مبانی نظری و پیشینه پژوهش تحليل ارتباط محاوره اي (docx) 42 صفحه
دسته بندی : تحقیق
نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحات: 42 صفحه
قسمتی از متن Word (.docx) :
تحليل ارتباط محاوره اي
تحليل ارتباط محاوره اي نظريه اي است در مورد شخصيت و روش منظمي است براي روان درماني به منظور رشد و تغييرات شخصي. اين تعريفي است که به وسيله اي انجمن بين المللي تحليل ارتباط محاوره اي ارائه شده است. در ميان ديد گاههاي مختلف روان شناسي، تحليل ارتباط محاوره اي از نظر عمق تئوري و کاربرد وسيع و متنوع آن بسيار برجسته است. تحليل ارتباط محاوره اي به عنوان نظريه شخصيت تصويري از ساختار روانشناختي انسانها را به ما ارائه مي دهد. بدين منظور از يک الگوي سه بخشي به عنوان الگوي حالات نفساني خود استفاده مي کند. همين دالگوي شخصيتي به ما کمک مي کند تا دريابيم انسانها چگونه عمل و رفتار مي کنند و اين که چگونه شخصيت خود را در قالب رفتارهايشان آشکار مي سازند.
تحليل ارتباط محاوره اي همچنين نظريه اي براي ارتباطات فراهم مي آورد که مي تواند براي تجزيه و تحليل سازمانها و مديريت نيز به کار رود. تحليل ارتباط محاوره اي نظريه اي براي رشد کودک ارائه مي دهد. در حوزة کاربرد عملي تحليل ارتباط محاوره اي نظريه اي براي رشد کودک ارائه مي نمايد و در نتيجه در درمان انواع اختلالات رواني از مشکلات روانه گرفته تا روان پريشي هاي بسيار عميق به کار مي رود. اين نظريه روشهاي درماني براي دمان فردي، گروهي زوجي و خانوادگي ارائه مي دهد. خارج از حوزة درماني تحليل ارتباط محاوره اي در مراکز آموزشي نيز کاربرد دارد و به آموزگاران و دانش آموزان کمک مي کند تا در وضعيت ارتباطي روشني قرار گيرند و از برخوردهاي بي فايده و مخرب بپرهيزند.
اين نظريه به خصوص براي مشاوره بسيار مناسب است. تحليل ارتباط محاوره اي در مديريت، آموزش ارتباطات و تجزيه و تحليل سازمانها وسيلة بسيار نيرومندي است. به طور کلي تحليل ارتباط محاوره اي در هر زمينه اي که نياز به درک افراد روابط و ارتباطات باشد مي تواند به کار رود (استورات به نقل از دادگستر 1385).
تحليل ساختي- محاوره اي نظريه اي منظم و هماهنگ دربارة شخصيت و پويايي هاي اجتماعي ارائه مي دهد که از تجربة باليني و شکلي از درمان عقلاني و عمل گرا استنتاج شده است. اين نوع درمان به کار اکثريت عظيمي از بيماران رواني مي آيد. به سهولت به وسيلة آنان درک مي شود و به طور طبيعي با وضع آنان تطبيق مي کند. شيوة ساختي محاوره اي تلاشي بود در جهت از بين بردن معايبي که بر بسياري از شيوه هاي قبلي درمان مترتب بود. زيرا اين روش مي تواند توانايي بيمار را در تحمل و کنترل اضطرابهايش به سرعت افزايش دهد و روند عملکرد مرضي او را محدود کند (شفيع آبادي 1385).
دکتر اريک برن باني نظريه تحليل ارتباط محاوره اي معتقد است هرگونه واحد آميزش اجتماعي يک رفتار متقابل نام دارد. هر وقت يک انسان با يک نفر يا بيشتر در تماس باشد. دير يا زود يکي از آنها حرفي مي زند يا علامتي را نشان مي دهد که حضور ديگري را ثابت مي کند. ما اين را يک انگيزة رفتار حرفي مي زند يا علامتي نشان مي دهد. که حضور ديگري را ثابت مي کند. ما اين را يک انگيزة رفتار متقابل مي ناميم. سپس آن شخص متقابلاً حرفي مي زند يا علامتي ر ا نشان مي دهد که به طريقي پاسخي به آن انگيزه است. و آن پاسخ رفتار متقابل ناميده مي شود. تحليل ارتباط محاوره اي روش بررسي اين رفتار و اعمال است که در آن من با تو کاري مي کنم و تو هم در مقابل من با من کاري مي کني و در اين ميان معلوم مي شود که کدام جنبه از شخصيت چند جنبه اي انسان دخالت داشته است. تحليل ارتباط محاوره اي همچنين روش طبقه بندي اطلاعات ناشي از تجزيه و تحليل اين اعمال انساني است و نتيجه مطلوب وقتي حاصل مي شود که اين رفتار را به صورت کلماتي در آوريم که براي همه داراي معني و مفهوم مشخصي باشد (تامس هريس به نقل از فصيح 1385).
فرض هاي فلسفي نظريه TA
فرض هاي فلسفي در مورد افراد، زندگي و طبيعت ، مفاهيم کليدي در TA محسوب مي شوند. و رويکرد TA با استفاده از اين فرض هاي فلسفي ، متغيرهاي زيادي را توضيح مي دهد. اين فرض ها به صورت زير هستند (يوسفي، 1383به نقل از عزيزي،1386 )
مردم خوب هستند. هرکس براي تفکر شايستگي دارد.
مردم خوب هستند ، به اين معني است که هرکس ذاتاً با ارزش ، ارزشمند و خوب است اين توصيف خوب بودن در حقيقت به مذهب ، تصور شخص و مراحل زندگي بستگي دارد. هرکس براي تفکر، شايستگي و استعداد ذاتي دارد. يعني هرکس از لحاظ مغزي داراي اين استعداد است که تفکر کند. چون روال کار به اين صورت است که ما قبل از هرکاري در زندگي بايد تصميم بگيريم و اين تصميم گيري ها بهترين موقعيت براي برآوردن نيازهاي فرد است اين نوع رفتار و احساسات کودک ناشي از محيط و خانواده اش نيست بلکه اين تصميمات ذاتي و خودجوش هستند. فرضيات فلسفي T.A در مورد افراد «بالغ » هم مصداق دارد هرچند که اطرافيان و محيط ممکن است برخود فشار قوي جهت تصميم گيري وارد آورند، اما در واقع آن فرد است که تصميم مي گيرد و خود را با اين فشارها منطبق مي سازد ، يعني در حقيقت ، فرد مسئوليت شخصي تمام احساسات و رفتارش را برعهده مي گيرد (سيد محمدي، 1381).
خوشگذراني، نقش ، بازي کردن
به عنوان يک فرد «بالغ » ما ممکن است که متوجه شويم که در دوران کودکي احساسات واقعي ما در خانواده تشويق شده است و اين تشويق احساسات به طور ضمني بيان مي داردکه ديگران با عادات او موافق هستند ما ممکن است فقط احساساتي که به ما آزادي مي دهند انتخاب کنيم و انتخاب اين احساسات بدون آگاهي و هشياري صورت مي گيرد و موقعي که نقشي در زندگي بازي مي کنيم و آن نقش موجب پيشرفت ما مي شود ما سعي مي کنيم آن نقش را ادامه دهيم و سعي داريم که احساسات اقتدارطلبانه را به وسيلة احساساتي که ما را به عنوان يک کودک در مي آورد پوشش دهيم. اين نوع جانشيني احساسات را (احساس کودک به جاي احساسات ديگر) احساسات و «خوشگذراني1» گويند که فرد سعي دارد به احساسات دوران کودکي برگردد، و در پي لهو و لعب دوران کودکي باشد و احساسات دوران کودکي را به جاي احساسات د يگر که متضمن خستگي و ناراحتي است قرار دهد.
اگر ما احساسات خوشگذراني را تجربه کنيم باعث مي شود به جاي اينکه احساسات را سرکوب سازيم آنها را بارز و ظاهر سازيم در اين صورت مي گويند که اين احساس به صورت « نقش » تثبيت شده درآمده است.
بازي عبارت است از تکرار نتايج حاصل از ارتباط بين دو مورد بالا يعني خوشگذراني و نقش. يعني چه اندازه نتايج حاصله از خوشگذراني موجب مي شود که فرد نقشي را بازي کند (يوسفي، 1383 به نقل از عزيزي ،1386 ).
کاربرد ، اهداف تغييرات در TA
برن گفت: اهداف TA بينش دادن يا پيشرفت نيست بلکه درمان است درضمن بيشتر پيروان تحليل ارتباط محاوره اي با برن هم عقيده اند اما ديدگاههاي متفاوتي در مورد موقعيتهاي درماني د ارند. برن بيان مي کند که درمان يک امر ايستا و ثابت نيست، بلکه
فرايند پيشرونده و پوياست که از 4 مرحله مي گذرد:
1- کنترل اجتماعي 2- علائم راحتي
3- درمان انتقال4- درمان قصه
در نخستين مرحله يعني ، « کنترل اجتماعي» مراجع از اينکه به مشاوره رو آورده است هنوز احساس ناراحتي مي کند اما او قادر است که رفتارهايي که در ارتباط با ديگران سبب عدم سازش مي شود کنترل کند. و موقعي که در مرحله « علائم راحتي » ، قرار مي گيرد هنوز تجربه ناراحت کننده اي از اضطراب ، افسردگي و گيجي دارد. ولي در اين مرحله تا حدي فرد احساس آرامش و آزادي مي كند و اضطراب مرحله قبل را ندارد در مرحله « درمان انتقال» افراد مي توانند خارج از قصة زندگي بمانند و مدت طولاني در محيط درمان بمانند ، و در مرحله « درمان قصه » مراجعان کارائيشان به حدي مي رسد که نقش هاي درمانگر را به عهده مي گيرند و در واقع درمان از درمانگر به مراجع محول مي شود. اين رويکرد درماني به فرد يک ديد تازه مي دهد و راه را براي فرد روشن مي سازد و مراجع به سوي جانشيني درمانگري حرکت مي کند و به واقع در سوي رفتار ، احساس و تفکر آزاد در قصة زندگي حرکت مي کند (عزيزي،1386 )
استقلال
يکي ديگر از روشهاي درماني اريک برن اين است که سعي د ارد عقايد فرد مراجع را به سوي «استقلال طلبي» سوق دهد. مستقل بودن به اين معني است که مراجع قادر باشد در تفکر، احساس و رفتار منابع «بالغ » و قوي را در پاسخ به واقعيتهاي کنون ، اينجا به کار ببرد. اجزاء استقلال شامل ، برانگيختگي و تعلق به ديگري است. آگاه بودن به اين معناست که ما قادر به تغيير تجربه مان باشيم و قادر باشيم در لحظه کنون ، اينجا صداي پرندگان را بشنويم و بوي گل ها را استشمام کنيم ، برانگيختگي به اين معناست که ما را قادر مي سازد که به سوي آزادي حرکت کنيم و ما قادر به انتخاب در بين حالت هاي خود (کودک، «بالغ »، والدين) باشيم. تعلق به ديگري در TA يعني فرد خواسته ها، احساسات و نيازهايش وقتي که ظهور پيدا کرد، آنها را به صورت روشن بيان دارد. بدون اينکه آنها را دستکاري کند يا نقش بازي کند.
ارتباط باز
برن تأکيد دارد که مراجع به اندازه درمانگر بايد در مورد چيزي که قصد دارند در جلسه درمان بر آن کار کنند اطلاعات داشته باشد و اين مطلب از اين فرضيه فلسفي اساسي پيروي مي کند که مردم خوب هستند و هرکس استعداد فکر کردن دارد.
در مشاوره TA مراجع آزاد است که مراجع ديگر را مشاوره کند و درمانگر در اغلب اوقات مراجع را تشويق مي کند که مفاهيم اساسي TA را ياد گيرد اين مطلب نشان مي دهد که در جلسه درمان «ارتباط باز» حاکم است.
دستورالعمل درمان
نظريه TA يک رويکرد عملکردي براي تفسير مراجع به حساب مي آيد. درمانگر TA ارتباط درماني را محدود به خودشان و مراجع نمي داند و نمي خواهد انگيزه مراجع را در محدوده عوض کند و مي خواهد زمينه اي فراهم آورد و قرار دادي منعقد کند که محدود نباشد. مراجع آنچه که مي خواهد
تغيير دهد و آنچه که نمي خواهد انجام دهد و درمانگر فعالانه سعي دارد طرحها و ساختارهايي جهت کمک به مراجع و پيشبرد تغييرات فراهم آورد. در اين فرايند از تهيه اين طرحها و ساختارها که درمانگر فعالانه براي کمک به مراجع و هدايت کارش فراهم مي کند دستورالعمل بعدي فراهم مي گردد (عزيزي، 1386).
