Loading...

مبانی نظری و پیشینه پژوهشی مفاهیم و تعاریف روابط ابژه ای

مبانی نظری و پیشینه پژوهشی مفاهیم و تعاریف روابط ابژه ای (docx) 35 صفحه


دسته بندی : تحقیق

نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )

تعداد صفحات: 35 صفحه

قسمتی از متن Word (.docx) :

3-2- کیفیت روابط ابژه ای 1-3-2- روابط ابژه ای نظریات روابط ابژه ای را می توان پیامد نظريه سائق فروید دانست (فیست و نیست، ۱۳۸۴). از آنجا که در متون مختلف و توسط نظریه پردازان متعدد این حوزه، اصطلاح روابط با ابژه، به گونه های مختلفی تعریف شده است، تعریف دقیق و جامع آن دشوار است (گرین برگ و میشل،۱۹۸۳). اما در یک تعریف ساده ، می توان گفت که منظور از روابط با ابژه، روابط بین شخصی است که بر ارتباط میان فرد با " خویشتن" با دیگران یا " ایژه " دلالت دارد (باکال و نیومن، ۱۹۹۵؛ به نقل از میلز والداگ.۱۹۹۹). در میان تعاریف مختلف از روابط با ابژه، تعریفی که گرینبرگ و میچل (۱۹۸۳) ارائه می دهند، بدین شرح است که روابط با ابژه، در برگیرنده کنش های متقابل (تعاملات) شخص با افراد درونی و بیرونی (واقعی با تصوری) و همچنین روابط میان دنیای ابژه ای درونی و بیرونی آنهاست. براساس این تعریف ارتباط فرد با دنیای بیرونی یکی از کارکردهای روابط با ابژه است که در کنار انواع تظاهرات شناختی و عاطفی برخاسته از این ارتباط، موجب شکل گیری و توسعه پیوند میان فرد و دیگران می گردد. با توجه به این نکته که تظاهرات مذکور جنبه درونی یا ذهنی داشته به شکل قابل توجهی نحوه تعامل فرد با دیگران را متاثر می کند. در تعریف دیگری، کرنبرگ (۱۹۹۵) با تأکید بر جنبه های انگیزشی و همچنین اهمیت تعامل اولیه مادر - کودک، روابط با ابژه را این گونه توصیف می کند: درونی سازی، ساختارمند کردن یعنی فعال شدن روابط اولیه دو نفره با درمانگر در جلسه درمان (در خلال فرایند انتقال و انتقال متقابل در قالب قواعد انگیزشی ژنتیکی و تحولی)، ساختاری و بالینی آن ها منظور از درونی ساختن روابط با ابژه این است که در تمامی تعاملات کودک با نمادهای والدینی، آن چه که برای کودک درونی می شود، تصویر با بازنمایی دیگران (ابژه ها) نیست بلکه ارتباط میان خود و دیگری، در قالب تصویر با بازنمایی خویشتن در تعامل با تصویر با بازنمایی ایژه است که درون سازی می شود ( نقل از هاپریج و گرین برگ، ۲۰۰۳). به اعتقاد وتسن (۱۹۹۱؛ به نقل از هاپریچ و گرین برگ، ۲۰۰۳) روابط با ایژه در برگیرنده افکار و احساسات فرد نسبت به سایر افراد است. او مطرح می سازد در این میان، بازنمایی شناختی افراد خاص (بازنمایی ابژه)، آرزوها و هیجانات همراه با این بازنمایی ها، تصاویر ذهنی و ترس های مربوط به خود و دیگر افراد مهم، به عنوان کارکردهای مهم روابط بین فردی در نظر گرفته می شود. بر اساس تعاریف ذکر شده می توان گفت نظریه پردازان روابط ابژه ای، شکل گیری و تفکیک اولیه ساختارهای روانشناختی (تصویر درونی خود و دیگری با همان ابژه) و چگونگی تظاهر این ساختارهای درونی در موقعیت بین شخصی را مورد بررسی قرار می دهند. این نظریه پردازان معتقدند در سال های اولیه پیش ادبی و ادیبی، روابط با ابژه در کودک نه بین اید و ابژه ای ها، یا ایگو و ایژه ای ها ، که بیشتر بین خویشتن (با بازنمایی های ذهنی از آن) و ابژه ها (با بازنمایی ذهنی آن ها در درون خود)، برقرار می شود. این نظریه پردازان با تمرکز بر روابط اوایل زندگی و اثرات و بقایای دیرپای آن بر روان فرد به مثابه روابط ایژه ای درونی، پر ادراکات فرد از خود و روابط او با افراد دیگر تأکید می کنند، در این چارچوب فرد نه فقط با دیگری واقعی، بلکه با دیگری درونی نیز وارد ارتباط می شود (سنت کلر، ۱۳۸۶ ترجمه). 2-3-2- مفاهیم و اصطلاحات روابط ابژه ای اصطلاح " ابژه" واژه تخصصی و ابداع فروید است و به آن چیزی اشاره دارد که نیازی را برآورده می سازد. در معنای گسترده تره ابژه به شخص یا شی با اهمیتی اشاره دارد که هدف احساسات و سائق های یک فرد قرار می گیرد. در واژگان فرویدی، ابژه، سائق، یک شخص، بخشی از یک شخص، یا چیزی است که هدف از طریق آن ارضا می شود. فروید نخستین بار در بحث از سائق های غریزی و در زمینه روابط اولیه مادر - کودک از اصطلاح ابژه استفاده کرد (سنت کلر، ۱۳۸۷). نظریه پردازان روابط ابژه ای با این فرض بنیادی فروید در مورد ابژه شروع نموده و بعد در این باره گمانه زنی کردند که چگونه روابط اولیه واقعی با خیالی کودک با مادر با پستان او، الگویی برای تمام روابط میان فردی بعدی می شود. اصطلاح بازنمایی به نحوه تملک شخصی بر یک ابژه دلالت دارد و حاکی از این است که شخص چگونه ابژه ای را به شکل روانی باز می نماید (سنت کلر، ۱۳۸۶). بر این اساس، بخش مهمی از هر رابطه ای، بازنمایی های روانی ابژه مهم اولیه، مانند پستان مادر یا آلت تناسلی پدر است که درون فکنی یا در ساختار روانی کودک جذب شده اند و بعدا به سایر افراد مهم زندگی فرافکنی می شوند. این تصاویر درونی، بازنمایی های دقیقی از فرد دیگر نیستند، بلکه پس مانده های تجربیات پیشین هر فرد هستند (فیست و فیست، ۱۳۸۴). نظریه پردازان روابط ایژه ای در جهان با چارچوب ارجاع را توصیف می کنند. یکی دنیای بیرونی ابژه های قابل مشاهده و دیگری دنیای درونی، حاوی بازنمایی های ذهنی این ایژه ها. دنیای بیرونی در بر گیرنده محیط اجتماعی و ابژه های قابل مشاهده در آن است و دنیای درونی مشتمل است بر بازنمایی ها و تصورات ذهنی هر فرد از دنیای بیرونی یعنی تجربه و بازنمایی فرد از دنیای بیرون. در حقیقت دنیای درونی بازنمایی فرد از خود، در پیوند با بازنمایی از ابژه ای است که این تصاویر درونی الزاما مطابق با ایژه های موجود در جهان واقعی نیستند (روزنبلت و سندلر،۱۹۶۲؛ بوسکی، ۱۹۶۳ به نقل از سنت کلر، ۱۳۸۶). در حقیفت در مقابل مادر در مقایسه با یک ابژه ای بیرونی که برای همه قابل مشاهده است، یک تصویر با بازنمایی مادر در ذهن کودک وجود دارد، تحت عنوان «ابژه ی درونی» که این تجربه با بازنمایی درونی، برای دیگران قابل مشاهده نیست و همچنین ممکن است بازتاب دقیقی از موقعیت واقعی نباشد، اما تجربه کودک از مرتبط بودن با مادر را می نمایاند و دنیای درون روانی کودک را نشان می دهد (مسپنر،1980؛به نقل از سنت کلر، ۱۳۸۶). علاقه روان تحلیل گری در این میان به دنیای درونی بازنمایی ذهنی معطوف است، زیرا آنچه درمانگر را به فهم رفتار و انگیزه های فرد می رساند، نحوه باز نمایی و تفسیر فرد از جهان و روابط به عنوان فاعل است درمانگر تنها زمانی می تواند در باب روابط ابژه ای درونی یک فرد اطلاعات کسب کند که آن فرد قادر باشد در مورد احساسات و روابط خود تأمل کنند و به گفتگو بپردازد (سنت کلر، ۱۳۸۶). در این بین نظریه پردازان روابط ابژه ای معتقدند برای شکل دهی سازمان روانی، کودک در برخورد با ایژه های بیرونی مانند والدین و دیگر افراد مهم زندگی، به واسطه فرایندی به نام درون سازی، تعاملات و ویژگی های محیط را به ویژگی های درونی تبدیل می کند. همچنین وجهی از جهان بیرون که توسط کودک به منزله ابژه ای طرد شده تلقی می شود، توسط فرایند همانندسازی به درون ایگو وارد می شود و آن را به بخشی از شخصیت فرد تبدیل می کند که کارکردهایی انجام می دهد که پیش از این توسط ابژه های بیرونی انجام می شد (اگدن، ۱۹۸۳؛ سنت کلر، ۱۳۸۶). براین اساس، علاوه پر تصویر و بازنمایی های ایژه ها، وجه دیگری از دنیای درون رواتی نوزاد را باز نمایی از خویشتن در حال رشد او تشکیل می دهد. بازنمایی خویشتن، تجلی ذهنی خویشتن است آن گونه که طی رابطه با ابژه ها یا اشخاص مهم محیط کودک تجربه می شود. نوزاد در ابتدا قادر نیست ابژه ها را از خویشتن تمییز دهد، ابژه ها اجزاء یا وجوهی از خود بروز می دهند. به تدریج نوزاد قدرت تفکیک ابژه از خویشتن، و بازنمایی ابژه از بازنمایی خویشتن را کسب می کند (سنت کلر، ۱۳۸۶). 