Loading...

پیشینه و مبانی نظری جنايتكاري و بزهكاري كودكان و نوجوانان

پیشینه و مبانی نظری جنايتكاري و بزهكاري كودكان و نوجوانان (docx) 46 صفحه


دسته بندی : تحقیق

نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )

تعداد صفحات: 46 صفحه

قسمتی از متن Word (.docx) :

مبانی نظری وپیشینه تحقیق جنايتكاري و بزهكاري كودكان و نوجوانان -فصل دوم (ادبيات و پيشينه تحقيق) 2-مقدمه 2-1- مفهوم جنايتكاري و بزهكاري 2-2-وضع كنوني شناسايي‌ها 2-3-علت‌شناسي بزهكاري 2-4-پيشگيري بزهكاري نوجوانان 2-5-ملاحظات كلي : 2-6-نظريه‌ها و پژوهشهاي ديگران درباره دزدي 2-6-1-دزدي و مالكيت 2-7-انواع دزديها 2-8-جريان عمل دزدي 2-9-شخصيت كودكان و نوجوانان فرد 2-10-برخورد ديگران 2-11-عوامل موثر در سرقت 2-12-خانواده و نوجوانان 2-12-1-تعريف خانواده 2-12-2-خانواده‌هاي متلاشي شده 2-13-جدايي و طلاق 2-13-1-اثر جرم‌زدايي طلاق 2-13-2-قوانين فطرت در مورد ازدواج و طلاق 2-13-3-مقام طبيعي مرد در حيات خانوادگي 2-14-ناپدري و نامادري 2-15-اختلافات خانوادگي 2-16-تحقيقات انجام شده منابع: مقدمه : « بزهكاري كودكان و نوجوانان » بنظر (منصور) مسئله بررسي علمي بزهكاري سالهاست مورد توجه دانشمندان قرار گرفته است . متخصصان رشته‌هاي مختلف خاصه روانشناسان ، جامعه‌شناسان ، پزشكان ، حقوقدانان و مربيان هر يك از دريچه‌اي به بررسي اين مسئله همت گمارده‌اند . حاصل اين كوششها و تلاشها اگر از يك سو كمك به روشن كردن اين مسئله است از سوي ديگر نشان‌دهندة پيچيدگي‌ها و معضلات شناخت اعمالي است كه با عناوين و اصطلاحات حقوقي مشخص مي‌شوند ولي بر اثر عوامل گوناگون بروز مي‌كنند و از انگيزه هاي متفاوت و هنوز در بسياري از موارد ناشناخته سرچشمه مي‌گيرند . ترسيم تاريخچة اين بررسيها آسان نيست چه برحسب آنكه بررسيها را در چه چهارچوبي قرار دهيم و چه عنواني بر آنها نهيم بايد به زاويه‌هاي متفاوتي توجه نمائيم . مسئله : جنايت در سطح بزرگسالي به عنوان يك عمل غيراجتماعي و غيراخلاقي ، از زمانيكه مسئله كيفردادن در زندگي اجتماعي پايه‌هاي قانوني يافته است ، مورد توجه بوده است ، اما علت‌شناسي جنايتكاري از زمان « لمبروزو» جنايت‌شناس ايتاليايي كه به عيني كردن مسئله تحقق بخشيده است آغاز مي‌گردد . وي مسئله را از آسمان به زمين آورده است . اما « لمبروزو» و ادامه‌دهندگان مكتب وي تنها به يك زاويه گرايش يافته‌اند و تعيين پايه‌هاي بدني و سرشتي جنايتكاري به نتايج جامع و قانع‌كننده‌اي منتهي نگرديده است . با پيشرفت روانشناسي و روانپزشكي و كاوش در زمينة انگيزشي ، مسئله جنايتكاري از زاوية داده‌ها و يافته‌هاي جديدي مورد توجه قرار گرفته است ، اين داده‌ها خاصه وقتي از لحاظ «پسيكاناليز» يا بطور كلي «روانشناسي عمقي» مطرح مي‌شوند با راهي كه لمبروزو آن را گشوده است هماهنگ نيستند . جامعه‌شناسان و به معناي گسترده‌تر متخصصان علوم اجتماعي به عوامل مستقيم و غيرمستقيم محيط (تراكم جمعيت ، وضع سكونت و وسائل مردم رس و غيره) توجه كرده‌اند . نقش شرايط اجتماعي و تعارض‌هايي كه در چهارچوب آن به وقوع مي‌پيوندند انكارناپذير است ، معذلك نه مي‌توان جنايتكاري را تنها بر اساس عامل اجتماعي بررسي كرد و نه يافته‌هاي مستقل اين زمينه با زمينه‌هاي قبلي همواره هماهنگ است .اما در هر حال پيشرفت‌هايي كه در زمينه‌هاي مختلف به وقوع پيوسته‌اند ، نتايج متعددي ببار آورده‌اند كه قدم به قدم مسئله جنايتكاري را در سطح بزرگسالي ، و بزهكاري كودكان و نوجوانان را از جنبة انحصاري جزائي بيرون كشيده‌اند : 1-توجه به اختلالات بدني و سرشتي و مسئله سلامت و عدم سلامت رواني سنت معاينات و كارشناسي جنايت و بزهكاري را در دستگاه‌هاي قضايي استقرار بخشيده است . 2-پزشكي قانوني در اين زمينه متدرجاً تحول يافته است به قسمي كه مسئله جرم‌شناسي به اتكاي پيشرفتهاي روانشناسي و روانپزشكي از حالت خشك مشخص كردن عوامل و دلايل مستقل از خصوصيات عميق جنايتكار يا بزهكار به صورت جرم‌شناسي باليني يا كلينيكي درآمده است . 3-توجه به مسائل انگيزشي و پرورشي و نقش زودرس محيط در كودكان و نوجوانان منتهي به ايجاد موسساتي گرديده است كه اولين نمونة‌آن توسط «هيلي» در 1909 در آمريكا پي‌ريزي گرديده است ، متعدد شدن اين موسسات تغييرات مهمي در وضع و مفهوم دارالتاديبها بوجود آورده است . مجموعة اين پيشرفتها نشان مي‌دهند كه توجه به مسئله بزهكاري و جنايتكاري از لحاظ رواني برخلاف تصور پاره‌اي از افراد به نوعي روانشناسي كه آن را بتوان در حد علمي تحت عنوان روانشناسي جنائي پذيرفت منتهي نگرديده است ، بلكه از لحاظ روانشناسي باليني مي‌توان به بررسي جنايتكاري و بزهكاري پرداخت و از اين لحاظ بررسيهاي رواني درباره بزهكاري و جنايتكاري جزئي از روانشناسي باليني را تشكيل مي‌دهند . ديگر آنكه ، چه از لحاظ بررسي موارد فردي و يافتن علل و عوامل بزهكاري و يا جنايتكاري در فرد آدمي و چه از لحاظ پژوهش‌هاي بزرگ به منظور نتيجه گيريهاي كلي با هدف تامين زمينه بهداشت رواني در جامعه، توجه به عوامل زيستي ، رواني و اجتماعي نخستين شرط يك بررسي صحيح و يا يك پژوهش علمي است . مفهوم جنايتكاري و بزهكاري : جنايتكاري و بزهكاري از نظر حقوقي داراي مفاهيم روشني و معيني هستند و در واقع قوانين آنها را دقيقاً تعريف مي‌كنند . به همين دليل است كه «‌مايكل» و « م.ج.آدلر» در سال 1933 اعلام داشتند كه قانون جزائي علت صوري جنايت است و اگر قوانين وجود نداشتند جنايت نيز خودبخود از بين مي‌رفت . « رابين» نيز در 1949 نوشته است كه : « بزهكاري آن چيزي است كه قانون مي‌گويد چيست » . بين جنايتكاري و بزهكاري از لحاظ معني و مفهوم تفاوتي نيست . فقط تفاوت در اين است كه بزهكاري به ارتكاب جرمهائي اطلاق مي‌گردد كه كمتر از سن معيني به وقوع پيوسته‌اند . تعيين ميزان اين سن بدست قانون است و برحسب جوامع مختلف متفاوت . وضع كنوني شناسائي‌ها : بررسي آراء و عقايدي كه دربارة بزهكاري تدوين شده‌اند ما را در مقابل دو واقعيت مهم و تعجب‌آور قرار مي‌دهد : نخست آنكه صاحبان آراء و عقايد باايماني گاهي آرام و زماني خروشان از نظر خود عميقاً دفاع مي‌كنند . دوم آنكه هيچيك از آنان نمي تواند به صورت عيني صحت نظر خود را به ديگري ثابت كند . فقدان معارف دقيق و عيني علل فراوان دارد : پاره‌اي از اين علل در حقيقت مربوط به شكل واقعي بررسي مسئله بزهكاري است كه در آن عواملي را كه بايد مورد مطالعه قرار داد به قدري متعدداند كه اشتباهاتي كه بر اثر عدم ملاحظة پاره‌اي از آنها حتي در دقيقترين و عملي‌ترين تحقيقات ممكن است رخ دهند فراوانند ، چه ، در اين زمينه امكان آزمايش وجود ندارد و روشهاي آماري نيز ، در مقايسة‌ گروه‌هاي بهنجار و گروه‌هاي نابهنجار به نتايج قانع‌كننده‌اي نائل نمي گردند . پاره‌اي ديگر مربوط به زمينة انفعالي جويندگان و اجتماع به طور كلي است و همين امر نقش مهمي در فقدان شناسائي دقيق و عيني دربارة بزهكاري بر عهده دارد. در ميدان وسيع تحقيقات دربارة بزهكاري ، روانشناسي مي‌تواند بسياري از مسائل مربوط به بزهكاري را روشن سازد و محققان ساير رشته‌ها با استفاده از كشفيات روانشناسي خواهند توانست پيشرفت تحقيقات خود را تأمين نمايند . « علت‌شناسي بزهكاري » 1-تحول بهنجار و سازگاري اجتماعي : مقدمه و به اين دليل كه مساله را از زاوية مسائل رواني مطرح مي‌كنيم بايد بدانيم كه سازمان رواني ما چگونه تحول مي‌يابد . پس ناچاريم طرح تحول دستگاه رواني را در نظر داشته باشيم و به دنبال اين طرح ببينيم در چه مواردي امكان پي‌ريزي اختلالاتي كه موجبات بزهكاري را فراهم مي‌كنند وجود دارد . اما قبل از اينكه به اين تحول بهنجار اشاره كنيم لازم است دو مفهوم را متذكر شويم : مفهوم اول ، مفهوم آستانة مقاومت است ، كه براي روشن شدن آن از يك الگوي پزشكي استفاده مي‌كنيم . از زماني كه مساله ضربه يا تكان در زمينه درماني رخنه كرده است مي‌دانيم كه بر اساس آن ممكن است يك حالت تشنجي در فرد بوجود آورد يعني مي‌توان مغز يك فرد را تحت تاثير تحريك قرار داد و حالت تشنجي‌ يا بي‌اختياري كامل در وي بوجود آورد .