پاورپوینت عشق واستقامت (pptx) 10 اسلاید
دسته بندی : پاورپوینت
نوع فایل : PowerPoint (.pptx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد اسلاید: 10 اسلاید
قسمتی از متن PowerPoint (.pptx) :
عشق واستقامت
رابي چندروزي بودكه درس هاي پيانو را شروع كرد وازهمان ابتدا متوجه شدم كه تلاشي بيهوده است.رابـي هرقدربيشترتلاش مي كـرد،حس شناخت لحن وآهنگي راكه براي پيشرفت لازم بودكمترنشان ميداد. اما او باپشتـكار گامهاي موسيقي را مرورمي كردو بعضي از قطعات ابتدايي را كه تمام شاگـردانم بايد ياد بگيرند دوره ميكرد.درطول ماهها او سعي كرد وتلاش نمـود و من گوش كردم و قوز كردم و خودم راپس كشيدم و بازسعي كردم اوراتشويق كنم .درانتـهاي هـردرس هفتگي اوهمـواره مي گفت : “مادرم روزي خواهدشنيدكه من پيانو ميزنم.“اما اميدي نبود.اواصلا“توانايي ذاتي نداشت .
مادرش را ازدورمي ديدم ودرهمين حد مي شناختـم. مي ديـدم كه با اتومبيل قديمي اش او را جلوي خانه من پيـاده مي كندوسپس مي آيد و او را مي بـرد. هميشه دستي تكان مي داد ولبخنـدي ميزد اما هرگزداخل نمي آمد.يكروز رابي نيامد وازآن پس ديگـراو را نديدم كه به كلاس بيايد.خواستـم به او تلفن بزنم اما اين فرض راپذيرفتم كه به علت نداشتـن تـوانايي لازم، بـوده كه تصميم گرفته ديگر ادامـه ندهد وكاري ديگر در پيش بگيرد.البته خوشحال هم بودم كه ديگـر نمي آيد. وجود اوتبليغي منفي براي كلاسم بود.
چندهفته گذشت.آگهي واعلاني درباره تك نوازي آينده به منزل همه شاگردانم (حتي رابـي ) فرستادم. بسيارمتعجب شدم ازاينكه رابـي به من تلفـن زد و پرسيد:من هم ميتوانم دراين تك نوازي شركت كنم ؟!توضيـح دادم كه تك نـوازي مربوط به شاگـردان فعلي است وچون توتعليـم پيانوراترك كرده اي ودركلاسها شركت نكردي عملا“واجد شرايط لازم نيستي.اوگفت:مادرم مريض بود و نمي توانست مرا به كلاس بياورد،امامن هنوزتمـرين مي كنم.خواهش ميكنم اجازه بدهيـد، من بايد دراين تك نوازي شركت كنـم. اوخيلي اصرارميكرد.
نمي دانم چرا به او اجازه دادم دراين تك نوازي شركت كند.شايد اصراراو بوديا شايدندايي دردرون من بودكه مي گفت : مسئله اي نيست ومشكلي پيش نخواهد آمد.تالاردبيرستان پراز والدين،دوستان و منسوبين بود.برنامه ي رابي را آخرازهمه قراردادم،يعني درست قبل ازآنكه خودم برخيزم و ازشاگردان تشكركنم وقطعه نهايي را بنوازم.دراين انديشه بودم كهرابي هرخرابكاري بكندچون آخرين برنامه است كل برنامه راخراب نمي كندومن بااجراي برنامه نهايي آن راجبران خواهم كرد.
برنامه هاي تكنوازي به خوبي اجرا شد وهيچ مشكلي پيش نيامد. شاگـردان همه تمرين كرده بودندونتيجه كارشان گوياي تلاششان بود.رابي به صحنه آمد.لباسهايش چـروك وموهايش ژوليده بود،گويي كه به عمد آن رابه هم ريختـه بودند. “چرامادرش براي اين شب مخصوص ، لباس درست وحسابي تنش نكرده يالااقل موهايش راشانه نزده است؟! ”
رابي نيمكت پيانو راعقب كشيد:نشست و شروع به نواختن كرد.وقتي اعلام كرد كه كنسرتوي 21موتزارت دركوماژور را انتخاب كرده سخت حيرت كردم.ابدا“آمادگي نداشتم آنچه راكه انگشتانش به آرامي روي كليدهاي پيانومينواخت بشنوم.انگشتانش به چابكي روي پرده هاي پيانو مي رقصيد. ازملايم به سوي بسيار رسا وقوي حركت كرد،ازآلگرو به سبك استادانه پيش رفت. آكوردهاي تعليقي آنچنان كه موتزارت ميطلبد درنهايت شكوه اجرا مي شد.بعداز شش ونيم دقيقه او اوجگيري نهايي رابه انتها رساند.
تمام حاضرين بلندشدندوبه شدت با كف زدن هاي ممتد خود او راتشويق كردند.سخت متأثرشدم وباچشمي اشك ريزان به صحنه رفتم ودركمال مسرت او را در آغوش گرفتم.گفتم:هرگز نشنيده بودم به اين زيبايي بنوازي ، رابي!صدايـش ازميكـروفن پخش شدكه مي گفت: “يادتان مي آيدكه گفتم مادرم مريض است؟ اوسرطان داشت و امروز صبح مـرد.او ناشنوا بود واصـلا“نمي توانست بشنود.امشب اولين باري است كه اومي تواند بشنود كه من پيانو مي نوازم. مي خواستم برنامه اي استثنايي باشد.“
اشك ازديدگان همه حاضرين جاري شده بود.مسئولين خدمات اجتماعي باچشماني اشكبارآمدندتا رابـي رابه مركزمراقبت ازكودكان بي سرپرست ببرند.باخود انديشيدم باپذيرفتن رابـي به شاگردي چقدرزندگي ام پربارتر شده است.من هرگزنابغه نبوده ام اماآن شب نابغه شدم.و امارابـي!.. اومعـلم بود و من شاگرد، زيرا اوبودكه معناي استقامت و پشتكار وعشق وباورداشتن خويشتن وشايدبه كسي فرصت دادن وعلتش را ندانستن را به من ياد داد.