3-3-2- دیدگاه روابط ابژه ای در مقایسه با مدل سنتی روان تحلیلی توصیف تفاوت های نظری میان مدل سنتی روان تحلیل گری و نظریات روابط ایژه ای به عنوان نظریه ای که از دل نظریات روان تحلیل گری بیرون آمده و به نوعی پیامد نظر به سائق فروید است، کمک زیادی به فهم چارچوب نظری این دیدگاه می نماید. کانون مخالفت نظریه پردازان روابط ابژه ای با فروید، اهمیتی است که فروید به جای تأثیر روابط، برای عوامل ذاتی در شکل دهی شخصیت قائل می شود. این نظریات به جای تأکید بر سائق های زیستی بیشتر بر الگوهای باثبات روابط بین فردی تأکید دارند. در حقیقت، نظریه پردازان روابط ابژه ای، از دیدگاه فروید که ابژه ها را منحصرا در چارچوب سائق های زیستی می نگریست، کناره جستند و اولین نظریه پردازان در این حوزه برای مثال کلابن - با پررنگ کردن فضای بین فردی به منزله عاملی تعیین کننده در رشد شخصیت، به بازنگری در مدل فرویدی پرداختند. با این توصیف نظریه پردازان روابط ابژه ای در مطالعه رشد و شکل گیری شخصیت، عموما در مقایسه با عوامل دانی اهمیت بیشتری برای تأثیرات محیطی قایل هستند (سنت کلر، ۱۳۸۶؛ قیست و فیست، ۱۳۸۴). به علاوه، در مقابل مدل فرویدی که رشد را مبتنی بر ظهور پیشرونده نیروی غریزی در مناطق مختلف بدن، در قالب مراحل دهانی، مقعدی و تناسلی می داند، نظریه های روابط ابژه ای که اساسا نظریاتی رشد نگر هستند، در دوره ابتدایی و پیش ادبی رشد متمرکز اند و فرایند های مقدم بر دوره ادبی را بررسی می کنند. کلاین، فیریرن، ماهلر و کوهات به عنوان نظریه پردازان این حوزه، همگی بحران های رشد را به زمانی پیش تر از آنچه مورد نظر فروید بود متعلق می دانند و با اصطلاحاتی متفاوت با اصطلاحات او، بحران ها را توصیف می کنند. آن ها مسأله اصلی رشد را حرکت از نوعی وضعیت آمیختگی و وابستگی به مادر به سوی وضعیت استقلال و تمایز می دانند (ایگل،۱۹۸۴؛ به نقل از سنت کلر، ۱۳۸۶). همچنین، مدل سنتی فرويد، اختلال روانی را نوعی تعارض میان خواسته های غریزی و مقتضیات واقعیت و تعارض بین ساختارهای شخصیت، یعنی اید، ایگو و سوپر ایگو می دانند. تعارضات حل نشده کودکی به خصوص تعارضات حل نشده ادیبی، ممکن است در سطح ناهوشیار تداوم یابند و لی بزرگسالی سر بر آورند و در این راستا روانکاوی فروید می کوشد تا این تعارضات را کشف کند و علل ناهوشیار نشانه های نوروزی موجود را دریابد. در مقابل، نظریات روابط ابژه ای پیش از آن که آسیب شناسی با بیماری روانی را تعارضانی ساختاری بدانند، آن را در قالب وقفه رشد تعبیر می کنند. وقفه های رشدی به ساختاری ناتمام و نامنسجم شخصیتی منجر می شوند و در یک جمله، په روابط ابژه ای و ساختار های خویشتن فرد آسیب وارد می آورند. مدل های مبتنی بر وقفه رشد بر این باورند که کاستی ها و نقصان های هیجانی غالبا به تجارب اولیه زندگی باز می گردد و در مراحل بعدی زندگی به تکوین آسیب شناسی فرد بزرگسال منجر می شوند. کمبود های موجود در دوره های اولیه رشد مانع ایجاد خویشتن منسجم می شوند و از وحدت یافتن ساختارهای روان جلوگیری می کنند، که از دید نظریه پردازان روابط ابژه ای این نقایص پیش ادیپی در رشد، ممکن است شخصیت های بعنی خودشیفته و مرزی را بوجود آورند (سنت کلر ۱۳۸۶). 4-3-2- نظریه پردازان روابط ابژه ای از میان نظریه پردازان حوزه روان تحلیل گری، دسته ای که به شکل خاص مطالعات خود را بر بررسی روابط و نقش روابط گذشته در تعیین ساختار و ماهیت شخصیت افراد متمرکز ساخته اند، تحت عنوان نظریه پردازان روابط ابژه ای دسته بندی می گردند. ملاتی کلاین در دهه ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ با انتشار آثار خود، آغازگر جریانات مختلف روابط ابژه ای بود. در پی او فیربون، وینی کات، ماهلر، پاکوبسن و به دنبال آنان کرنبرگ و کوهات و در نهایت میچل هریک با ارایه دیدگاه های خود، جامعه روان تحلیل گری را تکان داده و تغییرات بسیاری را در جریانات فکری روان تحلیل گری موجب شدند. این مدل ها و نظریات، جهان روابط پیشین و کنونی چگونگی تأثیر گذاری روابط اولیه و گذشته بر کار کرد روانی اجتماعی زمان حاضر فرد را مورد مطالعه قرار می دهند و با بینشی بالینی در این خصوص که چگونه جهان درونی شخص می تواند مشکلاتی در زیستن او در جهان واقعی انسان ها و روابط به وجود آورد، نظریه پردازی می کنند. توصیف دقیق تر دیدگاه هر یک از نظریه پردازان این حوزه ما را به درکی عمیق تر از چارچوب مفاهیم این نظریات، تایل می سازد (سنت کلر،۱۳۸۶). 1-4-3-2- ملائی کلاین اگر فروید را پدر تحلیل گری بنامیم، کلاین مادر نظریات روابط ایژه ای است. کلاین نظریات خود را بر پایه کار روانشناختی با کودکان و مشاهدات استنتاجی از آن ها، ضابطه بندی کرد. او بر رابطه مادر - کودک به مثابه قالبی برای ارتباطات بعدی کودک در طی مراحل رشد و همچنین ابزاری برای پی بردن به دنیای درون روانی کودک، تأکید می نمود( سامرز، ۱۹۹۴، به نقل از تاسيو،۲۰۰۳). کلاین همانند فروید پر سایق های غریزی یعنی غریزه مرگ و غریزه زندگی (به تعبیر کلاین سایق لیبیدویی و سایق پرخاشگری) در تبیین انگیزش و شکل گیری شخصیت تأکید نمود و تعاملات میان والدین و نوزاد را همچون وجوهی از سایت ها در نظر گرفت. او معتقد بود از بدو تولد یک ابگوی ابتدایی، رشد ناپافته و فاقد انسجام وجود دارد که از همان ابتدا در معرض اضطرابی است که بر اثر تعارض بين غریزه مرگ و غریزه زندگی ایجاد گردیده است (سنت کلر، ۱۳۸۶). یکی از فرض های اساسی کلاین (۱۹۷۵-۱۹۵۹) مفهوم خیال پردازی است. کلاين مطرح می سازد که کودک، حتی هنگام تولد از زندگی خیالی فعالی برخوردار است. این خیال ها، بازنمایی های روانی غرایز ناهوشیار هستند و به منزله پاسخ های فعالانه نوزاد به احساسات و سابق های قوی عمل می کنند. بر این اساس، نوزاد گرسنه می تواند با خلق توهم پستان و مزه شیر، گرسنگی خود را موقتا مهار کند، از آن جا که در این مرحله کودک قادر نیست میان واقعیت و تخیل خود تمایز قایل شود، این خیال پردازی ها به شدت برای او زنده و واقعی به نظر می رسند. برای مثال کودکی که در حال مکیدن انگشت شست خود به خواب می رود، خیال می کند که پستان خوب مادر در درون اوست و زمانی که کودک گرسنه گریه