پیشینه و مبانی نظری رژیم غذایی در افراد دارای اضافه وزن (docx) 43 صفحه
دسته بندی : تحقیق
نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحات: 43 صفحه
قسمتی از متن Word (.docx) :
مبانی نظری رژیم غذایی در افراد دارای اضافه وزن
مسأله چاقي كه امروزه به صورت يكي از مشكلات اساسي زندگي انسان قرن بيست و يكم درآمده است، داراي سابقهاي تاريخي بالغ بر بيست هزار سال ميباشد. تحقيقات باستان شناسي صورت گرفته و نيز وجود تنديس ها و سنگ نوشته هايي منقش به تصاوير افراد چاق، حاكي از آن است كه انسانهايي كه سالها قبل از ما در اين دنيا زندگي ميكرده اند نيز با مفهوم چاقي آشنايي داشتهاند.گروهي از محققان تغيير در نوع زندگي بشر و نيز تغيير در عادات غذايي انسانها در دوران پالئوليتيك را عامل گسترش چاقي در افراد بشر ميدانند. در اين دوران انسانها به تدريج دست از كوچنشيني و مهاجرت برداشته، در نواحي مساعد از نظر آب و هوا سكني گزيدند كه اين مسأله خود به تنهايي نقش مهمي در كاهش فعاليت فيزيكي انسانها در آن دوران داشت. از سوي ديگر اقامت دائم در نواحي حاصلخيز موجب رونق كشاورزي در اين نواحي گشت كه اين مسأله نيز موجب تغيير قابل ملاحظهاي در عادات غذايي انسانها شد. به طوري كه غذاهاي سرشار از پروتئين كمكم جاي خود را به غذاهاي داراي كربوهيدرات بالا دادند.كاهش فعاليت فيزيكي و روي آوردن به مصرف غذاهاي داراي مقادير بالاي كربوهيدرات موجبات بروز چاقي در انسانها را فراهم آورد. مصريان باستان بارها و بارها در متون پزشكي كهن خود به چاقي اشاره داشتهاند و از چاقي به عنوان نوعي بيماري ياد كردهاند. در متون پزشكي چين باستان نيز از چاقي به عنوان يكي از علل كاهش طول عمر انسان اشاره شده است. هنديان قديم نيز فعاليت فيزيكي و رژيم غذايي مناسب را از اصول اوليه زندگي سالم تلقي مينمودند(مقدسزاده، 1389).
بقراط كه او را پدر علم پزشكي مي دانند بروز مرگ هاي ناگهاني در افراد چاق را بيش از افراد عادي ذكر كرده است. او به افرادي كه قصد كاهش وزن داشتند توصيه مي كرد كه قبل از مصرف غذا به تمرين هاي ورزشي پرداخته و بلافاصله پس از اتمام غذا در حاليكه هنوز در حال نفس نفس زدن مي باشند غذاي خود را ميل كنند. بقراط همچنين، براي كاهش وزن افراد چاق از رژيم هاي غذايي سرشار از چربي استفاده مي كرده است. وي معتقد بود، كه فرد چاق با مصرف زياد غذاهاي پر چرب كم كم از اين قبيل غذاها خسته شده، دست از پر خوري بر مي دارد. وي همچنين به افراد چاق توصيه مي كرده است كه يك نوبت در روز غذا بخورند، بر روي تخت خواب هاي سخت بخوابند و بدون كفش راه بروند(همان منبع).
گالن پزشك و دانشمند يوناني كه كتب مهم و تأثيرگذاري در زمينه طب به رشته تحرير درآورده است، در درمان چاقي توجه ويژه اي به ورزش و فعاليت بدني داشته است. او به افراد توصيه مي كرده است كه به ورزش بپردازند و بلافاصله بعد از ورزش در حاليكه نفس هاي عميق مي كشند به ماساژ قسمت هاي مختلف بدن خود بپردازند. او همچنين به افراد چاق توصيه مي كرده است كه از غذاهاي كم انرژي استفاده كنند. پس از ظهور اسلام و گسترش علم پزشكي در ميان مسلمانان، پزشكان مسلمان نيز رو به مقابله با چاقي و عوارض آن آوردند كه به نظر مي رسد بسياري از روشهاي درماني آنان از گالن اقتباس شده بود. آنها به افراد چاق توصيه مي كردند كه از غذاهاي پر حجم و كم انرژي استفاده كنند، قبل مصرف غذا استحمام كنند و به فعاليت هاي سنگين بدني بپردازند(نقل از مقدسزاده، 1389).
ابن سينا پزشك مسلمان و دانشمند بزرگ ايران به بيماران خود توصيه مي كرد كه تا زمانيكه وعده غذايي قبلي آنها كاملاً هضم نشده از مصرف وعده جديد غذايي پرهيز كنند. همچنين، رژيم غذايي مورد تأييد وي داراي مقادير فراوان سبزيجات و مواد گياهي بوده است. او عقيده داشت كه بايد مصرف مواد غذايي حاوي مقادير زياد چربي و نمك را به حداقل رساند. ابن سينا از جمله افرادي است كه به بحث چاقي كودكان و عوارض نامطلوب آن در اين گروه سني اشاره داشته است. وي به والدين كودكان توصيه مي كرده است كه از دادن مقادير زياد مواد غذايي به كودكان خود بپرهيزند، چرا كه اين مسأله موجب روشن شدن رنگ ادرار كودك مي شود. ابن سينا معتقد بوده است كه مصرف بيش از حد غذا و نيز چاقي كودكان موجب افزايش بروز حملات تشنج در كودكان مي شود(همان منبع).
رازي ديگر دانشمند مسلمان ايران از چاقي به عنوان يكي از علل مهم نازايي ياد كرده است. وي معتقد بوده است كه وجود چربي زياد موجب خفگي سلول جنسي نر مي شود. از سوي ديگر رازي نيز مانند ابن سينا معتقد بوده است كه چاقي از جمله عواملي است كه موجب افزايش بروز حملات تشنج در كودك مي شود.
چائوكر كه در قرن 14 ميلادي زندگي مي كرد تنها راه مقابله با چاقي را پرهيز و خودداري از پرخوري عنوان كرده است كه اين پند ساده به عنوان يكي از اصول اوليه مقابله با چاقي در طول تاريخ مطرح بوده است.در قرن 16 و 17 همزمان با دوران رنسانس به دليل ورود مواد غذايي متفاوت از خاور دور و آمريكاي مركزي و جنوبي به اروپا تغييرات زيادي در تغذيه مردم اروپا به وقوع پيوست. در اين دوران سيب زميني و ذرت به سرعت بازار مصرف كشورهاي اروپايي را تسخير كردند. كشت ساده تر و در عين حال ميزان انرژي زايي بيشتر اين محصولات موجب شد اين مواد به تدريج جايگزين گندم مصرفي شوند. نخستين فرضيه در زمينه علل بروز چاقي در سال 1795 به چاپ رسيد. نخستين كتاب با موضوع چاقي در سال 1829 ميلادي منتشر شد. همچنين نخستين كتاب در زمينه رژيم هاي غذايي در سال 1863 توسط ويليام بانتينگ با نام «سخني در باب چاقي براي عموم» در 21 صفحه به چاپ رسيد. دراين كتاب، بانتينگ به بيان تجارب شخصي خود در مورد رژيم هاي غذايي پرداخته بود(مقدسزاده، 1389).
تعاريف اضافه وزن :
سازمان بهداشت جهانی (1996) اضافه وزن و چاقی را به این صورت تعریف کرده است: تجمع غیر طبیعی و بیش از حدّ چربی که سلامتی را به مخاطره می اندازد. در متن بازنگری شده چهارمین ویراست راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی( DSM-IV-TR)چاقی و اضافه وزن به تجمع زیاد چربی در بدن اطلاق می شود. در افراد سالم چربی بدن حدود 25 درصد وزن بدن زنها و 18 درصد وزن بدن مردها را تشکیل می دهد، اضافه وزن به وزن بالاتر از نُرم مرجع می گویند(سادوک و سادوک، 1382).
اضافه وزن و چاقی وضعیت هایی هستند که در آن ها وزن بدن از محدوده طبیعی فراتر می رود. چاقی را می توان سندرمی دانست مرکب از خصوصيات فیزیولوژیک، بیوشیمیایی، متابولیک، اناتومیک، روانی و اجتماعی که وجه مشخصه آن افزایش پایدار در میزان بافت چربی و در نتیجه اضافه شدن وزن بدن می باشد.
چاقی ساده در طبقه بندی بین المللی بیماری ها به عنوان یک بیماری جسمانی گنجانده شده است. اما در چهارمین مجموعه ی تشخیصی و آماری اختلالات روانی نیامده است، زیرا اثبات شده است که چاقی با یک نشانگان روانی یا رفتاری مرتبط است (سادوک و سادوک، 1382). و دیگر این که، فربهی اختلال روانی نیست و به ندرت می توان درمان آن را در حیطه کار روان پزشکی دانست.نخستین گام در تعريف و ارزیابی چاقی طبقه بندی آن بر اساس نمایه توده بدنی(BMI kg/m2) است که از تقسیم وزن(به کیلوگرم)بر مجذور قد(به متر) به دست می آید. بر این اساس افراد دارای25BMI (kg/m 2 )>مبتلا به اضافه وزن و افراد دارای30 BMI (kg/m 2)> چاق در نظر گرفته می شوند)جی، ماهان و اسکات استامپ، 2008). همچنین دور کمر (wc) مقیاس مهمی از خطر چاقی است. دور کمر بالاتر از 35 اینچ در زنان و بالاتر از 40 اینچ در مردان را به عنوان عامل خطر در نظر می گیرند. اندازه دور کمر شاخص عملی (کاربردی) برای چاقی شکمی است. شواهد حاکی از آن است که چاقی شکمی خطر بالاتری نسبت به چاقی طبیعی است (لیزینکی و همکاران، 2001).
جدول2-1: نمایه توده بدنی
نمایه توده بدنی(BMI kg/m2) تفسیر
کمتر از 18 لاغر
9/24- 18 طبیعی
9/29- 25 اضافه وزن
9/34-30 چاقی درجه 1
9/39- 35 چاقی درجه 2
برابر یا بیشتر از40 چاقی شدید
Escott-Stump(2008)
اهميت پرداختن به چاقي
امروزه چاقی یکی از معضلات بهداشتی و عامل خطر برای بروز بسیاری از بیماری ها نظیر دیابت، بیماری های قلبی- عروقی، پرفشاری خون و سرطان است. چاقی از نیمه ی اول قرن بیستم رو به افزایش نهاد و بخش قابل توجهی از افراد کشورهای توسعه یافته در حال توسعه را در بر گرفته است و از آن به عنوان مهمترین عارضه تغذیه ای و یک معضل اجتماعی در سطح جهان یاد می شود(مقدس زاده، 1389).
تحقیقات نشان داده که چاقی با بیماری های جسمانی جدی و خطرناک مانند دیابت، سکته، بیماری های قلبی- عروقی، فشار خون بالا، نقریس، کیسه صفرا، میگرن، مقاومت به انسولین، ناباروری و نازایی در زنان، انواع سرطان و بیماری های تنفسی مانند آبنه انسدادی هنگام خواب ارتباط دارد(هالت، 2005؛ راجی وهمکاران، 2009). همچنین، چاقی با پیامدهای عصب شناختی مضر مثل تباهی ( تحلیل رفتگی) قشر پیشانی و آسیب ماده سفید مغز پیوند یافته است و عامل خطر مستقلی برای آلزایمر و دمانس می باشد (گاستافسون و همکاران، 2004؛ وایت مرو همکاران، 2008). بررسی های جدید به پیوند چاقی با کارکردهای شناختی ضعیف اشاره کرده اند (الیاس و همکاران، 2003 ؛ آری هات ، 2006).
برخی مطالعات نشان داده اند که افراد چاق ممکن است در عملکردهای شناختی مانند زمان واکنش، هوشیاری و توجه و داوری فوری کلمات، یاد آوری تأخیری، توجه انتخابی آسیب بیشتری نشان دهند(کانایا و همکاران، 2009؛ کورنوت و همکاران، 2006) برخی پژوهش ها به رابطه بین کارکردهای اجرایی ضعیف با چاقی اشاره شده است(بوکا، 2008؛ گانستاد و همکاران، 2007؛ جراس و همکاران، 2008 ). در مطالعه ای نشان داد شد که تورش توجه خوراکی در رژیم گیرندگان، بیش از افراد عادی است و هر چه قدر وزن افراد بیشتر بود، تورش آن ها برای خوراکی های پر کالری نیز بیشتر بود(مقدس زاده، 1389).
شیوع چاقی
شیوع چاقی یک نگرانی رو به رشد و گسترش است. در ایالات متحده 34% از بزرگسالان دچار اضافه وزن هستند و 27% چاق هستند. این نرخ 50% بیشتر از 30 سال گذشته است (هایِز، 2004). بررسی زمینه یابی سازمان سلامت و تغذیه نشان می دهد شیوع اضافه وزن از سال های 1998- 1994 تا 2000 – 1999 به 5/64% و شیوع چاقی به 5/30% رسیده است و اکنون، قریب به بیش از 300 میلیون فرد چاق و بیش از یک میلیارد مبتلا به اضافه وزن در سراسر دنیا وجود دارد(هایز،2004). همچنین سازمان بهداشت جهانی(2009) برآورد کرده است که در سال 2015، نزدیک به 2/3 میلیارد بزرگسال، مبتلا به اضافه وزن، بیش از هفتصد میلیون نفر چاق و نیز 4/2 % جمعیت فوق چاق شوند. درمان قطعی افراد چاق بسیار دشوار است ولی کاهش وزن پایدار این گروه از افراد باعث بهبودی شایان توجه در بیماری های ناشی از چاقی، افزایش کیفیت زندگی و افزایش طول عمر می شود.
در کشور ما به احتمال زیاد چاقی درصد بالایی از گروههای مختلف سنی و جنسی را شامل می شود. مطالعات کشوری که به منظور ارزیابی عوامل خطر ساز بیماری های غیر واگیر صورت گرفته است، نشان داد 37 درصد مردان و 48 درصد زنان ایرانی، مبتلا به اضافه وزن هستند. بر اساس تحقیقات انجام شده از سو ی پژوهشکده علوم غدد درون ریز و متابولیسم (1386) حدود 60 تا 70% افراد بالای 20 سال در ایران دچار اضافه وزن هستند که همه ساله مبالغ هنگفتی صرف درمان پیامدهای مستقیم و غیر مستقیم آن می شود. چاقی در طبقه اجتماعی اقتصادی پایین 6 بار شایعتر از زنان طبقه اجتماعی اقتصادی بالا است. کنترل رفتار خوردن پیچیده است و موضوعی است که تحت تأثیر فرایند فیزیولوژیکی، فرآیندهای محیطی خودالقایی و تلاشهای خودکنترل گرانه است (بلوندل وگلیت، 2001). خصوصيات فرهنگي که افراد را نسبت به فعالیت های فیزیکی دلسرد می کند و عادات خاص خوردن ممکن است شیوع چاقی را افزایش دهند. تعداد زیادی از مطالعات تفاوت هایی را بین رفتارهای خوردن افراد چاق و غیر چاق گزارش می دهند (توگو و همکاران، 2001).
