Loading...

پیشینه و مبانی نظری اختلالات نارسایی

پیشینه و مبانی نظری اختلالات نارسایی (docx) 57 صفحه


دسته بندی : تحقیق

نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )

تعداد صفحات: 57 صفحه

قسمتی از متن Word (.docx) :

مبانی نظری وپیشینه تحقیق اختلالات نارسایی فصل دوم الف ) مباني نظري ب ) تحقيقات انجام شده ( پيشينه ي تحقيق ) تعاريف بيش فعالي اختلال نارسايي توجه / بيش فعالي به شكل هاي مختلف و با نام هاي متفاوتي تعريف شده و تقريبا هيچ گاه توافقي در اين زمينه وجود نداشته است . برخي از مؤلفان ، تعريف هاي ويژه ي خود را ارائه مي كنند . و برخي ديگر از افراد يا برخي از انجمن ها ، معيارهاي خاصي را براي تعريف اين اختلال به صورت باليني ، خود در نظرمي گيرند . والدين و مربيان كودكان اغلب اصطلاح بيش فعال را جهت توصيف كودكاني به كارمي برند كه سرزنده ، خستگي ناپذير ، بسيار فعال و پرجنب وجوش هستند . اين اختلال معمولا با ويژگي هايي چون بيش فعالي ، تكانشگري ، بي توجهي ، پرتحرك ، بي قرار ، پريشان و مانند اينها توصيف شده و اغلب اين نگرش وجود داشته است كه آن را ناشي از عوامل زيستي ، آسيب مغزي يادداشت بدانند . در اين ميان ، درمانگران به تعريفي عملياتي احتياج دارند تا در كارهايشان به آن مراجعه كنند . زيرا بدون در اختيار داشتن تعريف عملياتي مجبور مي شوند براساس مفاهيم نه چندان مشخصي هم چون آسيب مغزي ، مشكل هاي عاطفي ، محروميت هاي محيطي و توصيف هاي مقوله اي گوناگون كاركنند . معمولا تعريف هاي متعددي كه ارايه شده هركدام برجنبه اي تأكيد داشته اند . براي مثال ، وري ( 1968 ) . در تعريف خود ، بر فعاليت حركتي بيش از حد تأكيد مي كند : ( فعاليت حركتي روزانه ، كه به طور معناداري بيشتر ازحد عادي است ) . گاهي براساس نياز فردي كه تعريفي از اين اختلال عرضه مي كند ، تعريف هاي متفاوتي از آن به عمل آمده است . براي مثال ، كنت ( 1994 ) . در واژه نامه ي ورزشي خود اين اختلال را : ( فعاليت حركتي بيش از حد ) تعريف مي كند . باركلي ( 1982 ) مي نويسد اگرچه برسد نشانه ها و ويژگي هاي بيش فعالي معمولا اتفاق نظر وجود دارد ، ولي هنوز برسر تعريف آن ، چنين توفقي حاصل نشده است . براي مثال ، بسياري از دانشمندان معتقدند كه بيش فعالي فراگير در تكانشگري بيش فعالي و بي توجهي است . باركلي ( 1982 ) تعريف زير را پيشنهاد مي كند : ( بيش فعالي عبارتست از اختلال رشدي در توجه ، كنترل تكانش ، بي قراري و هدايت رفتار كه بطور طبيعي ايجاد مي شود و ناشي از اختلال هاي عصب شناختي بزرگ ، حسي ، حركتي يا هيجاني نيست ) . تيلور به اين تعاريف اشاره كرده است 1- پرجنب وجوش عبارت است از فعاليت بدني زياد . كودك پرجنب وجوش بيش از كودك معمولي تحرك دارد . حركاتش ناگهاني است و به دشواري مي تواند مدتي سرجايش بنشيند . اين كودكان با وجود آنكه پرتحركند . ولي به هنگامي كه توجهشان به چيزي جلب مي شود مي توانند حواسشان را متمركز كنند . به طوركلي اين گونه كودكان پرتوان و پرانرژي اند ، اما گاهي اين فعاليت زياد از اضطراب و عصبانيت ناشي مي شود . معمولا اين گونه كودكان را نافرمان مي دانند چون وقتي به آنان مي گويند سرجايشان بنشينند گوش نمي كنند . اين رفتار از لحاظ كودكان مشكلي به حساب نمي آيد هرچند كه ممكن است والدين را خسته كند . 2- بي قراري يا اختلال در ميزان دقت و توجه دركودكي ديده مي شود كه به دليل داشتن آستانه دقت كوتاه مدت بيش از حد تحرك دارد و نامنظم و آشفته است . 3- تحرك يا فعاليت بيش از حد نشانة رواني دركودكاني است كه بي قرارند و نمي توانند حواسشان را برچيزي متمركز كنند . همان گونه كه اشاره كرديم تعريف مشخصي از بيش فعالي وجود ندارد كه مورد پذيرش همگاني صاحب نظران باشد . بسياري از پژوهشگران و درمانگران ترجيح مي دهند تعريف و معيار تشخيصي وآماري اختلال هاي رواني ( 1994 ) . را مورد استفاده قرار مي دهند كه از پذيرش بسياري برخوردار است . نظريه ها و ديدگاهها در پيشينة پژوهشي مربوط به سبب شناسي اختلال نارسايي توجه / بيش فعالي دو الگو يا نظريه اصلي در اين باره وجود دارد . 1- نظريه ي ساز وكار برانگيختگي در اين نظريه ادعا مي شود كه اختلال نارسايي توجه / بيش فعالي ناشي از نابهنجاري هايي در ساز وكارهاي برانگيختگي مغز در افراد داراي اين اختلال است . در اين نظريه سعي مي شود چگونگي پاسخ دهي مغز مطالعه مي شود و مشخص شود كه چه مشكلي در دستگاه عصبي اين كودكان وجود دارد كه در پاسخ دهي آنها به محرك هاي بيروني و دروني ، مشكل ايجاد مي كند . در رويكرد برانگيختگي ، ساز وكارهاي برانگيختگي از دو جنبه مورد پژوهش قرار مي گيرند . جنبه اول ، بيش برانگيختگي و جنبه دوم كم برانگيختگي است ، و مي توان رفتار كودكان با اختلال نارسايي توجه / بيش فعالي را از هركدام از اين دو جنبه بررسي كرد . رويكرد بيش برانگيختگي بيانگر آن است كه اين اختلال دركودكان ناشي از اين وضعيت است كه فزون شلوغي داده ها ، امكان تصفيه و انتخاب محرك ها را نمي دهد . در مقابل ديدگاه كم برانگيختگي معتقد است كه ميزان برانگيختگي پايين و ناكافي بودن ميزان فعاليت ساز وكارهاي كنترل بازداري باعث به وجود آمدن حواس پرتي و در نتيجه اختلال نارسايي توجه / بيش فعالي مي شود . مطالعه دقيق در سال هاي اخير اين يافته هاي شگفت آور را نشان مي دهد كه زماني كه كودكان داراي اختلال نارسايي توجه / بيش فعالي ، در معرض تحريك پذيري بالايي ، مثل موسيقي ، قرارمي گيرند ، عملكرد بهتري در رياضيات از خود نشان مي دهند . اين پژوهشگران معتقدند كه تأثير تسهيل گر تحريك پذيري شنيداري ، باعث عملكرد بهتر آنها در رياضيات مي شود . اين يافته نشان مي دهد كه نظريه ي كم برانگيختگي مي تواند به درك بهتري در سبب شناسي اين اختلال كمك كند . 2- الگوي كاركردهاي هماهنگ ساز الگوي كاركردهاي هماهنگ ساز تلاشي است براي تدوين نظريه اي سبب شناسي تا بتوان از اين رهگذر ، پژوهش هاي مربوط به اختلال نارسايي توجه / بيش فعالي را يك موضوع اساسي متمركز ساخت . اين الگو براين باور استوار شده است كه نارسايي توجه در اين اختلال ، نارسايي ثانويه اي است كه از ضعف در بازداري رفتاري يا خود تنظيمي ناشي مي شود . باركلي معتقد است كه نارسايي در بازداري پاسخ ، باعث آسيب رسيدن به چهار توانايي عصبي – رواني شناختي مي شود . اين آسيب ، از راه اطلاعات بازنمايي شده و عمل هاي خود جهت دهي ، به كاهش كنترل حركتي منجر مي شود . علت بيماري ( سبب شناسي ) دانشمندان نمي توانند به طور قطعي مشخص كنند كه علت اصلي اختلال نارسايي توجه / بيش فعالي چيست . برخي از علت هاي احتمالي را در اين قسمت مرور خواهيم كرد . اما همچنان لازم است تا علت هاي اين امر مورد بررسي و پژوهش قرار بگيرند . در اين بررسي سعي مي كنيم رويكرد زيستي – رواني – اجتماعي داشته باشيم . امروزه بيشتر پژوهشگران برنظرگاه زيستي تأكيد مي ورزند . ولي همواره بايد توجه داشت كه عوامل رواني اجتماعي نيز از نظر دور نمانند . 1- عوامل ژنتيكي در بررسي هاي انجام شده در مورد تأثير عوامل ژنتيكي در اختلال نارسايي توجه / بيش فعالي معمولا از سه روش مورد استفاده قرار مي گيرد : مطالعه ي هم شكمان و مطالعة فرزند خوانده ها . مطالعه خانواده به بررسي تأثير عوامل خانوادگي مربوط مي شود . در حالي كه مطالعه هم شكمان و فرزند خوانده ها براي اين منظور به كار مي رود تا روشن شود كه آيا اختلال نارسايي توجه / بيش فعالي منشاء خانوادگي و محيطي دارد يا ژنتيكي . مطالعه ي هم شكمان و فرزند خوانده ها در مورد اين كودكان ، نشانگر رابطه اي قوي بين عوامل ژنتيكي و وجود اين اختلال است . بيدرمن و همكاران ( 1990 ) . عوامل خانوادگي – ژنتيكي و عوامل رواني اجتماعي را در ميان خويشاوندان درجه ي اول كودكان و نوجوانان داراي اين اختلال مطالعه كردند و دريافتند كه در اين خويشاوندان ، احتمال وجود اختلالي مشابه ، بسيار زياد است . از اين رو تأثير عوامل خانوادگي – ژنتيكي مورد تأييد قرار مي گيرد . در بررسي ديگري كه از چهار جفت دوقلوي يك تخمكي به عمل آمده ، روشن شد كه هر دو كودك دوقلو به سندرم تحرك بيش ازحد دچار بودند . درحالي كه اين نتيجه در تنها يك جفت از شش جفت دوقلوي دوتخمكي مورد مطالعه ديده شد . باركلي ( 1996 ) اظهار مي دارد كه هيچ گونه نابهنجاري كر و موزي شبيه آنچه كه در نشانگان داون يا ايكس شكننده وجود دارد ، در اين اختلال مشاهده نشده است . در زمينه ي احتمال وجود رابطه با يك ژن تنها نيز نتيجه ي مطالعه فاراوان و همكاران ( 1992 ) از رابطه ي بين جهش كر و موز م 3 در ژن B ( HTRB ) گيرنده ي تيروييد با اين اختلال حكايت مي كند . 