عملاً مي‌بينيم كه براي بوجود آوردن اين حالت درجه شدت تحريك كمتر به حالت صرعي درآوريم در حاليكه در مورد فرد ديگر تحريك شديدتري لازم باشد . در اين زمينه مي‌توان به آساني دريافت مصروع كسي است كه آستانة مقاومتش پايين است چه ، در اثر تحريكات جزئي و كوچك حالت تشنجي به او دست مي‌دهد و حال آنكه همان تحريكات در فرد ديگر بي‌اثر است . پس به اين نتيجه مي‌رسيم كه افراد در مقابل تحريكات مختلفي كه بر ارگانيزم آنها وارد مي‌شود متفاوتند و آستانه مقاومتشان يكسان نيست . در پاره‌اي اين آستانه پايين است و در برخي ديگر چنين نيست . مفهوم دوم ، مفهوم « زمينه » است . براي روشن شدن اين مفهوم نيز بايد از يك الگوي طبيعي استفاده كرد . همانطور كه يك زمين كه فعلاً حاصلخيز است در واقع از خاكي تشكيل شده كه خود از نرم شدن صخره‌ها حاصل شده است و شامل بقاياي مواد آلي و مواد آتش‌نشاني و بقاياي گياهاني است كه تخم آنها در آن ريخته شده و تغييراتي در آن بوجود آورده ، زمينة‌ رواني ما نيز بي‌شباهت به چنين زميني نيست . با اين تعبير مي‌خواهيم اين نكته را بيان كنيم كه منظور از زمينه به معناي سرشت ، آن جنبة محدود ارثي نيست و چهارچوب وسيعتري دارد يعني هم شامل با خود آورده‌هاي مادرزادي و ارثي است و هم شامل عواملي كه متدرجاً در اين زمينة‌ محدود تأثير كرده‌اند و چهارچوب وسيعتري را تشكيل داده‌اند . مرتباً شاهد اين نكته هستيم كه افراد تحت تاثير عوامل مختلف قرار مي‌گيرند . تمام افراد واكنش يكسان از خود نشان نمي‌دهند و آستانة مقاومت آنها يكسان نيست . در پاره‌اي عوامل محيط و عواملي كه ممكن است آنها را از هنجار دور كند بي اثر است و در پاره‌اي ديگر همان عوامل ممكن است تغييرات اساسي بوجود آورد . همچنين زمينة افراد يكسان نيست ، آنهم زمينه‌اي كه متشكل از پايه‌هايي است كه فرد با خود به همراه آورده است و جرم‌هايي كه محيط در آن رسوب داده است . وقتي زمينة متفاوت باشد تأثير عوامل نيز مختلف و متفاوت خواهد بود . در قرن نوزدهم دو مفهوم در مورد بزهكاري در مقابل هم قرار گرفته بودند : اول اين مفهوم كه بزهكاري حاصل يك عامل ارثي است و منشا بدني دارد و مربوط است به نارسائيها يا اختلالاتي كه فرد از آغاز با خود به همراه دارد و بر اين اساس مفهوم جاني بالفطره پايه‌گذاري شده است . در مقابل اين مفهوم گروهي نيز معتقد بودند كه عامل اجتماعي در ايجاد بزهكاري بي‌نهايت موثر است ، در حقيقت شعار اين گروه را مي‌توان در اين جمله ويكتورهوگو خلاصه كرد كه : « هر مدرسه‌اي كه باز مي‌شود در حكم زنداني است كه بسته مي‌شود .» در عصر ما نيز پس از اينهمه تحول و تغيير ، مشكل به همان صورت باقي است يعني با تمام اهميتي كه به مسائل اجتماعي داده شده و با تمام داده‌ها و يافته‌هاي ظريف رواني كه دامنة وسيعي پيدا كرده‌اند باز هم مساله به صورت يكراهه نيست چه ، انتخاب يكي از اين در ديدگاه براي طرح و بررسي مسأله بزهكاري كافي نيست . به ناچار بايد مفهوم تجمعي عوامل را پايه و منشاء بزهكاري دانست . منتهي آنچه كه در وضع فعلي به ما كمك مي كند ، پيشرفت روانشناسي است ، زيرا در اين زمان چگونگي تحول رواني را بهتر و بيشتر از قبل مي‌شناسيم و لااقل براي آن بزهكاراني كه هيچ نوع عامل اجتماعي مستقيم در به وجود آوردن بزهكاري آنان سهيم نيست و يا هيچ عامل دقيق ارثي و بدني در كار نيست به كمك طرح چگونگي تحولات رواني مي‌توانيم راحت‌تر ريشه و منشاء بزهكاري آنان را بيابيم . و در زمينه انگيزشي و اصولي كه بر رفتار فرد آدمي حكمفرماست ، به موازات تحولي كه متذكر شديم سه اصل متدرجاً رفتار انسان را تحت نظارت خود درمي‌آورد : اصل اول كه بيشتر مربوط به دو سال اول زندگي است اصل لذت است يعني كودك به دنبال آنچه مطبوع است مي‌رود و از نامطبوع مي‌گريزد . اگر آغاز آن با لذت‌طلبي شروع مي‌شود و اصل لذت نيز هيچگاه كاملاً از بين نمي‌رود معذلك متدرجاً در برخورد با محيط و به وجود آمدن واقع‌نگري است كه رفتار انسان بيشتر از « اصل واقعيت » تبعيت مي‌كند و در يك مرحلة عاليتر است كه « اصل تجسس ارزشها » بر رفتار فرد حكمفرما مي‌شود . با توجه به مفهومي كه متذكر شديم (يعني ناپيروي ، ديگر پيروي و فرد پيروي) و هماهنگي آنها با تحول انگيزشي كه به شكل لذت‌طلبي ، واقع‌نگري ، و تجسس ارزشها آشكار مي‌گردند ، بايد توجه داشت كه اگر تحول دستگاه رواني را به منزلة يك سلسله فرآيندهايي است كه در جهت تعادل‌جوئي پيش مي‌روند ، اما نمي‌توان اين نكته را ناديده گرفت كه مفهوم عدم تعادل يا سازش نايافتگي كه بر اثر اختلال تحول بروز مي‌نمايد با مفهوم قطع سازش متفاوت است . در جريان تحول ، فرآيندهاي رواني ما در مقابل گذرگاه‌هايي قرار مي‌گيرند كه امكان حالت قطع سازش براي آنها وجود دارد . آدمي در هر مرحله از تحول رواني به علت عدم اعتدال محيط يا فقدان حالت فرهنگي تعادل يافته ، ممكن است دچار جنبه‌هاي سازش نايافتگي گردد يعني از جهت تعادل و از محور بهنجار بنابر ضوابط كنوني دور شود. البته بحث اين نيست كه همه افراد بايد در اين محور يكسان باشند ، بلكه بايد به طور كلي بر اساس اين محور رشد يابند . با اين ترتيب احتمال اينكه فرد در اجتماع سازش نايافته قلمداد شود يا در اين چهارچوب بزهكار شناخته شود بسيار ناچيز است ، در صورتيكه اگر از اين محور دور شود امكان عدم سازش با شرايط محيط زياد خواهد بود. 2-عوامل اجتماعي عوامل اجتماعي ، عواملي هستند كه از نظر جامعه‌شناسي مورد بررسي قرار مي گيرند . در مرحلة اول بسيار ساده است كه از زاوية‌منفي وضع عامل اجتماعي را مشخص كنيم . بر اين اساس بزهكاراني كه دچار هيچ نوع اختلال رواني يا بدني نباشند ، بزهكاري آنان ناشي از عامل اجتماعي است . يك رديف اطلاعات و ملاكها و نتايج مطالعات به ما نشان مي‌دهد كه ميزان عامل اجتماعي در ايجاد بزهكاري نه تنها كم نيست ، بلكه بيش از حد تصور قابل ملاحظه است منتها در اينها وقتي كه از عامل اجتماعي صحبت مي‌كنيم مقصود عامل اجتماعي مستقيم است نه عامل اجتماعي با واسطه : يعني عامل اجتماعي كه روي فرد اثر مي‌گذارد و عامل رواني يا عوامل ديگري را به وجود مي‌آورد . آنچه كه بررسيها نشان مي‌دهند اين است كه معمولاً وقتي در جامعه‌اي ثبات و پايداري اجتماعي وجود نداشته باشد مثلاً جامعه در حالت شورش يا انقلاب باشد و يا پاره‌اي شرايط غيرعادي و سازش‌نايافتگي عمومي در جامع رواج داشته باشد طبعاً ميزان بزهكاري