سبب شناسی چاقی
محققان عوامل مختلفی را در بروز چاقی دخیل می دانند. گروهی بر عوامل زیست شناختی و دسته ای بر میزان فعالیت های جسمی تأکید می کنند. از سوی دیگر، عوامل روانشناختی و برخی از داروها نیز در سبب شناسی چاقی اهمیت دارند. یافته ها حاکی از آن است که عوامل مختلفی در تعامل با هم، بستر چاقی رافراهم می کنند. اغلب محققان معتقدند که چاقی مسأله پیچیده ای است که می تواند با عوامل سوخت و سازی، تغذیه ای و روانی- اجتماعی ارتباط داشته باشد(ویندامیر، 2006). چاقی احتمالاً اختلال واحدی نیست بلکه متشکل از مجموعه اختلال هایی است که چاقی مشخصه اصلی آن هاست و به همین دلیل نیز یک نظریه نمی تواند به تنهایی برای درمان این پدیده مورد استفاده قرار گیرد(جی، ماهان و اسکات استامپ، 2008).
عوامل زیست شناختی و ژنتیک:
یک نظریه این است که هشدار متابولیک برای گیرنده ها در هیپوتالاموس پس از خوردن ممکن است مختل شود، به طوری که احساس گرسنگی دوام یافته و شخص به خوردن ادامه می دهد. مهم ترین فرضیه ها بیان می کند که چاقی ناشی از نابهنجاری های ژنتیک در پروتئینی به نام لپتین است که بر هیپوتالاموس فرد اثر گذاشته و از این طریق تناسب بین انرژی دریافتی و مصرفی را بر هم می زند(وادن و همکاران، 2009).
برخی شواهد نشان می دهند که دستگاه اعصاب مرکزی، به ویژه نواحی هیپوتالامیک جانبی و شکمی- میانی، مصرف غذا را در پاسخ به تغییر نیاز به انرژی تنظیم اختصاصی مورد استفاده قرار می دهد. این نقطه تنظیم در افراد مختلف یکسان نیست و بستگی به قد وساختمان بدنی افراد دارد (سادوک و سادوک، 1382). علاوه بر بسیاری از هورمون ها و عوامل عصبی درگیر در تنظیم وزن بدنی، که از طریق وراثت تعیین می شوند، میزان سلول های چربی و اندازه آن ها و نیز نحوه توزیع چربی در بدن را ژن ها تعیین می کنند. بنابراین، وراثت یکی از عوامل مهم در چاقی است(جی، ماهان و اسکات استامپ، 2008).
فعالیت جسمی:
کاهش چشمگیر فعالیت جسمی در جوامع مرفّه نقش مهمی در افزایش چاقی دارد. بی تحرکی، مصرف انرژی را محدود می کند، هر چند به دنبال افزایش مصرف انرژی در گستره وسیعی از نیازهای انرژی، مصرف غذا افزایش می یابد؛ زمانی که فعالیت جسمی به کمتر از یک سطح حداقل، نزول می کند مصرف متناسب با آن کم نمی شود (سادوک و سادوک، 1382).
داروها:
برخی از داروهای ضد روان پریشی غیرمعمول به ویژه اولانزاپین، کلوزاپین و کوییتابین عوارض جانبی بر افزایش وزن دارند. در بین داروهای تثبیت کننده خلق لیتیوم و والپروات، کاربامازپین و نیز مصرف طولانی (SSRI) ها موجب افزایش وزن می شوند. فلووکستین ممکن است در ابتدا موجب کاهش وزن شود(سادوک و سادوک، 1382).
عوامل روانشناختی:
هرچند عوامل روانشناختی در پیدایش چاقی اهمیت اساسی دارد، هنوز معلوم نیست که این عوامل چگونه باعث چاقی می شوند. مکانیزم های تنظیم غذا نسبت به تأثیرات محیطی حساس اند و مشخص شده است که عوامل فرهنگی، خانوادگی و سایکودینامیک همگی در پیدایش چاقی نقش دارند. هرچند بسیاری از پژوهشگران سوابق خانوادگی خاص، عوامل زمینه ساز، ساختارهای شخصیتی و تعارضات ناخودآگاه را به عنوان عامل چاقی معرفی کرده اند، ولی افراد چاق ممکن است در هر زمینه خانوادگی آشفته ای رشد کرده باشند و به هرنوع اختلال روانی قابل تصوری مبتلا شده باشند. بنابراین، این افراد ممکن است از لحاظ هیجانی دچار اختلال بوده و به علت دسترسی به مکانیسم پرخوری در محیط یاد گرفته اند که از پرخوری به عنوان وسیله ای برای مدارا با مشکلات روان شناختی استفاده کنند. برخی از بیماران ممکن است پس ازطبیعی شدن وزن بدن هیچ نشانه ای ازاختلال روانی جدی نشان ندهند، چون از مکانیسم های قبلی مدارا استفاده می کنند(سادوک و سادوک، 1382).
عوارض و عواقب چاقی
چاقی و اضافه وزن عوارض جسمی و روانی متعددی برای فرد ونتایج زیان باری برای جامعه به همراه دارد(جی، ماهان و اسکات استامپ، 2008). براساس پژوهشی که در آمریکا انجام شد، داشتن 30< (BMI) خطر فوت را تا 30 درصد افزایش می دهد و این ریسک برای 40<(BMI) حدود 100درصد است(وادن و همکاران، 2009). برخی از پژوهشگران این بیماری را دومین عامل قابل پیشگیری مرگ و میر می دانند و معتقدند که به زودی پیشگیری و درمان آن از پیشگیری و درمان سیگار کشیدن اهمیت بیشتری پیدا خواهد کرد(بین، استوارتو اولبریش، 2008).
علت عمده مرگ زودرس بین افراد چاق عبارت است از بیماری های قلبی- عروقی، فشار خون بالا، ترومبوزکرنری و نارسایی احتقانی قلب که همگی به طور معنا داری در افراد چاق شایع تر است (ساترن، 2004). بیماری های قلبی- عروقی(مانند بیماری عروقی کرونر)، بیماری های تنفسی(مانند آپنه خواب)، بیماری های متابولیک (مانند دیابت و مقاومت به انسولین)، بیماری های معدی- روده ای(مانند کبد چرب و سرطان روده)، بیماری های زنان(مانند سرطان سینه و آندومتریوزیس) و بیماری های اسکلتی(مانند آرتروز و ساییدگی مفاصل) با چاقی مرتبط است(بین، استوارتو اولبریش، 2008).
همچنین، چاقی با خطر و مشکلات و بیماری های رواني همراه است. از پیامد های ناخوشایند چاقی با عنوان پیامد های نامحسوس چاقی یاد می کنند. افراد چاق پیامد هایی هم چون از دست رفتن عزت نفس، مشکلات فردی در برقراری ارتباطات اجتماعی، محدودیت های فیزیکی و پیش داوری خانواده، دوستان، کارمندان، پرستاران و حتی افراد غریبه را تجربه می کنند(کمپل و هسلام، 2005). پژوهش های انجام شده نشان می دهند که افراد چاق مورد پیش داوری قرار می گیرند و دیگران آن ها را به عنوان افراد معمولی، غیر خودکفا، فاقد کنترلِ روی خود و بی قید و بند به حساب می آورند. از آنجا که افراد چاق نمی توانند به اندازه ی دیگران سریع باشند و حرکات بدنی آن ها با دشواری انجام می شود، در معرض تبعیض واقعی نیز قرار دارند. علاوه بر این، همواره با عبارت های منفی از سوی اطرافیان و حتی اعضای خانواده مواجه هستند و اغلب پاسخ افراد چاق به استرس ناشی از این عوامل، خوردن است. شیوه ای برای کنار آوردن با استرس که خوردنِ هیجانی نامیده می شود(بین، استوارتو اولبریش، 2008).
نتایج پژوهشی که در سال 2003 توسط موری صورت گرفت نشان داد که بیش از 50 درصد افراد دچار اضافه وزن به ویژه زنان و به خصوص هنگام شنا کردن، ورزش کردن، یا در مکان های تفریحی و باشگاه ها به دلیل وزنشان، کمبود اعتماد به نفس دارند. در یک نظرسنجی، 41 درصد افراد اظهار کردند که احساس می کنند مردم در مورد وزن آن ها بیش از هر چیز دیگری قضاوت می کنند و به 25 درصد آن ها از طرف کودکان توهین شده بود، 33 درصد افراد لاغر موافقت کردند که با افراد مبتلا به اضافه وزن نسبت به دیگران متفاوت رفتار می کنند و 25 درصد معتقد بودند که افراد دچار اضافه وزن کنترل ندارند(نقل از کمپل و هسلام، 2005).
از اختلالات روانشناختی که رابطه ی نزدیکی با چاقی دارند، می توان افسردگی و اختلالات خوردن (اختلال ریزه خواری، نشانگان خوردن شبانه و اختلال خوردن با ولع) را نام برد که در ادامه به آن ها اشاره می شود:
اضافه وزن و افسردگی
بیش از يك سوم افراد چاق در برنامه های کاهش وزن، گزارش هايی مبتنی بر پر خوری ارایه می کنند (یانوسکی، 2003). این نوع رفتار های خوردن به احساس های شرم تنهایی، کاهش عزت نفس و افسردگی منجر می شود( والر، 2002) و در مقابل، این نوع احساس ها نیز می تواند سبب پرخوری باشند( فربون، 1995).
باید توجه داشت، مطالعات در یافتن رابطه ی بین افسردگی و چاقی به نتایج متناقضی دست یافته اند، بعضی از این مطالعات این رابطه را تأیید و بعضی دیگر تأیید نکرده اند(بین، استوارتو اولبریش، 2008؛ فربون، 1995). یافته های برخی از مطالعات حاکی از ارتباط چاقی و نرخ بالای افسردگی در زنان است، حال آن که یافته ها این ارتباط را در مردان تأیید نمی کنند(روبرتس و همکارن، 2002). یافته های دیگر نتایج معکوسی را در ارتباط با زنان و مردان ارائه می کند(کارپنتر و همکاران، 2000).
مجله سلامت عمومی آمریکا (2000) نتایج مطالعه مهمی را منتشر کرد که ارتباط بین وزن بدن، افسردگی بالینی و فکر خود کشی را در بیش از 40000 مرد و زن مورد بررسی قرار داده بود. این مطالعه نشان داد چاقی در زنان، ریسک تشخیص افسردگی را حدود 37% افزایش می دهد، در حالی که در مردان این ریسک را حدود 37% کاهش می دهد. افزایش 10 واحدی نمایه توده بدنی، ریسک فکر خود کشی و تلاش برای خود کشی را در زنان در سال گذشته حدود 22% افزایش داد، در حالی که این ریسک در مردان به ترتیب 26% و 55% کاهش داشت. در مردان، کم وزن بودن با ریسک های بالا تری از افسردگی و خودکشی مرتبط بود. با این حال مشخص نیست که این ارتباط از نوع علت و معلول است یا نه. در هر صورت نتیجه این بود که زنان مبتلا به اضافه وزن و مردان کم وزن در ریسک بالا تری از افسردگی و خودکشی هستند و این نتایج ربطی به نژاد افراد ندارد(نقل از کمپل و هسلام، 2005). تفاوت های روانشناختی در مطالعات گوناگون در تبیین این یافته های متناقض حائز اهمیت است. فربون (1995) در یک مطالعه مروری دریافت که در بررسی های جمعیت شناسی، افسردگی منطبق بر ملاک های تشخیصی راهنمای روانپزشکی تعریف نمی شود و از سویی دیگر، چاقی، نیز به صورت های مختلف تعریف می شود. اگرچه نتایج مطالعات در مورد این که آیا افسردگی نتیجه چاقی است یا علت آن، هنوز به نتیجه یکسانی نرسیده است، آن چه ثابت شده است این است که چرخه رژیم لاغری به دنبال افزایش وزن و به دنبال آن بیشتر رژیم گرفتن، اثر افسرده کننده عمیق تری نسبت به صرف چاق بودن یا اضافه وزن داشتن دارد. در واقع شکست در رژیم درمانی پیامد های منفی را دوچندان می کند، در حالی که رژیم گرفتن موفق، عملکرد روانی را بهبود می بخشد. این نکته بسیار قابل تأمل است که اکثریت افراد چاق دارای عملکرد روانشناختی مطلوبی هستند و به نظر می رسد مشکلاتی هم چون اضطراب، افسردگی و پرخوری مقطعی از زمانی آغاز می شود که این افراد تصمیم به کاهش وزن خود می گیرند(وادن و همکاران، 2009).
اختلالات خوردن
در اصل چاقی و اختلالات خوردن به عنوان مشکلات مجزایی در نظر گرفته می شوند و توسط حرفه های مختلفی بررسی می شوند که از مدل های نظری و رویکردهای بالینی بهره می گیرند. چاقی حوزه ای سنتی از دانش زیست شناختی، پزشکی و تغذیه است، در حالی که اختلالات خوردن توسط متخصصان سلامت روانی، روانپزشکی و روانشناسی مورد بررسی و توجه قرار می گیرد(هیل، 2007). به رغم این تفاوت ها، اختلالات خوردن و چاقی شباهت های بسیاری دارند. در حقیقت اختلالات خوردن، چاقی و دیگر اختلالات مربوط به وزن هم پوشی دارند. به طور مثال، دخترانی که از مشکلی مانند رژیم غذایی ناسالم رنج می برند ممکن است به مشکل دیگری مانند چاقی مبتلا شوند. اختلالات خوردن و چاقی بخشی از حوزه مشکلات وابسته به وزن هستند(نئومارک، 2003). نارضایتی از بدن و عادات غذایی ناسالم در رشد اختلالات خوردن، چاقی و مشکلات دیگر مشترک هستند. تعداد زیادی از دختران نوجوان از بدن خود رضایت ندارند و برای کاهش وزن خود از راه های ناسالم مانند استفراغ عمدی، روزه داری سخت و داروهای مُلیّن استفاده می کنند. این نگرش ها و رفتارها، دختران را در معرض خطر ابتلا به اختلالات خوردن، اختلال رشد، مشکلات هیجانی، سوء تغذیه، افسردگی و چاقی قرار می دهد(نئومارک، 2003). تحقیقات نشان می دهد، دختران دچار اضافه وزن بیشتر از همسالان خود که دارای وزن بهنجارند، برنامه رژیم غذایی دارند(براوزوکوپر، 2002).