می کند و لگد می زند، خیال می کند، به پستان پد مادر لگد می زند و آن را نابود می کند (گرین برگ و میچل، ۱۹۸۳). کلاین (۱۹۵۲) مفهوم فرویدی ابژه را دگرگون ساخت. در مدل سایق فروید، در آغاز سایق ها بی ابژه اند چرا که در ابتدا آن چه که مهم است ارضاء شدن است نه ارضاء یک ابژه خاص. اما کلاين مطرح می سازد که سایق دانا معطوف به ابژه است. به اعتقاد کلاین نخستین ابژه، پستان مادر است. در مراحل ابتدایی رشد نوزاد فقط می تواند یکی از دو حالت ارضاء شدن و محروم ماندن را تجربه کند، پستان، کودک را با ارضاء می کند و با محروم می سازد و بدین صورت در ذهن کودک به صورت سپنه خوب یا بد درک می شود (سنت کلر، ۱۳۸۶). دنیای ابژه های کودک، در ماههای نخست زندگی از اجزاء و بخش هایی از جهان خارج نشکیل می شود، که ارضاء کننده و یا آسیب رسان و خصمانه هستند و کودک آن ها را درونی می کند، که در چارچوب واژگان کلاینی تحت عنوان ابژه درونی توصیف می گردند. در حالی که کودک با ایژه ی خوب با سینه ایده آل که محبت، آسایش و ارضاء را تأمین می کند، ارتباط دارد، امپال تخریب گر قطری و پرخاشگرایانه در او، خیال صدمه زدن به ابژه ی پد با سینه مادر را با گاز گرفتن، دریدن یا نابود کردن آن، می افزاید، مطابق با دیدگاه کلاین، کودک برای محافظت از خود در چنین شرایطی از چندین مکانیزم های دفاعی استفاده می کند. بر این اساس، نوزاد به واسطه مکانیزم درون فکنی که نوعی خیال پردازی ذهنی است، آن چه را از جهان خارج دریافت می کند، به درون خود می برد، در نتیجه هر خطر و محرومینی در جهان خارج به درون می آید و به خطری درونی تبدیل می شود. از طرف دیگر برای مقابله با تکانه های پرخاشگرانه و غیر قابل کنترل خود نسبت به ابژه های خوب و بد درونی، این احساسات طی مکانیزم فرافکنی به ابژه های بیرونی نسبت داده می شود. همچنین کودک برای کنترل کردن احساسات متضاد خود نسبت به ابژه ی خوب و بد درونی شده، به مکانیزم دونیمه سازی متوسل می شود، در چنین سطحی از رشد، کودک که نیاز دارد ابژه های خوب را از ابژه های پد مجزا بداند و برای جدا نمودن ابژه های خوب و بد، خویشتن را نیز به دو بخش تقسیم می کند، و تصویری از من خوب و من بد به وجود می آید که کودک را قانع می سازد تکانه های لذت بخش و تخریب گر را حل و فصل کند (گرین برگ و میچل، ۱۹۸۳). به باور کلاین، در ماه پنجم یا ششم زندگی، ظرفیتی در کودک ایجاد می شود تا ابژه ها را به شکل یک ابژه ی کامل درونی کند. او در می یابد که خوب و بد می تواند در یک فرد واحد وجود داشته باشد. چنین حالتی کودک را دچار اضطراب افسرده وار می سازد. او مادر را در هیات یک اژه ای کامل ادراک می کند که هم می تواند خوب (ارضاء کننده) و هم بد (ناکام کننده) باشد. کلاین توضیح می دهد که کودک در این شرایط، با احساس غبطه مواجه می شود. در واژگان کلاین، غبطه به معنای تنفر از ابژه ی خوب تبیین می گردد، چرا که یک ابژه ی خوب، در عین حال که می تواند خوب و ارضاء کننده باشد، بد و ناکام کننده نیز هست. امیال تخریب گر کودک نسبت به مادر به همراه ترسی که او نسبت به از دست دادن مادر دارد، سبب ایجاد احساس گناه در او شده و کودک خود را به خاطر امیال تخریب گر قبلی نسبت به مادر ملامت می کند و سعی در جیران و ترمیم حملات قبلی خود می نماید (هاچکیس،۲۰۰۵). کلاین در مقابل فروید، که رشد را در قالب نیروهای غریزی می دهد، از منظر روابط به رشد می نگریست. به باور کلاین، کودکان در تلاش خود برای حل کردن دوگانگی ابژه های خوب و بد (سینه خوب و سینه باد)، تجربیات خود را در چارچوب مواضعی به عنوان روش هایی برای برخورد با اشیای درونی و بیرونی۔ سازمان می دهند. کلاین اصطلاح مواضع را به جای مراحل رشد انتخاب کرد تا نشان دهد مواضع پس و پیش می شوند چرا که آن ها دوره های زمانی با مراحل رشد نیستند که شخص آن ها را بگذراند. کلاین این مواضع را برای نشان دادن رشد اجتماعی بهنجار در نظر گرفت (فیست و فیست، ۱۳۸۴). به اعتقاد کلاین، موضع پارانوئید. اسکیزوئید شرایطی را توصیف می کند که دنیای درونی کودک از ابژه های خوب و بدی تشکیل شده است که کاملا از هم جدا هستند، ابژه های خوب و ابژه های بد با هم آمیخته نمی شوند، چرا که آمیخته شدن آن ها خطر نابود شدن سینه خوب و از دست دادن پناهگاه امن آن را به دنبال خواهد داشت. در دنیای اسکیزونید کودک، احساس های خشم و ویرانگری به سمت سینه بد هدایت می شوند، در حالی که آسایش و امنیت با سینه خوب ارتباط دارد. اما هنگامی که کودک در می یابد یک ابژه خوب، هم می تواند خوب و ارضاء کننده باشد، و هم بد و ناکام کننده، به باور کلاین وارد موضيع افسرده وار می گردد. کودکان در موضع افسرده وار، تشخیص می دهند که ابژه ی دلخواه و ابژه ی آزار دهنده یکی است، پس به جهت نگرانی در مورد از دست دادن ابژه ی دلخواه و همچنین احساس گناه نسبت به میل به نابود ساختن آن، سعی در جبران و ترمیم پرخاشگری های گذشته خود می نماید. موضع افسرده وار زمانی حل می شود که کودک احساس نماید که خطاهای قبلی خود را جبران کرده است(گرینبرگ و میجل، ۱۹۸۳). درک کلاین از حیات ذهنی اولیه فرد، موجب شد تا او رشد درون روانی را به زمانی پیش تر از آن چه فروید به آن معتقد بود، برگرداند. او به حضور ایگو از زمان تولد و وقوع زود هنگام تعارض آدیپی و در نتیجه آن، شکل گیری سوپر ایکو باور داشت. بنا بر آن چه توصیف شد، می توان دستاورد اساسی کلاین راه شناخت او از دنیای درونی روابط ایژه ای کودکان دانست. او همچنین مفاهیم روان تحلیل گری را با بازی درمانی انطباق داد و با ارائه مفاهيم ابداعی خود در حوزه رشد، ما را در فهم آشفتگی های شدید و تعارضات ارتباطی باری نمود (گرت اشتاین، ۱۹۸۰ء تنقل از سنت کلر، ۱۳۸۶). 2-4-3-2- فیربرن در بین نظریه پردازان روابط ایژه ای، قیربرن ناب ترین مدل روابط ابژه ای را پدید آورده است. زیرا مدل او فارغ از تأکید های زیست شناختی، مدلی صرفأ روانشناختی است. به گفته فيربون انسان ها برای برقراری رابطه با افراد دیگر ساتنی بنیادین دارند. انرژی روانی با لیبیدو، ابژه گرا و به شدت جهت دار است و ابژه هایش همیشه اشخاص هستند. (سنت کلر، ۱۳۸۶). فيريرن (۱۹۴۴) در نظریه خود به توصیف ساختارهای درون روانی می پردازد که این ساختارها در بر گیرنده ساختارهای مختلف ایگو و ابژه های درونی شده است که هر کدام با یک بخش از ایگو در ارتباط است. به اعتفاد فيربون، ابژه های درونی شده، ساختار های پویایی هستند که از ایگو جدایی ناپذیرند. برای توصیف نحوه شکل گیری این ساختارها، فيربرن توضیح می دهد که کودک در ارتباط با دنیای بیرونی و محیط اولیه خود در می یابد که مادر (به عنوان اولین ابژه) در عین حال که نیازهای او را برطرف می سازد، گامی نیز او را مورد طرد و بی مهری قرار می دهد. در واکنش به چنین وضعیت دوگانه ای، کودک در تجربه ذهنی خود از مادر، او را به دو ابژه ی خوب ارضاء کننده) و بد (ناکام گننده) تقسیم می کند (مکانيزم دونیمه سازی)، به طور طبیعی کودک می خواهد ابژه ی بد و ناکام کننده (مادر محروم