رو به افزايش مي‌گذارد و برعكس هر قدر جامعه به سوي پايداري سوق داده شود از ميزان بزهكاري كاسته مي‌شود . اين نكته نشان‌دهندة اين مطلب است كه شرايط اجتماعي در ايجاد بزهكاري مؤثرند. در حقيقت مجموعة مطالعات اجتماعي نشان مي‌دهد كه بسياري از بزهكاران در واقع آسيب‌ديدگان بهنجار يك جامعة‌نابهنجارند ، يعني افرادي هستند كه از نظر رواني ، طبيعي و بهنجارند ولي بدين‌علت كه جامعه وضع نابهنجار دارد دست به بزهكاري مي‌زنند . يكي از محققين معروف بنام « شاد » كه چند جلسه از آثار خود را به طرح و بررسي مسائل بزهكاري در شيكاگو (طرح منطقه شيكاگو) اختصاص داده است معتقد است كه بايد مسائل را از زواياي مختلف مورد بررسي قرار داد . مطلب مهم اين است كه وقتي ما از عامل اجتماعي صحبت مي‌كنيم بايد توجه داشته باشيم كه در برابر عوامل اجتماعي ، اعم از فقر ، شورش انقلاب و تغييرات صنعتي، عملاً افرادي بيشتر مرتكب بزه مي‌شوند كه آستانه مقاومتشان در مقابل اين مسائل كم باشد . بسياري از عوامل اجتماعي از راه يك عامل رواني فرد را به سوي بزهكاري مي‌كشانند ، يعني انگيزش‌هاي در فرد ايجاد مي‌كنند كه وي به ناچار مرتكب اعمال ضداجتماعي مي‌گردد و در شمار بزهكاران قلمداد مي‌شود. از جمله مطالب ديگري كه بايد در اين چهارچوب دقيقاً مورد توجه قرار داد اين است كه ما از نظر رواني به فردي كه هيچ نوع عامل رواني يا بدني او را در جهت بزهكاري سوق نمي‌دهد ، بهنجار يا طبيعي مي‌گوييم ، اين فرد بهنجار با توجه به تمام مسائلي كه در مورد محدوديت‌هاي مفهوم بهنجار بايد در نظر داشت ، معهذا همينقدر كه در مقابل دادگاه قرار گيرد و برچسب بزهكاري بروي نهاده شود ، ضربه‌اي رواني به او وارد مي‌شود و اگر سازمانها درست كار نكنند و به اين نكته توجه ننمايند بعيد است كه اين نوع افراد بعدها به صورت سالم با اجتماع سازش يابند و دوباره به اجتماع برگردند . نظاير آن را در اكثر كشورها بارها ديده‌اند . 3-عوامل بدني و سرشتي : ما تحت عنوان عوامل بدني و سرشتي در سه زمينه به بحث مي‌پردازيم : اول : پسيكوپاتي‌هاي سرشتي. دوم : نارساييهاي عقلي . سوم : بيماريها و نقيصه‌هاي عضوي . پسيكوپات سرشتي : نظرية پسيكوپاتي سرشتي يا دست يافتن به عواملي كه جنبة سرشتي يا وراثتي داشته باشند همچنان مطمع نظر است . در اين زمينه تحقيقات هرگز متوقف نشده‌اند مثلاً در زمينه ريخت‌شناسي ، روش « شلدون» را كه بر اساس نرودرم ، آندودرم راكتودرم به ريخت‌شناسي خاصي (نرومرفي ، آندومرفي ، اكتومرفي) رسيده است بايد خاطرنشان ساخت. شلدون 200 نفر از بزهكاران بستن را مورد بررسي قرار مي‌دهد كه بيشتر اين بزهكاران از نوع آندومرفي هستند ، به عبارت ديگر اكثراً بزهكاران از كساني هستند كه قسمتهاي مربوط به امعاء و احشاء در آنها بيشتر رشد كرده و يا لااقل جنبة‌ آندومرفي در آنها قويتر و به عكس نرومرفي و اكتومرفي در آنها ضعيف‌تر است . اما ريشه و منشاء بزهكاري هر چه باشد در هر حال تمايل در بكار بردن اصطلاح پسيكوپاتي سرشتي همواره داراي مفهوم مشخص و معيني نيست . اكثراً بين دانشمندان تنها تا اين حد اتفاق‌نظر هست كه كساني را مي‌توان پسيكوپات ناميد كه معمولاً « خود ميان بين » باشند ، نتوانند از تجارب خود استفاده كنند ، از نظر زندگي احساسي و هيجاني ناپايدار و در برابر تحريكات كمتر حساس باشند . ب : نارسائيهاي عقلي : در اين زمينه نيز با پيشرفت بررسي‌هاي رواني تحولاتي به وقوع پيوسته است . پاره‌اي از محققان از جمله « پيرس » « گدارد» كه يكي از متخصصان عقب‌ماندگي ذهني و بنيانگذار موسسات عقب‌ماندگان در آمريكاست برت و « كلوئك » از كساني هستند كه معتقدند نارسائيهاي عقلي سهم مهمي در بوجود آوردن بزهكاري دارند . از بين اين متخصصان برت با صراحت تمام در كتاب « نوجوان بزهكار » مي‌گويد كه « بر پاية درصدهايي كه من بدست آورده‌ام نارسائيهاي عقلي در بزهكاران ، پنج بار بيشتر از دانش‌آموزي مدارس است كه تحت همان آزمايش‌ها قرار گرفته‌اند .» عقايد جديدتر در واقع درست در مقابل عقايد قديم‌تر قرار گرفته‌اند و بر اين اساس نمي‌توان نارسائي عقلي را عامل مستقيم بزهكاري دانست . حتي « هيلي » و « برانر» در بررسيهايي كه بعمل آورده‌اند به اين نتيجه رسيده‌اند كه اگر رشد ذهني بزهكاران بالاتر از افراد بهنجار نباشد لااقل كمتر از آنها نيست . اين مولفان نشان مي‌دهند كه توزيع هوش در بزهكاران مثل افراد بهنجار يا غيربزهكار است . ج ـ بيماريها و نقيصه‌هاي عضوي : عجب اينجاست كه در نظر گرفتن نقيصه‌ها و بيماريهاي عضوي براي دستگاه‌هاي قضايي در مورد مسائل مربوط به بزهكاري ، عليرغم مقاومت بسياري از قضات ، ساده‌تر وآسانتر پذيرفته شده است . اما اين پذيرش در يك چهارچوب بسيار محدود است . بررسي مجموع قوانين جزائي ممالك مختلف نشان مي‌دهد كه دستگاه قضائي پيش‌بيني مي‌كند كه آزمايشهائي از نظر بدني و رواني در مورد كرولالها ، كوران و يا مصروعين بعمل آيد . اما در نظر گرفتن اين معاينات گرچه صحيح و اصولي است ولي به هيچ‌وجه حق مطلب را اداء نمي‌كند و به آن نيتي كه جنبة پزشكي دارد پاسخ نمي‌دهد . بخصوص كه تعداد افرادي كه بزهكار باشند و جزو اين گروه نيز باشند كم است . مثلاً در مجموعة قوانين سوئيس در نظر گرفته شده ، مجرمانيكه كرولال يا محروم از بينائي كامل و يا مبتلا به صرع باشند لازم است كه قبل از صدور حكم قطعي مورد معاينه قرار گيرند . در اينجا بايد به مفهوم كمتري نيز توجه داشته باشيم . كسانيكه از نقيصه‌هاي بدني يا عضوي رنج مي‌برند غالباً دچار احساس كمتري يا عقدة‌ كمتري خواهند شد و به دنبال اين آزردگي رواني است كه ممكن است به اقدامات غيراجتماعي و يا غيراخلاقي دست بزنند . از اين زاويه نقيصه‌هاي عضو به طور غيرمستقيم و از طريق ايجاد مكانيزم‌هاي رواني غيرعادي مي‌توانند موجبات بزهكاري را فراهم آورند. 4-اختلالات رشد شخصيت : در اين قسمت به مجموعة عواملي كه مبناي رواني دارند و ممكن است در شخصيت كودك و نوجوان تاثير كنند و به قسمي سازش اجتماعي آنها را مختل و مشوش سازند و شايد آنان را در جهت بزهكاري سوق دهند ، اشاره مي‌شود. مدتهاست كه دربارة امكان تاثير اين عوامل بحث به ميان آمده است و تقريباً از زمان نخستين آثار فرويد كه همزمان با آثار « ژانه » در فرانسه است ، تعبير رواني « سازش يافتگي اجتماعي » ترقي و پيشرفت قابل ملاحظه‌اي كرده است . به همين ملاحظه است كه پاره‌اي از فصول روان‌شناسي « آدلر» كه شايد كمي در طول زمان دستخوش فراموشي شده است سهم مهم و پرارزشي در تبيين رفتار غيراجتماعي دوران نوجواني دارد . اما كاربرد عملي تعاليم روانشناسي عمقي را در زمينة تشخيص و درمان كودكان و نوجوانان بزهكار قبل از همه مديون « آيش هورن » هستيم . اين مربي و متخصص پسيكاناليز يكي از دانشمنداني است كه راه را براي قبول مفاهيم جديد در درمان بزهكاران نوجوان گشوده است . از آن پس آثار مهم و پرارزشي در اين زمينه بوجود آمده كه بين آنها بايد به اثر مهم « كت‌فريدلندر» اشاره كرد . مادر اين قسمت از بحث « در تعاليم « آيش هورن » و همگامان وي استفاده مي‌كنيم و به اين ترتيب از عيوب كيفي تشكيل « فرامن » و تاخيرهاي جزئي رشد و مسائل مربوط به پسيكونوروزها و پسيكوزها سخن خواهيم گفت. الف-عيوب كيفي فرامن : اگر در زمانيكه شخصيت