی قرار داد.هماكنون، جنبشی در ایالات متحده امریكا آغاز شده كه خواستار اصلاح قانون اساسی و حذف نهادی غیردمكراتیك به نام «مجمع انتخاباتی» است.انتخابات سال 2000 یكی از پرتنشترین مبارزات انتخاباتی در تاریخ ایالات متحده امریكا بود:در 7 نوامبر نتایج آرا به سود الگور، رقیب بوش از حزب دمكرات، اعلام شد و شبكههای تلویزیونی و رادیویی، طبق روال ادوار پیشین، در سراسر ایالات متحده ساعتها الگور را به عنوان رئیسجمهورجدید معرفی كردند. رسانهها، به دلیل تنفیذ آرای اكثریت مردم در گذشته به وسیله مجمع انتخاباتی، كه به یك سنت بدل شده بود، نقش تعیین كننده این نهاد را به كلی از یاد برده بودند.اندكی بعد، با بالاگرفتن اختلافات، اعلام نتایج به سود الگور متوقف شد و آشكار شدن دخالت رابین بوش (معروف به جب بوش)، استاندار فلوریدا، به سود برادرش كار را به جنجال كشانید. در حالی كه در اولین اعلام (7 نوامبر) الگور به عنوان برنده انتخابات این ایالت اعلام شده بود، در 10 نوامبر گفته شد كه جرج بوش با 197 رای بیشتر برنده انتخابات فلوریداست. دهها هزار تن از مردم فلوریدا به خیابانها ریختند و برادران بوش را به تقلب و دزدی متهم كردند. در 21 نوامبر دادگاه عالی فلوریدا برای آرام كردن مردم دستور شمارش دستی آرای این ایالت را صادر كرد. جرج بوش به دیوان عالی ایالات متحده شكایت كرد و خواستار متوقف شدن این اقدام شد. در اول دسامبر اعلام شد كه تنها در یكی از فرمانداریهای ایالت فلوریدا (منطقه مارتین) ده هزار رای گم شده و در كل ایالت فلوریدا بیش از یكصد هزار رای دستكاری شده است. در 4دسامبر، پنج تن از قضات دیوان عالی ایالات متحده، در برابر 4 رای مخالف، به سود بوش رای دادند و خواستار متوقف شدن شمارش دستی آرای فلوریدا شدند. دادگاه عالی ایالتی فلوریدا به حكم دیوان عالی وقعی ننهاد و دستور تداوم شمارش دستی آرا را صادر كرد. اختلاف میان دو نهاد قضایی ایالتی و فدرال بالا گرفت و سرانجام در 11 دسامبر، دیوان عالی صندوقهای ایالت فلوریدا را توقیف و نتایج شمارش دستی این ایالت را باطل اعلام كرد. از نظر افكار عمومی این اقدام دیوان عالی تاییدی بود بر تقلب جب بوش وهراس خاندان بوش و حامیان ایشان از فاش شدن این تقلب. سرانجام در 18دسامبر، اجلاس مجمع انتخاباتی در مراكز ایالتها برگزار شد و اكثریت اعضای این مجمع، برخلاف برخورداری الگور از اكثریت آرا جرج بوش را به عنوان رییسجمهور اعلام كردند. جرج بوش در فضایی كه بسیاری از مردم ایالات متحده او را به عنوان «غاصب» و «دزد» و «متقلب» میشناختند، به قدرت رسید. در این زمان بوش در چنان موضع خوار و رسوایی قرار داشت كه یكی از نویسندگان ایرانی مقیم غرب، نوشت: «رئیسجمهوربعدی امریكا یكی از تیرهروزتیرین رؤسای جمهوری خواهد بود... زیرا رئیس جمهوری كه به این شیوه انتخاب شود باعث رشك كسی نخواهد شد.» شدت مخالفت افكار عمومی امریكا با بوش را از تظاهرات چند صد هزار نفرهای