پیشینه تحقیق و مبانی نظری انگیزش و هیجان خواهی (docx) 55 صفحه
دسته بندی : تحقیق
نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحات: 55 صفحه
قسمتی از متن Word (.docx) :
مبانی نظری و پیشینه تحقیق انگیزش وهیجان خواهی
فصل دوم (ادبيات و پيشينه تحقيق)9
انگيزش10
تظاهرات انگيزش11
هيجان13
هيجان به مثابه الگوهاي پاسخ14
ابزار و بازشناسي هيجانها16
ابزار هيجان در چهره پاسخهاي فطري17
بازشناسي حالتهاي هيجاني افراد بهنجار18
پسخورانه حاصل از هيجانهاي برانگيخته19
بازشناسي حالتهاي هيحان افرادي كه دچار آسيب مغزي شده اند21
رابطه بين هيجان و انگيزش22
ديدگاهها و نظريه هاي هيجان23
1-نظريه جيمز لانگه23
2- ديدگاه شاخته: انگيختگي بي علت24
3- ديدگاه ماندار: اهميت هيجاني و قفسه ها25
4- ديدگاه آرنولد: ارزيابي نخستين25
5- ديدگاه لازاروس: ارزيابي نخستين26
6- ديدگاه ونير28
7- فرضيه پسخورانه صورتي28
آزمايش فرضيه و پسخورانه صورتي30
8- ديدگاه ايزارد: نظريه هيجانهاي متمايز31
9- ديدگاه دوسيستمي33
ويژگيهاي افراد هيجان خواه 37
فرايندهاي شناختي و هيجان خواهي38
ترجيحات شغل و نگرشها39
تفاوتهاي فيزيولوژيكي39
رشد نقشهاي جنسيتي41
الگويابي جنسيتي42
رشد الگويابي جنسيتي43
گرفتن رفتار الگويابي جنسيتي44
الگويابي جنسيتي از كجا شروع ميشود؟45
فصل دوم
ادبيات و پيشينه پژوهش
-83820-717296000
مباني فطري زمينه هاي مربوط به پژوهش (انگيزش و هيجان)
انگيزش؛
انگيزش فرايندي پوياست و نه حالتي ثابت وقتي انگيزش را فرايند پويا بدانيم فرد تصديق ميكند كه حالتهاي انگيزش در بي ثباتي مداوم، در حالت دائمي افزايش و كاهش هستند.
خيلي از انگيزه ها از فرايند چهار مرحله اي پيروي مي كنند، 1- پيش بيني 2- برانگيختگي 3- عمل رفتاري 4- پسخورانه عملكرد. در مدت پيش بيني، فرد انتظار پيدايي و ارضاي انگيزه را دارد انتظاري كه ويژگي آن ، يك حالت محروميت و تمايل به هدف است. در مدت برانگيختگي و جهت، محركي دروني، يا بيروني انگيزه را تحريك نموده و انگيزه به نوبه خود هدفي را براي رفتار بعدي فراهم مي آورد. در مدت عمل رفتاري و پسخورانه عملكرد، فرد براي نزديك شدن به شيء هدف رغبت انگيز يا دوري كردن از شيء هدف آزارنده به رفتار هدف گرا مي پردازد. از طريق تلاشهاي سازگاري و پسخورانه موفقيت عدم موفقيت پيامد آن فرد كارايي رفتار هدف گراي خود را ارزيابي ميكند. در مدت فرايند پيامد، فرد پيامدهاي سيري يا اشباع انگيزه را تجربه ميكند.
انگيزش ميتواند خود گران باشد يا به صورت محيطي كنترل شود هنگامي كه رفتار توسط نيروهاي دروني مثل خستگي و كنجكاوي برانگيخته شده باشد خود گران است.
زماني كه رفتار توسط نيروهاي بيروني مثل پول يا جايزه برانگيخته ميشود به صورت كنترل شده است. بنابراين زماني كه فردي پروژه اي را به خاطر كنجكاوي تمام ميكند كار وي خودگران است، اما زماني كه آنرا به خاطر پول به پايان مي رساند كار او به صورت محيطي كنترل شده است.
نيرومندي انگيزه ها در طول زمان تغيير نمونه و بر جريان رفتار اثر مي گذارد. انسانها در هر لحظه معين، چندين انگيزه را تجربه مي كنند. اغلب يك انگيزه نسبتا نيرومند است، در حاليكه ساير انگيزه هاي نسبنتا درجه دو فورا رفتار را تحت تاثير قرار نمي دهند ولي ما مجموعه اي از اين انگيزه ها را كه در نهايت ميتوانند وارد جريان رفتارمان شوند در سر مي پرورانيم.
انگيزه ها به صورت سلسله مراتبي در نظر گرفته شده اند. خزانه انگيزه هاي انساني گاهي در ساختار سلسله مراتبي سازمان يافته اند به طوري كه برخي از انگيزه ها در خدمتا مقاصد بنيادي بقا هستند. حال آنكه انگيزه هاي ديگر در خدمت اهداف بالاتر رشد گرا قرار دارند مثلا سلسله مراتب نياز كلاسيك آبرهامم مزلوشامل نيازهاي فيزيولوژيكي، ايمني، تعلق پذيري احترام و شكوفايي است. (سيدمحمدي، 1376 ص 13)
تظاهرات انگيزش:
انگيزش نيز همانند هوش به راحتي مشاهده نمي شود. براي پي بردن به هوش به نمرات فرد در مدرسه اصطلاحات بيان شده نمرات هوشبهر در آزمونها، و تواناييهاي شناختي نسبت به همسالان توجه داريم. نظير هوش انگيزش را از طريق مشاهده تظاهراتش استنباط مي كنيم به عبارت ديگر براي پي بردن به گرسنگي مي بينيم كه آيا فردي سريعتر از معمول مي خورد. شديدتر مي جود،و آداب اجتماعي براي فرصت خوردن را ناديده مي گيرد؟
خوشبختانه مفهوم انگيزش امتيازي بزرگ برساختارهاي روان شناختي ديگرنظير هوش، يادگيري، حافظه و شخصيت دارد.
شش حالت كلي رفتار كه ميتوانند دليل بروجود و شدت انگيزش باشند عبارتند از: 1- نهفتگي 2- پايداري 3- انتخاب 4- دامنه 5- احتمال پاسخ 6- حالتهاي صورت حركتهاي بدن. نهفتگي عبارتست از مدت زمان اخير يك پاسخ پس از قار گرفتن فرد در معرفي يك واقعه محرك. پايداري عبارتست از فاصله زماني بين شروع يك پاسخ تا توقف آن انتخاب يا زمان فرد را با دو رخداد محرك رو به رو مي سازد و پرداختن داوطلبانه به يك رخداد به جاي رخداد ديگر را براي وي مناسب مي سازد. شدت پاسخ فرد به واقعه محرك است. احتمال پاسخ اشاره دارد به تعداد مواقعي كه يك پاسخ هدف گرا را در فرصتهاي مختلف رخ داده است.
حالتهاي صورت و حركتهاي بدن تا اندازه اي حالتهاي هيجاني رفتار را انتقال ميدهند. حالتهاي فيزيولوژيكي نظير فعاليتهاي دستگاههاي عصبي و هورموني، براي درك انگيزش به مشاهده گر كمك بيشتري ميكند. ارزيابيهاي گزارشي شخصي، مثل آنهاي كه از مصاحبه يا پرسشنامه به دست مي آيند نيز حالتهاي انگيزش را اندازه گيري مي كنند. در مجموع پژوهشگران انگيزش بيشتر بر اندازه گيري رفتاري و فيزيولوژيكي هستند و كمتر به اندازه گيري هاي گزارشي شخصي اتكا دارند.
هيجان؛
واژه هيجان ميتواند معناي مختلفي داشته باشد بيشتر اوقات آنرا به معني احساسهايي مثبت يا منفي تلقي مي كنيم كه در شرايط خاصي ايحاد ميشوند مثلا رفتار به ديگران ما را خشمگين ميكند.