سه تا P آسان گيري ، حمايت ، توانايي
پات کروسمن1 ، يکي از طرفداران رويکرد(TA ) پيشنهاد مي کند که يک عمل اساسي درمانگر عبارتست از « آسان گيري2 » در برابر مقاومت و مخالفت مراجع است. و کروسمن مي گويد: که درمانگر مجبور است براي اين کار با مراجع ارتباط برقرار سازد و اين موجب مي شود که او برانگيخته شود. و در جهت تغيير خودش اقدام کند و درمانگر در اثر ارتباط با مراجع بايد از خشم والدين دروني مراجع « حمايت3» کند و به نوعي به خود حمايتي برسد و آسان گيري و حمايت موجب مي شود که مراجع « توانايي4 » از دست داده را دوباره به دست آورد ، يعني مراجع را به خود توانمندي مي رساند اين سه واژه که حرف اولشان (P ) است در رويکرد TA به سه P معروف است (حياتي، 1386).
درمانگران پيرو TA ، خود مراجع را به عنوان خودي مي داند که نقش آسان گيري را مي تواند بازي کند. کسي که در جلسه درمان بحث مي کند مراجع است نه درمانگر ، و درمانگر حمايت مي کند که مراجع بتواند توانائيهايش را به دست آورد (حياتي 1386 ).
الگوهاي حالات رواني (والد ، بالغ و کودک):
اساسي ترين نظريه تحليل ارتباط محاوره اي الگو حالات رواني است. يک حالت رواني ، مجموعه اي از افکارها ، رفتارها و احساسهاي مربوط به هم است که به وسيلة آن هر فرد بخشي از شخصيت خود را در يک زمان بخصوص نمايان مي سازد. اين الگو سه حالت رواني متفاوت و مجزا را تصوير مي کند.
والد :
زمانهايي ممکن است که رفتار، افکار و احساسهاي من درست شبيه يکي از والدينم و يا کسانيکه جانشين آنها بودند ، باشد . در اين صورت من در حالت نفساني « والد» خود قرار دارم (استورات به نقل از دادگستر 1385).
تمام پندها، اندرزها و احکام و اعمالي که بچه در پنج سال اول زندگي از پدر و مادر يا جانشين آنها ديده و شنيده است در يک نوار فرضي به نام والد « ضبط » مي شود. اين منبع وسيع ضبط شده وارد فرايند فکر ما مي شود و روي تصميم گيري هاي ما تأثير مي گذارد. در حالت « والد» ما درست مثل پدر و مادرمان عمل مي کنيم. البته پدر و مادري که د زمان پنج سالگي داشتيم حرکات و لحن و بيان ما شبيه آنها در آن زمان مي شود (يحيي آبادي 1384).
والد شامل انبوه بسيار عظيمي از سوابق رويدادهاي خارجي در مغز است که بدون سوال و حتي با زور تقريباً در پنج سال اول زندگي فرد دريافت مي شود. اين ضبط ها دوره اي قبل از تولد اجتماعي شخص را شامل مي شود. يعني پيش از آنکه کودک خانه را ترک کند و به خاطر ضرورت اجتماعي وارد مدرسه شود . بيشتر ضبط هاي اين مجموعة اطلاعات ، محصول ملاحظات « خود» طفل از پدر و مادر يا از کساني است که جانشين پدر و مادر بوده اند. « والد» در شخصيت هر فردي وجود دارد زيرا هر فرد اين محرک خارجي را در پنج سالة اول زندگي خود تجربه مي کند. در جنبة «والد» شخصيت انسان تمام پندها ، اخطارها و قوانين و مقرراتي که بچه از پدر و مادر خود شنيده يا در رفتار آنها ديده محفوظ است.
دامنة اين محفوظات به اولين ارتباطات او با پدر و مادر مي رسد و بچه در ابتدا معني اين ارتباطات را بدون مفهوم کلمات و فقط از طريق حالات، صدا، حالات صورت ، بغل کردن ، بغل نکردن و بعدها به مرور وقتي اين انسان کوچک قادر به فهم کلمات مي شود از طريق کلمات و دستورات تفهيم و کسب و ضبط مي کند. از سوي ديگر محبت ها نيز در اين نوار ضبط مي شوند. نکته مهم دربارة اين احکام اوليه صرفنظر از بدي يا خوبي شان ، اين است که آنها در آن موقــع حقيقت محض اند. اينها مجموعه اي از ضبطهاي دائمي است. اين نوار ضبط شده و در تمام طول عمر وجود دارد و هميشه آمادة شروع و بازنواختن است (تامس و هريس، به نقل از فصيح 1385).
«بالغ »
اگر رفتار، افکار و احساسات من در واکنش به مسائل اين زماني اين مکاني باشد و از تمام منابع توانائيهايم به عنوان يک فرد بزرگسال بهره گيرم ، در حالت نفساني « «بالغ »» خود قرار دارم (استورات به نقل از دادگستر 1385).
بچه از حدود ده ماهگي شروع به سنجيدن اشياي اطراف خود کرده و تحرک بيشتري مي نمايد و شروع به فکر کردن مي کند. شروع به شناختن ادراکات و دريافتهاي خود مي نمايد. کلمات را ياد مي گيرد سعي مي کند حرف بزند و بپرسد. اين حالت (خود واقع بيني) ، شروع جنبه «بالغ » و شخصيت انسان است. بخش «بالغ » در واقع مفهوم فکر شده زندگي است. «بالغ » نقش بسيار ضروري براي زنده ماندن دارد. «بالغ » اصولاً اطلاعات لازم و به دست آمده از «والد» را بررسي مي کند. مانند يک کامپيوتر آنها را تنظيم و طبقه بندي مي کند. «بالغ » ، «والد» و «کودک» را حذف نمي کند بلکه مي خواهد والد را امروزي کند و به نوعي بين والد و کودک داوري نمايد (يحيي آبادي 1384).
«بالغ » از حدود ده ماهگي به عنوان پديدة شگفت انگيزي در کودک به کار مي پردازد. تا آن تاريخ زندگي نوزاد جز کارهاي عاجزانه، غريزي، بي فکر و بي تحرک چيزي نيست. او هيچ گونه قدرت خود راهنمايي کردن ، يا قدرت حرکت براي کشف و رويارويي با زندگي را نداشته است. تا کنون فقط به سادگي آنچه را که پيش آمده قبول کرده است اما در ده ماهگي او خودش تجربة « از جا حرکت کردن» را آغاز مي کند. مي تواند اشياء اطراف خود را بسنجد و به تحرک بپردازد و خود را از زندان سکون خلاص کند. «بالغ » ، اصولاً کارش اين است که تکه هاي متحرک را تبديل به اطلاعات کند و اين اطلاعات را بر اساس تجربيات قبلي به جريان اندازد و بايگاني کند. از طريق «بالغ » است که انسان کوچک کم کم مي تواند فرق بين زندگي را آنگونه که به او ياد داده شده (يعني والد) و آنگونه که خودش آن را احساس کرده است (يعني کودک) و بالاخره آنگونه که خودش کشف و استنباط کرده است (يعني «بالغ ») متوجه شود. «بالغ » ، يک کامپيوتر براي به جريان انداختن و محاسبة اطلاعات است (تامس و هريس ، به نقل از فصيح 1385).
حالت من «بالغ » را به عنوان يک کامپيوتر ضروري و يک ارگان تحريک شده شخصيت که داده ها را به منظور انجام دادن پيش بيني جمع آوري و پردازش مي کند مي تواند تعريف کرد. «بالغ » توسط احساسات خود داده ها را جمع آوري کرده و منطبق بر يک برنامه منطقي آنها را پردازش کرده و در جايي که مورد نياز باشد پيش بيني هايي را انجام مي دهند (استينر، 1971 به نقل از عزيزي،1386).
کودک
گاهي ممکن است رفتار، افکار و احساسهايم درست مانند زماني باشد که کودکي بودم در اين صورت در حالت نفساني « کودک» خود قرار دارم (استورات به نقل از دادگستر 1385).
«کودک» مفهوم احساس شده زندگي از تولد تا پنج سالگي است. بديهي است هرگاه به ياد خاطره اي مي افتيم يا اتفاقات مشابهي را در زندگي تجربه مي کنيم اگرچه به ياد نمي آوريم ، همان احساسات قوي کودکي ضبط شده مان باز نواخته مي شوند. اين احساسات پاک شدني نيستند (يحيي آبادي 1384).
همزمان با ضبط اطلاعات رويدادهاي خارج در آنچه که ما آن را «والد» ناميديم ضبط ديگري نيز صورت مي گيرد و آن ضبط «رويداد هاي دروني» و يا به عبارت ديگر، پاسخ يا عکس العمل انسان کوچک (يا احساس او) نسبت به آن چيزهايي است که مي بيند و مي شنود. از آنجا که انسان کوچک در دورة بحراني زندگي اولية خود فاقد قاعدة بيان است بنابراين بيشتر عکس العمل هاي او به صورت «احساس» ضبط مي شود. بايد موقعيت او را در اين سالهاي اوليه دقيقاً در نظر گرفت که او کوچک است ، وابسته است ، دست و پا چلفتي است و قوة بيان هم ندارد که با آن معني و مفهومي بنا کند. در اين دوران ناتواني و عجز از کودک توقعات زياد و سازش ناپذيري هم داريم (تامس و هريس، ترجمه فصيح 1385).
وضعيتهاي زندگي :
« تحليل رفتار متقابل» افراد ، طبقه بندي زير را از امکان چهارگونه وضعيت زندگي در رابطه با خود و ديگران تشکيل مي دهد:
عملکرد:وضعيت موفق و سالمنتيجة وضعيت: من- با- خود- خوب- هستم- وشما- با- من – خوب – هستيد(وضعيت سالم)عملکرد:وضعيت انزوا و گوشه گيرينتيجه وضعيت:من- با- خود- خوب- نيستم- وشما- با- من- خوب- نيستيد.(وضعيت افسردگي)عملکرد:وضعيت خود بزرگ انکارينتيجه وضعيت:من- با- خود- خوب- هستم- وشما- با- من- خوب- نيستيد(وضعيت سوء ظن وبدبيني)عملکرد:وضعيت بن بست و بيهودگينتيجه وضعيت:من- با- خود- خوب- نيستم- وشما- با- من-خوب- نيستيد(بيهودگي و پوچي)
تصوير 2 – جدول وضعيتهاي زندگي
1- من خوب نيستم – شما خوب هستيد
اين وضعيت ، وضعيت کلي و جهان اوائل کودکي و برداشت منطقي نوزاد از تولد و دوران نوزادي است. در اين وضعيت عامل «خوب بودن» هست چون «نوازش» هست. هر کودکي اين نوازش را احساس مي کند صرفاً از اين جهت که بايد او را بلند کرد ، لمس کرد و از او نگهداري کرد. بدون اين حداقل بلند کردن و نوازش ، بچه زنده نخواهد ماند. همچنين در اين وضعيت ، عامل «خوب نبودن» وجود دارد. اين نتيجه گيري و برداشت او از خودش است. آدلر ادعا مي کند که بچه به سادگي به علت جثه کوچک و عجز و ناتواني اش ، خواه ناخواه و به طور اجتناب ناپذير نسبت به بزرگترها و محيط خود احساس حقارت مي کند. ساليوان که بزرگترين خدمتش به علم روانکاوي امروز تشرح موضوعي « رفتار متقابل» است ، عقيده داشت که طفل احساس اعتماد به خود را تماماً بر مبناي نظر و ارزشيابي ديگران يا آنچه او « ارزشيابي منعکس شده» مي نامد بنا مي کند. در وضعيت اول انسان احساس مي کند که زير دست ديگران است. احساس شديد به نوازش و نياز شناخته شدن دارد. در اين وضعيت اميد نيز وجود دارد زيرا منبعي براي نوازش در کار است (تامس و هريس به نقل از فصيح 1385).
اين نگرش اولين تصميم موقتي است که کودک بر مبناي تجارب اولية زندگيش بدان معتقد مي شود. اواخر دوسالگي با اين نگرش در او تثبيت مي شود و يا اينکه کودک که نگرشهاي دوم و سوم را مي پذيرد (شفيع آبادي 1385).
به علت ضعف و وابستگي شديدي که به مادر دارد احساس خوبي نسبت به خود ندارد. اين نتيجه گيري برداشت خود او از خودش است. شگفتا که اين احساس « غير خوب » ، در« کودک» در همة ما تا آخر عمر وجود دارد (يحيي آبادي 1384).