كه در روز سوگند خوردن رئیسجمهور (20 ژانویه 2001) در شهرهای واشنگتن و سانفرانسیسكو برگزار شد، میتوان دریافت. به علاوه، باید توجه كرد كه آرای جرج بوش بیشتر به آن ایالتهایی تعلق داشت كه از نظر فرهنگی عقبماندهتر از سایر بخشهای سرزمین پهناور ایالات متحده امریكا شناخته میشوند. جرج بوش، بیشتر نماینده ایالتهایی مانند تگزاس، اوكلاهما، جئورجیا و سایر ایالتهای جنوبی و مركزی است. در ایالتهای غربی و شمالشرقی ایالات متحده --- مانند واشنگتن، نیویورك، ماساچوست و كالیفرنیا --- كه مهمترین مراكز فرهنگی و روشنفكری ایالات متحده به شمار میروند، الگور بیشترین آرا را كسب كرد. به عبارت دیگر، میتوان گفت كه بوش از حمایت اكثریت روشنفكران و فرهیختگان جامعه امریكایی برخوردار نیست و این گروه متنفذ او را به عنوان غاصب مقام ریاست جمهوری میشناسند.اعمال نفوذ اكثریت پنج نفره قضات دیوان عالی ایالات متحده، به سود بوش و اقدام او در متوقف كردن شمارش دستی آرای ایالت فلوریدا تاثیر منفی عمیقی در افكار عمومی جامعه امریكا گذاشت، در حدی كه برخی رسانهها از این اقدام به عنوان «پایان دمكراسی» در ایالات متحده یاد كردند. آشكار شدن پیوندهای پنج قاضی فوق با كانونهای حامی بوش نیز نظام قضایی ایالات متحده را بشدت بدنام كرد. در واقع، این پنج قاضی (ویلیام رنكویست، ساندرا وكونور، آنتونین اسكالیا، آنتونی كندی و كلارنس توماس) دارای پیشینه و گرایشهای راستگرایانه بوده و بعضاً با حمایت جرج بوش اول رشد كرده و به دیوان عالی راه یافته بوند.2 قاضی كلارنس توماس نمونهای گویاست:كلارنس توماس، سیاهپوستی است كه جامعه سیاهان امریكا او را از خود نمیداند و به این دلیل انتصابش به عنوان قاضی دیوان عالی را مایه مباهات خود ندانست. پیوند توماس با كانونهای نظامیگرای ایالات متحده از دوران تحصیل در دانشگاه ییل آغاز شد؛ دانشگاهی كه به عنوان مركز عضوگیری یكی از متنفذترین و مرموزترین جمعیتهای مخفی امریكا به نام «جمجمه و استخوان» شناخته میشود. خاندان بوش با این فرقه پیوند دیرین دارد و سه نسل پیاپی آنها (پرسكات بوش، جرج بوش اول و جرج بوش دوم) عضو آن بودهاند. توماس در سال 1977 به عنوان وكیل دعاوی در خدمت كمپانی مونسانتو قرارگرفت. این كمپانی یكی از بدنامترین غولهای شیمیایی --- دارویی ایالات متحده و جهان است. مونسانتو همان كمپانی است كه در دوران جنگ ویتنام مواد شیمیایی مورد نیاز ارتش امریكا را برای نابود كردن جنگلهای ویتنام تأمین میكرد و امروزه این مواد را برای نابود كردن جنگلهای كلمبیا تولید میكند. در سال 1981، در دوران ریاست جمهوری ریگان، توماس با حمایت جرج بوش (پدر)، معاون رئیسجمهور، به عنوان معاون حقوقی وزارت آموزش و پرورش منصوب شد و ده ماه بعد، رئیس كمیسیون اشتغال نهاد ریاست جمهوری شد. در سال 1991 جرج بوش اول، رئیسجمهور وقت، او را به عنوان قاضی دیوان عالی معرفی كرد. در این زمان، خانم حقوقدانی به نام