2- عوامل عصب شناختي و عصبي – شيميايي از سال هاي نخست قرن بيستم اختلال نارسايي توجه / بيش فعالي را به عنوان اختلال عصب شناختي مورد توجه قرار دادند و طولي نكشيد كه آن را نتيجة نوعي آسيب يا بد كاركردي مغزي فرض كردند . از آنجا كه تعداد زيادي ازكودكاني كه در رشد تأخير دارند دچار بيش فعالي اند و از آنجا كه اين گروه كودكان بيش از كودكان ديگر دچار آسيب مغزي اند از اين رو شايد بتوان گفت اين خصوصيات با آسيب مغزي ارتباط دارد . البته همه كودكاني كه دچار آسيب مغزي اند دچار بيش فعالي نيستند . گازانيكا و همكاران ( 1979 ) گزارش كردند كه دركودكان بيش فعال مقدار امواج آهسته ( معمولا تتا ) كه براي كودكان خردسال طبيعي است ، به ميزان كمتري مشاهده مي شود . از سوي ديگر پژوهشگران بررسي هايي را روي كاركرد نيمكره هاي مغز انجام داده اند و دريافتند كه هوشياري و توجه به طور عمده اي تابع نيمكره راست است و آسيب به اين نيمكره ، نارسايي هايي را در هوشياري و توجه ايجاد مي كند و دركنار آن ، فعاليت حركتي عمدي فردكاهش مي يابد و فرد به تكانشگري مبتلا مي شود . ( حميد عليزاده ، اختلال نارسايي توجه / فزون جنبشي ، تهران ، انتشارات رشد ، صفحه 49 ) . دستگاه فعال ساز شبكه اي ديگر از منطقه هايي است كه در زمينه عملكرد توجه اهميت دارد . شواهدي وجود دارد كه نشان مي دهد دركودكان دارائي اختلال نارسايي توجه / بيش فعالي اين دستگاه به درستي كارنمي كند . قطعه ي پيشاني يكي ديگر از نقاطي است كه مورد توجه قرارگرفته است بطوري كه باركلي ( 1982 ) توضيح مي دهدكه هرگاه در منطقه ي پيش پيشاني ، آسيبي وجود داشته باشد ، پيامدهاي اين آسيب در انسان و حيوان مشابه است . ( آسيب در اين منطقه در ميمون ها باعث بروز بيش فعالي شده است ) و تأكيد مي كند كه قطعه ي پيش پيشاني نقش بسيار مهمي دركنترل ( توجه پايدار ) باز مي كند افرادي كه مغز آنها در اين منطقه آسيب ديده باشد . به ويژه در بزرگسالان ، ويژگي هاي نوعي و مشخص اين اختلال را نشان مي دهند . بررسي هاي سوخت و سازي نيز نشان داده است كه اين كودكان در شيمي عصبي مغز داراي مشكل هايي هستند . كه چند فرضيه دراين باره مطرح شده است يكي از آنها فرضيه دوپامين است كه بنابه آن ، دركاركرد دوپامين در اين كودكان مشكلي وجود دارد و از سوي ديگر فرضيه سروتوتين نيز مورد مطالعه قرارگرفته است كه دراين افراد هر دو آنها كم مي باشد . 3- سم هاي محيطي دانشمندان عوامل محيطي بسياري را در دوره هاي پيش يا پس از تولد كودك مورد مطالعه قرار دادنده اند تا شايد بتوانند رابطه اي بين سم هاي محيطي و اختلال نارسايي توجه / بيش فعالي پيدا كنند . سرب يكي ازموادي است كه بدون آنكه هيچ گونه ارزش زيستي داشته باشد . مي تواند از راه خوردن يا تنفس ، موجب آسيب مغزي شود . سرب ممكن است از دودكش كارخانه ها و اگزوز اتومبيل ها خارج شود كه در حال حاضر مهم ترين عامل آلودگي هوا است . ديويد و همكارانش ( 1976 ) نشان دادند كودكان بيش فعالي كه با عامل كاهش دهنده سرب در خون ، تحت درمان قرارگرفتند قدري بهبود يافتند . باركلي ( 1982 ) مي نويسد كه 30 % از كودكاني كه ميزان سرب در خون آنها زياد است ، نشانه هاي بيش فعالي را نشان مي دهند . او معتقد است كه چون كودكان بيش فعال بسيار مستعد حادثه هستند در معرض خطر بيشتري هستند . عامل ديگر گرچه با اهميت كمتر ، روشنايي لامپ هاي مهتابي است كه به عنوان يكي از علل به وجود آورنده بيش فعالي به آن توجه شده است در پي انتشار اين موضوع كه مجاورت با اشعه X موجب به وجود آمدن تحرك بيش از حد درموش ها شد ، يك زيست شناس نوري با نام آت ( OTT ) اين فرضيه را ارائه داد كه روشنايي لامپ هاي مهتابي كه مقداري اشعه X در خود دارد ، مي تواند بگونه اي مشابه عمل كند . ولي در حال حاضر هيچ دليل قانع كننده اي براي وجود نقش اين عامل در بيش فعالي در دست نيست . 4- عوامل مربوط به تغذيه انسان براي زندگي ، به غذاي خوب احتياج دارد . از سال هاي ميانه دهه 1970 ، دانشمندان به نقش غذا در ايجاد بيش فعالي علاقه مند شدند . فين گولد ( 1976 ) معتقد بود كه بعضي از غذاها اثر سويي دارند . براي مثال ، رنگ هاي مصنوعي غذاها ، افزودني ها وساليسيلات هاي طبيعي كه در بعضي از خوراكي ها مثل گوجه فرنگي و پرتقال وجود دارند . فين گولد نشان داد كه وقتي كودكان بي قرار را تحت رژيم غذايي بدون ساليسيلات قرار داد 30 % پيشرفت چشم گيري داشتند . اين تحقيق واكنش گسترده اي به دنبال داشت و براساس آن تحقيقات بسياري انجام گرفت . البته از بعضي از تحقيقات يافته هايي مشابه يافته هاي فين گولد به دست نيامد . تحقيق در زمينه واكنش هاي آلرژيك به غذا نشان داده است كه رژيم غذايي در بيش فعالي كودك تأثير بسياري دارد . غذاهايي كه حاوي اسيدبنزوئيك و كارترازين ( جوش شيرين ) است معمولا باعث ايجاد اختلالات رفتاري مي شود كه معمولا آنها با هم هستند وكودكان به تنهايي نسبت به يكي از آنها عكس العمل نشان نمي دادند . 5- عوامل روان شناختي : تعامل طبيعت – تربيت از لحظه هاي نخست پس از تولد كودكان نه تنها به مراقبت احتياج دارند ، بلكه نيازمند رابطه اي سالم نيز هستند كه بتواند دلبستگي ايمن براي آنها به وجود بياورد . چراكه جدايي كودكان از والدين و پرورش يافتن درموسسه ها حتي پس از جايگزيني آنها درخانواده هاي آرام مي تواند به انواع مشكل هاي رفتاري از جمله بيش فعالي بينجامد . برخي كودكان از همان روزهاي پس از تولد داراي خلق متعال هستند ، و بررسي ها نشان داده است كه اين كودكان ممكن است بيشتر دچار بيش فعالي بشوند . اين نوع خلق مي تواند در سازگاري كودك با محيط مشكل بوجود آورد . پروجز و اسميت ( 1980 ) دو ديدگاه را در سبب شناختي بيش فعالي مطرح مي كنند : عضوي و محيطي – اجتماعي . شواهدي در دست است كه نشان مي دهدكودكان طبقه هاي پايين اجتماعي بسيار در معرض خطر بيش فعالي قرار دارند . اين موضوع احتمالا مي تواند با احتمال خطر آسيب هاي زيستي درميان طبقه كم درآمد ، يا از هم پاشيدگي و نبود سازمان خوب در خانه ، در ارتباط باشد . نظريه پردازان يادگيري هيچ گاه بطور اخص اظهار نداشته اند كه سندرم بيش فعالي الكتمبالي است اما روشن است كه رفتارهاي مربوط به اين سندرم در محيط شكل مي گيرد و باقي مي ماند . اينكه ديده مي شود محيط هاي بخصوص در بيش فعالي اثر دارد بي ترديد بدان معني نيست كه ويژگي اين محيط سبب بروز آن شده است . بلكه ، آن بررسي ها نشانگر قدرت محيط براي برجسته كردن و نگه داري چنين رفتاري است ، شايد برخي مواقع بتوان بيش فعالي را از آمادگي خطري براي فعاليت زياد ناشي دانست يا آن را پاسخي به شرايط محيط به حساب آورد كه اين گرايش را شدت مي بخشد . 6- رفتار والدين تعامل بين كودكان با اختلال نارسايي توجه / بيش فعالي با والدينشان ، موضوع بسيار مهمي است كه نبايد مورد غفلت پژوهشگران و درمانگران قرار بگيرد . گاهي در خانواده هاي اين كودكان ، مشكل كودك نشانگر مشكلي است كه در روابط اعضا وجود دارد . اين كودكان معمولا در خانواده هاي غيرعادي متولد مي شوند و مشكل هاي روان شناختي و جسماني بسياري در اين خانواده ها گزارش شده است . مطالعه ي تعامل والدين – فرزند در بين خانواده هاي كودكان با اختلال نارسايي توجه / بيش فعالي در ايران ، نشان داده است كه اين والدين بيشتر از والدين عادي ، از شيوه هاي فرزند پروري خودكامه استفاده مي كند ، داراي اعتماد به نفس كمتري هستند ، از شيوه هاي تنبيهي بيشتري استفاده مي كنند و روابط گرم كمتري با فرزندشان دارند . اين تعامل مي تواند بطور قابل توجهي زير تأثير عوامل فرهنگي و جامعه شناختي اي باشد كه كودك و والدين او در آن زندگي مي كند . اما بطور كلي بايد بگوئيد كه والدين مسئوول به وجود آمدن اين اختلال دركودكان نيستند . نوعي رابطه متقابل بين فرزند پروري والدين ، محيط خانواده و اختلال نارسايي توجه / بيش فعالي وجود دارد كه با آسيب پذيري زيستي كودك نيز رابطه دارد . ميزان شيوع تقريبا ناممكن يا بسيار دشوار است كه بتوان عدد مشخصي را براي شيوع اختلال نارسايي توجه / بيش فعالي تعيين كرد . عوامل متعددي همچون گوناگون بودن تعريف ها و ارزيابي توسط افراد متفاوت ، از قبيل والدين يا معلمان ، برپيچيدگي موضوع مي افزايد . به نظرمي رسد كه براي فرد ارزيابي كننده تعيين كردن حد فاصلي بين خيلي فعال بودن و بي توجهي طبيعي و غيرطبيعي ، كار دشواري مي باشد . عوامل گوناگوني به شيوع اين اختلال اثر مي گذارند . براي مثال ، تحقيق ترايتز ( 1979 ) نشان دادكه پايگاه اجتماعي – اقتصادي ، با شيوع وشدت اين اختلال همبستگي دارد . بين معناكه درطبقه هاي اجتماعي پايين تر ، ميزان شيوع و شدت نشانه ها بيشتر است . گزارش هاي متفاوتي در مورد شيوع اختلال نارسايي توجه / بيش فعالي ارايه شده است . شيوع بالاي اين اختلال درخانواده هاي مبتلايان نشان دهنده تأثير عوامل ژنتيكي قوي اختلال مي باشد . وجود اختلال هاي همراه در مبتلايان وشيوع بالاي اختلال هاي خلقي و اضطرابي در خانواده بيماران مبتلا به اين اختلال مي تواند نشان دهنده يك زمينه ژنتيكي مشترك بين اين اختلال ها در زيرگروه هايي از اختلال نارسايي توجه / بيش فعالي باشد كه از نظر عوامل خطر ، سبب شناسي و پاسخ درماني متفاوت است . گزارش هاي متفاوتي در مورد آمار شيوع اين اختلال در دست است از جمله گفته شده كه مورد 2 تا 4 % كودكان ، در حد متوسط تا شديد به اين اختلال مبتلا هستند . البته ميزان شيوع درجات خفيف تر آن ، بيشتر از اين حد است ، و پسران 3 تا 9 برابر بيشتر از دختران ، به اين اختلال مبتلا مي شوند . شايويتز ( 1988 ) ، معتقد است كه حدود 10 تا 20 درصد ازكودكان مدرسه رو ، به اين اختلال مبتلا هستند . گلداستين ( 1988 ) مي نويسد كه حدود 3 تا 5 درصد كودكان ، با اختلال نارسايي توجه / بيش فعالي هستند و 20 تا 30 درصد اين تعداد فقط نارسايي توجه دارند ، بدون آنكه در تكانشگري يا بيش فعالي مشكلي داشته باشند . براساس مطالعات انجام شده ( AMERICAN PSYCHIATRIC ASSOCIATION) در حدود 20 درصد از جمعيت كودكان و بزرگسالان مبتلا به اختلال كمبود توجه هستند . اين اختلال درگروه سني 8 تا 10 سال شيوع بيشتري دارد . تشخيص اختلال كمبود توجه دركودكان خردسال در غالب موارد بيانگر جدي بودن اين اختلال است . علائم و نشانه ها(ويژگيهاي كودكان مبتلا به اختلال كمبود توجه /بيش فعال ) تاكنون در ارتباط با ويژگي ها يا مشخصه هاي قابل توجه كودكاني كه دچار اختلال در نارسايي توجه هستند ، مطالعات نسبتا قابل توجهي توسط محققان انجام شده است . در اين ميان جامع ترين بررسي و مطالعه ، توسط انجمن آمريكايي روانپزشكي ، طراحي و اجرا گرديده است . از سال ( 1980 ) تاكنون از سوي انجمن مزبور و غالب مجامع علمي زيربط متخصصان و روان شناسان مختلف ، ملاك هاي زير را جهت تشخيص اختلال نارسايي توجه / بيش فعالي مورد استفاده قرار داده اند . الف ) بي توجهي ( عدم توجه) حداقل در سه مورد از موارد زير در رفتاركودك يا دانش آموز مبتلا قابل مشاهده است : 1- در اغلب مواقع در تمام كردن كارهايي كه خود شروع نموده است با شكست و ناكامي مواجه مي گردد . 