فرد تحول مي‌يابد و در مرحلة تشكيل « فرامن » خويش است دستورهاي اخلاقي سازندة اين پايگاه از يك مصدر اخلاقي غيراجتماعي و يا بزهكارانه ساطع گردند ، با آنكه فرامن كودك طبق قواعد تشكيل شخصيت خود شكل مي‌گيرد ، معذلك محتواي آن به قسمي خواهد بود كه وي را در جهت رفتار غيراجتماعي قرار خواهد داد ، به عبارت ديگر بنياد شخصيت كودك داراي شكلي كاملاً طبيعي خواهد بود و طبق قوانين معمولي روانشناسي طرح‌ريزي خواهد شد ، اما مصالحي كه كودك براي ساختن فرامن خويش به كار مي‌برد از شخصيت‌هاي غيراجتماعي كسب گرديده است و عملاً وي به نوبة خود و برحسب كيفيات به سوي بزهكاري گرايش خواهد يافت . ب : تأخيرهاي جزئي رشد : رشد بهنجار نتيجه يك سلسله رشدهاي جزئي و اكتسابات تدريجي در زمينة عصبي ـ حركتي در زمينه‌هاي حركتي ، عقلي و انفعالي است . هر رشد جزئي با بنايي كه در حال ساختن است تبيين مي‌شود . اگر رشد در يك يا دو زمينة‌خاص به اندازة‌كافي با رشد عمومي همزمان نباشد ، يك رديف عدم تعادلهايي بوجود مي‌آيد كه در نتيجة‌ آنها تحول طبيعي ممكن است به تأخير افتد . درست مانند پاية بنائي كه چند آجر آن وجود نداشته باشد و همين فقدان ممكن است استحكام بناء تكميل آن را به خطر اندازد . اختلالات تحول هيجاني كودك در نخستين ماهها و نخستين سالهاي زندگي مي‌توانند به وضع وخيمي بناي « من » وي را به خطر اندازند ، در اين باب بايد اهميت منبع اختلال رشد را كه غالباً از بي‌نظمي‌هاي روابط بين مادر و كودك سرچشمه مي‌گيرد متذكر شد . ج – پسيكونورزها و نشانه‌هاي پسيكونورزي پسيكونورزها داراي مجموعة علائمي هستند كه آزردگي يا تأثر رواني يك فرد را مشخص مي‌كنند بدون آنكه لطمه‌اي به ساختمان شخصيت او وارد كرده باشند ، به عبارت ديگر در پسيكونورزها با يك رديف علائم و نشانه‌هاي مرضي كه بين آنها يك رابطة علي وجود دارد و مجموعاً‌رفتار فرد را تحت تاثير قرار مي‌دهند و سازش او را با محيط مشكل مي‌سازند روبرو هستيم . از پسيكونورزهاي اساسي بايد نورز دلهره يا اضطراب ، نورز وسواس و نورز هيستري را نام برد ، امروز ما مي‌دانيم كه پسيكونورزها منشاء و مبدا روانزاد دارند . بر اثر وجود عدم تعادل بين « نهاد » و « من » و بعداً « فرامن » در پاره‌اي شرايط ممكن است عملا ريشه و پايه نورز در يك فرد طرح‌ريزي شود . تمام نورزي‌ها يا كسانيكه مبتلا به نورز هستند مسلماً بزهكار نيستند ولي در بين بزهكاران ممكن است تعدادي يافت شوند كه بر اساس نشانه‌هاي نورزي نتوانسته‌اند فرد را با محيط سازش دهند و عملاً در مجراي بزهكاري افتاده‌اند . د ـ پسيكوزها و نمودار پسيكوزي در زمينة‌روانپزشكي پسيكوزها اساساً به دو گروه تقسيم مي‌شوند : پسيكوزهايي كه منشاء بدني دارند و پسيكوزهائي كه كنشي هستند . پسيكوزهاي بدني مانند جنون پيري يا جنوهاي منتج از ضربه‌هاي مغزي و يا فلج عمومي موردنظر ما نيست ، بلكه بحث ما بيشتر درباره پسيكوزهاي كنشي است و در بين آنها پارانوئيها ، اسيكزوفرني و جنون ادواري را بايد نام برد . بيشتر موارد پارانوئيا و جنون ادواري مربوط به سنين بزرگسالي هستند و دركودكي و نوجواني (قبل از 18 سالگي) بروز نمي‌كنند. پس بيشتر تكيه بر اسكيزوفرني است . اسكيزوفرني به صورت كلاسيك و آنطور كه « بلولر» روانپزشك زوريخي (سوئيسي) آن را مشخص و مجزا كرده ، بيماري‌اي است كه بيشتر منشاء زيستي و سرشتي دارد و به نظر روانپزشكان معاصر اين بيماري در دوران كودكي كمتر اتفاق مي‌افتد . 5-عوامل اجتماعي ثانوي قبلاً درباره عوامل اجتماعي به معناي كلي و وسيع كلمة اجمالاً بحث شد . اكنون از عوامل اجتماعي ثانوي يعني از مطبوعات (رمانهاي پليسي) ، راديو ، تلويزيون ، سينما و الكل صحبت مي‌كنيم .اگر اين عوامل را ثانوي يا فرعي قلمداد مي‌كنيم به اين علت است كه نقش آنها محدود است و در واقع جزو عناصر محيط هستند . « پاركر » در كتابي كه تحت عنوان « قدرت و مسئوليت سينما » نوشته است ، نقل مي‌كند كه به نظر يكي از قضات نبايد ترديد داشت كه سينما و راديو و تلويزيون و كتابهاي پليسي عواملي هستند كه كودكان و نوجوانان را شديداً تحت تاثير قرار مي‌دهند و از هنجار دور مي‌كنند و آنها را در وضع ناگواري قرار مي‌دهند. با آنكه نظرات موافق و مخالف دربارة نقش اين عوامل وجود دارد ، معذلك بايد چند نكته را بعنوان واقعيات غيرقابل انكار پذيرفت . 1-عملاً در تمدن جديد نصف شاگردان يا شنوندگان تلويزيون و سينما و راديو را كودكان و نوجوانان تشكيل مي‌دهند . در يك گزارش آماري از 77 ميليون تماشاگر آمريكايي 28 ميليون آن را كودكان و نوجوانان تشكيل داده‌اند . درست است كه كانالهايي در آمريكا به پخش برنامه‌هايي براي كودكان مي‌پردازند ولي كودكان در شرايط معمولي زندگي از وضع يكنواخت و جداگانه خسته مي‌شوند و مي‌خواهند از برنامة بزرگسالان استفاده كنند ، پس اين واقعيتي است كه كودكان و نوجوانان وقت و انرژي زيادي در اين راه صرف مي كنند و عملاً چنين برنامه‌هايي در آنها تاثير فراواني بر جاي باقي مي‌گذارد . 2-بايد بپذيريم كه سينما ، راديو ، تلويزيون و رمانهاي پليسي در وضع فعلي و به صورتي كه در تمدن جديد مي‌بينيم هيچ نوع نقش فرهنگي مهمي را عملاً در مورد كودكان و نوجوانان ايفا نمي‌كنند . 3-نكته ديگر اينكه عملاً ديده شده است كه سينما و تلويزيون و گاهي اوقات راديو درپاره‌اي از كودكان ايجاد دلهره مي‌كند ، بنابراين چنين نقش مضري هر قدر هم تصميم يافته نباشد باز به عنوان عامل اغتشاش در كودكان و نوجوانان مؤثر واقع مي‌شود. « نظريه ها و پژوهشهاي ديگران دربارة‌ دزدي » در اين فصل به برخي از پژوهشها و نظريه‌هاي مختلف دربارة ‌دزدي اشاره مي‌شود. طرح اين نظريه‌ها براي بهره‌برداري و يا وسيله تحليل‌هاي ويژه نخواهد بود ، بلكه به خوانندگان و پژوهشگراني كه در اين راه گام برمي‌دارند ، امكان مي‌دهد تا اگر در مقام تطبيق و تحقيقات تازه‌اي برآيند ، با دست‌آوردهاي حاصل بسنجند و نظرهائي كه به آن رسيده شده است به بوتة آزمايشي نو بگذارند. دزدي و مالكيت : بيشتر فرهنگ‌ها « دزدي » را عبارت از برداشتن و تصاحب كردن چيزي مي‌دانند كه در مالكيت ديگران است . به همين جهت « دزد » به كسي مي‌توان گفت كه مفهوم « مالكيت » در او رشد كرده باشد تا دو سالگي وقتي كودك چيزي را برمي‌دارد « نمي‌دزد» بلكه آن را تصاحب مي‌كند ، مبادله مي‌كند و يا به دهان مي‌برد . و « مالكيت » براي او وقتي واقعيت دارد كه چيزي را « خورده » باشد . « خوردن = مالك شدن » كودك وقتي « مالك يك چيز »‌ است كه آن چيز را « خورده» است . بنابراين پيش از دو سالگي ، كودكي را كه چيزي برمي‌دارد ، نمي‌توان « دزد » ناميد . از 2 تا 7 سالگي مفهوم « مالكيت »‌ در كودكان رشد مي‌كند و بر حسب نوع و عوامل سازنده شخصيت ، درجات و صراحت اين مفهوم متفاوت است و عمل كودكان در مواقع برداشتن و يا تصاحب كردن چيزي كه متعلق به ديگران است ، به صورت ‌هاي مختلف قابل تغيير است . از 7 تا 8 سالگي به بعد است كه مي‌توان از « دزدي » و « دزد بودن » كودكان سخن گفت در اين زمان مالكيت و تعلق داشتن ، صاحب بودن در رابطه با چيزها براي آنها آگاهانه است . انواع دزدها و دزديها دزدي يكي از فراوانترين بزهكاريهاست كه در كودكان و نوجوانان ديده مي‌شود . در برخي از پژوهشها در كشورهاي جهان 75% بزه‌ها را شامل مي‌شود . دزدي با توجه به نوع رفتار ، مكانيسم عمل ، موضوع‌ تمرين و تربيت قبلي دزد به اشكال مختلف ديده مي‌شود . زمينه‌ساز رواني اغلب دزديها در خردسالان ، احساس ناكامي همراه با اضطراب است كه بر اثر تعارضات خانوادگي ، ساخت رواني ـ زيستي كودك و وضع اقتصادي و اجتماعي دشوار محيط او حاصل مي‌شود . فعليت دادن و عملي ساختن دزدي با تنش رواني ، متناسب با عوامل و شرايط زندگي همراه است . انواع دزدي با توجه به انواع ساخت و مكانيسم‌هاي رواني دزدها قابل تقسيم است : 1-دزدهاي كند ذهن : دزدي در اينگونه دزدها به خاطر مفهوم غلطي كه از مالكيت دارند ، بعلت تلقين آنها، بي‌ارادگي . (ناتواني در كنترل اشتها و هوس خود) و قضاوت نادرستي كه از موقعيت دارند ، صورت مي‌گيرد . دزدي ها گاهي ساده هستند (دزدي از بساط دستفروش‌ها) و يا تحت تلقين ديگران و دسته‌ها صورت مي‌گيرد و گاهي نيز براي جبران و افزايش ارزش خود است (دزدي براي جلب دوستي ، جلب توجه و ستايش ديگران) . 