اختلال ريزه خواري
این اختلال یکی از اشکال رایج اختلالات خوردن است. در حدود 2 یا3% جمعیت، و حدود7 تا 30% افراد مبتلا به این اختلال دچار هستند. این بیماری در ایجاد افزایش وزن و چاقی موثر است و غالبا با مشکلات روانپزشکی همراه است. در این نابساماني ها، درمان های روانشناختی مؤثرتراز دارودرمانی است و شامل استفاده از برنامه های رفتاری کاهش وزن، درمانهاي رفتاری-شناختی، درمانهاي بین شخصی و درمان های دیالکتیکی رفتاری است.
اختلال ریزه خوار( BED) بااین ویژگی ها تعریف می شود:
(الف) فرد باسرعتی بیش از معمول غذا می خورد.
(ب) خوردن تا زمانی که فرد احساس کند معده اش به شکل ناراحت کننده ای پرشده است، ادامه دارد.
(ج) حجم زیادی غذا را در حالی که احساس گرسنگی ندارد، می خورد.
(د) در خلوت و تنهایی اقدام به خوردن می کند.
(ه) احساس گناه، ناخشنودی و افسردگی پس ازپر خوری وجود دارد. اختلال ریزه خواری معمولا با یک آشفتگی روانی همراه است(سادوک و سادوک، 1382).
اختلال نشانگان خوردن شبانه
دومین الگوی رایج خوردن نشانگان خوردن شبانه است. شیوع این اختلال در بین افراد عادی 5/1 درصد و در بین افراد چاق بستری 9/8 % است. اگرچه سندرم خوردن شبانه در افراد غیر چاق نیز رخ می دهد اما در افراد چاق شیوع بیشتری دارد، به خصوص برای افرادی که درحال پیگیری درمان های کاهش وزن هستند. بیشتر از 35% میزان کالری که شخص در روز دریافت می کند، پس از شام مصرف مي شود و با بی اشتهایی صبح مرتبط است. اين اختلال در بین افراد با سطح بالای کورتیزول و سطح پایین ملاتونین و لپتین (هورمون گرسنگی که از بافت چربی ترشح می گردد) بيشتر مشاهده می گردد. درمانها شامل دارو درمانی(افزایش طبیعی سطح ملاتونین، کم کردن واکنش آدرنال نسبت به استرس و افزایش سطح لپتین)، آرامش درمانی با راهبردهای پیشرونده آرامش عضلات و رنگ درمانی است(سادوک و سادوک، 1382).
اختلال خوردن با ولع
درحدود 50 سال است در ادبیات بالینی، پرخوری اجباری در چاقی و اختلال خوردن با ولع در غیاب رفتارهای جبرانی مطرح شده است. در دهه 1990 اختلال خوردن با ولع وارد طبقه بندی رسمی شد و تاکنون بیشتر از سایر حالت های تشخیصی مورد تحقیق قرارگرفته است. اکثر افراد چاق مبتلا به اختلال خوردن با ولع نیستند اما خطر ابتلا به این اختلال با چاقی افزایش می یابد. نرخ شیوع (عمدتاً در ایالت متحده آمریکا) حاکی از آن است که اختلال خوردن با ولع تا 2 برابر در نمونه های چاق اتفاق می افتد و 30 درصد از آنها طالب درمان کاهش وزن هستند (ایوان و همکاران، 2008). افراد مبتلا به اختلال خوردن با ولع هم چنین به اختلالات روانشناختی بیشتری دچار هستند. در مفهوم سازی این اختلال، آن را از اختلال پرخوری عصبی متمایز می دانند و این اختلال را نمی توان طبقه ای فرعی از این اختلال دانست(مقدس زاده، 1389).
درمان های اضافه وزن
راههای متعددی برای کاهش چاقی وجود دارد و اثر بخشی آنها برای افراد مختلف متفاوت است. شواهد حاکی از 3 نوع ملاحظه مؤثر برای کاهش وزن است(پاول و همکاران، 2007). دسته اول شامل مداخله در سبک زندگی است و رژیم غذایی که تغییر الگوی خوردن به همراه تمرینات بدنی و کاهش مصرف سدیم را در بر می گیرد. یافته ها بیانگر اثر بخشی این مداخلات در کاهش وزن و بقای تأثیرات آن برای حداقل 2 سال است(تومیلتو و همکاران، 2002). دسته ی دیگر داروهایی هستند که در کاهش چاقی مؤثرند و دسته سوم شامل جراحی می شود و برای افراد چاق و خیلی چاق(نمایه توده بدنی 40 و یا بیشتر) و یا افرادی که در سایر درمان های کاهش وزن شکست خورده اند مؤثر است(سونگ، لیو سانگ، 2009). اغلب متخصصان بر این باورند که علت چاقی و اضافه وزن یک یا دو عامل جداگانه نیست، بلکه ترکیبی از عوامل مختلف جسمی، روانی، اجتماعی و تعامل آن هاست و موفق ترین درمان ها، درمان هایی است که تا جایی که ممکن است تعداد بیشتری از این عوامل را در برمی گیرد(ایاد و اندرسون، 2000؛ سووتکی و همکاران، 2008؛ وادن و همکاران، 2009 ). برخی از روش های علمی کاهش وزن شامل موارد زیر می باشد:
ورزش
روش علمی و پذیرفته شده برای کاهش وزن افراد چاق، افزایش فعالیت فیزیکی است(مسترز و والستون، 2005). با یک برنامه صحیح ورزشی می توان از متابولیسم مواد پروتیینی جلوگیری کرد و بر شدت تجزیه کربوهیدرات و چربی ها افزود(کاتز، 2001). علاوه بر این تحقیقات نشان می دهند که میزان متابولیسم تا حدود 24 ساعت بعد از فعالیت بدنی بالا خواهد بود، به ویژه وقتی فعالیت از نوع هوازی یا با شدت نسبتاً زیاد انجام شود(کاتز، 2001؛ ماهان و اسکات، 2000). اما دست کم دو ماده لازم است تا پس از ورزش هرنوع کاهشی در بافت چربی به وجود آید(ماهان و اسکات، 2000؛ هیل و رولی، 2001). ترکیب ورزش با رژیم درمانی نتایج مطلوب تری را به همراه دارد. ورزش هم چنین به تداوم کاهش وزن کمک می کند (سادوک و سادوک،1382).
دارو درمانی
براساس توصیه مؤسسه علمی بهداشت آمریکا دارودرمانی باید در مورد بیمارانی بكار گرفته شود که نمایه توده بدنی آنها بزرگتر یا مساوی30 باشد و یا آنهایی که نمایه توده بدنی شان بزرگتر یا مساوی 27 باشد و همزمان به یک اختلال مربوط به اضافه وزن نیز مبتلا باشند. البته این افراد باید پیش از آن در یک دوره شش ماهه درمان رفتاری (شامل رژیم غذايی، فعالیت ورزشی و رفتاردرمانی) شرکت کرده باشند و در صورت عدم موفقیت، دارو درمانی در مورد آنها به کار برده شود(بین، استوارتو اولبریش، 2008). مهمترین داروهای مجاز تأیید شده که در حال حاضر استفاده می شوند عبارتند از سایبوترامین و اورسیتات. سایبوترامین از طریق تأثیر بر ناقل های عصبی سروتونین و نوراپی نفرین، روی مکانیسم احساس سیری فرد تأثیر می گذارد و باعث می شود فرد زودتر دست از غذا بکشد. اورسیتات دارویی است که باعث دفع چربی ها شده و از این طریق میزان دریافت کالری از غذای خورده شده را کاهش می دهد. لذا در دراز مدت باعث کاهش وزن می شود. نکته قابل تأمل این است که هیچ یک از این داروها در کوتاه مدت تأثیری نداشته و حداقل باید به مدت 3 ماه مصرف شوند. نکته دیگر اینکه به نظر نمی رسد تأثیر دارودرمانی بیش از گروه درمانی رفتاری باشد. هم چنین، در مطالعات انجام شده نشان داده شد که کاهش وزن معمول به کمک دارو درمانی تنها بین2/2 تا 7/4 کیلوگرم بیش از دارونماست(بین، استوارتو اولبریش، 2008) و این نکته زمانی اهمیت بیشتری می یابد که در نظر داشته باشیم این داروها آثار جانب کوتاه مدت (برای مثال: اشکال در جذب ویتامین ها و مشکلات معدی- روده ای) ایجاد می کنند. از سوي ديگر در مورد آثار نامطلوب درازمدت آنها هنوز تحقیقات کافی انجام نشده است. برخی از محققان پیشنهاد کرده اند که ترکیب دارودرمانی و رفتاردرمانی نتایج بهتری در بر دارد(بین، استوارتو اولبریش، 2008). باتوجه به اینکه عوارض داروهای گیاهی نسبت به داروهای شیمیایی کمتر است، مردم ترجیح می دهند بیشتر از داروهای گیاهی استفاده کنند. در تحقیقی اثربخشی گیاه ساتورکس همراه با رژیم غذایی به تأیید رسیده است(فلاحی و همکاران، 1385).
جراحی
جراحی فقط زمانی توصیه می شود که نمایه های توده بدنی بزرگتر یا مساوی 35 باشد و همزمان مشکلات جدی مرتبط با چاقی نیز وجود داشته باشد(بین، استوارتو اولبریش، 2008). درمان های جراحی متنوعی برای درمان این پدیده ابداع شده است که تا کنون نمی توان برای هیچکدام از آنها برتری مطلق قائل شد و هرکدام از روشهای جراحی دارای مزایا و معایب قابل توجهی هستند(سووتکی و همکاران، 2008).
ازمیان درمان های جراحی دو روش رایج تر شامل موارد زير مي باشد:
الف) گاستریک بایپاس : روشی است که با قطع کردن یا دوختن یکی از انحناهای معده حجم آن را کمتر می کنند، طوری که گنجایش آن به 50 میلی لیتر می رسد. همچنین بخشی از ورودی معده را از مسیر گوارش خارج می کنند.
ب) ورتیکان باندد گاستروپلاستی : در این روش نیز حجم معده کوچک می شود. به عبارتی اندازه دهانه معده را کم می کنند تا عبور غذا از آن به آسانی انجام نشود.
هردوی این روش ها به کاهش وزن تا 30% وزن اولیه منجر می شود، اما نکته مهم این است که به دلیل دشواری های جراحی و مشکلات جسمی همراه آن تنها در شرایطی باید به عنوان درمان انتخابی مد نظر قرار گیرد که نمایه توده بدنی بیمار 40 یا بیشتر باشد. به علاوه تیمی متشکل از متخصص داخلی، متخصص تغذیه و روانشناس باید با بیمار مشاوره کند تا انتظار واقعی وی از نتیجه جراحی شناسایی شود و اهداف غیر واقع بینانه را از ذهن او دور نمایند(وادن و همکاران، 2009). برخی مؤلفان بر این عقیده اند که هیچ مداخله درمانی بدون تغییرات رفتاری دراز مدت منجر به نتیجه مطلوب نخواهد شد(بین، استوارتو اولبریش، 2008).آنچه مسّلم است دارو درمانی و جراحی در موارد خاص و برای بعضی افراد مفید هستند، اما هرگز نمی توانند جایگزینی برای تغییرات ضروری در سبک زندگی افراد و الگوی خوردن و تحرک آنها باشند)جی، ماهان و اسکات استامپ، 2008).
برداشتن چربی به طریق جراحی لیپکتومی به هدف زیبایی انجام می گیرد و هیچ اثری بر کاهش وزن در دراز مدت ندارد. بطور کلی روش های جراحی ابداع شده به سه دسته اصلی تقسیم می شوند: اعمال جراحی محدودکننده، اعمال جراحی کاهش دهنده جذب مواد غذایی، ترکیبی از هردو روش فوق(موسوی نائینی و همکاران، 1386).
رژیم درمانی
با وجود گسترش روزافزون درمان های دارویی و روش های متعدد جراحی، هنوز بهترین روش و اساسی ترین روش کم کردن وزن، پیروی از یک رژیم غذایی متعادل 1100 تا 1200 کالری می باشد (ایاد و اندرسن، 2000). این رژیم ها با توجه به نمایه توده بدنی افراد می تواند متفاوت باشند و شامل موارد زير مي باشد:
الف) رژیم های شخصی كه توسط خود فرد طراحی می شوند: در واقع در این نوع رژیم فرد چاق می کوشد تا با در پیش گرفتن نوعی پرهیز غذایی از خوردن غذاهای پر کالری دوری کند و هم زمان به فعالیت های بدنی مورد علاقه هم می پردازد (مناسب برای افراد دچار اضافه وزن با نمايه توده بدنی بین 25 تا 27).
ب) رژیم های تجاری: این نوع رژیم در قالب کتاب های خودیاری به فروش می رسد که در کنار رفتاردرمانی می تواند کمک کننده باشد(مناسب برای افراد دچار اضافه وزن و چاق با نمایه توده بدنی بین 27 تا 29).
ج) رژیم های تجویزی متخصصان: در این نوع رژیم نوع و میزان غذای مصرفی توسط متخصص تعیین می گردد. میزان کالری دریافتی به دقت محاسبه می شود، به طوری که کالری دربافتی فرد کمتر از کالری مصرفی باشد. این نوع رژیم ها در کنار دارو درمانی مناسب می باشند(مناسب برای افراد چاق با نمایه توده بدنی بین 30 تا 39) (وادن و همکاران، 2009). آنچه در یک رژیم غذایی متناسب باید مورد توجه قرار گیرد این است که رژیم غذایی کنترل وزن باید باعث کاهش وزن با یک روند آهسته و تدریجی گردد، زیرا کاهش وزن سریع به عوارضی مانند کاهش توده عضلانی، افزایش خطر سنگ کیسه صفرا و تشدید نقرس منجر می شود(لاکواترا، 2000).
در یک مطالعه مروری، از آثار دراز مدت رژیم درمانی مورد بررسی قرار گرفت و پژوهشگران چنین نتیجه گرفتند که درمان 15 درصد افراد چاقی که تحت رژیم درمانی قرار گرفته بودند، با موفقیت کلی همراه بوده است. نکته جالب توجه این که اثر رژیم های بسیار کم کالری اگر کمتر از رژیم های معمولی نبوده باشد، بیشتر نبوده است(ایاد و اندرسن، 2000). درواقع یکی از چالش های مهمی که رژیم درمانی به عنوان گسترده ترین درمان چاقی با آن مواجه بوده و هست، حفظ رژیم و ادامه درمان توسط بیمار و نیز حفظ آثار بدست آمده و جلوگیری از افزایش مجدد وزن است (وادن و همکاران، 2009). نتایج مطالعه دیگری که درباره کارایی شیوه های مختلف رژیم درمانی در امریکا انجام شد، نشان داد که تا دو سوم رژیم گیرندگان، پس از قطع رژیم غذایی، بیش از مقداری که طی دوره رژیم درمانی از دست داده بودند وزن اضافه کردند. هم چنین شواهد محکمی که نشان می دهد رژیم گرفتن منجر به بهبود قابل توجه در شاخص های سلامتی فرد می شود، به دست نیامد(مان و همکاران، 2007).