کننده) جهان خارج را طرد کند، اما از طرفی برای ادامه حیات خود، به وجود چنین ابژه ای نیازمند است، پس تنها راه برای رهایی از آن درون سازی اوست، بر این اساس مادر را به عنوان یک ابژه ی بد درونی می کند، اما درونی سازی مشکل را حل نمی کند چرا که ابژه ی فاقد ارضاء کنندگی در درون نیز همچنان ناکام ساز است(سنت کلر، ۱۳۸۶). فيربرن سه نوع ابژه ی درونی شده را متمایز می سازد که شامل ابژه ی ایده آل (جنبه های خشنود کننده مادر)، ابژه ی جذاب (جنبه های اغوا کننده و امید بخش مادر) و ابژه ی طردکننده (جنبه های محروم کننده و تاکام ساز صادر می گردد. هریک از این ابعاد مادر به عنوان یک ایژه ی درونی می شود و با بخشی از ایگو در ارتباط قرار می گیرد. بخشی از ایگو در ارتباط با ابژه ی جذاب قرار می گیرد، دائما در جستجو و تمنای یافتن ارتباطی امید بخش و ارضاکننده است. فیربرن برای توصیف این بخش از ایگو از اصطلاح ایگوی لیبیدویی استفاده می کند. بخش دیگر ایگو که با ابژه ی طردکننده در ارتباط است. هر گونه ارتباط نوید بخش و امیدوار کننده را اساا غیرممکن و استهزاءآمیز می داند، این بخش توسط فیربرن ایگوی ضد لیبیدویی نامیده می شود. این بخش ها، قسمت هایی از ایگوی اصلی را در بر می گیرند و بخش باقی مانده ایگو در واژگان فیربرن ابگوی مرکزی نامیده دارد که با ابژه ای ایده آل در ارتباط است، یعنی با جنبه هایی از ارتباط با مادر، که سبب خوشنودی و مایه آسایش می گردد. در واقع ایگوی مرکزی تنها بخشی است که با افراد واقعی (نه ابژه های بد درونی شده) جهان خارج ارتباط برقرار می کند (گرینبرگ و مبجل، ۱۹۸۳)۔ فيريرن (۱۹۴۶-۱۹۴۱) در مطالعه رشد به بررسی رشد روابط ابژه پرداخته است. در مدل فیر برن، ارتباط فرد با اشخاص با ابژه ها مستلزم نوعی وابستگی است که کیفیت این وابستگی به ابژه های درونی فرد مرتبط است، فیر برن، رشد روابط ابژه را در سه مرحله توصیف می کند. مرحله اول، مرحله وابستگی کودکانه است که فیربرن اساسا آن را هسته اصلی تعارض ها در نظر می گیرد و به معنای نوعی همانند سازی با ابژه است. این مرحله متضمن نوعی ناپختگی در ایگو است به شکلی که در این مرحله، هیچگونه جداسازی و تمایزی میان مادر و کودک، برای کودک قابل تصویر نیست. به تدریج که کودک به سمت رها ساختن وابستگی اولیه خود حرکت می کند، وارد مرحله گذار می شود. در این مرحله کودک برای تجربه تمایز و جدایی از مادر با نوعی اضطراب اولیه مواجه می شود و تعارضی میان مپل به رها شدن از وابستگی کودکانه و نیاز به گسترش روابط خود با ابژه ها در او ایجاد می گردد. در مرحله بعدی یعنی مرحله وابستگی رشد یافته که متضمن نوعی سلامت نسبی است، فرد به احساس تمایز و جدا بودن از دیگران دست یافته است. قیربرن معتقد است در یک رابطه رشد یافته توانایی دادن و نوعی بده بستان با دیگران در فرد ایجا شده است (گرینبرگ و میچل، ۱۹۸۳؛ سنت کلر، ۱۳۸۶). 3-4-3-2- دونالد وینی کات وینی کات را به سختی می توان در طبقه مشخص و تعریف شده از نظریه پردازان روابط ابژه جای داد، او سیستم نظریه ای مشخصی بنا نکرد، اما توجه او به حیطه های خاصی از رشد دوران کودکی معطوف بود. وینی کات بر نقش محیط در شکل گیری خویشتن تأکید داشت و معتقد بود محیط نسبتا خوب، فرایند رسش نوزاد را تسهیل می کند. مؤلفه اساسی در محیط، مراقبت مادرانه است. وینی کات (۱۹۶۲) اصطلاح مادر ارضاکننده را برای تاکید بر اهمیت نقش مادر در ارضاء به موقع نیاز های نوزاد مطرح می سازد. وظیفه مادر تغییر دادن و سازگار کردن خود با هر نیاز کودک است، اصطلاح دل مشغولی های مادرانه اولیه به اشتغال ذهنی مادر به نیازهای کودک که در آغاز همچون بخشی از خود او به نظر می رسد، اطلاق می شود. مادر با ایجاد نوعی محیط در بر گیرنده و مساعد که محور اصلی در آن نیاز کودک است، شکل گیری نوعی احساس توانایی مطلق در کودک را تقویت می کند، به شکلی که این گمان در کودک ایجاد می گردد که آرزوهای او قادر به خلق ابژه های مرتبط با امیال او هستند. با بزرگ تر شدن کودک و مواجه با ناکامی های بیرونی و واقعیت دنیای خارج، کودک جهان جزء من را کشف می کند، به تدریج احساس توانایی مطلق را رها ساخته و در سایه حمایت محیط نگهدارنده، خود را به شکل یک واحد ادراک می کند و ایگو در او تثبیت می شود (گرینبرگ و میچل، ۱۹۸۳). وینی كات (۱۹۵۸-۱۹۵۰) مطرح می سازد که بسته به سطح سازگاری محیط با نوزاد، تعامل کودک با محیط، خویشتن حقیقی با خویشتن کاذب کودک شکل می گیرد. خویشتن حقیقی که پیامد محیطی حمایت کننده و مساعد است، در شرایطی ایجاد می گردد که من و جزء- من تثبیت شده ای در درون کودک وجود داشته باشد. به اعتقاد وینی کات اگر مادری ارضاکننده وجود نداشته باشد، یعنی اگر مادر احساس قدرت مطلق کودک را پاسخ ندهد، خویشتن کاذب شروع به زندگی می کند. خویشتن کاذب با تسلیم شدن به توقعات محیط واکنش نشان می دهد و مجموعه روابط کاذبی را برقرار می سازد، خویشتن کاذب، خویشتن حقیقی را مدفون می کند و از اعمال خودانگیخته ناتوان است. حضور خویشتن کاذب موجب می شود فرد احساس غیرواقعی بودن و پوچی کند و در روابط خود صادق نباشد (سنت کلر، ۱۳۸۶ گرینبرگ و میچل، ۱۹۸۳). وینی کات مفاهیمی مانند ابژه را از کلاين اقتباس کرد اما تعبیر و معنای خود را به آن بخشید. بر این اساس او اصطلاح ابژه ی ادراک شده را به شیوه ذهنی به کار برد که مشابه مفهوم ابژه ی درونی كلاین بود، در مقابل این مفهوم، ایژه ی ادراک شده به شیوه عینی قرار دارد که ابژه ی بیرونی با همان شخص واقعی است. همچنین وینی کات، مفهوم شي انتقالی را معرفی نمود. شی انتقالی نه ابژه ای است نه درونی و ذهنی و نه کاملا بیرونی، این ابژه، اولین ملاکی است که به منزله غیر خویشتن تجربه می شود. در واقع آن چه برای نوزاد اهمیت دارد این است که چنین شیه ای به عنوان نوعی مایه آرامش هنگام به خواب رفتن پا به عنوان سپری در برابر اضطراب و تنهایی، ارزش حیاتی دارد. شیء انتقالی در نظریه وپنی کات، حد فاصل با مرز میان احساس توانایی مطلق ذهنی کودک، و واقعیت عینی است. این مفهوم در نظریه و بنی كات چنان گسترده است که از دید او سلامت عبارت است از توانایی بازی و آزادی در نوسان میان واقعیت عینی آشکار و وضعیت های ابهام آلود و آرامش بخش غوطه ور شدن در احساس توانایی مطلق ذهنی و مجذوب خود بودن (سنت کلر،1386). 