مشاهده رنج و عذاب ديگري ناراحتمان ميكند و همنشيني با كسي كه دوستش دريم خشنودمان مي سازد. هيجانها متشكل از الگوهاي پاسخ هاي فيزيولوژيكي و رفتارهاي مخصوص به نوع هستند در آدمي، اين پاسخها، به احساس هاي چند همراهند و در واقع غالبا از نظر مردم هيجان همان احساسي است كه به فرد دست مي دهد. ولي هيجان يك رفتار است نه يك تجربه خصوصي و پديده اي است كه در بقاي نوع و توليد مثل نقش دارد. (پژمان، 1374 ص 287)
با توجه به اينكه هيجانها ميتوانند پديده هايي ذهني، فيزيولوژيكي، كارگردي و اجتماعي باشند، به نظر مي رسد كه مفهوم هيجان تعريف صريح و روشني نداشته باشد.
مشكل روان شناسي در تعريف كردن هيجان اغلب به نظر دانشجويان عجيب مي رسد، زيرا هيجانها در تجربه روزمره واضح به نظر مي رسند. هركس مي داند كه احساس شادي وخشم چيست به همين خاطر، امكان دارد دانشجو بپرسد پس مشكل چيست؟ مشكل اين است كه تا وقتي از كسي نخواسته اند تا هيجان را تعريف كند مي داند هيجان چيست. هيچ يك از چهار بعد مذكور در فوق براي تعريف رضايتبخش هيجان كافي نيستند هر يك از ابعاد فوق صرفا بر جنبه متفاوتي از فرايند هيجان تاكيد دارد. (سيدمحمدي، 1376، ص 302)
هيجان ها به مشابه الگوهاي پاسخ:
يك پاسخ هيجاني متشكل از سه مولفه است: رفتاري، خودكار و هورموني. مولفه رفتاري متضمن آن دسته از حركات عضلاني است كه با موقعيت كه آنها را بر مي انگيزد تناسب دارند. پاسخ هاي خودكار موجب تسهيل رفتارها ميشوند و انرژي بدن را براي حركات سخت، به سرعت بسيج مي كنند. پاسخهاي هورموني باعث تقويت پاسخهاي خودكار ميشوند. هورمونهايي از قشر غده فوق كليوي ترشح ميشوند- اپي نفرين و نورواپي نفرين- همچنين موجب افزايش جريان خون به سوي عضلات شده گليكوژن اندوخته شده در عضلات را به گلوكز تبديل مي كنند. علاوه بر اين قشر غده كليوي، با ترشح هورمونهاي استروئيدي، باعث ميشود كه عضلات راحت تر به گلوكز دست يابند.
رفتارهاي آشكار، پاسخ هاي خودمختار و ترشحات هوموني تحت كنترل سيستم هاي عصبي جداگانه هستند. در مجموع اين پاسخها به وسيله بادامه كنترل ميشوند.
بادامه در واكنش هاي فيزيولوژيكي و رفتاري به اشياء و موقعيت هايي كه معناي زيستي خاصي دارند مانند آنهايي كه موجب درد يا ديگر پيامدهاي ناخوشايند ميشوند يا جز از وجود غذا آب جفت يا فرزنداني كه نياز به مراقبت دارند مي دهند، نقش ويژه اي ايفا ميكند. همان طور كه مي دانيد بادامه نقش مهمي در اثرات مربوط به نورون ها و پرخاشگري دارد. (سيدمحمدي، ص 60)
يك پاسخ هيجاني شرطي پاسخي است كه در اثرهمراهي يك محرك خنثي با يك محرك هيجان برانگيز ايجاد ميشود. شواهد كالبد شناختي اخير حكايت از آن دارند كه بادامه در نقش پلي ميان سيستم هاي حسي و سيستم هاي مجري كه مسبب مولفه هاي رفتاري، خودكار و هورموني پاسخهاي هيجاني شرطي هستند عمل ميكند. لي دوكس و همكارانش با انجام آزمايشي بر روي موشها دريافتند كه همراه ساختن محرك شرطي (صوت) با محرك غيرشرطي (شوك برقي) باعث ميشود كه جاندار پس از چند بار تداعي محركها در مقابل محركهاي شرطي (صوت) واكنش هيجاني نشان دهد.
لي دوكس و همكارانش نشان دادند كه عامل بروز اين پاسخها هيجاني شرطي، هسته اي است در بادامه به نام هسته مركزي اگر اين هسته آسيب ببيند، فرايند شرطي شدن به وقوع نخواهد پيوست. هسته مركزي به بسياري از نواحي مغز از جمله پيش مغز پايه، هيپوتالاموس جانبي، ماده خاكستري اطراف مجرا و پياز مغز، آكسون هايي ارسال مي دارد.
برخي از اين پيوندها در كنترل جنبه هاي ويژه ايي از پاسخ هيجاني نقش دارند. براي مثال تخريب راه هايي كه به هيپوتالاموس جانبي و قسمت دمي ساده خاكستري اطراف مجرا مي روند به ترتيب موجب اختلال در تغييرات مربوط به فشار خون و پاسخ مهم حركت و ميخكوب شدن خواهد شد. (سيدمحمدي، ص 70)
بادامه نقش مهمي در انواع مختلف رفتارهاي هيحاني ايفا ميكند. اين ساختار در خشم، ترس و انزجار نقش دارد. اين واقعيت كه بادامه از پيازهاي بويايي و عضو پرونازال پيام ميگيرد و به رفتار جنسي و رفتار مادري اثر مي گذارد. بيانگر آن است كه احتمالا در شماري از هيجانهاي مثبت نيز نقش دارد. آنچه كه تا كنون درباره بادامه دانستيم حاكي از آن بود كه اين ساختار به الگوهاي پاسخهاي رفتاري خودكار و هورموني كه مولفه هاي تشكيل دهنده هيجانها به شمار مي روند، سازمان مي دهد و اين كار را از طريق تحريك مدارهاي عصبي خاصي كه عمدتا در هيپوتالاموس و ساقه مغز قرار دارند به انجام مي رساند. (پژمان، 3174 ص 292)
ابزار و بازشناسي هيجانها:
هيجانها به مشابه پاسخهاي سازمان يافته اي هستند كه در واكنش به شرايط موجود در محيط، از جمله رويدادهاي كه خطري را متوجه جانداري مي كنند، آشكار ميشوند. بدون شك پيش از پستانداران هيجانها به همين ختم ميشوند ولي درطول زمان، پاسخهاي ديگري نيز تكامل يافته اند. بسياري از انواع حيوانات از طريق تغييرات وضعي و حركات بيانگر چهره اي به تبادل هيجانهاي خود مي پردازند.
ابزار هيجان در چهره: پاسخهاي فطري
چارلز داروين (1872-1965) اظهار داشت كه بيان هيجان در انسان شكل تكامل يافته همان حركات بيانگر است كه در ديگر حيوانات شاهد آن هستيم. او مي گفت كه حركات بيانگر هيجاني پاسخهاي فطري و ناآموخته هستند كه مجموعه پيچيده اي از حركات، به ويژه حركات عضلات چهره را در بر مي گيرند. وي با مطالعاتي كه بر روي فرزندان خود انجام داد و همچنين مطالعه زندگي افراد در فرهنگ هاي كاملا جداگانه شواهدي در تاييد نظريه اش جمع آوري نمود. مردم در فرهنگ هاي مختلف براي ابراز يك حالت هيجاني خاصي از عضلات چهره خود بهره مي گيرند. در سال 1967 و 1968 اكمن و فريزن با انجام تحقيقات ميان فرهنگي به اين نتايج مهر تاييد زدند.
در پژوهش هاي ديگري كه به مقايسه واكنش هاي چهره اي كودكان نابينا و سالم پرداخته شد پژوهشگران دريافتند كه تبليغات چهره اي هر دو گروه تا حدود زيادي به هم شبيه بودند ولي بچه هاي نابينا هر اندازه بزرگتر ميشوند حركات چهره شان كمتر ميتوانست القا كننده حالت هيجاني آنها باشد. اين يافته بيان گر آن است كه تقويت اجتماعي نقش مهمي در نگهداري واكنش هاي هيجاني ما دارد. با اين شواهد موجود به روشن بيانگر آن است كه براي خنديدن، اخم و ديگر حالات هيجاني كه با حركات بيانگر چهره اي همراهند نيازي به يادگيري نداريم. بنابراين مي بينيم كه مطالعات بين فرهنگي و تحقيقات انجام شده بر روي كودكان نابينا هر دو فطري بودن اين حركات بيانگر هيجاني تاكيد ميكند. مباني عصبي تبادل هيجانها.