آنیتا هیل، كه قبلاً كارمند توماس بود از توماس به اتهام این كه وی را مورد آزار جنسی قرار داده است، شكایت كرد. سنا با 52 رای موافق در مقابل 48 رای مخالف، به سود توماس رای داد. توماس را راستگراترین قاضی دیوان عالی میدانند كه بشدت هوادار كاهش قدرت نهادهای ایالتی به سود دولت مركزی است. همسر قاضی توماس در بنیاد هریتیج شاغل است. این بنیاد به افراطیترین محافل نظامیگرای ایالات متحده تعلق دارد و به عنوان یكی از كانونهای اصلی حامی احیای پروژه «جنگ ستارگان» شناخته میشود.با توجه به چنین پیوندهایی است كه برخی رسانههای ایالات متحده نتایج انتخابات سال 2000 را «پیامد فساد در عالیترین نهاد قضایی ایالات متحده»، یعنی دیوان عالی، خواندند؛ «پدیدهای كه در یك جامعه دمكراتیك تحملناپذیر است» و از قضاتی سخن گفتند كه ایالات متحده را مضحكه جهانیان كردهاند. جرج بوش و مجتمع نظامی --- صنعتی ژنرال دوایت آیزنهاور در پایان دوره ریاست جمهوریاش، در 17 ژانویه 1961 (چهار روز پیش از آن كه جان كندی قدرت را به دست گیرد)، در یك پیام تلویزیونی خطاب به مردم امریكا درباره «خطر نفوذ بیش از حد مجتمع نظامی --- صنعتی» هشدار داد. او گفت: نهادهای غول آسای نظامی --- صنعتی در ایالات متحده یك «تجربه جدید» است و باید برای مقابله با نفوذ بیش از حد لابی نظامی --- صنعتی چارهای اندیشید. آیزنهاور گفت:«صنایع تسلیحاتی كه ما آفریدهایم، ابعاد بسیار گستردهای دارد. علاوه بر این، سه ونیم میلیون نفر از مردان و زنان ما به طور مستقیم در نهادهای دفاعی [دولتی] شاغلند. ما سالیانه بیش از درآمد خالص تمامی كمپانیهای ایالات متحده برای امنیت دفاعی خود خرج میكنیم. تركیب نهادهای نظامی گسترده [دولتی] و صنعت بزرگ اسلحهسازی [ خصوصی] برای امریكا تجربه جدیدی است. نفوذ اقتصادی، سیاسی و حتی معنوی در هر شهر امریكا، در هر مجلس ایالتی و در هر اداره دولت فدرال احساس میشود... در شوراهای دولتی ما باید مراقب نفوذ غیرقابل كنترل مجتمع نظامی --- صنعتی، چه آشكار و چه ناپیدا، باشیم. امكان ظهور فاجعهآمیز قدرتی كه در جایگاه خود قرار ندارد، وجود دارد و این قدرت مقاومت خواهد كرد. ما هیچگاه نباید اهمیت این خطر را برای آزادیهای خود یا فرایند دمكراتیك جامعه خود دست كم بگیریم.»چه این هشدار را نوعی جنگ تبلیغاتی علیه دولت كندی تلقی كنیم و چه بیان تجربه تلخ یك ژنرال پیر، مضمون آن بیانگر ظهور یك پدیده خطرناك در دنیای معاصر بود: هیولایی به نام مجتمع نظامی --- صنعتی. منظور از «مجتمع نظامی --- صنعتی»3 مجموعه صنایع نظامی خصوصی است كه با هدف تامین سود بیشتر به نحوی همبسته بر اقتصاد و سیاست داخلی و خارجی دولتها تاثیر میگذارد. اندكی پس از هشدار آیزنهاور، فشار مجتمع نظامی --- صنعتی دولت، ایالات متحده را به جنگ با ویتنام وارد كرد و با ایجاد بزرگترین فجایع انسانی سودهای كلان نصیب آن كرد. به این ترتیب، صنایع نظامی و شیمیایی ایالات متحده