2- من خوب نيستم - شما خوب نيستيد
در پايان يک سالگي امر بسار مهمي براي بچه اتفاق مي افتد: او راه مي رود ، ديگران لازم نيست بلندش کنند. اگر مادرش به او بي اعتنايي کرد و بي نوازش بود ، اگر فقط از روي اجبار بود که در سال اول او را بلند مي کرد نگهداري مي کرد پس حالا که بچه مي تواند خودش بلند شود و راه برود ، نشانة آن است که ديگر آن دوران نوزادي و « بچه کوچولو» بودن به پايان رسيده است. نوازش يکجا تمام مي شود و دورة تنبيه شروع مي شود. زندگي راحتي هايي را که در سال اول داشت اکنون ديگر ندارد و طفل اين نتيجه گيري را خواهد داشت که « من خوب نيستم- شما خوب نيستيد» . در اين وضعيت رشد «بالغ » متوقف مي شود (تامس و هريس به نقل از فصيح 1385).
فرد در اين موقعيت اميدش را از دست مي دهد و صرفاً در زندگي به سازشکاري مي پردازد. کودک در خود فرو رفته و گوشه گير چنين حالتي دارد (شفيع آبادي 1385).
متأسفانه کساني که در اين وضعيت قرار بگيرند ، از به کار بردن«بالغ » خود با ديگران خودداري مي کنند درست شبيه به زماني که در دو سالگي بودند چنين اشخاصي اغلب احساس پوچي مي کنند، اين اشخاص معمولاً کم رو و مردم گريز هستند . از دوستي ها استقبال نمي کنند. سرد بي تفاوت و فاقد شور و هيجان هستند (يحيي آبادي 1384) .
3- من خوب هستم - شما خوب نيستيد
بچه اي که براي مدت طولاني مورد ضرب و شتم شديد پدر و مادري قرار مي گيرد و ابتدا احساس مي کند آنها «خوب» هستند ، به وضعيت سوم يا وضعيت جنائي تغيير مي کند. اين وضعيت در دو سالگي يا سه سالگي به وجود مي آيد. وقتي بچه دو ساله اي احساس وضعيت «من خوب هستم» دارد اين منظور «خود نوازشي» است. در واقع اين خود نوازشي در انسان کوچکي انجام مي گيرد که در حال التيام از جراحت مهم و دردناکي است که به دست پدر و مادر به او وارد آمده است. در آن ساعاتي که اين شخص کوچک در حال التيام يافتن از اين جراحات است يا در حقيقت در يک جا افتاده است و به اصطلاح زخمهاي خودش را مي ليسد و مي گويد من خوب هستم. وقتي دوباره پدر و مادر ظالم ظاهر مي شوند مي گويد شما خوب نيستيد (تامس و هريس به نقل از فصيح 1385)
اين نوع کودک از عيني بودن در برخورد با وقايع زندگيش ناتوان است و همواره گناهان را به گردن ديگران مي اندازد و علل شکستهايش را در ديگران جستجو مي کند. چنين افرادي فاقد وجدان اجتماعي هستند (شفيع آبادي 1385).
اين وضعيت رواني در بسياري از جانيان تثبيت شده است. اين جانيان بي وجدان بوده و هر کارشان را بر حق حساب کرده و هر عملشان را خوب و صحيح مي دانند. شخصي که در وضعيت سوم تثبيت شده باشد ، از محروميت نوازش رنج مي کشد. جالب اينکه اگر اطرافيان به او نوازش بدهند ، قادر نخواهد بود که آن را دريافت کند (يحيي آبادي 1384).
4- من خوب هستم – شما خوب هستيد
سه وضعيت اول ، همه ريشه هاي ناآگاهانه دارند چون تصميم گيري آنها در اولين سالهاي زندگي اتخاذ مي شود سه وضعيت اول بر پاية احساسات اند. چهارمي بر پايه تفکر ، ايمان و قول و قرار خود شخص براي عمل است. سه وضعيت اول به « چرا » ختم مي شوند. چهارمي به «چرا نه؟» (تامس و هريس به نقل از فصيح 1385).
در اين نگرش اميدواري وجود دارد. و اين حالت از نظر کمي با حالات قبل تفاوت دارد. سه حالت اوليه به طور ناآـگاهانه و در سنين اولية زندگي اتفاق مي افتد. از آنجا که اين نگرش يک تصميم شفاهي و آگاهانه است اطلاعات زيادي را دربارة فرد و ديگران مي توان در آن يافت (شفيع آبادي 1385) .
اين وضعيت نتيجه انتخاب«بالغ » است «بالغ » اي که به قدر کافي رشد کرده باشد. تصميمي است آگاهانه. وضعيتي است برپايه و اساس ايمان ، تفکر و قول و قرار خود شخص براي عمل. اين وضعيت ، سيستم ارزشهاي شخص را در بر مي گيرد. ما مي توانيم با اراده و انتخاب خود به سوي وضعيت آخري برويم . پيش نياز و پيش شرط آن ، آگاهي ، داشتن اطلاعات جامع و وسيعي از دوران اولية کودکي است (يحيي آبادي 1384).
آسيب شناسي ساختاري:
تا کنون به اين نتيجه رسيده ايم که مي توان يک حالت نفساني را با وضوح از يک حالت نفساني ديگر تميز و تشخيص داد و همچنين به اين نتيجه رسيده ايم که افراد مي توانند با اراد ة خود از يک حالت نفساني به حالت نفساني ديگر تغيير وضعيت دهند. اما اگر محتواي دو حالت نفساني با يکديگر ادغام شوند ، يا اينکه شخصي نتواند وارد حالت نفساني خاصي شود و يا از آن خارج شود چه پيش خواهد آمد؟ اريک برن اين دو وضعيت را آلودگي و طرد ناميده است. اين دو با ديگر تحت عنوان آسيب شناسي ساختاري قرار مي گيرند (استورات به نقل از دادگستر 1385).
آلودگي1
طي آن بخشي از حالت خود فرد ، وارد بخش ديگري مي شود. «بالغ » بخشي از حالت خود است که به احتمال زياد ، به تعصبات والد يا افسانه ها و خيال پردازي هاي کودک آلوده مي شود (پروچاسکا و نورکراس به نقل از سيد محمدي 1385).
بسياري از اوقات من بخشي از محتواي حالات نفساني « کودک» يا « والد» را با محتواي «بالغ » خود اشتباه مي کنم. مادامي که چنين اتفاقي افتاد ، گفته مي شود که «بالغ » من آلودگي دارد (استورات به نقل از دادگستر 1385).
آلودگي از طرفي به وسيلة تعصبات و از سوي ديگر به وسيلة توهمات و خيالهاي باطل به وجود مي آيد. در اين صورت بين دو « حالت من» نزديک به هم تداخلي ايجاد مي شود. چنانچه تداخل بين حالت «من بالغ » با حالت « من والديني» باشد ، رفتار تعصب آميز به وجود مي آيد و اگر اين تداخل بين « من بالغ » با حالت « من کودکي » باشد ، رفتارهاي توهم آميز حاصل مي شود (شفيع آبادي 1385) .
1- آلودگي به والد: زماني که پيامهاي « والد» را با واقعيات «بالغ » اشتباه کنم ، آلودگي به والد دارم اينها باورها کسب شده اي هستند که به عنوان واقعيات تلقي مي شوند ، برن اين حالت را تعصب و پيش داوري ناميد (استورات به نقل از دادگستر، 1385) .
والدبالغکودک
تصوير 3. آلودگي به والد
والدبالغکودک2- آلودگي به کودک: زماني که آلودگي به « کودک» دارم ، افکار رشد يافته و بزرگسالانة خود را به وسيلة باورهايي که از دوران کودکي من مي آيد تيره مي سازم. اينها تخيلاتي هستند و از احساساتي نشأت گرفته اند که به عنوان واقعيات تلقي مي شوند (استورات به نقل از دادگستر ، 1385) .
تصوير 4. آلودگي به کودک
3- آلودگي دو طرفه: زماني اتفاق مي افتد که شخص پيامهاي « والدي » را بازنوازي مي کند و با باورهاي « کودک » درون آنها را تأييد مي کند و هر دوي اينها را با واقعيت اشتباه مي گيرد. محتواي آلودگي دو طرفه شامل تمام باورهاي مخرب و ناسالم کهنه و قديمي است که شخص دربارة خود و ديگران و همة جهان دارد ( استورات به نقل از دادگستر، 1385) .
والدبالغکودک
تصوير 5. آلودگي دو طرفه
طرد يا برون راندن1 :
طرد، تثبيت شدن در يکي از حالا« من » است و عد م قبول دو حالت ديگ « من » که اين موجب اختلالاتي در محاوره و تعامل مي شود (شفيع آبادي، 1385).
برن خاطرنشان کرده است که گاهي اوقات شخصي يک يا بيش از يکي از حالات نفساني خود را مسدود مي کند و از خود مي راند، او اين حالت را حذف يا بيرون راندن مي نامد (استورات به نقل از دادگستر 1385 ص 121) .
1- طرد والد: افرادي که والد را از خود مي رانند بدون قواعد از پيش تعيين شده در مورد دنيا عمل مي کنند. اغلب اين افراد شارلاتان هستند و ممکن است از سياستمداران طراز اول مديران اجرايي موفق و يا از سردمداران مافيا باشند (استورات به نقل از دادگستر 1385).
والدبالغکودک
تصوير6. طرد والد
والدبالغکودک2-طرد بالغ: اگر «بالغ » را حذف کنيم و از خود بيرون برانيم، دريچة توانمندي رشد خودمان را براي واقعيت سنجي مي بنديم و به جاي آن فقط گفتگوي دروني بين «کودک »و « والد» درون را مي شنويم. در نتيجه ،رفتار، احساسها و افکار من، اين نزاع و برخورد دائمي را منعکس مي کند. افکار و رفتار فرد ممکن است حتي عجيب و غريب شود و احتمال دارد چنين فردي را روان پريش دهند (استورات به نقل از دادگستر 1385)
تصوير 7. طرد «بالغ »
3- طرد کودک: کسي که کودک درون را حذف کند و از خود بيرون راند در را بر روي محفوظات خاطرات درون کودکي خود مي بندد. اگر از او بپرسيم« کودکي شما چگونه بود؟ » او جواب خواهد داد « من نمي دانم » شخصي که کودک حذف شده اي دارد اغلب سرد، منطقي و خشک به نظر مي رسد (استورات به نقل از دادگستر 1385).
والدبالغکودک
تصوير 8. طرد کودک
فردي که « من کودکي » را از خود بيرون رانده و کنار زده است، از رشد کودکي شاد در شخصيت محروم مانده است. چنين فردي همه اش به کارهاي جدي مي انديشد و زندگي اين فرد توأم با اضطراب و افسردگي است او در تبادل با افراد خانواده اش دچار ناسازگاري مي گردد . (رحيميان 1381) .
تحليل تبادلها:
تجزيه و تحليل ارتباط محاوره اي از راه شناسايي و تحليل تعامل هاي اجتماعي صورت مي گيرد که اين تعامل هاي اجتماعي از سه نوعند: وقت گذراني ها، کلک بازي ها و قصه ها (شفيع آبادي،1385).
وقت گذراني ها: در اين تعامل افراد گروه در جلسات غير رسمي نظير مهمانيها يا گردهماييها با يکديگر شرکت مي کنند. تبادلها در سطح « من والديني » و من «بالغ »است. (رحيميان 1381) .
در اين تعامل، ارتباطات و محاورات سر راست هستند ،گفتگوها سطحي و دربارة موضوعاتي است که ترس آور نيستند. وقت گذرانيها به مراحل اوليه درمان گروهي تعلق دارند ممکن است در مورد فشار و اضطراب گروه را آرامتر کند ولي از نظر تحليلي ارزش کمي دارد (شفيع آبادي، 1385).
وقت گذراني عمدتاً با نوازشهاي مثبت همراه است ولي گاهي نوازشهاي منفي هم به همراه دارد. نوازشهاي وقت گذراني دامنة وسيع تري دارد و ليکن کمتر قابل پيش بيني است (استورات، به نقل از دادگستر، 1385).
2- کلک بازي ها: مشغوليتي است مبتني بر ريا و تزوير. فرد ممکن است در حالت « من کودکي »طوري به حالت "من والديني "شخص ديگر واکنش نشان دهد که گفتگوها نشانه تحريف و يا مهارت زيرکانه اي باشد. کلک بازي ها يک سلسله تعامل هاي ناشايست است که در دو سطح متضاد ارتباطي انجام مي گيرد و عواقبي نظير احساس گناه افسردگي و يا خشم را در پي دارد. تجزيه و تحليل کلک بازي ها در پيشرفتهاي جدي روان درماني فردي يا گروهي سود دارد (شفيع آبادي ،1385.)