بازشناسي حالتهاي هيجاني افراد بهنجار:
ما از طريق حس بينايي و شنوايي، احساس هاي ديگران را باز مي شناسيم. ديدن حالت چهره و شنيدن صدا و كلماتي كه براي سخن گفتن برمي گزينند. مطالعات مختلفي كه توسط برايان لي و همكارانش صورت گرفته، نشان داده اند كه نيمكره راست نقش مهمتري در فهم هيجان دارد. توجيه اين قضيه آن است كه هر نيمكره مستقيما از نيمه مقابل محيط پيام هايي دريافت ميكند. براي مثال هنگامي كه فرد مستقيما به طرف جلو نگاه ميكند محركهاي بينايي سمت چپ مي روند. البته اطلاعات موجود در هر نيمكره از طريق جسم پينه اي به نيمه مقابل فرستاد ميشوند ولي پيام هايي كه از طريق مخابره ميشوند در مقايسه با پيام هايي كه مستقيما به هر نيمكره ارسال ميشوند از وضوح و دقت كمتري برخوردارند.
در مطالعات مربوط به تفاوت نيم كره ها در بازشناسي ديداري، محركها معمولا به وسيله دستگاه محرك نما ارائه ميشوند. محرك نما تصاوير را در بخش خاصي از ميدان ديداري ارائه ميكند و اينكار چنان با سرعت انجام ميگيرد كه آزمودني فرصتي براي به حركت در آوردن چشم هايش نخواهد داشت.
پسخورانه حاصل از هيجانهاي برانگيخته
درنظر جيمز براهميت دو جنبه از واكنش هاي هيجاني، يعني رفتارهاي هيجاني و پاسخهاي خودكار تاكيدشد. همان طور كه پيشتر عنوان شد حركات شماري از عضلات – عضلات چهره- به ما امكام مي دهد كه حالت هيحاني خود را با ديگران تبادل كنيم.
آزمايش هاي انجام شده حاكي از آن دارد كه پسخورانه حاصل از انقباض عضلات چهره ميتواند بر خلق افراد اثر گذارنده و حتي در فعاليت سيستم عصبي خودكار تغييراتي به وجود آورد.
اكمن و همكارانش از شماري از آزمودنيها خواستندكه اداي برخي از حالتهاي هيجاني را در آورند و به اين ترتيب تجليات چهره اي هيجانهايي مانند ترس، خشم، اندوه و خوشحالي و شگفت زدگي را به نمايش گذارند. مثلا براي نشان دادن قيافه كسي كه دچار وحشت شده باشد از آزمودني مي خواستند كه ابروهايش را به سمت بالا بكشيد. پلك فوقاني را بالا ببرد و پلك پايين را جمع كند. سپس در حين انجام آزمايش محققان به ثبت واكنش هاي فيزيولوژيكي اين افراد كه تحت كنترل سيستم عصبي خودكار بود پرداختند.
نتايج نشان داده كه حركات بيانگر هيجاني تغييرات وسيعي در فعاليت سيستم عصبي خودكار ايجاد مي نمود مثلا حالت خشم موجب افزايش ضربان قلب و دماي پوست مي شد.
حالت بدي باعث ضربان قلب و كاهش دماي پوست مي شد و حالت خوشحالي موجب كاهش ضربان قلب ميشوند ولي تاثيري بر دماي پوست نداشت.
چرا بايد الگوهاي ويژه اي از حركات عضلات چهره باعث تغيير در خلق يا تغيير در فعاليت سيستم عصبي خودكار شوند؟ شايد اين پيوند متاثر از تجربه و يادگيري باشد به عبارتي، شايد وقوع اين حركات ويژه همراه با تغييرات مربوط ه سيستم عصبي خودكار منجر به شرطي سازي كلاسيك اين دو شود، به ترتيبي كه پسخورانه هاي حركات چهره توان آن را مي يايند كه پاسخ هاي خودكار را فرا خوانند و در ادراك و فهم هيجان نيز تغيير به وجود آورند. يا شايد اين پيوند فطري است. شايد ارزش انطباقي حركات بيانگر هيجاني در اين باشد كه احساس ها و مقاصد را به ديگران منتقل مي كنند. يكي از راههاي كه از طريق آن احساس هاي خود را با ديگران منتقل مي كنيم تقليد است. وقتي كه مردم كسي را مي بينيد كه هيجان خاصي را بروز مي دهد تمايل دارند تا حركات او را تقليد كنند.
اين تمايل به تقليد كردن حالتهاي هيجان ظاهرا فطري است فيلد و همكارانش در يافتند كه حتي بچه هاي نوزاد نيز تمايل به تقليدي حركات بيانگر هيجاني ديگران دارند.
و بديهي است كه اين توانايي بسيار زودتر از آن روي مي دهد كه بتوانيم آنرا ناشي از يادگيري بدانيم. (پژمان، 1374، ص 304)
بازشناسي حالتهاي هيجاني افراد كه دچار آسيب مغزي شده اند:
حركات بيانگر چهره ظاهرا در ساقه مغز سازمان مي يايند و به توسط قطعه هاي پيشاني كنترل ميشوند. بهترين شاهد براي اين مدي، سندرمي است به نام فلج پيايز مغز كاذب. صدمه به پياز مغز ميتواند در ناحيه چهره فلجي به وجود آورد به نام فلج پياز مغزه فلج پياز مغز كاذب نيز شبيه به اين اختلال است ولي در اثر صدمه به گذرگاهي ايجاد ميشود كه بين قشر حركتي و هسته هاي عصبي جمجمه اي پل مغز و پياز مغز وجود دارد.
اين هسته ها كنترل عضلات صورت را بر عهده دارند. كساني كه دچار فلج پياز مغز كاذب هستند، نمي توانند عضلات چهره خود را به شكل ارادي به حركت در آورند، اما هنوز قادر به نشان دادن حركت خودمختار هستند. حركاتي مثل صاف كردن گلو يا عطسه كردن.
مشاهدات انجام شده بر روي افرادي كه دچار آسيب مغزي شده اند حكايت از آن دارد كه نيمكره راست در بازشناسي و ابزار هيجان نقش مهمي بر عهده دارد. صدمه نيمكره راست منجر به اختلال در بازشناسي هيجان هايي ميشود كه توسط افراد ديگر ابراز ميشوند.
بازشناسي ديداري هيجانها نيز مانند بازشناسي شنيداري ظاهرا بيشتر در نيمكره راست صورت ميگيرد تا نيمكره چپ. (پژمان، 1374، ص 299)
رابطه بين هيجان و انگيزش:
برحسب گرايش نظري شخص، هيجانها از يك يا دو طريق به انگيزش مربوط ميشوند. اولين شيوه اي كه ميتوان هيجان را به انگيزش مربوط دانست اين است كه بگوييم هيجانها نوع خاصي از انگيزه هستند. اين در واقع موضعي است كه سيلوان تام كنيز، كارون ايزارد دارند كه در فصلي قبلي درباره شان بحث شد. طبق نظر اين دو، هيجانها با تعريفي كه از انگيزه ميشود برابر است، زيرا آنها رفتار را نيز بخشيده و آنرا هدايت مي كنند مثلا ترس، شخص را براي عمل كردن وهدايت آن عمل به سمت هدف، نيرومند مي سازد: يعني ، فرار كردن از خطر. پس هيجانها مانند برنامه ها، اهداف، نيازهاي فيزيولوژيكي در تمام انگيزه هاي ديگر هستند آنها رفتار را نيرو بخشيده و هدايت مي كنند. دومين شيوه در نظر گرفتن رابطه بين هيجان و انگيزش اين است كه هيجان ناظر حالت انگيزشي است. طبق نظر روس باك، انگيزش در هيجان دو روي يك سكه اند زيرا انگيزه اه براي نگه داشتن شرايط دروني بدن كه براي زندگي واجب است، فعاليت مي كنند و هيجانها به عنوان گزارش پيشرفت جاري، در اين باره كه آن انگيزه ها تا چه اندازه اي توانسته اند خوب حفظ شوند عمل مي كنند، يعني هيجانها وسايلي هستند كه حالتهاي انگيزش توسط آنها را نظام پاسخ مناسب براي موقعيت موجودشان خبردار ميشوند. اين هيجان است كه نظام هاي پاسخ بدن را براي عمل آگاه مي سازد اين نظامهاي پاسخ بدن است كه سرانجام وسايلي را براي ارضاي انگيزه ها مي يابند.