2- غالبا به نظر مي رسد كه به موضوع مورد نظر گوش نمي دهد . 3- همواره به آساني آشفته و دچار حواس پرتي مي شود . 4- در تمركز حواس پرتي تكاليف مدرسه و ياكارهايي كه نياز به توجه جدي دارد ، با مشكل مواجه است . 5- در انجام فعاليت هاي مربوط به بازي نيز با مشكل روبرو مي شود . نارسايي توجه مشخص ترين مشكل كودكان با اختلال نارسايي توجه / بيش فعالي و نخستين معيار تشخيص و آماري اختلال رواني ( 1994 ) است . سيفر و آلن ( 1976 ) معتقدند كه نارسايي توجه بزرگترين مشكل اين كودكان است . ب ) برانگيختگي سريع دركودكي كه دچار اختلال نارسايي توجه / بيش فعالي است ، حداقل شش مورد زير قابل ملاحظه است : 1- اغلب قبل از فكركردن كاري را شروع كنيد ( همين كه چيزي به نظرش مي رسد ، بلافاصله مشغول آن مي شود ) . 2- به طور افراطي از يك فعاليت به فعاليت ديگر مي پردازد نمي تواند براي مدت نسبتا قابل توجهي به يك كار خاص مشغول شود . 3- بدون آنكه از نظر شناختي اختلالي داشته باشد ، در نظم دادن به كار با مشكل مواجه است . 4- نياز به نظارت و سرپرستي مداوم دارد . 5- كرارا در كلاس فرياد مي زند . 6- تحمل رعايت نوبت را در بازي ها و فعاليت هاي گروهي ندارد . برانگيختگي سريع يكي از نشانه هاي اصلي است كه در راهنماي تشخيصي و آماري اختلال هاي رواني مورد توجه و تأكيد قرار گرفته است . صاحب نظران معمولا برانگيختگي سريع را رفتار بدون تفكر در نظرمي گيرند . ج ) بيش فعالي همان گونه كه قبلا اشاره شد اختلال نارسايي توجه / بيش فعالي مي تواند همراه با بيش فعالي و يا بدون آن مورد تشخيص واقع گردد . در صورتي كه اين اختلال با بيش فعالي ، تواما تشخيص داده شود ، ( غالبا به همين صورت است ) . كودك يا دانش آموز مبتلا لااقل پنج ويژگي هاي زير را دارا خواهد بود : 1- مرتب اين طرف و آن طرف دويده ، از روي چيزهاي مختلف بالا مي رود . 2- نمي تواند آرام و ساكت بنشيند ، مرتبا وول خورده ، بي قراري و ناآرامي از خود نشان مي دهد . 3- قادر نيست براي مدتي در جاي ثابتي بنشيند . 4- به هنگام خواب نيز مرتب به اين طرف و آن طرف مي چرخد . 5- هميشه در حال حركت و انجام كاري است و قرار ندارد ، گويا به وسيله موتوري حركت داده مي شود . اگر بي توجهي را جدي ترين مشكل اين كودكان به حساب بياوريم ، بيش فعالي مشخص ترين آنها است ، در طبقه بندي بين المللي بيماري ها ، بيش فعالي يكي از مشكل هاي اين كودكان برشمرده شده است . و در آنجا توضيح داده شده كه بايد در بيشتر از يك موقعيت ، مانند خانه ، مدرسه يا درمانگاه ، مشاهده شود . در اين مرجع اضافه شده كه تشخيص اختلال نارسايي توجه / بيش فعالي بايد براساس رفتارهاي كودك در محيط طبيعي و در مقايسه با كودكان همسن و سال ، و هم سطح هوشي وي انجام بگيرد . د ) شروع قبل از هفت سالگي شروع اختلال نارسايي توجه / بيش فعالي در بين كودكان عمدتا قبل از سن هفت سالگي قابل مشاهده است . ه ) طول مدت يا تداوم اين اختلال حداقل شش ماه است . مشكل هاي ديگر دركودكان داراي نارسايي توجه / بيش فعالي 1- ناتواني در يادگيري دركودكان با اختلال نارسايي توجه / بيش فعالي ، نارسايي توجه باعث بروز مشكل هاي يادگيري مختلفي مي شود . نتايج پژوهش ها نشان داده است كه حدود يك سوم اين كودكان به درجه هاي مختلف ، داراي ناتواني هاي يادگيري هستند . 2- مشكل هاي اجتماعي نتايج پژوهش هاي بي شماري نشان داده است كه كودكان با اختلال نارسايي توجه / بيش فعالي در رفتارهاي اجتماعي مشكل دارند . ويس و هكتمن ( 1993 ) اظهار مي كنند كه در 50 درصد كودكان داراي اين اختلال ، مشكل هاي اجتماعي تا بزرگسالي ادامه پيدا مي كند و ضروري است تا اين مشكل آنها بيشتر مورد توجه قرار بگيرد . 3- نارسايي شناختي پژوهش ها نشان مي دهد كه بين هوش عملي وكلامي اين كودكان تفاوت وجود دارد و يكي ديگركاركردهاي شناختي زبان است . باركلي ( 1982 ) مي نويسد كه حدود 54 درصد از اين كودكان در حيطه زبان مشكل دارند . يافته ها نشان مي دهد كه اين كودكان داراي اختلال هاي ارتباطي قابل توجهي هستند . و در فهم زبان و يادگيري حرف زدن ، كند هستند واشكال هايي را در زمينه خواندن و نوشتن از خود نشان مي دهند . 4- مشكل هاي هيجاني اوفي و پريش – پلاس ( 1995 ) چند عامل مهم شخصيت را در يك گروه ازكودكان داراي اين اختلال مطالعه كردند و به اين نتيجه رسيدندكه اين كودكان بيشتر به منبع كنترل بيروني وابسته هستند . داراي ثبات هيجاني كمتري هستند وميزان نگراني اجتماعي در آنها بيشتر است . 5- مشكل حركتي كودكان داراي نارسايي توجه / بيش فعالي از نظر رفتار حركتي ، داراي سازمان دهي حركتي ضعيف و لارسا هستند ديرتر راه مي روند و در نوع مركب اين اختلال ، داراي مشكل ادراك ديداري – حركتي هستند . ارزيابي و تشخيص با توجه به تنوع نظرات و اختلاف نظرها در مورد وجود و سبب شناسي بي قراري كودكان خردسال تعداد بسياري روش هاي درماني پيشنهاد شده است . ويژگي اصلي درمان موفقيت آميز ارزيابي دقيق مشكل است به نحوي كه مناسبترين شيوه حل مشكل را بتوان به كار برد . 1- افرادي كه در ارزيابي نقش دارند الف ) والدين معمولا والدين بيشترين وقت را با فرزندان خود صرف مي كنند و به طور طبيعي تنها منبعي هستند كه شرح حال رشد ، وضعيت جسمي ، و توانايي ها يا ناتواني هاي تحصيلي كودك را مي دانند . بنابراين مي توانند مفيدترين اطلاعات را در اختيار متخصصان بگذارند . ب ) معلمان معلمان نيز وقت زيادي را باكودك مي گذرانند . از اين رو آنها هم مي توانند منبع مهميبراي ارزيابي كودك باشند ، از طرف ديگر ، براساس راهنماي تشخيصي و آماري اختلال هاي رواني انجمن روان پزشكي آمريكا ( 1994 ) ، عملكرد تحصيلي كودكان در مدرسه ، نقش مهمي در تشخيص دارد كه اين امر ، بر ضرورت مصاحبه با معلم مي افزايد و همچنين معلمان به علت سوگيري كمتر از منابع مفيدي براي شناسايي كودكان داراي اين اختلال هستند . ج ) پزشكان اغلب ديده شده است كه كودكان داراي اختلال نارسايي توجه / بيش فعالي را پيش از هر متخصص ديگري ، نزد پزشكان مي فرستند . اين امر ممكن است به علت مشكل هاي كودك در رفتار حركتي ، يادگيري ، يا اختلال هاي رفتاري و عصب شناختي ( علايم خفيف ) باشد ، آشكار است كه پزشكان ، به خصوص متخصصان عصب شناسي مي توانند به كودك كمك كنند . 2- ارزيابي روان سنجي آزمون هاي رواني ، ابزارهاي عيني هستند كه كاركرد رواني را ارزيابي مي كنند و بايد از اعتبار ، روايي و هنجاريابي كافي برخوردار باشند . يكي از دلايلي كه اهميت سنجش رواني را در اين كودكان افزايش مي دهد ، وجود كمبودهاي متعدد است . به طور كلي لازم است آزمون هايي براي ارزيابي هوش ، توجه ، رفتارهاي اجتماعي وهيجاني ميزان تكانشگري يا بازداري كودك در مورد او اجرا شوند . براي ارزيابي هوش كودك معمولا مقياس هاي و كسلر يا استنفوردبينه مورد استفاده قرار مي گيرد . براي ارزيابي توانايي هاي شناختي كودك در زمينه حافظه ، توانايي هاي كلامي ، استدلال ، سرعت ادراك ، خواندن ، حساب ، زبان نوشتاري، ومعلومات عمومي مي توان از مجموعه آزمون رواني تربيتي وودكاك – جانسون استفاده كرد . به منظور ارزيابي عملكرد رواني حركتي ، آزمون برونيفكس – اوزرتسكي مي تواند مفيد باشد . از اين آزمون مي توان براي اندازه گيري مهارت هاي حركتي بزرگ يا ظريف ، جايابي آموزشي ، يا برنامه ريزي آموزشي حركتي استفاده كرد . براي ارزيابي رفتار كودكان مي توان از آزمون هايي همچون فهرست رفتاري كودك آفنباخ براي والدين و معلمان ، پرسش نامه ي موقعيت هاي مدرسه ، ارزيابي مهارت هاي اجتماعي براي معلمان و والدين ، ارزيابي شيوه هاي فرزندپروري ، وكاركردهاي هماهنگ ساز استفاده كرد . همچنين مصاحبه با كودك ، والدين و معلمان نيز يكي از شيوه هاي ارزيابي مي باشد . اكنون براساس بحث هاي بالا ، به نظر مي رسد كه رعايت گام هاي زير مي تواند در انجام تشخيص دقيق به ما كمك كند . 1- شرح حال گيري . 2- مصاحبه با : الف ) كودك ب ) والدين ج ) معلم . 3- مشاهده : الف ) در خانه ب )درمدرسه ج ) در زمين بازي . 4- ارزيابي ويژه از راه بررسي : الف ) پيشرفت تحصيلي ب ) سلامت عصب شناختي ( معاينه توسط متخصص و اجراي آزمون هاي مرتبط ) ج ) روابط خانواده – كودك . 5- كودك بايد براساس معيارهاي راهنماي تشخيصي و آماري انجمن روان پزشكي آمريكا ( 1994 ) يا طبقه بندي بين المللي بيماري ها داراي مشكل باشد . 6- آزمون هاي رواني ( هوش – حافظه – توجه – پيشرفت تحصيلي – سازگاري هيجاني – و مانند آنها ) . درمان در بين شيوه هاي درماني كه براي اين اختلال به كارگرفته شده ، چند مورد مهم تر و مفيدتر از ساير شيوه ها بوده اند كه عبارتند از : 1- دارو درماني 2- رفتار درماني 3- تغيير شناختي رفتاري . در بسياري از موارد مي توانيم از اين شيوه ها به صورت تركيبي استفاده كنيم . 