بازيها اصولاً از يک سري رفتارهاي متقابل موافق بيروني تشکيل شده اند رفتارهايي که اغلب تکرار مي شوند. اگرچه اين رفتارها در ظاهر براي مردم قابل قبول است اما محرکه هاي آنها نهاني است. انگيزه «بازي ها»برخلاف روابط صميمانه ظاهـــري است. در تــبادل بازي ها هميشه گوينده منظور ديگري غير آنچه مي گويد دارد (يحيي آبادي 1384).
تمام بازيهاي رواني بازنوازي روندهاي دوران کودکي هستند که به هيچ وجه با زندگي بزرگسالي ما مناسبتي ندارند. بازيها مي توانند از هر يک از بخش هاي منفي حالات نفساني شروع شوند. بازيهاي رواني هميشه با تبادل سرزنش و تحقير همراهند (استورات، به نقل از داد گستر، 1385).
3ـ قصه ها: قصه يا طرح زندگي فرد در سنين اوليه کودکي شکل مي گيرد. در درمان تحليلي تبادلي اعتقاد بر آن است که داستان زندگي آدمي تحت تأثير جبر و اضطرار دروني و بدون توجه به اين که در زندگي چه مي خواهد بکند نوشته مي شود. قصه زندگي شخص نه به « من «بالغ » »بلکه به من کودکي مربوط است (رحيميان، 1381).
در مقياس وسيعتر « کلک بازيها » اجزاي پويا و مکمل طرح زندگي ناخودآگاه يا قصه زندگي هر فرد هستند. قصه ها به حوزة پديده هاي انتقال1 تعلق دارند، يعني اينکه مشتقاتي از واکنشها و تجارب کودکانه هستند. قصه، طرح کلي زندگي است که هر فردي آن را در سنين اوليه به مثابه ابزاري براي ارضاي نيازهايش درآينده طرح ريزي مي کند (شفيع آبادي، 1385)
روابط متقابل:
يک رابطه متقابل زماني رخ مي دهد که من به نوعي با شما رابطه برقرار کنم و شما هم به من جواب بدهيد. به زبان علمي، شروع ايجاد رابطه، محرک ناميده مي شود و واکنشي که به اين محرک داده مي شود پاسخ نام دارد.
اريک برن، رابطة متقابل را به عنوان « واحد اساسي برخورد اجتماعي »تعريف مي کند (استورات، به نقل از دادگستر 1385).
روابط متقابل مکمل1 : زماني محاوره مکمل است که پيامي ارسالي از يک حالت من به دريافت پيام مورد نظر از جانب فرد ديگر منجر شود (شفيع آبادي، 1385).
در اين روابط کلمات «بالغانه» هستند، لحن صداي ما و حالات بدني ما حالت نفساني «بالغ » را تأييد مي کند. تبادل اطلاعاتي، اين زماني و اين مکاني است. رابطه متقابل مکمل، رابطه ايست که برداريهاي رابطة متقابل با يکديگرموازي باشند و آن حالت نفساني که مورد خطاب قرار مي گيرد همان باشد که پاسخ مي گويد. تصوير 9 نوعي از رابطه مکمل را نشان مي دهد./ اين رابطه حالات نفساني« والد » به« کودک » را نشان داده است (استوات ،به نقل از دادگستر 1385).
هنگامي که محرک محاوره اي و پاسخ در طرح « من والديني »، «من بالغ » و« من کودکي»بردارشان موازي باشد، تبادل، ممکن است يعني بين گفتگوها توافق وجود دارد و دريافت کنندة پاسخ، انتظار دريافت چنين پاسخي را دارد (رحيميان، 1381).
والدبالغکودکوالدبالغکودک
تصوير شماره 9 رابطه متقابل مكمل
« والد به كودك»
هر وقت انگيزه و پاسخ در طرح « والد – «بالغ » – کودک »خطوط موازي ايجاد کنند. رفتارهاي متقابل به صورت متمم و موافق يکديگرند و مي توانند تا بي نهايت ادامه پيدا کنند. مهم نيست که خطوط حامل از کدام جهت ( انگيزه ) به کدام جهت ( پاسخ )مي روند.
مي توانند « والد – والد » ، «بالغ - بالغ » و« کودک- کودک » و« والد- کودک » و« کودک – بالغ » باشند. فقط به شرط آنکه حاملها موازي بمانند (تامس و هريس، به نقل از فصيح، 1385).
طبق يک اصل مهم تحليل تبادلي، پاسخ اجتماعي به محرک تبادلي (درخواست اطلاعات) عمدتاً از جانب حالت خودي داده مي شود که شبيه حالت خود محرک است، پس اگر درمانگران از درمانجويان بخواهند به صورت «بالغ » عمل کنند، خود آنها نيز بايد در ارتباطشان «بالغ » باشند که به اين حالت تبادل مکمل گفته مي شود (پروچاسکا و نورکراس به نقل از سيد محمدي 1385).
روابط متقابل متقاطع: رابطه اي است که در آن بردارهاي رابطه با يکديگر موازي نباشند و يا اينکه از حالت نفساني مورد خطاب پاسخ داده نشود. بردارها روي نموداري که چنين روابط متقابل را نشان مي دهد معمولاً يکديگر را قطع مي کنند. زماني که رابطه اي متقاطع است، امکان دارد شخصي که وضعيت متقاطع به طرف او هست به طرف آن حالت نفساني که شخص ايجاد کنندة رابطه متقاطع در نظر داشته است، برود (استورات به نقل از د ادگستر، 1385).
تبادل متقاطع زماني روي مي دهد که حالتي از خود که مخاطب يک ارتباط است، حالت خودي نباشد که به آن ارتباط پاسخ دهد، اگر درمانجو به «بالغ » درمانگر پيامي بدهد و درمانگر از سوي والد خود پاسخ دهد در اين صورت ارتباط «بالغ » به «بالغ »- توسط پاسخ والد- به- کودک ، قطع شده است (پروچاسکا و نورکراس به نقل از سيد محمدي، 1385).
والدبالغکودکوالدبالغکودک
تصوير 10 « والد » « کودک » ، «بالغ » «بالغ »
2- رابطه متقابل متقاطع1
هنگامي که دو فرد با هم تعامل سالم ندارند و پشت به هم مي کنند و يا بر سر يکديگر فرياد مي کشند، محاورة آنها متقاطع است. محاورة متقاطع زمان رخ مي دهد که پاسخ ارائه شده با محرک محاوره اي همخواني ندارد و گوينده انتظار آن پاسخ را نداشته باشد معمولترين محاورة متقاطع و تنها محاوره اي که موجب اکثر مشکلات اجتماعي افراد مي شود. محاورة متقاطع نوع يک است که همراه با حالت متضاد آن در اين شکل آمده است. اين نوع محاوره هدف عمدة مشاوران و درمانگران است. اولي نشانة واکنش انتقالي و دومي نشانة واکنش انتقال متقابل2 است (شفيع آبادي 1385).
والدبالغکودکوالدبالغکودکوالدبالغکودکوالدبالغکودک
محرك
پاسخ
پاسخگو عامل پاسخگو عامل
محاوره متقاطع نوع دو= واکنش انتقال متقابل محاورة متقاطع نوع يک=واکنش انتقالتصوير 11. محاوره هاي متقاطع نوع يک و دو
رفتار متقابلي که باعث ناراحتي مي شود ،رفتار متقاطع است (تصوير 10) مثال کلاسيک دکتر اريک برن در اين مورد دربارة رابطة بين زن و شوهري است که شوهر از آن اتاق با صداي بلند مي پرسد: عزيزم دگمه سردستهاي من کجاست؟ اگر عزيزم که امروز سر خلق نيست داد بزند« همانجا که خودت گذاشتي!» نتيجه يک رفتار متقابل متقاطع است.
انگيزه از طرف شوهر يک انگيزه « «بالغ » » بود اما زن پاسخ را به « والد » کشاند. اين نکته ما را به قانون دوم ارتباطات در« تحليل رفتار متقابل » مي رساند: وقتي انگيزه و پاسخ در طرح «والد- «بالغ »- کودک» خطوط متقاطع به وجود مي آورند رفتار متقابل متمم نيست بلکه متقاطع است و ارتباط متوقف مي شود (تامس و هريس به نقل از فصيح 1385).
نوازش1:
نوازش به معناي درک حضور ديگري است . ما به نوازش نياز داريم و اگر نوازش نگيريم احساس محروميت و طرد شدگي مي کنيم. انتخاب کلمة « نوازش » توسط برن به نياز اوليه براي لمس شدن مربوط مي شود. او اشاره مي کند که ما به عنوان افراد بزرگسال هنوز در کاوش تماس جسمي هستيم. ولي ما ياد مي گيريم که شکلهاي ديگر درک حضور ديگري را جانشين لمس جسمي مي کنيم. يک تبسم، يک تعريف و تمجيد يا حتي يک اخم و ترشرويي نشان مي دهد که حضور ما درک شده است. برن اصطلاح « عطش درک حضور ديگري » را براي توصيف نياز به اين نو ع از شناخت حضور ما توسط ديگران به کار برده است (استورات به نقل از دادگستر، 1385).
« کودک » درون براي زند ه ماندن نياز به نوازش دارد هر نوازش واحد اساسي عمل اجتماعي است. از تبادل نوازش ها يک رفتار متقابل تشکيل مي شود که به آن واحد آميزش اجتماعي مي گوييم. اگرچه باور کردني نيست، ما انسانها براي زنده بودن، به روزي حداقل سه بار در آغوش گرفته شدن نياز داريم. براي اين است که سرپابمانيم و با زندگي کنار بياييم محتاج به پنج بار و براي رشد و امنيت روح و روانمان بيشتر از هشت بار نياز در آغوش کشيده شدن را داريم. نوازش يعني توجه: خواه مثبت باشد و خواه منفي. هرگونه توجهي بهتر از بي توجهي است (يحيي آبادي، 1384).
مثلث نمايشي کارپمن:
استيفن کارپمن نمودار ساده و در عين حال موثري را براي تجزيه و تحليل بازيهاي رواني طرح ريزي کرد و آن را مثلث نمايشي ناميد (تصوير 12). او بر اين باور است که هر وقت افراد به بازيهاي رواني مي پردازند، قدم بر يکي از اين نقشها مي نهند يعني« زجر دهنده» ،«نجات دهنده» و« قرباني» .
«زجر دهنده» کسي است که ديگران را تحقير و سرزنش مي کند. از نظر«زجر دهنده» ديگران افرادي مادون و غير خوب هستند.« نجات دهنده »نيز ديگران را به صورت افرادي مادون و غير خوب مي بيند. ولي« نجات دهنده » از سطح بالاتري کمک ارائه مي دهد. او بر اين باور است: «من بايستي به ديگران کمک کنم زيرا آنها به قدر کافي توان کمک کردن به خود را ندارند. .» در مورد « قرباني » اين خودش است که مادون و غير خوب است. گاهي اوقات شخص « قرباني » به دنبال « زجر دهنده اي »مي گردد که او را تحقير کند و دور بياندازد يا اينکه قرباني در جستجوي « نجات دهنده اي است که به او کمک کند و اين باور او را که « من نمي توانم از عهده خودم برآيم »تأييد کند. هر يک از نقشهاي مثلث نمايشي ناديده گرفتن مي باشد. هر دوي زجر دهنده و نجات دهنده ديگران را ناديده مي گيرند. « قرباني » خود را ناديده مي گيرد (استورات به نقل از دادگستر 1385)
نجات دهنده زجر دهنده
قرباني
تصوير 12 مثلث نمايش کارپمن
تحليل ارتباط محاوره اي و درمان:
گاهي افرادي را در اجتماعي مي بينيم که « «بالغ » » شان به شدت شکسته شده و از کار افتاده است. براي مثال پدران و مادراني که نمي توانند وظايفشان را انجام دهند، کارمنداني که از عهده انجام وظايف شغلي شان عاجز هستند ، اشخاصي که سلطه جويانه رفتار مي کنند و ... همه به نوعي داراي «بالغ » خرد شده هستند. براي چنين حالاتي معالجه به روش تکنيک هاي تحليل رفتار متقابل ، جداً مؤثر و عملي است. در مشاوره هاي تحليل رفتار متقابل ، ترس ها و اصولاً تهديدهاي دروني و بيروني « کودک » از راههاي موشکافانه و متعددي شناخته مي شود. طرق مختلفي که« والد » خود را آشکار مي کند و ضربه بر پيکر کودک مي زند بررسي مي گردد و به دنبال آن مشکلات و بيماري روحي مراجع تشخيص داده مي شود. در مشاوره هاي ( TA ) درمانگر هرگز برچسپهاي غير قابل فهم به مراجع خود نمي زند. او را مستأصل و مرعوب نمي کند، بلکه وي را تشويق به تلاش و يادگيري واقع بيني و مسئوليت پذيري دردها و مسائل روحي اش مي نمايد. به عبارتي مشاور مراجعش را از احساس « غير خوب »آزاد مي کند و نويد يک زندگي پربرکت را به او نشان مي دهد. به طور خلاصه مجدداً خاطرنشان مي کنم که درمان از نظر تحليل رفتار متقابل يعني بازسازي «بالغ » و ايجاد هماهنگي بين قسمت هاي سه گانه شخصيت مراجع به دنبال آن آرامش، ايمان انضباط و تمرکز در شخص زيادتر شده، فکر «بالغ » احساس (کودک) حرف و عملش با هم هماهنگ تر شده و به تعادل و توازن روحي و رواني بهتري مي رسد (يحيي آبادي ،1384).