بنابراين از نظرباك، هيجانها 1- به طور مداوم بر موقعيت حالتهاي انگيزش نظارت مي كنند. 2- امكانات بدن را براي ارضا كردن انگيزه ها وارد كار مي كنند و انطباق را آسان مي سازند. (سيدمحمدي، 1376، ص 368)
ديدگاهها و نظريه هاي هيجان
1- نظريه جيمز لانگه
تجربه شخص مي گويد كه ما هيجان را تجربه مي كنيم، و تغييرات بدني فورا پس از آن، رخ مي دهند، به محض اينكه صداي آژير و چراغ گردان اتومبيل پليس را مي شنويم، ترس ايجاد شده و ترس موجب طپش قلب و عرق كردن كف دستمان ميشود به صورت رسمي تر وقايع به اين صورت است، محرك- هيجان- واكنش فيزيولوژيكي.
ولي طبق نظر جيمز، تجربه هيجان، ادارك الگوي خاص انگيختگي جسماني است.
ترتيب وقايع اين گونه بود: محرك- واكنش فيزيولوژيكي- هيجان
نظريه جيمز براساس دو فرض بنيادي قرار دارد: 1- بدن به محركهاي هيجان انگيز متفاوت به طور متمايز واكنش نشان مي دهد. 2- محركهاي غيرهيجاني تغييرات بدني را فراخواني نمي كنند.
بنابراين، ديدن يك ببر، ضربان قلب و فشار خون را افزايش مي دهد، گم كردن پول، ضربان قلب و فشارخون را كاهش مي دهد. و ديدن يك درخت، ضربان قلب و فشارخون را تغيير نمي دهد.
در همان زمان كه ويليام جيمز نظريه اش را اعلام كرده و كارلا لانگه در (1885) نظريه هيجان اساسا مشابهي را مطرح كرد.
شواهد اعتبار نظريه هيجان جيمز- لانكه با يكديگر مخلوط شده اند. در ابتدا انتقاد اصلي توسط والتر كنون فيزيولوژيست وارد شد. وي اعلام داشت انسانها هيجان را فورا تجربه مي كنند، ولي واكنشهاي فيزيولوژيكي بدن به محركحهاي فراخوان هيجان، نسبتا آهسته است.
به عبارت ديگر، در حالي كه شخص در يك دهم ثانيه احساس خشم مي كند، براي دستگاه عصبي، يك يا دو ثانيه كامل طول مي كشد تا غدد مهم را فعال ساخته و هورمونهاي تحريكي را از طريق جريان خون بفرستد. به نظر مي رسد كه برخي از انواع تجربه هيجاني تقريبا بلافاصله رخ مي دهند، و به جاي اينكه تغييرات بدني اخير علت هيجاني كامل باشند، آنرا افزايش ميدهند.
2- ديدگاه شاختر: انگيختگي بي علت
استانلي شاختر و جورج ماندار (1962) اولين كساني هستند كه نظريه هاي فيزيولوژيكي شناختي هيجان را مطرح كردند. از نظر شاختر (1964) حالت هيجاني نتيجه تعامل بين انگيختگي فيزيولوژيكي و ارزيابي شناختي موقعيت است. انگيختگي فيزيولوژيكي به صورت انگيختگي مبهم و كلي در نظر گرفته مي شد كه شدت انگيزش و نه كيفيت آن را تعيين ميكرد. شاختر دو شيوه را كه هيجان در آن به وجود مي آيد، تشخيص داد. عمدتا هيجان به دنبال ارزيابي محرك راه انداز هيجام ميآيد. درك محرك هيجاني شناخت هيجاني و انگيختگي فيزيولوژيكي هر د و را توليد ميكند شاختر هيجان و انگيختگي فيزيولوژيكي را با هم تركيب ميشوند تا حالت هيجاني را توصيف كنند. در موقعيت هايي كه محركهاي راه انداز هيجان وجود دارند، هيچ درك پيچيده اي از هيجان لازم نبود. شناختهاي هيجاني تعيين ميكند كه هيجان تجربه شده است در حالي كه شدت آن هيجان را انگيختگي تعيين ميكند. (سيدمحمدي، 1376، ص 307)
3- ديدگاه ماندار: اهميت هيجاني وقفه ها
جورج ماندار همگان با شاختر (1989) فرض كرد كه دو نظام اصلي درگير در رفتار هيجاني، انگيختگي فيزيولوژيكي و شناخت هستند. از نظر ماندار قبل از اينكه هيجان بتواند رخ دهد، انگيختگي لازم است ولي انگيختگي در فرايند هيجان فقط يك نظام لازم ثانويه است. انگيختگي، صحنه را براي رفتار هيجاني آماده ميكند به طوري كه هر فرد را براي تجربه كردن و نشان دادن هيجان آماده مي سازد.
4- ديدگاه آرنولد: ارزيابي نخستين
نظريه پرداز مهم ديگري كه تعامل بين حالت فيزيولوژيكي و شناخت شخص در هيجان را تشخص داد ماگدا آرنولد (1960، 1970) بود. آرنولد فكر كرد كه تاكيد بسيار زيادي بر نقش شناختهايي كه به دنبال حالت فيزيولوژيكي برانگيخته شده مي آيند شده است و بر ارزيابي شناختي نخستين از موقعيت محرك، تاكيد بسيار كمي شده است. از نظر آرنولد، بلافاصله هنگام رو به رو شدن با موضوع محيطي ادارك و ارزيابيهاي شناختي مهمي رخ ميدهند و گمان مي شد كه اين شناختهاي پيش انگيختگي نقش تعيين كننده اي در تجربه هيجاني ايفا مي كنند.
نظريه هيجان آرنولد واقعه اي ماندگار در چگونگي تركيب انگيختگي، فيزيولوژي اعصاب و شناخت با يكديگر براي توليد تجربه وبيان هيجان است.
5-ديدگاه لازاروس، ارزيابي نخستين
لازاروس معتقد بود كه ارزيابي به شكل تكانه اي براي عمل، به واكنش هيجاني و بعد به تجربه هيجاني و رفتاري مي انجامد. خدمت لازاروس اين بود كه ارزيابيهاي كلي و مقدماتي خوب آرنولد را با ارزيابيهاي خاص تكميل كرد، ارزيابيهايي از اين موقعيتهاي محرك اختصاصا چالش انگيزه، تهيه كننده، منزجر كننده و از اين دست هستند. براي لازاروس هر هيجاني ارزيابي خاص خود را دارد مردم نه تنها موضوع محيطي را به صورت بد ارزيابي مي كنند بلكه آنرا به صورت نوع خاصي از بد مانند تهيه كننده، منزجركننده، ناكام كننده، و غيره نيز ارزيابي مي نمايند. اين ارزيابيهاي اختصاصي تر به هيجانات خاص مي انجامند. (سيدمحمدي، ص 395)
شكل 1-2: برداشت لازاروس از هيجان به صورت يك فرايند
-451485157480تغييري در دستگاه عصبي سمپاتيك ايجاد نمي شودفزون كاري دستگاه عصبي خودمختار تكانه براي عمل: اجتنابفزون كاريدستگاه عصبي خودمختارتكانه براي عمل: گرايشارزيابي نخستينرويداد به سلامتي نامربوط استرويداد تهديدي براي سلامتي استرويداد مبارزه اي براي سلامتي استكنارآمدنلازم نيستادراك رويداد محرك:رويداد زندگيگرفتاري روزمرهشرايط مزمن00تغييري در دستگاه عصبي سمپاتيك ايجاد نمي شودفزون كاري دستگاه عصبي خودمختار تكانه براي عمل: اجتنابفزون كاريدستگاه عصبي خودمختارتكانه براي عمل: گرايشارزيابي نخستينرويداد به سلامتي نامربوط استرويداد تهديدي براي سلامتي استرويداد مبارزه اي براي سلامتي استكنارآمدنلازم نيستادراك رويداد محرك:رويداد زندگيگرفتاري روزمرهشرايط مزمن
-685800203200ارزيابي ثانويپاسخ كنار آمدن ارادياگر موفق باشداگر ناموفق باشدفعاليت دستگاه عصبي خودمختار را كم مي كندفعاليت دستگاه عصبي خودمختار را زياد ميكند: اضطراب00ارزيابي ثانويپاسخ كنار آمدن ارادياگر موفق باشداگر ناموفق باشدفعاليت دستگاه عصبي خودمختار را كم مي كندفعاليت دستگاه عصبي خودمختار را زياد ميكند: اضطراب
6- ديدگاه ونير:
افرادي براي همه پيامدهاي زندگي انتساب نمي كنند. تحليل انتسابي براي هر پيامد زندگي، ترافيك خستگي شناختي را بر فرد تحميل خواهد كرد. برعكس، افراد انتساب را بعد از پيامدهاي شگفت انگيز انجام ميدهند. انتساب به توجه پيامده شگفت انگيز كمك ميكند، و بيشتر علاقه ايجاد انتساب پيامد براي كاهش از شگفتي است. نتيجه فوري يك پيامد پاسخ هيجاني وابسته به پيامد است.
