مبانی نظری و پیشینه پژوهشی طرحواره های ناسازگار اولیه و اختلال های تنظیم هیجانی (فصل 2) (docx) 32 صفحه
دسته بندی : تحقیق
نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحات: 32 صفحه
قسمتی از متن Word (.docx) :
2-3 بخش دوم : طرحوارههای ناسازگار اولیه
2-3-1 مقدمه
طرحوارهها را ميتوان ساختارهايي براي بازيابي مفاهيم كلي ذخيره شده در حافظه، يا مجموعهي سازمان يافتهاي از اطلاعات، باورها و فرضها دانست، محتواي هر طرحواره از طريق تجربههاي زندگي فردي ساخته و پرداخته ميشود، سازمان مييابد، در ادراك و ارزيابي اطلاعات جديد مورد استفاده قرار ميگيرد . طرحوارهها طرز برخورد و نگرش شخص نسبت به خويشتن، جهان و آينده تعيين ميشود اگر اين طرحوارهها طبيعي و مثبت باشند، گرايش فرد نسبت به همه چيز مثبت، اميدورانه و موفقيتآميز خواهد بود وگرنه چنين كسي خود را ناتوان، بيكفايت و بيارزش خواهد پنداشت و بنابراين احساس خواهد كرد كه در برخورد با مشكلات موانع نفوذ ناپذيري بر سر راه او قرار دارد و هر كاري بكند با شكست و ناكامي روبرو خواهد شد از اين رهگذر فرد نسبت به جهان پيرامون، خويشتن و آينده نگرش منفي پيدا ميكند (یانگ و همکاران، 2003، ترجمهی حمید پور و اندوز، 1392).
2-3-2 طرحواره:
طرحواره الگوي ثابت و درازمدتي است كه در دوران كودكي به وجود آمده و تا زندگي بزرگسالي نيز ادامه يافته است. ما از طريق اين طرحوارهها به جهان نگاه ميكنيم، طرحوارهها باورها و احساسات مهمي در مورد خود و محيط ميباشند كه افراد آنها را بدون چون و چرا پذيرفتهاند آنها خود تداوم بخشند و در برابر تغيير مقاومت زيادي نشان ميدهند. معمولاً اين طرحوارهها به غير از بافت درماني در جاي ديگري تغيير نميكنند. حتي موفقيت قاطع در زندگي نيز براي تغيير آنها كافي به نظر نميرسند طرحوارهها براي زنده ماندنشان ميجنگند و اغلب در اين راه موفقاند. تفكر هر فردي داراي سه سطح مي باشد: نخستين سطح كه نسبتاً به راحتي دست يافتني است، افكار سطحي را شامل ميشود كه آنها را افكار خودآيند مينامد. دومين سطح شامل باورهايي است كه نسبت به سطح اول عميق تر است. سطح سوم در واقع، هسته مركزي همه افكار، تصورات و باورهاي انعطافناپذير را تشكيل ميدهند و «طرحواره» ناميده ميشود. طرحواره در واقع كارگران پشت صحنهاي است كه افكار خودآيند و باورها را هدايت ميكند. طرحوارههاي افسردگي شامل فرضيههاي اساسي هستند مبني بر اينكه «خود» ناتوان، دنياي بيرون پر از مشكلات و آينده نااميد كننده است (یانگ، 1990).
يانگ معتقد است كه طرحواره الگوي ثابت و درازمدتي است كه در دوران كودكي به وجود آمده و تا زندگي بزرگسالي نيز ادامه يافته است. ما از طريق اين طرحوارهها به جهان نگاه ميكنيم، طرحوارهها باورها و احساسات مهمي در مورد خود و محيط ميباشند كه افراد آنها را بدون چون و چرا پذيرفتهاند آنها خود تداوم بخشند و در برابر تغيير مقاومت زيادي نشان ميدهند. معمولاً اين طرحوارهها به غير از بافت درماني در جاي ديگري تغيير نميكنند. حتي موفقيت قاطع در زندگي نيز براي تغيير آنها كافي به نظر نميرسند طرحوارهها براي زنده ماندنشان ميجنگند و اغلب در اين راه موفقاند (یانگ و همکاران، 2003، ترجمهی حمید پور و اندوز، 1392).
طرحوارهها با توجه به پنج نياز اصلي (تحولي) :1- پيوستگي و پذيرش 2- خودگرداني و استقلال 3- محدوديتهاي منطقي 4- خود جهت مندي 5- بيان خود و خود انگيختگي، به پنج حوزة وسيع نقسيم ميشوند. اگر اين پنج نياز تحولي دركودك از سوي والدين ارضاء نشود، به ترتيب اين طرحوارهها (1- بريدگي و طرد 2- خودگرداني مختل 3- محدوديتهاي غيرمنطقي 4- ديگرجهت مندي 5- بازداري و نگراني مداوم) به وجود ميآيند. پس هنگامي كه رفتار والدين و شرايط محيط در حد بهينه و مطلوب باشد، در ساختار شخصيت كودكان در اين پنج حوزه شيوه و الگويي بهنجار ساخته ميشود . چنانچه والدين و شرايط محيط در حد بهينه و مطلوب نباشد كودك مستعد ايجاد طرحوارههاي ناكارآمد اوليه در يك يا چند حوزه ميشود و هسته مركزي شخصيت انسان را تشكيل ميدهند (یانگ، 1999).
طرحواره: واژه طرحواره در روان شناسی و به طور گستردهتر در حوزهی شناختی، تاریخچهای غنی و برجسته دارد. در حوضهی رشد شناختی، طرحواره را به صورت قالبی در نظر میگیرند که بر اساس واقعیت یا تجربه شکل میگیرد تا به افراد کمک کند تجارب خود را تبیین کنند. علاوه بر این، ادراک از طریق طرح واره، واسطهمندی میشود و پاسخهای افراد نیز توسط طرحواره جهت پیدا میکنند. طرحواره، بازنمایی انتزاعی خصوصیات متمایز کنندهی یک واقعه است. به عبارت دیگر، طرحی کلی از عناصر برجستهی یک واقعه را طرحواره میگویند (یانگ و همکاران، 2003، ترجمهی حمیدپور و اندوز، 1392).
2-3-3 طرحوارههای ناسازگار اوليه (SME):
طرحوارههاي ناكارآمد اوليه عميقترين سطح شناخت هستند و اصول ثابت و دراز مدتي هستند كه در دوران كودكي به وجود ميآيند، در زندگي بزرگسالي تداوم مييابند و با ناكارآمدي زياد مشخص ميشوند. اين طرحوارههاي الگويي براي پردازش تجارب بعدي محسوب ميشوند. ابعاد طرحوارههاي ناكارآمد اوليه عبارتند از: الف- بريدگي و طرد ب- خودگرداني مختل ج- محدوديتهاي غيرمنطقي د- ديگر جهت مندي و- بازداري و نگراني مفرط (یانگ و همکاران، 2003، ترجمهی حمید پور و اندوز، 1392).
طرحواره بريدگي و طرد:
طرحوارههاي بريدگي يعني نيازهاي شخص براي امنيت، ثبات، محبت، همدلي، بيان احساسات، پذيرش و احترام در دوره کودکي ارضاء نشده است. در خانوادههايي ايجاد ميشود که بريده، سرد، منزوي، تکانشي، انتقادگر، غير قابل پيشبيني، بد رفتار و رها کننده هستند. طرحوارههاي بريدگي و طرد عبارتند ازشدگي/ بي ثباتي، بي اعتمادي/ بد رفتاري، محروميت هيجاني، نقص/ شرم، انزواي اجتماعي/ بيگانگي (همان منبع).
طرحواره خودگرداني مختل:
طرحوارههاي خودگرداني مختل يعني احساس اينکه فرد نميتواند در جهان به طور مستقل و بدون حمايت ديگران عمل کند. اين افراد يک هويت مستقل از خود ندارند و هنگام مواجهه با يک مشکل جزئي احساس شکست ميکنند. طرحوارههاي خودگرداني مختل عبارتند از: وابستگي/ بي کفايتي، آسيب پذيري نسبت به ضرر، خودتحول نيافته/ خود گرفتار، شکست (یانگ و همکاران، 2003، ترجمهی حمید پور و اندوز، 1392).
طرحواره محدوديتهاي غيرمنطقي:
محدوديتهاي غيرمنطقي يعني نقص در محدوديتهاي دروني مانند مسؤوليت پذيري نسبت به خود و ديگران، اين طرحواره منجر به عدم رعايت حقوق ديگران ميشود. اين کودکان با سهل انگاري، فقدان جهت دهي وخود کنترلي درست ازسوي والدين مواجههاند و با آنها به گونهاي رفتار ميشود که گويي از ديگران برترند. طرحوارههاي محدوديتهاي غيرمنطقي عبارتند از: استحقاق/ بزرگمنشي، خود کنترلي پايين/ خود انضباطي پايين (همان منبع).
طرحواره ديگر جهت مندي:
اين کار به منظور دريافت محبت، پذيرش و اجتناب از انتقاد ديگران انجام ميشود. اين الگو منجر به رشد طرحوارههاي زير ميشود: اطاعت، فداکاري، تأييدجويي/ توجه طلبي (یانگ و همکاران، 2003، ترجمهی حمید پور و اندوز، 1392).
طرحواره بازداري و نگراني مفرط:
طرحواره بازداري و نگراني مفرط يعني تأکيد افراطي بر سرکوبي احساسات، تکانههاي خود انگيخته و انتخابها. والدين اين کودکان اغلب سختگير، تنبيه گر، وظيفه شناس، کمال گرا، مقرراتي، پرتوقع، نگران، خود انتقادگر هستند که اين خصوصيات را به کودکان خود انتقال ميدهند. والدين اين کودکان باعث شكلگيري طرحوارههاي زير ميشوند: منفيگرايي/ بدبيني، بازداري هيجاني، معيارهاي سرسختانه/ انتقاد شديد، تنبيه گرايي (همان منبع).
2-3-4 انواع طرحوارههاي ناسازگار اوليه
1- رها شدگي/ بي ثباتي :
در اين طرحواره فرد احساس مي كند فرد مورد پيوستگي خود را به زودي از دست خواهد داد. اين شخص احساس ميكند كه روابط نزديك او با يك يا چند نفر به زودي به هم خواهد خورد. اين فرد امكان دارد در دوران كودكي با مرگ يا طلاق والدين روبه رو شده باشد (یانگ و همکاران، ترجمهی حمید پور و اندوز، 1392).
2- بي اعتمادي/ بد رفتاري:
در اين طرحواره فرد احساس ميكند كه ديگران از روي قصد از افراد سودجويي ميكنند . اين افراد انتظار دارند كه از سوي ديگران آسيب ببينند، مورد انتقاد واقع شوند، يا تحقير شوند. هميشه حس ميكنند كه حقوق آنها به وسيله ديگران زير پا گذاشته ميشود و مورد اذيت و آزار ديگران واقع ميشوند (همان منبع).