4-4-3-2- هاینس کوهات هر چند کوهات هم سو با نظریه پردازان روابط ابژه ای در نظریات خود بیشتر بر روابط ابژه ای تأکید داشت و از مدل سائق فرویدی روی گردان بود، اما اندیشه های او در مورد مفهوم خوده و بسط نظریه هایش در چارچوب روانشناسی خوده او را از دیدگاه های روابط ابژه ای متمایز می سازد، در واقع او با به کار گیری مفاهیم روان تحلیل گری در حیطه هایی فراتر از مفهوم توروز، به شکل تعریف تعارض های توروتیک شخصیت های سالم، مرزهای این حوزه را گسترش بخشید. او همچنین سهم برجسته ای در بررسی و مطالعه پدیده خودشیفتگی بر عهده دارد. تعریف و مفهوم پردازی خویشتن، از آن جا که از سطوح تحلیلی متفاوتی به آن نگریسته می شود، از دشواری هایی برخوردار است. کوهات در معنای محدود، آن را ساختار معینی از ذهن با شخصیت معرفی کرد و در معنای گسترده خود را محور جهان روان شناختی فرد می داند. بر این اساس خویشتن، جایگاه روابط فرد و عامل فعالی است که کارکردهای روانی و رفتاری متعددی بر عهده دارد. کوهات نشان می دهد که چگونه خویشتن بدوی و رشد یافته به واسطه ارتباط با افراد دیگر به خویشتن منسجم بدل می شود. این خویشتن بدوی شامل یک ابژه (تصویر آرمانی والدین) و یک شخص (خویشتن بزرگ منش است. خویشتن بزرگ منش، به تدریج در فرایند رشد به شخصیتی بهنجار و منسجم تبدیل می شود. خویشتن رشد یافته ی کودک به او اجازه می دهد ابژه ی آرمانی شده را ابژه ای جدا و منفک از خود در نظر آورد و تصویر آرمانی والدین را به صورت سوپر ایگو درونی کند. در نظر كوهات «ابژه - خوپشتن» عبارت است از افراد یا اشیایی که همچون بخشی از خود تجربه می شوند و یا برای اجرای کار کردی در خدمت خویشتن قرار می گیرند، خویشتن بدوی کودک با ایژه ی خویشتن (عمدتا مادر) در هم می آمیزد و در تجارب نظم یافته آن مشارکت می ورزد و نیازهای خود را از طریق کار کرد های آن برآورده می کند. بر این اساس کوهات رشد را بر حسب مفهوم خویشتن و رابطه آن با ابژه به خویشتن توصیف می کند (سنت کلر، ۱۳۸۶). کوهات بر این باور بود که خودشیفتگی اساسا بهنجار، سالم و دارای مسیر رشد خاص خود است که از سطوح مختلف رشد یافتگی برخوردار می باشد، هر چند ممکن است در نقاطی معین در فرایند رشد تثبیت شود. بر این اساس خودشیفتگی، آسیب شناسی و درمانی متناسب با خود را می طلبد. به باور کوهات، اختلال خودشیفتگی از فقدان پاسخ دهی همدلانه والدین به نیازهای انعکاس گری و ناکامی در یافتن ایژه ای برای آرمانی سازی، ناشی می شود، علت اصلی مشکلات ناتوانی مزمن در پاسخ دهی مناسب است نه خطاهای گاه و بی گاه والدین در این رابطه کوهات از تأکید بسیار بر نقش رویداد های آسیب زا پرهیز می کنند چرا که معتقد است کودک در محیطی سالم و بهنجار از پس رویدادهای آسیب زای گاه به گاه بر خواهد آمد. در حالی که اگر در مرحله ای از رشد و پیش از شکل گیری نهایی خویشتن، پاسخ همدلانه والدین به مثابه ابژه به خویشتن به کودک متوقف یا به شدت تضعیف شود و یا به شکل انتخابی ارائه شود، فرایند در هم آمیختگی خویشتن با ابژه با مشکل مواجه می گردد و وضعیت مرضی را موجب می شود(سنت کلر، ۱۳۸۶). کوهات محوریت مدل سائق را در توصیف ساختار های روانی نپذیرفت. بینش بالینی او ارزشمند بود و روان شناسی خویشتن او نقش مهمی در گسترش مرزهای روان تحلیل گری ایفا کرد، مهم ترین بخش نظر به کوهات، ترسیم مسیر رشد جداگانه برای خودشیفتگی، در تقابل با روند رشد و تحول سائق، در رویکرد روان تحلیل گری سنتی است. برخی نظریه پردازان تأکیدات کوهات بر خویشتن و اولویت بخشیدن به آن نسبت به سائق ها را نوعی تجدید نظر بنیادی در روان تحلیل گری سنتی و در تضاد آشکار با آن قلمداد می کنند. 5-4-3-2- اتو کرنبرگ اتو کرنبرگ با بهره گیری از نظریات فروید، کلاین، و قير برن، تلاش کرد ایده های برگرفته از نظریه روابط ایژه ای، نظریه های رشد و نظريه سائق فروید را در چارچوب نظری واحدی تلفیق کنند تا از طریق این مدل ترکیبی (سیستمی) به فهم حالت مرزی (و شخصیت های خودشیفته به مثابه زیر گروهی از حالات مرزی) دست یابد (گرینبرگ و میچل، ۱۳۸۳؛ کریستفر، بیچارد و لمپس، ۲۰۰۱)۔ کرنبرگ (۱۹۷۶۰۱۹۸۴) معتقد است عنصر مهم در آگاهی یافتن از سازمان شخصیت رابطه مادر کودک است. روابط ایژه ای سالم اولیه، په ایگویی یکپارچه، سوپر ایگوی تنبیه کننده، خودپنداره با ثبات، و روابط بین فردی خشنود کننده منجر می شود. روابط مادر- کودک نابسنده به حالت های خویشتن متناقض و شکل های مختلف آسیب روانی می انجامد (فیست و نیست، ۱۳۸۴). کرنبرگ (۱۹۷۶) در نظریات خود به بررسی چگونگی شکل گیری ساختارهای ذهنی در دنیای درون روانی فرد می پردازد. او معتقد است ساختار روانی فرد یا الگوهای روان شناختی پایدار از این رو به وجود می آیند که کودک روابط اولیه خود با افراد محیط، مخصوصا مادر را درونی سازی می کنند. کرنبرگ این گونه روابط راه روابط ابژه ای درونی شده می نامد که در فرایند رشد به لحاظ درونی، به ساختار های سنتی اید، ایگو و سوپر ایگو تبدیل می شود و به لحاظ بیرونی، به روابط پیچیده تری با افراد حاضر در محیط کودک می انجامد (سنت کلر،1386). مطابق با رویکرد ترکیبی کرنبرگ، تعامل کودک با محيط (افراد حاضر در محیط مانند مادر)، رابطه ابژه ای درونی شده ای را شکل می دهد که این واحد روابط ابژه ای درونی دارای سه بخش است: تصویر ابژه، تصویر خویشتن در تعامل با ابژه و عواطف مرتبط با تصویر خویشتن و تصویر موضعی که تحت تأثير سائق های حاضر در زمان تعاملات بین شخصی قرار دارند (كرنبرگ، ۱۹۷۶: به نقل از کریستفر، بیچارد و الميس، ۲۰۰۱). در حقیقت، واحد روابط درونی شده که از بازنمایی های خویشتن و ابژه و عواطف تشکیل شده است، از طریق پویایی های خویشتن، پایه ای برای تحولات بعدی ساختار روان قرار می گیرد. در این مدل ایتدا عواطف، ادراک کودک از تجارب اولیه او را به عنوان خوب یا بد شکل می دهند و این تجارب از طریق فرایند های تمایز یابی و یکپارچگی بازنمایی های خویشتن و ابژه را شکل می دهند. بر این اساس در مدل ترکیبی کرنبرگ سه فرایند مرتبط به هم، شامل ساختار بین روانی، بازنمایی های عاطفی دنیای بیرونی و خویشتن (در قالب روابط با ابژه)، و غرایز (در قالب مدل سائق)، وجود دارند که به طور همزمان ایجاد می گردند و دارای منبع مشترک یعنی واحد روابط ایژه ای درونی شده هستند (کریستفر، بیچارد و لمسه،2001). 6-4-3-2- مدل ارتباطی منسجم میچل نظریه پردازی در چند دهه گذشته در حیطه روان تحلیل گری به ویژه در میان مدل های ارتباطی هرگز در چارچوب نظریه ای منسجم و جامع صورت بندی نشده است. استفان میچل با ارائه مدل ارتباطی به بررسی سنت های مختلف در حیطه مدل های ارتباطی پرداخت و شیوه هایی را برای تلفيق و صورت بندی این سنت ها در قالب دیدگاهی جامع پیشنهاد نمود. او کوشیده است با بسط چارچوبی منسجم، برخی از مفاهیم عمده مطرح شده در حیطه روان تحلیل گری از جمله جنسیت، نوزاد منشی و خودشیفتگی را از چشم انداز مائر پس ارتباطی، مورد بررسی قرار دهد که در زیر برای روشن شدن رویکرد او به توضیح برخی از این مفاهیم می پردازیم. در دیدگاه میچل (۱۹۸۸)، مائر بس ارتباطی در برگیرنده خویشتن، ابژه و الگوی تبادلی بین آن هاست ماتریس ارتباطی، در مدل ارتباطی، اصلی سازمان بخش تلقی می شود و با مفهوم سائق که اصلی سازمان بخش در مدل سنتی است، در تضاد است. پیش از میچل نظریه های مدل ارتباطی، برای فرا رفتن از چارچوب مفهومی مبتنی بر سائق، از اهمیت بالینی جنسیت کاستند پا جایگاه آن را در فرایند رشد به بعد از دوره پیش ادیپی منتقل کردند و با صرفا آن را در متن روابط بین شخصی جای دادند. در حالی که میچل با کنار گذاشتن مفهوم سائق توجه خود را به جنبه های ارتباطی معطوف ساخت. در حقیقت به اعتقاد