روان درمانی
از میان روش های مختلف روان درمانی برای درمان چاقی،گروه درمانی رفتاری بیشتر از سایر روشها قدمت دارد. در اصلاح رفتار به بیماران آموزش داده می شود سرنخ های رفتار خوردن را تشخیص داده و الگوهایی را برای رفتار غذا خوردن خود ایجاد کنند. درمان های مبتنی بر شرطی سازی عامل از پاداش هایی برای تقویت کاهش وزن استفاده می کنند. گروه درمانی به حفظ انگیزه و سهولت شناسایی افرادی که وزن خود را کم کرده اند و ارائه آموزش هایی درباره ی تغذیه کمک می کنند(سادوک و سادوک،1382).
چنانکه برخی منابع اشاره نموده اند یک دوره درمان 20 هفته ای می تواند به از دست دادن 5/8 تا 9 کیلوگرم وزن اولیه فرد منجر شود، اما طی یک سال يك سوم این وزن بازگشت می کند(وادن و همکاران، 2002). در نتیجه درمانگران به دنبال روشهایی هستند که از این بازگشت وزن جلوگیری کنند.
با توجه به این که پدیده چاقی و اضافه وزن پدیده ای چند بُعدی است و دیگر این که هیچ یک از رویکرد های درمانی نتوانسته است موفقیت چشم گیری را داشته باشد در سال های اخیر بسیاری از پژوهشگران و درمانگران کوشیده اند که با تدوین راهبرد های جدید و میان رشته ای امکان موفقیت درمان چاقی را افزایش دهند (سووتکی و همکاران، 2008). برخی از صاحب نظران رژیم درمانی را دیگر به عنوان یک درمان جداگانه در نظر نمی گیرند بلکه آن را به عنوان یکی از اجزای درمان تلفیقی شامل رژیم غذایی، فعالیت ورزشی و رفتار درمانی به حساب می آورند(بین، استوارتو اولبریش، 2008). در واقع درمان رفتاری اولین گزینه درمانی برای کلیه افرادی است که تصمیم به کاهش وزن دارند و سایر درمان ها تنها در صورت شکست در این درمان پیشنهاد می شوند. برخی پژوهشگران دریافتند چنانچه به جای رفتار درمانی صرف از رویکرد شناختی رفتاری استفاده شود موفقیت چشمگیرتر خواهد بود (بین، استوارتو اولبریش، 2008؛ جی، ماهان و اسکات استامپ، 2008). مهمترین مؤلفه های شناختی رفتاری در چنین رویکردی عبارتند از نظارت بر خود، آموزش مهارت های حل مسئله، آگاهی دادن در مورد تغذیه صحیح، کنترل محرک ها، بازسازی شناختی، کاهش سرعت خوردن و افزایش فعالیت بدنی. برخی پژوهش ها (برای مثال شاو و همکاران، 2007) حاکی از آن است که این رویکرد بهترین نتایج را در بر داشته است.
بنابراین روان درمانی شناختی – رفتاری برای كاهش وزن مؤثر شناخته شده است. نظارت یکی از اجزای اساسی درمان شناختی رفتاری است. به بیماران یاد داده می شود تا بر مصرف غذای خود، احساسات و هیجانات شان، رفتارهای پرخوری و پاک سازی و مشکلات شان در روابط بین فردی نظارت کند. بیماران می آموزند که ساختارهای شناختی خود را شناسایی کنند تا افکار خودآیندشان مشخص شده و در مقابل باورهای محوری خود بایستند. حل مشکل روش اختصاصی است که به وسیله آن بیمار یاد می گیرد چگونه فکرکند و راهکارهایی را برای مدارا با مشکلات مربوط به غذا و مشکلات بین فردی ابداع نماید(سادوک و سادوک، 1382).
بندورا (1997) در نظریه شناختی- اجتماعی خود، باورهای خودکارآمدی (باورهای فرد از توانایی خویش برای رسیدن به هدف یا نتیجه خاص) را مهم می داند. توانایی خود مهار گری خوردن کاربرد خودکارآمدی در رفتار خوردن است.
از آنجا که روابط بین عوامل روانی اجتماعی و خورد و خوراک رابطه ای محکم و دو سویه است درمان های شناختی می تواند نقش اساسی در بر هم زدن چرخه نامطلوب هیجانات منفی رژیم، شکست در رژیم، هیجانات منفی ایفا کند. مطالعات صورت گرفته حاکی از آن است که هر چقدر کوشش های فرد برای رژیم گرفتن و کاهش وزن بیشتر بوده است و هرچند ملاکهای سخت گیرانه تری برای موفقیت داشته است به همان میزان هم در کاهش وزن نا موفق تر بوده است و این خصوصیات با احترام به نفس کمتر، خود انگیزی کمتر و نارضایتی بیشتر از ابعاد بدنی خویش همراه بوده است (تگزیرا و همکاران، 2002). این رابطه از نوع همبستگی است و نمی توان قاطعانه بیان نمود که اعتماد به نفس پایین عامل شکست در رژیم بوده است یا برعکس. در واقع نوعی رابطه چرخشي وجود دارد و به همین دلیل است که به صورت چرخه ای از تلاش ها و شکست های پی در پی ادامه می يابد.
درچند مطالعه نشان داده شد که احساس خودکارآمدی ضعیف، داشتن اهداف غیر واقع بینانه درمورد کاهش وزن و ضعف در مهارت های حل مسأله و کنار آمدن با استرس ها و وقایع زندگی نقش زیادی در افزایش مجدد وزن (پس از کاهش وزن) ایفا می کند (بایرن، 2002). نویدیان و همکاران(1389) در پژوهشی نشان دادند مصاحبه انگیزشی می تواند نمره خودکارآمدی سبک زندگی مربوط به وزن و همه خرده مقیاس های 5 گانه (تجربه هیجانات منفی، دسترسی به موادغذایی، وجود فشارهای اجتماعی، احساس ناراحتی جسمانی و انجام فعالیت های مثبت و سرگرم کننده) را نسبت به گروه کنترل، به طور معنادار و نسبتاً طولانی مدت افزایش دهد. بنابراین استفاده از مصاحبه انگیزشی در برنامه های کاهش وزن بیشتر به موفقیت های مداخله های درمانی منجر می شود، زیرا اصول اساسی مصاحبه انگیزشی، تقویت حس خودکارآمدی مراجع در همه تغییرات رفتاری است. بسیاری از تکنیک های مصاحبه انگیزشی مانند ارزیابی تعهد، اطمینان، کنترل رفتار در موقعیت های وسوسه برانگیز، مشارکت در تصمیم گیری، حمایت از خودمختاری مراجع، برطرف کردن دوسوگرایی و بیرون کشیدن صحبت معطوف به تغییر منحصرًا به کارآمدی مربوط می شوند.
سیمپسون و همکاران (2008) معتقدند روح مصاحبه انگیزشی بیشترین تأکید را بر حمایت از خودکارآمدی مشارکت و فراخوانی نقطه نظرات مُراجع دارد. مصاحبه انگیزشی ضمن افزایش میزان حمایت ارائه شده، ترک برنامه های درمانی را کاهش داده و پایبندی به راهبرد های رفتاری را از طریق تقویت حس خودکارآمدی و کنترل رفتار خوردن در موقعیت های وسوسه بر انگیز افزایش می دهد(دی مارکو و همکاران، 2009).
به طور خلاصه تغییرات رفتاری به عنوان رایج ترین درمان روانشناختی چاقی و با هدف تغییر سبک زندگی نقش مؤثری در کاهش وزن و اصلاح رفتارهای خوردن بیماران دارند. اما مشکل اینجاست که این تغییرات رفتاری در بسیاری از افراد دچار اضافه وزن و چاقی پایدار نیست. در واقع برای اینکه بتوان به نتایج درمانی مطلوبی دست یافت باید به شکلی بیماران را ترغیب کرد که به رژیم غذایی کم کالری، فعالیت ورزشی و الگوهای صحیح خوردن پایبند باشند(ناپر، چیما، رابیو و بورتن، 2005؛ نقل از دی مارکو و همکاران، 2009).
اما بسیاری از این افراد به رغم اینکه می خواهند نمی توانند به تغییرات ایجاد شده پایبند بمانند. برخی مطالعات در زمینه افراد چاق نشان می دهند که درصد زیادی از چاقی ناشی از عوامل درونی است كه در عدم موفقیت افراد مبتلا به اضافه وزن و چاقی در رسیدن به وزن مطلوب و نیز مدیریت وزن پس از رسیدن به وزن مطلوب نقش اساسی ایفا می کنند(ککسو کلینگر، 2004).
بسیاری از رژیم گیرندگان، به رغم میل باطنی برای رسیدن به وزن مطلوب، توانایی رعایت رژیم را ندارند و حتی در صورت کاهش وزن ناشی از رژیم درمانی، بازگشت مجدد وزن در آنها روی می دهد.بازگشت به وزن قبلی، خطراتی از قبیل اشتغال ذهنی بسیار زیاد با وضعیت بدنی، خلق افسردگی و عزت نفس پایین را به دنبال می آورد (وریچ و همکاران، 2009). همچنین، امروزه نگرانی درباره وزن و ظاهر برای موفقیت واقعی (ویا ادراک شده) نیز مهم انگاشته می شود(مک کیب و ریچارد، 2004؛ نقل از بین، استوارتو اولبریش، 2008). اما رفتارهای انسان همان طور که تحت تأثیر مهار عوامل بیرونی (فرهنگ واجتماع) و شرایط خاص است، تحت کنترل عوامل درونی (شخصیت و هیجان و شناخت ها) نیز می باشد. بنابراین، افراد در پاسخ به فشارهای اجتماعی به روش خاص خود واکنش نشان می دهند. هر فردتجاربی دارد که به خود او اختصاص دارند.
اضافه وزن در دیدگاههای روانشناسی:
نظریات متعددی در ارتباط با ایجاد چاقی و عدم کنترل وزن مطرح شده است. از دیدگاه اِلیس(1386) افکار غیر منطقی باعث هیجانات منفی می شوند و باورهای نا معقول رژیم گیرندگان در خصوص رژیم غذایی باعث می شود که در نهایت رژیم خود را رها کنند. داشتن باورهای نا معقولی چون" اگر غذا بخورم شکست خورده ام" یا " همیشه باید رژیم غذایی خود را مو به مو رعایت کنم" باعث می شود فرد در طی دوره ای که رژیم غذایی دارد همواره نگران زیر پا گذاشتن این قواعد باشد و اگر گاهی نیز دچار لغزش در رعایت رژیم غذایی شود، احساس گناه می کند و خلقش افسرده می شود. از آن جا که رعایت صد درصد این قواعد در شرایط واقعی زندگی امکان پذیر نیست، این دسته از رژیم گیرندگان همواره با احساس اضطراب و افسردگی دست به گریبان هستند و این وضعیت در نهایت به خستگی از رژیم غذایی منجر و باعث می شود رژیم خود را رها کنند(الیس، 1386). در واقع، این افراد با خطاهای شناختی و به دلیل افکار غیر منطقی که در مورد خوردن دارند، رویدادهاي پیرامون خود را به گونه ای تعبییر و تفسیر می کنند که ایجاد هیجانات منفی را به دنبال می آورد و در نهایت، برای رهایی ازاین هیجانات منفی به پرخوری دست می زنند. چرا که بر اساس یک باور غیر منطقی دیگر، خوردن را وسیله ای برای رهایي از رنج می دانند.
براساس نظریه تعارض اهداف در خورد و خوراک، رفتار افرادی که خورد و خوراک خود را محدود می کنند، تحت سیطره تعارضي است که بین دو هدف ناسازگار وجود دارد: کنترل وزن از یک سو و لذت بردن از خوردن از سوی دیگر. این افراد از یک سو، تصویری لذت بخش از آینده ای را در ذهن دارند که در آن به هدف کنترل وزن دست یافته اند و از سوی دیگر و به طور هم زمان، تصوری لذت بخش از خوردن خوراکی های خوشمزه ای که محرک های مربوط به آن در محیط وجود دارد، در ذهن می پرورانند. هریک از این تصویرهای ذهنی در قالب هدف متعارض با دیگری، سعی می کنند منابع شناخت فرد را به خود اختصاص دهند. بنابراین، برای این که شخص رژیم گیرنده بتواند به هدف کاهش وزن دست یابد، باید بتواند افکار مربوط به خوردن خوراکی خوشمزه را بازداری کند. هر چقدر که محرک های محیطی مرتبط با خورد و خوراک بیشتری باشد، هدف لذت بردن از خوردن بیشتر در هدف کنترل وزن تداخل ایجاد می کند. این نظریه با گزارش های پژوهشی متعددی پشتیبانی شده است(استروئب، مسیبنک-آرتز، شوت و کروتلانسکی، 2008؛ نقل از وریچ و همکاران، 2009 ).
گانلی (1989) در مطالعه مروری خود رابطه میان رفتارهای خورد و خوراک و هیجان ها را مورد بررسی قرار داد و دریافت که خوردن هیجانی در میان افراد چاقی که برای درمان مراجعه می کنند شیوع زیادی دارد. وی با بررسی گزارش های بالینی به این نتیجه رسید که مهمترین مشخصه خوردن هیجانی، کاهش هیجان های منفی همچون خشم، افسردگی، احساس تنهایی، کسالت و اضطراب است. البته وی بیان داشت که از آنجا که پژوهش های انجام شده برگزارش های بیماران از هیجان های خود تکیه داشته است، دارای نقایصی در روش شناسی نیز بوده است (نقل از ککسو کلینگر، 2004).
والِر (2002) در مطالعه ای نشان دادند که فعال شدن طرحواره های مربوط به طرد شدن و تنهایی در آزمودنی های زن منجر به پرخوری می شود. نتایج پژوهش دیگری نشان داد که در وضعیت هیجان منفی، افراد دارای کمبود وزن کمتر از دو گروه افراد با وزن عادی و افراد چاق می خورند اما در موقعیت هیجان مثبت، بیش از افراد عادی و چاق پرخوری می کنند. افراد چاق در وضعیت هیجان منفی، نسبتاً بیش از دوگروه افراد با وزن عادی و افراد دارای کمبود وزن پرخوری می کنند(جلیبتر و آورسا، 2003).