تعريف گروه:
گروه عبارت است از يک نظام باز که از سه نفر يا بيشتر ترکيب شده است. اين افراد به دليل وجود مشترکي با يکديگر همبستگي پيدا کرده اند و تعامل مقابل آنان باعث اثر گذاري هر يک بر ديگري شده است. لوين1 گروه را تماميت سازمان يافته اي مي د اند که مختصات آن با مجموع عوامل تشکيل دهندة آن متفاوت است (نوابي نژاد، 1385).
گروه تجمعي از دو نفر يا بيشتر است که هدف مشترک و کنش و واکنش د ارند. به نيازهاي يکديگر و ارضاي آنها علاقه مندند از قوانين و مقررات معيني تبعيت مي کنند. تفاهم و صميميت بين آنها حاکم است و براي رسيدن به اهداف مشترک وحدت عمل دارند (شفيع آبادي 1384).
روان درماني گروهي:
در روان درماني گروهي، بيشتر انگيزه هاي ناخودآگاه فرد مورد توجه است و به علت عمق و پيچيدگي مشکلات رشد ،گاه فرايند روان درماني ماهها و يا سالها به طول مي انجامد. از عواملي که موقعيت گروه درماني را خاص و ويژه مي سازد آن است که گروه درماني نظامي امن و بسته است. افرادي که در گروه مشارکت دارند بايد بپذيرند و توافق کنند که محتواي جلسات گروهي را کاملاً محرمانه نگاه دارند (نوابي نژاد، 1385).
گروه درماني به مجموعه اي از افراد اطلاق مي شود که با حضور درمانگر متخصص با هدف درمان گرد هم آمده اند فرض بر اين است که شنيدن مشکلات ديگران و چگونگي حل مشکلات از طرف درمانگر و ديگران خود جنبه روان درماني دارد. ضمناً بيرون ريختن تعارضات و تضاد و ناکاميها عقده هاي رواني به پالايش رواني کمک مي کند. کنش هاي متقابل گروهي، پويايي و فرايندهاي ايجاد شده توسط افراد گروه و درمانگر اثر درماني بيشتري در مقايسه با درمان سنتي دو نفري (درمانگر و درمانجو) دارد (نيکزاد، 1379).
هدفهاي گروه درماني:
کمک به رشد و کسب مهارتهاي اجتماعي و اجتماعي شدن افراد ;
بهبود برخورد و مقابله با واقعيتهاي زندگي;
تسهيل رشداستعدادها و قابليتهاي رواني و ذهني فرد ;
شناخت نقاط مثبت و منفي فرد از خود ;
پذيرش بيشتر خود و ديگران ;
کمک به شناخت احساسات ، نگرشها ، ارزشها و آرمانهاي فرد و ارتباط برقرار کردن با دنياي اطراف خود ;
کمک به بهبود سازگاري و برقرار کردن ارتباطهاي تعاملي بهتر;
کمک به افزايش اعتماد به نفس در اداره زندگي فردي و اجتماعي ;
پرورش احساس همدلي با ديگران ;
10 - ايجاد انگيزه در جهت تغيير و اصلاح رفتار (نوابي نژاد ، 1385).
گروه درماني با رويکرد تحليل تبادلي:
اين نظريه براي به کارگيري در گروه و گروه درماني ، رويکردي عالي و مناسب است. برن معتقد است که درمان گروهي اطلاعات بيشتر و سريع تري را دربارة برنامه هاي شخصي زندگي فرد در مقايسه با درمانهاي فردي ارائه مي دهد. راههاي زيادي براي خودشناسي از طريق تحليل تعامل درون گروهي وجود دارد گروههاي تحليل تبادلي مسايل گذشته را به زمان حال مي آورد و اعضاي گروه ، با معرفي اعضاي خانواده در گذشته و حال اين فرايند را تسهيل مي کنند. در نتيجة تعاملهاي درون گروهي اعضا فرصت هاي بسياري خواند داشت تا تصميمات گذشته خود را مرور کنند و به چالش بکشند و تصميمات جديد را به تجربه بگذارند . در درمان گروهي رويکرد تحليل تبادلي ، يکي از استدلالهاي قوي آن است که گروه تجربه اي زنده اي را فراهم مي آورد که اعضا آن را با خود به خانواده ، دوستان و جامعه اي که در آن زندگي مي کنند ، انتقال مي دهند. ( نوابي نژاد ، 1383)
وظايف درمانگر در رويکرد تحليل تبادلي
مشاور پس از ايجاد رابطه حسنه با مراجعان کار خود را با تحليل ساختاري آغاز مي کند تا مراجعان درک روشني از ساخت وابعاد شخصيت خود پيدا کنند .در جريان درمان ، رفتارها و تجارب نا مطلوب مراجعان توسط مشاور ، تجزيه و تحليل مي شود ( نيکزاد ، 1379)
- هدف درمان با رويکرد تحليل تبادلي :
هدف گروه درماني با رويکرد تبادلي کمک به افراد از طريق فرايند تحليل طرح زندگي ، آگاهي از چگونگي فراگيري طرح زندگي خود وشناخت نقشهاي زندگي است . در درمان گروهي به افراد کمک مي شود تا نسبت به احساس اجبار خود در اجراي طرح زندگي واقف شوند وانتخاب هاي ديگري را در زندگي در نظر بگيرند. هدف اصلي درمان ، کمک به اعضا براي مشاهده و درک امکانات و احتمالات موجود ، براي ايجاد تغييرات اساسي در برنامه ريزيهاي اوليه زندگي است. از اعضا خواسته مي شود ضربه هاي خفيف مورد علاقه شان را در کودکي به خاطر بياورند ، و ببينند چگونه اين ضربه ها در داستان زندگي کودکي آنان جاي گرفته است و چگونه با تجارب فعلي زندگي آنان تناسب دارد. ( نوابي نژاد ، 1383)
خانواده درماني :
ريشه هاي تاريخي خانواده درماني :
گلدنبرگ و گلدنبرگ (1983) به پنج تحول علمي و باليني ظاهرا متصل اشاره مي کنند که متفقا صحنه را براي ظهور خانواده درماني مهيا ساخته اند .اين پنج حوزه عبارتند از:
1 - گسترش درمان روانکاوي براي گستره ي کامل مشکلات عاطفي که سرانجام شامل کار با کل خانواده نيز شد ؛
-معرفي نظريه ي عمومي سيستم هابا تاکيدي که بر شناخت روابط ميان اجزاي مولف يک کل همبسته داشت ؛
پژوهش راجع به نقش خانواده درپديدايي اسکيزوفرني در يکي از اعضاي خانواده ؛
تحول وظهور حوزه هاي راهنمايي کودک ومشاوره ي زناشويي ؛
افزايش علاقه به فنون باليني جديد نظير گروه درماني ( گلدنبرگ و گلدنبرگ، ترجمه برواتي ، 1385).
تحقيقات انجام شده درداخل :
حاجي سيد نصير (1381 ) در تحقيق خود تحت عنوان « بررسي تأثير مشاوره گروهي با رويكرد تحليل رفتار تبادلي بر منبع كنترل و خود پنداره دانشجويان دختر دانشگاههاي تهران » به اين نتيجه رسيد كه با 99% اطمينان اين رويكرد بر تغيير خودپنداره و منبع كنترل دانشجويان دختر تأثير مثبت داشته است .
خياوي (1376) در تحقيق خود تحت عنوان « بررسي تأثير مشاوره گروهي با رويكرد تحليل ارتباط محاوره اي بر كاهش اضطراب دانش آموزان دبيرستانهاي پسرانه مشكين شهر » به نتيجه رسيد كه اين رويكرد با 99 % اطمينان بر كاهش ميزان اضطراب دانش آموزان پسر تأثير مثبت داشته است .
محمدي (1385) تحقيقي با عنوان « اثر بخشي مشاوره گروهي با تأكيد بر رويكرد ارتباط محاوره اي در كاهش اضطراب دانش آموزان دبيرستان پسرانه سنندج » انجام داد كه نتايج نشان داد كه مشاوره گروهي دانش آموزان با اين رويكرد در كاهش اضطراب آنان تأثير مثبت داشته است .
دانش (1385) در پژوهش خود تحت عنوان « تأثير روش تحليل محاوره اي (TA ) در سازگاري زناشويي زوجهاي ناسازگار » نشان داد كه درمان گروهي با رويكرد (TA ) بر زوجهاي ناسازگار تأثير مثبت داشته است .
نورالهي (1382) در تحقيقي تحت عنوان « بررسي رابطه ابراز احساسات و رضايت زناشويي نشان داد كه بين اين دو متغير رابطه مثبت و معناداري وجود دارد و ابراز احساسات در رضايت زناشويي تأثير مثبت دارد .
اميني قمي (1380) نيز در تحقيقي تحت عنوان « بررسي رابطه ابراز احساسات و رضايت زناشويي بين زوجين » به اين نتيجه رسيد كه ابراز احساسات بر رضايت زناشويي تأثير دارد واين دو متغير داراي رابطه معنادار و مثبتي هستند .
تحقيقات انجام شده در خارج :
مطالعه طولي كنگ1 (2005) در يك دوره يكساله ، با تأكيد بر اهميت مهارتهاي ارتباطي بر روي دو گروه زوج (36 نفر آموزش گروهي و 35 نفر گروه كنترل ) پيشرفتهاي معني داري را در گروه آموزش ديد ، در مقايسه با گروه كنترل نشان داده . وي دريافت كه الگوي ارتباط سازنده متقابل يكي از حفاظت كننده ترين عوامل در برابر استرس و زمينه ساز ايجاد رضايت ، احساسات مثبت ، تعديل تعارض و پايداري زناشويي است (خزايي ، 1385 ) .
سينكلير2 و موك3 (2004) در پژوهشي ، نگرش استدلالي به گفتگوي تعارض در روابط زناشويي را بررسي كردند . بنابراين ديدگاه ، همسران در بحث از مشكلات ارتباطي خود ، به جاي سرزنش نكات برجسته ي تعارض را به شيوه اي استدلالي مورد تحليل قرار مي دهند . احساساتشان را نسبت به هم ابراز نموده و براي مشكلات خود پيشنهاد راه حل مي كنند . به گونه اي كه در نهايت انتظارات طرفين از يكديگر ، برآيندي از موقعيت استدلالي خاص آنها باشد. كاربرد اين روش ابزار ساده اي براي كشف تعارضات ، توصيف كمتر يكديگر به عنوان مقصر و برقراري ارتباطي اثربخش مي باشد . (خزايي ، 1385 ) .
استاكرت4 و بورسيك5 (2003 ) رابطه بين باورهاي ارتباطي و سبك دلبستگي ( احساس امنيت ، اشتياق دو سويه و كناره گيري ) و نارضايتي در ارتباط متقابل را مورد بررسي قرار دادند و به اين نتيجه رسيدند كه افراد ناايمن ( كساني كه بين اشتياق و كناره گيري قرار دارند ) باورهاي ارتباطي غير منطقي تري نسبت به كساني كه شيوه دلبستگي ايمن دارند نشان داده اند و دو شيوة وابستگي ناايمن و پيوستگي قوي با باورهاي غيرمنطقي رابطه معني دار و عدم رضايت از ارتباط زناشويي نيز با باورهاي غيرمنطقي ارتباط دارد (بهاري ، 1385) .
هوستون و همكاران (2001) در مطالعه اي كه 13 سال به درازا كشيد با مطالعة 168 زوج به بررسي ريشه هاي اولية نارضايتي زناشويي و طلاق در همسران پرداختند . اين محققان بيان مي دارند كه در اوايل ازدواج شادي و مثبت نگري در زوجين وجود دارد كه پس از مدتي بر اثر عدم توافق و برجسته نكات منفي از بين مي رود و غم و ناراحتي جايگزين آن مي شود . زوجيني كه بتوانند پويايي و روابط عاشقانه اوايل زندگي را تا حدودي حفظ كنند متأهل باقي مي مانند در غير اين صورت از يكديگر جدا مي شوند . بنابراين زوج درمانگران بايد از روشهايي كه مبتني بر ايجاد علاقه و احترام بين همسران است سود جويند (بهاري ، 1385 ) .
