مبانی نظری و پیشینه تحقیق سازگاری خانواده(فصل دوم پایان نامه) (docx) 50 صفحه
دسته بندی : تحقیق
نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحات: 50 صفحه
قسمتی از متن Word (.docx) :
سازگاری
سازگاری و هماهنگ شدن با خود و با محیط پیرامون خود، برای هر موجود زنده یک ضرورت حیاتی است. تلاش روزمره همه آدمیان نیز عموما بر محور همین سازگاری دور میزند. هر انسانی هوشیارانه یا ناهوشیارانه می کوشد، نیازهای متنوع، متغیر و گاه متعارض خود را در محیطی که در آن زندگی می کند برآورده سازد(والی پور،1360). مفهوم سازگاری از پیچیدگی ها و مشکلات بسیاری برخوردار است و همانطور که در مورد اکثر مفاهیم صادق است، اختلاف نظرهای زیادی در این خصوص به چشم می خورد. در سال های اخیر ما شاهد تغییرات گسترده ای در نگرش نسبت به سلامت و سازگاری بوده ایم. انسان هر دم با مشکلاتی روبه رو می گردد، و می کوشد بر این موانع و مصائب فائق آید و گونه ای تعادل نسبی را در امور زندگی پدید آورد. این تعادل از طریق هماهنگی و ارتباط بین مشکلات و سازو کار های موجود جهت حل آن به دست می آید. ناهماهنگی در تعادل سازوکار های مشکل گشایی و یافروگشودن مشکلات در ارتباط با تهدید ها منجر به ایجاد بحران های روانی میگردد. مک گروری هر عاملی را که تعادل فرد را بر هم زند بحران نامیده است ( اسلامی نسب،1373).
هرگاه تعادل جسمی و روانی فرد به گونه ای مختل شود که حالت ناخوشایندی به وی دست می دهد و برای ایجاد توازن و تعادل نیازمند به کارگیری نیروهای درونی و حمایت های خارجی باشد و در این اسلوب سازو کارهای جدید موفق شود و مساله را به نفع خود حل کند، گویند فرایند سازگاری به وقوع پیوسته است ( اسلامی نسب،1373).موشازیندر دو نوع شیوه سازگاری را مطرح می کند: 1) سازگاری هیجان مدار: شامل استراتژی های تخیلی کردن، فعالیت های هوشیاری که تحت تاثیر قانونمندی خاصی است 2)سازگاری مساله مدار: شامل استراتژهای حل مساله، عقلانی کردن، کم کردن موقعیت استرس زا( موشازیندر،1996).
تحلیل فرایند سازگاری
جریان سازگاری از مراحل به هم پیوسته گوناگونی تشکیل شده که افراد را در حالات گوناگون در برمی گیرد.آغاز فرایند سازگاری از نیاز یا سائق آغاز شده و با ارضای آن تمام می شود. بنابراین مراحل سازگاری را می توان خروج از حالت تعادل و رسیدن به حالت تعادل جدید دانست. چرخه سازگاری را می توان به صورت زیر مطرح کرد( اسلامی نسب،1373).
احساس آرامش و تعادل در انسان رسیدن به هدف و ارضای نیاز
(عدم تعادل) احساس نیاز یا تهدید کارآمدی یکی از روش ها
انتخاب هدف انتخاب روش های دیگر
حرکت به سوی هدف شکست در روش نخستین
برخورد با مانع یا س
نمودار1-2: چرخه سازگاری( اسلامی نسب،1373)
دلایل سازگاری
1-می خواهیم به آرمان و آرزویمان برسیم.
2-به خودشناسی و خودسازی اقدام سپس احساس سلامت کنیم.
3- نیازهای معنوی را پاسخ بگوییم.
4-رابطه ای با خداوند برقرار کنیم و احساس کنیم خالق از بنده راضی است.
5-در طریق عقلی و منطقی گام برداشتن است.
6-برای پیشرفت، تعالی و بهتر شدن است ( اسلامی نسب،1373).
معیار و ملاک سازگاری
ناسازگاری در یک موقعیت گذشته برای سازگاری در موقعیت هایی در آینده لازم و ضروری است. بنابراین بهتر است توانایی فرد را برای سازگاری در نظر گرفت. بر این اساس هر فردی که بتواند با مسائل و مشکلات خود کنار بیاید با خود وبا اطرافیانش سازش یابد و در برابر تعارض های اجتناب پذیر درونی از خود سازگاری نشان دهد، انسان به هنجاری تلقی می شود .چنین فردی واجد توانایی های دفاعی و سازشی است و می تواند بن خود و نیازهای کشاننده خود و واقعیت تعادل برقرار کند (دادستان،1370 به نقل از شادمان، 1380).
ناسازگاری می تواند جزئی یا کلی باشد. ناسازگاری جزئی مربوط به برخی ازجنبه های شخصیت و رفتار است. ولی ناسازگاری کلی مجموعه فرایند های اجتماعی شدن فرد را به مخاطره می اندازد. پس می بایست ناسازگاری به معنای خاص را از ناسازگاری به علت عدم استعداد برای نگهداری یک موقعیت سازش یافته متمایز دانست. در سازگاری با محیط درونی هدف این است که تنش هایی که سلامت و تعادل فرد را مورد تهدید قرار می دهد، کاهش یابد. اما برای کاهش این تنش ها برآوردن توقعات محیطی کافی نیست. ممکن است رفتار یک فرد منحرف با واقعیت درونی خود سازگاری یافته باشد، بدون اینکه با واقعیت اجتماعی سازگار باشد. پس یک تعامل پویایی بین این دو واقعیت وجود دارد، سازگاری بیرونی مستلزم درجه ای از سازش با واقعیت درونی است(شادمان،1380).
معیار های معینی برای ارزیابی کفایت سازگاری یک فرد نسبت به محیط ابداع شده اند. برای مثال، ویژگی زیر برای ارزیابی به عنوان پیشرفت اهمیت زیادی دارند.
آسودگی یا آرامش روانشناختی: یکی از ضروری ترین علایم ناتوانی در سازگاری آن است که احساس گناه یا ترس از بیماری و غیره در فرد شکل می گیرد. تجربه کردن ناراحتی اغلب به معنای بی کفایتی سازگاری روانشناختی است.
سازگاری شغلی: نشانه دیگری که شاخص مشکلات سازگاری است، ناتوانی در استفاده کامل از قابلیت های اجتماعی است.
نشانه های جسمانی: گاهی تنها علامت سازگاری نامناسب به شکل آسیب به بافت های بدن جلوه می کند. یک شخص به هنجار و دارای سازگاری خوب نباید از نشانه های جسمانی رنج ببرد.
پذیرش اجتماعی: برخی از افراد سازگار از لحاظ اجتماعی مورد پذیرش هستند. یعنی افرادی هستند که دیگران آنها را می پذیرند (شوهان،1993).
برخی از خصوصیات انسان سازگار به شرح زیر است:
-به میزان کافی می تواند فعالیت کند و برای کاری که بر عهده گرفته است شایستگی لازم را دارد و لزومی نمی بیند شغل خود را دائم تغییر دهد.
-از اضطراب و تعارضی که او را از فعالیت سود بخش بازدارد دوری می جوید.
-بتواند با مشکلات مواجه شود و درباره آنها بیندیشد و تصمیم بگیرد و عمل کند.
-بتواند نیازها، افکار و عواطف دیگران را بشناسد و واکنش های مناسب را نشان دهد.
-بیماری های بدنی نتواند شایسگی و فعالیت های وی را کاهش دهد.
-انسان سازگار و سالم مسئولیت همه اعمال، افکار و رفتارهای خود را می پذیرد و عاقلانه به نتایج آن می اندیشد.
-انسان سازگار ، پذیرش و تحمل اضطراب را یاد می گیرد و می داند چرخ زندگی همیشه به دلخواه فرد نمی گردد.
و به هر ناراحتی در زندگی فرد به وجود خواهد آمد و اینها به نوبه خود موجب نگرانی و اضطراب می گردد.
به طور کلی مهارتهای سازگاری عبارتند از:
توانایی در ارتباط کلامی با دیگران
توانایی در مراقبت از خویشتن
رسیدگی و انجام امور روزانه زندگی
مهارت دربرقرای ارتباط اجتماعی با افراد دیگر
توانایی در پیدایش و تعیین راه و مسیر و ادامه زندگی و اهداف
توجه به بهداشت و سلامت فردی
توانایی یادگیری آموزش و ادامه تحصیل
توانایی استفاده صحیح از ساعات تفریح و آزادی خود
انجام کارها و مسئولیت های کاری
توانایی ایجاد رابطه سالم با اعضای خانواده، همقطاران و افراد مختلف اجتماع(ایرج معانی و همکاران،1379ص336).