3- نقص/ شرمندگي:
فرد باور دارد كه عيبهاي دروني دارد و احساس اينكه شخص در مهمترين جنبههاي شخصيتیاش، ناقص، ناخواسته، بد، حقير و بي اعتبار و بي ارزش است (عزت نفس و اعتماد به نفس پايين) يا اينكه در نظر افراد مهم زندگياش فردي منفور و ناقص به حساب ميآيد (یانگ و همکاران، 2003، ترجمهی حمید پور و اندوز، 1392).
4- انزواي اجتماعي/ احساس بيگانگي:
در اين طرحواره فرد احساس مي كند كه از جهان كناره گرفته است و با افراد ديگر متفاوت است و يا اينكه به هيچ گروه يا جامعهاي تعلق ندارد. در اين طرحواره فرد به دنياي خصوصي خود پناه ميبرد و از ديگران دوري ميكند و از تنهايي لذت ميبرد ( همان منبع).
5- شكست:
در اين طرحواره فرد احساس ميكند كه يك فرد شكست خورده است يا در آينده شكست خواهد خورد يا اينكه نميتواند از شكست اجتناب كند. فرد در مقايسه با همسالان خود در حوزههاي موفقيت (مدرسه، شغل، ورزش و...) احساس بي كفايتي ميكند (یانگ و همکاران، 2003، ترجمهی حمید پور و اندوز، 1392).
6- وابستگي/ بي كفايتي:
فرد داراي اين طرحواره باور دارد كه نميتواند مسئوليتهاي زندگي خود را به طور مستقل انجام دهد. اين افراد اغلب از اشخاص ديگر در تصميمگيري و انجام تكاليف، كمك ميطلبند. اين كودكان براي انجام اعمال و تكاليف به خود اعتماد ندارند.
7- آسيب پذيري نسبت به ضرر و بيماري:
ترس افراطي از اينكه فاجعهاي مهم نزديك است و هر لحظه احتمال وقوع آن وجود دارد و اين كه شخص قادر نيست از آن جلوگيري كند. اين فاجعهی مهم، بر يك يا چند جنبه از موارد زير متمركز است.
الف : رويدادهاي ناگوار پزشكي مانند حملههاي قلبي، ابتلا به سرطان
ب: رويدادهاي ناگوار هيجاني مانند ديوانه شدن
ج: رويدادهاي ناگوار بيروني مانند گير افتادن در آسانسور، قرباني جنايت شدن (همان منبع).
8- خود نابالغ/ گرفتار:
كسي كه اين طرحواره را دارا ست نزديكي هيجاني و صميميت بيش از حدي با يكي از افراد مهم زندگي خود (اغلب والدين) دارد و اين موجب از دست دادن فرديت يا رشد اجتماعي بهنجار اين فرد ميشود. در واقع اين افراد گرفتار فرد ديگر هستند و باور دارند كه بدون حمايت آنها نميتوانند شاد باشند.
9- محروميت هيجاني:
كسي كه اين طرحواره را دارد باور دارد كه نيازهاي هيجاني اوليه او از سوي ديگران ارضاء نخواهد شد، اين نيازها شامل محبت، همدلي، مهرباني، محافظت، راهنمايي و مراقبت از سوي ديگران است. محروميت هيجاني يعني انتظار اينكه تمايلات و نيازهاي شخص در زمينهی حمايت اجتماعي از سوي ديگران ارضاء نميشود.
10-استحقاق/ بزرگ منش:
باور به اينكه شخص از ديگران برتر است و حقوق ويژهاي براي خودش قائل است. باور به اينكه هر چيزي ميخواهد يا هر كاري ميخواهد بايد سريعاً انجام شود، بدون توجه به اينكه آيا خواسته او منطقي است و آيا باعث ضرر و زيان ديگران ميشود يا خير؟ آنها به نيازهاي ديگران هيچ توجهي ندارند اين افراد براي ارضاي تمايلات خود سعي در سلطهگري و كنترل ديگران دارند (یانگ و همکاران، 2003، ترجمهی حمید پور و اندوز، 1392).
11- خود كنترلي ضعيف/ خود تنظيمي ضعيف
ناتواني فرد در بازداري از بروز تكانهها و احساسات و ناتواني در تحمل ناكامي. وقتي فقدان خويشتن داري به حد افراطي برسد، فرد زندگياش مملواز رفتار مجرمانه ميشود. فقدان خويشتن داري يعني ناتواني در جلوگيري از هيجانها .
12- اطاعت (فقدان فرديت):
فرد داراي اين طرحواره باور دارد براي اينكه از پيامدهاي منفي اجتناب كند بايد كنترل خود را به ديگران بسپارد. اغلب اين افراد ميترسند كه ديگران خشمگين شده و طردشان كنند، از اين رو ترجيح ميدهند خودشان را به ديگران تسليم كنند. فرد داراي اين احساس است كه تمايلات، عقايد و احساسات او اعتبار ندارد و براي ديگران و خودش مهم نيستند (همان منبع).
13- ازخود گذشتگي:
در اين طرحواره فرد نيازهاي خود را براي كمك به ديگران فدا ميكند. تمركز افراطي بر ارضاي نيازهاي ديگران در زندگي روزمره، به طوري كه از رضايتمندي خود فرد جلوگيري ميشود. اين افراد معناي زندگي خودرا در كمك به ديگران ميدانند و اغلب آنها خود و نيازهاي خود را فراموش كردهاند.
14- تأييد جويي/ توجه طلبي:
اين افراد تأكيد افراطي در دستيابي به تأييد، توجه، بازشناسي يا شايستگي از ساير افراد دارند به گونهاي كه از تحول يك هويت واقعي و ايمن جلوگيري ميكند. عزت نفس اين فرد بيشتر به واكنشهاي ديگران وابسته است تا به تمايلات و رغبتهاي خود شخص. اين افراد معمولاً اعمالي انجام ميدهند كه مورد توجه و تأييد ديگران باشند و از آن اعمال هيچ لذتي نميبرند.
15- منفي گرايي/ بد بيني:
اين افراد تمركز دائمي بر جنبههاي منفي زندگي (درد، مرگ، دلخوري، فقدان، عدم توافق، تعارض، گناه، مشكلات حل نشده، اشتباهات بالقوه، اعمال غلط و...) دارند. همراه با خود كمانگاري يا غفلت از جنبههاي مثبت شخصيت و زندگي (یانگ و همکاران، 2003، ترجمهی حمید پور و اندوز، 1392).
16- بازداري هيجاني:
باور به اينكه شخص بايد هيجانها، تكانهها (مخصوصاً خشم) خودرا بازداري كند، زيرا هر گونه بيان احساسات به ديگران ضرر ميرساند يا منجر به كاهش عزت نفس يا محروميت، انتقام و ناراحتي ميشود. رايجترين حوزههاي بازداري عبارتند از:
الف: بازداري خشم و پرخاشگري
ب : بازداري هيجانهاي مثبت (خوشحالي، محبت، برانگيختگي جنسی، نشاط و شادابي)
ج : تأكيد شديد بر عقلانيت و حذف هيجان همراه آن
17- تنبيهگرايي:
كسي كه اين طرحواره را دارد باور دارد كه به خاطر اشتباهات و گناهان خود، بايد شديداً تنبيه شود. اين افراد معمولاً به سختي از اشتباهات خود و ديگران چشم پوشي ميكنند به اين دليل كه عيب و نقص ديگران را نميپذيرند و نميتوانند با آنها همدلي نمايند(همان منبع).
18- معيارهاي كمال گرايانه/ انتقاد بيش از حد از خود:
باور به اينكه شخص بايد براي رسيدن به معيارهاي دروني و افراطي درباره رفتار و عملكرد خود كوشش فراواني انجام دهد. كه اين عمل معمولاًبراي جلوگيري از انتقاد صورت ميگيرد. اين افراد اعتقاد دارند هر كاري كه انجام ميدهند ناقص است و بايد بيشتر تلاش كنند (یانگ و همکاران، 2003، ترجمهی حمیدپور و اندوز، 1392).
2-3-5 خصوصیات طرحوارههای ناسازگار اولیه:
الگوها یا درون مایههای عمیق و فراگیری هستند.
از خاطرات، هیجانها، شناختوارهها و احساسات بدنی تشکیل شدهاند.
در دوران کودکی یا نوجوانی شکل گرفتهاند.
در سیر زندگی تداوم دارند.
دربارهی خود و رابطه با دیگران هستند.
به شدت ناکارآمدند.
2-3-6 عملکردهای طرحوارههای ناسازگار اولیه:
1- تداوم طرحواره: تمام افکار، احساسها، و رفتارهایی را در بر میگیرد که به جای بهبود طرحواره، در نهایت باعث تقویت آن میشود. به عبارتی تمام پیشگوییهای خودکامبخش فرد.
2- بهبود طرحواره: از آن جایی که طرحواره، مجموعهای از خاطرات، هیجانها، احساسهای بدنی و شناختوارهها است، بهبود طرحواره به کاهش تمام این موارد مربوط میشود: شدت خاطرات مرتبط با طرحواره، فعال شدن هیجانی طرحواره، نیرومندی احساسهای بدنی و ناسازگاری شناختواره (یانگ و همکاران، 2003، ترجمهی حمید پور و اندوز، 1392).
2-3-7 سبکهای مقابلهای ناسازگار:
1- تسلیم طرحواره: وقتی بیماران، تسلیم طرحواره میشوند، به درست بودن آن گردن مینهند و هیچ وقت سعی نمیکنند با طرحواره بجنگند یا از آن اجتناب کنند، بلکه میپذیرند که طرحوارهها درست است.
2- اجتناب طرحواره: وقتی بیماران سبک مقابلهای اجتناب را به کار میبرند، سعی می کنند زندگی خود را طوری تنظیم کنند که طرحواره هیچ وقت فعال نشود. «آنها میکوشند با ناآگاهی زندگی کنند، انگار که اصلاً طرحوارهای ندارند. معمولاٌ از موقعیتهای برانگیزانندهی طرحواره، مثل روابط صمیمی یا چالشهای شغلی، اجتناب میکنند. اکثر این بیماران از تمام حوزههای زندگی که نسبت به آنها احساس آسیب پذیری میکنند، روبر میگرداند.
3- جبران افراطی طرحواره: وقتی بیماران، سبک مقابلهای جبران افراطی به کار میبرند، از طریق فکر، احساس، رفتار والدین بین فردی به گونهای با طرحواره میجنگد که انگار طرحوارهی متضادی دارند. آنها سعی میکنند تا حد ممکن با دوران کودکی خود یعنی زمان شکلگیری طرحوارهها، متفاوت باشند. اگر در دوران کودکی، احساس بیارزشی میکردهاند، بعداً در دوران بزرگسالی، تلاش میکنند افرادی کامل و بیعیب و نقص جلوه کنند. اگر در کودکی مطیع بودهاند، در بزرگسالی، رو در روی همه میایستند. اگر در دوران کودکی تحت کنترل دیگران بودهاند، در بزرگسالی، دیگران را کنترل میکنند یا به هیچ وجه حاضر به پذیرفتن نفوذ و تأثیر دیگران بر خود نیستند. اگر مورد بد رفتاری قرار گرفتهاند، با دیگران بد رفتاری میکنند. آنها به هنگام روبه رو شدن با طرحواره، دست به حملهی متقابل میزنند. در ظاهر، اعتماد به نفس زیادی دارند، ولی در باطن، هر لحظه نسبت به فعال شدن طرحواره، احسای تهدید میکنند (یانگ و همکاران، 2003، ترجمهی حمید پور و اندوز، 1392).