2-دزدي پرهيجان : دزدي را براي جبران كمبودهاي عاطفي و افزايش ارزش خود انجام مي‌دهند و گاهي خواست‌هاي عاطفي دارند ، دزدي براي نمايش جوانمردي خود و قهرمان و محبوب شدن ، اينگونه دزدي‌ها براي مقابله با محيط‌هايي انجام مي‌گيرد كه سخت‌گير ، جدي و عاري از عواطف انساني است . 3-دزدهاي وسواسي و آزاردهنده : دزدي در اينگونه دزدها بر اثر جنون دزدي (دزدي بدون انگيزه ، بي‌فايده و بدون علاقه براي آرامش گرفتن از عمل دزدي) ، براي جمع‌آوري و كلكسيون كردن ، و يا به علت بت‌گرايي است. 4-دزدهاي بيقرار : دزدي در نتيجه بي‌ارادگي و تحت تنش‌هاي دروني و تلقين‌پذيري صورت مي‌گيرد . 5-دزدهاي برانگيخته : دزدي درمرحلة انگيختگي خاصه افراديست كه دچار شخصيت دوره‌اي هستند . در دورة‌ انگيختگي دچار تنش‌هاي غيرقابل كنترل ، مسخرگي و بشوخي گرفتن قوانين و مقررات مي‌شوند . 6-دزدهاي افسانه گرا : دزدي در وضعي انجام مي‌گيرد كه فرد به شكلي افسانه‌اي خود را قهرمان مي‌انگارد و غالبا عياري مي‌كند تا دزدي . 7-دزدهاي پارانوئياك : دزدي به خاطر انتقام ، ادعاها ، دشمني و يا به محكمه كشيدن و شرمسار كردن خانوادة سخت‌گير است ، خانواده‌اي كه به نوبة خود پرمدعا و متكبر است . 8-دزدهاي شيزوئيد : دزدي به خاطر جبران ، بي‌اعتمادي و بي‌ارادگي است ، اعمال به صورتي يكنواخت تكرار مي‌شود. غالباً بي‌فايده ، نامنظم و ناشيانه است. 9-دزدي‌هاي صرعي : دزدي معادل صرعهاي ناخودآگاهانه حسي ، حركتي ، همراه با فراموشيهاي پشت سرهم و گاهي به صورتي يكنواخت صورت مي‌گيرد . اين گونه دزديها هميشه بدون انگيزه ، بي‌فايده و بيهوده نيست ، زيرا در مواقعي آرزوهاي دوره هوشياري فرد را تحقق مي‌دهد و دزدي ، آگاهانه و با اعمال سريع انجام مي‌شود . 10-دردهاي منحرف : دردي براي سودجوئي و يا براي تظاهر ، بازي ، ريسك كردن ، لذت بردن ، بي‌آبرو كردن ديگري انتقام گرفتن از فردي كه مورد تنفر است ، متهم كردن يك بي‌گناه و … صورت مي‌گيرد . دزدي در قالبي هوشمندانه ، با قصد قبلي ، كاملاً مجهز ، با مهارت و زيركي لازم انجام مي‌گيرد و گاهي نيز از دستياراني كه كند ذهن و يا جوانان فريب خورده‌اند ، استفاده مي‌شود . 11-دزدهاي باندها : دزدي دسته‌جمعي بخشي از دزدي‌هايي است كه با عنوان كلي دزدي باندها شناخته شده است . افراد تازه‌وارد در باندها فرصت مي‌يابند تا ديگران را از كارهاي خود به شگفت درآورند ، و اعمال خلاف قانون و رسوا را انجام دهند . در واقع ، براي آنها دزدي با دوچرخه و موتورسيكلت تبديل به دزدي با اتومبيل‌هاي پرقدرت شده است . عمليات باندها كه ضداجتماعي و مخالف مقررات است ، شركت كودكان و نوجوانان در آنها دلايل عميق عاطفي دارد . گاهي به علت ناكام‌شدگي ، كمبود عواطف ، عدم امنيت ، گاهي به خاطر اثبات خويشتن ، اثبات استقلال خود،گذشتن از مرز ، تعارضات رواني ، بدست آوردن امتياز (مثلاً به طور موقت يك اتومبيل سريع كه او را در مقام يك جنجگو قرار مي‌دهد) . انتقام گرفتن از اجتماع سخت‌گير و بي گذشتگي كه جوان را درك نمي‌كند. جريان عمل دزدي : ژان‌پل‌لوزل، در كتابي كه با عنوان « كودك دزد » فراهم كرده است ، جريان عمل دزدي را به شرح زير توصيف مي‌كند و آن را رفتاري نوروتيك در كودكان مي‌داند : 1-پيش از دزدي : دوره تعارضات و انتقادات دروني است كه با عصبيت و اضطراب همراه است . اين دوره پس از شناسائي چيزي كه بايد دزديد و فردي كه قرباني دزدي مي‌شود خاتمه مي‌پذيرد. 2-عمل دزدي : اين دوره با تنش عصبي همراه است كه در هنگام عمل به اوج خود مي‌رسد . در جريان عمل احساس‌ ترس و تنهايي به قدري شديد است كه جائي براي درك گناهكاري نمي‌گذارد . 3-پس از دزدي : تنش عصبي فروكش مي‌كند ، تحليل مي‌رود ، غالباً‌ كودك موفق به بازيابي و استفاده از تمام استعدادها و نيروهاي خود مي‌شود ، فرار مي‌كند ، چيزي را كه دزديده ، كاملاً مورد استفاده قرار نمي‌دهد ، يا آن را به صاحبش برمي‌گرداند و يا بدون استفاده رها مي‌كند و يا آن را ميان ديگران تقسيم مي‌نمايد ، يا پنهان كرده و حتي از بين مي‌رود . وقتي كودك گرفتار و بازخواست مي‌شود ، اقرار مي‌كند و آشكارا احساس راحتي مي‌كند گاهي نيز دليل‌تراشي مي‌نمايد و آن را عملي ساده و كم‌اهميت مي‌شمارد و يا دروغ مي‌گويد گاهي نيز احساس گناهكاري ، كه در جريان دزدي متوقف شده بود ، ناگهان بروز مي‌نمايد . شخصيت كودكان و نوجوانان دزد آژوياگرا سعي مي‌كند تصوير روشني از شخصيت كودكان دزد و رشد بيمار گونه عمل دزدي به دست دهد . با توجه به ساخت و زمينه‌هاي اصلي شخصيت ، مي‌توان از دزدي اطفال روان‌پريش ، روان‌نژند ، ناسازگار رواني ، و منحرف ساختن گفت و يا با توجه به ساخت منشي آنها تيپهاي مختلفي را كه قبلاً ياد كرديم، تشخيص داد . در پسران و دختران ، با توجه به تحقيقات اولمار ، در ميان خصيصه‌هاي رواني و ناهنجاريهاي انفعالي در درجه اول ناسازگاريهاي اجتماعي و سپس ولگردي ، رشدنايافتگي و بچگي قرار داد كه هميشه با علائم اضطراب و عدم امنيت همراه است . در كانون خانوادة‌آنها ، غالباً از طرف والدين عدم تفاهم ، عدم علاقه و گذشت‌ناپذيري ديده مي‌شود . از جمله مشخصات اين كودكان ، وجود خانواده‌هاي پرجمعيت و محيط اجتماعي ـ شغلي نامطلوب و محل سكني نامساعد است . بايد توجه داشت كه كودكان دزدي كه متعلق به خانواده‌هاي مرفه هستند ، اغلب به وسيلة خانواده پنهان مي‌شوند و از برشماريهاي آمار كنار گذاشته شده‌اند . « لوزل » سعي مي‌كند استراتژي كلي دزدي را روشن سازد و « ساخت شخصيت كودكان را در موقعيت دزدي » مشخص نمايد از نظر او دزدي كودكان تنها تصاحب مال ديگران نيست ، بلكه معرف لحظه‌اي و نحوه‌اي از ارتباط كودك با پدر و مادر است . پدر و مادر نخستين موضوع‌هائي هستند كه كودك بر آنها سرمايه‌گذاري عاطفي كرده است . براي دزديدن و در موقعيت دزدي ، كودك دو شخصيت دارد : يكي آن كه خود را به جاي فردي مي‌گذارد كه شيء مورد دزدي متعلق به اوست ، و ديگر به منزله دزدي است كه ناتوان و محروم است . دزدي نشانگر آن است كه هويت كودك دچار ضعف ، كمبود و شكست شده است . بنابراين ،تمام تلاش او بر اين است كه چيزي را بدست آورد كه نمايشگر قدرت و مالكيت ديگري است تا با او برابر شود . اگر كودك خود را مساوي با ديگران