رونقی بیش از گذشته یافت و در این فضای جدید بود كه تولید بمبافكنهای ب. 70 آغاز شد. چهل سال پس از هشدار آیزنهاور، سیطره مجتمع نظامی --- صنعتی بر سیاست ایالات متحده در عملكرد دولت جرج بوش با صراحتی بیش از همیشه متجلی شد. پیوندهای جرج بوش با مجتمع نظامی --- صنعتی چنان بیپروا بود كه حتی در تبلیغات انتخاباتی او نیز پنهان نمیشد. بوش در سخنرانی انتخاباتی 23 سپتامبر 1999 محورهای برنامه نظامی خود را چنین بیان داشت: ---1 احیای اعتماد متقابل میان رئیسجمهور و نظامیان، ---2 دفاع از مردم امریكا در برابر تهدیدهای تسلیحاتی و تروریستی، ---3 بنیانگذاری صنایع نظامی ایالات متحده در سده نوین.جرج بوش برای تحقق این اهداف، كسانی را به عضویت در دولت خویش فراخواند كه عمیقترین پیوندها را با غولهای تسلیحاتی و شیمیایی و نفتی ایالات متحده دارند. او یكسره وزارت دفاع را در اختیار نمایندگان كمپانیهای تسلیحاتی و شیمیایی قرار داد. دونالد رامسفلد، وزیر دفاع كهنه كار جرج بوش، در راس این گروه جای دارد. پیوندهای رامسفلد با مجتمع نظامی --- صنعتی چنان عیان بود كه در بدو انتصاب وی اعتراض شدید مخالفان نظامیگری را برانگیخت. در آن زمان گفته میشد كه سهام شخصی وی در كمپانیهای تسلیحاتی و دارویی حدود 210 میلیون دلار ارزش دارد. برخی مطبوعات او را «مرد خطرناك» نامیدند و از پیوندهای عمیق و دیرین وی با كانونهای نظامیگرا سخن گفتند. رامسفلد تنها نماینده مجتمع نظامی --- صنعتی در دولت بوش نیست. جیمز روشه، نایب رئیس سابق كمپانی تسلیحاتی نورتروپ گرومن، وزیر نیروی هوایی دولت بوش است؛ گوردون انگلند، وزیر نیروی دریایی، كارمند سابق كمپانی جنرال دینامیكز (سازنده زیردریایی) است؛ و آلبرت اسمیت، معاون وزارت نیروی هوایی، و نیز كارمند سابق كمپانی لاكهید مارین است. به علاوه، باید به پیوندهای آشكار دیك چنی، معاون رئیسجمهور و چهره قدرتمند حزب جمهوری خواه اشاره كرد. او كه در جنگ سال 1991 خلیج فارس هدایت عملیات نظامی را در دست داشت، در دوران حكومت دمكراتها رئیس كمپانی نفتی هالیبرتون بود كه به عنوان یكی از 18 پیمانكار بزرگ پنتاگون در سال1999 شناخته شد. همسر چنی، عضو هیات مدیره كمپانی لاكهید مارتین است و به نوشته ویلیم هارتنگ، این زن و شوهر (لین و دیكچنی) در سال 1999 حدود 7/26 میلیون دلار به عنوان دستمزد، سود و غیره درآمد داشتهاند. علاوه بر كمپانیهای تسلیحاتی مانند لاكهید مارتین و نورتروپ گرومن، غولهای شیمیایی --- دارویی الی لیلی، مونسانتو، مرك و دوپونت نیز در دولت بوش حضور آشكار دارند. این مافیای شیمیایی --- دارویی مسوول بسیاری از فجایع انسانی و زیست محیطی در جهان امروز است. كمپانی دوپونت همان است كه در دوران جنگ دوم جهانی اولین بمب اتمی جهان را ساخت و با اعمال نفوذ خود دولت هری ترومن را مجبور كرد تا آن را در آزمایشگاه ژاپن به كار برد. انفجارهای اتمی هیروشیما (6 اوت 1945) و ناكازاكی (9 اوت) در زمانی رخ داد كه جنگ جهانی به پایان رسیده بود و این اقدام هیچ توجیه نظامی نداشت. فاجعه فوق به كشتار حداقل 200 هزار انسان انجامید.