2-3-8 پاسخهای مقابلهای:
پاسخهای مقابلهای، راهبردها یا رفتارهای مشخصی هستند که از طریق سه سبک رفتاری (جبران افراطی، اجتناب و تسلیم) به منصهی ظهور میرسند. پاسخهای مقابلهای عبارتند از تمام پاسخهایی که در خزانهی رفتاری فرد در مقابل تهدید وجود دارند، به عبارتی تمام راههای بیهمتا و فرد ویژهای که بیماران از طریق آنها، جبران افراطی، تسلیم، و اجتناب را آشکار میسازند. وقتی فرد از روی عادت، پاسخهای مقابلهای خاصی را به کار میگیرد، پاسخهای مقابلهای به سبک مقابلهای گره میخورند. لذا سبک مقابلهای، یک صفت است و پاسخ مقابلهای، یک حالت. سبک مقابلهای، مجموعهای از پاسخهای مقابلهای است که فرد به طور ویژه، آنها را به منظور اجتناب، تسلیم و جبران افراطی طرحوارهها به کار میگیرد. پاسخ مقابلهای، رفتار خاصی است که فرد در یک لحظهی خاص و گذرا از خود نشان میدهد (یانگ و همکاران، 2003، ترجمهی حمید پور و اندوز، 1392).
2-3-9 ارتباط طرحوارههای ناسازگار اولیه با اختلال تنظیم هیجانی
طرحوارههای ناسازگار اولیه که موجب اختلالات هیجانی میشوند از طرحوارههای افراد عادی انعطاف پذیر تر، خشکتر و عینیترند (جانستون، دورای، کورتنی، بایلس، و اوکان، 2009). نظریههای شناختی در مورد اختلالهای هیجانی، نظیر نظریهی طرحواره بک (1999) بر این اصل مبتنی هستند که اختلالهای روانی با آشفتگی در تفکر همراه میباشند. به ویژه اضطراب و افسردگی که با افکار منفی خودکار و تحریف در تفسیر محرکها و رویدادها مشخص میشوند. تصور میشود که افکار منفی یا تفاسیر تحریف شده، از فعال شدن باورهای منفی انباشته شده در حافظه بلند مدت منشأ میگیرند.
2-4- بخش سوم: اختلالهای تنظیم هیجانی
2-4-1 مقدمه
یکی از موضوعاتی که در طی دو دههی گذشته تلاش و توجهات تجربی و نظری فراوانی را به خود جلب کرده است، بحث هیجانها است. این علاقه و توجه تا حدی میتواند به دلیل نقشی باشد که هیجان و تنظیم هیجان در رفتارهای بیرونی (فردی) ایفا مینماید. نظریهپردازان و دانشمندان مختلف، تعاریف متعددی از هیجان ارائه دادهاند، اما در مجموع میتوان گفت که هیجان رویدادی پیچیده و چند بعدی است که منجر به آمادگی برای عمل میشود هر فرد عادی میداند که دارای عواطفی است و زندگی بدون عواطف، زندگی تیره، مکانیکی، و بیرنگ خواهد بود. از طرف دیگر سلامت روانی و عقلی شخص به سلامت عاطفی او بستگی دارد. زیرا نظر شخص نسبت به خودش، دیگران، اوضاع اجتماعی، و زندگی به طور کلی از چگونگی رشد و تکامل عواطف وی متاثر میشود. به بیان دیگر، داوریهای هر فرد دربارهی خود و دیگران و مسائل اجتماعی به کیفیت عواطف او بستگی دارد و شخصی که از رشد سالم هیجانی و عاطفی بهرمند نباشد هرگز فردی واقع بین، نیکاندیش، درست کردار، و در نتیجه فرد مفید و موثر در پیشرفت جامعه نخواهد بود (شعاری نژاد، 1388).
هیجانها بسیار پیچیدهتر از آن هستند که ابتدا به چشم میخورند. در نگاه اول همگی هیجانها را به عنوان احساس، میشناسیم. ما شادی و ترس را میشناسیم زیرا جنبهی احساسی آنها را طبق تجربهی ما خیلی بارز هستند. وقتی با تحدیدی مواجه میشویم یا به سمت هدفی پیشرفت میکنیم، تقریباً غیر ممکن است که متوجه جنبهی اساسی هیجان نشویم. اما به همان صورتی که بینی بخشی از صورت است، احساسها نیز فقط جزئی از هیجانهاهستند (ریو، 2005، ترجمهی سیدمحمدی، 1390)
2-4-2 تعریف هیجان:
واژه هیجان که با واژههای شور، احساس و عاطفه شباهت زیادی دارد به معنای هر نوع برانگیختگی ذهن و بدن است. همانطور که اشاره شد، هیجانات، احساسات و عواطف بخشی از وجود ما هستند. در واقع هیجان، احساس و عاطفه پدیدههایی هستند که ما هر روز با انواع مختلفی از آن درگیر هستیم. مسائلی مانند عشق، غم، شادی، خشم و عصبانیت و بسیاری دیگر از حالتها که قطعاً همهی ما تک تک آنها را به خوبی میشناسیم و همهی آنها را احساس کردهایم، محتوای هیجان، احساس و عاطفه ما را تشکیل میدهد (امامی نائینی، 1385).
روانشناسان در تعریف هیجان و عاطفه اختلاف نظر دارند زیرا هر کدام در تعریف خود زاویهای از آن را در نظر میگیرند. چنان که بعضی از ایشان به منشاء و دگرگونی هیجان توجه دارند، برخی جنبههای عضوی آن را مورد توجه قرار میدهند، و گروهی نیز میخواهند ماهیت هیجان و عاطفه را به فطری و فرهنگی تقسیم کنند. استانلی هیجان را نخستین پایهای که انرژی روانی در پیدایش و دگرگونی خود برآن استوار است تعریف میکند. جیمزلانکه معتقد است که ادراک حالات عضوی یا بدنی باعث پیدایش حالات هیجانی و عاطفی میشود و هیجان و عاطفه در واقع همین ادراک است. مکدوگال هیجان را نشانه بروز غرایز میداند (شعاری نژاد، 1388).
تعریف هیجان خیلی پیچیدهتر از تعریف مجموع اجزای آن است. هیجان نوعی ساختار روانشناختی است که این چهار جنبهی تجربه را در یک الگوی هم زمان، هماهنگ میکند. هیجان همان چیزی است که عناصر احساس، انگیختگی، هدفمندی و یا بیانگری را در واکنشی منسجم به رویداد فراخوان، تنظیم میکند (ریو،2005، ترجمهی سید محمدی، 1390).
پکرون، گتز و پری (2005) در راستای مدل فرآیند مولفه از هیجان، هیجان را به عنوان مجموعهای از فرآیندهای روانی به هم مرتبط میدانند که شامل مولفههای عاطفی، شناختی، فیزیولوژیکی، و انگیزشی میباشد.
2-4-3 ویژگی هیجانها :
هیجانها چند بعدی هستند. آنها به صورت پدیدههای ذهنی، زیستی، هدفمند و اجتماعی وجود دارند. هیجانها تا اندازهای احساسهای ذهنی هستند، به این صورت که باعث میشوند به شیوهی خاص، مثل عصبانی یا خوشحال, احساس کنیم. اما هیجانها واکنشهای زیستی نیز هستند، یعنی، پاسخهای بسیج کنندهی انرژی که بدن را برای سازگار شدن با هر موقعیتی که فرد با آن مواجه شده، آماده میکند. هیجانها هدفمند هم هستند، خیلی شبیه گرسنگی که هدف دارد. برای مثال، خشم، میل انگیزشی برای انجام دادن کاری، مانند جنگیدن با دشمن یا اعتراض کردن به بی عدالتی در ما ایجاد میکند که در غیر اینصورت چنین نمیکردیم. هیجانها پدیدههای اجتماعی نیز هستند. وقتی هیجان زده میشویم، علائم قابل تشخیص چهرهای، ژستی، و کلامی میفرستیم که دیگران را از کیفیت و شدت هیجانپذیری ما با خبر میکنند (ریو، 2005، ترجمهی سید محمدی، 1390) با توجه به این چهار ویژگی هیجانها، معلوم میشود که هیجان را نمیتوان به روشنی تعریف کرد. مشکل تعریف کردن هیجان شاید در ابتدا شما را متحیر کند، زیرا هیجانها در تجربیات روزمره، خیلی صریح به نظر میرسند. هر کسی میداند که تجربهی شادی و خشم چگونه است، بنابراین شاید بپرسید واقعاً مشکل تعریف کردن هیجان چیست. مشکل این است تا وقتی از کسی خواسته نشده باشد هیجان را تعریف کند، میداند هیجان چیست (فر و راسل، 1984).
هیچ یک از این ابعاد مجزای ذهنی، زیستی، هدفمند، یا اجتماعی، هیجان را به نحوء شایستهای تعریف نمیکند. هر یک از این چهار بعد فقط بر ویژگی متفاوت هیجان تاکید دارد. برای شناختن و تعریف کردن هیجان، بررسی هر یک از چهار بعد هیجان و نحوهای که بر یکدیگر اثر متقابل میگذارد، ضرورت دارد
2-4-4 عوامل ایجاد هیجان :
وقتی با واقعهی مهمی روبرو میشویم، ذهن (فرآیندهای شناختی) و بدن افراد (فرآیندهای فیزیولوژیکی) به شیوهی سازگارانهای به این واقعه واکنش نشان میدهد. یعنی، مواجه شدن با رویدادی مهم، فرآیندهای شناختی و زیستی را فعال میکند که جمعاً عناصر مهم هیجان، از جمله احساسها، انگیختگی بدن، رفتار هدفمند و بیانگری را فعال میسازند. یکی از سوالهای اساسی در بررسی هیجان این است که که چه چیزی موجب هیجان میشود. دیدگاههای متعددی نظیر آنهایی که زیستی، روانی- تکاملی، شناختی، رشدی، روانکاوی، اجتماعی، جامعه شناختی، فرهنگی و انسانشناختی هستند، وارد این بررسی علیتی میشوند. به رغم این تنوع، آگاهی از اینکه چه چیزی موجب هیجان میشود بر یک مجادلهی اساسی استوار است: زیستشناسی در برابر شناخت. در واقع این مجادله میپرسد، آیا هیجان عمدتاً پدیدههای زیستی هستند یا شناختی. اگر هیجانها عمدتاً زیستی باشند، پس باید از یک منبع زیستی، مانند مدارهای مغزی و نحوهای که بدن به رویدادهای مهم واکنش نشان میدهد، سرچشمه بگیرند. اما اگر هیجانها عمدتاً شناختی باشند، در این صورت باید از رویدادهای ذهنی علیتی، مانند ارزیابیهای ذهنی از معنی موقعییت برای سلامتی فرد، سرچشمه بگیرند (ریو، 2005، ترجمهی سید محمدی، 1390).