عوامل موثر در سازگاري
سازگاري رضايتبخش فرد با موفقيتهاي اجتماعي عمده زندگي، به طور مستقيم با ميزان ارضاي همه نيازهاي اساسي مرتبط است. نيازها و ارضاء آنها به ادراك فرد با توجه سن، جنس، استعدادهاي ارثي و فرهنگي، طبقه اجتماعي، شغل، محل جغرافيايي، تعليم و تربيت، تجارب و سازگاريهاي زندگي اشخاص ديگر بستگي دارد(گريسون و همكاران، 1967 به نقل از حسن آبادي، 1381).
متغيرهايي كه در سازگاري موثر هستند:
1-شخصيت فرد
2-ادراك فرد از مشكل
3-شدت مساله و مشكل
4-حمايت اجتماعي
5-تعداد راههاي ممكن براي رسيدن به هدف.
6-توانايي و استعداد براي مراقبت از سلامتي خود.
7-درك فرد از موقعيت خود.
8-درك خانواه از موقعيت فرد.
9-توانايي و استعداد فرد براي جذب حمايتهاي اجتماعي.
10-سابقه برخورد فرد با بحرانها يا ضربههاي رواني.
11-وضعيت اقتصادي.
12-سلامت رواني.
13-انگزيه فرد براي زندگي.
14-نگرشها و فعاليتهاي محيط موثر(اسلامي نسب، 1373، ص46).
نشانهشناسي اختلالات سازگاري، اگر فرد نتواند سازگار شود دچار علائم مرضي ميشود:
1-خلق افسرده
2-آمادگي جهت گريه كردن
3-نوميدي
4-نگراني
5-افزايش وابستگي
6-ناتواني شغلي، فرهنگي، تحصيلي
7-انزواي اجتماعي
8-شكايات جسمي مانند سردرد، كمردرد و ساير دردها و خستگي(اسلامي نسب، 1373، ص204).
عوامل مستعد كننده در اختلالات سازگاري
1-نظريه بين فردي ساليوان(1956): نقش مادر و محيط پرورش ظرفيت كودك را نسبت به واكنش در مقابل فشار رواني در آينده مورد تاكيد قرار داده است. عدم توانايي مادر است كه اجازه استقلال به كودك نميدهد و در نتيجه فرد در آينده دچار مشكلاتي در ارتباط با سازش با مسائل زندگي مي شود.
2-نظريه روان پويايي اريكسون(1963): يك روش منظم و سازماندهي شده را جهت تشكيل شخصيت كه با كسب وظايف خاص در هريك از مراحل زندگي به وجود آيد، پيشنهاد كرده است اشكال در سازش رواني مواقعي اتفاق ميافتد كه فرد نتواند با موفقيت كار و وظايف متناسب با آن سن را انجام دهد و در سطح پايينتري از تكامل تثبيت شود.
3-نظريه يادگيري ولف(1973): به نظر او كليه رفتارها آموخته ميشوند و ميتوان آنها را از ياد برد و يا با رفتار مناسبتر و موثرتر جايگزين كرد. افراد مبتلا به مشكلات سازشي، يادگيري منفي را از طريق الگوي ناكافي در نظام خانوادگي معيوب يا ناتوان تجربه كرهاند(اسلامي نسب، 1373، ص203).
نشانگان موضعي سازگاري
نشانگان موضعي سازگاري يك واكنش موضعي بدن نسبت به تنيدگي ميباشد. اين واكنش شامل كل بدن نيست و شامل قسمتي از بدن ميباشد(بافت، عضو). تنيدگي باعث سازگاري موضعي ميشود ممكن است ضربهاي يا بر اثر بيماري باشد. سازگاري موضعي يك واكنش سازگاري كوتاه مدت است و مقدمتاً براي حفظ ثبات محيط داخلي صورت ميگيرد، هرچند بدن قادر به نشان دادن بسياري از واكنشهاي موضعي تنيدگي ميباشد.
نشانگان عمومي سازگاري
نشانگان عمومي سازگاري يك مدل بيوشيميايي تنيدگي است كه به وسيله هانس سيله ارائه شده است. مفهوم عوامل تنيدگي آور به عنوان عواملي كه باعث تنيدگي ميشود نيز به وسله سليه(1976) بيان شد.
سه مرحله در سازگاري عمومي وجود دارد، اين سه مرحله عبارتند از:
1-در مرحله اول يا واكنش اخطار
فرد يك عامل تنيدگي آور اختصاصي را دريافت ميكند و مكانيسمهاي دفاعي مختلف فعال ميشوند.
2-مرحله دوم سازگاري عمومي مقاومت است. حال با دريافت خط و بسيج منابع به وجود آورنده آن بدن سعي به سازگاري با عامل تنيدگي آور ميكند.
3-مرحله سوم يا خستگي
كه نتيجه خستگي مكانيسمهاي سازگاري است. بدون دفاع بر عليه عوامل تنيدگي آور بدن ممكن است يا به استراحت بپردازد و يا مكانيسمهاي دفاعي خود را براي بازگشت به حالت طبيعي بسيج نمايد و يا خستگي كامل رخ دهد و مرگ پيش آيد (تيلور و همكاران، 1997 به نقل از ايلالي، 1376 ص36-34).
مكانيزمهاي سازگاري در زندگي خانوادگي
با استفادهاز مكانيسمهاي رواني، ميتوان كشمكش و مشكلهاي خانوادگي را كاهش داد. در صورتي كه اين روشها، با شدت و وسعت زياد استفاده شود، تبديل به مكانيزمهاي دفاعي خواهد شد. در زير بطور خلاصه اين مكانيزمها شرح داده خواهد شد.
1-سپر بلا شدن يا سرزنش كردن.
يكي از اعضاي خانواده به عنوان ايجاد كننده مشكل، شناخته ميشود يا اينكه فرد ممكن است خود را مقصر اصلي قلمداد كنند. چنين روشهايي، از ايجاد درگيري جلوگيري كرده، اضطراب را كاهش ميدهد. ولي به نوبه خود، از برقراري ارتباطي كه ميتواند ريشه مسايل را بشكافد، جلوگيري ميكند.
2-اتحاد يا آميزش مصلحتي بين اعضا
برخي از افراد خانواده، اتحادي را عليه ديگر اعضا، ايجاد ميكنند. در نتيجه حالت خصمانه را در واحد به وجود ميآورند.
3-كناره گيري از بوجود آمدن برخوردهاي رواني
ارتباط خانوادگي، به منظور جلوگيري از ايجاد كشمكش، كاهش مييابد و ارتباط خانوادگي بسيار سست و سطحي ميشود، در نتيجه اعضا خانواده، نيازهاي عاطفي خود را خارج از خانه جستجو ميكنند.
4-كشمكش مداوم
به منظور كاهش تنش درون خانواده افراد از آزارهاي كلامي و بدني استفاده ميكنند.
5-واكنش معكوس
در اين حالت نگرشهاي زيان آور به رفتار مختلف آن انتقال داده ميشود. اين گونه رفتارها از خانوادههايي ديده ميشود كه هماهنگي سطحي با هم دارند(موري ورنتر، 1989، ص156 به نقل از ظريف صنايعي، 1384 ، ص59-58).
سازگاري خانواده كودكان دارای معلولیت
گرچه بسياري از خانوادههاي كودكان دارای معلولیت قادر به تطبيق دادن خود با معلوليت كودك ميباشند اما برخي از خانوادهها در اثر داشتن این کودکان دچار مشكلاتي از قبيل افسردگي، نااميدي، طلاق وسایر موارد ميگردند. تحقيقات زيادي در مورد سازگاري خانواده نسبت به استرس و نحوه مقابله آنها با استرس خانواه صورت گرفته است از جمله اين تحقيقات، تحقيق هيل ميباشد. هيل تئوريABCX را در مورد استرس خانواده مطرح ميكند. A ويژگيهاي عامل استرسزا ، Bنيروها و ذخاير دروني خانواده به منظور مقابله با استرسها، C تعريف و تعبير خانواده از عوامل استرسزا و X كه اين تعريف و تعبير ميتواند در جلوگيري و يا تسريع بحران خانوادگي نقش داشته باشد.