میچل اهمیت سائق جنسی، در بافتی ارتباطی و تعاملی پیش تر و دقیق تر فهمیده می شود. در مدل مبتنی بر سائق، مهار و هدایت غرایز جنسی جنبه محوری دارد، در حالی که در مدل ارتباطی، استقرار و حفظ الگوهای ارتباطی، ساختار اصلی تجربه انسانی محسوب می شوند. دیگر حیطه اساسی در روان تحلیل گری سنتی که میچل آن را از دیدگاه مدل ارتباطی مورد باز اندیشی قرار داد، نوزاد منشی است که به نقش بنیادین رشد اولیه در شکل گیری شخصیت فرد، اشاره دارد. در مقابل برخی نظریه های ارتباطی در چارچوب مدل وقفه رشد که آسیب شناسی را منحصر به رشد ناتمام و به تعویق افتاده ناشی از محرومیت های دوران کودکی می دانند، میچل نقش علی بسیار زیادی برای سال های نخستین زندگی قائل نمی شود چرا که او معتقد است، مسائل ابتدایی زندگی، خصوصا مسائل ارتباطی مانند در آمیختگی و جدایی، وابستگی و استقلال در سراسر زندگی و در همه نجارب آدمی وجود دارند و محرومیت ها و محدودیت هایی که والدین اعمال می کنند غالبا به یک دوره ویژه رشد منحصر نیست و در دوره های زمانی طولانی تری تداوم می یابد (سنت کلر، ۱۳۸۶). 4-2- پیشینه عملی 1-4-2- تحقیقات داخلی مرتبط با موضوع پژوهش پژوهشگران در بررسی سازمان شخصیت و سبک های دفاعی 150 نفر از افراد وابسته به تریاک و سالم نشان دادند که واقعیت آزمایی هم در افراد معتاد بیشتر از افراد عادی، دچار تحریف شده بود(اسماعیل پور، بابایی، باباپور،1396). در مطالعه ای که پژوهشگران در بررسی نقش کیفیت روابط موضوعی و قدرت ایگو در پیش بینی اختلال مصرف مواد با نمونه آماری 300 نفر در شهر شیراز نشان دادند رابطه منفی و معنادار بینقدرت ایگو با اختلال مصرف مواد بود.همچنین نتایج نشان داد که روابط موضوعی و قدرت ایگو پیشبینی کننده های قوی برای عود سو مصرف مواد افراد معتاد می باشند. همچنین روابط موضوعی ارتباطی با نوع مصرف ماده در عود سو مصرف مواد نداشت(همایونی و پورآقایی،1395). پژوهشگران در بررسی کیفیت رابطه والد فرزندي نوجوانان دچار اعتیاد و نوجوانان عادي نشان دادندکه کیفیت رابطه والد فرزندي در نوجوانان خانواده هاي عادي در تمامی ابعاد، بهتر از نوجوانان داراي اعتیاد بود. کیفیت رابطه با پدر در نوجوانان عادي در تمامی ابعاد رابطه بهتر از رابطه با پدر نوجوانان داراي اعتیاد می باشد. کیفیت رابطه با مادر در نوجوانان عادي نیز جز در خرده مقیاس سردرگمی نقش بهتر از کیفیت ای رابطه در نوجوانان داراي اعتیاد می باشد. بین کیفیت رابطه با مادر و پدر نوجوانان عادي تفاوت معناداري مشاهده نشد، اما کیفیت رابطه نوجوانان با مادرشان به مراتب بهتر از کیفیت رابطه آنها با پدرشان بود(حیدرنیا،1395). پژوهشگران در بررسی سازمان شخصیت و قدرت ایگو و سبک های خود تنظیمی و شناختی هیجان 320 نفر نشان دادند که سازمان شخصیت و قدرت ایگو هر دو در تمام مولفه ها پیش بین خوب و قوی برای عود سو مصرف مواد می باشند(مالکی،1395). پژوهشگران در بررسی توانمندی ایگو و روابط ابژه با سلامت روان 700 نفر از دانشجویان دانشگاه علوم پزشکی تهران نشان دادند که قدرت ایگو و روابط ابژه به صورت مستقیم سلامت روان را پیش بینی می کنند. که 37/. از نمرات کل سلامت روان را تبیین می کند(جمیل، عاطف، دهقانی و حبیبی،1394). پژوهشگران در بررسی رابطه بین روابط ابژه در بین معتادان مراکز ترک اعتیاد شهر گیلان با نمونه آماری 150 نفر به این نتیجه رسیدند که تمام مولفه های روابط ابژه (خودمحوری،بی کفایتی اجتماعی، بیگانگی،دلبستگی ناایمن) پیش بینی کننده قوی برای عود سو مصرف می باشند(یوسف زاده و یثربی،1394). پژوهشگران در بررسی ویژگی های سازمان شخصیتی در ترک اعتیاد موفق و ناموفق 50 نفر نشان دادند که معتادان موفق در ترک اعتياد، در مقایسه با گروه ناموفق در ترک اعتياد، در ابعاد شخصيتی روان رنجوری، نمره پایين تر و در ابعاد دلپذیر بودن و با وجدان بودن، نمره بالاتری داشتند و حمایت بيشتری را از سوی خانواده دریافت می كردند(رحمتی و زراعت حرفه،1394). پژوهشگران در بررسی اختلالات شخصیتی در میان افراد دارای تحت درمان اختلال سوءمصرف مواد مخدر 150 نفر نشان دادند که فراوان ترين اختلال شخصيت همراه در گروه تحت مطالعه اختلال ضد اجتماعي بوده (با 54%) و اختلال شخصيت مرزي، نمايشي و خودشيفته در رتبه هاي بعدي قرار داشتند(هدایتی،1393). در مطالعه ای که فراهانی(1393) بر روی قدرت ایگو، سبک های دفاعی و روابط موضوعی معتادان به مواد مخدر و غیر معتادان با نمونه آماری 95 نفر که در کلینیک های ترک اعتیاد بهزیستی های شهر تهران انجام داد به این نتیجه رسید که قدرت ایگو در افراد معتاد در حال ترک کمتر از نمونه غیر مصرف کننده، می باشد. همچنین روابط موضوعی در این افراد ضعیف تر از افراد غیر معتاد بوده است. یافته هایی که از مقایسه ی معتادان در دو گروه زنان و مردان به دست آمد، نشان داد که زنان، دارای قدرت ایگوی کمتری هستند اما در متغیر روابط موضوعی زنان تنها در خرده مقیاس خود محوری نمرات بالاتری کسب نموده اند. پژوهشگران در بررسی سازمان شخصیت افراد وابسته به اعتیاد که به روش در دسترس و با نمونه آماری 46 نفر در شهر سمنان انجام دادند به این نتیجه رسیدند که افراد معتاد در حیطه های هویت، روابط موضوعی، دفاع های ابتدائی، پرخاشگری و ارزش های اخلاقی از سازمان آشفته تر نسبت به افراد گروه سالم دارند(کسائیان،1393). در پژوهشی که شفاهی(1393) با عنوان مقایسه سازمان شخصیت کرنبرگ و سبک های دفاعی افراد معتاد و عادی با نمونه آماری 75 نفر معتاد و 75 نفر غیر معتاد به شیوه در دسترس انجام داد به این نتیجه رسید که  نمره های سبک های دفاعی رشد نایافته و روان آزرده در افراد معتاد بیشتر از افراد عادی بودند. دفاع های روان شناختی نخستین و گسستگی هویت نیز در افراد معتاد چشمگیر بود. واقعیت آزمایی هم در افراد معتاد بیشتر از افراد عادی دچار تحریف شده است. 2-4-2- تحقیقات خارجی مرتبط با موضوع پژوهش پژوهشگران در بررسی 300 نفر از معتادان تحت درمان نشان دادند که هویت ضعیف ایگو در تمامی مولفه های آن در معتادان وجود دارد که پیامده آن نقایص رشد ایگو و شکست های اجتماعی می باشد. در این پژوهش گروهی از معتادان که به تازگی وارد درمان شده بودند، با گروه همتا سازي شده که موفق به ترك شده بودند، مورد مقایسه قرار گرفتند نتایج نشان دادند که در عملکرد ایگو بین این دو گروه تفاوت وجود دارد (آلن،2015). مارتین(2014) به بررسی روابط موضوعی ابژه در سو مصرف مواد و عود آن پرداخت .این پژوهش به بررسی و شیوع روابط ابژه ای و تاثیر آن بر شیوع عود سو مصرف مواد می پردازد.