زنجيره هاي تعاملي بين زوجين ، بهترين پيش بيني كننده رضايت زناشويي مي باشد (گاتمن ، 1979 به نقل از فيتز پاتريك و بادزينسكي ، 1994 ) . برودريك (1986 ) ، به نقل از موسوي (1374) در تحقيقي نشان داد كه متغيرهاي عاطفي و نگرشي در مقايسه با متغيرهاي رفتاري در رضايتمندي زناشويي مؤثرترند . علاوه بر اين محققان نشان دادند كه نزديكي عاطفي ، كلامي و جسماني زوجين مي تواند تا حد زيادي بيانگر رضايتمندي زناشويي آنان بوده و از توان پيش بيني رفتارهايي كه زمينه ساز طلاق و جدايي زوجين مي باشد نيز برخوردارند . در تحقيق ديگري كه به منظور بررسي تأثير تفكرات غيرمنطقي بر نارضايتي زناشويي انجام شد ، محققان به اين نتيجه دست يافتند كه ميزان نارضايتي زناشويي در زنان بيشتر از مردان است . يافته هاي مارلو نيز نشان مي دهد كه زنها هميشه از سطح رضايتمندي زناشويي پايين تري نسبت به مردان برخوردارند . نتايج ديگر اين بررسي نشان مي دهد كه بالا بودن ميزان رضايت از زندگي زناشويي در مردان مي تواند به اين دليل باشد كه ازدواج براي مردان در اغلب موارد مواضع مسلطي را در خانه ايجاد مي كند . آنان به عنوان يك كفيل عمل مي كنند . اين ساختار قدرت احتمالا مسئول برخي نارضايتي ها در زنان است . نارضايتي كه در نتيجه حكمراني و خشونت مردان و مشكلات مالي كه مردان مسئول آن هستند ، ايجاد مي شود ( همستروم ، 1996 به نقل از ميرخشتي ، 1375 ) . نتايج بررسي هاي ساچر و فاين (1998) بيانگر اين است كه زنان به دليل اينكه تعهد و حساسيت بيشتري نسبت به رابطه شان در زندگي مشترك ، احساس مي كنند ، تلاش بيشتري را نيز صرف حفظ و نگهداري آن مي كنند و اين مي تواند يكي از علل احتمالي براي بالا بردن ميزان رضايتمندي از زندگي زناشويي در مردان باشد .
نتايج بررسي ديگري ، سطوح بالاي فشار اقتصادي را با سطوح بالاي تعارضات زناشويي در ارتباط دانسته است . اين بررسي فشار اقتصادي را به طور غير مستقيم (افزايش افسردگي و كاهش حمايت اجتماعي ) نيز در افزايش تعارضات زناشويي دخيل دانسته است (روبيلا و كريشنا كومار ، 2005) .
هنري و ميلر ، (2004) ، معتقدند طي چندين سال گذشته ، مشكلات مربوط به ارتباط ، صميميت جنسي ، پول و تقسيم قدرت ، به عنوان مشكلات رايج و مطرح در بين زوجين محسوب شده اند . يكي از مسايل اصلي دخيل در بروز مشكلات زناشويي مسئله تقسيم قدرت (قدرت شناسايي مشكل ، قدرت حل مشكل قدرت درخواست از همسر) در خانواده ها مي باشد (فورمن، 2003)
محققان در يك بررسي بر روي زوجين آشفته ، هفت الگوي مشكل زا كه آنها را از زوجين سالم متمايز مي كند ، شناسايي نمودند . اين هفت الگو عبارتند از : بروز تعامل عاطفي منفي ، كاهش نسبت رفتارهاي مثبت به منفي ، سطح بالاي انتقاد ، افزايش رفتارهاي تدافعي ، افزايش تحقير و عيب جويي و اسناد دهي هاي منفي نسبت به همسر (گاتمن و همكارانش به نقل از فورمن ، 2002) .
وايل معتقد بود كه برخي از زوجين ، مجموعه اي از الگوهاي منفي ارتباطي را ميان خود برقرار مي كنند و رفتارهاي مشكل آفرين صرفاً از اجراي همان الگوها ايجاد مي شود . اين الگوها عبارتند از : انزوا گزيني متقابل ، سرزنش متقابل و توقع بيش از اندازه از يكديگر (برنشتاين و برنشتاين ، ترجمه پور عابدي ، نائيني و منشي ، 1380 ) .
زوجهايي كه از رابطه زناشويي خود ناراضي بودند ، رفتارهاي نامطلوب همسرانشان نظير انتقادگر بودن ، سرد بودن ، كمك نكردن در كارهاي خانه و حامي نبودن را دليل اصلي عدم رضايت زناشويي خود اعلام نمودند (فينچام و برادبوري ، 1988).
در تحقيقي كه بمنظور بررسي تأثير ابراز هيجان والدين به كودكان بر سطح رضايتمندي زناشويي زوجين انجام شد ، محققان نشان دادند كه بين سطح رضايتمندي زناشويي زوجين و ابراز هيجان والدين به كودكان همبستگي معناداري وجود دارد (به پروژه ، حجازي ، احدي ، 1383 ) .
بررسي رابطه بين سطح رضايتمندي زناشويي زوجين و ميزان انعطاف پذيري آنها ، نشان داد كه هرچه شباهت در انعطاف پذيري زوجين بيشتر باشد ، سطح رضايت از زندگي زناشويي آنها بالاتر است . بنابراين مي توان نتيجه گرفت كه همساني در انعطاف پذيري ، از ويژگي هاي شخصيتي زوجيني است كه از سطح رضايت زناشويي بالايي برخوردارند (مصاحبي ، 1383) .
پژوهشي تحت عنوان بررسي تأثير تعارضات زناشويي بر تعاملات متقابل خانوادگي بر روي 40 زوج متأهل در حين برقراري رابطه متقابل با فرزندان پسر 6 – 8 ساله نشان داد كه بعد از جر و بحث متخصمانه پدران ، حمايت و توجه كمتري به فرزندان پسر خود مبذول داشته و تا حدودي آزادي آنان را سلب نموده اند . اين امر حاكي از پيوند ميان تعارضات زناشويي و اختلال در انجام وظايف سرپرستي مي باشد (كينزمن ، 2000 به نقل از دهقان ، (1380) .
بررسي ها نشان مي دهد كه ارتباطات ضعيف اغلب سلامت روابط زناشويي را به خطر مي اندازد . ارتباط ضعيف مشكلات خانوادگي متعددي نظير كاهش صميميت ، ضعف پيوندهاي عاطفي و افزايش تعارضات زناشويي و خانوادگي را به همراه دارد (نولر و پاتريك (1990 ) ، به نقل از شرفي (1382 ) ) .
خلاصه و جمع بندي
در فصل دوم درموردمواضع نظريه پردازان درحوزه خانواده پرداخته شدو واژگان کليدي پژوهش ازجمله رضايت زناشويي وعوامل موثربران وتاثيرش برسايرابعاد زندگي ونيز عوامل آسيب رسان به رضايت زناشويي وابرازاحساسات،پايه هاي ارتباط زناشويي،تعارض در ابراز احساسات و عواطف وقواعد بيانگر احساسات و عوامل موثر بر رابطه سالم زناشويي ونيز رابطه زناشويي از ديدگاه اسلام پرداخته شده است. سپس تحليل ارتباط محاوره اي به عنوان يک رويکرد در روانشناسي ومشاوره مورد بحث قرار گرفته است مفاهيم نظري و فرضهاي فلسفي ( TA ) وحالتهاي (من)و وضعيتهاي زندگي وکاربرد واهداف تغييرات در(TA ) و دستورالعمل درمان و انواع روابط متقابل مورد بحث قرار گرفت .سپس به گروه درماني و اهداف آن با رويکرد( TA ) پرداخته شده است. ودررابطه بااهداف تحقيق ومطالب يادشده پژوهشهاي انجام شده درداخل وخارج مطرح گرديدهرچند هيچ کدام ازتحقيقات يادشده به تنهايي تمامي متغيرهاي اصلي اين پژوهش راموردبررسي قرارنداده است. ازجمله :حاجي سيدنصير ( 1381)در تحقيقي به بررسي تاثير مشاوره گروهي بارويکرد( TA ) بر منبع کنترل و خودپنداره دانش آموزان ،خياوي (1376)به بررسي تاثير مشاوره گروهي با رويکرد (TA)بر کاهش اضطراب دانش آموزان دبيرستانهاي مشکين شهر ، دانش (1385)نيز به بررسي تاثير رويکرد ( TA ) درسازگاري زناشويي زوجهاي ناسازگار پرداخته اند . ويافته هاي محققين فوق نشان داد که رويکرد ((TA بر مولفه هاي مورد پژوهش تاثير مثبت داشته است .اميني قمي (1380) ونورالهي (1382) به بررسي رابطه ابراز احساسات و رضايت زناشويي پرداخته اند و نشان دادند که ابراز احساسات بر رضايت زناشويي تاثير مثبت داشته است .کنگ(2005)در يک تحقيق طولي يکساله با تاکيد بر مهارتهاي ارتباطي بر روي 2گروه زوج 36نفر(آزمايش )و 35 نفر گروه کنترل پيشرفتهاي معني داري در گروه آزمايش مشاهده کرد.وي دريافت که الگوي ارتباطي سازنده متقابل يکي از حفاظت کننده ترين عوامل در برابر استرس و زمينه ساز ايجاد رضايت زناشويي واحساسات مثبت وتعديل تعارض و پايداري زناشويي است (خزايي 1385).سينکلير و موک (2004) درپژوهشي از گروه آزمايشي همسران خواستند که در بحث ازمشکلات ارتباطي خود به جاي سرزنش نکات برجسته ي تعارض رابه شيوه ي استدلالي موردتجزيه وتحليل قراردهند .احساساتشان رانسبت به هم ابرازنموده وبراي حل مشکلات خودراه حلهايي پيشنهادکنند .کاربرداين روش ابزار ساده اي براي کشف تعارضهاي زناشويي،توصيف کمتر يکديگربه عنوان مقصر وبرقراري ارتباطي اثربخش مي باشد(خزايي 1385).هوستون وهمکاران (2001)درمطالعه اي که 13 سال طول کشيدبه بررسي ريشه هاي اوليه عدم رضايت زناشويي وطلاق پرداختندودريافتند"زوجيني که بتوانندپويايي وروابط عاشقانه اوايل زندگي راتاحدودي حفظ کنند متاهل باقي مي مانند درغيراين صورت ازهم جدا مي شوند. بنابراين برطبق يافته هاي اين پژوهش زوج درمانگران بايد ازروشهايي که مبتني برايجادعلاقه واحترام متقابل بين همسران است سودجويند(بهاري 1385).گاتمن(1979) فتيزپاتريک و بادزينسکي (1994) برودريک(1986) به نقل ازموسوي (1374)درتحقيقاتي مشخص کردندکه متغيرهاي عاطفي ونگرشي درمقايسه با متغيرهاي رفتاري دررضايتمندي زناشويي موثرند.علاوه براين محققان فوق الذکرنشان دادندکه نزديکي عاطفي ، کلامي و جسماني زوجين مي توانندتاحد زيادي بيانگر رضايتمندي زناشويي آنان بوده واز توان پيش بيني رفتارهايي که زمينه ساز طلاق وجدايي زوجين مي باشد نيزبرخوردارند.جانسون و همکاران (2005) در يک پروهش نشان دادند که سطوح بالاي ابرازاحساسات وعواطف مثبت اثرمهارتهاي ارتباطي پايين راخنثي مي کنند وبراهميت بالاي ابرازاحساسات در زندگي تاکيد داشتند.بنابراين تحقيق حاضربه بررسي اثربخشي درمان گروهي بارويکردتحليل محاوره اي (TA) برافزايش ابرازاحساسات ورضايت زناشويي دربين زنان شهرتهران درسال 1386 پرداخته است.
منابع فارسي:
- قرآن مجيد.
- آرمان، سرور وزارعي، ناهيد (1383)، بررسي اثر بخشي گروه درماني شناختي- رفتاري بر عملكرد خانواده و رضايت زناشويي در مادران مبتلا به اوتيسم، ارائه شده در نخستين كنگره آسيب شناسي خانواده در ايران.
- ابراهيمي، محمدرضا (1385)، ازدواج و رضايت زناشويي، مقالات علمي و تخصصي در زمينه روانشناسي باليني و مباحث مرتبط، فروردين ماه.
- احمدي، خدابخش، (1383)، بررسي تأثير روش مداخله تغيير شيوه زندگي بر كاهش ناسازگاري زناشويي، پايان نامه دكتري، دانشگاه طباطبايي، تهران.