1)ويژگيهاي عامل استرسزا كودك دارای معلولیت از جمله نوع معلوليت كودك و سازگاري(A) در تحقيق انجام شده توسط محقق، نشان داده شد كه مادران كودكان کم توان هوشی از ميزان استرس بيشتري نسبت به ساير مادران برخوردار هستند. منظور از ويژگيهاي عامل استرسزا(A) نوع معلوليت، جنسيت، سن و رفتارهاي كودك معلول ميباشد. نوع معلوليت: به نظر ميآيد كه ميان نوع معلوليت كودك و ميزان استرس والدين و سازگاري آنان در برابر استرس رابطهاي وجود داشته باشد. براي مثال، در معلوليتهايي نظير نابينايي و ناشنوايي ميزان استرس خانواده و به خصوص مادر نسبت به معلوليتهايي مانند اتيسم و کم توان هوشی كمتر است. دليلش اين است كه كودك نابينا و ناشنوا قادر به رشد در جنبههاي مختلف ميباشند. براي مثال، اين كودكان با افزايش سن قادر به رشد رفتارهاي اجتماعي و كسب مهارتهاي حرفهاي ميباشند. اين امر به نوبه خود موجب كاهش ميزان وابستگي كودك به والدين ميشود.
جنسيت: اينكه جنسيت كودك دارای معلولیت چه رابطهاي با ميزان استرس و سازگاري والدين دارد بايد به مسايل فرهنگي توجه نمود. براي مثال، در كشورهاي اروپايي و آمريكاي شمالي معلوليت دختر نسبت به معلوليت پسر بهتر پذيرفته ميشود. دليل آن ميتواند دراين جوامع به داشتن شغل و كسب درآمد باشد. بنابراين، هنگامي كه پسر به دليل معلوليت در كسب شغل داراي مشكل ميشود عملاً فشار بيشتري را بر خانواده وارد ميكند. در حالي كه دختران با كسب مهارتهاي نه چندان مشكل قادر به انجام امور مربوط به خانه شده و بدين ترتيب بيشتر جذب خانواده شده و به عنوان فردي نسبتاً مفيد به حساب ميآيند.
سن: به نظر ميآيد كه در مورد سن، هر قدر كودك دارای معلولیت كم سن و سالتر باشد، ميزان استرس و فشار رواني والدين كمتر باشد. دليل اين امر اين است كه كودك كم سن و سال داراي اندازه فيزيكي كوچكتري بوده قابل كنترل ميباشد و نگرش جامعه نسبت به آنها مثبتتر است. از طرف ديگر، به دليل سن كم اميدواري والدين و به ويژه مادر در مورد آينده او بيشتر است.
2)نيروها و ذخاير رواني و اجتماعي و سازگاري(B)
نيروها و ذخاير خانواده به ويژگيهاي رواني، اجتماعي، شخصي والدين و امكانات اعضاء خانواده و كل جامعه اشاره ميكند. ويژگيهاي مثبت رواني والدين و نيز امكانات مختلف آنان و جامعه به عنوان ذخايري هستند كه امكان و توان خانواده براي مقابله با استرس ايجاد شده ناشي از معلوليت كودك و در نتيجه سازگاري آنان را افزايش ميدهد. در اين رابطه دو نوع حمايت وجود دارد كه به عنوان ذخاير خانواده تلقي ميشوند كه عبارتند از حمايت اجتماعي غير رسمي و حمايت اجتماعي رسمي.
الف)حمايت اجتماعي غيررسمي: ارزشي كه ديگران براي تلاش والدين در برخورد با مشكلات كودك دارای معلولیت از خودشان ميدهند، توجه آنان به والدين و نيز احترام آنان به والدين نگرش مثبت آنان نسبت به معلوليت و كودك معلول به عنوان عواملي هستند كه عملاً ذخاير و نيروي والدين را براي مقابله با مشكلات معلوليت كودك و در نتيجه افزايش سازگاري آنان افزايش ميدهد.
ب)حمايت اجتماعي رسمي: منظور از حمايتهاي اجتماعي رسمي ادامة خدمات و امكانات توانبخشي و آموزشي از طرف ارگانهاي اجتماعي ميباشد. اكثر مطالعات نشان ميدهند هنگامي كه اين نوع حمايتها در جامعه وجود داشته باشد، از يك طرف موجب رشد كودك معلول در جنبههاي مختلف شده و از طرف ديگر به دليل كم شدن وابستگي كودك معلول به خانواده، ميزان استرس خانواده كمتر ميشود كه اين امر خود موجب سازگاري بيشتر در آنان ميشود. يكي از دلايل مشكل سازگاري والدين در جامعه، ناكافي بودن اين نوع حمايت از طرف آن جامعه ميباشد.
3)تغيير و تفسير خانواده از رويداد استرسزا(C)
چندين تعريف و تعبير از عامل استرسزا يعني معلوليت كودك وجود دارد كه مهمترين آن تعريف ذهني است كه والدين در مورد معلوليت كودك خود دارند. در واقع اين تعبير ذهني والدين از معلوليت است كه در ميزان استرس آنها اثر دارد. چنانچه اين تعريف و تعبير ذهني مثبت باشد و والدين اعتقاد به پيشرفت كودك دارای معلولیت خود داشته باشند عملاً بهتر قادر خواهند بود با مشكل معلوليت كودك مقابله نمايند. اعتقاد به اينكه با توانبخشي و آموزش ميتوان در كودك دارای معلولیت تغيير مثبت ايجاد نمود، موجب ميشود كه سازگاري والدين بيشتر شود.
عامل اين كه اين تعريف تعبير چه اثري در پيشگيري از بحران رواني و يا تسريع آن دارد. چنانچه اين تعريف منفي باشد، بحران ايجاد شده شدت يافته كه حاصل آن افزايش شدت استرس و كم شدن ميزان سازگاري والدين خواهد بود. برعكس چنانچه اين تعريف مثبت باشد، توان والدين در برخورد با معلوليت كودك افزايش يافته كه حاصل آن كمك بيشتر به كودك و سازگاري خواهد بود (اسكوت و همكاران، 2005).اكثر مطالعات بيانگر تاثير منفي كودك دارای معلولیت بر خواهران و برادران است ليندرزي و ديگران(1985) معتقدند كه در اين نوع خانوادهها خواهران و برادران سالم، افراد فراموش شدهاي هستند كه كارشان نگهداري و مراقبت از برادر يا خواهر معلول خود است.
لاوينيوس(1988) خاطر نشان ميسازد كه خواهران و برادران كودكان کم توان هوشی اغلب دچار افسردگي شديد، كابوس، پرخاشگري، مشكلات آموزشگاهي، بياختياري ادرار، ترس از مدرسه و اضطراب ميشوند. اندرسن(1988) به احساسات گناه و يا خشم در خواهران و برادران سالمي كه مراقبت و نگهداري خواهر و يا برادر کم توان خود را به عهده دارند، اشاره مينمايد وقتي خواهران و برادران سالم به نگهداري و مراقبت از خواهر و يا برادر کم توان خود ميپردازند، عشق، مهرباني و انسان دوستي و احساس رضايت را تجربه ميكنند.
البرزي(1375) خاطرنشان ميسازد كه تاثير كودك کم توان هوشی بر روي ساير فرزندان بيشتر باعث ايجاد محبت و همكاري ميشود تا رفتارهاي ديگري از قبيل پرخاشگري، حسادت و يا رفتارهاي كودكانه. البرزي(1375) معتقد است كه احساس عطوفت و دلسوزي بيشترين واكنشي است كه سايرين نسبت به خانواده كودك کم توان هوشی دارند و واكنشهايي از قبيل سرزنش كردن، متهم به گناه كردن و يا مستوجب دانستن در سطوح پايينتر قرار ميگيرد(شريفي درآمدي، 1380، ص165).
روي آوردهاي خانوادههاي داراي كودك استثنايي ناتوان
الف)روي آورد مرحلهاي به خانواده:
پارهاي از خانوادهها در نائل آمدن به واقعيت«پديده استثنايي» يك توالي پنج مرحلهاي را پشت سر مي گذارند كه عبارتند از:
1-ضربه
2-انكار
3-غم و خشم
4-موازنه
5-نظم دوباره و سازش يافتگي
از مزيتهاي اين روي آورد اين است كه چون توالي ثابتي دارد ميتوان والدين به ويژه والديني كه در مرحله اضطراب متوقف شدهاند را به شكلي وادار كرد كه به مرحله خشم و سپس سازش يافتگي دست يابند و از سرمايهگذاري بيش از حد انرژي در يك مرحله خاص اجتناب ورزيده و دست به جابجايي سرمايه بزند و تا حد امكان گذار به مرحله سازش يافتگي هموار گردد.