بعد از موفقيت افراد خوشحال ميشوند: بعد از شكست، ناكام و غمگين ميشوند. ونير اين پاسخ هيجاني وابسته به پيامد ارزيابي اوليه پيامد مي خواند. (سيدمحمدي، 1376، ص 324)
7- فرضيه پسخورانه صورتي
فرضيه پسخورانه صورتي مي گويد: تجربه هيجان، آگاهي پسخورانه گيرنده عضلاتي از رفتار مربوط به صورت است. طبق اين فرضيه جنبه ذهني هيجان از احساسهاي برخاسته از:
1- حركتهاي نظام عضلاتي صورتي 2- تغييرات درجه حرارت مربوط به صورت3- تغييرات فعاليت غده اي در پوست صورت ناشي ميشود. بنابراين، فرضيه پسخورانه صورتي به صورت بحث انگيزي اعلام مي دارد كه هيجانات مجموعه اي از پاسخهاي عضلاني و غده اي هستند كه در صورت قرار دارند. (تام كنيز 1962، ص 243)
پاسخهاي نظام و عضلاني صورت وغده اي توسط مراكز زيرقشري مغز فعال ميشوند. طبق نظر تام كنيز، در هسته هاي هيپوتالاموسي برنامه هايي خاص براي هر يك از هيجانات مجزا قرار دارد. اين برنامه هاي خاص هيجان فطري هستند و به صورت ارثي برنامه ريزي شده و در گذشته هاي دور پديده آبي نوعي اجداد تكامل يافته اند.
شكل 2-2: شكل تركيب رويدادهاي عصب شناختي در فرضيه پسخورانه صورت
-200025172720قشر تازه مخسرعت شليك عصبي6-تركيب مغزي اطلاعات پسخورانه صورت: تجربهرويداد درونييا بيروني2- دستگاه ليمبيكهيپوتالاموسغده هاي پايه5- دريافت اطلاعات عمل صورت در كرتكس حسي3- تكانه ها در كرتكس حركتي ايجاد ميشوند و به طرف صورت فرستاده مي شوندعصب صورت:عصب جمجمه اي شماره 7عصب سه قلو:عصب جمجمه اي شماره 54- عمل صورتتغييرات در نظام عضلاني صورتتغييرات در دماي صورتتغييرات در غدد صورت00قشر تازه مخسرعت شليك عصبي6-تركيب مغزي اطلاعات پسخورانه صورت: تجربهرويداد درونييا بيروني2- دستگاه ليمبيكهيپوتالاموسغده هاي پايه5- دريافت اطلاعات عمل صورت در كرتكس حسي3- تكانه ها در كرتكس حركتي ايجاد ميشوند و به طرف صورت فرستاده مي شوندعصب صورت:عصب جمجمه اي شماره 7عصب سه قلو:عصب جمجمه اي شماره 54- عمل صورتتغييرات در نظام عضلاني صورتتغييرات در دماي صورتتغييرات در غدد صورت
آزمايش فرضيه پسخورانه صورتي:
بنابر نظر تام كينز، پسخورانه ناشي از رفتار صورتي، زماني كه به آگاهي هشيار تغيير شكل مي يابد، تجربه هيجان را تشكيل مي دهد. نيروي زيادي صرف آزمودن فرضيه پسخورانه صورتي تام كينز شده است.
مطالعات در اين رابطه از دو روش استفاده مي كنند، زيرا كلا پذيرفته شده است كه دو شكل فرضيه پسخورانه صورتي وجود دارند كه آزمون پذيرند. اين دو شكل، شكل نيرومند و شكل ضعيف ناميده شده اند.
در شكل نيرومند، فرضيه پسخورانه صورتي مي گويد كه دستكاري نظام عضلاني صورت شخص طبق الگويي كه با نمايش يك هيجان مطابقت داشته باشد، آن تجربه هيجاني را فعال مي سازد. به عبارت ديگر لبخندزدن شادي را فعال ميكند و اخم كردن اندوه را بر مي انگيزد.
فرضيه پسخورانه صورتي در شكل ضعيف و محافظه كارانه خود مي گويد: پسخورانه صورتي، شدت هيجان جاري را تغيير مي دهد. بنابراين، كنترل كردن نظام عضلاني صورت در يك نمايش هيجاني خاص تجربه هيجاني افزايش خواهد داد و نه اينكه آنرا فعال سازد. به عبارت ديگر، اگر شما به صورت عددي زماني كه خوشحال لبخند بزنيد، احساس شادي نسبتا شديدي خواهيد كرد، و اگر زماني كه از نظر جسمي خسته و درمانده ايد، صورت آدم خويشتنداري را نشان دهيد، احساس خستگي كمتري خواهيد كرد.
8- ديدگاه ايزارد: نظريه هيجانهاي متمايز:
نظريه هيجانهاي متمايز نامش را از تاكيدبر هيجانهاي اساسي كه به نيروهاي انگيزشي بي نظير يا متفاوت خدمت ميكند گرفته است. نظريه كارول ايزارد براساس پنج فرضيه اصلي قرار دارد.
10 هيجان اساسي، نظام انگيزشي اصلي را تشكيل ميدهند.
هر هيجان اساسي، كيفيت ذهني و پديداري بي نظير دارد.
هر هيجان اساسي، الگوي جلوه صورت بي نظيري دارد.
هر هيجان اساسي، سرعت شليك عصبي ويژه اي دارد كه هيجان را در هشياري فعال ميكند.
هر هيجان اساسي به پيامداهي رفتاري متفاوتي مي انجامد. بنابراين، هر يك از 10 هيجان اساسي وجود دارند.
دو هيجان از نظر پديداري، مثبت اند، علاقه و شادي، هفت هيجان از نظر پديداري منفي اند: خشم، انزجار، تحقير، ترس، شرم و گناه ويكي از نظر پديداري خنثي استو تعجب. با انباشته شدن پژوهشها، به نظر مي رسد كه شواهد بيشتري ازنظريه ايزارد كه 10 هيجان اساسي وجود دارند حمايت مي كنند. (شكل 3-2)
شايد اين سوال پيش آيد كه هيجانهاي عشق و نفرت، اضطراب و افسردگي كجا هستند؟ هيجانهاي متمايز، هيجانهاي اساسي هستند، بخشي به آن خاطر كه آنها جلوه هاي صورت مجزايي را توليد مي كنند، عشق، نفرت، اضطراب و افسردگي جلوه هاي صورت مجزايي را توليد نمي كنند. طبق نظر ايزارد، اگر دو هيجان اساسي يا بيشتر سريعا پشت هم تجربه شوند، فرد يك الگوي هيجان را تجربه خواهد كرد. الگوهاي هيجان، اساسي يا بيشتر سريعا پشت هم تجربه شوند، فرد يك الگوي هيجان را تجربه خواهد كرد. الگوهاي هيجان، تركيب هيجانهاي اساسي متوالي هستند.