پیوندهای بیپروای دولت بوش با مجتمع نظامی --- صنعتی چنان آشكار بود كه محافل سیاسی و روشنفكری مخالف نظامیگری را در ایالات متحده به هراس انداخت. در فاصله زمانی صعود دولت بوش تا حادثه 11 سپتامبر 2001 برخی محافل سیاسی و مطبوعات ایالات متحده و دنیای غرب به طور مدام درباره خطر «بازگشت جنگ ستارگان» و تجدید حیات سیاستهای دوران «جنگ سرد» هشدار میدادند و از دولتی سخن میگفتند كه دربدر به دنبال دشمن میگردد. دولت بوش از بدو شروع كار خود به دنبال بهانهای بود تا رویاهای بلند نظامیگرایانه خود را پیش ببرد. مجتمع نظامی --- صنعتی به شبحی نیاز داشت تا جایگزین «خطر كمونیسم» شود و برنامههای او را نزد افكار عمومی و محافل سیاسی مخالف موجه سازد. حادثه 11 سپتامبر این توجیه را فراهم ساخت.پیمانكاران پنتاگون و «دلارهای نظامی»ویلیام هارتنگ، پژوهشگر ارشد انستیتوی سیاست جهانی، در مقاله «بازنگری به مجتمع نظامی --- صنعتی»4 مینویسد: برخلاف تصورات اولیه، با فروپاشی جنگ سرد، مجتمع نظامی --- صنعتی از میان نرفت بلكه به سادگی خود را تجدید سازمان داد. در دوران زمامداری كلینتون سه غول بزرگ تسلیحاتی ایالات متحده --- لاكهید مارتین، بوئینگ و رایتئون --- پیمانهایی معادل 30 میلیارد دلار در سال از پنتاگون به دست آوردند. هشدار آیزنهاور درباره سیطره مجتمع نظامی --- صنعتی هنوز نیز مانند دهه 1960 اهمیت دارد. برخلاف انحلال پیمان ورشو و فروپاشی اتحاد شوروی، بودجه نظامی ایالات متحده امروزه عظیمتر از آیزنهاور است. در سال 1999 میزان بودجه نظامی ایالات متحده امریكا و متحدین آن (دولتهای عضو ناتو، كرهجنوبی و ژاپن) 36/62 درصد هزینههای نظامی كل جهان بود و در مقابل دولتهایی كه از سوی ایالات متحده به عنوان «دشمنان بالقوه» معرفی میشدند (روسیه، چین، كره شمالی، ایران، سوریه، عراق، لیبی و كوبا) در مجموع 45/14 درصد هزینههای نظامی جهان را صرف میكردند و سایر كشورها 19/23 درصد. هارتنگ میپرسد: «در فضایی كه از تهدید نظامی روسیه خبری نیست، چه خطری صرف بیش از یك چهارم تریلیون دلار در سال را برای جنگ و تدارك جنگ توجیه میكند؟»در آن زمان پنتاگون برای توجیه بودجه خود تهدید عراق و كره شمالی را مطرح میكرد. هارتنگ میافزاید: «اغراق در زمینه تهدیدات موجود برای امنیت ایالات متحده، سنت دیرین و غیرشرافتمندانه پنتاگون است.» در اوایل دهه 1990 آشكار شد كه بزرگنمایی تهدید نظامی شوروی طی سالیان مدید به تاثیر از اطلاعات نادرست جاسسوسان دوجانبهای چون آلدریش آمس بوده است. بعدها، حوادثی مانند بمبگذاری در سفارتخانههای امریكا در كنیا و تانزانیا (اوت 1998) و ادعای آزمایشهای موشكی ایران (ژوئیه 1998) و كره شمالی (اوت 1998) و جنگ هوایی ناتو در كوزوو (از 24 مارس 1999) توجیه لازم را برای افزایش بودجه نظامی پنتاگون فراهم ساخت. سودبرندگان این سناریو چه كسانی هستند؟ ویلیام هارتنگ پاسخ میدهد: «پیمانكاران نظامی پنتاگون وبرخی از شخصیتهای اصلی كنگره كه به طور مرتب دلارهای نظامی ر ا به جیب میزنند.»بوجه پنتاگون در سال 1978، یعنی در آغاز دولت جیمی كارتر، از حزب دمكرات، 1/116 میلیارد دلار بود كه در پایان كار این دولت (1981) به 5/175 میلیارد دلار رسید. با سقوط دولت كارتر، افراطیترین محافل نظامیگرای ایالات متحده به قدرت رسیدند؛ همان كانونی كه جرج بوش دوم نیز به آن تعلق دارد. رونالد ریگان، از حزب جمهوریخواه، رئیس این دولت و جرج بوش اول معاون او بود. این كانون به دنبال بهانهای برای افزایش چشمگیر بودجه پنتاگون میگشت و سرانجام این بهانه را، شاید براساس فیلمهای تخیلی هالیوود، یافت. در 23 مارس 1983 رونالد ریگان با اعلام یك طرح تحقیقاتی بلندپروازانه به نام «جنگ ستارگان» ملت امریكا و جهانیان را شگفتزده كرد. این پروژه، كه تشابه نام آن با فیلم «جنگ ستارگان» جرج لوكاس (1977) عجیب مینماید، از آن زمان تا سال 2000 بیش از 70 میلیارد دلار برای جامعه امریكایی هزینه در برداشت، بیآن كه ثمری داشته باشد و به ساخت سلاح كارای جدیدی بیانجامد. به این ترتیب بودجه پنتاگون به رقم عظیم8/429 میلیارد دلار در سال 1985 رسید.این كانون در سالهای ریاست جمهوری جرج بوش اول (---1989 1992) تحركات خود را ادامه داد. با تزلزل در اركان اتحاد شوروی و سرانجام انحلال رسمی آن (دسامبر 1991) بهانه «خطر كمونیسم» دیگر نمیتوانست توجیهی برای سوداگری لجام گسیخته نظامی باشد. در چنین فضایی است كه سناریویی به نام «جنگ خلیجفارس» (1991) طراحی و اجرا شد. این ماجرای هولناك نیز در اصل یك سوداگری عظیم مالی بود. گوردون آدامز، محقق دانشگاه جرج واشنگتن، هزینه جنگ خلیجفارس را برای دولت ایالات متحده امریكا 60 میلیارد دلار ارزیابی میكند.در آغاز زمامداری جرج بوش اول، بودجه پنتاگون 382 میلیارد دلار بود كه در پایان آن به دلیل فروپاشی اتحاد شوروی به 6/274 میلیارد دلار تنزل یافت. در اولین دوره زمامداری كلینتون، از حزب دمكرات، بودجه پنتاگون هنوز از فروپاشی اتحاد شوروی و پایان دوران جنگ سرد متاثر بود، ولی به تدریج مافیای نظامیگرای ایالات متحده «خطر بنیادگرایی اسلامی» را جایگزین «خطر كمونیسم» كردند و به بهانه این تهدید جدید برای «امنیت ملی» ایالات متحده، تلاش برای افزایش بودجه پنتاگون و ارتقای آن به میزان دوران جنگ سرد را آغاز نمودند. بودجه پنتاگون از 8/259 میلیارد دلار در سال 1997 به 3/296 میلیارد دلار در سال 2000 افزایش یافت.