1- دارو درماني استفاده از داروهاي محرك فراوان ترين نوع دارو درماني است كه براي كودكان داراي اين اختلال به كارگرفته مي شود . براي اولين بار چارلز برادلي در سال ( 1937 ) از سولفات آمفتامين براي درمان مشكل هاي رفتاري و ناشكيبايي نوجوانان در بيمارستان اماپدلتون در پروويدنس استفاده كردكه نتيجه موفقيت آميزي به دنبال داشت از آن سال به بعد استفاده از دارو افزايش چشمگيري داشت . تخمين زده مي شودكه حدود 88 درصد ازكودكان داراي اختلال نارسايي توجه / بيش فعالي ريتالين ( نام تجاري براي متيل فنيديت ) مصرف مي كنند . در بسياري از يافته هاي پژوهشي معلوم شده است كه دارو مي تواند اثرهاي بسيار مفيدي براي كودكان مبتلا در برداشت باشد ، و البته اثرهاي جانبي اندكي نيز دارد . الف ) اثر دارو بر عملكرد شناختي و پيشرفت تحصيلي مرور يافته هاي مربوط به اثر داروها بر عملكرد شناختي كودكان با اختلال نارسايي توجه / بيش فعالي نشان مي دهد كه مصرف كاتكولامين به كودكان كمك مي كند تا تمركز حواس بهتري داشته باشند و ديده شده كه استفاده از ريتالين توانسته است اثر مثبتي بر هشياري شنيداري و توانايي هاي زبان دريافتي ، باقي بگذارد و باعث بهبود توانايي خود تنظيمي بشود . در خصوص عملكرد تحصيلي نيز معلوم شده است كه ريتالين مي تواند به كودكان كمك كند . ب ) اثر دارو بر عملكرد اجتماعي هنگامي كه كودكان با نارسايي توجه / بيش فعالي دارو مصرف مي كنند ، رفتارهاي اجتماعي شان بهتر مي شود . ريتالين مي تواند رفتارهاي مسئووليت پذيري و منفي گرايي با والدين را در اين كودكان بهبود ببخشد و رفتارهاي تكانشگري و آزارشي آنها را در كلاس و زمين بازي ، كاهش دهد . ج ) اثر دارو بر روابط خانوادگي دارو درماني مي تواند تعامل كودك با بيش فعالي و خانواده را بهبود بخشد . كودكاني كه ريتالين مصرف كرده بودند ، تعامل بهتري با مادران خود دارند ، راحت تر كنترل مي شوند و رفتارهاي منفي كمتري نشان مي دهند . د ) ديگر اثرهاي بهبود بخش دارو براساس يافته هاي پژوهشي مي توان ادعا كرد كه اثر دارو بيش از مواردي است كه در بالا به آنها اشاره شد . در اين زمينه به چند مورد اشاره مي كنيم ، مصرف دارو مي تواند عزت نفس اين افراد را افزايش دهد و به آنان كمك كند تا بهتر با مشكل خودكنار بيايند . دارو درماني ، همچنين مي تواند تعامل كلامي مادر و فرزند را بهبود بخشد و ميزان استفاده از ارتباط كلامي را در آنها افزايش دهد . در حوزه ي رفتارهاي حركتي نيز دارو مي تواند بيش فعالي و بي قراري راكاهش بدهد . پژوهش راپو پورت و همكاران ( 1978 ) نشان داد كه در آن دسته ازكودكاني كه دكسترو آمفتامين ( 5 / 0 ميلي گرم به ازاي هركيلو گرم از وزن بدن ) مصرف كرده بودند ، فعاليت حركتي و زمان واكنش كاهش پيداكرد . اين پژوهشگران معتقدند كه اين كاهش مي تواند به خاطر اثر ثانويه ي بهبود توجه باشد . و ) زيان هاي دارو درماني با وجود فوايدي شماري كه براي دارو درماني برشمرديم ، به دنبال دارو درماني ، ضررهاي نيز براي كودك به وجود مي آيد كه نبايد ناديده گرفته شود . متداولترين اثرهاي جانبي دارو درماني كه دركودكان مشاهده شده است عبارتند از : كاهش اشتها ، كاهش وزن ، اختلال خواب ، توهم زدايي ، افسردگي ، و حركت هاي غيرارادي ، افزايش فشار خون انبساطي ، افزايش ضربان قلب ، سردرد ، معده درد ، گوشه گيري و خلق گرفته و ناخشنود . در مواردي كه مقدر مصرف دارو بسيار زياد باشد ، حتي مي تواند به آسيب ديدگي بافت هاي عصبي مغز منجر شود . يكي ديگر از مشكلات كاربرد دارو به عنوان درمان اصلي ايجاد وابستگي رواني به اين دارو در خانواده است . والدين به رفتاركودك در حين مصرف دارو عادت مي كنند و از اينكه كودك دست از خوردن دارو بردارد به شدت ناراحت مي شوند چون مي ترسند كه دوباره رفتارهاي قبلي شروع شود . جدول شماره 2 داروهايي كه در درمان بيش فعالي به كار مي آيد نام نام اختصاصي عمل اثرات جانبي كوتاه مدت آمفتامين راسيميك RACEMIC AMPHETAMINE بنزددين BENZEDRINE محرك دستگاه مركزي اعصاب بي اشتهايي ، بي خوابي ، سردرد، خشك شدن دهاندكسترو آمفتامين DEXTROAMPHETAMINدكسدرين DEXEDRINE محرك دستگاه مركزي اعصاب بي اشتهايي ، تهوع ، بي خوابي ، دردمعده ، سردرد دردپا ، خشك شدن دهان متيل فنيدات METHYLPHENIDATE ريتالين RITALIN محرك دستگاه مركزي اعصاب بي اشتهايي ، تهوع ، تنش ، افزايش ضربان قلب . پمولين PEMOLINE سايلرت CYLERT محرك دستگاه مركزي اعصاب بي اشتهايي ، بي خوابي، تهوع ، عوارض معدي و روده اي ، حساسيت ، افسردگي ، سردرد ، توهم حسي ،اشكال يادرجه هنگام حركت ، دانه هاي ريز روي پوست . ايمي پرامين IMIPRAMIN توفرانيل TOFRANIL ضد افسردگي تري سيكليكحساسيت بيش از حد ، نگهداري ادرار ، تعريق خيلي زياد ، بي خوابي ، تهوع،دانه ريز روي پوست 2- رفتار درماني متداولترين روش درمان كودكان بي قراركمك به والدين دريافتن راههايي است كه بتوانند با چنين كودكاني كنار آيند . اين روش در موردكودكان پرجنب وجوش و بي قرار يا كودكاني كه دچار اختلال رفتاري است كاربرد دارد . كاتليب ( 1987 ) اظهار مي كند كه رفتار درماني ، دركنار مشاوره ي خانواده و روان درماني فردي ، مهم ترين روش هاي مداخله ي روان درمان بخش هستند كه مي توان براي كمك به كودك از آنها استفاده كرد . به گفته او ، در عين حال كه دارو درماني مي تواند مشكل هاي كودك را كاهش دهد ، براي افزايش توانمندي هاي كودك مي توان از رفتار درماني نيز استفاده كرد . براساس ديدگاه شرملي سازي كنشگر ، هررفتار زير تأثير كنترل كننده هاي محيطي است . از اين رو ، درمانگر مي تواند براساس روش هاي تغيير رفتار ، به خصوص شرملي سازي كنشگر ، به كودك كمك كنند . مهمترين شيوه هايي كه مي توانند در اين زمينه مورد استفاده قرار بگيرند عبارتند از : 1- تقويت كننده هاي مثبت و منفي 2- شكل دهي 3- الگو سازي 4- مجاورت 5 - محروم سازي . 3- تغيير شناختي – رفتاري اين روش درماني به كودك كمك مي كند تا مهارت هاي حل مسأله وكنترل خود را افزايش بدهد . اساس آموزش هاي شناختي ، به كارهاي دو دانشمند معروف روسي به نام هاي لوريا و ويگوتسكي بر مي گردد كه معتقد بودند زبان دروني مي تواند به كنترل خود كمك كند . در شيوه هاي شناختي – رفتاري ، درمانگر سعي مي كند تا از راه آموزش ، الگو سازي مرور ذهني يا رفتار آشكار ، فرصت دادن براي يادگيري اكتشافي ، مشكل دهي ، محو سازي و برنامه ريزي آموزشي به كودك كمك كند . كودكان داراي اين اختلال ، به علت رفتارهاي تكانشي ، معمولا پاسخ هاي غلط بيشتري مي دهند و به ميزان بيشتري به سازمان دهي و تمركز روي جزئيات احتياج دارند . 4- روش هاي ديگر درماني يكي از روش هاي درماني ديگر كه خيلي مهم و مفيد است آموزش والدين مي باشد . آموزش والدين بايد توانايي آنها را افزايش دهد . روش هاي ديگر عبارتند از : پس خوراند برق نگاري ماهيچه ، آرامش درماني عضلاني ، ماساژ درماني ، و درمان آموزشي با همكاري مدرسه . اين روش ها وقتي با ديگر روش هاي درماني تركيب شوند مي توانند بسيار مفيد واقع شوند . تعريف كار و شغل و شاغل هر فعاليت فكري يا بدني كه قانونا مجاز باشد و به منظور كسب درآمد ( نقدي يا غيرنقدي صورت گيرد كار محسوب مي گردد . بنابراين فعاليت هايي مانند ورزش ( مگر به صورت حرفه اي ) ، خانه داري ، تحصيل و . . . . كار به حساب نمي آيد . زيرا اين فعاليت ها به منظوركسب درآمد انجام نمي گيرد .گدايي ، دزدي و . . . . را كه قانون منع كرده است نيز كارمحسوب نمي آيد . شغل نيز ، نوع كاري است كه توسط شخص در طول زمان مرجع انجام مي شود يا انجام آن را بر عهده دارد . و نيز افراد ذيل شاغل به حساب مي آيند . __كساني كه در هفت روز پيش از مراجعه مأمور آمارگيري ، كار مي كرده اند . __ كساني كه داراي شغلي هستند ولي در هفت روز گذشته به عللي از جمله موارد زير كار نكرده اند و پس از رفع علت ، به كار خود ادامه خواهند داد : 1- مرخصي سالانه ، مرخصي بدون حقوق ، مرخصي زايمان ، مأموريت هاي آموزشي و تحصيلي . 2- تعطيلي موقت محل كار به درخواست كارفرما مطابق با قانون يا به علت نقص مكانيكي ، كمبود مواد خام ، تعطيلي موقت بدون پرداختي . 3- مشكلات فردي مربوط به محل كار مانند حل اختلافات ، غيبت بدون مرخصي . 4- نامساعد بودن شرايط آب و هوا . 5- بيماري يا مصدوميت . 6- شركت در فعاليت هاي مذهبي ، اجتماعي ، سياسي . __ كساني كه شغل مستمر نداشته ولي در هفت روز گذشته حداقل دوروز راكاركرده اند __ كساني كه تحت عنوان كارآموز در هفت روز گذشته مطابق تعريف كار به كار اشتغال داشته اند . __ كساني كه داراي شغلي هستند ولي در هفت روز گذشته به اقتضاي فصل و ماهيت فصلي كارخود ، كار نكرده اند ( بيكاران فصلي ) مشروط بر آنكه در جستجوي كارديگري هم نبوده باشند . __ افرادي كه به انجام خدمت وظيفه عمومي مشغول هستند . __ كساني كه در حال گذراندن دوره هاي عمومي آموزشي در دانشكده ها و آموزشگاه هاي مربوط به نيروي انتظامي هستند . __ كساني كه براي يكي از اعضاي خانوار خود كه با وي نيز نسبت خويشاوندي دارد كار مي كنند و از اين بابت مزد و حقوق دريافت نمي كنند . __ كساني كه كمك هزينه تحصيلي دولتي استفاده مي كنند و در قبال آن تعهد خدمت دارند و مدت تحصيلي آنان جزو سابقه خدمتشان به حساب مي آيد . __ كساني كه در نيروي مقاومت بسيج مشغول بوده اند و خدمت آنان در بسيج شغل آنان به حساب مي آيد و بابت آن حقوق مستمر دريافت مي كنند . وضعيت اشتغال زنان در ايران اشتغال زنان در فعاليت هاي اقتصادي خارج از چارچوب خانوار كه در طي چند دهه گذشته وبه ويژه در جامعه هاي شهري بسياري ازكشورها متدرجا اهميت يافته ، مسائلي را مطرح كرده است كه به دليل اهميت ، موضوع پژوهش هاي متعددي قرارگرفته است . در كشوري مانند ايران گرايش زنان به اشتغال همگام با دسترسي بيشتر آنان به سازمان هاي آموزشي ( مدارس و دانشگاه ها ) در طي مدتي بالنسبه كوتاه در اغلب شهرهاي بزرگ شدت يافت . اما از آنجا كه اين امر باشتاب زدگي در ميان برخي ازگروه ها مطرح گرديده و در همين حال شرايط اجتماعي – فرهنگي جامعه در خيلي از موارد پويايي متناسب با آن را نداشته است ، اشتغال زنان از سويي با مسائل حاد – در برخي از موارد مواجه گرديد و از سويي ديگر اختلاف عقيده را در ميان توده هاي مختلف مردم موجب شد . وضعيت اشتغال زنان در ايران طي سال 55 – 1345 به گونه اي بوده است كه تعداد شاغلين آنها از 6 / 943 هزار نفر به 1212 هزار نفر افزايش يافته و سهم شاغلين زن از 3/13 درصد به 8 /13 درصد ارتقاء يافته است . تغيير نگرش جامعه به نفع حضور زنان در بازار كار و پايين بودن نرخ بيكاري در اين سالها منجر به افزايش