- اربابان اصفهاني، مرضيه، (1385)، بررسي رابطه بين رضايتمندي و سازگاري زناشويي مردان و زنان شهر اصفهان، دومين كنگره سراسري آسيب شناسي خانواده در ايران (1385).
- اديب راد، نسترن و منصور، لادن (1383)، مقايسه بين تعارض زناشويي و ابعاد آن در مراجعين زن و مركز خدمات مشاوره اي دانشگاه شهيد بهشتي در زنان عادي، تازهها و پژوهشهاي مشاوره، جلد2، شماره11.
- استوارت، يان و جونز، ون ، روشهاي نوين در روان شناسي تحليل رفتار متقابل، ترجمه دادگستر، بهمن، (1385)،تهران: چاپ چهارم، ص 117،28،23،21،10،9 تا 123،151 ،473 و 474.
- اليس، البرت، هارپر، زندگي عاقلانه، ترجمه فيروز بخت، مهرداد (1377)، انتشارات رشد، تهران.
- اماني، احمد و همكاران، (1383)، مطالعه تأثير درماني شناختي، رفتاري به شيوه گروهي بر رضايتمندي زناشويي در زنان، نخستين كنگره سراسري آسيب شناختي خانواده تهران.
- اميني قمي، محمد، (1380)، بررسي رابطه ابراز احساسات زوجين با رضايت زناشويي، پايان نامه كارشناسي ارشد مشاوره، دانشگاه آزاد اسلامي واحد رودهن.
- براتي، طاهره، (1375)، بررسي تأثير تعارضات زناشويي بر روابط متقابل زن و شوهر، پايان نامه كارشناسي ارشد، دانشگاه آزاد اسلامي واحد رودهن.
- برنشتاين، ف، اچ و برنشتاين، م، تي، زناشويي درماني، ترجمه ح، پورعابدي نائيني و غ، منشئي،(1380) تهران انتشارات رشد.
- برن، اريك، تحليل رفتار متقابل، ترجمه فصيح، اسماعيل، تهران (1374)، نشرالبرز، چاپ اول، ص6، 61.
- بك، ارون، تي، عشق هرگز كافي نيست، ترجمه قراچه داغي، مهدي،(1385)، انتشارات آسيم، چاپ نوزدهم، ص 223، 224، تهران.
- بني اسد، حسن، (1375)، بررسي و مقايسه عوامل موثر در زوج هاي سازگار و ناسازگار شهر كرمان، پايان نامه كارشناسي ارشد روانشناسي عمومي، دانشگاه تربيت مدرس تهران.
- بهاري، رزاق، (1385)، بررسي اثر بخشي آموزش تكنيك كنترل خودگويي به زنان در حل تعارضات زناشويي در بين زنان شهر اروميه، پايان نامه كارشناسي ارشد، دانشگاه علامه طباطبايي تهران.
- به پژوه، احمد، حجازي، الهه، و احدي، بتول، (1383)، رضايتمندي زناشويي و ابراز هيجان والدين ارائه شده در نسختين كنگره سراسري آسيب شناسي خانواده در ايران.
- بهرامي، بدري السادات، (1379)، مقايسه اثر بخشي شيوه روان درماني گروهي با روش تحليل رواني و شناختي بر روي ناسازگاري زوجين، پايان نامه كارشناسي ارشد، دانشگاه علامه طباطبايي، تهران.
- پروچاسكاه، جميزاو، نوركراس، جان سي، نظريه هاي روان درماني، ترجمه سيد محمدي، يحيي،(1385)، تهران، انتشارات رشد، چاپ سوم.
- پهلوان، محسن، (1383)، بررسي اثر بخشي شناخت درماني بك و روان درماني بين فردي در درمان اختلال افسرده خويي، رساله دكتري مشاوره، دانشگاه اصفهان.
- تاجيك، اسماعيلي، عزيزالله، (1378) آموزش جوانان در آستانه ازدواج، انتشارات انجمن اوليا و مربيان.
- تبريزي، مصطفي، (1383)، بررسي و مقايسه اثر بخشي گروه درماني تلفيقي زوجها، شناخت درماني گروهي بك و كتاب درماني در كاهش نارضايتي زناشويي، پايان نامه دكتري، دانشگاه علامه طباطبايي، تهران.
- ثنايي ذاكر، باقر، (1377)، روان درماني و مشاوره گروهي، تهران، انتشارات چهره.
- جي هي لي، روان درماني خانواده، ترجمه باقر ثنايي،(1370)، انتشارات امير كبير، تهران.
- حاجي سيد نصير، مهين السادات (1381)، بررسي تأثير مشاوره گروهي با رويكرد تحليل رفتار تبادلي بر منبع كنترل و خودپنداره دانشجويان دختر دانشگاههاي تهران، پايان نامه كارشناسي ارشد، دانشگاه آزاد اسلامي واحد علوم و تحقيقات تهران.
- حياتي، مژگان، مقايسه اثر بخشي رويكردهاي شناختي هيجان مدار و الگوهاي تلفيقي بر ميزان رضايت زناشوئي، پايان نامه دكتري، دانشگاه علامه 1386.
- خزايي، معصومه، (1385)، بررسي رابطه بين الگوهاي ارتباطي با تعارضات زناشويي دانشجويان زن دانشگاههاي تهران، پايان نامه كارشناسي ارشد مشاوره، دانشگاه خاتم.
- خياوي، سيامك (1386)، بررسي تاثير مشاوره گروهي با رويكرد تحليل ارتباط محاوره اي بر كاهش اضطراب دانش آموزان دبيرستانهاي پسرانه مشكين شهر، پايان نامه كارشناسي ارشد مشاوره، دانشگاه علامه طباطبايي تهران.
- دانش، عصمت، (1385)، تأثير روش تحليل ارتباط محاوره اي در سازگاري زناشويي زوج هاي ناسازگار دومين كنگره سراسري آسيب شناسي خانواده در ايران، (1385).
- دهقان، فاطمه، (1380)، مقايسه تعارضات زناشويي زنان متقاضي طلاق با زنان مراجعه كننده براي مشاوره زناشويي، پايان نامه كارشناسي ارشد دانشگاه تربيت معلم تهران.
- رحمت الهي، فرحناز، (1385)، آسيب شناسي زندگي زناشويي و ارائه مدل، پايان نامه كارشناسي ارشد، دانشگاه اصفهان.
- رحيميان، حوريه بانو، (1379)، نظريه هاي و روشهاي مشاوره و روان درماني، تهران، انتشارات مهرداد، چاپ دوم.
- رهنما، اكبر، (1383)، آسيب شناسي روابط زناشويي و ارئه راهكارها، ارائه شده در نخستين كنگره سراسري آسيب شناسي خانواده در ايران، ارديبهشت ماه.
- سازگارا، پروين، (1377)، نگاهي به جامعه شناسي با تاكيد بر فرهنگ، تهران: انتشارت كوير.
- سيلمانيان، علي اكبر، (1373) بررسي تأثير تفكرات غير منطقي (بر اساس رويكرد شناختي) بر نارضايتي زناشويي، پايان نامه كارشناسي ارشد مشاوره، دانشگاه تربيت معلم، تهران.
- سيف، سوسن، (1386)، تئوري رشد خانواده، دانشگاه الزهرا، تهران.
- شاملو، سعيد، (1382)، بهداشت رواني، تهران: انتشارات رشد، چاپ هيجدهم، ص 70-71.
- شرفي، علي، (1382). رابطه بين الگوهاي ارتباطي زناشويي و سلامت روان معلمان، پايان نامه كارشناسي ارشد مشاوره، دانشگاه تربيت معلم تهران.
- شهيد باهنر، (1373)، گفتارهاي تربيتي، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي.
- شفيع آبادي، (1378)، راهنمايي و مشاوره، تهران، نشر معاصر.
- شفيع آبادي عبدالله (1385)، پويايي گروه و مشاوره گروهي، تهران: انتشارات رشد، چاپ هشتم، ص 227 تا 239.
- شفيع آبادي، عبدالله، (1385) نظريه هاي مشاوره و روان درماني، تهران: انتشارات مركز نشر دانشگاهي، چاپ دوازدهم، ص 215-216،226 تا 229-233.
- شفيعي نيا، اعظم،(1381)، بررسي تأثير آموزش مهارتهاي حل تعارضات زناشويي بر بهبود روابط متقابل زن و شوهر، پايان نامه كارشناسي ارشد مشاوره، دانشگاه علامه طباطبايي.
- شيلينگ، لوئيس ، نظريه هاي مشاوره، ترجمه آرين، سيده خديجه،(1384) تهران، انتشارات اطلاعات چاپ پنجم.
- عزيزي، پريسا،( 1386)،بررسي تاثير درمان گروهي به شيوه تحليل ارتباط محاوره اي بر كاهش تعارضات زناشويي، پايان نامه كارشناسي ارشد، دانشگاه آزاد اسلامي، واحد علوم و تحقيقات تهران.
- عميد، حسن، (1363) فرهنگ لغات و اصطلاحات فارسي، تهران.
- فرح بخش، كيومرث (1383)، مقايسه ميزان اثر بخشي فنون زوج درماني نظريه اليس، گلاسر و تركيبي از آن دو در كاهش تعارضات زناشويي، پايان نامه دكتري دانشگاه علامه طباطبايي.
- گاتمن، جان، سيلور نان، هفت اصل براي زندگي زناشويي كارآمد، ترجمه مصباح نسرين، و همكاران، تهران ،(1385) ، انتشارات ايتا،چاپ اول، ص 159، 162،164.
- گري، جان، بازسازي روابط زناشويي، ترجمه انتظاري، مهرداد،(1384) ، نشر بدرقه جاويدان، تهران،.
- گلدنبرگ، ايرنه، گلدنبرگ، هربرت، خانواده درماني، ترجمه حسين شاهي، براواتي، حميدرضا و نقشبندي، سيامك،(1385) ، تهران، انتشارات روان، چاپ دوم.
- گلادينگ، ساموئل، خانواده درماني، ترجمه بهاري، فرشاد و همكاران،(1382)، انشتارات تزكيه، تهران.
- ليبرمن، ديويد، تغيير باروها و عواطف ترجمه، شريفيان، شيرين، انتشارات، پيك بهار، تهران، 1386.
- محمدي، شاهرخ، (1385)، بررسي اثر بخشي مشاوره گروهي با تاكيد بر رويكرد تحليل ارتباط محاوره -اي در كاهش اضطراب دانش آموزان دبيرستانهاي پسرانه شهرستان سنندج، پايان نامه كارشناسي ارشد، دانشگاه علامه طباطبايي، تهران.
- مصباحي، محمدرضا، (1383)، بررسي رابطه بين رضايتمندي زناشويي و ميزان انعطاف پذيري زوجين ارائه شده در نخستين كنگره سراسري آسيب شناسي خانواده در ايران.
- ملازاده، جواد، (1382)، بررسي ويژگي هاي شخصيتي در رابطه با عوامل تنيدگي زاي زناشويي، پايان نامه كارشناسي ارشد دانشگاه تربيت معلم تهران.
- موسوي، اشرف السادات، (1382)، خانواده درماني كاربردي با رويكرد سيستمي، تهران، دانشگاه الزهرا.
- مهانيان خامنه، مهري (1382) برسي رابطه هوش هيجاني و رضايت زناشويي در معلمان زن دوره راهنمايي، شهر تهران، پايان نامه كارشناسي ارشد، دانشگاه علامه طباطبايي تهران.
- مهدويان، فاطمه، (1376)، بررسي تأثير آموزش و ارتباط بر رضايتمندي زناشويي و سلامت رواني، پايان نامه كارشناسي ارشد، انستيتو روانپزشكي تهران.
- مهرآبادي، احمد، (1385)، بررسي تاثير خانواده درماني استراتژيك بر رضايت زناشويي، پايان نامه كارشناسي ارشد دانشگاه علامه طباطبايي تهران.
- ميرخشتي، فرهاد، (1375)، بررسي رابطه ميان رضايت، از زندگي زناشويي و سلامت روان، پايان كارشناسي ارشد مشاوره دانشگاه آزاد اسلامي واحد رودهن.
- ميلر، شراد و همكاران، آموزش مهارت هاي ارتباط زناشويي، ترجمه، بهاري، فرشاد، انتشارات رشد، تهران، 1385.
- نوابي نژاد، شكوه، (1378)، راهنمايي و مشاوره، تهران نشر معاصر.
- نوابي نژاد، شكوه، (1383)، نظريه هاي مشاوره و روان درماني گروهي، تهران، انتشارات سمت، چاپ اول.
- نوابي نژاد، شكوه (1380)، مشاوره ازدواج و خانواده درماني، انتشارت انجمن اولياء و مربيان، تهران.
- نوابي نژاد، شكوه، (1385)، روانشناسي زن، تهران: انتشارات علم، چاپ سوم، ص 5-6، 137-138.
