پاورپوینت درس آزاد فرهنگ بومی 1 درس 7 فارسی پنجم دبستان (pptx) 11 اسلاید
دسته بندی : پاورپوینت
نوع فایل : PowerPoint (.pptx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد اسلاید: 11 اسلاید
قسمتی از متن PowerPoint (.pptx) :
درس
هفتم فارسی
پایه
پنجم
دبستان
درس
آزاد فرهنگ بومی 1
(پوریای
ولی)
اهداف درس
پوریای ولی
نامش محمّد خوارزمی، ملقّب به پوریای ولی، عارفی پهلوان و شجاع بود. شعر نیز میسرود و منظومهای به نام «کنز الحقایق» از او باقی است.
پوریای ولی بیشتر به سبب حکایتهایی که دربارهاش بر سر زبانها است، شهرت یافته است. یکی از آن حکایتها این است که میگویند قرار بود در هندوستان با پهلوانی مسابقه بدهد و کسی تردید نداشت که پوریا بر پهلوان هندی غلبه میکند.
امّا صبحگاهِ روز پیش از مسابقه، پوریای ولی که برای ادای نماز به مسجد رفته بود، شنید که زنی گریان و اشکریزان به درگاه خداوند دعا میکند که فرزندش را در مسابقه با پهلوانی که همه میگویند شکستناپذیر است، کمک کند؛ زیرا اگر پسرش شکست بخورد، حیثیت و آبروی او در هند بر باد میرود.
پوریا با شنیدن درد دل مادر پهلوان هندی، تصمیم میگیرد خود را مغلوب حریف کند. در همین راستا، هنگامی که با او روبرو میشود، پس از کشاکش بسیار، شگردی به کار میبرد که مغلوب رقیب خود شود. در میان ناباوری همه، پوریای ولی مسابقه را میبازد تا دل مادر پهلوان هندی را نشکسته باشد. از آن پس، پوریا در میان پهلوانان، نماد جوانمردی و گذشت در عین قدرت و زورمندی شده است.
درست و نادرست
پوریای ولی، شعر نیز میسرود.
پوریای ولی در مسابقه با پهلوان هندی برنده شد.
مردم تصور میکردند که پوریای ولی بر پهلوان هندی غلبه میکند.
نگارش
زندگینامهی پوریای ولی را در چند سطر بنویسید.
پوریای ولی از همان زمان جوانی کُشتی میگرفت و همچنین پیشینهی پوستیندوزی و کلاهدوزی داشت. وی در همان دوران جوانی به شهرهای گوناگون ایران و هندوستان سفر میکرد و در همه جا کشتی میگرفت تا این که به پهلوانی مشهور شد. این پهلوان در میان ورزشکارانِ ایران نمونهای از پایمردی و جوانمردی و اخلاق است در میان مردم جایگاه والایی دارد.
حکایت
یکی از شعرا پیش امیر دزدان رفت و ثنایی برو بگفت . فرمود تا جامه از و برکنند و از ده بدر کنند . مسکین برهنه به سرما همی رفت ، سگان در قفای وی افتادند خواست تا سنگی بردارد و سگان را دفع کند در زمین یخ گرفته بود عاجز شد .
گفت : « این چگونه مردمانند سگ را گشادهاند و سنگ را بسته . »
امیر از غرفه بدید و بشنید و بخندید گفت : « ای حکیم از من چیزی بخواه. » گفتا جامه خود میخواهم ؛ اگر انعام فرمایی
رضینا مِن نوالِکَ بالرَحیلِ.
امیدوار بود آدمی به خیر کسان مرا به خیر تو امید نیست، شر مرسان
سالار دزدان را برو رحمت آمد و جامه باز فرمود و قبا پوستینی برو مزید کرد و درمی چند.
بخوان و بیندیش
تا چشم دل به طلعت آن ماه منظر
است
طالع مگو که چشمه خورشید
خاورست
کافر نه ایم و بر سرمان شور عاشقیست
آن
را که شور عشق به سر نیست کافر
است
راه خداپرستی ازین دلشکستگی
است
اقلیم خود پرستی از آن راه دیگر
است
یک شعر عاقلی و دگر شعر عاشقی
است
سعدی یکی سخنور و حافظ قلندر است
بگذار
شهریار به گردون زند سریر
کز
خاک پای خواجه شیرازش افسر است
خداپرستی