اشتغال زنان شده است . با شروع انقلاب اسلامي در سال 1357 و جنگ تحميلي در سال 1359 و همچنين افزايش نرخ بيكاري دركشور ، تعداد شاغلين در سالهاي 65 – 1355 به 3 / 975 هزار نفر تقليل يافته و سهم زنان در اشتغال به 9 / 8 درصد كاهش يافته است . با پايان جنگ تحميلي در سال 67 و تغيير نگرش حاكم بر جامعه به نفع حضور زنان در بازاركار و كاهش نرخ بيكاري ، تعداد شاغلين زن در سال هاي 70 – 1365 به 2 / 1231 هزار نفر و سهم زنان در اشتغال به 4 / 9 درصد ارتقاء يافته است . در سالهاي 75 – 1370 تعداد شاغلين زن به 4 / 1765 هزار نفر و سهم زنان در اشتغال به1/12 درصد افزايش يافته است كه هنوز در مقايسه با رقم مشابه به سالهاي 55 – 1345 پايين تر است . سهم اشتغال زنان در سال 1380 به 1 / 15 درصد مي رسدكه نسبت به دوره قبلي سه درصد افزايش را نشان مي دهد اما در اين دوره ( 80 – 1375 ) برخلاف دوره قبل به دليل عدم تناسب بين ايجاد فرصت هاي شغلي و رشد جمعيت فعال نرخ بيكاري زنان به 12/20 درصد افزايش مي يابد انگيزه و عوامل در اشتغال زن ابعاد اشتغال زن يا مادر از عواملي منشأ مي گيرد كه خود در هر جامعه و با توجه به ارزش ها حاكم برآن ، شبكه اي متمايز تشكيل مي دهد . بررسي هايي كه در جوامع صنعتي در اين مورد صورت گرفته است ، حكايت از تنوع عوامل مخصوصا پيدايي عوامل رواني و خواستي در برابر نياز مادي مي نمايد . اين عوامل دركشور فرانسه به طوركلي از اين قرارند : بهبود وضع اقتصادي خانواده ( 95 % ) ، امكان ادامه تحصيل براي فرزندان ( 94 / 66 % ) ، علاقه ( 40 % ) . توزيع انگيزه ها در مواردي مظهر نوعي رمانتيسم اشتغال براي زن است كه گريز از خانه را تسريع مي كند ، بدون آنكه هدف هاي زن يا مادر را در خارج از خانه ، روشن در نظرش مجسم سازد . پيدايي تكنولوژي آشپزخانه و مخصوصا اضمحلال سنت هاي آشپزي به بديدن از خانه و گرايش به بيرون مي انجامد ، بدون آنكه همواره نيازي دقيق اين گرايش را توجيه كند . بلاد آن را چنين توصيف مي كند . يكي از انگيزه هاي زنان شوهردار براي قبول شغل كه از همه شايع تر است ، ميل شخصي زنان به گريختن از محيط به اصطلاح خسته كننده وكسالت آمد خانه است . زن جواني كه در طي روز از پسران و دختران خردسال نگه داري مي كند ، وقتي خستگي به او روي مي آورد ، به وضع به اصطلاح مطلوب شوهر يا خواهر شوهر نكردة خود رشك مي برد و فكر مي كند آنها چقدر خوشبختند كه حرفه اي در خارج از خانه دارند و در عين حال از فراغتي كه هر روز هنگام رفت و آمد به محل كار دارند ، لذت مي برند . براي مادري كه از كثرت كارخسته شده مشكل نيست وضع كسان ديگر ، مخصوصا آنها راكه به كار فكري اشتغال دارند به صورت رمانتيك و افسانه در نظر خود مجسم سازد . نزد خود مي پندارد . كه تنها راه رهايي از اين وضع قبول شغل در خارج از خانه است و فكر مي كند چون درآمد ( تهيه وسايل مراقبت از كودكان را ميسر مي سازد ، از اين حيث زياني متوجه آنان نخواهد شد ) . بنابراين شايد بتوان گفت كه يكي از دلايل مهمي كه زنان را به سوي اشتغال در خارج از خانه رهنمون مي سازد عامل اقتصادي و ديگري علل رواني مي باشد . بد نيست كه در اينجا اشاره كنيم كه يك مجموعه ديگر آماري نشان دهنده تفاوت چشمگيري است كه از شرايط اجتماعي – حرفه اي زن ، حرفة شوهر و سطح تحصيلي ناشي مي شوند . بيشترين افزايش در سطح اشتغال را مي توان در ميان همسران مديران عالي رتبه مشاهده كرد . در اواخر دهه ( 1970 ) ، احتمال استخدام آنان كمتر از همسران كارگران ماهر يا سركارگران بود ، حال آنكه امروزه احتمال شاغل بودن ايشان به مراتب بيشتر است در مورد زناني كه كودكان خردسال دارند ، نگرش نسبت به كار در ارتباط با رده هاي مختلف اجتماعي – حرفه اي متفاوت ، اما روند عمومي تخصيص نقش ها درون سلول زناشويي در تمام آنها يكسان است . چه زن كارگر يدي باشد و چه مدير ، همواره با همان درجه از رقابت بين نقش هاي خانگي و حرفه اي مواجه است . البته نمي توان تفاوت بين رده هاي مختلف اجتماعي و حرفه اي را ناديده انگاشت . اما تا آنجا كه به تخصيص وظايف پايگاه ها مربوط مي شود به نظر مي رسد كه اين تفاوت بيشتر جنبه كمي دارد تا كيفي . سازمان بين المللي كار و اشتغال زنان سازمان بين المللي كار ( ILO ) كه مدافع جدي حقوق كارگران و نيروي انساني بوده است ، تأكيدي فراوان بر استخدام زنان دارد . اين سازمان به سه دليل زير توصيه مي نمايد تا از نقش زنان در فعاليت هاي اقتصادي و مديريت هرچه بيشتر استفاده گردد : 1- به دليل حقوق بشر در حالي كه زنان حدود نيمي از جمعيت دنيا را تشكيل مي دهند ، و بيش از يك وسوم نيروي كار ( 33 % ) مربوط به آنهاست ، بدين دليل با آنها مي بايست درچارچوب اشتغال به شكلي برابر رفتار شود . 2- به دليل عدالت اجتماعي و حفظ آن تبعيض بين زنان و مردان در ارتباط با موقعيت هاي اجتماعي و استفاده از توانايي ها و خلاقيت هاي آنها بايد از ميان برداشته شود ، و بدين گونه تسلسل عدالت اجتماعي تحكيم گردد . 3- جهت تسريع جريان توسعه به خاطر دستيابي به توسعه و پايداركردن پويايي اقتصادي و اجتماعي ، از اين منابع مي بايست به نحوي مطلوب استفاده گردد و بدين گونه توازني در منابع انساني به وجود آيد . لذا ، به دلايل فوق و دلايل ديگر ، از توانايي هاي اين جمعيت مي بايست به بهترين شكلي استفاده كرد تا توسعه اقتصادي – اجتماعي به بهترين شكلي قابل دسترسي باشد . به طور كلي ، يكي از راههاي پايين آوردن رشد جمعيت در سطح كلان در يك جامعه مورد نظر ، فراهم كردن موقعيت هاي كاري براي جمعيت زنان است . آثار و نتايج اشتغال زن گرايش زن به سوي اشتغال بيش از همه بر خانواده اثر مي نهد . و روابط زن و شوهر و فرزندان را دگرگون مي سازد و اين امر همواره مورد توجه صاحب نظراني كه اشتغال زن را در پژوهش خود بررسي نموده اند قرار گرفته است . آنچه مسلم است اين است كه كارزن در خارج از خانه به تسهيل در امر ازدواج منتهي گرديده است ، نه تنها ديدار متقابل زن و مرد را افزايش داده و موفقيت هاي گزينش همسر را متنوع تر ووسيع تر ساخته است ، بلكه سنت هاي متحجر و ديرپا را در اين مورد ناپديد ساخته است . به عقيدة ژان داريك ، كار زن جانشين جهاز وي گرديده است و معيارهاي تازه و بسيار مهم درگزينش همسر فراهم ساخته است . ليك بعد از پيدايي ازدواج ، بر روابط ديرين زوجين اثراتي عميق نهاده است . بلاد از همين ديدگاه و در جهت متبلور ساختن مسائل ناشي از اشتغال زن در خانه و مخصوصا در مراحل اوليه آن چنين مي نويسد ( وقتي اشتغال روز افزون زنان را به كارهاي خارج از خانه در نظر مي گيريم ، توجه ما معمولا متوجه زيان هايي مي شود كه از اين راه به كودكان مي رسد ، ولي اثرات ناگوار اين وضع را بر روحية مردان مورد توجه قرار نمي دهيم ) . در نهايت چنين به نظر مي رسدكه گويي دست كم در مرحله اي خاص از تكوين جامعه اثرات اشتغال زنان در تئوريهاي فونكسيوناليست از نظر پارستز به نحوي ديگر تجلي مي نمايد كه جامعه شناس معروف آمريكايي را به چنين نتيجه گيري وا مي دارد : ( شوهر – پدر با داشتن شغل در آمد ، وظيفه يا يك دسته از وظايف را بر عهده دارد كه از نظر نظام خانواده اش اساسي است . برحسب اهميت زندگي شغلي او در خانواده است كه در نظام جامعه شوهر – پدر را رهبر اصلي خانواده مي دانيم . اگر زن ازدواج كرده ، شغل نان آور را بر عهده گيرد خطر رقابت با شوهرش به ميان مي آيد . مسأله اي كه براي وحدت و هماهنگي خانواده زيان آور است ) . بعد ديگر اشتغال زن كه اهميتي بسيار نيز دارد ، آثار آن بر فرزندان است . غيبت مادر از خانه و خلاء ناشي از آن نمي تواند دور از نظر جامعه بماند و لذا پيدايي سازمان هاي مكمل از جانب دولت و حتي بخش خصوصي آغاز مي گردد ، ليك سوال مهم اينجاست كه آيا اين تدابير و اين سازمان هاي مكمل مي توانند جانشين مادر گردند ؟ پاسخ بسياري از محققان در جهتي ديگر است كه شايد بلاد بهتر از همه اين دلواپسي را مشخص مي دارد : براي توجه و مواظبت ازكودكان هنگامي كه والدين در خارج از خانه به سر مي برند ، اقدامات فراواني به عمل آمده ، در بسياري از موارد از وجود مادربزرگ يا يكي از خويشان استفاده مي شود . ولي اين كار براي اغلب خانواده ها ميسر نيست . بعضي خانواده ها ازكودكانشان را در اوقات غيبت مادر از خانه و در قبال پرداخت مزد به دست اشخاص غير مي سپارند بعضي از آنها در پرورشگاه ها جاي مي دهند و برخي هم در خانه مي گذارند كه خود سر به بار مي آيند .از كودكان به دليل غيبت مادر ناگريزند نهار و شامشان را خود تهيه كنند و حتي در بعضي اوقات قسمتي از شب را تنها به سر برند . ب ) تحقيقات انجام شده (پيشينه ي تحقيق ) 1- تاريخچه بيش فعالي تنوع و گوناگوني در واژه شناسي اختلال نارسايي توجه / بيش فعالي ، حكايت از آن دارد كه دانشمندان . اين اختلال را از ديدگاه هاي متفاوتي مي نگرند كه هركدام برجنبه اي خاص تأكيد دارد براي مثال در دهه هاي 60 و 70 ميلادي ، اين اختلال را اختلالي عصبي – روان پزشكي مي دانستند كه در اثر بدكاركردي خفيف مغزي ايجاد شده و مي توان آن را با داده هاي روان محرك همچون آمفتامين درمان كرد . در سال هاي پس از آن ، درمانگران و پژوهشگران به وجود برخي مشكل هاي توجه در اين كودكان پي بردند و دريافتند كه در اين كودكان مشكل ( بي توجهي ) حتي بيشتر از ( بيش فعالي ) است . از اين رو انجمن روان پزشكي آمريكا ( 1980 ) نام ( اختلال نارسايي توجه / بيش فعالي ) را براي اين اختلال برگزيد . اما قديمي ترين توصيفي كه از بيش فعالي وجود دارد از پزشكي آلماني ، به نام ها ينريش ، هافمن در ميانه هاي سال هاي 1800 ميلادي است . ويليام جمتير ( 1890 ) ، در كتاب اصول روان شناسي به ويژگي هايي اشاره كرده است . كه خود آن را ( اراده انفجاري ) مي نامد . و اين ويژگي ها بسيار شبيه به بيش فعالي هستند . پس از جنگ جهاني اول و همه گيري آنسفاليت ، هافمن ( 1992 ) و اباف ( 1923 ) ويژگي هايي را توصيف كردند كه اين ويژگي ها دركودكان بالا اختلال نارسايي توجه / بيش فعالي نيز مشاهده مي شوند .