پاورپوینت درس 5 نگارش پایه هشتم لمس کنیم ببوییم بچشیم و بنویسیم (pptx) 20 اسلاید
دسته بندی : پاورپوینت
نوع فایل : PowerPoint (.pptx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد اسلاید: 20 اسلاید
قسمتی از متن PowerPoint (.pptx) :
پاورپوینت درس
پنجم
نگارش
پایه
هشتم
لمس کنیم، ببوییم، بچشیم و بنویسیم
هرکدام از
حس
ها، در ما فکرها، احساس ها و حال و هوایی
ایجاد می
کنند و بهانه ای برای پرورش ذهن و تقویت نوشتن می شوند.
چشم
و
گوش
، دو پنجرۀ خدادادی هستند. با چشمِ بینا
و گوشِ
شنوا می توانیم، جهان اطرافمان را بهتر و بیشتر بشناسیم و درک کنیم.
راه های
دیگر پرورش
ذهن
بوییدن
لمس کردن
چشیدن
در
متن بالا
سه حس دیدن، لمس کردن و چشیدن برجسته است. نویسنده
به کمک
این سه حس، توانسته احساس یک کودک به بچّه شتری که تازه به دنیا آمده را
به خوبی
نشان دهد.
روزی معلّم، مرا به گردش برد و دستم را زیر شیر آب قرار داد. همان طور که مایع خنک، روی دستم می ریخت،
کلمۀ
آب را روی دست دیگرم هجی کرد. از آن زمان، حس کردم که از تاریکی و بی خبری بیرون آمده ام و رفته رفته
همه چیز
را در روشنایی خاصّی می بینم.
تأثیر حسّ لامسه
متن زیر را بخوانید و مشخّص کنید که نویسنده در کدام
بخش، تحت
تأثیر قوّۀ چشایی، بویایی و لامسۀ خود قرار گرفته است.
کارگاهِ نوشتن
دلم بیشتر از همیشه گرفته بود. شکمم قاروقور می کرد و کتلت مچاله، توی دستم باد کرده بود. زورم گرفته بود که مثل بقیه نمی توانم لقمه ای بخورم. دلم می خواست همین جوری که مزۀ خیارشور زیر دندان هایم جا خوش می کرد و روغن کتلت لبم را لیز می کرد، به هیچ چیز فکر نکنم، به هیچ چیز مسخره ای که اشتهایم را کور کند. کتلت، مثل بچّه گنجشک مرده ای، روی دستم مانده بود.
توی سروصدای مسخرۀ خندۀ بچه ها، جملۀ جادویی جان گرفت: «وقتی داری از ناراحتی می ترکی، سه تا سوت بزن!» …
بی اختیار زبانم را چسباندم به پشت دندان هایم و انگشت کوچکم را گذاشتم توی دهانم.
اوّلین سوت: بچه ها سرِ جایشان میخکوب شدند.
دومین سوت: همه به طرفم آمدند، حتّی ناظم.
سومین سوت: پشت گردنم توی دست ناظم بود.
جای شما خالی؛ همین طور که گردنم توی دست ناظم بود، مثل ببرهای آفریقایی، توی سه سوت، ساندویچم را بلعیدم. اشتهایم حسابی باز شده بود. برای اوّلین بار مزۀ غذا بدون اشک و گریه زیرِ دندان هایم رفته بود…
گوجه های داخلش طعم غلیظ خیارشور را در خودش پناه
می کرد
و تناسب عالی در آن ایجاد کرده بود.
کتلت مچاله توی دستم باد کرده بود. برای اولین بار مزه غذا بدون اشک و گریه زیر دندان هایم رفته بود