ماخت (2008) از مطالعه مروری خود چنین نتیجه گرفت که به رغم تصور ذهنی رایج نمی توان براحتی نقش هیجان ها را در خورد و خوراک پیش بینی کرد. افراد در پاسخ به وضعیت های هیجانی یکسان پاسخ های متفاوتی از خود نشان می دهند. همچنین هیجان های یکسان نیز به تغییرات رفتاری مختلفی در خورد و خوراک منتهی می شوند. ماخت پیشنهاد کرد می توان تعادل هیجان ها و خورد و خوراک را به سه شیوه ترسیم کرد: الف) هیجان ها، کنترل شناختی بر رفتار خوردن را مختل می کند. از این منظر هیجان های منفی باعث میشود که دغدغه فوری تر(به عنوان مثال کار آمدن با عامل استرس) جایگزین دغدغه غیر فوری (حفظ رژیم غذایی برای کاهش وزن) شود و در نتیجه منابع شناختی را در اختیار خود بگیرد. بنابراین فرد نمی تواند کنترل شناختی لازم را بر رفتار خوردن خود داشته باشد و به عادت های آسیب زای قبلی خود (مانند پرخوری و بدخوری) روی می آورد. ب) هیجان های مثبت باعث افزایش لذت از خوراکی ها واشتیاق برای خوردن آنها می شوند در حالی که هیجان های منفی باعث می شوند فرد نسبت به خوراکی ها بی تمایل شود. این همخوانی در هیجان ها و میل به خوراک به دلیل سازوکارهای زیست شناختی است. خلق بالا با فعالیت بیشتر (و در نتیجه نیاز به غذای بیشتر) همراه است. در حالی که این وضعیت برای خلق پایین برعکس است. البته قابل ذکر است که پرهیزکنندگان و کسانی که پرخوری هیجانی دارند، در هر دو حالت هیجان های مثبت و منفی دست به پرخوری می زنند و از این الگو پیروی نمی کنند.
گاهی خوردن وسیله ای برای تنظیم خلق و خو است. در تبیین ساز وکار این ارتباط از نظریه های روانکاوی (تثبیت در دوره دهانی)، شرطی سازی عامل (خوردن به عنوان رفتار عامل که به مرور زمان شرطی شده است) و زیست شناختی (تأثیر مصرف هیدروکربن ها بر افزایش سرتونین) استفاده شده است. هریک از این ديدگاهها شواهدی برای پشتیبانی نظریه خود ارائه داده اند. ضمن این که مسائل حل نشده زیادی در ارتباط با هریک از آنها وجود دارد. آنچه همه نظریه ها در آن اتفاق نظر دارند این است که بسیاری از افراد پرهیز کننده و چاق در پاسخ به هیجان های منفی دست به پرخوری می زنند و می خواهند از این طریق خلق خود را تنظیم کنند. به نظر می رسد الگوهای اول و سوم در رژیم گیرندگان و پرهیزکنندگان بیشتر دیده می شود، در حالی که الگوی دوم بیشتر در افراد عادی قابل مشاهده است(جلیبتر و آورسا، 2003).
ناتوانی در غلبه بر خلق منفی و فشار عاطفی بالا ممکن است فرد را برای رفتارهای آسیب زا (مانند سوء مصرف مواد اعتیاد و پرخوری) مستعد کند. معمولا سوء مصرف کنندگان مواد اضطراب، کج خلقی و عصبانیت و خودمحوری بیشتری را نسبت به افراد سالم تجربه می کنند(فرانسیس، 1996 به نقل از بین، استوارتو اولبریش، 2008). تحقیقات اخیر نشان می دهند که علت افسردگی و خلق بالا در زنان متفاوت از مردان است و غالبا عوامل بیولوژیکی (مانند قاعدگی بارداری و زایمان یائسگی) ممکن است علت عمده افسردگی در زنان باشد، زیرا این عوامل خاص زنان هستند که با ایجاد تغییرات هورمونی منجر به تحریک پذیری و خلق منفی بالا می شوند(بوش، 2005). افراد با خلق منفی بالا از قبیل اضطراب و افسردگی در معرض خطر بیشتری برای شروع بیماری های آسیب زا ( مانند مصرف مواد، پرخوری و بد خوری و همچنین متوقف کردن آن ها) هستند. شواهدی وجود دارد که اغلب افرادی که رژیم به منظور کاهش وزن می گیرند، از خوراکی به عنوان وسیله ای برای تغییر خلق استفاده می کنند (جلیبتر و آورسا، 2003). محققان عواملی که به افزایش خلق منجر می شوند را شامل: احساس بی کفایتی در پیگیری اهداف، باورهای غیر منطقی و ساختار انگیزشی غیر انطباقی می دانند.
احساس بی کفایتی در پیگیری اهداف يا همان احساس عدم خود کارآمدی فرد در انجام کارها بر روی خلق اثر مستقیم دارد. به عبارتی، توانمندی فرد در پیگیری اهدافش، باعث افزایش خلق مثبت و احساس بی کفایتی و ناکارآمدی در پیگیری این اهداف باعث افزایش خلق منفی می شود. در این مورد براون و همکاران اصطلاح تحمل آشفتگی را به کار برده اند که منظور از آن پیگیری یک هدف با وجود رویارویی با ناراحتی خلقی، مثل باقی ماندن در حالت ترک مواد، به رغم علایم ناخوشایند ترک می باشد(بوش، 2005).
افرادی که نمی توانند با احساسات منفی خود مقابله کنند یا به عبارتی، تحمل کمی برای آشفتگی دارند، مستعد شروع رفتارهای آسیب زا مانند مصرف مواد و یا پرخوری و بدخوری و حتی بازگشت پس از درمان رفتار مد نظر هستند (آبرانتز و همکاران، 2008).
جنبه رفتاری تحمل پریشانی تحت عنوان پا فشاری و پیگری هدف نامیده می شود (براندورن و همکاران، 2003؛ نقل از آبرانتز و همکاران، 2008). به عبارتی، احساس کفایت و بسندگی فرد در انجام کارها به پیشگیری موفق اهداف و تحمل استرس ناشی از آن منجر می شود. بر عکس احساس نابسندگی با احساس درماندگی رابطه مثبت دارد. این احساس منفی، خود کفایی فرد و توانایی ادراک شده وی را بر غلبه بر مشکلات از طریق شناخت، که فرد درمانده تلاش های خود را بیهوده می داند و هیجان، که ناراحتی، اضطراب و خصومت گریبان گیر فرد می شود، تحت تأثیر قرار می دهد (فدردی، 2002). بنابراین، احساس بی کفایتی و نا کارآمدی در پیگیری اهدافش به آستانه تحمل پایین، ناکامی و ایجاد خلق منفی منجر می شود، خلق منفی فرد را برای گرایش به رفتارهای آسیب زا آماده می کند.
باورهای غیر منطقی و خلق منفی می تواند متأثر از تفکر غلط فرد در برابر وقایع باشد. در افراد دارای رفتارهای آسیب زا، باورهای غیر منطقی خاصی( مانند امور همیشه بايد بر وفق مراد باشد، نیاز شدید به تأیید و محبت دیگران و عوامل بیرونی علت مشکل فرد هستند) وجود دارد که به تحمل پایین ناکامی و احساس آشفتگی منجر می شوند. در آشفتگی های عاطفی، رویدادهای برانگیزاننده، همیشه از طریق عقیده ی غیر منطقی پردازش می شود.همچنين ساختار انگیزشی غیر انطباقی، از مهمترین عوامل افزایش خُلق منفی و در نتیجه گرایش به رفتارهای آسیب زا مي باشد(ککسو کلینگر، 2004).
منبع کنترل در رفتار خوردن
سازه منبع کنترل می تواند در بررسی بسیاری از رفتارهای اعتیادی و آسیب زا مورد استفاده قرار گیرد. این سازه همچنین می تواند به طور بالقوه در پیش بینی نتایج درمان نیز به کار رود (دنیز، 2004). واینر(2000)، مهمترین منبع انگیزش انسان را جست و جو برای درک و فهم امور و عامل رویدادها می داند. وی نظریه اسناد را مطرح می کند که در آن، ابعاد تبیین های افراد از شکست و پیروزی عنوان شده اند. درونی در مقابل بیرونی، با ثبات در مقابل بی ثبات و قابل کنترل در مقابل غیر قابل کنترل ابعاد سه گانه این تبیین ها می باشد. از بین بعدهای سه گانه، نسبت دادن مفهوم منبع کنترل جایگاه مهمی دارد ( نقل از ککسو کلینگر، 2004).
کنترل مفهومی انگیزشی است شامل نیاز به ثابت کردن کفایت، برتری و تسلط فرد بر محیط (وایت، 1959 به نقل از دنیز، 2004). کنترل می تواند در زمینه شناخت(پردازش اطلاعات برای کم کردن استرس و برای پیش گویی)، در زمینه تصمیم گیری(انتخاب و هدف گذاری) و در زمینه رفتار (پاسخ به تهدیدات محیط) باشد. هم چنین، کنترل می تواند به صورت کنترل پیامدهای شخصی یا به صورت کنترل سرنوشت خود یا به شکل کنترل پیامد های دیگری باشد (کلی و تیبوت، 1978 به نقل از دنیز، 2004).
نظریه منبع کنترل درباره ی نظام اعتقادی افراد در رابطه با منابع تقویتی، تدوین شده است. منبع کنترل به اعتقاد عمومی افراد به توانایی کنترل تقویت های روزانه مربوط می شود و شامل طیفی است که در یک سر آن فرد احساس می کند تلاش و هوش خود ( منبع کنترل درونی) می تواند اتفاق های زندگی خود را کنترل کند و در سر دیگر آن، فرد معتقد است زندگی اش به دست سرنوشت، شانس و دیگران قدرتمند(منبع کنترل بیرونی) اداره می شود.
افرادی که دارای منبع کنترل بیرونی هستند نسبت به کسانی که دارای منبع کنترل درونی هستند بیشتر درگیر آسیب های روان شناختی و اجتماعی می گردند، افراد با منبع کنترل بیرونی بیشتر احساس افسردگی می کنند، از روابط اجتماعی بیشتر احساس نارضایتی می کنند، سطح رضایت از زندگی شان بسیار پایین است و آشفتگی زناشویی بیشتري را در مقابل افرادی که منبع کنترل درونی دارند، تجربه مي كنند. افرادی که منبع کنترل درونی دارند از روابط اجتماعی خود احساس رضایت می کنند، احساس رضایت و خشنودي از زندگی دارند و شادتر هستند(کامیتون، 2000 به نقل از سلیمانیان، 1384). آن ها هم چنین، احساس مي كنند بیشتر قادرند منابع استرس را کنترل کنند و استرس کمی متحمل می شوند(بولیوی و دیگران، 2004؛ نقل از سلیمانیان، 1384).
سبک های خوردن
از دلایل احتمالی که در میزان موفقیت با عدم موفقیت رژیم گیرندگان نقش دارد و فرصت دستیابی به نتایج دراز مدت در برنامه های کاهش وزن را نمی دهد، عدم وجود همخوانی میان در مان انتخابی و علت پر خوری افراد است. علت پر خوری در افراد مختلف، یکسان نیست و هر فردی بنا به دلایل خاصی اقدام به پرخوری میکند.
علت پرخوری هر فرد را می توان با سبک خوردن وی تبیین کرد (ون اشتراین، 2002). ممکن است فردی در پاسخ به هیجان های منفی اش دست به پر خوری بزند(خوردن هیجانی)، فرد دیگری در پاسخ به نشانه و سر نخ های مربوط به خوراکی ها مانند منظره و بوی آن ها شروع به پر خوری کند(خوردن بیرونی) و فرد سوم، همواره دغدغه رژيم گرفتن را داشته باشد، اما همیشه موفق به این کار نمی شود و به صورت متناوب دوره های پرخوری و پرهیز دارد(خوردن بازداری شده).
سه نظریه اصلی در ارتباط با سبک خوردن وجود دارد: الف) نظریه روان- تنی، ب) نظریه بیرون گرایی، ج) نظریه بازداری و یا منع شده. هر یک از سبک ها، سبب شناسی خاص خود را دارند و نیز درمان هر یک با دیگری متفاوت است. بنابراین پیشنهاد شده است که برای دست یابی به نتایج پایدار و دراز مدت، برنامه ای که برای کاهش وزن افراد تدون می شود، متناسب با سبک خوردن آنان باشد(همان منبع). سبک های اصلی خوردن شامل سبک خوردن هیجانی، سبک خوردن بیرونی و سبک خوردن بازداری شده می باشد. سبک خوردن هیجانی دارای دو مؤلفه فرعی سبک خوردن هیجانی مشخص و سبک خوردن هیجانی سرگردان می باشد. در ادامه به توضیح سبک های اصلی خوردن می پردازیم:
خوردن هیجانی ( نظریه روان- تنی):
آن دسته از رفتارهای خوردن را مد نظر قرار می دهد که در پاسخ به حالت های هیجانی (مانند خشم و نگرانی) رخ می دهند. پاسخ معمول به برانگیختگی هیجانی یا استرس، از دست دادن اشتها است، اما در برخی افراد، برانگیختگی هیجانی و استرس، به پرخوری می انجامد. بر اساس نظریه روان- تنی، این افراد به احساس های درونی و تحریک های احشایی خودآگاهی ندارند و نمی توانند به درستی تشخیص دهند که احساسی را كه تجربه می کنند، احساس سیری، گرسنگی یا احساس ناراحتی است و به همین دلیل در پاسخ یه هرنوع برانگیختگی دست به پرخوری می زنند. اگر این نوع سبک خوردن هیجانی تداوم داشته باشد به چاقی منجر می شود. در طراحی برنامه درمانی مناسب برای این افراد اولویت با مشکلات روانشناختی است. در واقع پرخوری در این دسته بیماران نشانه ای از یک یا چند اختلال روانشناختی زیربنایی است که اگر بهبود یابد پرخوری نیز از بین خواهد رفت(ون اشتراین، 2002).
خوردن بیرونی(نظریه بیرونی گرایی) :
در این سبک رفتار خوردن افراد چاق در پاسخ به محرک های درونی تعیین کننده اشتها (مانند تحريکات معده يا کاهش قند خون) نیست، بلکه محرک های بیرونی (مثل منظره غذا و یا بوی آن) رفتار خوردن را در افراد مبتلا به اضافه وزن و چاقی بر می انگیزند. این افراد در مقایسه با افراد دارای وزن نرمال نسبت به محرک های بیرونی خورد و خوراک حساسیت بیشتری دارند. درمان پرخوری این بیماران بیشتر مبتنی بر راهبردهای رفتاری(مثل خوردن در زمان و مکان خاص، استفاده از قاشق کوچک، گذاشتن قاشق و چنگال روی سفره پس از هر لقمه و در معرض محرک های غذایی قرار گرفتن و بازداری از پاسخ است(همان منبع).