ب)روي آورد سيستمي به خانواده:
يك رويآوردسيستمي ميگويد خانواده يك مجموعه خنثي و بيگرايش نيست بلكه اعضاي خانواده به هم وابسته هستند و هر حادثهاي ميتواند كل نظام خانواده را زير تاثير خود بگيرد. در روي آورد سيستمي مداخلههاي مبتني بر بهداشت رواني بر فرد متمركز نيست بلكه بر خانواده تاكيد ميورزد. الگوي «ترنبولها» الگوي خاصي در رويآورد سيستمي است كه به چهار مولفه زير اشاره دارد:
1-ويژگي هاي خانواده
2-تعامل خانواده
3-كنشهاي خانواده
4-چرخه زندگي خانواده(كافمن و هالاهان، 1991).
خود تعامل خانواده به چگونگي درك كنشهاي خانواده بستگي دارد. در اينجا دو نكته مهم است يكي ميزان «به هم پيوستگي زن و شوهر» و ديگري «درجه سازش يافتگي» آنان است. به هم پيوستگي كم به عدم حمايت از وكودك دارای معلولیت منجر ميشود و به هم پيوستگي زياد به حمايت افراطي از كودك و متعاقباً به عدم تكامل و استقلال او منتهي ميشود. سازش يافتگي به انعطاف پذيري و تقبل نقشهاي متعدد زن و شوهر به ويژه در غياب و يا در حال ناتواني ديگري اشاره دارد. خلاءها و كمبودهاي يكديگر را از طريق نقش پذيريهاي فعال و مضاعف عمل كردن در برابر موقعيتهاي غيرعادي جبران ميكنند (شريفي درآمدي، 1380، ص170-168).
لئوكانر، روانپزشك معروف كودك، واكنشهاي والدين نسبت به کم توانی هوشی كودكشان را به سه نوع تقسيم ميكند:
الف)قبول واقعيت و پذيرش كودك دارای معلولیت.
ب)تغيير شكل دادن واقعيت.
ج)انكار كامل وجود هرگونه کم توانی.
كانر تاكيد ميكند تا زماني كه اين نگرشها هم جنبههاي مراقبت و اداره كودك کم توان را تحت الشعاع قرار ميدهند، وظيفه پزشكان شناسايي نگرش موجود در والدين و معاينه كودك به منظور پذيرش كودك کم توان توسط خانوادهها است. دلايل مختلفي براي اينكه والدين يكي از اين عكس العملها را بروز دهند ميتواند ارائه شود از جمله طبعيت و خوي فردي والدين، آموزش و فرهنگ والدين، اقتصاد در زمينههاي اجتماعي و فلسفه اساسي آنها براي زندگي (سليمي اشكوري، 1366).
آگاهي والدين از نارسايي و معلوليت فرزندشان ممكن است ناگهاني يا تدريجي باشد اما انواع واكنشهاي اوليه آنان ثابت است. به تدريج والدين واقعيت معلول بودن فرزندانشان را ميپذيرند و اين پذيرش، عاملي اساسي و حياتي در تداوم زندگي است. مولفان مختلف فرايند پذيرش و كنار آمدن با مساله معلوليت ذهني را از سه مرحله تا 6 مرحله متغير ميدانند. براي مثال چهار چوب پنج مرحلهاي روزن به قرار زير است:
الف)آگاهي از مساله
وقتي اغلب خانوادهاي كودكان کم توان به كلينيك تشخيصي يا روانشناسي ميآيند، از اينكه كودكشان به مشكلي دچار است آگاهند، اما ممكن است توجه آنها بيشتر به جنبههاي رشد و تحول متمركز باشد. در زمان مراجعه به كلينيك، معمولاً حداقل يكي از والدين ميپذيرد كه در مورد رفتار غيرمعمولي كودك به طور جدي نگران است. با وجود اين اغلب پدرو مادر، پدر بزرگ يا مادر بزرگ و ديگر اقوام وجود مساله را نفي ميكنند. آنها معمولاً ادعا ميكنند اين حالت كودك خوب خواهد شد.
ب)تشخيص و بازشناسي چيستي مساله
والديني كه خود عقب مانده نيستند، اغلب مشكل كودك را همراه با يك احساس عميق سردرگمي و شوك درك ميكنند، روياهاي آنها در باب آينده كودك ميباشد، احساساتشان در باب كفايت كودك به طور جدي آشفته و متزلزل ميگردد، بسياري يك واكنش اندوهبار را طي زماني كه حتي ممكن است از ديگران كنارهگيري كرده تا با غم خود تنها باشند، تجربه ميكنند. آرزوي مرگ براي فرزند دلبند كنشي سالم تلقي ميشود، اين واكنش احتمالاً فرصتي جهت رويارويي با مساله و تلويحات عميق و صميمانه آن و نيز ظهور نگرشهاي انديشمندانه فراهم ميكند(سولنيت و ستارك، 1971 به نقل از ماهر، 1377).
اغلب والدين جهت درك و فهم اصطلاحات تشخيصي مناسب و حذف برچسبهاي نامناسب به كمك نياز دارند. برخي والدين به ندرت نظر روشني در باب معناي كلمات کم توانی هوشی دارند، درك و فهم آنها از اين اصطلاحات كم است.
ج)جستجوي علت
هنگامي كه والدين از ميزان کم توانی كودك خود مطلع ميشوند، اغلب به جستجوي علت اين تراژدي كه آنها را به ستوه آورده است، ميپردازند. براي اين پرسو جو حداقل دو انگيزه وجود دارد. انگيزه اول كه خردمندانه تر از دومي است، اميد است كه با كشف علت شناسي اختلال بتوان راهي جهت بهبود آن يا جلوگيري از رخداد مجدد آن در مورد كودكان آينده پيدا كرد. انگيزه ديگر ميتواند ناشي از خواست دروني جهت رهايي از بار سنگين مسووليت و احساس گناه باشد(كوركس، 1955 به نقل از ماهر، 1377).
د)جستجو شيوهها و تدابير زماني
علم پزشكي چنان به سرعت پيش ميرود كه بسياري از والدين اميد دارند، در صورتي كه به متخصص صالح مراجعه کنند، به يك درمان معجزهآسا دست يابند. آنها منابع و وقت گرانبهاي خود را صرف معالجه از يك كلنيك به كلينيك ديگر ميكنند( رابينسون و رابينسون، 1975 به نقل از ماهر، 1377).
هـ)پذيرش كودك
شاخصهاي پذيرش عبارتند از: ميزاني كه مادر به شيوه معمولي خود عمل كرده و پيوند خود را با دوستان ادامه ميدهد و ميزاني كه هر دو والدين به نيازهاي كودكان بهنجار و عقب مانده شان پاسخ ميدهند(رابينسون و رابينسون، 1975 به نقل از ماهر، 1377). پذيرش يا طرد بزرگسال عقب مانده در اصل به سازگاري عمومي و هيجاني والدين و تا حدي به گروههاي قومي مربوط ميباشد(سينگر، 1975 به نقل از ماهر، 1377 ص625).
درمان
کم توانی هوشی با انواع اختلالات رواني توام است و معمولاً مستلزم حمايتهاي رواني- اجتماعي متعدد است. بهترين درمان کم توانی مدل طب پيشگيري براساس پيشگيري اوليه، ثانويه و ثالث است.
پيشگيري اوليه: به تلاشها و اقدامات انجام شده براي حذف يا كاهش عوامل و شرايطي كه به پيدايش اختلالات همراه با کم توانی هوشی منجر ميگردد، اطلاق ميشود. اين اقدامات مشتمل است بر آموزش به منظور بالا بردن سطح معلومات عامه مردم در مورد کم توانی هوشی وضع قوانين براي تامين مراقبت مطلوب براي مادر و كودك است. مشاوره خانوادگي و ژنتيك به كاهش ميزان بروز کم توانی هوشی در خانوادههايي كه سابقة اختلال ژنتيك با کم توانی هوشی در آنها وجود دارد كمك ميكند.