اين الگوهاي هيجان در طول زمان توسط فرد به صورت الگوهاي هيجان عشق، نفرت، اضطراب و افسردگي از يكديگر متمايز ميشوند، مثلا عشق الگوي هيجاني است كه از تركيب علاقه و شادي ناشي ميشود.
علاقه كه مكررا شادي را به دنبال دارد. الگوي هيجاني زيربناي عشق محسوب ميشود. البته به طوري كه ايزارد مي گويد: عشق نيز مولفه شناختي مهم انتظارات، اهداف و خاطرات را دارد. نفرت يك الگوي هيجاني است كه از تركيب خشم، انزجار و تحقير به دست ميآيد.
جدول: 10 هيجان اصلي ايزارد (شكل 3-2)
مثبتمنفيخنثيعلاقهترستعجبشاديخشمنفرتاندوهتحقيرشرمگناه
طبق نظر ايزارد، برتري و اهميت هر يك از اين هيجانها در الگوي نفرت به آن ويژگي مخصوصش را مي دهد. برتري خشم ويژگي پرخاشگري را به نفرت مي دهد. برتري از انزجار، ويژگي پرخاشگري را به نفرت مي دهد. برتري تحقيق به نفرت ويژگي اعمال همراه با تعجب را مي دهد. اضطراب يك الگوي هيجاني است كه از تركيب ترس با دو هيجان همراه با آن يا بيشتر تشكيل شده است.
اندوه- خشم- شرم- گناه و علاقه. افسردگي، يك الگوي هيجاني است كه تركيب پيچيده اي از تمام هيجانات منفي را در بر دارد. (سيدمحمدي، 1376، ص 250)
9- ديدگاه دو سيستمي
باك (1984) مي گويد انسانها دو سيستم همزمان دارند كه هيجان را فعال و نتظيم مي كنند. يك سيستم فطري، خود انگيخته، و فيزيولوژيكي است كه به صورت غيرارادي به محركهاي هيجاني واكنش ميكند. سيستم دوم، سيستم شناختي است كه براساس تجربه قرار دارد و به صورت تعبيري و اجتماعي واكنش ميكند. سيستم هيحان فيزيولوژيكي يعني دستگاه ليمبيك ابتدا در تكامل انسان حاصل شده است.، در حالي كه سيستم هيجان شناختي يعني قشر تازه مخ بعدا زماني كه انسانها به طور فزاينده اي متفكر و اجتماعي شدند حاصل شده است. سيستم زيستي ابتدايي و سيستم شناختي جديد با هم تركيب ميشوند و مكانيزم هيجان بسيار انطباقي دو سيستمي را به وجود مي آورند.
ساختارها و گذرگاههاي زيرقشري يعني، ليمبيك، اطلاعات حسي را سريع، خودكار، و ناهشيار پردازش مي كنند. سيستم بالايي شناختي است و به تاريخچه يادگيري فرهنگي و اجتماعي منحصر به فرد شخص بستگي دارد. گذرگاههاي مغزي اطلاعات حسي را به صورت سنجيده، تعبيري و هشيارانه پردازش مي كنند. اين دو سيستم هيجام مكمل هم هستند نه رقيب وهم براي برانگيختن و تنظيم كردن تجربه هيجاني با هم عمل مي كنند.
ما به هر دو سيستم زيستي و شناختي نياز داريم و درد نمونه خوبي از اين نياز است.
افراد به شيوه فطري و اكتسابي مي دانند كه رويدادهاي محيطي هم موجب درد ميشود و هم نمي شود.
شيوه فطري آگاهي باعث ميشود كه افراد ظرف مدت چند دهم ثانيه در مورد رفتار اجتنابي قضاوت كنند، در حالي كه شيوه اكتسابي آگاهي باعث ميشود كه افراد در مورد اجتناب به صورت سنجيده و متفكرانه قضاوت كنند. فقط برخورداري از شيوه فطري آگاهي يا فقط از شيوه اكتسابي آگاهي در مورد درد باعث ميشود كه انسانها نتوانند بخوبي با محيط خطرناك پيچيده و هميشه هم از انعطاف پذيري پردازش اطلاعات. انسانها در مورد ترس، خشم، شادي، و غيره از شيوه هاي آگاهي فطري (فوري و اكتسابي) انعطاف پذير نيز برخوردارند. هيجانها نيز مانند درد طبق فوريت زيست شناسي و انعطاف پذيري شناختي عمل مي كندن.
رابرت ليونسون (1994) ديدگجاه دو سيستمي هيجان را قدري جلوتر مي برد و مي گويد:
سيستمهاي هيجان شناختي و زيستي روي يكديگر اثر مي گذارند. در اين الگو رويدادهاي مهم زندگي ارزيابي مي شوند، اين ارزيابيهاي سيستمهاي زيستي را فعال مي كنند و آگاهي فرهنگي نحوه ابراز اين سيستمهاي زيستي به صورت جلوه هاي هيجان را از فيلتر رد ميكند. (شكل 4-2)
شكل 4-2: شكل ديدگاه دو سيستمي هيجان
260350248920ارزيابي سنجيده،تعبيري و هشيار معني و اهتيم شخصي رويداد محركساختارها و گذرگاههاي مغزيتاريخچه يادگيري اجتماعي و فرهنگي فردرويداد محرك مهمتاريخچه تكاملي و پديداري نوعساختارها و گذرگاههاي زيرقشريواكنش فوري، خودكار و ناهشيار به ويژگيهاي حسي رويداد محركبرون دادن موازي، تعاملي و هماهنگ براي برانگيختن و تنظيم كردن هيجان00ارزيابي سنجيده،تعبيري و هشيار معني و اهتيم شخصي رويداد محركساختارها و گذرگاههاي مغزيتاريخچه يادگيري اجتماعي و فرهنگي فردرويداد محرك مهمتاريخچه تكاملي و پديداري نوعساختارها و گذرگاههاي زيرقشريواكنش فوري، خودكار و ناهشيار به ويژگيهاي حسي رويداد محركبرون دادن موازي، تعاملي و هماهنگ براي برانگيختن و تنظيم كردن هيجان
ويژگي افراد هيجان خواه:
زاكرمن و همكاران وي دريافتند كه هيجان خواهي در نتيجه سن تغيير ميكند. افراد جوانتر بيشتر از افراد مسن تر به جستجوي حادثه، ريسك وتجربيات جديد گرايش دارند.
نمره هاي آزمون آزمودني هاي نوجوانان تا 60 ساله نشان دادند كه هيجان خواهي با افزايش سن كاهش مي يابد. وحدود 20 سالگي آغاز ميشود (زاكرمن، آيزنك 1978) در چهار مولفه هيجان خواهي تفاوتهاي جنسيت معناداري پيدا شده است. مردان در هيجان زندگي و ماجراجويي، بازداري زدايي، و حساسيت نسبت به يكنواختي، نمره هاي بالاتري گرفتند.
زنان در تجربه جويي نمره هاي بالاتر گرفتند. نتايج مشابهي ازآزمودنيهاي آمريكا، انگلستان، اسكاتلند، ژاپن و تايلند به دست آمده است.
زاكرمن دريافت با وجود آنكه برخي افراد زياد هيجان خواه از فعاليتهايي چون كوهنوردي، پرواز با هواپيما بي موتور، مسابقات اتومبيل راني، اسكي و غواصي لذت مي برند و افراد كم- هيجان خواه عموما از آنها لذت نمي برند. تفاوتهاي رفتاري هميشه چشمگير نيستند. برخي از افراد زياد هيجان خواه تجربه هاي متنوع را به تجربيات خطرناك ترجيح دارند. آنها شركت در گروههاي رويارويي، آموزش مراقب و آزمايشهاي روان شناختي جديد را ترجيح ميدهند. زماني كه برانگيختگي اوليه اين تجربه ها فروش مي كند، افراد زياد هيجان خواه معمولا اين فعاليتها را قطع مي كنند زيرا آنها ديگر سطح مطلوب تحريك را ايجادنمي كنند. افراد زياد هيجان خواه با احتمال بيشتري سيگار مي كشند. الكل مصرف مي كردند با سرعت رانندگي مي كنند، تصادف و محكوميت هاي بيشتري به خاطر رانندگي به هنگام مستي داشتند و به فعاليتهاي جنسي زياد مي پردازند.