2-4-5 تنظیم هیجان :
تنظیم هیجان به عنوان یکی از متغیرهای روانشناختی، مورد توجه بسیاری از پژوهشگران قرار گرفته است (گلمن، 1998؛ مایر، کارسو و سالووی، 1999). شواهد زیادی نشان میدهد که تنظیم هیجانی با موفقیت یا عدم موفقیت در حوزههای مختلف زندگی مرتبط است (شاته و همکاران، 2007؛ جاکوبس و همکاران، 2008).
انسانها پس از تجربه وقایع تنشزا، از طریق افکار و دستگاه شناخت، هیجانهایشان را تنظیم مینمایند و این موضوع به طور تفکیک ناپذیری با زندگی در هم آمیخته است (گارنفسکی و همکاران 2005).
تنظیم هیجانی: فرآیندهایی هستند که به افراد کمک میکنند تا بتوانند چگونه هیجانهای لازم را در خود ایجاد کنند، آنها را ابراز نمایند و به چه شکلی از آنها استفاده کنند. به اعتقاد محققان، چگونگی ارزیابی و تفکر در هنگام روبرو شدن با حادثه منفی از اهمیت بالایی برخوردار است، به عبارت دیگر برداشت و تحلیل افراد از موقعیت ها در تنظیم هیجانها آنها، نقش اساسی دارد. سلامت روانی افراد ناشی از تعاملی دو طرفه میان استفاده از انواع خاصی از راهبردهای تنظیم شناختی هیجانات و ارزیابی درست از موقعیت تنش زا است (امیدی ویعقوبی، 1390).
متخصصانی که اغلب به طور نزدیکی با مردم سروکار دارند، مانند خدمهی هواپیما، آرایشگران، و پزشکان، نشان میدهند، که چگونه افراد یاد میگیرند هیجانهایشان را کنترل کنند. در این رشتهها، فشارهای جامعه پذیری برای کنترل کردن هیجانها، عمدتاً بر اساس کنار آمدن با احساسهای ناخوشایند به نحوی که جامعه پسند و از لحاظ شخصی سازگارانه باشد، قرار دارند. تنظیم هیجان از راهبردهای مورد استفاده در کاهش، افزایش، سرکوب و یا ابقای هیجان و از ویژگی ذاتی و فطری آدمی میباشد (پلیتری، 2009).
در واقع تنظیم هیجانی تنها سرکوب هیجانها نیست، بلکه شخص نباید همیشه در یک حالت آرام و ساکن از برانگیختگی هیجانی قرار داشته باشد. در عوض تنظیم هیجانی، شامل فرآیندهای نظارت و تغییر تجربیات هیجانی شخص است (تامپسون، 1994).
هیجانها دارای کیفیت بالایی هستند، به این صورت که میتوانند باعث واکنش مثبت یا منفی در افراد شوند. اگر متناسب با موقعیت و شرایط باشند باعث واکنش مثبت و در غیر این صورت باعث واکنش منفی میشوند. بنابراین زمانی که هیجانها شدید یا طولانی میشوند و یا با شرایط سازگار نیستند، آن زمان نیاز به تنظیم کردن آنها لازم است (گراس، 1998).
در واقع تنظیم هیجانی هم شامل فرآیندهای پایین به بالا (ادراکی) مانند ارزیابی و هم شامل فرآیندهای بالا به پایین (شناختی) مانند حافظهی فعال و کنترل ارادی توجه میباشد. لذا تنظیم هیجانی را میتوان به عنوان فرآیندهای فیزیولوژیکی، رفتاری، و شناختی تعریف کرد که افراد را به تنظیم و بیان هیجانها قادر مینماید (گراس و تامپسون، 2007، گراس 1999).
تنظیم هیجان یک فرایند محوری برای همهی جنبههای عملکرد انسان است و نقش حیاتیای در شیوههایی که افراد با تجارب استرس زا مقابله میکنند و شادی را تجربه میکنند، ایفا میکند، تنظیم هیجان دلالتهای بالینی مهمی دارد، روشهایی که افراد هیجانهایشان را مدیریت کنند، عملکرد روانشناختیشان را (مثل مشکلات بیرونی و مشکلات درونی) متاثر میسازند. همچنین تنظیم هیجان دارای تلویحات رشدی و اجتماعی مهمی است، مانند رشد همدلی و روابط با همسالان (فوسکا، 2008). تنظیم هیجان، به توانایی فهم هیجانها، تعدیل تجربهی هیجانی و ابراز هیجانها اشاره دارد (گراس، 2001).
پژوهشهای انجام شده نشان داده است که تنظیم هیجان، سازگارانه با عزت نفس و تعاملات اجتماعی مثبت مرتبط است و افزایش تجربههای هیجانی مثبت باعث مواجههی موثر با موقعیت استرس زا شده است و پاسخ مناسب به موقعیتهای اجتماعی را افزایش میدهد (گراس، 2002). همچنین تحقیقات نشان داده است که راهبردهای تنظیم هیجان با پریشانی روانشناختی مرتبط بوده است (گارنفسکی و کریج، 2009). سازگاری بعدی فرد را پیشبینی میکند و تمرکز بر مهارتهای تنظیم هیجان میتواند در پیشبینی و درمان مشکلات روانی، موثر باشد (برکینگ و همکاران ، 2008).
پژوهشهای دیگر نشان دادهاند که تنظیم هیجان سازگاری مثبت را پیشبینی میکند (یو، ماتسو موتو و لی راکس، 2006) و ارزیابی مجدد به عنوان یک راهبرد تنظیم هیجان با بهزیستی و سلامت روانی بالا، مرتبط است (گراس، 2002).
تنظیم هیجان بیشتر در دو چهارچوب مهم بررسی میشود:
1-راهبردهای تنظیم هیجانی پیش از رخداد حادثه (پیش از ایجاد هیجان) و یا در آغاز بروز آن فعال میشوند و بروز هیجانهای شدید را پیشبینی میکنند.
2- راهبردهایی که پس از بروز حادثه و یا پس از پیدایی هیجان فعال میشوند "این راهبردها نمیتوانند از ایجاد هیجانهای شدید پیشگیری کنند" (گراس، 1999).
راهبردهای تنظیم هیجانی که پیش از رخداد، حادثه استرس زا، فعال میشوند باعث تعبیر و تفسیر موقعیت به نحوی میگردند که پاسخ هیجانی مرتبط با آن موقعیت را کاهش دهند (بک، 1991؛ شرر، 1984). برای نمونه فردی یک رویداد در حال وقوع را به جای این که یک تهدید به شمار آورد به عنوان یک چالش ارزیابی میکند (توماکا، بلاسکوویچ، کیبلر و ارنست ، 1997)
بروز مشکلات در تنظیم هیجان مرتبط با اختلالهای روانی است (آلدائو، نولن هوکسما و اسچیوزر، 2010؛ برینباوم، رقاوان، ورنون و گومز، 2003؛ منین و فاراچ، 2007).
2-4-6 مهارتهایی که در تنظیم هیجانی آموخته میشوند:
1-مهارتهای هیجانی:
شامل شناسایی و نام گذاری احساسات، ابراز احساسات، تعیین شدت احساسات، مدیریت احساسات، به تعویق اندازی کامیابی، کنترل اضطرابها، کاهش فشار روانی، آگاهی از تفاوتهای موجود میان احساسات و عمل.
2- مهارتهای شناختی:
شامل گفتگوی درونی- مقابلهای، گفتگوی درونی تشویقگرایانه، درک و تفسیر نشانههای اجتماعی، شناخت تاثیرات اجتماعی بر رفتار و ملاحظه شخصی خود از چشم انداز جامعهای بزرگتر، استفاده از گامهای مشخص برای حل مسایل و تصمیمگیری و تعیین اهداف، تعیین اعمال جایگزین، پیشبینی پیامدها، درک دیدگاه دیگران، درک هنجارهای رفتاری مقبول و نامقبول، داشتن دیدگاهی مثبت به زندگی، خودآگاهی و انتظارات واقعگرایانه از خود.
3-مهارت خود آگاهی:
مشاهده و شناخت احساسات خود، یافتن واژگانی برای بیان احساسات، آگاه شدن از ارتباط میان افکار، احساسات و واکنشها و بررسی اعمال خود و آگاهی بر پیامدهای آنها تعیین سهم تاثیر افکار و احساس ها بر تصمیمها.
4- مهارت مقابله با فشار روانی:
شناخت ارزش تمرینات بدنی، تصویرهای ذهنی هدایت شده و روش آرمیدگی.
5- مهارت همدلی:
درک احساسات و علایق دیگران و مد نظر قراردادن دورنمای ذهنی آنان، احترام گزاردن به تفاوتهای موجود در احساسات افراد نسبت به پدیدههای مختلف.
6- مهارت ارتباط موثر:
صحبت کردن درباره احساسات به صورتی موثر، شنونده و پرسشگری خوب شدن، تمایز گذاشتن میان حرف و عمل دیگران و واکنشها و قضاوتهای خود نسبت به آنها، ابراز علایق و احساسات خود بدون خشم یا انفعال نسبت به دیگران و مهارت قاطعیت.
7- مهارت مذاکره اصولی:
نحوه مذاکره با دیگران، والدین، اساتید، استفاده از الگوی برد- برد در بحث جهت حل تعارضات بینفردی
8- مهارت مدیریت احساسات:
استفاده از گفتگو با خود، برای پیدا کردن پیامهای منفی مانند انتقادات درونی مخرب، درک آنچه که در پس هر احساس نهفته است (مانند رنجشی که خشم را بر میانگیزد) یافتن راههایی برای مقابله با ترس و اضطراب و مدیریت خشم و اندوه.
9- مهارتهای رفتاری شامل :
الف- ارتباط غیر کلامی
ب- برقراری ارتباط از طریق تماس چشمی
ج- حالت چهره، لحن صدا (امیدی و یعقوبی، 1390).
2-4-7 راهبردهای مقابله با هیجانها :
1-راهبردهای شناختی:
منظور از راهبردهای شناختی، راهبردهایی است که بر مبنای نظریههای شناختی استوار شدهاند. دراین نظریهها عوامل اصلی نگهدارندهی رفتار، فرآیندهای شناختی فرض میشوند. روانشناسان شناخت گرا بر این باورند که افراد بر حسب ادراکی که ازامور و رویدادها دارند به آنها واکنش نشان میدهند. اینان بر این باورند که هر فردی متناسب با ساختار ذهنی خود که متشکل از مجموعه باورها، فرضیات و اعتقادات او است، رویدادها و موقعیتهای مختلف را در ذهن خود پردازش و ادراک میکند. هر چه قدر باورها و عقاید افراد خشک تر و قابلیت انعطافشان کمتر باشد، خطاهای شناختی و تفسیری آنها بیشتر خواهد بود. شناختهای غلط سبب بروز احساسات ناخوشایند میشود و احساسات ناخوشایند منجر به بروز رفتارهای نامناسب میگردد. شناخت گرایان معتقدند تغییرات مطلوب در رفتار، از جمله رفتارهای هیجانی آنها، از راه تغییر دادن الگوهای فکری، باورها، نگرش ها و عقایدشان امکان پذیر است (امامی نائینی، 1385).