در ژوئیه 2000، كلینتون انتقاد خود را از برنامههای موسوم به «سیستم موشكی دفاع ملی»،5 كه در قالب طرحهای «جنگ ستارگان» دنبال میشد، بیان داشت و با ابراز بیاعتمادی به نتایج این طرحها ادامه پروژههای مربوطه را به تعویق انداخت؛ ولی رویاهای ریگان حامیان قدرتمند خود را داشت و از آغاز زمامداری جرج بوش دوم بار دیگر جان گرفت. بوش بلافاصله زمزمه احیای پروژه «جنگ ستارگان» را سرداد و در اول مه 2001 خواستار گسترش تسلیحات قارهپیما شد. این در حالی است كه طبق پیمان سال 1972 میان امریكا و اتحاد شوروی سابق گسترش این سلاحها منع شده بود. این زمزمه جرج بوش به معنی افزایش سالیانه ده میلیارد دلار به بودجه دفاعی ایالات متحده بود.جرج بوش دوم از آغاز زمامداریاش قصد داشت بودجه پنتاگون را برای سال مالی 2002 به مقدار 33 میلیارد دلار افزایش دهد و آن را از 310 میلیارد به 343 میلیارد دلار برساند. در فضای فقدان دشمنی قهار مانند اتحاد شوروی، این افزایش هیچ توجیهی نداشت و اعتراض شدید كارشناسان را برانگیخت. این شعار مطرح شد كه، «اگر نمیتوانیم با 300 میلیارد دلار در سال از كشورمان دفاع كنیم، باید ژنرالهایمان را عوض كنیم.» حتی كسانی مانند لارنس كورب، از مقامات دوران ریگان، اعلام كردند كه با مدیریت بهتر و صرفهجویی بیشتر میتوان همین بوجه كنونی 310 میلیارد دلاری پنتاگون را به میزان 64 میلیارد دلار كاهش داد. با توجه به این واكنشها، به زودی برای كانونهای نظامیگرای ایالات متحده روشن شد كه به دلیل فقدان خطری آشكار برای امنیت داخلی ایالات متحده افزایشی چنین نامعقول نمیتواند موفق شود. در چنین فضایی است كه حادثه 11 سپتامبر رخ داد و بهانه كافی را برای تحقق این خواست فراهم آورد. توجه كنیم كه از نخستین ساعات حادثه 11 سپتامبر مقامات دولت بوش آن را نه به عنوان یك اقدام تروریستی، بلكه به عنوان «حمله به امریكا» توصیف كردند و در این كشور «وضعیت جنگی» اعلام نمودند.در 22 مه 2001 (اول خرداد 1380)، زمانیكه هنوز جنجال «جنگ با تروریسم» دست دولت بوش را برای هر جنایتی علیه بشریت باز نگذارده بود، روزنامه گاردین نوشت:جرج بوش ماموریت اصلی ریاست جمهوری خود را پنهان نمیكند. این ماموریت عبارت است از اعطای پاداش به كمپانیهایی كه او را در صعود به قدرت یاری رسانیدند. علاوه بر كمپانیهای نفتی و سیگار، از جمله این پاداشها اعطای 200 میلیارد دلار از بودجه دولت ایالات متحده به كمپانیهای تسلیحاتی است. آقای بوش، برای انجام این كار، به نام امنیت ملی، در جستوجوی احیای خصومت و سوظن است. او آرزو دارد كه پیمان ضد سلاحهای قارهپیما را نقض كند و تعادل سلاحهای هستهای جهان را بهم زند. او میخواهد پیمان ناتو را به تمامی مرزهای غربی روسیه گسترش دهد و خرس پیر در حال احتضار، ولی خطرناك را به هراس اندازد؛ اما برای تحقق چنین اهدافی صنایع نظامی به منازعه نیاز دارند. به این دلیل ایالات متحده در سراسر جهان در جستوجوی بهانه است.»پینوشتها:- Electoral College.12- در نظام قضایی ایالت متحده، قضات دیوان عالی (نه نفر) به پیشنهاد رئیسجمهورو تصویب مجلسین منصوب میشوند و از آن پس تا زمان بازنشستگی یا مرگ، از چنان اقتداری برخوردارند كه حتی میتوانند رئیسجمهور را در برابر كنگره به محاكمه بكشند.