زاكرمن و همكاران او مقدار زيادي پژوهش انجام دادند كه نمره هاي SSS را با مقياسهاي جنبه هاي ديگر شخصيت همبسته كرد. مخصوصا در مورد مولفه بازداري زدايي، به عامل برون گرايي و گرايشهاي غيراجتماعي وابسته به روان پريش خوبي به صورتي آيزنگ توصيف شده مربوط بودند. زاكرمن نتيجه گرفت كه افراد زياد هيجان خواه از نظر خودمحوري، برون گرا هستند بدان معني كه آنها افراد ديگر را فقط به عنوان منبع تحريك مورد توجه قرار ميدهند.
فرايندهاي شناختي و هيجان خواهي:
افراد زيا دهيجان خواه، نمادها و شكل ها را بسيار سريعتر از افراد كم هيجان خواه تشخيص ميدهند كه اين بدان معني است كه افراد زياد هيجان خواه اطلاعات را سريعتر پردازش مي كنند. آنها همچنين بهتر ميتوانند اطلاعات جديد را ضميمه ديدگاه خود نسبت به جهان كنند. افراد زياد هيجان خواه پيچيدگي بيشتري را در تحريك ديداري ترجيح ميدهند در حالي كه افراد كم هيجان خواه ثبات، سادگي و تقارن را ترجيح ميدهند در حالي كه افراد كم هيجان خواه ثبات، سادگي و تقارن را ترجيح ميدهند. افراد زياد هيجان خواه از افراد كم هيجان خواه بهتر ميتوانند توجه خود را متمركز كنند. افراد زياد هيجان خواه از افراد كم هيجان خواه نمره هاي بهتري درمدرسه و دانشگاه كسب نمي كنند. زاكرمن اظهار داشت كه چون افراد زياد هيجان خواه بيشتر به فعاليتهاي تفريحي مي پردازند وقت كمتري را صرف مطالعه مي كنند.
ترجيحات شغلي و نگرشها:
از آنجايي كه افراد زياد هيجان خواه نياز بيشتري به تحريك و تجربه هاي متنوع دارند. نوع مشاغلي را كه ترجيح ميدهند با آنهايي كه افراد كم هيجان خواه دوست دارند فرق ميكند. درآزمونهاي تمايلات شغلي، مثل رجحان سينج كودر، افراد هيجان خواه زياد و كم تفاوتهاي معناداري را نشان دادند.
در نگرشهاي مذهبي و سياسي افراد زياد هيجان خواه از افراد كم هيجان خواه آزادانديش تر هستند. افراد كم هيجان خواه با احتمال بيشتري به طور مكرر به مراكز مذهبي مي روند. آنها در مقايسهاي قدرت طلبي، يعني سبكي كه ويژگي آن عقايد خشك و انعطاف ناپذير و نگرشهاي متعصبانه است نمره بالايي كسب كردند. (سيدمحمدي، 1377، ص 531)
تفاوتهاي فيزيولوژيكي
زاكرمن و همكاران وي دريافتند كه افراد هيجان خواه زياد و كم، پاسخهاي فيزيولوژيكي متفاوتي را به محركهاي جديد و به تغييرات تحريك نشان ميدهند. افراد زياد هيجان خواه پاسخهاي فيزيولوژيكي نيرومندتر يا بسيار برانگيخته و آستانه تحمل بالاتري براي درد، صداي بلند، و محركهاي استرس زاي ديگر نشان دادند. از آنجايي كه افراد زياد هيجان خواه بهتر ميتوانند افزايش برانگيختگي را تحمل كنند، زاكرمن اظهار داشت كه آنها بايد بهتر از افراد كم هيجان خواه كه تحمل كمتري براي انگيختگي دارند با استرس كنار بيايند. در بررسيهايي كه افراد زياد هيجان خواه با محركهاي تازه مواجه مي شدند، پژوهشگران به افزايش فعاليت برقي مغز و سطح هورمونهاي جنسي پي بردند.
طبق پژوهشاي انجام شده با استفاده از رويكرد مقايسه دو قلوها پايه ارثي نيروندي را راي هيجان خواهي نشان داده است. يك بررسي توسط آيزنگ نشان داد كه 58 درصد از صفت هيجان خواهي ميتواند به حساب عوامل ژنتيكي گذاشته شود.
با وجود آنكه زاكرمن معتقد است كه هيجان خواهي عمدتا صفتي ارثي است درعين حال تاثير عوامل موقعيتي يا محيطي را قبول دارد.
تمركز زاكرمن برصفت شخصيت هيجان خواهي پژوهش بسيار زيادي را برانگيخته است. هيجان خواهي به دامنه وسيعي از متغيرهاي رفتاري، شناختي، شخصيتي و فيزيولوژيكي مربوط شده است.
تاكيد زاكرمن بر قابليت ارثي هيجان خواهي، كار او را برطبقه متفاوتي با رويكردهاي رفتاري و يادگيري اجتماعي به شخصيت كه بر تاثيرات عوامل موقعيتي و يادگيري تاكيد دارند قرار مي دهد. اين نظريه احساس و توسل عقل سليم دارد. پذيرفتن اين عقيده كه ما از نظر نياز به انگيختگي و ريسك، تغيير و ماجراجوئي با يكديگر فرق داريم آسان است ما مي توانيم سطح هيجان خواهي خودمان را توصيف كنيم و با توجه به فعليتهايي كه دوستان و خويشاوندان ما از آنها لذت مي برند و فعاليتهايي كه از آنها اجتناب مي كنند، مي توانيم سطح هيجان خواهي آنها را دقيقا ارزيابي كنيم. (سيدمحمدي، 1377، ص 533)
رشد نقشهاي جنسيتي:
نقش برجسته فرد مشابه هويت جنسي اوست؛ شخص خود را مرد يا زن مي بيند. نقش جنسي در عين حال، با همانندسازي با طرق رفتارزنانه ومردانه مقبول فرهنگ مربوط است؛ معهذا تغيير انتظارات در جامعه (به خصوص در ايالات متحده در مورد آنچه رفتار زنانه يا مردانه را تشكيل مي دهد و ايجاد ابهام ميكند. تا 2.5 سالگي دو سوم كودكان جنس خود را تشخيص ميدهند، و تقريبا در 100 درصد اين موارد پسر يا دختر خود را مي فهمند.
والدين نسبت بچه هاي دختر و پسر واكنشي متفاوت نشان ميدهند. استقلال، بازيهاي فيزيكي، و پرخاشگري در پسرها، و وابستگي، بيان لفظي، و صميميت فيزيكي در دخترها تشويق ميشود. معهذا، نقشها در حال تغيير است. امروز پسرها تشوق ميشوند كه احساسات خود رابيان كنند و علائق سنتي دخترها را پيگيري كنند؛ دخترها تشويق ميشوند كارهايي را كه به طور سنتي متعلق به مردها بوده است به عهده بگيرند و در ورزشهاي رقابتي شركت كنند. با افزايش تحمل جامعه نسبت به انتظاراتش از دو جنس، نقشها انعطاف پذيرتر شده و امكانات براي دخترها و پسرها افزايش مي يابد.
از نظر زيست شناسي پسرها از نظر حركتي پرخاشگرانه تر از دخترها هستند معهذا، انتظارات والدين، مخصوصا انتظارات پدر، تقويت كننده صفات است.
در فعاليتهاي بازي ها نيز تفاوتهاي جنسي وجود دارد، پسرها با تفنگ ها و كاميون و دخترها با عروسك و لباس بازي مي كنند اين تفاوتها حدود 2 تا 3 سالگي ظاهر شده و ثابت باقي مي ماند. پسرها نسبت به رفتارهاي جنسي مقابل توسط پسرهاي ديگر تحمل كمتري نشان ميدهند تا دختراني كه ساير دختران را در رفتار جنس مقابل (پسرانه مي بينند) (پورانكاوي، 1376، ص 82)
الگويابي جنسيتي:
فرايند الگويابي عبارت از است چگونگي تاثير جنسيت زيست شناختي و فرهنگ مربوط به آن در شكل گرفتار و نيز ادراكي كه شخص از خود مي يابد. اين فرايند چندين جزء دارد.