بيابد. احساس نياز براي دزديدن نمي‌كند ، بلكه مي‌خواهد مبادله كند ، هم بدهد و هم بگيرد . وقتي از نظر همانندسازي به عمل دزدي كودك مي‌نگريم ، دوجنبه پويا در او مي‌يابيم : يكي تلاش براي تصاحب و تملك ، و ديگري اقرار به ناتواني و ضعف ، مي‌نگريم ، دو جنبه پويا در او مي‌يابيم : يكي تلاش براي تصاحب و تملك ، و ديگري اقرار به ناتواني و ضعف ، به عبارت ديگر ، از يك سو اعلام استقلال مي‌كند و از سوي ديگر در همان زمان ناتواني خويش را نشان مي‌دهد . دزدي در كودك نشان نوعي ناسازگاري اجتماعي است و نه ضد اجتماعي بودن ، تنوع و تغييرات دزدي ، به عنوان سندرم روان‌نژندي ، نمايانگر نوعي ضعف « من » كودك است كه او را از برخورد مناسب و كافي با تعارض‌هاي دروني عاجز مي‌سازد . برعكس ، دزديهاي نوجوانان نشانگر آن است كه شخصيت آنان مجتمعي از كشش‌هاي مرموز در وضعيت‌هاي متفاوت واپس‌گرائي است . دزدي نوجوانان مرحله‌اي انتقالي از دزدي است . شيوه عمليات تكامل يافته مي‌شود ، رفتارهاي پرخاشگرانه و جنبة فايده‌جوئي آن بيشتر است . و بالاخره دزدي وسيله‌اي براي برانگيختن و به عكس‌العمل وا داشتن اجتماع است . از نظر ويفيكت،كودكي دزدي مي‌كند به دنبال اشياء دزدي شده نيست ، بلكه در جستجوي مادري است كه در رابطه با صاحب او براي خود حقوقي قائل است . اين حقوق ازآنجا ناشي مي‌شود كه « از نظر كودك » مادر مخلوق كودك است .مادر به نداي خلاقيت فطري كودك پاسخ داده است و همچنين چيزي شده كه كودك در پي آن بوده است . (مادر به وسيلة كودك خلق شده ، بلكه مفهوم مادر در درون كودك بستگي به توانايي خلاقيت كودك دارد ) . ويفيكت از خود مي‌پرسد: چگونه مي‌توان « دزديدن » و « خراب كردن » كششهاي بي‌اختيار محبت‌جوئي و كششهاي بي‌اختيار پرخاشگري ، جستجوگري براي بدست آوردن يك چيز و آنچه كه اين جستجوگري را موجب مي‌شود ، با هم جمع كرد و آشتي داد . به عقيده او تجمع گرايشهاي دوپهلو موجب التيام خودبخود و رفع ابهام تعارض دروني مي‌شود . دزدي آن طور كه براي ما آشكار مي‌شود در عين حال اخطار و اطاعت ، پرخاشگري و ضعف ، خوشحال شدن و رنج بردن است . گاهي خودشيفتگي شخص را ارضي مي‌كند و مخصوصاً نمايشگر تعارضهاي اوست و فعاليت دادن به گرايشهاي ديگرآزاري و آزاردوستي است . اگر چه در بعضي موارد شيء دزدي شده حالت سمبليك دارد ، ولي غالباً براي رفع نياز به تملك صورت مي‌گيرد. در اين حال انتخاب شيء براي دزديدن بستگي به سهل بودن دزدي و نتايج تقليدي آن است . گاهي صحنه‌هاي دزدي ، تجربه و معني اجتماعي كه از آن حاصل مي‌شود ، اهميت بيشتري پيدا مي‌كند .دزدي هميشه به خاطر لذت بردن نيست ، بلكه براي اظهار وجود كردن است . دزدي يك شيء مي‌تواند معاني متفاوتي داشته باشد ، مثلاً ، دزدي اتومبيل را بايد با توجه به معناهائي كه در تمدن فعلي جهان به آن داده مي‌شود ، دريافت : اتومبيل در عين حال كه نشانگر ارزش اجتماعي است ، معني مردم‌شناسي و نژادي دارد ، ميان صاحب ماشين و مردم ديگر فاصله بوجود مي‌آورد ، مدتي است كه فرد را در خود محفوظ نگاه مي‌دارد . همچنين اگر سرقت به وسيلة اتومبيل فردي يا گروهي انجام شود ، معني دزدي متفاوت مي‌شود . برخورد ديگران : برخورد ديگران در برابر دزد و دزدي متفاوت است . وقتي كودك چيز تازه‌اي به خانه مي‌آورد ، ممكن است پدر و مادر به علت بي‌اطلاعي بي‌تفاوت ، بدون كنجكاوي باشند و يا با وجود شكي كه مي‌برند ، چشم‌پوشي نمايند .اما همين كه رفتار كودك مبين آشكار دزدي شد ، قدرت و اختيارات خانوادگي برانگيخته و جريحه‌دار مي‌گردد ، و بازتابهاي هيجان‌انگيز اطرافيان شروع مي‌گردد و غالباً مساله را از كودك به والدين و از آنجا به اجتماع كشيده مي‌شود . دزدي فراوانتر از ساير بزهكاريها ناراحتي و سرزنش اخلاقي در محيط توليد مي‌كند . به همين جهت بايد با روشنگري و آرامش لازم با آن برخورد كرد . كودك دزد را با توجه به ناراحتي‌هاي بزرگترها و اطرافيان كودك مجازات نكنيم ، واقعيت تجاوز‌كاري كه در دزدي غيرقابل انكار است . اما دزدي نزد كودكان زباني عاطفي ـ اجتماعي ـ اخلاقي است كه معني آن بر حسب پيچيدگي موقعيت و محيط تغيير مي‌كند و مهم آن است كه آن را در همين رابطه دريابيم و تفسير و تعبير نمائيم . « عوامل موثر در سرقت » سرقت يعني : تملك مال ديگران كه داراي علل زير مي‌باشد . 1-احتياج به چيزي كه شخص فوراً مي‌خواهد . 2-در مراحل ابتدايي دهاني بودن ، به خاطر احتياجات ارضا نشده در مرحله دهاني . 3-همانندسازي با گروه ضد اجتماعي . 4-تعليمات نادرست . 5-بيماران افسرده كه ترس از تمسخر دارند . 6-تظاهر احساسات بر عليه والدين ضداجتماعي . 7-داشتن اشكال در همانندسازي با پدر و او را موجودي نارسا و يا متهاجم دانستن . 8-ترس از مخالفت با پيشنهاد سرقت توسط ديگران . 9-از دست دادن يكي ازوالدين . 10-آزاد كردن احساسات نسبت به والديني كه غايب بوده و اينكه از نظر عاطفي محبتي ابراز نمي‌كنند. -سنين شروع سرقت : سرقت در سن چهارسالگي و با بكار بردن زور در (17-14) سالگي بيشتر شايع است . بزهكاري بستگي زيادي به فرهنگ نيز دارد و در شبهاي طولاني زمستان بيشتر اتفاق مي‌افتد. در اروپا بر اساس تحقيق « گرون هانت » جرم‌شناسي آلماني ، نوجوانان در سن (16-14) سالگي حداكثر جرائم را مرتكب مي‌شوند و بدين منظور اين مرحله را سن بحراني ارتكاب جرائم دانسته است. سن اوج و بحران بزهكاري آخرين سال دبيرستان است . در اين مورد اتهامات اساسي عبارتند از سرقت ، جيب‌بري ، جنايات جنسي ، فرار از مدرسه ، بزهكاري ، كه در بين ميدان پنج برابر بيش از دختران مي‌باشد . سنين اوليه عمر مهمترين زمان براي پرورش استعداد بزهكاري است . در اينجا مناسب است تحقيق (Batava) كه يك استاد لهستاني است و در اين مورد انجام شده ، اشاره‌اي شود . طبق تحقيقات استاد مزبور : 43% از بزهكاران جوان كه بعنوان تكرار جرم مورد تعقيب بودند ، ارتكاب سرقت را از سنين كمتر از 10 سالگي آغاز نموده‌اند. 77% آنان قبل از 13 سالگي اولين جرم سرقت را مرتكب شده‌اند و جواناني كه اولين سرقت آنان پس از 13 سالگي انجام شده مورد تكرار جرمشان كمتر است . « خانواده و نوجوان » الف ـ تعريف خانواده : خسروپور اظهار مي‌دارد : وقتي مي‌گويم خانواده يكي از عوامل موثر در رشد نوجوان است مقصود ما تنها والدين و اثر رفتار آنها نيست بلكه مقصود محله و همسايگان ، آب و هوا و طرز تغذيه درخانواده ، موقعيت قرار گرفتن و گنجايش ، خانه ، وضع اقتصادي ، رفتار اقوام و حتي آمد و رفت مهمانان نيز مي‌باشد كه همگي در رشد و رفتار نوجوان موثر خواهد بود . خانواده اولين واحد يك اجتماع است كه كودك در آن خود بخود شكل مي‌گيرد . شكل جسمي ، عاطفي ، شخصيتي و قديمي‌ترين موسسة تعليم و تربيت بشري است . محلي است كه موجب نشو و نماي فضائل و خصايل ، همكاري و فداكاري ، مبارزه ، ابراز عشق و محبت بوده و لطيف‌ترين و پاكترين احساسات بشري در آنجا ظهور و بروز مي‌كند. همانطور هم خانواده هم محبت و مهرباني ممكن است سعادت آتي نوجوان را تامين نمايد . وقتي از « سر بنيامين دست » رئيس آكادمي هنري انگلستان سوال كردند چه چيز باعث شد كه وي هنرمندي باارزش و دانشمندي معروف شود در پاسخ گفت « بوسه‌اي از مادر » بقول « بوسارد » استاد دانشگاه پنسيلوانيا « خانواده مقتدرترين