پيشگيري ثانوي و ثالث:
وقتي اختلال يا حالت مربوط به کم توانی هوشی مشخص شد لازم است براي هر چه كوتاهتر ساختن دوره بيماري(پيشگيري ثانوي) و نيز به حداقل رساندن معلوليت ناشي از آن(پيشگيري ثالث) تحت درمان قرارگيرد(كاپلان سادوك 1993 به نقل از پورافكاري، 1382، ص363-362).
2-6 رويكردهاي ارزيابي عملكرد و سازگاری خانواده :
واژه هاي ارزيابي و سنجش به لحاظ تعريف و كاربرد متمايز از هم هستند. ارزيابي به روال توام با قضاوت و به دايره شمول بيشتري اتلاق مي شود كه شامل مشاهدات ذهني و براداشتهاي حاصله از طريق طي كردن روند سنجش مي باشد، معمولا به دنبال سنجش مي آيد و دال بر نوعي قضاوت دلخواه است كه متضمن تجربه و دانش و نيز سوگيري ها، رغبتها ،نظام ارزشي و نقطه نظرهاي آزماينده است و سنجش به روال رسمي مصاحبه و اجراي ابزارهاي عيني و فرافكني خاصي اتلاق مي شود كه مستلزم نمره گذاري است. وي اظهار مي دارد كه حداقل دو چشم انداز نظري درباره ارزيابي وجود دارد. يكي،كه روانشناختي محض است، شامل مكاتب انسان گرايي، شناختي و رفتاري است. در اين ديدگاه فرد جايگزين خانواده مي باشد و ديگري مبتني بر استفاده سيستم هاست (مينوچين،1990).
در اين ديد، هر عضوي در خانواده بر خانواده اثر مي گذارد و از ديگران اثر مي پذيرد. اين ديد بر اهميت مراوده هاي خانوادگي، صرف نظر از تأثير فرد تأكيد مي ورزد و كليت خانواده را در نظر مي گيرد. ديد سيستمها، نقش فرد را در كارايي يا كارايي خانوادگي ناكارساز با نقش همه اعضاي خانواده هم ارز و يكسان مي داند. فرد و خانواده داراي اثرات چند سويه اي مي باشند، يعني بين آنها اثرات چند سويه و مستمر وجود دارد. لذا مدلهاي سنجش كارايي خانواده نيز بر همين پيش فرض استوارند (مينوچين،1990).
با ورود نظريه سيتم ها به حوزه خانواده و طرح نظريه سيستمها ي خانواده توسط آكرمن(1930) زمينه مساعدي براي رواج نگرش سيستمي به خانواده و تحقيقات مبتني بر مفاهيم نظري تفكر سيستمي فراهم گرديد و ساخت،كارايي و الگوهاي تعاملي اعضاي خانواده مورد توجه قرار گرفت و با توجه به پيچيدگي مفاهيم سيستمها، برخي محققان بر ساخت و طراحي ابزارهايي بر اساس سنجش كارايي خانواده همچنان اصرار ورزيدند.
والش(1982) بازنگري جامعي از مدلهاي فرايندهاي خانواده سالم(كارساز) به عمل آورد و اذعان نمود كه واژه طبيعي يا سالم به گونه هاي مختلفي قابل تفسير است. لذا بازنگري خود را بر اساس چهار تعريف از طبيعي (سالم) بودن آغاز كرد كه عبارتند از:
سلامت يا فقدان بيماري
ديد آرمان گرايانه از خانواده با عملكرد بهينه و ارماني
متوسط آرماني
فرايندهاي طبيعي
وي سپس چنين نتيجه مي كيرد كه مدلهاي روان درماني و مدلهاي چند نسلي خانواده درماني، هر دو داراي اين فرض آشكار مي باشند كه ظرفيت والدين براي ايجاد ارتباط با هم و فرزندانشان به شيوه سازشي،برآيند روابط دوران كودكي در خانواده اصلي خودشان است (بهاري،1379).
الف:رويكرد ساختاري
مدل ساختاري عملكرد خانواده توسط مينوچين (1974) در كتاب خانواده و خانواده درماني توصيف شده. اين رويكرد به توصيف شش جنبه از عملكرد خانواده مي پردازد كه مينوچين پيشنهاد مي كند بايد از سوي درمانگر ارزيابي شوند و بر اساس آن نوع درمان طرح شود. شش جنبه عبارتند از: ساختار خانواده، انعطاف پذيري، منبع، محيط زندگي، مرحله رشدي و رابطه علائم بيمار با الگوي تعاملي خانواده. اين رويكرد شيوه هاي درك سيستمهاي اصلي و فرعي خانواده و مرزهاي آن را نيز به درمانگر يادآور مي شود. درمانگر ساختي نظام خانوادگي را بدون درگير شدن با وسعت تحريف واقعيت به هم پيوند مي دهد و ساختار آن را با ورود به تعاملات آن تجربه مي كند. مرزها به وسيله مشاهده تعاملات خانوادگي و اقدامات طرح شده، مانند تلاش براي ايجاد مرزهاي ميان سيستمهاي فرعي يا فروريختن آن،ي ادداشت و ترسيم مي شود (باركر،1375).
ج:مدل چند مختصاتي
راسل(1979) آنچه را مدل چند مختصاتي ارزيابي خانواده ناميدند توصيف كرد و سپس«نظريه تجديد نظر شده اي» به چاپ رسانيدند.آنها با بازنگري متون فشرده متون، دو جنبه رفتار خانواده، يعني يكپارچگي و انطباق پذيري را تشخيص دادند و معتقدند كه از اهميت بنيادي برخوردار است.
يكپارچگي شاخصي است براي «نزديكي عواطف افراد خانواده به يكديگر». انطباق پذيري خانواده شاخصي است براي تغيير پذيري خانواده و اينكه تا چه حد مي توان خانواده را ثابت دانست. عملكرد رضايت بخش زوجين، يا يك گروه خانوادگي بزرگتر به دو عنصر ثبات و تغييرپذيري نياز دارد. اين دو ويژگي به نحو مناسبي با هم توازن پيدا مي كند. يكپارچگي نيز بايد تقريباً در وسط قرار بگيرد نه در دو انتهاي يك پيوستار.
اين مؤلفان سه وسيله ارزيابي نيز براي ارزيابي يكپارچگي و انطباق پذيري خانواده تدوين كرده اند. يكي از آنها «مقياسهاي ارزشيابي انطباق پذيري و يكپارچگي خانواده» است. اين مقياس 30 ماده دارد. مدل چند مختصاتي نشان دهنده بعدي از ارتباط خانوادگي نيز هست كه «بعد تسهيل كنندگي» ناميده مي شود و وجود آن براي تسهيل حركت زوجها و خانواده در اين دو بعد(يكپارچگي و انطباق) حياتي است (باركر،1375).
د:مدل بيورز
اين مدل را بيورز در سال 1981 معرفي نمود و آنرا در مقايسه با مدل چند مختصاتي داراي مزاياي بيشتري مي داند. مدل بيورز بر دو محور استوار است: يكي مربوط به "كيفيت سبك تعامل خانواده" كه با عناوين "گرايش به مركز " و "آميخته" و ديگري با عنوان "گريز از مركز " طبقه بندي شده است. اين مدل جز روشهاي مشاهده اي است (باركر،1375). در اين مدل از چند داور خواسته مي شود به مشاهده رفتار ضبط شده هر يك از اعضاي خانواده بر اساس 5 محور و مطابق با انواع عناوين فرعي هر محور بپردازند و سپس نمره گذاري كنند. محورها و زير عنوانهاي مورد نظر عبارتند از:
محور (1):ساخت خانواده: شامل قدرت آشكار، ائتلافهاي والدين، نزديكي و صميميت و ساختار قدرت مي باشد.
محور (2) : اسطوره شناسي (يعني ميزان همخواني تصور خانواده از خود با ارزيابي داور از رفتار خانواده)
محور (3): مجادله هاي هدف دار (اثز بخش بودن مجادله هاي خانوادگي )
محور (4): خودمختاري ( شامل:ارتباط بر اساس تصوير از خود، مسئوليت پذيري، مداخله و نفوذپذيري)
محور (5): عواطف خانوادگي (شامل ابراز عواطف، حال و هوا و روحيه، همدلي و تعارض)
در اين مدل كه تلاشي براي تلفيق نظريه سيستمها و نظريه تبادلي است، خانواده ها بر اساس كيفيت اسلوبي يا سبك تعامل و ميزان كارايي خانوادگي روي يك مقياس پنج نقطه اي رتبه بندي مي شوند. خانواده هايي كه كارايي مناسب و بهينه اي دارند، خانواده هاي با كفايت ناميده مي شوند و خانواده هايي كه دامنه مياني، مرزي و شديداً آشفته قرار مي گيرند، خانواده هايي هستند كه كارايي ضعيف تري دارند.