خوردن منع شده(نظریه بازداری):
این سبک، پرخوری افراد را به رژیم غذایی نسبت می دهد و در تبیین این تعارض چنین توضیح می دهد که وقتی فردی با اتخاذ رژیم غذایی سعی در کاهش ميزان کالری وارد شده به بدن را دارد در واقع تعادل حیاتی را برهم می زند. این وضعیت باعث به کار افتادن مکانیسم های دفاعی فیزیولوژیک (مانند پایین آمدن سوخت و ساز و برانگیخته شدن احساس دایمی گرسنگی) برای برگرداندن بدن به وضعیت قبل از برنامه رژیم می شود. اما فرد رژیم گیرنده هشیارانه و بطور ارادی سعی می کند مانع از این برگشت شود. مشکل زمانی است که این کنترل هشیارانه بوسیله یک عامل از بین برنده بازداری(مانند مصرف الکل، اضطراب، افسردگی و حتی مصرف اندکی از غذای خوشمزه و پر کالری) تضعیف شود. در چنین وضعیتی است که این افراد در یک واکنش جبرانی دست به پرخوری شدیدی می زنند. همچنین انکار مداوم حس گرسنگی در درازمدت ممکن است باعث شود که شخص نسبت به محرک های درونی تنظیم کننده اشتها بی توجه شده و به تدریج سبک خوردن بیرونی یا هیجانی در وی ایجاد شود. درمان این دسته از بیماران بیشتر متمرکز بر آموزش دوباره شناسایی احساسات گرسنگی و سیری، کمک به فرد برای پذیرش و کنار آمدن با محدوده وزن و تیپ بدنی که ژنتیک وی مشخص کرده است می باشد(ون اشتراین، 2002). به نظر میرسد این سبک خوردن پیچیده ترین و دردسرساز ترین سبک باشد و در نتیجه درمان آن نیز پیچیده است. شناسایی سبک خوردن افراد می تواند علاوه بر طرح ریزی مناسب برنامه درمانی به عنوان عاملی برای پیش بینی رفتار خوردن فرد و برآورد میزان موفقیت وی در کاهش وزن در نظر گرفته شود. سبک خوردن هیجانی پیش بینی کننده خوبی برای پرخوری در موقعیت های استرس زا و هیجانی است. از این رو افرادی که دارای این سبک خوردن هستند، در واکنش به استرس به سراغ شیرینی جات شکلات و کیک می روند(گیبسون، 2006). سبک خوردن بازداری شده نمی تواند پیش بینی کننده پرخوری در شرایط هیجانی و استرس زا باشد. داده های رفتاری و فیزیولوژیک حاکی از ان است که این سبک تنها نشان دهنده آسیب پذیری فرد نسبت به بازگشت مجدد وزن است(لووه و کرال، 2006). در پژوهشی بر روی دوقلوها و خانواده های آنان محققان دربافتند که سبک خوردن بازداری شده و هیجانی می تواند پیش بینی کننده افزایش وزن در درازمدت باشند(سونگ، لی و سانگ، 2009).
خوردن در پاسخ به محرک های مربوط به مواد خوراکی در محیطی که هرروز از این نظر برانگیزاننده تر می شود، پدیده ای است که در سال های اخیر مورد توجه پژوهشگران قرار گرفته است. برخی محققان معتقدند که حداقل بخشی از تفاوت های افراد در آمادگی برای ابتلا به چاقی احتمالاً ناشی از تفاوت آنها در پاسخ دهی به برانگیزاننده های محیطی و میزان اشتیاقی باشد که در آنها برانگیخته شده است. این اشتیاق عامل مهمی است که اشتها را تحت تأثیر خود قرار می دهد. سبک خوردن بیرونی عامل مهمی در پیش بینی میزان اشتیاق فرد نسبت به مواد خوراکی است و هم چنین این سبک با نمره بالا در نمایه توده بدنی همبستگی مثبت دارد(بارتن، اسمیتو لایتولر، 2007). نتایج مطالعه ای نشان داد که سبک خوردن بیرونی با افزایش مصرف چربی ها و کربوهیدرات ها و کسب مقدار زیادی انرژی همراه است، درحالی که برای دو سبک دیگر خوردن (هیجانی و بازداری شده) چنین ارتیاطی وجود نداشت(آنشوتز و همکاران، 2009). در پژوهشی دیگر نشان داده شد در رژیم گیرندگان بیشتر سبک خوردن بیرونی و هیجانی وجود دارد(مقدس زاده، 1389).
تحقیقات داخلی :
ویسی و همکاران (1379) نشان دادند که در شرایط پراسترس کسانی که از سرسختی و تاب آوری بالاتری برخوردارند، سلامت روان بیشتری دارند تا کسانی که از سرسختی و تاب آوری پایین تری برخوردارند.
سطوح اميرزاده، آقاعلي نژاد، رجبي و صديق سروستان(1384) طي پژوهشي ارتباط بين اضافه وزن و چاقي با وضعيت اقتصادي دانش آموزان مورد مطالعه قرار دادند. براي تعيين ميزان شيوع اضافه وزن و چاقي از شاخص توده بدني (BMI) استفاده شد. پس از محاسبه BMI، از مقادير بالاي صدك 95 و مقادير بين صدك 85 و 95، به ترتيب به عنوان معيار چاقي و اضافه وزن استفاده شد. همچنين از پرسشنامه محقق ساخته وضعيت اجتماعي اقتصادي براي ارزيابي اين شاخص استفاده شد. نمونه ها از نظر وضعيت اجتماعي اقتصادي به 5 درجه پايين، متوسط رو به پايين، متوسط، متوسط رو به بالا تقسيم شدند.شيوع كلي چاقي و اضافه وزن در گروه مورد مطالعه به ترتيب 5 و 1/10 درصد و در مجموع )وزن بيش از حد نرمال( 1/15 درصد به دست آمد. 5 درصد نيز دچار كم وزني بودند. بين شيوع چاقي و اضافه وزن با مختلف پايگاه اجتماعي اقتصادي، سرمايه فرهنگي و سرمايه اقتصادي رابطه معني داري يافت نشد.
محتشم اميري و مداح (1385) به بررسي ميزان اضافه وزن و چاقي در دانشجويان پزشكي دختر دانشگاه گيلان پرداختند. در اين مطالعه افزايش اضافه وزن براساس نمايه توده بدن بالاتر يا مساوي 25 و چاقي براساس نمايه توده بدن بالاتر از 30 تعريف شد. چاقي تنه اي براساس دو شاخص دور كمر بالاتر از 80 سانتي متر و نسبت دوركمر به باسن بالاتر از 8/0 درنظر گرفته شد. در اين مطالعه 1/8 درصد دانشجويان كم وزن، 7/87 درصد داراي وزن طبيعي، 7/12 درصد داراي اضافه وزن و 4/0 درصد چاق بودند. براساس ميزان دور كمر، 2/10 درصد دانشجويان داراي چاقي بالاتنه و براساس دور كمر به باسن 42 نفر 8/14 درصد دانشجويان داراي چاقي شكمي بودند. پس از آناليز كوواريانس تنها متغير موثر بر نمايه توده بدن، سابقه چاقي در دوره كودكي و سابقه چاقي دوره نوجواني و دبيرستان بود. حدود نيمي از دانشجويان ديد درستي از وزن مطلوب خود نداشتند. نتايج به دست آمده از مطالعه حاضر، نشان دهنده هم زماني مشكل كم وزني و افزايش اضافه وزن در دانشجويان از يك طرف و عدم اطلاع از وزن مطلوب از طرف ديگر بوده، لزوم آموزش هر چه بيشتر دانشجويان را در رابطه با مشكلات تغذيه اي خاطر نشان مي سازد.
گل پرور، كامكار و ريسمانچيان (1386) در نتايج به دست آمده نشان دادند که اضافه وزن صرفاً با افسردگي، وزن ذهني و ارزشيابي قيافه داراي رابطه معناداري است. در تحليل رگرسيون همزمان، وزن ذهني و جهت گيري تناسب اندام (دو زير مقياس خود بدني) داراي توان پيش بيني معنادار براي اضافه وزن بودند. اما در تحليل رگرسيون گام به گام به ترتيب وزن ذهني، جهت گيري تناسب اندام و ارزشيابي قيافه داراي توان پيش بيني معنادار براي اضافه وزن بودند.
سيداميني، مالك، مرادي و ابراهيمي ممقاني (1388) طي پژوهشي به بررسي ارتباط چاقي و اضافه وزن با مشكلات رفتاري دروني شده در دختران مدارسابتدايي پرداختند. نتايج نشان داد كه ميانگين نمرات گروه چاق و داراي اضافه وزن در مقياس انزواطلبي، اضطراب/ افسردگي و كل رفتارهاي دروني شده، بالاتر از گروه داراي وزن طبيعي بود. گروه چاق و اضافه وزن در مقياس رفتارهاي دروني شده، ميانگين نمره بالاتري نسبت به گروه با وزن طبيعي داشتند. بر اساس اين نتايج، چاقي و اضافه وزن با مشكلات رفتاري دروني شده در دختران ارتباط مثبت و معني دار داشت.
شایقیان، وفایی، رسولزاده و طباطبایی(1388) تحقیق با عنوان بررسي طرحوارهها و پیوند والدینی در دختران نوجوان با وزن طبیعی، چاق و یا دارای علائم بیاشتهایی عصبی انجام داده اند. یافتههای تحقیق نشان داد که دختران نوجوان دارای وزن بالا، درمقایسه با دختران دارای علائم بیاشتهایی عصبی و دختران دارای وزن نرمال، گزارش بالاتری از باورهای ناسازگار اوليه به خصوص نوع شرم/ نقص داشتند (01/0>p). دختران دارای علائم بیاشتهایی عصبی (ميانگين 40/31 و انحراف استاندارد 71/11) و دختران دارای وزن بالا (ميانگين31 و انحراف استاندارد 5/13)، نسبت به گروه دارای وزن نرمال (ميانگين 40/23 و انحراف استاندارد 36/13)، بیشترین گزارش را از پیوند والدینی ضعیف داشتند (05/0>p).
مولودی، دژکام ، موتابی و امیدوار(1389) در پژوهشی به مقایسه طرحواره های ناسازگار اولیه در افراد چاق مبتلا به اختلال پرخوری و فاقد اختلال پرخوری پرداخته اند. یافته ها تحقیق نشان داد افراد چاق مبتلا به اختلال پرخوری در مقایسه با افراد چاق فاقد اختلال پرخوری در طرحوارههای رهاشدگی/بیثباتی، محرومیت هیجانی و خویشتنداری و خودانضباطی ناکافی بهطور معنیداری نمرات بیشتری کسب کردند. وهمچنین طرحوارههای رهاشدگی/بیثباتی، محرومیت هیجانی و خویشتنداری و خودانضباطی ناکافی نقش مهمی در شناخت تفاوتهای بین افراد چاق مبتلا به اختلال پرخوری و فاقد اختلال پرخوری بازی می کنند.
عسگري و شباكي(1389) در پژوهشي ديگر به مقايسه کيفيت زندگي، رضايت از زندگي، نگرش نقش جنسي و عزت نفس در دانشجويان داراي تصوير بدني پايين و بالا پرداختند. نتايج نشان داد، دانشجوياني که تصوير بدني پايين و بالا داشتند از لحاظ کيفيت زندگي و مؤلفه هاي آن، رضايت از زندگي، نگرش نقش جنسي و عزت نفس، تفاوت معناداري با يکديگر نشان مي دهند.
تحقیقات خارجی:
هیلز و آرگایل (2001) در تحقیقات خود نشان دادند بین سرسختی و امید به زندگی رابطه وجود دارد .
پارکس و همکاران (2002) عنوان نمودند بین سرسختی زنان و مردان تفاوت معنادار وجود ندارد .
پژوهش والر(2002)نیز نشان داد که زنان مبتلا به اختلال پرخوری و زنان گروه شاهد در باورهای مربوط به خویشتن داری و خود انضباطی با افراد عادی متفاوت هستند.
كانر (2004) به بررسي ارتباط بين جنسيت، ارتباطات جنسي، تصوير بدني و اختلالات خوردن پرداخت. نتايج حاكي از اين بود كه اثر جنسيت در متغيرهاي تصوير بدني و اختلالات خوردن معني دار است. تصوير بدني مثبت با ارتباطات جنسي به هنجار رابطه دارد، اما تصوير بدني منفي با ارتباطات جنسي پرخطر و بيش از حد، همچنين بروز آسيب شناسانه اختلالات خوردن همراه است.
والر و بارتر((2005 تأثیر سرنخ های زیر آستانه ای طرحواره رها شدگی را بر رفتارهای خوردن در زنان بهنجار بعضی از مطالعات نیز نشان داده اند در میان افراد چاق شدت رفتارهای پرخوری به طور مستقیم و معناداری باطرحواره های ناسازگار اولیه ارتباط دارد.در چندین پژوهش به منظور بررسی ارتباط بین طرحواره های ناسازگار، هیجان های منفی و رفتارهای پرخوری ازروش های آزمایشگاهی استفاده کرده اند والر و بارتر تأثیر سرنخ های زیر آستانه ای طرحواره رها شدگی رابرافزایش مصرف غذا به عنوان روشی برای اجتناب از هیجان های منفی ناشی از آن منجر می شوداعلام کردند.
بلينو و همكاران (2006) به بررسي ارتباط بين نگراني بي مورد در مورد تصوير بدني و اختلالات شخصيت پرداختند. نمونه اين مطالعه را افرادي تشكيل مي دادند كه درخواست عمل جراحي زيبايي داده بودند. نتايج حاكي از اين بود كه ارتباط مستقيمي بين علائم اختلال شخصيت نمايشي و مرزي و نگراني بي مورد در مورد تصوير بدني وجود دارد.
لیونگ(2007)یونوکا و همکاران (2007)؛ که از تمرکز صرف بر افکار خود آیند منفی در سازه غذا، وزن و شکل بدن انتقاد کردند معتقدند مطالعات آینده در زمینه سبب شناسی اختلالات خوردن باید بر تجربیات گذشته و سطوح عمیق تر شناخت تأکید کنند. دنبال آن پژوهش های متعددی درباره ی نقش طرحواره های ناسازگار در بی اشتهایی و پراشتهایی روانی انجام شد، به طور کلی این یافته ها نشان دادند زنان مبتلا به بی اشتهایی و پراشتهایی روانی در مقایسه با زنان گروه شاهدطرحواره های ناسازگارتری درباره خود، دنیا و دیگران دارند.