1-1-خودآگاهی:
به منظور برخورد مناسب با احساسات و هیجانهای ناخوشایند، اولین گام خود آگاهی هیجانی است. شاید شنیدن مکرر یک موضوع خسته کننده باشد. ولی واقعیت این است که با تکرار کردن است که میتوان ماهر شد. اولین قدم در مهار کردن احساساتی همچون خشم، غم، عصبانیت، و ترس این است که به آن حالت آگاهی پیدا کنیم.
به منظور آگاهی یافتن به احساسات خود شناخت عوامل زیر ضروری است:
1-2- شناخت احساسات و عواطف به هنگام رویارویی با موقعیتهای ناخوشایند.
1-3- شناخت افکار و باورها.
1-4- شناخت چگونگی تفسیر رویدادها.
1-5- آگاهی یافتن از خواستهها و انتظارات خود (همان منبع).
2- راهبردهای رفتاری:
برای خنثی کردن محرکها و تجربیات ناخوشایند، دو شیوهی رفتاری کلی وجود دارد. این دو شیوه عبارتند از: شیوههای بلند مدت و شیوههای کوتاه مدت.
2-1 روشهای بلند مدت:
روشهایی هستند که در دراز مدت باعث میشوند آستانهی تحمل فرد در مقابل موقعیتهای ناخوشایند افزایش یابد. این شیوهها سبب میشود که فرد به طور کلی در زندگی خود از یک آرامش نسبی برخوردار باشد. آرامش حاکم بر وجود فرد به او کمک می کند تا در مواجهه با رویداد ناخوشایند، کنترل خود را حفظ نموده و بتواند راه حلهای منطقی پیدا کند. همان طور که ملاحظه میکنید بازدهی این روشها در دراز مدت خودش را نشان میدهد. اما در بسیاری از مواقع، مثلاً هنگامی که ما عصبانی هستیم، به روشهایی احتیاج داریم که سریعتر به نتیجه برسد و بتوانیم در همان لحظه خشم و عصبانیت خود را کنترل کنیم.
ورزشهای هوازی:
اولین روش بسیار سودمند که در در دراز مدت باعث افزایش توانایی خنثی کردن احساسات ناخوشایند میشود، انجام دادن ورزشهای هوازی است. ورزشهای هوازی فعالیتهایی هستند که در آن فرد در زمانی نسبتاً طولانی، یک فعالیت منظم بدنی را انجام میدهد. طی این فعالیتها ضربان قلب و تنفس به تدریج افزایش یافته و برای مدت زمانی، فعالیت با حداکثر ضربان قلب و تنفس ادامه مییابد و سپس به تدریج کاهش مییابد. ورزشهای هوازی به دلیل این که ضربان قلب، تنفس و متابولیسم عضلات را تنظیم میکنند، روش بسیار خوبی برای آرامسازی عضلانی است (امامی نائینی، 1385).
پیش بینی:
پیش بینی کردن وقایع گامی بزرگ در جهت پیشگیری از ایجاد احساسات ناخوشایند در ما است. به عبارت دیگر زمانی که ما بتوانیم نتایج رفتارهای خود و تاثیر آن را بر دیگران پیشبینی کنیم آنگاه خواهیم توانست از بروز احساسات ناخوشایند در خود و دیگران جلوگیری کنیم. به نظر می رسد این راهکار شناختی- رفتاری است. چرا که هم نیازمند به یک پردازش شناختی است و هم انجام یک سری از رفتارها را میطلبد.
آرام سازی خود:
یکی از بهترین راههای کنترل بر احساسات و هیجانهای خویش، تمرینات آرام سازی یا relaxation است. شما با قرار گرفتن در محیطی آرام میتوانید این تمرینات را انجام دهید. وقتی مشغول آرامش دادن به خود هستید، فعالیت بدن کم میشود، ضربان قلب کندتر میشود و عضلات تنش کمتری مییابند (همان منبع).
2-2 روشهای کوتاه مدت:
خود آگاهی هیجانی:
افراد در مواجهه با رویدادهای ناخوشایند، احساسات ناخوشایندی پیدا میکنند. آگاهی از این امر که در این لحظه من چه احساسی دارم گامی بزرگ در جهت کنترل و مهار آن احساس است. اگر در لحظاتی که احساسات ناخوشایندی دارید، به خود بگوییدکه تو الان عصبانی هستی، تو الان غمگینی و به این حالات خود آگاهی داشته باشید، در چنین شرایطی راحتتر میتوانید چند دقیقهای صبر کنید و از بروز پاسخهای آنی و بدون تفکر جلوگیری کنید (امامی نائینی، 1385).
راهبردهای مقابله با عصبانیت و خشم :
الف- گفتن عبارت"ایست"
زمانی که عصبانی هستید، میتوانید به خودتان بگویید"ایست"، صبر کن. این فرمان باعث میشود که شما بتوانید تا حدودی از اسیر احساساتتان رهایی پیدا کنید و موقعیت را بهتر ارزیابی کنید.
ب- تنفس عمیق:
این موضوع مورد تأیید است که عموماً خشم و عصبانیت یک پدیدهی روانی صرف نیست، چرا که اجزاء جسمانی و فیزیولوژیک، نقش مهمی در بروز آن دارند. معمولاً تنفس عمیق باعث میشود که ضربان قلب کاهش یافته و در نتیجه فشار خون هم پایین بیاید و بدین ترتیب میتوان با تنفس عمیق، عوامل فیزیولوژیک موثر در تشدید خشم و عصبانیت را کنترل کرد. هرگاه فرد بتواند هیجانهایش را تا حدودی کنترل نماید، آنگاه بهتر میتواند در خصوص پاسخهای مناسب و راه حلهای مناسب بیاندیشد (همان منبع).
ج- شمردن اعداد:
زمانی که عصبانی هستید توصیه میشود از یک تا صد بشمارید. شمارش اعداد باعث میشود که شما کمی از موقعیت فاصله گرفته و شدت انرژی منفی حاصل از عصبانیت در وجود شما کاسته شود.
د- تلقین برخی جملات:
در حین مقابله با یک وضعیت ناخوشایند میتوانیم به خود گوشزد کنیم که : آرام باش و آرام باقی بمان، موضوع را زیاد بزرگ نکن، این را درس عبرتی بدان، یک نفس عمیق بکش، خونسردیت را حفظ کن و فکرت را به کار بینداز.
ه- خواندن یک بیت شعر یا یک جمله:
به خاطر آوردن یک بیت شعر یا یک جمله نیز میتواند از شدت فشار روانی حاکم بر شما بکاهد.
و- ترک موقعیت:
با ترک موقعیت، شما به خود فرصت فکر کردن میدهید و میتوانید به موقعیت فراسوی نیازها و خواستههای خود توجه کنید. در چنین شرایطی، اگر مخاطب شما فرد خاصی است، میتوانید از او بخواهید تا در زمان دیگری در مورد مسألهتان صحبت کنید (امامی نائینی، 1385).
2-2-3- راهبردهای مقابله با غمگینی:
به منظور غلبه بر احساس غمگینی در زیر به برخی از راهکارها اشاره میکنیم.
احساس غمگینی خود را بپذیرید. غمگینی یک احساس عادی و طبیعی است و هر کس در مواقعی غمگین خواهد شد.
با پیامهایی مثل: دنیا که به آخر نرسیده، من میتوانم باز هم شاد باشم، من برای همیشه غمگین نخواهم بود، این احساس زود گذر است و بالاخره تمام میشود، و ....به خودتان دلداری بدهید.
موقعیتی را که در آن ساکن و خموده باقی ماندهاید را ترک کنید.
راه دیگری که برای غلبه بر احساس غمگینی وجود دارد این است که یک داستان در مورد احساسات خود بنویسید و یا آن را نقاشی کنید.
یک کار خوب برای کسی انجام دهید.
یک کار خوب و شادی آفرین برای خودتان انجام دهید (همان منبع).
2-4-8 دیدگاههای زیربنای هیجانها:
دیدگاههای شناختی و زیستی با هم، تصاویر جامعی از فرآیند هیجان در اختیار میگذارد. با این حال، قبول کردن این نکته که جنبههای شناختی و زیستی هر دو زیر بنای هیجان هستند این سوال را پیش میکشد که کدام یک اصلی است: عوامل زیستی یا شناختی. آنهایی که طرفدار برتری شناخت هستند، معتقدند تا وقتی افراد معنی و اهمیت شخصی یک رویداد را به صورت شناختی ارزیابی نکرده باشند، نمیتوانند به صورت هیجانی پاسخ دهند. آنهایی که طرفدار برتری عوامل زیستی هستند، معتقدند واکنشهای هیجانی لزوماً به ارزیابیهای شناختی نیازی ندارند. رویدادهای متفاوت، مانند فعالیت عصبی زیر قشری یا جلوههای صورت خودانگیخته، هیجان را فعال میکنند. از دید نظریه پرداز زیستی، هیجانها میتوانند بدون رویداد شناختی قبل از آن روی دهند، ولی نمیتوانند بدون رویداد زیستی قبل از آن، روی دهند. بنابر این عوامل زیستی، نه شناختی، برتر هستند (ریو، 2005، ترجمهی سید محمدی، 1390).
1- دیدگاه زیستی :
اکمن (1992) خاطر نشان میسازد که هیجان بسیار سریع شروع میشوند، کوتاه مدتاند، و میتوانند به صورت خودکار /غیر ارادی، روی دهند. بنابراین، وقتی به صورت هیجانی عمل میکنیم، حتی قبل از اینکه از این هیجان پذیری آگاه باشیم، هیجانها در ما روی میدهند. هیجانها به این علت زیستی هستند که از طریق ارزش سازگاری برای پرداختن به تکالیف اساسی زندگی، تکامل یافتهاند. از نظر پنکسپ (1982، 1994)، هیجانها از مدارهای عصبی که فعالیت مغز را تنظیم میکنند ناشی میشوند و بررسی اعماق مدارهای مغزی از بررسی احساسهایی که برچسب کلامی به آنها زدهایم، دشوارتر است. ولی مدارهای مغزی، شالودهی زیستی تجربه هیجان هستند. ایزارد (1989، 1991) اعلام میدارد که اطفال به رغم کمبودهای شناختی به برخی رویدادها، به صورت هیجانی پاسخ میدهند. بعد از اینکه کودک زبان را فرا میگیرد و استفاده از تواناییهای حافظهی بلند مدت را آغاز میکند، بسیاری از رویدادهای هیجانی، مقدار زیادی پردازش شناختی را در بر دارند. با این حال، به رغم پرمایگی شناختی در فرآیند هیجان، بیشتر پردازش هیجانی رویدادهای زندگی، غیرشناختی هستند، یعنی خودکار و ناهشیارند و ساختارهای زیر قشری، میانجی آنها میشوند (ریو، 2005، ترجمهی سید محمدی، 1390).