اعضاي خانواده هاي گريزنده از مركز تا حد زيادي رضايت از رابطه را در فاصله گرفتن از درون خانواده مي دانند و اعضاي خانواده هاي گرونده به مركز معتقد است كه دنياي بيرون خانواده چيزي براي عرضه به آنها كه موجب رضايتشان شود ندارد. طبق اين مدل هر دوي اين خانواده ها از كارايي ضعيفي برخوردارند. مدل بيورز به لحاظ تحليل مقطعي كارايي فعلي خانواده با مدل چند مختصاتي وجه اشتراك دارد (باركر،1375).
ث:مدل مك مستر در مورد كاركرد خانواده
اين مدل راه مفيدي براي بررسي خانواده ها ارائه مي دهد و بر رويكرد نظام دار استوار است. اين رويكرد شش جنبه كاركرد خانواده را مدنظر قرار مي دهد: 1. حل مساله 2. ارتباط 3. نقش ها 4. پاسخ گویی عاطفی 5. دخالت عاطفی 6. کنترل رفتار. اين طرح با كاركرد فعلي خانواده سر و كار دارد نه با رشد قبلي يا مرحله تحولي كنوني آن و شيوه سنجش خانواده در اين مدل به سبك مشكل محور است. باركر معتقد است مزاياي زاويه ديد مك مستر در عمل نشان داده است او در ميان تمام مدلها ،حتي براي سنجش كارايي زوجين و درمان آنها، اين مدل را پيشنهاد مي كند. در اين مدل توجه خاصي به مهارتهاي سازشي خانواده كه منجر به تكامل و ابقاي آن مي گردد معطوف شده است (باركر،1399).
و:مدل فرايند كاركرد خانواده
اين مدل نيز نهايتا از طرح طبقات خانوادگي مشتق مي شود. همانطور كه توسط استين هاور و همكارانش(1984) بيان شده، اين مدل كاركرد خانواده را در طول شش بعد بررسي مي كند،كه همه جز يكي، شبيه به طبقات مدل مك مستراست.آنها عبارتند از:
1.انجام وظيفه كه شبيه به حل مسئله مدل مك مستر است.
2.ايفاي نقش
3.ارتباط (از جمله ابراز عاطفي)
4.دخالت عاطفي
5.كنترل
6.ارزشها و هنجارها (همان)
ديدگاهها در مورد سازگاري
در ديدگاه زيستي-رواني- اجتماعي
اين مدل به صورت تلويحي- مدلي از سلامتي را ارائه ميدهد كه شامل حالت ذهني، توانايي انجام نقشهاي ارزشمند اجتماعي، رضايت از وضعيت جسمي و بدني و مجموعهاي از متغيرهايي ميشود كه اغلب به عنوان«كيفيت زندگي» مورد مطالعه و بررسي قرار گرفتهاند. در نظام پياژه، سازش، تعادل بين درون سازي و برونسازي است. ميتوان سازش را ساختن مجموعهاي از روابط دانست كه انسان خود را بين آنها قرار ميدهد. چنين وضعيتي در نتيجة مجموعه واكنشهايي كه فرد به وسيلة آنها رفتار خود را تغيير ميدهد تا بتواند به گونهاي موزون بر شرايط محيطي معين يا تجربهاي جديد پاسخ دهد.
همان طور ه به نظر ميرسد مفهوم «سازش زيستي» معنايي نسبتاً دقيق داشته باشد، ولي وقتي جنبههاي رواني- اجتماعي سازگاري آدمي مطرح ميشود مساله بسيار پيچيده ميگردد، چرا كه اين سازگاري شخصاً به خاطر حيات صورت نميگيرد. از نقطه نظر رواني- اجتماعي سازگاري به خودي خود به طور انتزاعي وجود ندارد. فرد با موقعيتي و با يك محيط اجتماعي به طبع نظامهاي مرجع خود سازش يافته است كه در ضوابط و معيارهاي آن و آستانه خودداري از سازش را مشخص ميكند، بنابراين بدون توجه به جنبههاي رواني- اجتماعي مشكل است كه بتوان حد و مرز اين مفهوم را براي انسان مشخص كرد(شادمان، 1383).
ديدگاه تحليل رواني
از ديدگاه تحليل رواني به فردي سازگار گفته ميشود كه واحد«من» قوي و سالم باشد يا بتواند ميان دو پايگاه ديگر شخصيت يعني«من و فرامن» تعادل و هماهنگي ايجاد كند تا اينها بتوانند به وظايف خود به خوبي عمل نمايند. در اين ديدگاه، شخصيت آدمي همانند يك نظام پوياي انرژي تصور ميشود كه در يك تقسيمبندي از سه قسمت تشكيل شده است. هريك از اين سه نظام، نيروهاي رواني مشخص دارند كه دائم با يكديگر در درون سيستم كلي شخصيت در حال فعل و انفعال ميباشند كه مبتني بر تعارض پايگاههاي مربوطه ميباشند و بنابراين ديدگاه رفتار و حالات آدمي از جمله رفتارهاي سازگار نتيجه عملكرد اين نيروهاي دروني است. از اين ديدگاه ريشه و عمل همه ناسازگاريها در تجربيات كودكي و در رابطه با چگونگي گذراندن مراحل تحول جستجو ميشود. در اين راستا ناسازگاري كه به دليل وجود تعامل بين تكانههايي كه در جستجوي تخليه و رهايي هستند از يك طرف ديگر به وجود ميآيد. وقتي كه تكانهها نتوانستند در هشياري تحمل شوند و فرد نتواند به طور موثري در برابر انان دفاع كند، من راه ديگري ندارد جز اينكه نشانههاي سازگاري ايجاد نمايد كه در اين صورت هدف رفتار ناسازگار كاهش تنش يا تعارض است(مك اسمراد به نقل از ديلمي،1380).
ديدگاه يادگيري اجتماعي
رويكردهاي يادگيري اجتماعي، سازگاري انسان را به سان حل مساله يا رفتار كنار آمدن در نظر ميگيرند. منظور ما از كنار آمدن، ميزان يا درجهاي است كه افراد ميتوانند سه چالش مهمي را كه براي موجوديت آنها به وجود ميآيد، برطرف كند و يا حداقل كنترل نمايند. اين چالشها عبارتند از:
الف)چالشهاي مستقيم حاصل از محيط فيزيكي.
ب)چالشهاي ناشي از محدوديتها.
ج)چالشهاي بين فردي مربوط به محيط.
ديدگاه يادگيري اجتماعي، سازگاري يا قابليت انطباقي فرد را به عنوان توانايي برآورده سازي و كنار آمدن با فشارهاي رواني و مشكلات، همراه با حداقل بينظمي در جريان مداوم زندگي كه پيامدهاي فوري و دراز مدت رفتار را در بر ميگيرد، مورد توجه قرار ميدهد(ديلمي، 1380).
ديدگاه علوم رفتاري
سازگاري از نظر علوم رفتاري عبارتند از:
1-عمل برقراري رابطه رضايت بخش ميان خود و محيط.
2-عمل پذيري و كردار مناسب و موافق محيط و تغييرات فيزيكي.
3-سازگاري موجود زنده با تغييرات دروني و بيروني(شعارينژاد، 1370 به نقل از ديلمي1380).
ديدگاه مراجع محوري
به اعتقاد راجرز خويشتن پنداري فرد از اضطراب يا تجربه ارگانيزمي او ناهماهنگ و در تضاد است. هر موقع كه ادراك يك فرد از تجربه خودش تعريف يا انكار شود، تا حدودي حالت ناهماهنگي ميان«خود» و تجربيات فرد، يا حالت ناسازگاري رواني و آسيب پذيري به وجود ميآيد و موجب پيدايش مكانيزمهاي دفاعي ميشود. در حقيقت فرد در مقابل تهديدهاي حاصل از ناهماهنگي ميان تجربه و خويشتن پنداري، احساس اضطراب ميكند و سپس با استفاده از يكي از مكانيزمهاي دفاعي در مقابل تهديد و اضطراب حادثه به دفاع از خود ميپردازد. انسان رواننژند و ناسازگار با مشكل مواجه است زيرا ارتباطش را با خود و ديگران از دست داده است و روابطش نامطلوب است (شفيعآبادي، 1377).