داده های این پژوهش از 97 نفر تشکیل شده است. نتایج نشان داد که روابط موضوعی ابژه در دو خرده مقیاس بیگانگی و توهم هذیان ارتباط معناداری با عود سو مصرف مواد داشتند. پژوهشگران در بررسی افراد معتاد و افراد عادی نشان دادند که افراد معتاد در مقایسه با افراد معتاد در بعد شخصیتی روان رنجوری نمره بالا و و در ابعاد مسئولیت پذیری دلپذیر بودن، انعطاف پذیری و برون گرایی نمرات پایین تری داشتند (کورنر و نوردیک،2013). پژوهشگران در بررسی بعد سو مصرف مواد در معتادان در یک پیگیری سالانه نشان دادند افرادی که پس از ترک دوباره بازگشته اند و در حال استعمال مواد مخدر می باشند در بعد روان رنجور خویی نمره بالا و در بعد با وجدان بودن نمره پایین کسب نموده اند(کوتوف و گامز ،2013). در مقاله اي، تحت عنوان اضمحلال ایگو در مصرف کنندگان مواد مخدر: نگرشی بر اعتیاد از دیدگاه فرهنگی_اجتماعی که توسط فاین و و جانی(2013) نوشته شده است ایگو به عنوان مرکز آسیب شناختی در سو مصرف مواد ذکر شده و وبیشترین مکانیسم های دفاعی مورد استفاده در این افراد واپس رانی، انکار و فرافکنی عنوان شده است. پژوهش گات دینر و همکاران(2008) در تحقیقی با عنوان استفاده از تکالیف تاخیري براي آزمون عملکرد در کنترل ایگو در مصرف کنندگان مواد مخدر می باشد که به آزمون فرضیه سو مصرف مواد به عنوان نوعی خود درمانی و پیامد شکست در کنترل ایگو، پرداخته است. در این پژوهش از تکالیف تاخیري براي گروه مصرف کننده مواد و گروه غیر مصرف کننده استفاده شد. گروه سوءمصرف کننده مواد در مقایسه با گروه غیر مصرف کننده ،شکست هاي معناداري در تکالیف تاخیري داشتند. یافته هاي این پژوهش از فرضیه سوءمصرف مواد به عنوان نوعی خود درمانی و پیامد شکست در کنترل ایگو، حمایت کردند. در پژوهشی که به بررسی دیدگاه روابط موضوعی درباره معتادان به هروئین، پرداخته شده، فقدان زودهنگام موضوع مادري به عنوان عامل اصلی براي اعتیاد به هروئین ذکر شده است(اوه،2009؛ به نقل از فراهانی،1390). پژوهشگران در بررسی رشد ایگوي مادرانه و تعامل مادر_نوزاد در زنان سوءاستفاده کننده از مواد مخدر که توسط نیرا فاینمن و همکاران(2008؛ به نقل از فراهانی،1390) انجام شد نشان دادند، ارتباط خصیصه هاي مادرانه و تعامل مادر نوزاد را در گروهی از زنان سوءمصرف کننده مورد بررسی قرار گرفت تا تاثیر احتمالی سطح رشد ایگوي مادران معتاد بر تعامل مادر نوزاد، مشخص شود. یافته هاي پژوهش حاکی از این بودند که سطح رشد ایگو و علایم روانشناختی مربوط به سوءمصرف مواد به عنوان پیش بینی کننده هاي مهمی براي تعامل مادر نوزاد بودند. 5-2- جمعبندی بر اساس پیشینه پژوهشی و پیشینه نظري، متوجه شدیم که فرد معتاد، مشکلات زیادي را در روابط موضوعی اولیه با افراد مهم زندگیش، تجربه کرده است، نوزاد انسان با برخی توانایی ها و احتمالا نقایص خاصی که مربوط به وراثت می شود، پا در این جهان می گذارد اگر وي را ظرفی خالی در نظر بگیریم، والدین اولین کسانی هستند که با ارتباطشان با کودك، این ظرف را پر می کنند. در طی فرآیند همانند سازي، فرد توسط سازه هایی که از همین روابط موضوعی منتج شده اند، پر می شود و ایگوي وي شکل می گیرد(سنت کلر،2000). ایگوي به وجود آمده بر اساس روابط موضوعی ضعیف نیز ضعیف خواهد بود. در این میان عملکردهاي دفاعی ایگو نیز متعاقبا ضعیف خواهند بود و نمی توانند ایگو را در برابر محرک هاي بیرونی و درونی محافظت کنند. بنابراین فرد معتاد سعی می کند تا با استفاده از مواد اگرچه به صورت مصنوعی، ایگو و عملکرد دفاعی آن را تقویت نماید. استفاده از مواد، خود باعث دوري هر چه بیشتر از واقعیت بیرونی و نهایتا تضعیف بیشتر ایگو و سازمان شخصیت و روابط موضوعی کنونی فرد شده و چرخه اي باطل را شکل می دهد که در آن فرد معتاد روز به روز ضعیف تر خواهد شد. منابع آل بهبهانی، مرجان؛ محمدی، نوراله.(1386). بررسی ویژگی های روانسنجی سیاهه سازمان شخصیت کرنبرگ، مجله روانشناسی، 11(2 )،195 – 185. پرویز، کوروش؛ آقا محمدیان، حمید رضا؛ قنبری، بهرام علی؛ دهقانی، محمود.(1395).رابطه توانمندی ایگو و فراشناخت در دانشجویان دختر و پسر، راهبردهای آموزش در علوم پزشکی، 9(2)، 126-118. پرویز، کوروش؛ شعرباف، حمید رضا؛ قنبری، بهرام علی؛ دهقانی، محمود.(1395). رابطه توانمندی ایگو و فراشناخت در دانشجویان دختر و پسر، فصلنامه راهبردهای آموزش در علوم پزشکی، 9(2)، 126-118. جمیل، لیلی؛ عاطف وحید، محمد کاظم؛ دهقانی، محمود؛ حبیبی، مجتبی.(1394).رابطه توانمندی ایگو، سبک های دفاعی و روابط ابژه با سلامت، مجله روانپزشكي و روانشناسي باليني ايران، 21(2)، 154-144. جمیل، لیلی؛ عاطف، کاظم؛ دهقانی، محمد؛ حبیبی، مجتی.(1394).عنوان رابطه توانمندی ایگو و روابط ابژه با سلامت روان، مجله علوم پزشکی و روانپزشکی ایران،2(21)، 154-144. حیدرنیا، احمد.(1395).کیفیت روابط موضوعی والد و فرزندی نوجوانان دچار اعتیاد، فصلنامه رفاه اجتماعی، 6(25)، 42-55. راس،آلن.(1382). روانشناسی شخصیت: نظریه ها و فرآیندها، ترجمه سیاوش جمال فر، نشر روان، تهران.(1998).  رحمتی، عباس؛ زراعت حرفه، فهیمه.(1394).مقایسه ویژگی های سازمان شخصیتی در ترک اعتیاد موفق و ناموفق، فصلنامه سلامت اجتماعي و اعتياد،2(8)، 33-42. شاطریان، محسن؛ منتی، رستم؛ کسانی، عزیز؛ منتی، والیه.(1393). عوامل مرتبط با عود اعتیاد در بیماران مراجعه کننده به مراکز ترک اعتیاد شهر ایلام، مجلع علمی پژوهشی علوم پزشکی ایلام، 22(6)،180-165. شفاهی، علی؛ اسماعیل پور، خلیل؛ باباپور، جلیل.(1396).مقایسه سازمان شخصیت کرنبرگ و سبک های دفاعی افراد معتاد وابسته به تریاک و سالم، فصلنامه نو اندیش سبز، 11(41)،16-11. شولتز، دوان پی؛ شولتز، سیدنی آلن.(1388). نظریه های شخصیت. ترجمه یحیی سید محمدی. تهران: نشر ویرایش .(2006). شولتز، دوان.(1387).نظریه های شخصیت، ترجمه یحیی سید محمدی،نشر ویرایش.(2005). فراهانی، زهرا.(1390).بررسی قدرت ایگو، سبک های دفاعی و روابط موضوعی در معتادان در حال ترک و غیر معتادان، پایان نامه کارشناسی ارشد روانشناسی بالینی، دانشکده روانشناسی و علوم تربیتی، دانشگاه الزهرا. فیست،جس.(1386). نظریه هاي شخصیت، ترجمه یحیی سید محمدي، نشر روان.(2002). کاپلان، هارلود اي؛ سادوك، بنیامین جی.(1385). خلاصه روانپزشکی جلد سوم،ترجمه پورافکاري، نصرت اله، تهران: انتشارات شهرآب.(2003). کریمی طار، آرین.(1393).رابط ابعاد خشم، بازداری جنسی و روابط ابژه با علایم وسواس اجباری، پایان نامه کارشناسی ارشد روانشناسی بالینی، دانشکده علوم انسانی، دانشگاه علوم بهزیستی و توانبخشی. مالکی، اسداله.(1395). نقش سازمان شخصیت و قدرت ایگو و سبک های خود تنظیمی و شناختی هیجان در پیش بینی عود سو مصرف مواد، پایان نامه کارشناسی ارشد بالینی، دانشکده روانشناسی و علوم تربیتی، دانشگاه آزاد مرند. مریدی،مینو؛ خوش روش،سحر؛ نوری، رقیه؛ پاشایی، طاهره.(1396). بررسی سبک های عود در میان مصرف کنندگان مواد مخدر و محرک ها،مجله علمی پژوهان،15(3)،15-10. هدایتی، آرش.(1393)..بررسی اختلالات شخصیتی در میان افراد دارای تحت درمان اختلال سوءمصرف مواد مخدر ، پایان نامه کارشناسی ارشد عمومی، دانشکده روانشناسی، دانشگاه تبریز. همایونی، سمانه؛ آقایی، احمد.(1395).بررسی نقش سبک های دلبستگی، کیفیت روابط موضوعی و قدرت ایگو در پیش بینی اختلال مصرف مواد، سومین کنفرانس بین المللی پژوهش های نوین در علوم انسانی، تهران. هنرپروران، نازنین.(1395).