2- دیدگاه شناختی :
شرر (1994، 1997) معتقد است که برخی از تجربیات زندگی موجب هیجان میشوند در حالی که تجربیات دیگر موجب آن نمیشوند. تعدادی از ارزیابیهای شناختی خاص که موجب تجربیات هیجانی میشوند عبارتند از: آیا این رویداد خوب است یا بد؟ آیا میتوانم با این موقعیت به طرز موفقیت آمیزی مقابله کنم؟ و آیا این رویداد از نظر اخلاقی مانعی ندارد؟ پاسخ به این سوالها که چگونه موقعیتی را که با آن مواجه میشویم ارزیابی کنیم، نوع پردازش شناختی را که موجب هیجانها میشود، را تشکیل میدهد. وینر (1986) اعلام میدارد در تحلیل انتسابی هیجان، افراد باید بر روی پردازش اطلاعاتی که بعد از وقوع پیامدهای زندگی صورت میگیرد، تمرکز کنند. یعنی نظریه انتساب روی تفکر و تأمل بعد از موفقیتها و شکستها، تاکید دارد. بعد از موفقیت، اگر معتقد باشیم که خودمان آن را به بار آوردهایم، یک هیجان به وجود میآید در حالی که اگر باور داشته باشیم که دوستمان آن را بار آورده است، هیجان متفاوتی به وجود میآید(همان منبع).
3- دید گاه دو سیستمی:
فایدهای که از مجادلهی شناخت در برابر زیست شناختی حاصل میشود این است که هر دو طرف به روشنی دیدگاه خودشان را بیان میکنند. وقتی به هر دو دیدگاه فکر میکنیم، این سوالها مطرح میشوند، که کدام یک درست است. یا کدام یک درستتر است. روانشناسان هیجان تلاش کردهاند به این سوال پاسخ دهند و دو پاسخ پدیدار شده است طبق دیدگاه باک (1984)، انسانها دو سیستم همزمان دارند که هیجان را فعال و تنظیم میکنند. یک سیستم، سیستم فطری خودانگیخته، و فیزیولوژیکی است که به صورت غیر ارادی به صورت تعبیری و اجتماعی واکنش نشان میدهد. سیستم فیزیولوژیکی هیجان در تاریخ تکامل انسان، ابتدا به وجود آمده است (سیستم لیمبیک) در حالی که سیستم شناختی هیجان بعداً که انسانها به طور فزایندهای متفکر و اجتماعی شدند به وجود آمده است (قشر تازه مخ). سیستم زیستی ابتدایی و سیستم شناختی جدید با هم ترکیب میشوند و مکانیزم هیجان دو سیستمی بسیار انطباقی را به وجود میآورند. با فرض کردن اینکه چگونه سیستمهای هیجان زیستی و شناختی تعامل میکنند رابرت لیونسون (1994)، نظریه دو سیستمی را قدری جلوتر میبرد. این دو سیستم به جای اینکه موازی هم باشند، بر یکدیگر تاثیر میگذارند(ریو، 2005، ترجمهی سید محمدی، 1390).
2-4-9 اختلال تنظیم هیجانی:
سطح پایین تنظیم هیجانی ناشی از ناتوانی در مقابله مؤثر با هیجانها و مدیریت آنها است، ناتوانی در مدیریت هیجانها باعث میشود که فرد در موقعیتهای استرسزا از راهبردهای مقابلهای نامناسب استفاده کند. افرادی که تنظیم هیجانی پایینی دارند، در پیش بینی خواستههای دیگران توانایی کمتری دارند. آنها فشارهای محیط را درک نمیکنند و هیجانهای خود را به خوبی مهار نمیکنند و در نتیجه در مقابل وقایع مقاومت کمتری نشان میدهند. بررسیها نشان دادهاند که چنانچه نوجوان به راهبردهای مقابلهای کارآمد مجهز نباشد و توانایی کمی برای درک هیجانهای خود و دیگران داشته باشد، در برخورد با فشارها و بحرانهای دوران نوجوانی توان کمتری خواهد داشت و مشکلات رفتاری بیشتری را به صورت پرخاشگری، افسردگی و اضطراب نشان خواهد داد (ترینداد و جانسون، 2000).
گراتز و رومر یک مفهوم چند بعدی تنظیم هیجان را پیشنهاد میکنند که شامل1. آگاهی و شناخت و فهم هیجانها 2. پذیرفتن هیجانها 3. توانایی برای کنترل رفتارهای تکانشی و عمل کردن بر حسب اهداف مطلوب وقتی که هیجانهای منفی تجربه میشوند 4. توانایی در استفاده از تنظیم هیجانی به وسیله اجرا کردن استراتژیهایی که پاسخهای هیجانی را در یک حالت انعطاف پذیر شکل میدهند، میباشد. غیبت نسبی یکی یا همه این تواناییها، اختلال در تنظیم هیجانی یا عدم تنظیم هیجانی را نشان خواهد داد. این ابعاد به مقیاس اختلال در تنظیم هیجانی مربوط هستند (کوتینهو، ریبریو، فری نینها و دایس، 2010).
طبق مدل تنظیم هیجانی، تنظیم هیجانی فرآیندی منحصر به فرد و یگانه برای تعدیل تجربه هیجانی به قصد دستیابی به مطلوبیت اجتماعی و قرار گرفتن در یک وضعیت جسمانی و روانی آماده برای پاسخگویی مناسب به تقاضاهای درونی و بیرونی است. تنظیم هیجانی به منظم کردن و تنظیم فرآیندهای احساسی در راستای عملکرد تطبیقی اطلاق میشود. بنابراین، بی نظمی احساسات، به فرآیندهای تنظیمی اطلاق میشود که در نهایت عملکرد تطبیقی را مختل میکنند (هوانگ، 2006).
کوتینهو و همکاران ( 2010) بر اساس مطالعات پیشینهای عنوان میکنند که تنظیم هیجانی، به مرحلهای اشاره دارد که افراد به واسطهی آن بر هیجانهای خود و اینکه آنها چگونه هیجانهایشان را بیان و تجربه میکنند، تأثیر میگذارد. اختلال در تنظیم هیجانی باید نتیجه کمبود تواناییها و قابلیتهای تنظیم هیجانی باشد.
با شناخت دقیق تر دشواریهای تنظیم هیجانی و چگونگی تأثیر آن در به کار بردن راهبردهای مقابلهای میتوان الگوهای کارآمدتری برای پیشگیری و درمان اختلالهای رفتاری و روانی در کودکان و نوجوانان در نظر گرفت.
2-5 تاریخچه و پیشینه تحقیق:
2-5-1 تحقیقات انجام شده در داخل ایران:
در پژوهشی که بیابانگرد (1381) با عنوان تحلیلی بر فراشناخت و شناخت بر روی دانشجویان انجام داد، نشان داد که بین طرحوارههای ناسازگار اولیه و اختلالات هیجانی و نقش فعال شدن طرحوارههای بد کنش در پردازش و تفسیر سوگیرانه اطلاعات رابطه وجود دارد.
در تحقیقی که بیرامی، اکبری، قاسمپور و عظیمی (1391) با عنوان بررسی حساسیت اضطرابی، فرانگرانی و مولفههای تنظیم هیجانی با نشانگان بالینی اضطراب اجتماعی و بهنجار بر روی 92 دانشجوی دانشگاه محقق اردبیلی، انجام داد نشان داد که دانشجویان دارای اختلال اجتماعی کمتر از دانشجویان بهنجار ارزیابی مجدد به عنوان یک راهبرد مثبت از تنظیم هیجانی استفاده میکنند.
در تحقیقی که شهامت (1389) با عنوان پیشبینی نشانههای سلامت عمومی بر اساس طرحوارههای ناسازگار اولیه بر روی 159 دانشجوی دانشگاه فردوسی مشهد انجام داد، نشان داد که این پژوهش به نقش واسطهای طرحوارهها در آسیب شناسی روانی صحه میگذارد.
درپژوهشی که یوسفنژاد و پیوستهگر(1390) با عنوان رابطه رضایت از زندگی و طرحوارههای ناسازگار اولیه بر روی 159 دانشجوی دانشگاه شهر بابل انجام دادند، نشان داد که بین طرحوارههای ناکارآمد اولیه و رضایت از زندگی در دانشجویان رابطه منفی وجود دارد.
در تحقیقی که (کاظمی، مطهری، و قربانی، 1390) با عنوان ارتباط بین طرحوارههای ناسازگار اولیه و حالات فراشناختی بر روی 100 دانشآموز مقطع راهنمایی و دبیرستان شهر اصفهان انجام دادند، نتایج حاصل از دادهها نشان داد که ضریب همبستگی بینشنگر رابطه منفی و معنیدار بین نمره کل متغیرهای طرحوارهها و حالات فراشناختی میباشد.
در پژوهشی که پیچاکلایی و همکاران (1391) با عنوان بررسی علل تداوم نشانگان بالینی شکست عاطفی دانشجویان با تأکید بر سبکهای دلبستگی و طرحوارههای ناسازگار اولیه بر روی 80 دانشجوی دانشگاه شهر تبریز انجام دادند. نتایج حاصل این بود که افراد ایمن، دوریگزین و دوسوگرا، راهبردهای کاملاً متفاوتی برای تنظیم هیجانها و پردازش اطلاعات هیجانی به کار می برند. آنهایی که سبک دلبستگی ایمن داشتند از آن دسته راهبردهای تنظیم هیجانی استفاده میکنند، که استرس را به حداقل رسانده و هیجانهای مثبت را بر میانگیزند. سبکهای دلبستگی ناایمن، دوریگزین و دوسوگرا از آن دسته راهبردهای تنظیم هیجانی سود میجویند که بر هیجانهای منفی تأکید دارند یا تجربههای هیجانی را سرکوب میکنند.
در تحقیقی که (حیدری، احتشامزاده، حلاجانی، 1389) با عنوان رابطه تنظیم هیجانی، فراشناخت، خوش بینی با اضطراب امتحان، برروی 440 دانشجوی علوم و تحقیقات خوزستان انجام دادند، نتایج تحلیل نشان داد که بین تنظیم هیجانی و اضطراب امتحان رابطه مثبت و معنی داری وجود دارد.
در تحقیقی که (حیدری و اقبال، 1390) با عنوان رابطه دشواری در تنظیم هیجان، سبکهای دلبستگی و صمیمیت با رضایت زناشویی بر روی 180 زوج شرکت صنایع فولاد شهر اهواز انجام دادند، نتایج تحلیل نشان داد که بین دشواری در تنظیم هیجانی و رضایت زناشویی زوجین و سبک دلبستگی زوجین رابطه مثبت و معنیداری وجود دارد و نتایج حاصل از تحلیل رگرسیون نیز حاکی از وجود رابطه چندگانه دشواری در تنظیم هیجان، سبک های دلبستگی و صمیمیت با رضایت زناشویی زوجین بود.