- نوابي نژاد، شكوه، (1385)، راهنمايي و مشاوره گروهي، تهران: انتشارات سمت، چاپ اول، ص 112، 118- 119،121.
- نورالهي، حسنعلي، (1382)، بررسي تأثير ابراز احساسات بر رضايت زناشويي، پايان نامه كارشناسي ارشد مشاوره دانشگاه آزاد اسلامي واحد رودهن.
- نيكزاد، محمود، (1379)، اصول مشاوره گروهي (در اصلاح نگرش و تغيير رفتار)، تهران، انتشارات كيهان، چاپ اول.
- هالفورد، كيم ، زوج درماني كوتاه مدت، ترجمه تبريزي، مصطفي و همكاران،(1384) ، تهران: انتشار فراروان، چاپ اول، ص 23.
- هريس، تامس آ ، وضعيت آخر، ترجمه فصيح، اسماعيل،(1385) ، تهران: انتشارات زرياب، چاپ بيست و دوم، ص 19، 61.
- يحيي آبادي، هوشنگ (1384)، تو خوب هستي (دريچه اي رو به زندگي همراه با تحليل رفتار متقابل) اصفهان، انتشارات نقش نگين، چاپ اول.
- يوسفي، رحيم و ادهميان، الهام (1385)، بررسي رابطه هوش هيجاني با رضايت زناشويي زوجين، دومين كنگره آسيب شناسي خانواده در ايران.
منابع انگليسي:
- Amato, P.R.& Rogers. S.J (1997) A longitudinal study of marital Problem and subsequend divorce. Joumal of marriage and the family, 59. 612-246.
- Beach, S. R. H. Smith D. A. & fincham F. D. (1994). Marital Interventions for depression. Joumal of Applied and preventive Psychology.3(4) 233-250.
- Beach. S. R. H. Tesser, A. (2000). Pleasure and pain in doing well together. An investigation of performance related affect in close relationship. Journal of Personality and Social Psychology, 74 923-938.
- Becvar, D,S& Becvar, RJ (2000), family the rapy A systematic Integration. Boston, MA, Allyn Bacon.
- Bradbury T.M and rishman F. D. (1990) Attribution in Marriage: Rerview and Critique. Psychological Bulton 107.
-Buss, D.M (1989). Sex differences in human mate preferences. Evilutionary hypotheses hested in 37 Cultures. Behavioral and Scienced, 12.1-49.
-Bunk. B. P. & Ybema. J. F. (2003). Feeling bad. but satisfied The effects of upward and downward comparison upon wood and marital satisfaction. Journal of Social Psychology, 42 613-628.
-Butler..A. & Beck. J. S. (2001). Cognitive therapy outcomes. A review of meta-analyses. Journal of Family Therapy, 38 698-706.
-Campbell. L.. Simpson. j. A.. Kashy. D. A. & Fletcher. G. J. O. (2001). Ideal standards. the self, and flexibility of ideals in close relationships. Personality and Social Psychology Bulletin, 2 7 447-462.
-Carsten, C. (1995). The role of husbands and wives emotional expressivity in the marital relationship. Journal of Contemporary Family Therapy.
-Carlson jon, Dinkmeyer Don (1999) time for Abetter marriage (Traningi marriage) Enrichment, preventive Approaches in Couples therapy. Edited by Berqer, Rony Hanneh Mo therese, phiadelphia, Branner, Mazel.
-Cobb. R. J.. Davila, J.. Bradbury. T. N. (2001). Attachment security and marital satisfaction The role of positive perceptions and social support. Personality and Social Psychology Bulletin, 27 1131-1143.
-Crovle. K. L. Waltz, J. (2002). Emotional awareness and couples relationship satisfaction. Journal of Marrital Therapy, 28(4) 435-440.
-Crych. J. H. (2002). Marital relationship and parenting. In M. Bornstein(Ed). Handbook of parenting Vol.4 Social conditions and applied parenting, (PP. 203-225). Mahwah.NJ Awrence Erlbaum Associates.
-Devito, C. & Hopkins, J. (2001). Attachment, parenting, and marital dissatisfaction as predictors of disruptive behavior in preschoolers. Development and Psychopathology, 13, 215-231.
Feeny, J. A. (2002). The role of husbands and wives emotional expressivity in the marital relationship. Journal of Family Therapy.
-Fowers Bj, Olson D.H (1993) Enrich marital satisfaction scale abrief research and clinincal tool j. fampsycho 17: 176-85.
-Finchman, F. D.(1997). Conflict in marriage implication for working with couples. Internet.Find www.Find articales.com.
-Gill. A. (1999). The role of husbands and wives emotional expressivity in the marital relationship. Journal of Contemporary Family Therapy.
-GIrnn. D. & Weaver, N. (198 1). The contribution of marital happiness & global happiness. Journal of :Marriage and The Family 43 161-168.
-Glenn, N. D. & Kramer K. B. (1987) the Marriage and Divorce of the children of Divorce. Journal of Marriage and the family. 49. 811- 825.
-Goldman. A. & Greenberg. L. (1992). Emotional focus therapy-comparison of integrated systemic and emotionally focused approaches to couples therapy. Journal of Marital Family Therapy.
-Gottman. .1. M.. Coan, J.. Carrere. S. & Swanson. C. (1998). Predicting marital happiness and stability from newly wed interactions. Journal of Marriage and the Family, 6065.
-Gottman j. M. & Krokoff, L. G. (1989) Marital Interaction And satisfaction: A long itudinal view. Journal of Consulting and clinical psychology 57/ 47-52.
-Greef P: Abraham and Malherbe L. Hildegarde (2001) Intimacy and Marital Satisfaction in Spouses. Journal of sex & Marital therapy. 27: 247-257.
-Gottman. J. M., Cau,hbin. J. P. & Huston. T. L. (2002). A contextual UnUlYSiS of the ussvcyiution between demand / lrithdruw and marital satisfuc-lion personal relationship, 9, 95-119.
-Goleman, D. Emotional intelligent. Newyork: (1995).
-Goulding, M, and Goulding. R. (1979). Chanaina lives Tbrough edecision Tberaoy. Newyork: Brunner - Mazel.
-Halford. w.Kim, Bouma Ruth,Kenlly, Adrian, Yang Rass. Mcd (1999) individual Psychopatology and Marital Disteres anslyzing the association and implication for therapy , behavior modification vel 23 No2.
-Hendrick, C., & Hendrick, S. S. (1988). Lovers wear rose colored glasses. Journal of Social and personal Relationships, 5 (2), 161- 183.
-Henn-, R. G. & Miller, R. B. (2004). Marital problems occurring in midlife. Implication for couple therapists. Journal of Family Therapy, 32 405-417.
-Ho M. K. (1987). Family therapy with ethnic minorities. Newbury Park. CA. Sage.
-Huston, T. & Vangelist A. (1991). Socio emotional behavior and satisfaction in marital relationships. A longitudinal study. Journal of Personality and Social Psychology, 721-7313.
-Jakaboski, S. M.(2004). Review of emprocically supported marital enrichment program. Journal of Family Relations. Vol. 53.
-Jeffry H.. Larson. D.. Russel. C., Smith, w. (1991). The effect of wake and sleep patterns on marital adjustment. Journal of Marital and Family Therapy Vol, 17. No. 1. 5365.
-Johnson, S. M. (2003). Emotionally focus interventions for couples with chronically ill children A 2-year follow up. Journal of Marital Psychology.
-Johnson, S. M.. Greenman P. S. (2006). The pat to a secure bond Emotionally focused couple therapy. Journal Clinical Psychology, 62(5) 597-609.
-Kluwer, Esthers, Hessink jose AM. Van devlietr (1996) marital conflict about the division of house hold laber and paid work journal of marriage and the family, Minneapolis nov. Vel 58.Iss.4.
-Larson Jeffry h, Benson, mark j, Wilson Stephan m.Medora Nilufar (1998) family of origin influences on attitude and reaness for marriage in late adoleseence. Journal of family Issues: vel 19.nov.
-LavkTence, A. & Curdech. C. (1995). Predicting change in marital satisfaction from husbands and wives conflict resolution styles. Journal of Marriage and Family, 153-164.
-Levenson R.W & gotman jm. (1985) physiological and affective predictors of change in relationship satisfaction. Journal of personality and social psychology. 49,85-40.
-Leriser. H. G. (1985). The dance of anger. New York. Harper & Row.
-Levenson. R. W. (1994). The influence of age and gender-on affect, physiology. and their interrelation A study of long term marriage. Journal of Personality and Social Psychology.
-Markman, H. & Dickson, F. Toward a model' for Prediction and Primary Prevention of marital and family distress and dissolution, London Academic Press, (1984).
-Markman Hj & floyd f(1980) possibilitoies for the perevention of marital discord; A Behavioral perspective. American journal of family therapy 8-24-48.
-Mehrabian, A. & Blum, personality and treatment correlates of marital satisfaction, Journal of personality (1999).
-Mc. nutty. J. (2004). Realistic expectations pivotal to marital. Journal of Marriage and Frnrrihy Tlrerapty.
-Mc- Cabe. M. P. (1999). The interrelationship between intimacy, relationship functioning and sexualitv among men and women in committed relationship. Journal of HumanSexuality. 3 1-42.
-Meyers, S.A. & Landsbergers, S.A (2002). Directs and indirect Pathways and marital satisfaction. Personal Relationship, 9 159-172.
- Murray. S. L.. Halmes. J. G.. Bellavia. G.. Griffin. D. W. & Doldmang. D. (2002). Kindred spirits' The benefits of ego centrism in close relationship. Journal of Personality and Social Psychology, 82 563-581.
-Muzi. M. J. (2000). The experience of parenting. Upper Saddle. NJ. Prentice-Hall.
-Nakonezny P. Shull R & Rodgers (1995) the effect of no foult divorce law on the divorce rate across the 50 states and its relation to in come education religiosity. Journal of Marital and family 57, 488.
-Niolon, Richard (2000) Communication Styleand Problem solving, Retrieved (2002) from the world wild web. http: /www. Psycho page. Com.
-Olson. D. H. & Larson. A. S. (1989). Predicting marital satisfaction using prepare A replication study. Journal of .Marital and Family Therapy, 15311-322.
-Parker. Keith D. Ortega. Suzannet and van Loning Ham judy (1995) Life satisfaction, Self- esteem and personal happiness among Mexican and African American Socialo ical S ectrum. 15: 131-145.
- Popenoe. David (1996) A world without fathers? WQ spring 96: 12-29.
-Rankin. H. & Esqure. H. (1997). Autonomy and relationship. Journal of Marital and -Fcrmilty Therapy. 175 -19.
- Roberts. L. J. (2000). Fire and ice in marital communication Hostile and distancing as predictors of marital distress. Journal of Marriage and the Family, 62693-707
-Robila. M. & Krishna kumar. A. (2005). Effects of economic pressure on marital conflict ® in Romania. Journal of Family Psychology, 19-20.
-Robinson. Blanton. Lauer. Collins. N. L. & Coltrane, S. (1993). The relationship between marital characteristics, marital interaction processes and marital satisfaction. Journal of Counseling and Development.
-Ropers. S. J. & White. L. K. (1998). Satisfaction with parenting The role of marital happiness, family structure. and parents gender. Journal of Marriage and the Family, 6(2) 293-309.
-Sabatelli, R. M. & Bartle-Haring, S. (2003). Family of origin experiences and adjustment in married couples. Journal of Marriage and the Family, 65 159-169.
-Sacco. P. & Phares, V. (2001). Partner appraisal and marital satisfaction. The role of self-steam and depression. Journal of Marriage and the Family 504-513.
-Sacher. J. A. & Fine. M. A. (1998). Predicting relationship status and satisfaction after six months among dating couples. Journal of Marriage and the Family, 58(10) 21-23.
-Silliman, B 1998 patterns of adjustment, first three years. Marriage enrichment & Domestice violence information, Retrieved march 2001 from the world wide. Web: http: www. Uwyo, edu / ag / ces / family / Ben /Marriage/ stage/ stage patterns. Htm.
-Stocker, C. M., Youngblad, L.(1995). Marital hostily. Journal of Family Psychology. 13 (14) 598-609.
-White. L. & Edwards. J. (1990). Children and marital happiness Why the negative correlation. Journal of Family Issues, 7 13 1-147.
-White, L. K. (1990) Determinants of Divorce- A Review of Research in the Eighties. Journal of Marriage And the family.52,904.
-White, M & Epston, D.1991, Narrative means to therapeutic Ends. Norton. NY.
-WWW.uwnews .org/uwnews@u.washington.edu.
-Youg, Mark, E, & Long, LynnL. (1998) Counseling and therapy for couples. New York Brooks/ coo/ publisher company.