پاورپوینت فلسفه روان شناسی . (pptx) 18 اسلاید
دسته بندی : پاورپوینت
نوع فایل : PowerPoint (.pptx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد اسلاید: 18 اسلاید
قسمتی از متن PowerPoint (.pptx) :
بنام خدا
فلسفه روان شناسی
عصب زیست شناسی
زیست روان شناسی یا روان زیست شناسی، مطالعه علمیِ فرآیندهای رفتاری و روانی به عنوان فرآیندهای زیستی است. از این رو، قلمرو مطالعه این فرآیندها محدوده زیست شناسی را در برمیگیرد.
روان زیست شناسی بر این باور است که رفتار حیواناتی که سیستم عصبی دارند، با همین سیستم کنترل میشود و حیات روانی یا ذهنی آنان نیز اگر چنین حیاتی داشته باشندَ، برآیندی از فرآیندهای عصبی است.
فلسفه زیربنایی آن، فرضیه این همانی است، یعنی پدیده های روانی چیزی جز همان پدیده های مغزی نیست.
از دیدگاه زیست شناسی، نادیده گرفتن "سر" که "مرکز سیستم عصبی" است، خطایی فاحش است.
اشکال رفتارگرایی و ذهن گرایی این است که در مطالعه سیستم ها تنها به برخی روش های توصیفی و بیان امور روبنایی محدود شده اند، همچنین به جای تحلیل و تبیین علت ها و ریشه ها و توجه به مبانی عصبی، به کار توصیف بسنده کرده اند. ذهن گرایی و رفتارگرایی، قلمروهای تک سطحی اند، هر دو از زاویه کلی و عمومی تحقیق میکنند؛ حال آنکه زیست روان شناسی، دانشی است که فرآیندها را در چند سطح: مولکولی، زیرسلولی (همانند مطالعه سیناپسی و پیوند عصبی) و سلولی به همراه سطوح مربوط به سیستم عصبی (همچون مطالعه هیپوکامپ)، مغز و کل ارگانیزم مطالعه میکند.
در مقابل امتیاز روان زیست شناسی این است که به سطوح گوناگون یک سیستم و تبیین علت ها در برابر توصیف روبنایی، توجه دارد.
در علمی که با سیستم ها سروکار دارد، ما ناگزیریم یک واقعه خاص را برمبنای دو یا چند سطح قلمداد کنیم: الف) سطح کل ها یا سیستم ها؛ ب) سطح اجزا یا عناصر تشکیل دهنده هر کل. برای نمونه، ما تبخیر را تغییر حالت مایع به گاز توصیف میکنیم و آن را به صورت برآیند عمومی فرار مولکول های فعال تر از بدنه مایع، تبیین مینماییم. مثلا در روان شناسی، سخن گفتن را شکلی از رفتار توصیف میکنیم که حامل اطلاعات است؛ در حالیکه آن را به عنوان فعالیت مراکز گفتاری در مغز و بافت های گویایی تبیین میکنیم.
ما پیش از آنکه بکوشیم پدیده های روان شناختی را بر پایه واژه های زیست شناختی تبیین کنیم باید آنها را کشف و توصیف کنیم. پس ما با تکیه بر این ایده که همه فرآیندهای روانی و رفتاری، فرآیندهای زیست شناختی هستند و در نهایت باید به صورت واژه های زیست شناختی تبیین شوند، در تکاپوی تداخل و یکی سازی شاخه های متنوع روان شناسی بر می آییم.
ما توجه خود را به سیستم عصبی مرکزی (CNS) مهره داران برتر متمرکز خواهیم کرد. نیز به برخی ویژگی های بارز و منحصر به فرد این سیستم، به ویژه خاصیت انعطاف پذیری اش پافشاری میکنیم.
هرکس به طور جدی به شناخت روان و رفتار علاقه دارد، شایسته است از مطالعه مغز آغاز کند. در این فصل ما به یک سری مسائل علمی فلسفی در این زمینه اشاره خواهیم کرد.
مغز پیچیده ترین بخش بدن است که بسیاری از کارکردهای غریزی، کنترل رفتارها، انواع احساسات، شناخت ها و اراده بر عهده آن است.
مغز با وجود کوچکی نسبی، یکی از بزرگترین مصرف کننده های انرژی در بدن است. قشر مخ در انسان ها که لایه نازکی به ضخامت 2/5 میلیمتر دارد و وزنش کمتر از 1/5 درصد وزن کل بدن است، بیش از 15درصد همه انرژی بدن را مصرف میکند. این داده باید برای زدودن هر نوع شک درباره یک اصل کافی باشد؛ اصلی که میگوید؛ کار ذهنی، برخلاف تلاش ماهیچه ای چیزی غیرمادی است و با مفهوم "اطلاعات" و نه "انرژی" توصیف پذیر است. یعنی اینکه مصرف انرژی مغز بسیار بالاست، تردید ما را در مورد اصلی که کار روانی را مجرد میداند، بیشتر میکند.
بافت مغز متشکل از نورون ها (سلول های عصبی) و سلول های گلیالی است. احتمالا کار اصلی سلول های گلیالی، "خدمت" به نورون هاست.