اثر بخشی رویکرد تلفیقی ایماگو تراپی و رابطه با ابژه بر کنترل عواطف زوجین خیانتکار، فصلنامه روش ها و مدل هاي روان شناختی، 8(24)،36-15. فراهانی، زهرا.(1393). قدرت ایگو، سبک های دفاعی و روابط موضوعی معتادان به مواد مخدر و غیر معتادان، پایان نامه کارشناسی ارشد روانشناسی بالینی، دانشکده روانشناسی و علوم تربیتی، دانشگاه الزهرا. یوسف زاده، مهشید؛ یثربی،کامران.(1394).  رابطه بین روابط ابژه و گناه بین فردی دراختلالات مرتبط با مصرف مواد مخدر و محرک، نخستین کنگره بین المللی جامع روانشناسی ایران، تهران، مرکز همایشهای توسعه ایران. کسائیان، علی.(1393).بررسی و مقایسه سازمان شخصیت در دو گروه وابسته به متادون و گروه سالم بر اساس مصاحبه STIPO ، پایان نامه کارشناسی ارشد روانشناسی بالینی، دانشکده روانشناسی و علوم تربیتی، دانشگاه سمنان. Agnieszka I.(2015). Assessment of personality according to Otto Kernberg’s conception. Curr Issues Pers Psychol;3(2):65-83. Alen, M., (2010). Psychiatric Mental Health Nursing for Canadian Practice, Lippincott Williams & wilkins. Arnold R, Avants SK, Margolin A, Marcotte D.(2012). Patient attitudes concerning the inclusion of spirituality into addiction treatment. J Subst Abuse Treat. 2002;23(4):319- 26. Bell MD.(1995). Bell object relations and reality testing inventory (BORRTI). Los Angeles, Calif: Western Psychological Services. Cicchetti D, Cohen D.(2006). Developmental psychopathology. Volume 1: Theory and method: New York: John Wiley & Sons, Inc; Conte, H. R., & plutchik, R.(Eds).(1995) Ego defenses: theory and measurement, John Wiley & sons, Ink. Fisher, L. A., Elias, J. W., & Ritza, K. (1998). Predicting relapse to substance abuse as a function of personality dimensions, Alcoholism, Clinical and Experimental Research, 22, 1041–1047. Frederick C.(2013). The center core in ego state therapy and other hypnotic facilitated psychotherapies. Am J Clin Hypn;56(1):39-53. Gottdiener, W. H., Murawski, P., Kucharski L. T., (2008). USING THE DELAY DISCOUNTING TASK TO TEST FOR FAILURES IN EGO CONTROL IN SUBSTANCE ABUSERS: A Meta-Analysis Original Research Article, Retrieved from www.elsevier.com. Greenspan, S. I., (1977). Substance Abuse: An Understanding From Psychoanalytic Developmental and Learning Perspectives. In Psychodynamics of Drug Dependence , In Blaine, J.D., Julius, D. A.(Eds): Ntional institute on drug abuse, Monograph series. Hagger MS, Wood C, Stiff C, Chatzisarantis NL.(2010). Ego depletion and the strength model of self- control: A metaanalysis. Psychol Bull;136(4):495–525. Kernberg OF, Caligor E.(2002). A psychoanalytic theory of personality disorders. New York: Guilford. Khantzian, E. J,. (1977). The Ego, the Self, and Opiate Addiction: Theoretical and Treatment Considerations. In Blaine, J.D., Julius, D. A.(Eds): Ntional institute on drug abuse, Monograph series. Khantzian, E. J,. Halilday, K. s,. McAuliffe, W. E. (1990). Addiction and the Vulnerable Self: Modified Dynamic of Group therapy for substance abusers, Guilford Press. United states of America, New York. Khantzian, E. J,. Treece, C. J,. (1977). Psychodynamics of Drug Dependence: An Overview. In Psychodynamics of Drug Dependence , In Blaine, J.D., Julius, D. A.(Eds): Ntional institute on drug abuse, Monograph Series. Khantzian, E.J., Albanese, M.J.,(2008). Understanding addiction as self medication: finding hope behind the pain, Rowman & littlefield publishers,INC. the United States of America. Korner, H., & Nordvik, H. (2013). Five-factor model personality traits in opioid dependence, BioMed Central Psychiatry, 7, 37. Kotov, R., Gamez, W.. (2013). Linking “big” personality traits to anxiety, depressive, and substance Use disorders: a meta-analysis, Psychological Bulletin, 136, 768–821. Lavertue NE, Kumar VK, Pekala RJ.(2002). The effectiveness of a hypnotic ego-strengthening procedure for improving self-esteem and depression. Aust J Clin Exp Hypn. May;30(1):1-23. Lemonick M.(2007). How we get addicted. Time;170(3):1-7. Levinger, G. (1976). A social psychological perspective on marital dissolution. Journal of Social Issues, 32(1), 21-47. Mace, C,.(1995). The art and science of assessment in psychotherapy, Taylor & Francis e-Library, www.eBookstore.tandf.co.uk. Markstrom CA, Sabino VM, Turner BJ, Berman RC.(1997). The psychosocial inventory of ego strengths: Development and validation of a new Eriksonian measure. J youth adolesc Dec 1;26(6):705-32. Marlatt GA.(1998). Relapse prevention: introduction and overview of the model. Br J Addict.;79(3):261-73. Mossler. A. R., (1995). Addic􀆟on as a functional adaptation to a deficit ego, University of California, Los Angeles. Martin, P. (2014). The role of alexithymia insubstance abuse and substance abuse relapse.Miami Institute of Psychology of the Caribbean Center for Advanced Studies. Parks, B., (1999). Systemic-relational factors associated with addiction severity and frequency of formal treatment of alcoholics (Doctoral dissertation, University of Missouri-St. Louis). Retrieved from www.elsevier.com. Singer M.(2014). Drugs and development: the global impact of drug use and trafficking on social and economic development. Int J Drug Policy;19(6):467-78. DOI: 10.1016/j.drugpo.2010.12.007. Stafrace SP, Evans BJ.(2004). Self-esteem, hypnosis, and ego-enhancement. Aust J Clin Exp Hypn;32(1):1-35. Stafrace SP, Evans BJ.(2004). Self-esteem, hypnosis, and ego-enhancement. Aust J Clin Exp Hypn;32(1):1-35. Summers F.(1990). Object relations theories and psychopathology: A comprehensive text. Hillsdale, NJ: Analytic Press, Inc. Vaillant, G. (1992). Ego Mechanisms of Defense: A Guide for Clinicians and Researchers, American psychiatric press, Inc. Vieten, c. (1998). Revisiting the alcoholic personality: object relations, affect regulation, and defense styles in alcoholic sibling paires (Doctoral dissertation, California institute of integral studies). Retrieved from www.elsevier.com

نظرات کاربران

نظرتان را ارسال کنید

captcha

فایل های دیگر این دسته