در تحقیقی که قاسمیپور، بهرامی احسان، قهرمانلونژاد و پورشریفی (1390) با عنوان اثر بخشی مصاحبه انگیزشی بر ارضاء نیازهای بنیادی روانشناختی در بیماران عمل باز عروق کرونر قلب بر روی163 نفر از بیماران مرکز قلب تهران انجام دادند، نتایج نشان داد که مصاحبه انگیزشی در ارضاء نیازهای بنیادی روانی بیماران عروق کرونر موثر است. ارضای این نیازها به کنترل بهتر عوامل خطر بیماری قلبی عروقی کمک میکند. به نظر میرسد افسردگی بیماران عروق کرونر قلب مانع ارضاء نیاز شایستگی میشود. بنابراین افسردگی باعث احساس شایستگی آنان در کنترل عوامل خطر قلبی عروقی خواهد کرد.
2-5-2 تحقیقات انجام شده در خارج از ایران:
در تحقیقی که نیلسون (2012) با عنوان طرحوارههای ناسازگار اولیه و اختلال عملکرد در بیماران مبتلا به دوقطبی انجام داد، نتایج نشان داد که طرحوارههای، انزوای اجتماعی، عدم دستیابی به وابستگی، آسیب پذیری در برابر بیماری، مهار اجتماعی، خودکنترلی ناکافی و بدبینی با مدت بهبودی اختلال دوقطبی رابطه دارد.
در تحقیقی که کمرا و کلویت ( 2012) با عنوان طرحوارههای ناسازگار اولیه مدیران و تأثیر آنان در موقعیت استرس زا و افزایش اضطراب و افسردگی در دانشجویان دانشگاه، انجام دادند، نشان داد که حضور طرحوارهها به منزله یک آسیب پذیری عامل برای هر دو عامل افسردگی و اضطراب است. و این اثر با جنس تعدیل میشود.
تحقیقات وانگ، هالورسن، ایزمان و واترلو (2010) نشان داد که افراد معتاد در مقایسه با جمعیت غیر معتاد آسیبهای روانی و طرحوارههای دستهی بریدگی و طرد به میزان زیادی در افراد معتاد بروز مینماید.
در تحقیقی که برومت(2007) انجام داد نشان داد که افرادی که طرحواره های نقص و وابستگی و تکانشی دارند به احتمال بیشتری به سمت مصرف مواد میروند.
تحقیقات پتروسلی (2001) نشان داد که حدود 76 درصد واریانس آسیبهای شخصیتی و اعتیاد را طرحواره محرومیت هیجانی، وابستگی/ بی کفایتی، استحقاق/ بزرگ منشی، خودتحول نیافته/ گرفتار و شکست، تبیین میکنند. وی نشان داد که این طرحوارهها، 60 درصد نمونههایی که آسیب شخصیتی دارند را درست پیشبینی میکنند.
تحقیقات بامبر و مک ماهان (2008) نشان داد طرحوارهها پیشبینی کننده سطوح بالای فرسودگی شغلی و آسیبهای روانپزشکی هستند.
ولبورن (2002) در تحقیق خود به مطالعه طرحوارهها بر روی یک جمعیت 196 نفری در یک بیمارستان روانپزشکی پرداخت نتایج نشان داد که طرحوارهها، قویترین پیشبینی کنندههای علائم روانی نظیر اضطراب، افسردگی، پارانوئید و سوء مصرف مواد میباشند.
لیم و وانگ ( 2009) در پژوهشی نتیجهگیری کردند که ارضاء نیاز به استقلال، نقش تعیین کنندهای در تنظیم رفتار دارد. همچنین استقلال با فعالیت فیزیکی ارتباط مثبت دارد.
استاندیج، دودا و نتومانیس (2003) نتیجهگیری کردند که بین جهتگیری پیشرفت مبتنی بر تکلیف ارضا نیازهای اساسی، استقلال رابطه مثبت و معناداری وجود دارد.
در تحقیقی که سارازین، گویلت و کری (2001) انجام دادند نشان دادند که نیاز به استقلال و نیاز به تعلق و وابستگی با جهتگیری پیشرفت مبتنی بر خود، همبستگی منفی و معناداری دارد.
دانهام(2008) در تحقیق خود به مطالعه اختلال در تنظیم هیجانی و تأثیر آن بر رضایت زناشویی و فرآیند صمیمیت بر روی 132 زوج آمریکایی و آفریقایی تبار پرداخت. تحقیقات نشان داد که هم در زنان و هم در مردان اختلال در تنظیم هیجانی با رضایت زناشویی و صمیمیت ایمن رابطه منفی داشت. همچنین نتایج حاکی از آن بود که صمیمیت ایمن، رضایت زناشویی و مهارتهای هیجانی را میانجیگری میکند.
در پژوهشی که یلسا و شریلان (2003) با عنوان اختلال در تنظیم هیجانی و رضایت زناشویی بر روی 66 زوج مورد مطالعه قرار دادند. نتایج رگرسیون نشان داد که هم در زنان و هم در مردان اختلال تنظیم هیجانی با رضایت زناشویی رابطه منفی داشت.
کربی (2007) پژوهشی را با هدف تأثیر درمان اختلال تنظیم هیجانی بر رضایت زناشویی بر روی 10 زوج انجام داد. نتایج نشان دادکه درمان اختلال تنظیم هیجانی، تأثیر قابل ملاحظهای در مرحلههای مختلف داشت که شامل: تنظیم هیجان و افزایش رضایت زناشویی و افزایش اعتماد در توانایی تنظیم هیجانی زوجین بود.
2-6 نتیجهگیری:
ارضای نیازها، موقعی آغاز میشود که تغییری در انگیزش فرد رخ خواهد داد بدین گونه است که به جای نیازهای قبل، سطح دیگری از نیاز، اهمیت یافته و محرک رفتار خواهد شد. نیازها به همین ترتیب تا پایان سلسله مراتب نیازها اوج گرفته و پس از ارضاء، فروکش کرده و نوبت به دیگری میسپارند. ارضاء کامل و به موقع نیازهای بنیادی روانی میتواند در ایجاد طرحوارههای مثبت و مقابلهی مؤثر با هیجانها و مدیریت آنها کمک بسیاری انجام دهد. شیوع بالای آشفتگیهای روانی بدست آمده از عدم ارضای نیازهای روانی و تأثیر این مشکلات روی عملکرد کلی فرد، موجب اختلال در تنظیم هیجانی میشود. افرادی که دارای اختلال در تنظیم هیجانی هستند، تنظیم هیجانی پایینی دارند، در پیش بینی خواستههای دیگران توانایی کمتری دارند. آنها فشارهای محیط را درک نمیکنند و هیجانهای خود را به خوبی مهار نمیکنند و در نتیجه در مقابل وقایع مقاومت کمتری نشان میدهند. طرحوارههای ناسازگار اولیه نیز باورهایی هستند که افراد درباره خود، دیگران و محیط دارند و به طور معمول از ارضاء نشدن نیازهای هیجانی اساسی دوران کودکی به وجود میآیند.
منابع
منابع فارسی:
آقا یوسفی، علیرضاو شریف، نسیم. (1390). بررسی رابطه حس انسجام و هوش هیجانی دانشجویان دانشگاه آزاد تهران. مطالعات روانشناختی.دوره 7، 13، 73-51.
آهی، قاسم. (1384). هنجاریابی فرم کوتاه پرسشنامه طرحواره یانگ بین دانشجویان دانشگاه تهران. پایاننامه کارشناسی ارشد. دانشگاه علامه طباطبایی.
امامی نائینی، نسرین. (1385). مهارت مقابله با هیجانات. تهران: انتشارات وزارت فرهنگو ارشاد اسلامی.
امانی، احمد، کشاورز افشار، حسین، اسفندیاری، حجت، بازوند، فاطمه، و عبدالهی، نرمین. (1390). تعیین رابطه بین طرحواره های ناسازگار اولیه با سبک های هویت در دانش آموزان. فصلنامه علوم رفتاری.1، 82-7.
امیدی، عبدالله و یعقوبی، حمید. (1390). راهنمای تنظیم هیجانی.تهران: انتشارات جهاد دانشگاهی واحد شهید بهشتی.
امیری پیچا کلایی، حمید، خانجانی، زینب، پور شریفی، حمید، عظیمی، زینب، فهیمی، صمد، اکبری، ابراهیم، محمود علیلو، مجید،وقاسمپور، عبدالله.(1391). بررسی مقدماتی علل تداوم نشانگان بالینی شکست عاطفی دانشجویان با تأکید بر سبک های دلبستگی و طرحوارههای ناسازگار اولیه. فصلنامه اندیشه و رفتار. 23، 28-22.
امینیان، مریم. (1388). رابطه تنظیم هیجانی رخدادهای منفی زندگی و تصویر از بدن با اختلالات تغذیه در زنان و دختران شهر اهواز. پایان نامه کارشناسی ارشدمنتشر نشده. دانشگاه آزاد اسلامی واحد اهواز.
براندن، ن. (1380). روانشناسی عزت نفس (ترجمهی مهدی قراچه داغی). تهران: نخستین. (2001)
بیابانگرد، اسماعیل. (1381). تحلیلی بر فراشناخت و شناخت درمانی. فصلنامه تازههای علوم شناختی4،28-22.
بیرامی، منصور، فهیمی، صمد، اکبری، ابراهیم، و امیری پیچا کلایی، حمید. (1390). بررسی حساسیت اضطرابی فرافکنی و مولفههای تنظیم هیجانی با نشانگان بالینی اضطراب اجتماعی و بهنجار دانشجویان. فصلنامه مطالعات روانشناسی بالینی. دانشگاه تبریز. 8،68-43.
حیدری، علیرضا و اقبال، فرشته. (1390). رابطه دشواری در تنظیم هیجان، سبکهای دلبستگی و صمیمیت با رضایت زناشویی در زوجین صنایع فولاد شهر اهواز. فصلنامه یافتههای نو در روانشناسی. 18، 131-114.
حیدری، علیرضا، احتشامزاد، پروین، و حلاجانی، فاطمه. (1389). رابطه تنظیم هیجانی فراشناخت و خوشبینی با اضطراب امتحان دانشجویان. فصلنامه یافتههای نو در روانشناسی. 11،18-7 .
ریسو، ل. دوتویت، پ. استین، دان. و یانگ، ج. (1390). طرحوارههای شناختی و باورهای مرکزی در مشکلات روانشناختی. چاپ اول، (ترجمهی حسن یعقوبی، رحیم یوسفی، و مسعود قربانعلی پور). تبریز: انتشارات دانشگاه تبریز. (2007).
ریو، م. ج. (1390) . انگیزش و هیجان.چاپ چهارم، (ترجمهی یحیی سید محمدی). تهران: نشر ویرایش. (2005).
شعاری نژاد، علی اکبر. (1388). روانشناسی رشد. تهرات: اطلاعات.
شولتز، د. و شولتز، ا. س. (1391). نظریههای شخصیت. چاپ ششم، (ترجمهی یحیی سید محمدی). تهران: نشر ویرایش. (2005).
شهامت، فاطمه. (1389). پیش بینی نشانههای سلامت عمومی بر اساس طرحواره های ناسازگار اولیه. فصلنامه روانشناسی دانشگاه شیراز.20، 32-26.