يكي از اين ويژگي هاي ، بي ثباتي رفتار بود كه مؤلفان مذكور آن را اختلال رفتار پس از آنسفاليت ناميدند . اين نشانه ها دركودكاني كه درگذشته رفتارهاي عادي داشتند نيز ، به سرعت مشاهده مي شد : نابهنجاري حركتي ، بي مسؤوليتي ، بي قراري ، بيش فعالي وحركت هاي رقص گونه با وجود آنكه بيش فعالي از دهه ي ( 1920 ) تقريبا در تمام كشورهاي دنيا شناسايي شده بود . اما از دهه هاي ( 1960 ) به طور جدي مورد توجه و علاقه ي دانشمندان قرارگرفت . مي توان گفت كه از دهه ي ( 1930 ) تا اواخر دهه ي ( 1950 ) ، جامعه ي علمي آمريكا در درجه اول به مسأله آموزش ، رشد و خانواده اين كودكان توجه مي كرد و كارايي گروه درماني را مورد آزمايش قرار مي داد ، و همين دوره مصادف با كشف داروهاي آمفتامين بود . اما ، در آن سالها تنها افراد ثروتمند مي توانستند از اين داروها بهره ببرند . دارو درماني در مورد اين اختلال ، تا سالهاي آخر دهه ( 1960 ) گسترش يافت و در پايان همين دهه و دهه ي پس از آن دارو درماني به عنوان درمان بيش فعالي مورد پذيرش قرارگرفت . در سال ( 1957 ) ، لوفر و دنهوف ( نشانگان رفتار بيش فعالي را توصيف كردند كه نشانه هاي اصلي آن فزون جنبشي ، ضعف در تمركز حواس ، كم توجهي ، ضعف در انجام تكاليف هاي مدرسه ، تكانشگري ، زود رنجي و بي ثباتي كلي بود . آنها بر اين باور بودند كه علت اين نشانگان چيزي جز آسيب مغزي در دي آنسفال ( تالاموس ، هيپوتالاموس ) نيست اگرچه ، پيداكردن شاهدي بر اين ادعا كار دشواري بود و به همين دليل ، اصطلاح ( آسيب خفيف مغزي ) پيشنهاد شد . واژه اي كه با وجود شهرت خيلي زياد ، عمري چندان طولاني نداشت . راس و راس ( 1976 ) چنين مطرح كرده اند كه اين اصطلاح ، در اصل از كارهاي اوليه آلفرد استراس و همكارانش گرفته شده بود . با وجود شهرتي كه اصطلاح آسيب خفيف مغزي ( MBD ) پيدا كرده بود ، اين اصطلاح هميشه مورد بعدي قرار داشت و به همين دليل و نيز به علت گزارش هاي متعددي كه در مورد نارسايي توجه در اين اختلال صورت گرفته بود ، انجمن روان پزشكي آمريكا درگزارش هاي تشخيصي و آماري خود ، به جاي اين اصطلاح ، ( نارسايي توجه ) را مطرح كرد . لرنر ( 1997 ) تاريخچه بيش فعالي را از ( 1940 تا 1994 ) ، در جدولي مرور كرده است ( جدول شماره 1 ) . جدول 1 تاريخچه تحول اصطلاح شناسي اختلال نارسايي توجه / بيش فعالي سال 1940 بيش فعالي دركودكان ابتدا به شكل نشانگان آسيب مغزي مورد توجه قرار گرفت . سال 1960 برخي رفتارهاي بيش فعالي ، به شكل بدكاركردي خفيف مغزي توصيف شدند . سال 1968 انجمن روان پزشكي آمريكا در ( DSM – II ) ، فزون جنبشي را نوعي واكنش زياده تحريكي در دوران كودكي توصيف كرد . سال 1980 انتشار ويرايش سوم راهنمايي تشخيص وآماري اختلال هاي رواني ( 1980 ) ، پيشرفت چشمگيري در تشخيص اختلال نارسايي توجه بود . در اين ويرايش ، توجه دانشمندان از بيش فعالي به شكل هاي توجه معطوف شدوآنها دونوع نارسايي توجه را متمايزكردند : اختلال نارسايي توجه با بيش فعالي و اختلال نارسايي توجه بدون بيش فعالي . سال 1987در(DSM – III- R ) ، تغييراتي رخ داد ، درعين حال كه اصطلاح نارسايي توجه / بيش فعالي همچنان مورد استفاده قرارمي گرفت وبرحواس پرتي تأكيدمي شد ، ولي فزون جنبشي هنوز هم ازعوامل اصلي تلقي ميشد. دراين ويرايش ، سن شروع را هفت سالگي وطول دوره ي مشكل را حداقل شش ماه تعيين كردند و(نارسايي توجه كه درجاي ديگردسته بندي نشده ) را نيز اضافه كردند . سال 1991وزارت آموزش وپرورش آمريكا ، بيش فعالي را زيرپوشش قوانين آموزش و پرورش ويژه قرار داد . سال 1994 در ( DSM – IV ) از اصطلاح ( اختلال نارسايي توجه / بيش فعالي ) يا همان ( ADHD ) استفاده شد . سرانجام آنكه امروزه ، براساس يافته هاي جديد ، ديدگاه جديدي در حال شكل گيري است كه اصطلاح اختلال نارسايي توجه / بيش فعالي را نيز اصطلاح مناسبي نمي داند . باركلي معتقد است كه از نظرگاه علمي ، تغيير اين اصطلاح ضروري است ولي در حال حاضر برخي ملاحظه هاي اقتصادي سياسي و قانوني ، مانع اين تغيير مي شوند . تحقيقات انجام شده در داخل كشور خانم دكتر منظر اشتري ( فوق دكتراي فيزيك پزشكي و دانشيار ايراني دانشگاه ( البرت اينستين نيويورك ) در پژوهش هاي خود ، با استفاده از نوعي فناوري پيشرفته تصوير برداري از مغز ( DTI ) ، نخستين بار دريافت كه در مغزكودكان مبتلا به اختلال بيش فعالي توأم با كاهش تمركز ( ADHD ) برخي تفاوت هاي ساختاري وجود دارد . ( ADHD ) اختلالي است كه در 3 تا 5 درصد كودكان مشاهده مي شود . تنها درآمريكا حدود 2 ميليون كودك به اين عارضه دچارند . فراواني اين بيماري در پسران حدود 3 برابر بيشتر از دختران گزارش شده است . اين محقق ايراني مغزكودكان مبتلا به ( ADHD ) ، را با بهره گيري از فناوري تصوير برداري و عكس برداري از مولكول ها آب موجود در مغز دستگاه عصبي ، به تصوير كشيد و نتايج آن را بررسي كرد . دكتر اشتري گفت : پژوهش هاي وسيعي درباره كودكان بيش فعال نشان دادكه اين كودكان قدرت تمركز كمتري دارند و از لحاظ رفتاري و تحصيلي دچار مشكل اند . براي نمونه ، دركلاس درس ناآرام و شلوغ اند و توجهي به معلم و درس ندارند و باصطلاح بيش از حد شيطنت مي كنند . اين كودكان چون نمي توانند در مطالب تمركز كنند . رفتارهاي غيرارادي از خود نشان مي دهند و اغلب از جمع همسالان خود منزوي اند . به سبب همين رفتارهاست كه معلمان و پدر ومادر آنها را نزد پزشك مي برند و پزشك داروهايي براي آنها تجويز مي كند . در مبتلايان به اين عارضه ، رشته هاي عصبي مربوط به يكي از مدارهاي انتقال بيماري هاي مغزي ( كه مسئووليت ارتباط بين ناحيه جلوي مغز – بخش فرماندهي مغز – و مخچه را بر عهده دارد ) . دچار آسيب شده است . و نتيجه روند انتقال پيام هاي عصبي به تداخل و اختلال مواجه مي شود . خوب است بدانيد كه روكش هاي عايقي دور هر رشته از رشته هاي عصبي مغز را پوشانده است . درست همانند سيم پيچ هاي برقي ، در مغزكودكان مبتلا به اختلالات رفتاري ، در برخي از نقاط سامانه عصبي ، لايه عايق ( از جنس ميلين ) از بين رفته يا نازكتر از ميزان طبيعي است و در نتيجه بين رشته هاي عصبي باصطلاح اتصال ايجاد مي شود . دانشيار ايراني دانشگاه آلبرت اينستين تاكيد كرد كه تا بيش از انتشار يافته هاي اين پژوهش تصور مي شد كه منشأ بروز اختلالات رواني در اين گروه ازكودكان ( توانايي مغزي كمتر ) آنها از لحاظ شيميايي است اما اين عارضه نيز همانند ساير مسائل روانكاوي ( علاوه بر جنبه ارثي ) ، جنبه محيطي هم دارد ، به طوري كه اگر عوامل محيطي بروز اين عارضه وجود نداشته باشد ، چه بسا مبتلايان به اين عارضه همانند افراد عادي از زندگي آرام و طبيعي برخوردار شوند . ولي اگر همين بيماران در شرايط محيطي اجتماعي و حتي تغذيه اي خاصي قرارگيرند ، زمينه هاي ارثي اين عارضه در آنها تهديد مي شوند و مشكلات زيادي را در آنها پديدار مي كند . دربارة تأثير داروها براي درمان اين قبيل كودكان ، دكتر اشتري گفت : هنوز نمي تواند با اطمينان درباره ميزان تأثير اين داروها ( كه البته هم عوارضي نظيركاهش وزن را نيز به همراه دارند ) اظهار نظر كنم . WWW . ISNA . IR HTTP : // WWW . AECOM . YU . EDU تحقيقات انجام شده در خارج از كشور مطالعه خانواده ها براي درك عوامل ارثي در سبب شناسي بيش فعالي فوق العاده نقش مهمي به عهده دارد . موريسون و استوارت ( 1971 ) با 59 نفر از والدين كودكان بيش فعالي و 41 نفر از والدين گروه كنترل مصاحبه كرده و متوجه شدندكه جامعه رنجوري ، هيسته ي والكليسم در بين اولياء كودكان بيش فعال شيوع بيشتري دارد . بيشتر والدين كودكان بيش فعال تصورمي كردند كه خودشان نيز در دوره جواني بيش فعال بوده اند . اين نتايج توسط مطالعات ديگر مورد تأييد قرارگرفته و حتي در مورد وابستگان درجه اول و دوم نيز انجام پذيرفت. مطالعه اي كه لوپز ( 1965 ) در مورد دوقلوها براي ادراك مبناي ارثي بيش فعالي انجام داد وقتي بين چهار جفت دوقلوهاي همسان به 100 درصد هماهنگي در مورد بيش فعالي برخورد كرد در حاليكه در شش جفت دوقلوهاي همزاد اين مقدار 17 درصد بود . مشكل اصلي اين مطالعه كوچك بودن نمونه هاي مورد مطالعه و غيرتصادفي بدون توضيح جنسيت آنها بود ، چراكه تمام دوقلوهاي همسان پسر و دوسوم دوقلوهاي همزاد دختر بودند. يك مطالعه ادامه دار ( مشاهدات طولاني مدت ) توسط منكز و همكاران او ( 1967 ) درباره كودكان داراي ازدياد حركتي همراه كارايي خفيف مغزي انجام گرفت . بعد از 25 سال اين افراد در بزرگسالي مورد ارزيابي دوباره قرارگرفتند . نتايج ارزيابي وحشتناك بود از 14 كودكي كه تحت مطالعه ادامه دار قرار داشتند چهار نفر به روان پريشي مبتلا بودند ، دو نفر عقب مانده بودند و از هشت نفر باقيمانده متكي به خود چهار نفر گاهگاهي به ديگران متكي مي شدند . مندلسون و همكاران او ( 1971 ) 83 كودك 12 تا 16 ساله را كه از پنجسال قبل ( بيش فعال ) تشخيص داده شده بودند مورد مطالعه قرار دادند . بعد از يك مصاحبه در خانه ، 55 درصد ابزار داشتند بهبود يافته اند ، در حاليكه 35 درصد يادآور شدند كه يا تغيير نكرده اند و يا با مشكلات بيشتري روبرو بوده اند . در زمان ادامه مطالعه بيشتركودكان هنوز در زمينه فعاليت بيش از اندازه ، حواس پرتي ، انگيزشي بودن و تحريك پذيري ، با وجود شديد نبودن عوارض هنوز با مشكلاتي روبرو بودند . علاوه بر آن در اين مطالعه اشاره شده بود كه بيشتر كودكان كج خلقند ، از حرمت به نفس كمتري برخوردارند و در انجام تكاليف مدرسه ضعيف مي باشند. يكي از مطالعات طولاني مدت جامع و ادامه دار توسط وايز و همكاران او در بيمارستان كودكان مونترال انجام گرفت . اطلاعات و مدارك مطالعات ادامه دار پنج ساله و ده ساله كودكان شش تا دوازده ساله مشخصا مبتلا به بيش فعالي در دسترس مي باشد . اين اطلاعات بر مبناي معيارهاي زير تدوين شده اند : 1- بي آرامي و تمركز ضعيف به عنوان نگراني هاي اصلي . 