برگرن (2007) طي پژوهش به بررسي ارتباط بين نارضايتي از تصوير بدني و سلامت روانشناختي پرداخت. نمونه اين مطاله را مردان جوان تشكيل ميدادند. يافته ها حاكي از اين بود كه ارتباط معكوسي بين نارضايتي از تصوير بدني و سلامت روانشناختي چه در افرادي كه از نظر خودشان از ظاهر طبيعي برخوردارند، چه در افرادي كه از نظر خودشان از ظاهر تقريباً طبيعي برخوردارند و چه در افراد با ظاهر غيرطبيعي از نظر خودشان، وجود دارد.
تاباك، مازور و ابلاسينسكا (2007) رابطه ي بين توده ي بدني، عزت نفس و رضايت از زندگي را در نوجوانان 15-13 ساله مورد مطالعه قرار دادند. نتايج حاكي از اين بود كه با افزايش وزن و فاصله گرفتن وزن از ميزان نرمال (صدك 75 به بالا در شاخص توده بدني) سطح عزت نفس و رضايت از زندگي در جنس دختر كاهش مي يابد. همچنين با افزايش وزن و فاصله گرفتن وزن از ميزان متوسط رو به بالا (صدك 85 به بالا در شاخص توده بدني) سطح عزت نفس و رضايت از زندگي در جنس پسر كاهش مي يابد. از سوي ديگر با با كاهش وزن و فاصله گرفتن وزن از ميزان متوسط رو به پايين (صدك 15 به پايين در شاخص توده بدني) سطح عزت نفس و رضايت از زندگي در جنس پسر كاهش مي يابد. اين نتيجه در دختران مشاهده نشد.
اسكلار (2008) طي پژوهشي به بررسي رابطه ي بين ترس از صميميت، تصوير بدني ناخوشايند و شاخص توده بدني پرداخت. نتايج حاكي از اين بود كه افرادي كه شاخص توده بدني بالا دارند، تصوير بدني ناخوشايندتري نسبت به افرادي كه شاخص توده بدني پايين دارند گزارش مي كنند و ترس از صميميت بيشتري را تجربه مي كنند. همچنين در صورت كنترل اثر شاخص توده بدني، تصوير بدني ناخوشايند پيش بيني كننده ترس از صميميت مي باشد.
ناتا و همکاران(2008) نیز با استفاده از نظر یه شناختی سبک، افکار خودایند منفی وطرحواره های زنان چاق مبتلا یا فاقد اختلال پرخوری را مورد بررسی قرار دادند. نتایج این مطالعه نشان داد که زنان چاق مبتلا بیشتر ازطرحواره های طرد شدن و بی ارزشی رنج می برند در حالی که طرحواره های بی ارادگی در افراد چاق فاقد اختلال پرخوری فراوانی بیشتری دارد اما به نظر می رسد این محققان باورهای واسطه ای افراد چاق را مورد مطالعه قرار داده اند.
فایر بورن و همکاران(2010) نشان دادند که افراد دچار اختلال پرخوری، در دوران کودکی و نوجوانی به احتمال بیشتری از خود ارزشیابی منفی به افسردگی والدین، اختلال افسردگی اساسی مشکلات رفتاری و آسیب های عمدی به خود رنج می برد .
پژوهش هیوز و همکاران(2012) نشان داد که شناخت های مربوط به خوردن و طرحواره های محرومیت هیجانی 12% تغییرات پرخوری را تعیین می کنند
منابع
اميرزاده، فرزانه؛ آقاعلي نژاد، حميد؛ رجبي، حميد، و صديق سروستاني،رحمت الله. (1384). ارتباط بين اضافه وزن وچاقي با وضعيت اقتصادي دانش آموزان دخترتهراني. دو فصلنامه پژوهش در علوم ورزشي، 9، 3، 85-69.
آهی،قاسم(1385). هنجاریابی نسخهکوتاهپرسشنامهطرحوارهیانگ.پایاننامهکارشناسی ارشدروانشناسی عمومی،دانشگاهعلامهطباطبایی.
بشارت ،م،ع(1386) تاب آوری، آسیب پذیری و سلامت روان ،مجله علومرونشناختی ،6،383-373
بياضي، محمدحسين (1376). بررسي ارتباط بين تیپ هاي شخصيتي، سخت رويي، استرس و بيماري های كرونري قلب در افراد مبتلا به بيماري كرونري قلب و افراد عادی. پايان نامه كارشناسی ارشد. دانشگاه تربيت مدرس.
جعفري، عيسي؛سهرابي، فرزانه؛ جمهري، فرهاد (1388). رابطه تيپ شخصيتي، منبع كنترل و سخت رويي در بيماران سرطان و عادي. مجله روانشناسي باليني، سال 1 .
حميدپور، حسن (1381). مقايسه كارايي و اثر بخشي شناخت درماني تيزدل با شناخت درماني بك در درماناختلال افسرده خويي. پايان نامه كارشناسي ارشد باليني، دانشگاه فردوسي مشهد.
حمیدپور ،الف؛اندوز،ز.(1389).طرحواره درمانی . مجله روانشناسي باليني .دوره 1 ،13-.18 .
رحيميان بوگر، اسحاق؛ اصغر نژاد فربد، علي اصغر.(1387). رابطه سر سختي روانشناختي و خود تاب آوري با سلامت روان در جوانان و بزرگسالان بازمانه زلزله بم. مجله روانپزشكي و روانشناسي باليني ايران. سال چهارم، شماره 1. 62-70
سادوک، ب.، و سادوک، ج. (1382). خلاصه روانپزشکی علوم رفتاری - روانپزشکی بالینی. (ترجمه حسنرفیعی و خسرو سبحانیان). تهران: ارجمند. (تاریخ انتشار به زبان اصلی 2001).
سارافینو،ادواردپ .(1387 ).روانشناسیسلامت. ترجمهگروهیازمترجمان،تهران: نشر رشد.
سليمانيان، علي اكبر. (1384). بررسي اثربخشي و كارآمدي مشاوره انگيزشي نظام مند بر تعارضات زناشويي. رساله دکتری چاپ نشده. دانشگاه تربيت معلم، تهران.
سيداميني، به يانه؛ مالك،ايوب؛ مرادي، آذر، و ابراهيمي ممقاني، مهرانگيز. (1388). ارتباط چاقي و اضافه وزن با مشكلات رفتاري دروني شده در دختران مدارسابتدايي. مجله پزشکي دانشگاه علوم پزشكيتبريز، 4، 31، 44-40.
شاکری کندری ، احمد رضا(1389). بررسی مقایسه ای طرحواره های ناسازگار اولیه افراد معتاد و عادی شهرستان کاشمر. پایان نامه کارشناسی ارشد دانشگاه آزاد تربت جام.
شایقیقان ،زینب ؛وفایی،مریم ؛رسول زاده ،سیدکاظم (1388)، بررسی شاخص هاي روان سنجی پرسشنامه باورهاي اختلال خوردن، مجله تازه هاي علوم شناختی، سال یازدهم، شماره 2،46-38.
شهامت ،فاطمه ؛ثابتي ، عليرضا ؛رضواني ،سمانه. (1389). بررسي رابطه سبك هاي فرزند پروري و طرحواره هاي ناسازگار اوليه .مطالهات تربيتي و روان شناسي دانشگاه فردوسي مشهد. دوره يازدهم ، شماره 2. 139-252.
عسگري، پرويز، و شباكي، روشنك. (1389). نقش تصوير بدني در کيفيت زندگي، رضايت از زندگي، نگرشنقش جنسي و عزت نفس. فصلنامه انديشه و رفتار، 17، 5، 18-9.
فلاحی،ابراهیم؛عباسزاده،مریم؛طراحی،محمدجواد، ونظري،افشین. (1385).اثررژیمغذاییکاهش وزنبهتنهاییو همراهباساتورکسبرکنترلوزندرزناندچاراضافهوزنوچاقی. مجلهپزشکیدانشگاهعلومپزشکیتبریز، 3، 28، 88-85.
قربانی؛ نیما. (1374). سخت رویی. ساختار وجلای شخصیت. پژوهشهای روانشناسی دوره 3 شماره 3 و 4.
کاملی،زهرا؛قنبری هاشم آبادی، بهرام و آقامحمدیان شعرباف، حمید(1390). بررسی اثر بخشی گروه درمانی متمرکز بر طرحواره بر تعدیل طرحواره های ناسازگار اولیه در دختران نوجوان بی سرپرست و بدسرپرست. مجله پژوهشهای روانشناسی بالینی و مشاوره دانشگاه فردوسی. سال اول،شماره 1،بهار و تابستان 1390.
گل پرور، محسن؛ كامكار،منوچهر، و ريسمانچيان، بيتا. (1386). رابطه اضافه وزن با اعتماد به نفس، افسردگي،سبك زندگي و خودپنداره بدني درزنان خود معرفبه مراكز كاهش وزن. فصلنامه دانش و پژوهش درروان شناسيكاربردي، 32، 9، 144-121.
محتشم اميري، زهرا، و مداح، محسن. (1385). بررسي ميزان اضافه وزن و چاقي در دانشجويان پزشكي دختردانشگاه گيلان. مجله غدد درون ريز و متابوليسمايران، 2، 8، 162-157.
محمدی، محمدرضا و فراهانی، فریده (1384). مشكلات عاطفي و رواني و تاب آوری درنازائی و راهكار مقابله با آن. ششمين سمپوزيوم تخصصي باروري و ناباروري. تهران.
معين، لادن؛ غياثي، پروين؛ مسموعي، راضيه.(1390). رابطه ي سخت رويي روان شناختي با سازگاري زناشويي. فصلنامه علمي – پژوهشي جامعه شناسي زنان. سال دوم . شماره 4. 163-174.
مقدسزاده،مسعود. (1389).اثربخشیبرنامهآموزشکنترلتوجهبرکاهشتورشتوجهومحركهاي خوراکیوشاخصهايبهبوددرافرادمبتلابهاضافهوزنتحترژیمدرمانی.پایاننامهکارشناسیارشدچاپ نشده،دانشگاهفردوسی.
ملک زاده نقصانی،پریسا.(1378). مقایسه سخترویی دانشجویان رشته های علوم انسانی، فنی – مهندسی وعلوم پایه. پایان نامه ی چاپ نشده ی کارشناسی ارشد روانشناسي تربیتی. دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران مرکز.
موسوينایینی، سیدمرتضی، و مهروز، شعبان. (1386).درمانچاقیمفرطبهروشBiliontestinal Bypass . مجلهپزشکیکوثر،3، 12، 248-239.
مولودی، رضا،دژکام، محمود، موتابی ، فرشته(1389)، مقایسه طرحوارههای ناسازگار اولیه در افراد چاق مبتلا به اختلال پرخوری و کم خوری، مجله علوم رفتاری ،دوره 4 شماره 2،تابستان 89،ص114-109. ( چاپ چهارم ،صفحه 21.
نویدیان،علی؛عابدي،محمدرضا؛باغبان،ایران؛فاتحی زاده، مریمالسادات،و پورشریفی،حمید. (1389). تأثیرمصاحبه انگیزشیبرخودکارآمديسبکزندگیمربوطبهوزندرمردانبامشکلاضافهوزنوچاقی.مجله علوم رفتاری، 2، 4، 22-21.
ویسی، م. عاطف وحید، م. ک. رضایی، م. (1379). تاثیر استرس شغلی بر خشنودی و سلامت روان. اثر تعدیل کننده سرسختی و حمایت اجتماعی. فصلنامه اندیشه و رفتار، سال ششم. شماره 2 و 3. ص 70- 78.
یانگ، جفری (1999) ترجمه صاحبی، علی، حمیدپور، حسن (1383)، شناخت درمانی اختلالات شخصیت با رویکرد طرح واره محور.
یانگ، جفری. (1390). شناخت درمانی اختلالات شخصیت، رویکرد طرح واره محور(ترجمه علی صاحبی، حسن حمیدپور). تهران: آگه- ارجمند. 115-111.
-یانگ، جفری، گلوسکو، ژانت و مارجوری و ویشار (1994)، طرحواره درمانی، راهنمای کاربردی برای متخصصان بالینی، ترجمه حمیدپور، حسن و اندوز، زهرا (1389)، تهران: انتشارات ارجمند.
یانگ، جفری، و کلوسیکو، ژانت، ویشار، مارجوری (1386)، طرح واره درمانی، راهنمای کاربردی برای متخصاصان بالینی ترجمه حسن حمیدپور و زهرا اندوز، تهران: انتشارات ارجمند.
منابع انگلیسی :
.Abrantes, A. M., Strong, D. R., Leguez, C. W., Kahler, C. W., Carpenter, L., & Price, L. H., et al. (2008). The role of effect in risk for early laps among low distress tolerance smokers. Addictive Behaviors, 33(11), 1394-1401.
Alvod, C.B., Bogar & Hulse- killacky, D. (2006). Resiliency Determinats and resiliency processes armong female adult surnivours of childhood sexual abuse.American Psychology, 56, 227-238.
Anschutz, D .J., Van Strien, T., Van, D. E., Ven MOM., & Engels, RCME. (2009). Eating styles and energy intake in young women. Appetite, 53(1), 119-122.
Arehart, J. (2006). Obesity linked to change in cognitive patterns. Psychiatric News. APA, 41 (18), 25.
Asynthesis of current research nursing from. Philadelphia; 38 , 911.
Ayyad, C., Anderson, T. (2000). Long-term efficacy of dietary treatment of obesity: A systematic review of studies published between 1931 and 1999. Obesity Review, 1(2), 113-119.
Bandura, A. (1997). Self-efficacy: The exercise of control. New York: W. H. Freeman & Comoany.
Bean, M. K., Stewart, K., Olbrisch, M. (2008). Obesity in American: Implications for clinical and heath psychologist. Journal of clinical psychology in Medical setting, 15, 214-224.
Beck, A. T. (1967). Depression: Causes and treatment. Philadelphia: University of Pennsylvania Press.
Bellino, S., Izza, M., Paradiso, E., Rivarossa, A., Fulcheri, M., & Bogetto, F. (2006). Dysmorphic concern symptoms and personality disorders: A clinical investigation in patients seeking cosmetic surgery. Psychiatry Research, 144(1), 73 -78.
Bergeron, D. P. (2007). The relationship between body image dissatisfaction and psychological health: An exploration of body image in young adult men. Ohio State University, Ohio, 55-59.
Block . J. (2002). Personality as an affect- processing system. Mahwah, NJ: Erlbaum
Block, J. & Funder, D.C. (2005). Ego- control and ego- resiliency: Generalization of self- report scales based on persponality. descriptions from self. Acquaint Tanzes, and dinic ians Journal of Research in personality 39, 395- 422.
Blundell, J. E., & Gillett, A. (2001). Control of food intake in the obesity Research, 9(suppl.4), 2635-2705
Boeka, A.G.(2008). Neuropsychological performance of a clinical sample of extremely obese individuals. Archive of Clinical Neuropsychology, 23(4), 467-474.