ديدگاه انسان گرايي
بر طبق مدلهاي انسانگرايي- هستيگرايي، رشد شخصيتي تحريف شده يا سد شده، به عنوان عامل عمدهاي است كه سلامت روان را تحت تاثير قرار ميدهد. در اين مدل تاكيد روي انگيزه رشد در مقابل ایستايي لزوم بودن و شكلگيري خود است. اگر شخصي از فرصتهاي رشد محروم شود اضطراب، نااميدي و ناكامي را تجربه خواهد كرد. تحريف طبيعت بشري به وسيله نيروهاي محيطي نامطلوب به ناسازگاري منجر خواهد شد (رستمي، 1380).
بر طبق نظر مزلو افرادي كه بيشترين سازگاري را دارند آنهايي هستند كه در سراسر مراحل زندگي خود به طور موفقيتآميزي رشد كردهاند و به بالاترين مرحله كمال يعني خود شكوفايي رسيده اند. انساني كه به مرحله خودشكوفايي ارتقاء پيدا كرده، نيروهاي بالقوه خويش را به كاملترين صورت تحقق بخشيده است. شخص ممكن است تكانههاي دروني را بازداري يا تعديل كند و يا بكوشد تا خواست محيطي را به طريقي تغيير دهد تا تعارض را دفع نمايد. پياژه به فرآيند سازگاري اهميت زيادي ميداد. او اصطلاحات درونسازي و برونسازي را به كار برد. منظور از اين دو واژه به ترتيب تغيير نسبي خود شخص يا تغيير محيط است. هم درونسازي و هم برونسازي به حل تعارضها ميانجامد (چوهان، 1993 به نقل از رستمي، 1380).
ديدگاه روان شناسي شناختي
در ديدگاه روانشناسي شناختي، انسان سازگار به كسي گفته ميشود كه توانايي و قدرت پردازش صحيح اطلاعات را داراست و چون قادر به چنين كاري است لذا يك نظام ارزشي واقع بينانه براي خود تنظيم مينمايد تا تحت تاثير نوسانات رواني دردناك و اختلاف با ديگران دچار آسيب نشود. اين روند به او كمك ميكند تا به احساس بهتري دست يابد (رستمي، 1380).
2-7 تحقیقات انجام شده داخلی و خارجی
تحقیقات در داخل کشور:
احمدی همچنین در سال 1391 تحقیقی دیگری با عنوان عملکرد خانواده های دارای فرزند معلول انجام داد.هدف از اين تحقيق شناخت ويژگيها و عملکرد خانوادههای دارای فرزند معلول بود تا نقش فرزند معلول در نظام خانواده شناخته شود. پژوهش به روش توصيفی و مقايسهای انجام شد. جامعه آماری خانوادههای کارکنان سپاه دارای فرزند معلول و ساکن در شهر تهران بودند. 100 نفر از خانوادههای دارای فرزند معلول به عنوان گروه نمونه و 100 نفر از خانوادههای فاقد فرزند معلول به عنوان گروه شاهد به شيوه نمونهگيری در دسترس انتخاب شدند. برای جمعآوری اطلاعات مقياس سنجش خانواده مورد استفاده قرار گرفت. همچنين برای تجزيه و تحليل دادهها از آزمون t گروههای مستقل (مقايسه ميانگينها) استفاده شد. يافتهها نشان داد خانوادههای دارای فرزند معلول در تمامی ابعاد عملکردی ضعيفتر از خانوادههای فاقد فرزند معلول هستند و اين تفاوت در ابعاد نقشها، کنترل رفتار و آزمايش عاطفی معنادار است. از سويی ديگر ملاحظه شد که 88 درصد از فرزندان معلول فاقد فعاليت اجتماعی بوده و 47 درصد از داشتن دوستان صميمی محروم هستند. نتيجهگيری بر این بود که خانوادههای دارای فرزند معلول نياز به حمايت و بازسازی دارند تا بتوانند عملکردی طبيعی داشته و مانع از بروز آسيبها در عملکرد فردی، خانوادگی و اجتماعی در ساير اعضای خانواده بشوند.
احمدی (1390) در تحقیقی با عنوان مشکلات خانواده های دارای فرزند معلول، مطالعه ای بر روی 200 نفر در دو گروه خانواده های کارکنان دارای فرزند معلول و خانواده های فاقد فرزند معلول به عنوان گروه شاهد انجام داد. نتایج نشان داد از نظر عملکرد درون خانواده، تفاوت میان خانواده های فرزند دارای معلولیت با گروه شاهد معنی دار و به بیان دیگر عملکرد در خانواده گروه شاهد بهتر از گروه دارای فرزند معلول بود. از نظر وضعیت سازگاری بین دو گروه در نمره کل و مقیاس های فرعی تفاوت معنی داری وجود داشت. خانواده های دارای فرزند معلول از لحاظ عملکردی و سازگاری نسبت به خانواده های فاقد فرزند معلول دچار ضعف و نارسایی هستند. بنابراین این خانواده ها به خدمات آموزشی، مشاوره ای و حمایت های مالی و روانی نیاز دارند.
در سال 1390 ساعی پور تحقیقی با عنوان «بررسی نظرات معلولین و خانواده های آنان در خصوص معلولیت در شهرهای قزوین و کرج» بر روی150 معلول و خانواده آنها از كانون معلولين، مدارس استثنايي و بنياد جانبازان كرج و قزوين، که بطور تصادفي انتخاب شده بودند انجام داد. يافته هادر اين بررسي نشان داد معلولين ناشنوا و خانواده هايشان نسبت به ساير معلولين نظر مثبت تري به معلوليت دارند. با افزايش تعداد افراد خانواده، نظر معلول بطور معني داري نسبت به معلوليت منفي تر مي شود (ضمن اينكه رابطه نظر معلول با جنس او و علت معلوليت و تحصيلات عالي والدين معني دار نيست.
در مطالعه ای که سعید قاسمی و همکاران در سال 1390 با عنوان همبستگي و انطباق پذيري خانواده هاي داراي فرزند معلول بر اساس الگوي حلقوي پيچيده شهر تهران بر روی 200 والد داری کودک کم توان هوشی مشغول به تحصیل در مدارس استثنایی انجام داده است نتایج نشان داد: نمرات پیوستگی و انطباق پذیری ایده آل والدين نسبت به پیوستگی و انطباق پذیری درک شده بالاتر بود. پدران در بعد انطباق پذیری درک شده و ایده آل و مادران در بعد پیوستگی درک شده و ایده آل نمرات بالاتری را کسب کردند. تفاوت میانگین نمرات پیوستگی و انطباق پذیری درک شده و ایده آل در والدين از لحاظ آماري معنا دار نبود. در میان سه دسته کلی ساختار و عملکرد خانواده، متعادل، حد وسط و نامتعادل، اکثریت والدین ساختار خانوادگی خود را حد وسط درک کردند و تعداد بیشتری از مادران نسبت به پدران ساختار خانوادگی خود را بصورت نامتعادل درک کردند. نتیجه گیری کلی این که با وجود قرار داشتن این خانواده ها در ساختار متعادل، والدين فرزند دارای معلولیت تمایل به پیوند عاطفی و انطباق پذیری بالاتری دارند.
افروشه (1389) با تحقیقی تحت عنوان بررسی تاثیر خدمات مراکز درمان و توانبخشی اختلالات نافذ رشد (اوتیسم ) تحت نظر سازمان بهزیستی بر کیفیت زندگی مادران دارای کودک اوتیستیک ( در خود مانده ) نتیجه گرفت، مادران دارای فرزند اوتیسم از کیفیت زندگی پایینی برخوردارند و کیفیت زندگی مادران دارای فرزند اوتیستیک استفاده کننده از خدمات توانبخشی به طور معناداری بیشتر از مادران فرزند اوتیستیکی است که از خدمات مراکز توانبخشی استفاده نمی کنند.