2- شكايت از وجود مشكلاتي در خانه و مدرسه . 3- ضريب هوشي بيشتر از 85 برمبناي مقياس هوش و كسلر براي كودكان . 4- عدم وجود روان پريشي ، عدم نزديكي به مرز روان پريشي ، عدم وجود صرع و فلج مغزي . 5- زندگي كودك در خانه اي كه لااقل يكي از والدين حضور داشته است . وقتي اين كودكان بعد از پنج سال ارزشيابي شدند بيش فعالي بالنفسه تقليل يافته بود اما مشكلات اجتماعي و عاطفي ، مشكلات وقت و يادگيري باقي مانده بود . بنابراين اگرچه بي آرامي و پرجنب وجوش بيشترين نگراني را توليد نمي نمودند . اما مشكلات اصلي باقيمانده عبارت بودند از : حواس پرتي – تمركز ضعيف – نارسايي عاطفي و حرمت به نفس نازل . 30 درصد اين كودكان دوستي نداشتند كه با او درس بخوانند ، درحالي كه 25 درصد داراي رفتار خودنمايانه و ضد اجتماعي داشتند . ويز و همكاران او ( 1971 ) در يك مطالعه طولاني مدت پنج ساله به 80 درصد كودكان بيش فعال اشاره مي كند . كه در پيشرفت تحصيلي ضعيف بودند 70 درصد اين كودكان لااقل در يك كلاس رفوزه 5 درصد از آنها از مدرسه اخراج شده بودند . ميزان رفوزگي در دروس مختلف بين اين كودكان بسيار بالا بود . اسليز و يولمان ( 1981 ) 95 كودك بيش فعال را مورد ارزيابي قرار داده بين رفتار آنها درمصلب و موفقيت تحصيلي ، رفتار در كلاس ، مقدار داروي محرك تجويز شده يا طول مدت استفاده از آن همبستگي آماري مشاهده ننمودند . محققان نتيجه گرفتند كه بيش فعالي نمي تواند برمبناي رفتاركودك درمصلب به دقت تشخيص داده شود . بنابراين زماني كه كودك درمصلب درحين انجام كارهائي در حد تكاليف كلاس درس ( مانند سنجش هاي مربوط به رشد عصبي ) مورد مشاهده قرار مي گيرد . طرح هاي مربوط به دقت و فعاليت از تمركز بيشتري برخوردار هستند . در مطالعه اي كه توسط وري وكي ( 1971 ) انجام شده نشان داده است ، 7 / 49 درصد پسر بچه هاي متعلق به كلاس هاي ظاهرا عادي كودكستان و سالهاي اول و دوم مدارس عمومي توسط معلمين خود به عنوان بي قرار و فاقد توانايي آرام نشستن توصيف شده اند . مطالعه اي ديگر كه توسط شلايفر ، وايس ، كوهن ، المن ، سوجيك وكروگر (1975) انجام گرفته است . تصويري عيني از رفتاركودكان بيش فعال در سالهاي قبل از دبستان بدست مي دهد . اين محققين بيست و هشت كودك بيش فعال 3 و 4 ساله را دركودكستان تحت مشاهده و آزمايش قرار داده و رفتار آنها را با يك گروه كنترل عادي مقايسه نمودند . درميان كودكاني كه به علت فعاليت مزمن و مداوم ، بيش فعال ناميده شده بودند . شلايز و همكاران او بين دوگروه فرعي تشخيص قائل شدند . يك گروه كه بيش جنبان واقعي ناميده شده اند شامل ده كودك مي شد . اين ده كودك كه در خانه نيز بيش فعال گزارش شده بودند ، هم از طرف معلمين كودكستان و هم توسط روان پزشكي كه آنان را معاينه نمود به عنوان بيش فعال توصيف شده اند . گروه ديگر كه هيجده كودك را شامل بود بيش فعالان موقعيتي ناميده شده اند زيرا فعاليت مفرط آنان فقط در خانه ظهور مي كرد . و نه در محيط كودكستان . همه كودكان تحت مطالعه را درگروه هاي شش نفره ( متشكل از سه كودك بيش فعال و سه كودك عادي ) قرار داده و به مدت نه هفته دركلاس هاي كودكستاني هفتگي دوساعته شركت دادند . مشاهده گران آموزش ديده اي كه از وابستگي گروهي بچه ها اطلاع نداشتند اين جلسات را تحت مشاهده قرار داد . و رفتار هركودك را يادداشت نمودند . معلم و دستيار او نيز به همين ترتيب از موضع كودكان ( عادي يا بيش فعال بودن آنان ) بي اطلاع بودند . نه معلمين و نه روان پزشكان و روان شناساني كه وظيفه مصاحبه و تست كردن كودكان را بر عهده داشتند . از هدف اين مطالعه بسيار خوب طرح شده آگاهي نداشتند . اين نكته حائز اهميت بسيار است كه هيچ كدام از دوگروه كودكان بيش فعال براساس مشاهدات رفتاري انجام گرفته دريك موقعيت بازي آزاد ازكودكان عادي قابل تشخيص نبودند . فقط هنگامي كه رفتاركودكان در ساعت بازي با سازمان كه ضمن آن ازكودكان انتظار مي رفت بازي هائي را كه توسط معلم ارائه مي شد به حالت نشسته انجام دهند مورد مشاهده قرارگرفت . فرق بين گروهها به ظهور رسيد . در اين مرحله ، كودكان بيش فعال به نحو معني داري بيش ازكودكان عادي صندلي خود راترك نمودند و رفتارهاي پرخاشگرانه از خود نشان دادند . اين خصوصيات در هردوگروه كودكان بيش فعال چه آنهايي كه موقعيتي توصيف شده اند و چه آنهايي كه واقعي تعريف شده اند ، ديده شد . تفاوت معني داري از حيث دفعات ترك ميز بين دوگروه اخير مشاهده شد . گروه بيش فعال واقعي بيش از بيش فعالان موقعيتي به اين عمل دست زدند . به خاطر داشته باشيد كه گروه اخير براي آن بيش فعال موقعيتي ناميده شده بود كه مادران آنان از بيش فعالي بودنشان درخانه گزارش داده بودند ولي معلمين آنان در مدرسه اثري از بيش جنبي مشاهده نكرده بودند . از آنجا كه هردو نوع كودك بيش فعال بيش ازگروه كنترل كودكان عادي صندلي خود را ترك نموده بودند به نظرمي رسد يافته هاي اين مطالعه حاكي از آن است كه معلمين كودكستان قادرند فعاليت هايي راكه منجر به ترك صندلي توسط كودك مي شود تحمل كنند به شرط اينكه اين فعاليت به ترك ميز منتهي نشود . اين نكته بازتاب ديگري از نسبي بودن فرايند نامگذاري است . آنچه باعث تشخيص كودك بيش فعال ازكودك عادي مي گردد ، صرف فعاليت مفرط او نيست بلكه فعاليت مفرطي است كه به نظر افراد بالغ اطراف كودك نامناسب ، بي ربط ، و ناراحت كننده بيايد . تفاوت مشهود بين رفتاركودكان در موقعيت هاي بازي آزاد و بازي سازمان يافته به خصوص اين سوال را به ذهن مي آمد كه بيش فعالي تا چه حد نتيجه محدوديت هاي محيطي تحميلي شده بركودك مي باشد . همانطور كه وري اشاره نموده ، ممكن است مشكل كودك بيش فعال صرفا از اينجا ناشي شده باشد كه جامعه ما براي فعاليت كنترل شده و آرام نشستن وكاركردن به مدت هاي طولاني با ورود كودك به محيط رسمي تر مدرسه ابتدايي افزايش مي يابد ، شگفت نيست كه تعداد كودكان شناخته شده به عنوان بيش فعال نيز در ميان كودكان مدرسه ابتدايي بيشتر باشد . در مطالعه ي كه توسط راي و راي ( 1977 ) انجام گرفت ، ايشان بين فراگيري رفتار ( آموختن ) و انجام آن ( قدرت پاسخ دادن به آزمون ) فرق مهمي قائل شده اند . اين دو محقق به گروه بيست نفره اي ازكودكان بيش فعال كه هنوز دارويي دريافت نكرده اند ، قصه اي را درس دادند . تعداد پرسش هايي راكه هركودك بعد از دفعه اول ارائه داستان توانست به درستي جواب ثبت كرده و تعداد دفعاتي را نيز كه لازم بود داستان تكرار شود تا كودك بتواند به همه پرسش ها جواب صحيح دهد يادداشت نمودند . دو ساعت پس از پايان جلسه آموزش و نيز دو روز بعد با استفاده از همان پرسش ها كودكان را امتحان كردند تا ببينند چه مقدار از داستان را هنوز به ياد دارند . آنگاه همه كودكان را تحت دارو درماني ( با استفاده از ريتالين ) قرار دادند و پس از گذشت تقريبا پانزده هفته همه آزمايش را با استفاده از داستان ديگري ، كه به همان اندازه داستان قبلي مشكل بود ، از نو تكرار كردند . نتايج آزمايش نشان داد كه قدرت كودكان براي يادگرفتن داستان تحت شرايط استفاده از دارو در مقايسه با شرايط قبلي تغييري نكرده بود ولي نحوه عمل يا كاركرد آنان در امتحاني كه دوساعت بعد از تدريس به عمل آمد در موقع استفاده از دارو به نحو معني داري نسبت به قبل بهبود يافته بود . مع هذا اين بهبود در اجراي عمل يادگرفته شده نيز در امتحاني كه دو روز بعد به عمل آمد از بين رفته بود و درآن مرحله از آزمايش بين كاركرد كودكان بعد ازگرفتن دارو باكاركرد آنان قبل از شروع دارو درماني فرق ديده نمي شود . راي وراي ( 1977 ) از اين يافته ها و نتايج مطالعه قبلي خود نتيجه مي گيرند كه ريتالين به اصلاح فعاليت درسي كودكان كمكي نمي كند . اين محققين روي لزوم ارزشيابي تأثير ريتالين از طريق جمع آوري معيارهاي پايه و پي آمد درحالي كه كودك از دارو استفاده مي كند تأكيد نموده اند . سوانسون و كينسبورن ( 1976 ) موضوع مشابهي را مطرح كرده اند . نتايج تحقيقات آنان حاكي از آن است كه هرگاه مطلبي تحت تأثير داروي فنيدات يادگرفته شود ، به يادآوري آن مطلب در يك زمان بعدي ممكن است به اين بستگي داشته باشد كه آيا كودك بار ديگر تحت تأثير داروي مزبور هست يا نه . اين تأثير كه به يادگيري وابسته به حالت بدني معروف است ، قبلا در مورد حيوانات آزمايشگاهي نشان داده شده بود ولي سوانسون و كينسبورن ( 1976 ) گزارش مي دهند كه آن را در مورد كودكان بيش فعال نيز نمايش داده اند . اين دو محقق سي و دوكودك بيش فعال و شانزده كودك غير بيش فعال را كه به خاطر مشكلات يادگيري به درمانگاه مخصوصي ارجاع شده بودند مورد مطالعه قرار دادند . به هردوگروه از اين كودكان يك تمرين يادگيري تداعيهاي زوج شده متشكل از تصاوير حيوانات و اسامي شهرها دادند . اين نمونه اي از انواع تمرين هاي يادگيري حفظي است كه در آن استفاده از مقدار صحيح متيل فنيدات بر اثر تقويت قدرت تمركز حواس و دقت به تسهيل يادگيري بسياري ازكودكان بيش فعال منجر مي شود تمرين مورد نظر را تحت دوگونه شرايط يك بار پس از استعمال متيل فنيدات و يك بار پس از استعمال پلاسيبو ، به هردوگروه كودكان مورد مطالعه دادند . روز بعد كودكان را بازهم تحت شرايط استفاده از دارو و پلاسيبو براي پي بردن به ميزان يادآوري مطالبي كه قبلا يادگرفته بودند امتحان نمودند . استفاده از يك طرح پژوهشي متقاطع چهار تركيب مختلف از حالات و شرايط حاكم بر يادگيري و يادآوري به دست داده بود . اين