Bonanno, G.A. (2004). Loss, trauma and human resilience: Have weunderestimated the human capacity to thrive after extremely adverse events? Journal of American psychologist. 59 (1), 20- 28.
Brooks Mirella .(2003). Health-related hardiness and chronic illness:
Burrows, A., Cooper, M. (2002). "Possible risk factors in the pevelopmen of eating disorders in overweight Pre-Adolescent girls". International Journal of obesity and related metabolic disorders, 26(9), 1268-1273.
Burton, P., Smit, H. J., & Lightowler, H. J. (2007). The influence of restrained and external eating patterns on overeating. Appetite, 49(1), 191-197.
Byrne, S. M. (2002). Psychological aspect of weight maintenance and relaps in obesity. Journal of Psychosomatic Reaserch, 53, 1029-1036.
Campbell, I., Haslam, D. (2005). Obesity. Churchill Livingston.
Carpenter , K.M., Hasin D.S., Allison D.B. , et al. (2000). Relationship between obesity And DSM-IV major depressive disorder. Am Journal public Health, 90, 70-251.
Cecero, J. J., Nelson J. D., Gillie, J. M. (2004). Tools and tenets of cheamatherapy: Toward the construct validity of the early maladaptiveschema questionnaire-research version. Clinical psychology and psychotherapy. 11,344-357.
Coe,C.L; Glass, J.C; Wiener, S.G & Levin, S(1983). Behaviaral, but not physiological adaptation to repeated separation in mother and infant primates. Psychoneuro endocrinology, 8: 401-409
Cox W. M. & Klinger, Eric, (2004). Handbook of motivational counseling: Goal-Based Approaches to Assessment and Intervention with Addiction and Other Problems, Second Edition. John Wiley & Sons
Cummins RA .(2005)moving from the quality of life concept to a theory. journal of intellectual disability re search, 49, 699-706.
Cynthia, RK, and Hinds, S(1998). Quality of life from nursing and patient perspectives. Canada: Jones and Bartlett. P 25.
Dennis, T. (2004). Introduction to Additive Behaviors. New York , Guilford Inc , PP121-135.
Di Marco, I. D., Klein, D. A., Clark, V. L., Wilson, G. T. (2009). The use of motivational interviewing techniques to enhance the efficacy of guided self-help behavioral weight loss treatment. Eat Behavior, 3(8),1-3.
Elias, M. F., Elias, P. K., Sullivan, L. M., Wolf, P. A., Agostino, R. B. D. (2003). Lower cognitive function in the presence of obesity and hypertension: the Framingham heart study. International Journal of Obesity, 27(2), 260-268.
Fairbun, C. (1995). Overcoming Binge Eating. New York: The Guil ford Press, 80- 99.
Fairbun, C. (2010). Overcoming Binge Eating. New York: The Guil ford Press, 80- 99.
Fredrickson, B.L. & Joiner, T. (2002). Postive emotions trigger upward spiralstoward emotional well- being. Psychological Science. 13: 172- 175.
Gee, M., Mahan, L. K., & Escott-Stumps S. (2008). Weight Management . In K. Mahan & S. Escoot-stum (Eds), Krause,s food and nurtrition therapy (International ed, 532-556). Missouri: Saunder.
Geliebter, A., & Aversa, A. (2003). Emotional eating in overweight, normal weight and under weight individuals. Eating Behavior, 3 (4), 341-347.
Gunstad, J., Paul, R., Cohen, R. A., Tate, D. F., Spitzangel, M. B., & Gordon, E. (2007). Elevated body mass index is associated with executive dysfunction inotherwise healthy adults. Comprehensive Psychiatry, 48(1), 57-61.
Gustafson, D., Lissner, L., Bengtsson, C., Bjorkelund, & C., Skoog, I. A. (2004). 24–Years’ follow-up of body mass index and cerebral atrophy. Neurology, 63, 1876-1881.
Hoffart A, Sexton H.( 2005). The role of optimism in the process of schema-focused cognitive therapy of personality problems. Behav Res Ther. Jun;40(6):611-23.
Hayes, S. C., Follete, C. M., and Linehan, M. M. (Eds). (2004). Mindfulness and acceptance: Expanding the cognitive- behavioral tradition. New Yoork: Gilford Press.
Hill, W., Rowley, B. (2001). Chemical burn. Journal weiter s muscle & fitness, 62(6), 166-169.
Holt, R. I. G. (2005). Obesity: an epidemic of the twenty-first century: an update for psychiatrists. Journal of Psychopharmacology, 19 (6), 6-15.
Hughes ML, Hamill M, Gerko CV, Lockwood R,Waller G.(2012)the relationship between different levels ofcognition and behavioural symptoms in the eatingdisorders. Eat Behav;7:125-33
Inzlicht, M., Aronson, J., Good, C. & McKay, L. (2006). A particular resiliency to threatening environments. Journal of Experimental Social Psychology. 42; 323-336.
Issacson. B.(2002)Characteristics and enhancement of resiliency in young people, A Research paper for master of Science Degree with major in guidance and counseling,university of isconsin-stout.
Jaracz, M. J, Wilkosc, M., Bielinski, M., Tomaszewska, M., et al (2008). Working memory executive function and depressive symptom in subject with pathological obesity. European Psychiatry, 23, 81-91.
Kanner, G.E. (2004). The Development of Body Image and Symbol Formation thorough Bodily Contact in Eating Disorder. Journal of Child Psychology and Psychiatry, 3( 3-4), pp 191–202.
Katz, D. (2001). Nutrition in clinical practice. 1 th edition. Lippincoll Williams & Wilkins.
Kobasa, S. C. (1993). Hardiness and health: a prospective study. Journalof Personality and Social Psychology, 65, 207.
Kobasa, S.C. & Puccetti, M.C. (1983). Personality and social resources in stress resistance. Journal of Personality and Social Psychology. 45; 839- 850.
Kobasa, S.C. (1979). Stressful life events, personality,and health: An inquiry into hardiness. Journal ofPersonality and Social Psychology, 37, 1-10.
Kosaka, M.(1996). Relation between hardiness and psychological stress response. Journal of performance studies; 3, 35-40.
khoshaba D, maddi s.(1999). EarlyAntecedentsof hardiness ounseling.Jpsychology , spering,51(2):106-117.
Lakuatra, H. (2000). Body image, eating disorders, and obesity in youth: Assessment, prevention, and treatment . Washington, DC: American Psychological Association.
Lambert, V.A., Lambert, C.E., & Yamase, H. (2003).Psychological hardiness, workplace stress and relatedstress reduction strategies.
Ledoux, T, Winterowd, C., Richardson, T., & Dorton-Clark, J. (2010). Relationship of negative self-schemas and attachment styles with appearance schemas. Body 47 Image, 7, 213-217.
Leung N.) 2007(Core beliefs in dieters and eating disorderedwomen. Eat Behav.;8:65-72.
Lowe, M. R., & Kral, T. V. (2006). Stress-induced eating in restrained eater may not be caused by stress or restrain. Appetite, 46(1), 16-21.
Lyznicki, J. M., & Young, Dc., & Riggs, J.A., & Davis, R. M. (2001). Obesity: assessment and management in primary care. AM fam physician, 63, 2185-2190.
Maddi, S.R. (2007). Relevance of hardiness assessmentand training to the military content. Military Psychology,19(1), 61-70.
Mahan, l. k , Escott, S. (2000). Krause s food, nutrition & diet therapy. 10 th edition.Saunders Pub.
Mann, T., Tomiyama, A. J., et al . (2007). Medicare's search for effective obesity treatment: Diets are not the answers. American Psychologist, 62 (3), 220-233
Masten, A. S. (2001). Ordinary majic: Resilience processes in development.
Masten, A.S. Hubbard, J.J. Gest, S.D. Tellegen, A., Garmezy, N & Ramirez, M. (2001). Competence in the context of adversity: pathways to resilience and maladaptation from childhood to late adolescence. Development and psychopathology. 11; 169- 143.
Masters, K. S., wallston, K. A. (2005). Cononical correlation veveals important relatione between health locus of control coping offect and value. Journal of health psychology, 1(5), 719-731.
Nauta H, Hospers H, Kok G(2008). A comparison between acognitive and a behavioral treatment for obese binge eatersand obese nonbeing eaters. J Behav Ther.;31:441-61.
Holt, R. I. G. (2005). Obesity: an epidemic of the twenty-first century: an update for psychiatrists. Journal of Psychopharmacology, 19 (6), 6-15.
Parks JE (2002). Park`s textbook of preventive and social medicine.17th ed. India: Banarsidas Bhanot.
Powell, L. H., Cavin, J. E., III & Calvin, J. E. (2007). Effective obesity treatments. American psychologist, 62, 234-246.
Pollock, S. E., & Duffy, M. E. ( 1990). Thehealth-related hardiness scale: Development and psychometric analysis. Nursing Research ; 39, 218-222.
Raji, C. A., Becker, J. T., et al.(2010). Brain structure and obesity. Human Brain Mapping, 31(3), 353-364.
Roboerts, R. E., Strawbridge, W. J., Deleger, S., et al. (2002). Are the fat morejolly? Am Beha Med, 24, 80-169.
Shaw, B., Breining, K., Wilke, S., Wellmann, R., Zipfel, S., & Eich, W. (2007). Quantitative and qualitative effects of Feldenkrais, progressive muscle relaxation, and standard medical treatment in patients after acute myocardial infarction. Psychotherapy Research, 12, 179–191.
Simpson, H. B., Zuckoff, A., Page, J. R., Franklin, M. E., Foa, E. B. (2008). Adding motivational interviewing to exposure and ritual prevention for obsessive-compulsive disorder: An open pilot trial. Cogn Behav Ther, 37(1), 38-49.
Sklar, F. (2008). Women's body image self‐consciousness during physical intimacy with a partner. Journal of Sex Research, 37(1).
Sheffield, AAlex., Waller Glen., Emauell, Francesca., Murrcy, Jamees., & Meyer, Caroline.(2005).Link betweer parenting and core belief: preliminary psychometric, validation of young parenting inventory .Cagnitive Therapy and Research.
Sotern, M. S. (2004). Obesity prevention in children: Physical activity and nutrition. Nutrition, 20, 704-708.
Stek,v(2010).streess-Hardiness:thepath to Resiliency for lawyers. www.Njlap.arg
Stice, E. (2002). Risk and maintenance factors for eating pathology: A meta-analytic review. Psychological Bulletin, 128, 825–848
Sung J, Lee K, & Song YM. (2009). Relationship of eating behavior to long-term weight change and body mass index: the healthy Twin study. Eating and
Svetkey, L. P., Stevens, V. J., Branttly, P. G., Appel, L. J., Hollis, J. F., Loria, C. M. et al. (2008). Comparision of strategies for sustaining weight loss. JAMA, 299(10). Retrived March 12, 2008, from htpp://www.jama.com.
Tabak, w., Mazur, K & Iblasinska,. S. (2007). Self-esteem and change in body mass index over 3 years in a cohort of adolescents. Obesity Research. 4(1), 27-33.
Taylor, SE.(2007). Health Psychology. London,Mc Grow-Hill; PP: 89-92.3. Phares EJ, Tiomothy JT. Clinical Psychology:Concepts, Methods and Profession. Translated by:Firoozbakht M. 6th ed. Tehran, Roshd Pub,; PP:648-665 [Persian].
Teixeira, P. J., Going, S. B., Houtkooper, L. B., Cussler, E. C., Martin, C, J., Metcalfe, L. L. et al. (2002). Weight loss readiness in middle-age women: Psychological precitor of success for behavior weight reduction. Journal of Behavioral Medician, 25(6), 499-523.
Togo, P., Osler, M., Sorensen, T. I. & Heitmann, B. L. (2001). Food intake patterns and body mass in deinobserational studies. International Journal of Obesity and Related Metabolic Disorders, 25, 1741-1751.
Tugade, M.M. & Fredrickson, B.L. (2004). Resilient Individuals use Positive Emotions to bounce back from negative emotional experiences. Journal of Personality and social psychology, 86; 320-333.
Tuomilehto, J., Lindstrom, M. S., Eriksson, J. G., Valle, T. T., Hamalainen, H., Ilanne- Wadden, T. A., & Brownell, K. D., & Foster, G. D. (2002). Obesity: Responding to thglobal epidemic. Journal of Consulting and Clinical Psychology, 70(3), 510-525.
Unokaa U, Tflgyesa T.)2007)Early maladaptive schemasand body mass index in subgroups of eating disorders: Adifferential association. Compr Psychiatry.;48:199-204.
Van Strien, T. (2002). Dutch Eating Behavior Questionnaire Manual. Bury Edmunds: Thames Valley Test Company Ltd.
Vindamir, D. W. (2006). Psychodynamic approaches to changing body image. In T. F. Cash & T. Pruzinsky (Eds.), Body image: A handbook of theory, research, and clinical practice (pp. 461–468). New York: Guilford Press.
Wadden, T. a., Brownell, K. d., Foster, G.D. (2009). Obesity: Responding to the global epidemic. Journal of Consulting and Clinical Psychology, 70(3), 510-525.
Waller G, Barter G. (2005)The impact of subliminalabandonment and unification cues on eating behaviour. IntJ Eat Dis.;37:156-60.
Waller G.(2003) Schema-level cognitions in patients withbinge eating disorder: A case control study. New York:John Wiley InterScience
Waller, G. (2002). "The Psychology of Binge eating" In Fairburn, C. G, Brownell. K.D. (eds) eating disorders and obesity 2nd ed. New Yourk: Guilford Press, 98-102. Wellness Program for managing morbid obesity.
Werner, E. (1997). Vulnerable but invincible: High risk children from birth to adulthood. Acta paediatrica supplement, 422: 103-105.
Werrij, M. Q., Jansen, A., Mulkens, S., Elgerma, H. J., Ament, A., & Hospers, H. J. (2009). Adding cognitive therapy to dietetic treatment is associated with less relapse in obesity. Journal of psychosomatic Reaserch, 67(4), 315-324.
Whitmer, R. A., Gunderson, E. P., Barrett-Connor, E., Quesenbery, Jr. C. P., Yaff, K.(2005). Obesity in middle age and future risk for dementia : a 27 years longitudinal population based study. Available from: URL; htpp: //www.ncbi.nih.gov/pubmed.
Yanovski, S. Z. (2003). Binge eating disorder and obesity in 2003: could treating an eating disorder have a positive effect on the obesity epidemic? International Journal of Eating Disorders, 34(s1), 117-120.
Young (1994). Schema Therapy: Conceptual Model. Available in www.
Young, J.E: Klosko, J. & weisher, M.E (2003). Schemathrapy Apractitioner guide. New York. Gail ford.