بررسی های میکروسکوپی نتوانسته دو سلول عصبی دقیقا مشابه را شناسایی کند.
مغز یک بدنه هماهنگ و دارای اجزای همسان نیست، مغز متشکل از چند زیرساخت یکپارچه ی جدا از هم مانند ساقه مغز، هیپوتالاموس، تالاموس و قشر خاکستری است.
مغز نه همانند یک کاسه پر سوپ است و نه پیکره ای گازگونه بدون جوهر مادی؛ نه یک مجموعه دارای اجزای همسان است و نه ترکیبی از واحدهای بخش بخش! روان یک سیستم کارکردی برتر متشکل از زیرساخت های فراوان است که با هم ارتباط دارند، اینها ضمن اینکه هرکدام وظیفه خاص خود را دارند، بدون حمایت یکدیگر، نمیتوانند کاری انجام دهند.
فعالیت سلول های مغزی به تحریک بیرونی وابسته نیست، بلکه این سلول ها برعکس دیدگاه قدیم، حالت فعال دارند. این فعالیت خود به خودی سلول های عصبی، نفی کننده آن دیدگاه فلسفی رفتارگرایی است که میگوید: هر تغییری نیازمند یک عامل بیرونی است.
جریان خون، شاخص معتبری از روند سوخت و ساز بدن و فعالیت آن است. یافته ها نشان دادند، بخش جلویی مغزیک آزمودنی که نشسته و چشمانش را بسته و کاری انجام نمیدهد، بین 20 تا 30 درصد از متوسط فعالیت کل مغز، فعال تر است. اما زمانی که آزمودنی با مسائل دشوار روبرو میشود، تقریبا تمام مناطق مغز به طور مساوی فعال میشوند و مراکز شناختی، همه حمایتی را که میتوانند دریافت دارند، گرد می آورند.
ده ها پیام آور بین عصبی از اتم های سبک همانند سدیم و کلسیم تا مولکول های سنگین مثل سروتونین و دوپامین، در مغز وجود دارد. کلسیم در میان پیام آوران عصبی، هرمس آنها به شمار می آید؛ زیرا اتمی سبک و دارای سرعت بالایی است. کلسیم تقریبا با هرچه برخورد کند، آن را فعال میکند.
اگر در جایی کلسیم افزوده شود، فرآیندهای بسیاری رخ میدهد و اگر از کار بیفتد، فعالیت عصبی کاهش میابد.
پس اگر دوست دارید مغز و ذهن پابرجایی داشته باشید، مواظب باشید که رژیم غذایی تان به اندازه لازم، کلسیم داشته باشد.
چشمگیرترین یافته های اخیر، مواردی است که به شاخه شاخه شدن دندریتی و توالد آکسون مربوط است، این موارد در قالب فرضیه یادگیری قابل تبیین است. برای نمونه، پوروِس و هادلی (1985) موفق شدند همین عصب ها را در موش های جوان به روش تصویربرداری مشاهده کنند. آنان دریافتند که برخی از شاخه های دندریتی ، از نو شکل گرفتند؛ بعضی دیگر درازتر شدند.
فعالیت پیاپی مغز با مسئله "فعال یا منفعل بودن طبیعی انسان" ارتباط دارد. مغز سالم همواره به دنبال فعالیت است. حیوانات سالم به طور طبیعی فعال اند. این حقیقت توجیه گر بی میلی ما به انجام کارهای یکنواخت، شوق به نوآوری و راه های گوناگونی است که انسان ها و سایر حیوانات ترتیب میدهند که طی آن خود را مشغول دارند؛ حتی هنگامی که از آنان خواسته نشده تا کاری را انجام دهند (مانند بازی کردن، قدم زدن، سرگرم شدن به کاری و خیال پردازی). چنین مدارک رفتاری، فعالیت پی در پی مغز را تایید میکند.
تنها مغز بیمار یا مغز رشد نایافته ممکن است (از شدت ایستایی) هرگز دلتنگ و بی قرار نشود. مغز سالم نیازمند تحریک و فعالیت است.
پویایی مغز نه تنها به فعالیت طبیعی سلول های عصبی مربوط است، بلکه به تعاملات میان مغز و سایر سیستم های بدن همانند سیستم ترشحی نیز وابسته است.
مغز بر سایر قسمت های بدن اثر میگذارد و از آنها تاثیر می پذیرد. خلاصه فعالیت مغز تنها زمانی قابل فهم است که مغز را ساختاری بدانیم که با محیط در ارتباط است ( این ایده تز فودور را رد میکند).
دو عامل ارتباط میان مغز و سایر سیستم های بدن را بهتر توجیه میکند:
1. یادگیری احشایی: سیستم عصبی خودگردان، عهده دار عملیاتی مانند تپش قلب و تنظیم تنفس است. پیشتر فرض بر این بود که آن سیستم مستقل از مغز عمل میکند و در نتیجه، یک حیوان احتمالا نمیتوانست یاد بگیرد که تنفس خود را پایین آورد. امروزه یک نوع تمرین آزمایشگاهی رایج شده که ضمن آن، شماری از حیوانات را شرطی کرده اند تا دقیقا این کار را انجام دهند؛ اگرچه ممکن است خیلی دقیق نباشد.