هويت جنسي يعني آگاهي شخص از طبيعت زيست شناختي خود و پذيرفتن اين طبيعت به عنوان يك مرد يا يك زن، هويت نقش جنسي عبارت است از اينكه شخصي خود داراي خصوصيات مردانه بداند يا زنانه. اين معنا كه شخصيت علايق و رفتار خود با تعريف وي از مردانگي و زنانگي همخواني داشته باشد. گرفتن نقش جنسيتي عبارت است از اينكه شخص خصوصيات شخصيتي ارجحيتها و رفتارهايي را كه فرهنگش براي مرد يا زني مناسب مي داند كسب كند. هويت نقش جنسي عبارت است از تعريف خصوصي و شخصي فرد از خود، حال آنكه گرفتن نقش جنس به خصوصيات روان شناختي اي اطلاق ميشود كه مريم ديگر براي مرد يا زن مناسب مي دانند مانند پر خاشگري يا وابستگي خصوصيات مردانه و زنانه مانع الطبع نيست. يك زن ممكن است هم آشپزي را دوست داشته باشد و هم تعمير اتومبيل را او در عين حال كه علايقي دارد كه فرهنگش بعضي از مردانه و بعضي را از زنانه تلقي مي كند، حس هويتي زنانه دارد. يك مرد ممكن است هم مستقل باشد و هم مهربان- او ممكن است احساس نكند كه اين دو خصوصيت در هويت مردانه او تناقضي ايجاد ميكند. و حال آنكه ديگران ممكن است مهرباني را خصوصيتي زنانه بدانند. در هر حال هويت جنسي اصلي فرد به عنوان مرد يا زن با ثبات و مطمئن خواهد ماند، خصوصياتي كه خود فرد يا ديگران به عنوان خصوصيات مناسب براي جنس ديگر مي شناسند به راحتي با حسي بنيادي تر درباره خون به عنوان مرد يا زن تلفيق ميشود.
رشد الگويابي جنسيتي
كودكان بين سنين 18 ماهگي و سه سالگي درباره هويت جنسي شناختي دست كم ناقص، كسب مي كنند. آنان مي آموزند كه خود و ديگران را به عنوان زن يا مرد طبقه بندي كنند با وجود اين، درك كودكان از جنسيت در دوران پيش از مدرسه محدود است. بعضي از گفته هاي كودكان مويد اين نكته است. مثلا پسر سه ساله اي به والدينش گفت كه وقتي كه بزرگ شد ميخواهد مادر بشود يا كودك ديگري وقتي كه ديد مادرش لباس مردانه پوشيده تعجب كرد وبه او گفت كه تو مردي.
گبات جنسيت عبارت است از درك كودك اينكه جنسيت با گذشته زمان تغيير نمي كند و با وجود تغيير در لباس، نوع فعاليت يا ساير خصوصيات سطحي جسماني ثابت مي ماندو
كودكان تا 5 يا 6 سالگي به طور كامل ثبات جنسيت را درك نمي كنند. مثلا كودكان پيش مدرسه اي گاهي مي گويند اگر يك پسر پيراهن بپوشد و با عروسك بازي كند دختر ميشود. علاوه براين، كودكان خردسال غالبا مي گفتند كه تصوير كودكي كه الت تناسلي دخترانه دارد با پوشيدن لباس پسرانه پسر مي شد و آنكه آلت تناسلي پسرانه دارد با پوشش دخترانه دختر ميشود. شايد علت اشتباه آنان روش با كار رفته باشد. شايد آنان نتوانسته اند استنباط خود را در درست بيان كنند يا شايد وقتي كه گفته اند حالا دختر است منظور ديگري داشته اند. شايد منظورشان اين بود كه حالا شبيه يك دختر است. به هر حال، بسياري از تلاشهايي كه براي آزمودن آگاهي كودكان در مورد ثبات جنسي شده به همين نتيجه ختم شده است. درك آنها از اين موضوع ناص است.
گرفتن رفتار الگويابي جنسيتي:
كودكان از سنين اوليه رفتار الگويابي جنسيتي دارند. در دوسالگي اسباب بازيهايي انتخاب مي كنند كه با قالبهاي جنسيتي آنان تناسب داشته باشد. تعدادي از كودكان نوع در يك مهد كودك در هنگامي كه مجموعه اي از اسباب بازي ها را در محوطه بازيشان گذاشته بودند مشاهده شدند. اسباب بازي ها بر طبق قالب هاي ذهني بزرگسالان يا پسرانه بود يا دخترانه و يا هر دو. مقدار زماني كه دخترها و پسرها با هر گروه از اسباب بازي ها بازي كردند.
كودكان غالبا فعاليت ها و نقش هايي را ترجيح ميدهند كه براي جنس خودشان پذيرفته شده است. البته هميشه چنين نيست آنقدر كه پسرها مجذوب فعاليت هاي پسرانه ميشوند دخترها مجذوب فعاليت هاي دخترانه نمي شوند. در حقيقت، بسياري از دختران خردسال ازبازي هاي پسرانه لذت مي برند، بخصوص در دوران دبستان از آنجا كه در بيشتر جوامع نقش مردانه موقعيتي بهتر از نقش زنانه دارد پسران و دختران غالبا مجذوب چيزهايي ميشوند كه مردانه تلقي ميشوند.
الگويابي جنسيتي از كجا شروع مي شود؟
روان كاوان و نظريه پردازان رشد شناختي و يادگيري اجتماعي در مورد الگويابي جنسيتي توضيحاتي ارائه دادند. برطبق نظريه روان كاوي كودكان الگويابي جنسيتي را از طريق فرايند همانند سازي با پدر و يا مادر از سن 4 سالگي آغاز مي كنند. آنان خصوصياتي كه شخصيتي زنانه يا مردانه والدين را دروني مي كنند و بسياري از ارزش ها و خصوصيات آنان را كسب مي كنند. نظريه پردازان يادگيري اجتماعي معتقدند كه رفتار الگويابي جنسيتي از طريق همان فرايندهاي آموخته ميشود كه رفتارهاي ديگر- يعني از طريق طي شدن وسيله اي و مشاهده آنان مي گويند كه پسرها و دختراها از همان اوايل كودكي به خاطر رفتارهاي مختلف تنبيه ميشوند و پاداش مي گيرند و ديگر اينكه كودكان از طريق مشاهده ديگران نقش هايي را كه از زنان ويا مردان انتظار ميرود مي آموزند. آنان همانندسازي و تقليد را يكي مي دانند و مي گويند كه تقليد از والدين تنها يكي از چندين طرقي است كه كودكان به كمك آن رفتاري را كه فرهنگشان از مردان و زنان انتظار دارد مي آموزند. كودكان براي آموختن انتظارات جامعه شان امكانات زيادي دارند از جمله وسايل ارتباط جمعي، همسالان، معلمان و ساير بزرگسالان.
منابع:
اتكينسون، ريتال وريچارد. س، اتكينسون و ارنست هيگارد: زمينه روان شناسي، جلد اول، چاپ دوازدهم، ترجمه محمدنقي براهني و همكاران (1377) انتشارات رشد، تهران
پاشا شريفي، حسن و جعفر نجفي زند (3176) روش هاي آماري در علوم رفتاري، انتشارات سخن، تهران.
دلاور، علي (1377)، روش تحقيق در روان شناسي، علوم تربيتي چاپ چهارم، نشر ويرايش، تهران.
شوارتز، سيدني الن، همكاران، نظريه هاي شخصيت ترجمه يحيي سيدمحمدي (1377) تهران، نشرهما.
كارسون، نايل آر، مباني روان شناسي فيزيولوژيك، ترجمع مهرداد پژمان (1374) انتشارات غزل اصفهاني
مارشال ريو، جان انگيزش و هيجان، ترجمه يحي سيدمحمدي (1376) نشر ويرايش تهران.
ماس، پاول هنري و همكاران، رشد و شخصيت كودك، ترجمه مهشيد ياسائي، چاپ يازدهم (1376) نشرمركز، تهران.