عبدی، سلمان، باباپور خیرالدین، جلیل، و فتحی، حیدری (1389). رابطه سبکهای تنظیم هیجانی شناختی و سلامت عمومی دانشجویان. مجله علمی پژوهشی دانشگاه علوم پزشکی ارتش جمهوری اسلامی ایران.7، 258-246.
عسگری، پرویز و روشنی، خدیجه. (1391). مقایسه هوش فرهنگی، هوش هیجانی، سازگاری فردی- اجتماعی دانشجویان زن و مرد دانشگاه آزاد اسلامی واحد اهواز. فصلنانه علمی پژوهشی زن و فرهنگ.3، 12، 63-49.
فتحی، آیت اله، رضاپور، یوسف، و یاقوتیآذر، شهرام. (1389). تعیین رابطه نیازهای بنیادی و حمایت اجتماعی با سازگاری اجتماعی در دانش آموزان دختر و پسر. فصلنامه مطالعات امنیت اجتماعی. 131-146.
قاسمیپور، یداله، بهرامی احسان، هادی، قهرمانلونژاد، سمیه، و پورشریفی، حمید. (1390). اثر بخشی مصاحبه انگیزشی بر ارضا نیازهای بنیادی روانشناختی در بیماران عمل باز عروق کرونر قلب. مجله روانشناسی بالینی. سال سوم، 2. 53-41.
قربانی، نیما. (1383). بازنگری در معنایی خودشناسی. معاونت پژوهشی دانشگاه تهران.
کاظمی، حمید، مطهری، سارا، و قربانی، مریم. (1390). بررسی ارتباط بین طرحواره های ناسازگار اولیه و حالات فراشناختی در دانش آموزان شهر اصفهان. مجموعه مقالات همایش ملی یافته های علوم شناختی در تعلیم و تربیت دانشگاه فردوسی مشهد.
کریمی، یوسف. (1392). روانشناسی شخصیت.چاپ هجدهم. تهران: نشر ویرایش.
ملایی، عین اله، آسایش، حمید، تقویکیش، بهزاد، و قربانی، مصطفی. (1390). تفاوت جنسیتی و هوش هیجانی در دانشگاه علوم پزشکی گلستان، مجله علمی دانشکده پرستاری و مامایی بویه گرگان. دوره هفتم، شماره 2، 34-30.
هالجین، ر. پ. و ویتبورن، س.ک. (1391). آسیب شناسی روانی دیدگاههای بالینی دربارهی اختلالهای روانی.چاپ یازدهم، (ترجمهی یحیی سید محمدی). تهران: نشر روان. (2003).
یانگ، جی. کلوسکو، ژ. و ویشار، م. (1392). طرحواره درمانی. چاپ دوم، (ترجمهی حسن حمید پور و زهرا اندوز). تهران: ارجمند. (2003).
یاوری، امیرحسین. (1391). طراحی و آزمودن مدلی از متغیرهای نوروپسیکوپاتولوژیکی، هیجانی و رفتاری به عنوان پیشآیندهای افسردگی در بیماران مبتلا به مولتیپلاسکلروزیس (MS). پایاننامه کارشناسی ارشد روانشناسی بالینی دانشگاه شیراز.
یوسفنژاد، مائده و پیوستهگر، مهرانگیز. (1390). رابطه رضایت از از زندگی و طرحواره های ناسازگار اولیه در دانشجویان دانشگاه بابل. فصلنامه دانش و پژوهش در روانشناسی کاربردی. 20، 64-56.
English Refernces
Adeyemo ,DA (2008). Demographic Characteristics and Emotional Intelligence Among Workers in Some Selected Organisations in Oyo State, Nigeria.Vision- The Journal of Business Perspective, 12(1): 43-48.
Aldao, A. Nolen-Hoeksema, S. and Schweizer, S. (2010). Emotion-Regulation Strategies Across Psychopathology: A Meta-Analytic Review. Clinical Psychology Review. 30, (2), 217–237.
Bamber M, McMahon R. (2008). Danger-early maladaptiveschemas at work!: The role of early maladaptiveschemas in career choice and the development ofoccupational stress in health workers. Clin PsycholPsychother; 15(2): 96-112.
Baranoff, J.,& Oeil, T. (2007). Young Schema Questionnaire: Review of Psychometric and Measurement Issues, Australian Journal of Psychology, Vol. 59, No. 2, 78-86.
Bauer, Johannes; Mulder, Regina H. (2006). Upward feedback and its contribution toemployees’ feeling of self determination. Journal of Workplace Learning Vol. 18 No.7/8, 508-521.
Baumeister R, Leary MR(1995). The need to belong:Desire for interpersonal attachments as afundamental humanHarlow HF. The nature of love. Am Psychol (13): 673-685.
Beck, A. T. (1967). Depression: Causes and treatment. Philadelphia, Pennsylvania: University of Pennsylvania Press.
Beck, A. T. (1991). Cognitive therapy: A 30-year retrospective.American Psychologist, 46, 368 - 375.
Berenbaum, H., Raghavan, C., Le, H., Vernon, L. L., & Gomez, J. J. (2003). Disturbances in emotion. In D.Kahneman, E. Diener, & N. Schwarz (Eds.), Understanding Quality of Life: Scientific Perspectives on Enjoymentand Suffering(pp. 267-287). New York: Russell Sage.
Berking, M., Orth, U., Wupperman, P., Meier, L. L., & Caspar, F. (2008). Prospective effects of emotion regulationskills on emotional adjustment. J Couns Psychol., 55: 485-494.
Blanchard, C. M., Amiot ,C. E., Perreault ،S., Vallerand, R. J., Provencher, p. (2009) Cohesivenesscoach,s interpersonal style and psychological needs: Their effects on self-determination andathletes subjective well-being, Journal of Counseling Psychology, 52, 591-601.
Bowlby J.(1958). The nature of a child’s tie to hismother. Int J Psychoanal. (99): 265-272.
Brummett BR, Wade J, Rivera-Mindt M, Cecero J. (2007).Attachment style, early maladaptive schemas,coping self-efficacy, therapy alliance and their influence on addiction severity in methadanemaintenancetreatment. Fordbam University, College of psychology,: 18-82.
Carver. S. C. and Scheir, M. F. (1992), Perspective on Personality. Allyn and Bacon.challenge appraisal. Journal of Personality and SocialPsychology, 73, 63-72.
Chen, K& ،. Chung. J, (2010). Motivation in online learning:Testing a modelof self-determinatiotheory. Computers in Human Behavior26, 741–752.
Coutinho, J., Ribeiro, E., Ferreirinha, R., & Dias, P. (2010). The Portuguese version of the Difficulties in Emotion Regulation Scale and its relationship with psychopathological symptoms. Rev Psiq Clin Journal, 37(4),145-151
David, L., Van Rooy, A. A. & Chockalingam, V. (2004). Group differences in emotional intelligence scores: theoretical and practical implications.Personality and Individual Differences, 38 (3), 689-700.
Deci, E. L., & Ryan, R. M. (2000). The “What” and “Why”of goal pursuits: Human needs and the self-determination.
Dunham, S. M. (2008). Emotional skillfulness in African American marriage: intimate safety as a mediator of the relationship between emotional skillfulness and marital satisfaction.Dissertation of Doctor of Philosophy, University of Akron.self-determination of behavior. Psychological Inquiry, 11, 227-268.
Eccles, J. S., & Roeser, R. W. (2011). Schools as developmental contexts during adolescence. Journal of Research on Adolescence, 21، 225–241.
Fehr, B., & Russell, A. (1984). Concept of emotion viewed from a prototype perspective. Journalof Experimental Psychology: General, 113(3), 464 – 486.
Fosca, G.M., (2008). Beyond the Parent-child Dyad: Testing Family SystemsInfluences on Children,s Emotion Regulation, Doctoral Dissertation ofPhilosophy, Marquette University, Milwauke, Wiscansin.
Gagne, Marylene; Deci, Edward L. (2005). Self-determination theory and work Motivation. Journal of Organizational Behavior26, 331–362.
Garnefski N, Kraaij V, van Etten M(2005) Specificity of relations between adolescents’ cognitive emotion regulation strategies and internalizing and externalizing psychopathology. J Adoles28 ،619–631.
Garnefski, N., & Kraaij, V. (2009). Cognitive emotion regulation questionnaire-development of a short18- item version (CERQ-short). Pers Individ Dif, 41: 1045-1053.
Garnefski, N., Kraaij, V., & van Etten, M. (2005). Specificity of relations between adolescents’ cognitive emotion regulation strategies and Internalizing and Externalizing psychopathology.Journal of Adolescence, 28, 619-631.
Ghorbani, N. & Watson, P. J. (2004). Two facets of selfknowledge,big five؛ and promotion among Iranianmanagers. Journal of social behavior and personality:An International Journal, 32, 769-776
Golman, D. (1998). Working with emotional intelligence. Newyork. Bantambook.
Gratz, K. L., & Roemer, L. (2004). Multidimensional assessment of emotion regulation and dysregulation:Development, factor structure, and initial validation of the difficulties in emotion regulation scale. Journal of - Psychopathology Behavior Assessment ,26, 41-54
Gross, J. J. (2001). Emotion regulation in adulthood: timing is everything. Curr Dir Psychol Sci, 10: 214-219.
Gross, J. J. (2007). (Ed.). Handbook of emotionregulation. New York: Guilford Press.
Gross, J. J., & John, O. P. (2003). Individual difference in two emotion regulation processes: Implicationsfor affect, relationships, and well-being. Journal of Personality and Social Psychology, 85: 348-362.
Gross, J.J. (1998). The emerging field of emotion regulation: An integrative review. Review ofGeneral Psychology,2,271-299.
Gross, J.J. (1999). Emotion Regulation: Past, Present, Future. Cognition &Emotion, 13, 551- 573.
Gross, J.J. (2002). Emotion regulation. In: L. Feldman- Barrett & P. Salovey (Eds.), The wisdom infeeling. New York: The Guilford Press, 297-318.
Gross, J.J., & Thompson, R.A., (2007). Emotional Regulation; ConceptualFoundations. New York: Guilford Press.
Guardia, G. J. Deci, E. L., & Ryan, R. M. (2000). Withinperson variation in security of attachment: A self theory perspective on attachment, Need Fulfillment and wellbeing Journal of personality and social psychology, 79, 367-384.
Harvey, V S., & Retter, K. (2002). Variations by gender between children and adolescents on the four basic psychological needs. Intemational Journal ofReality Therapy, 21(2): 33-36.
Hawang, J.E. (2006). A processing model of emotion regulation in sights from the attachment system.Doctoral dissertation of philosophy, College of arts and Sciences Georgia State University.
Heider, D., Matschinger, H., Bernert, S., Alonso, J.,Brugha, T. S., Bruffaerts, R., de Girolamo, G., Dietrich,S., & Angermeyer, M. C. (2008). Adverse parenting asa risk factor in theoccurrence of anxiety disorders.Social Psychiatry and Psychiatric Epidemiology, 43(4),266272.
Hamidpour, H. (2011). The efficacy of schema therapy in treating women's generalized anxiety disorder. Journal of Iranian Psychiatry and Clinical Psychology, 4, 420-43. (Persian)