عامل ساختمان شخصيت اجتماعي نوجوان است .» والديني كه از اعمال ناپسند جوانان خود در خارج از منزل ناراحت و شرمنده مي‌شدند بايد بدانند كه عمل نوجوانان در خارج از خانواده ، عكس‌العمل سخت‌گيريهائي است كه در خانواده نسبت به آنها اعمال مي‌شود . راتني و گريگ در مدت 20 سال مطالعاتي روي 492 خانواده‌هائيكه به نقل و انتقال پرداخته بودند نموده و چنين نتيجه گرفته‌اند كه اولاً : قسمت اعظم اين نقل و انتقالات خانوادگي در طبقات پايين و كارگران صورت گرفته است . ثانياً هدف اصلي آنها از اين نقل و انتقالات دور شدن از خانه و محل تولد شهر خود به منظور كسب و كار و شغل بهتري بوده است . ولي از اين آزمايش اين نتيجه گرفته نشده است كه هميشه تغيير شهرستان و شغل جديد وضع بهتري ايجاد نموده باشد چه بسا ناآشنائي به محيط و عدم پذيرش از طرف دوستان و همسايگان تازه مويد بر علت گرديده و مسائل پيچيده‌تري را براي نوجوانان ايجاد نموده است . ب ـ خانواده‌هاي متلاشي شده : يا خانواده‌هاي شكست خورده خانواده‌هائي را گويند كه پدر يا مادر يا هر دوي آنها بعلت غيبت طولاني يا طلاق يا مرگ نزد فرزندان خود نباشند و يا مشاجرات و منازعات شديد در حضور آنها داشته باشند . تحقيقاتي كه روي پسران دبيرستاني بعمل آورده‌اند به اين نتيجه رسيدند كه نوجوانان خانواده‌هاي شكست خورده در انجام فعاليت هاي اجتماعي عقب‌ماندگي داشته و افرادي هستند عصبي ، تندخو ، و نسبت به امور زندگي بدبين و حساس و آمادگي و تمايل آنها براي انحرافات به مراتب بيش از ديگران است و ميزان اين ناراحتي‌ها در درجه اول نزد نوجوانان خانواده‌هائي است كه والدين آنها هر دو فوت كرده‌اند . در درجة دوم خانواده‌هائيكه پدر فوت كرده است خاصه اينكه وضع مالي خانواده هم زياد رضايت‌بخش نباشد و در درجة سوم نوجوانانيكه بين والدين آنها طلاق و جدائي رخ داده است . جدائي اولاد از والدين به هر نحوي كه باشد اغلب از موارد يك عامل مهم ناسازگاري و تبهكاريست. زيرا اغلب از جنايتكاران جوان وقتي مورد بازجوئي قرار مي‌گيرند ابتداي سخن آنان اين است كه : « من در بچگي پدر خود را از دست دادم و يا اينكه طفل چندساله‌اي بودم كه مادرم فوت كرد و پدرم زن ديگري گرفت و امثال اينها …» اول ـ جدائي و طلاق : طلاق درست است كه بصورت ظاهر و موقتاً مشكلات والدين را حل مي‌نمايد ولي بر مشكلات كودكان و نوجوانان مي‌افزايد خاصه اينكه همسالان و همسايگان نيز اغلب موضوع جدائي را به نوجوانان با آهنگ خاصي گوشزد مي‌نمايند و نوجوان احساس كمبود و ناايمني و گاهي احساس حقارت در خود مي‌نمايد .بنابراين نوجوان گذشته از اينكه ثبات عاطفي خود را از دست مي‌دهد تشويشي هم در ادامه زندگي او بوجود مي‌آيد . در كتاب « روح بشر » مي‌نويسد « يتيم‌تر از يتيم كودكاني هستند كه ظاهراً هم پدر دارند و هم مادر ليكن يا در حال متاركه و مشاجره هستند و يا قهر و طلاق . گاهي اوقات ديده مي‌شود كه يكي از والدين رويه نامطلوبي نسبت به همسر خويش اتخاذ نموده و نزد نوجوان از بدگويي مي‌نمايد و كلية‌ گناهان را به گردن او مي‌اندازد ، چون نوجوان هر دوي آنها را دوست دارد ابتدا يك حالت شك و ترديد در او ايجاد مي‌شود كه چه بايد بگويد و چه عكس‌العملي نشان دهد و اگر هم با طرف جدا شده مخالف باشد كينه شديدي نسبت به او در دل خود احساس نموده ، كه گاهي ممكن است منجر به عواطف وخيمي گردد. نوجوانيكه در خانواده‌هاي جدا شده زندگي مي‌كند مانند ناخدائي است كه كشتي زندگي او بدون را دار در آبهاي متلاطم دريا يا بانيطرف و آن طرف مي‌رود و نمي‌تواند راه خود را به ساحل امن و امان پيدا كند . بايد قبول كرد كه يكي از عوامل مهم خلافكاريها و انحرافات نوجوانان همين جدائي‌ها است . طلاق را علماء تعليم و تربيت گره كوري مي‌دانند بر اشتباهات گذشته كه اثر مستقيم و نامطلوب آن بر روي فرزندان منعكس مي‌گردد . دوم : ناپدري و نامادري چو بيني يتيمي سرافكنده پيش مده بوسه بر روي فرزند خويش (خسروپور مي‌گويد يكي از مشكلات بزرگ ديگر نوجوانان مسئله ناپدري و نامادري است كه قريب به اكثريت نوجوانان تاب تحول آن را ندارند و به فرض اينكه ناپدري و نامادري به نوجوانان محبت نمايد .معذلك چون جاي پدر يا مادر او را گرفته‌اند طبعاً يكنوع احساس ناراحتي مي‌كنند و بعلاوه ممكن است خانواده جديد ناپدري يا نامادري او را نپذيرند و رفتار آنها غير از آنچه باشد كه نوجوان از كودكي عادت كرده است. در صورتيكه ناپدري و نامادري روي خوش به نوجوان نشان ندهند ، اضطراب و نگراني فوق‌العاده‌اي در نوجوان بوجود آمده و احساس مي‌كند در اين خانه بيگانه است و تا بخواهد با قيافه‌هاي اقوام جديد و محيط ناآشنا يا بي‌ميلي خو بگيرد كنترل اعصاب و عواطف خود را از دست داده يا زندگي جديد آنها را شيفته مي‌سازد و يا خود خانه را ترك مي‌گويد . اضطراب ديگري كه اينگونه نوجوانان را فرا مي‌گيرد اين است كه دائماً تصور مي‌كنند ناپدري و يا نامادري درصددند روابط بين نوجوان و والدين را برهم بزنند و او را بد جلوه‌گر سازند . خطرناكترين عملي را كه ممكن است ناپدري و يا نامدري مرتكب شوند اين است كه بخواهند در روزهاي اول قدرت خود را مانند پدر يا مادر حقيقي به نوجوان نشان دهند و به اصطلاح معروف « گربه را در حجله بكشند » زيرا نوجوان قبل از روبرو شدن با ناپدري يا نامادري نگران اين است كه مبادا اولين برخورد آنها خشن و غيرطبيعي باشد و آرزو مي‌كند كه آنها با محبت‌تر از والدين خود باشند تا بدينوسيله بتواند قدري از ناراحتي‌هاي خود را تسكين دهد و واقعاً اينگونه نوجوانان ديگر ، بنابراين وقتي با صحنه خشونت‌آميزي روبرو گردند بلكه خشمگين و ناراحت و عصبي گرديده و دست به اعمل ناشايستي مانند فرار از خانه ، آزار ديگران ، خرابكاري و حتي جنايت مي‌زنند كه براي هر دو طرف پشيماني ببار خواهد آورد . تمام زن پدرها بدانند كه آزار و اذيت نافرزندي عواقب بسيار وخيمي به دنبال دارد كه در آتيه غيرمستقيم بر روي ناپدري و نامادري‌ها منعكس خواهد گرديد. اگر روزنامه‌ها و مجلات را ورق بزنيم بكرات با آزار و اذيت نامادريها روبر مي‌شويم كه هيچكدام بي‌انتقام و مخفي نمانده است شرح زير نامه جالبي است كه از روزنامه اطلاعات نقل گرديده و شاگردي خطاب به معلم خود چنين مي‌نويسد : آقاي معلم : شما كه اين قدر خوب و مهربانيد ، شما كه اينقدر سركلاس به بچه‌ها درس محبت و مهرباني مي‌دهيد زحمت بكشيد ، به خانه ما بياييد و اين حرفها را براي زن پدرم تكرار كنيد ، او به شنيدن اين حرفها نياز زيادي دارد كسي بايد به او درس محبت بدهد تا او ما را اينقدر اذيت نكند… به كليه زن پدرها و ناپدري‌ها اكيداً توصيه مي‌شود به نافرزندها آنچه مي‌توانند محبت نمايند و حتي اگر خود آنها هم فرزند ديگري دارند و هيچوقت گفته آلن را فراموش نكند كه گفته است : خانواده‌ايكه در آن محبت و عشق و سازگاري وجود نداشته باشد به مراتب بدتر از خانواد‌ه‌هاي متلاشي و جدا شده مي‌باشد . سوم ـ اختلافات خانوادگي : در بعضي از خانواده‌ها اختلافات شديدي بين والدين از يك طرف و والدين و اولادان از طرف ديگر و يا اقدام و والدين درمورد تقسيم ارث يا اختلافات ملكي و يا بين فرزندان و يا دخالت‌هاي بيجاي اقوام در امور خانوادگي بخصوص دخالت در طرز رفتار جوان به ظهور مي‌رسد كه در نتيجه باعث