چهار حالت عبارت بودند از دارو – دارو پلاسيبو تحت همان حالات يا شرايط واحد ، دارو – پلاسيبو – دارو ، تحت شرايط و حالات متفاوت . مقايسه اين چهار حالت براي دوگروه كودك مورد مطالعه تأثيرات جالب توجهي را نشان داد . درباره كودكان بيش فعال ، يادگيري اوليه بر اثر استفاده از دارو و تسهيل شده بود . به عبارت ديگر ، اين كودكان پس از صرف متيل فنيدات فهرست مطالب حفظ كردني را با اشتباهات كمتري يادگرفتند تا پس از صرف پلاسيبو ، كودكان غير بيش فعال ( گروه گواه ) ، از سوي ديگر ، از استعمال دارو بهره اي نبردند . در واقع يادگيري آنها پس از صرف دارو اندكي از يادگيري بعد از صرف ماده پلاسيبو بدتر بود . از آنجا كه گروه كودكان گواه دچار مشكلات يادگيري بودند بدون آنكه بيش فعال باشند ، نتايج حاصله از لحاظ عمل پزشكاني كه به كودكان داراي مشكل يادگيري ، صرف نظر از بيش فعال بودن يا نبودن آنان داروهاي محرك دستگاه اعصاب مركزي را تجويز مي كنند ، درخور توجه است . تأثير متكي به حالت بدني در روز بعد كه آزمون هاي حفظ و يادآوري را به كودكان دادند نمودار گشت . در مورد كودكان بيش فعال ، مطالبي كه تحت شرايط استفاده از دارو يادگرفته شده بودند تحت همان شرايط سريع تر از شرايط استفاده از پلاسيبو از نو يادگرفته شدند ، در حالي كه مطالب يادگرفته شده تحت شرايط استفاده از پلاسيبو تحت همان شرايط سريع تر از شرايط استفاده از دارو از نو حفظ شدند . سهولت مشهود در يادگيري مجدد مطالبي كه قبلا يك بار يادگرفته شده اند معياري از ميزان نگه داري مطالب يادگرفته شده است وبه عنوان نوعي آزمون حافظه از آن استفاده مي شود . توجه به اين نكته حائز اهميت است كه استفاده ازگروه گواه پلاسيبو به ما اجازه مي دهد تا توضيح ديگر اين مشاهدات را كه طبق آن استفاده از دارو صرفا قدرت تمركز حواس و دقت كودك بيش فعال را هم در تمرين يادگيري اوليه و هم در امتحان حفظ و نگه داري مطالب يادگرفته شده افزايش داده است رد كنيم . چون فهرست مطالب يادگرفتني ، صرف نظر از نوع شرايط حاكم ، برحسب همان معيار واحد در دو آزمايش متوالي بدون اشتباه حفظ شده بودند ، تأثير تسهيل كننده كلي دارو اقتضا مي كرد كه ، صرف نظر از شرايط حاكم بريادگيري مطالب در روز قبلي ، آزمايش مجدد تحت شرايط استفاده از دارو به كاركرد بهتري منجر شده باشد تا آزمايش مجدد تحت شرايط پلاسيبو ، نمرات اشتباه كودكان متعلق به گروه گواه در آزمون هاي نگه داري با ديگر آثاري از تأثير منفي دارو روي كاركرد افراد نشان مي داد ولي هم اين آمار و هم علائم حاكي از وابستگي به حالت بدني درمورد گروه گواه از لحاظ آماري فاقد اهميت و معني بودند . به اين ترتيب ، كودكان بيش فعال داراي مشكلات يادگيري وكودكان مبتلا به مشكلات يادگيري ولي غير بيش فعال نتايج متفاوتي را ارائه دادند . اين نتايج حاكي از آن است كه به هنگام تصميم گيري درباره معالجه با داروهاي محرك دستگاه اعصاب مركزي ، اين دوگروه ازكودكان را بايد به عنوان اعضا جمعيت هاي متفاوت تلقي نمود . حتي در ميان كودكان بيش فعال ، سوانس و كينسبورن ( 1976 ) به بيش از 25 درصد افراد برخوردند كه استفاده از دارو به يادگيري اوليه آنان صدمه زده ولي يادگيري مجدد آنان را تسهيل نموده بود . بنابراين يادگيري متكي بر حالت بدني ، حتي در ميان كودكان بيش فعال ، پديده عام و همه جايگيري نيست . در مطالعه اي كه توسط اوليري ، پلهم ، روز نهادم و پرايس ( 1976 ) گزارشي داده شده است . نه كودك بيش فعال را به مدت ده هفته از طريق يك برنامه پاداش خانگي كه توسط معلمين كلاس هاي معمولي آنان اداره مي شد شركت درمان قرار دادند . از هشت كودك بيش فعال ديگر به عنوان گروه گواه ( كنترل ) استفاده شد . رفتار اين كودكان ، هم قبل از درمان و هم بعد از آن ، با استفاده از شكل خلاصه شده يك شاخص ارزشيابي معلمين كه كانرز ( 1969 ) درست كرده و نيز با استفاده از يك شاخص ارزشيابي رفتارهاي مسئله آسا كه بطور فردي براي هريك ازكودكان تهيه شده و ميزاني از درجه شدت چهار يا پنج شكل رفتاري نشان داده شده توسط هركودك را بيان مي كرد ارزشيابي نمودند . كودكان مورد مطالعه اوليه ي و همكاران او از لحاظ هوش در سطح متوسط قرار داشتند ولي هفت نفر از نه كودك گروه درمان در تست هاي پيشرفت درسي پايين تر از متوسط نمره آورده بودند . هيچيك از اين كودكان آثاري از صدمه مغزي نشان نمي دادند و هيچ كدام از آنان در موقع انجام تحقيق براي معالجه بيش فعالي از دارو استفاده نمي كردند . برنامه درماني روي تقويت و تحكيم رفتارهاي مطلوب از قبيل تمام كردن تكاليف رياضي ، كمك كردن به كودك ديگر در انجام يك پروژه كلاسي ، دعوا نكردن ، و آوردن تكاليف خانگي انجام داده شده به مدرسه متمركز بود . اين نكته شايان توجه است كه ايجاد رفتارهاي مستقيما مغاير با بيش فعالي نظير ساكت نشستن ، درجاي خود تكان نخوردن ، يا متمركز كردن حواس روي كار بخصوصي به عنوان هدف هاي مستقيم درمان انتخاب نشده بودند . برنامه درماني مستلزم مشاركت معلم و پدر و مادر و كودكان بود . معلم كلاس هر روز هدف هاي رفتاري كودك را تعيين مي نمود و كوشش هاي او را در جهت رسيدن به اين هدف ها مورد تشويق قرار مي داد . در پايان روز ، معلم گزارشي از پيشرفت رفتاركودك در جهت هدف هاي تعيين شده تهيه مي كرد و اين گزارش هاي روزانه را براي والدين كودك ، كه مسئووليت پاداش دادن به پيشرفت كودك در جهت اهداف تعيين شده بر عهده آنان بود ، مي فرستاد . نقش پدر و مادر در اين برنامه در ضمن جلسه اي كه در آنان درمان با درمانگر داشتند به آنان توضيح داده شده بود . پاداش هاي مناسب هركودك در طي همين جلسه انتخاب شده بودند ولي براساس تماس هاي تلفني با والدين در صورت لزوم اين پاداش ها را عوض مي كردند . انتخاب نوع پاداش ها و ارائه مرتب ويكسان آنها توسط پدر و مادر كودك شايد مهمترين عنصر اين برنامه درماني باشد . اوليري و همكاران او ( 1976 ) اشاره مي كنند كه برنامه پاداش واحدي در مورد همه كودكان مؤثر نخواهد بود . هرگاه روش خاصي نتواند تغيير چشمگيري در رفتاركودك ايجاد كند ، بايد برنامه پاداش را تغيير داد . به گفته آنان ، دامنه پاداش هاي ممكن را فقط محدوديت هاي ناشي از واقعيت هاي محيطي و قدرت ابتكار و نوآوري درمانگر محدود سازد . در مورد كودكان بيش فعال مورد مطالعه ، به نظرمي رسد كه برنامه پاداش كاملا مؤثر بوده است . در آغاز برنامه بين كودكان مورد درمان وكودكان متعلق به گروه گواه از لحاظ ميانگين نمرات بيش فعالي خواه در تست كانرز و خواه در تست رفتارهاي مسئله آسا تفاوتي وجود نداشت . هنگامي كه اين دو تست پس از ده هفته درمان مجددا داده شدند ، بين دو گروه درمان وگواه درهر دو وسيله اندازه گيري بهبود معني داري ( 5 00 /0 < P ) را در فاصله قبل و بعد از درمان نشان داد . در شاخص كانرز هر دوگروه بهبود معني داري ( 5 00 / 0 < P ) نشان مي دادند ولي نمرات كودكان درمان شده در دفعه بعد از درمان بطور معني داري ( 66 0 /0 < P ) از نمره گروه گواه پايين تر بود . در تحقيقي ديگر ورلند ( 1976 ) تأثير انواع مختلف وافرستي يا اطلاع از نتايج را روي رفتاركودكان عادي بيش فعال بررسي كرد . ورلند مدت زماني راكه هركودك صرف كار بخصوصي مي كرد و نيز ميزان صحت كار او را يادداشت نمود. نتايج مطالعه نشان داد كه استفاده از وافرست منفي به صورت ايجاد يك صوت بلند نامطبوع در مواردي كه كودك از انجام كار مورد نظر غفلت مي كرد باعث افزايش مدت زمان مصرف شده دركار مزبور مي شد . ولي وافرست منفي ، در عين بالا بردن مقدار رفتار مربوط به كار ، از دقت و صحت كار انجام داده شده كاسته بود ، سرزنش كردن يا تنبيه نمودن كودكان بيش فعال به خاطر عدم توجه به كاري كه بايد انجام دهند ممكن است مقدار وقتي راكه صرف آن كار مي كنند افزايش دهد ، ولي به نظر مي رسد كه اين افزايش كمي به قيمت كيفيت و چگونگي انجام كار بدست مي آيد . در مطالعه اي ديگر كه توسط زنتال و زنتال ( 1976 ) صورت گرفت نشان داده كه عامل ايجادكننده رفتار بيش فعالي ممكن است تحريك حسي كمتر از حد باشد نه تحريك حسي بيش از حد . - آلن . ا . راس ، اختلالات رواني كودكان ، ترجمه ي دكتر امير هوشنگ مهريار با همكاري فريده يوسفي ، تهران ، انتشارات رشد ، 1370 . 2- افروز ، غلامعلي ، روان شناسي و آموزش و پرورش كودكان استثنايي ، تهران ، دانشگاه تهران ، 1379 . 3- پل اچ دوركين ، مشكلات يادگيري و رفتاري دانش آموزان ، ترجمه ي پرويز صالحي ، نشر و تبليغ بشري ، 1376 . 4- جوداگلاس ، اصلاح رفتاركودكان ، ترجمه ي سياووش جمالفر ، تهران ، نشرويرايش ، 1376 . 5- جوداگلاس ، مشكلات رفتاري كودكان ، ترجمه ي مهشيد ياسايي ، تهران ، نشر مركز ، 1376 . 6- ساروخاني ، باقر ، مقدمه اي بر جامعه شناسي خانواده ، تهران ، نشر سروش ، 1373 . 7- سگالن ، مارتين ، جامعه شناسي تاريخي خانواده ، ترجمه حميد الياسي ، تهران ، نشر مركز ، 1370 . 8- شيخي ، محمد تقي ، جامعه شناسي زنان و خانواده ، تهران ، ناشر : شركت سهامي انتشار ، چاپ اول 1380 . 9- عليزاده ، حميد ، اختلال نارسايي توجه / فزون جنبشي ، تهران ، انتشارات رشد ، 1383 10- فردوسي ، سيما ، نقش تعاملات درون خانواده در بهداشت رواني ، خلاصه مقالات همايش نقش و جايگاه فرهنگ و هنر در بهداشت رواني ، تهران ، اداره كل فرهنگ و ارشاد اسلامي ، 1376 . 11- نلسون ، ريتاويكس ، ايزرائيل ، آلن سي ، اختلال هاي رفتاري كودكان ، ترجمه ي محمد تقي منشي طوسي ، مشهد ، آستان قدس رضوي ، 1371 . 12- نورائي ، مهرداد ، مجله علوم روان شناختي ، دوره سوم ، زمستان 1383 ، شماره 12 . 13- بررسي وضعيت اشتغال جوانان ، پژوهش و تحقيق سازمان ملي جوانان ، تهران ، ناشر : مؤسسه فرهنگي اهل قلم ، زمستان 1381 .

نظرات کاربران

نظرتان را ارسال کنید

captcha

فایل های دیگر این دسته