مي‌شود نوجوانان احساس عدم امنيت نمايند و هميشه نگران آتيه خود باشند . نكته قابل توجه در اينجا اين است كه اثرات رفتار نامطبوع اينگونه خانواده‌ها تنها بر روي نوجوانان ختم نمي‌گردد بلكه بعدها نيز ادامه خواهد داشت بدين‌معني كه اينگونه نوجوانان بطور مسلم رفتاري محبت‌آميز و آرام با زن و فرزند خود نخواهد داشت . « پترس و بكر » و همكاران تحقيقاتي در اين مورد بعمل آورده و نتيجه گرفته‌اند كه اولاً 60 درصد از نوجوانانيكه ناسازگار هستند داراي والديني مي‌باشند كه ناسازگار و مشاجراتي بوده اند . ثانياً اينگونه نوجوانان وقتي متاهل مي‌شوند با زن و فرزند خود نيز ناسازگار مي‌گردند (يعني همان رويه والدين را دنبال مي‌كنند) ثالثاً اولادهاي اينگونه خانواده‌ها اغلب به ازدواجهاي زودرس متوسل مي‌گردند و بعلاوه گاهي از اوقات ديده مي‌شود كه نوجوانان در اثر سختگيري والدين دست به اقدامي زده‌اند كه به ضرر خود او بوده است . مثلاً : نوجواني كه مادرش با زحمت زياد و خدمتكاري معيشت نوجوان را فراهم مي‌ساخت تا تحصيل نمايد ولي چون بسيار خشن و بداخلاق بود نوجوان براي تلافي كردن خشونت او تحصيل را كه مورد علاقه مادر بود ترك نموده و به شهرستانها فراري شده . پيشينه و تحقيقات انجام شده كلوارد (cloward, 1970) مي‌گويد : طبق نظر Block و Niderhoffer بدليل اينكه، نوجوانان از شرايطي كه براي بزرگسالان فراهم مي باشد محروم هستند . و در اين راه با موانع بسيار مواجه مي باشند و فرهنگهاي نوجواني ، در حال افزايش مي‌باشند و نيز بحراني كه در اين دوران ايجاد مي شود . فوق‌العاده ، داراي اهميت مي‌باشد اين بحران موجب مي‌شود كه نوجوان دچار به پريشاني و گيجي شود و تمايل زيادي به طرف دسته‌هاي بزهكاري پيدا كنند . در اين دسته‌ها بيشتر جرائم ، دزدي و سرقت مي‌باشد ، و براي انجام اين كارها ، برنامه‌هاي تقريباً دقيق دارند ، و كارهاي افراد دسته‌ها ، تقريباً سازمان‌يافته مي‌باشد . نقشة‌ماهرانه طرح مي شود و براي كسب مهارتهاي لازم ساعتها وقت صرف مي‌كنند . مثل مهارتهاي الكتريكي مكانيكي و غيره (cloward 1970) . كرو (criwe , 1965) مي‌گويد : هال نوجواني را يك دوره طوفان‌زا و استرسزا مي‌داند . هال اهميت زيادي براي جريان رشد و همچنين اثري كه محيط بر روي رشد فرد مي‌گذارد قائل مي‌باشد . برانتلي (Brantly , 1965) يافت كه همبستگي بالايي بين استرس و فشار روحي خانواده و اختلالات رفتاري نوجوانان وجود دارد . استرنك (Strang, 1956) مي‌گويد : Clueks يافت كه فشارمحيط اجتماعي روي‌برانگخيتن نوجوان در طول سالهاي شكل‌گيري ، اثر كمتري از ويژگيهاي بيولوژيكي و تاثيرات والدين داشته است . (strang, 1954). كلوار (Cloward, 1910) مي‌گويد : Bleak و Nidernoffer بحثي را دربارة بزهكاري مدرن انجام دادند به اين صورت كه بزهكاري مدرن ، در حال افزايش و علت اين هم آسيبهاي ذهني فراوان ، آشفتگي عاطفي ، و آسيبهاي رواني درميان نوجوانان مي‌باشد كه آنها را به انجام اعمال بزهكاري مي‌كشاند و اين علتها نسبتهاي پراهميتي را تشكيل مي‌دهد . علاوه بر اينكه ميزان بزهكاري در رابطه با عملكرد طبقة اجتماعي مشخص مي‌باشد ، ليكن با عواملي ديگر همچون همسايگي ، بافت خانواده و گروه‌هاي همسن در رابطه مي‌باشد . و شرايطي محيطي در طبقه پايين شهرنشين در رابطه با همسايه‌هاي اين طبقه به نظر مي‌رسد كه تاثير زيادي در رشد رفتارهاي بزهكاري دارند . (Alan, 1974) منصور مي‌گويد : (Cluek , Bert) ، معتقدند نارساييهاي عملي سهم مهمي در بوجود آوردن بزهكاري دارند . به طوريك برت Bert با صراحت مي‌گويد : « بر پايه درصدهايي كه من بدست آورده‌ام نارساييهاي عقلي در بزهكاران پنج بار ، بيشتر از دانش‌آموزان مدارسي است كه تحت همان آزمايش قرار گرفته‌اند .» مظلومان مي‌گويد : (1365) ، tard ، جرم را مانند هر پديدة ديگر اجتماعي ناشي از شرايط جسماني ، حتي طبيعي مي‌داند ، ولي هميشه تظاهراتش بوسيله فشارهاي رواني اجتماعي بوسيله امر تقليد صورت مي‌گيرد . او معتقد است : ميان دزدي و قتل با تقليد رابطه شديدي وجود دارد ، زيرا برحسب او ، قدرت ابداع مردم در آن حد نيست كه دست به جنايت بزنند . به همين جهت از يكديگر ياد مي‌گيرند و اعمال هم را سرمشق قرار مي‌دهند . (مظلومان ، 1356) تحقيقات پولك (Pulkc , 1956) در مورد بزهكاران نوجوان موسسات مختلف تاديبي ‌لوس‌آنجلس نشان مي‌دهد كه از 43 تا 58 درصد اين قبيل بزهكاران متعلق به خانواده‌هاي از هم پاشيده هستند . (كي‌نيا ، 1357) . بوشارلات (1365 ، Boucharlate) به نقل از winnicott مي گويد : در چشمة هر يك از گرايشهاي ضداجتماعي همواره فقدان يا محدوديتي وجود دارد كه يا بدون تعارف ، مادر ، در آن كوتاهي كرده است و يا در اثر متلاشي شدن خانواده پديد آمده است . مظلومان (1365) مي‌گويد : به عقيده فرويد كسانيكه دچار محروميت يا شكست شده‌اند ، انباشته از عقده‌هايي مي‌باشند كه در زندگي هميشه مي‌كوشند تا با بدست آوردن طرقي مناسب آنها را بگشايند و بدين‌نحو اميال شكست خورده و احساسات سركوفتة خود را التيام بخشند . كرو (Crow, 1956)مي‌گويد : « اگر والدين خودشان بطور عاطفي آشفته باشند ، اگر روابط زن و شوهري خوب نباشد ، اگر پرخاشگري و منازعه بطور روزانه بين والدين باشد ، اين چنين خانواده‌هايي احتمالاً باعث گيجي و رفتار بزهكاري در نوجوانانشان مي‌شوند .» او همچنين مي‌گويد : « گرچه متلاشي شدن خانه ، تنها علت اصلي بزهكاري نوجوانان نيست آن يك وضعيت غيرعادي در خانه بوجود مي‌آورد كه روي رشد عاطفي نوجوان تأثير مي‌گذارد . استرانك (strang , 1954) مي‌نويسد : « بافت خانواده در روي نوجوانان ممكن است اثرات زيان‌آوري داشته باشد ، بويژه طي سنين 12 تا 13 سالگي » اگر در اين سنين پدر در خانه نباشد و مادر مشغول كار خارج از خانه باشد يا به دلايل ديگر مثل جدايي ، اين عوامل مي‌تواند اثرات نامطلوبي روي نوجوانان داشته باشد درنتيجه ممكن است بچه‌ها درگير و رفتارهاي دزدي ، پرسه‌زني ، دروغگويي و رفتارهاي بزهكاري ديگر گردند. فهرست منابع هيلگارد ، ارنست ، زمينة روان‌شناسي ، جلد اول ، مترجم ، براهني ، م ، تهران ، رشد ، 1367 هيلگارد ، ارنست ، زمينة روانشناسي ، جلد دوم ،مترجم ، براهني‌ ، م ، تهران ، رشد، 1368 ايلينگورت ، ر ، كودك و مدرسه ، مترجم ، نوابي‌نژاد ، ش ، تهران ، رشد ،1368 بهشتي ، الف ، مسائل ومشكلات خانوادگي ، قم ،طريق‌القدس ، 1362 پارسا ، م، روانشناسي رشد كودك و نوجوان ،تهران ، بعثت ، 1368 جلال طهراني ، م ، روش تحقيق در روان‌شناسي باليني (جزوة درسي) ، مشهد ، دانشكدة علوم تربيتي ، 1368 خسروپور ، ي . روانشناسي بلوغ ونوجواني ،تهران ، 1353 خديوي زند ، م ، امينيان ، ز ، پژوهش در ساخت شخصيت و خانواده بزهكاران ، مشهد شعاري‌نژاد ، ع ، روانشناسي رشد، تهران ، كتابفروشي ، 1349 شكوهي ، غ ، تعليم و تربيت و مراحل آن ، مشهد ، آستان قدس رضوي ، 1365 قائمي ، ع ، آسيبها و عوارض اجتماعي ، تهران ، اميدي ، 1364 . كي‌نيا ، م ، مباني جرم‌شناسي جلد اول ، تهران ، دانشگاه تهران ، 1357 منصور ، م ، روانشناسي ژنتيك ، تهران، رز ، 1366 منصور ، م ، زمينة بررسي بزهكاري كودكان و نوجوانان ، تهران ، 1356.

نظرات کاربران

نظرتان را ارسال کنید

captcha

فایل های دیگر این دسته