علی آبادی در سال1389 تحقیقی با هدف مطالعه تعیین میزان و نحوه پیروی والدین کودکان دارای معلولیت شهر بیرجند از برنامه های توانبخشی و موانع پیروی از درمان از دیدگاه والدین انجام داد. در این مطالعه مقطعی-توصیفی تحلیلی، میزان و نحوه پیروی والدین کودکان معلول 12 ساله و کوچکترمراجعه کننده به مراکز توانبخشی سرپایی شهر بیرجند از برنامه های توانبخشی و موانع پیروی از درمان در 5 حیطه تداوم دوره درمان، حضور مرتب در جلسات درمان، انجام تمرینات توانبخشی در منزل، تهیه وسایل توانبخشی و تهیه و مطالعه مواد آموزشی مورد بررسی قرار گرفت. نمونه آماری در تعیین میزان پیروی از تدوام درمان شامل 178 نفر و نمونه آماری در تعیین میزان پیروی از سایر حیطه ها و موانع پیروی شامل 92 نفر بود.
یافته ها در این تحقیق نشان داد میزان پیروی از تداوم دوره درمان، 60/5% بود. میزان پیروی از حضور مرتب در جلسات درمان، انجام تمرینات درمانی در منزل، تهیه وسایل توانبخشی و تهیه مواد آموزشی به ترتیب 77 ، %70 ،%47/8% و 72/7% بود. بین نوع خدمت توانبخشی و پیروی از تداوم دوره درمان ارتباط آماری معناداری وجود داشت. بین سطح تحصیلات والدین و پیروی از تهیه وسایل توانبخشی ارتباط آماری معناداری وجود داشت.مهمترین موانع حضور مرتب در جلسات درمان با در نظر گرفتن شدت هر یک از موانع و فراوانی مواجهه با هر یک از آنها در طیف نمره 0 -460 به ترتیب، "هزینه زیاد خدمات توانبخشی"(113/95)،" دشواری حمل کودک به مراکز توانبخشی"(81/84)، "فاصله زیاد خانه مراجعان تا مراکز توانبخشی"(81/78)، "شرایط بد آب و هوایی در فصولی از سال"(77/9) و "فرصت کافی نداشتن"(71/94) بودند؛ مهمترین موانع انجام تمرینات درمانی در طیف نمره 0-300 به ترتیب،"لجبازی و امتناع کودک از انجام تمرینات"(125/05)،"کودک تمرینات را دوست نداشته و والدین نمی خواهند اذیت شود"(89/91)،" خستگی مراقب در طول روز"(84/97)،"تنها بودن مراقب اصلی و نبودن کسی برای کمک در انجام تمرینات"(60/03)،" نداشتن وسایل انجام تمرینات درمنزل"(55) و "فراموش کردن انجام تمرینات"(46) بودند؛ مهمترین مانع تهیه وسایل توانبخشی در طیف نمره 0-305 "قیمت بالای وسایل توانبخشی" (65/86)بود؛ مهمترین مانع تهیه مواد آموزشی در طیف نمره 0-110 "پیدانکردن مواد آموزشی"(20) بود و نهایتاً مهمترین مانع مطالعه مواد آموزشی" نداشتن فرصت کافی برای مطالعه آنها"(14) بود. بین تعداد موانع انجام تمرینات توانبخشی در منزل و پیروی از توصیه انجام تمرینات در منزل ارتباط آماری معناداری وجود داشت.
نتایج این پژوهش نشان داد میزان پیروی از توصیه تداوم دوره درمان تا انتها، کمتراز پیروی از سایر توصیه ها و میزان پیروی از توصیه تهیه وسایل توانبخشی، بیشتر از پیروی از سایر توصیه های توانبخشی است. همچنین نتایج نشان داد احتمال تکمیل دوره درمان فیزیوتراپی بیشتر از سایر دوره های توانبخشی است و از بین عوامل دموگرافیک تنها بین سطح تحصیلات بالاتر والدین و پیروی از تهیه وسایل توانبخشی ارتباط آماری معنادار وجود دارد. والدین کودکان معلول بدلیل مواجهه با موانع مختلف بویژه هزینه بالای خدمات توانبخشی، لجبازی و امتناع کودک از انجام تمرینات، قیمت بالای وسایل توانبخشی، پیدانکردن مواد آموزشی و نداشتن فرصت کافی برای مطالعه مواد آموزشی توصیه شده، امکان پیروی کامل ازبرنامه های توانبخشی کودکانشان را ندارند. با توجه به نتایج حاصل از پژوهش به نظر می رسد مسئولان سازمان بهزیستی ومراکز توانبخشی می بایست برای رفع موانع پیروی والدین کودکان معلول از درمانهای توانبخشی و ارائه راهکارهایی جهت افزایش میزان پیروی از درمان و پیشرفت درمانی بیشتر تلاش نمایند. برنامه های توانبخشی نیز بایستی با همکاری والدین ومتناسب با شرایط سنی و علایق هر کودک طراحی گردند تا حداکثرنتیجه مطلوب حاصل گردد.
شکور (1388) در یک مطالعه پدیدار شناسی با عنوان تجارب خانواده های دارای کودک معلول نشان ميدهد وجود كودك دارای معلولیت منجر به مشكلات روحي رواني و تغييرات وسيعي در كليه ابعاد زندگي تمام اعضا خانواده ميشود و بر تعاملاتشان اثر ميگذارد. اعضا خانواده جهت تطابق خود و سازگاري و يا برگشتن به زندگي عادي راههاي متفاوتي را در پيش ميگيرند و با وجود مشكلات روحي رواني و تعارضاتي كه پيدا ميكنند به عنوان يك كودك ضعيف با ناتواني ها هاي خاص خود و متعلق به آن درصدد حمايت از او بر مي آيند. مشكلات رواني ، اجتماعي و اقتصادي كه خانواده در حين سازگاري با بچه دارای معلولیت تجربه ميكنند ميتواند منجر به تعارضاتي در خانواده شود و ممكن است منجر به تغييراتي در نقشهاي افراد و عملكرد آنها در خانواده شود.
به منظور بررسی شیوه سازگاری و تطابق پدر و مادر دارای کودک سندروم دان ( دامروش،1982 به نقل از ایلالی) تحقیقی در مریلند بر روی 25 خانواده این بیماران انجام داد. محقق، والدین کودکان شیر خوار تا سن بلوغ را مورد بررسی قرار داد. او از پرسشنامه سازگاری والدین و غمگینی مزمن برای بررسی استفاده کرد. در این تحقیق تفاوت شیوه سازگاری پدر و مادر به وضوح نشان داده شده است. پدران 83 درصد تطابق با ثبات داشتند. و مادران 68 درصد دچار بحران های روانی بودند. و میزان بالایی از افسردگی مزمن داشتند.1 درصد رفتارهای سازگاری پدر و مادر با یکدیگر تفاوت داشت. مادران سطح بالایی از احساس تحمل ، بار سنگین فشار، گرفتگی، پریشانی مطرح کردند. نگرانی از آینده، اضطراب و ترس برای چیزهایی که افراد دیگر در باره آنها می گویندو احساس حسادت و تنفر نسبت به مادران کودکان سالم داشتند.
پرمقیاس طی تحقیقی با عنوان بررسی عوامل موثر بر نگرش مادران دارای فرزند کم توان هوشی نسبت به شیوهای نگهداری فرزندان کم توان هوشی در خانواده و موسسه شبانهروزی بر اساس آزمون خیدو در سطح معنیداری 01/0p< نشان داد که اکثریت مادران: 1- از اینکه فرزند معلول در کنار خانواده باشد احساس راحتی و آرامش میکنند. 2- از اینکه فرزند معلول خود را به موسسه بسپارند احساس گناه میکنند. 3- حضور فرزند معلول ذهنی را در خانواده موجب گرمی روابط بین اعضای خانواده میدانند. 4- میزان دریافتی کمک هزینه نگهداری فرزند کم توان هوشی در خانواده را کافی نمیدانند. 5- اصلا بچهدار نشدن را به داشتن فرزند کم توان هوشی ترجیح میدهند. همچنین یافتههای تحقیق بر اساس آزمون تحلیل واریانس نشان میدهد: بین میزان و چگونگی حمایت و نوع آن با شیوه نگهداری فرزند کم توان هوشی در خانواده در سطح 05/0 p < رابطه معنیدار وجود دارد. نتایج بدست آمده از آزمون خیدو نشان میدهد که بین سن فرزند دارای معلولیت (بالای 15 سال و زیر 15 سال) و نوع نگرش مادران در شیوه نگهداری در سطح 05/0p< رابطه معنیدار وجود دارد به صورتیکه مادران دارای فرزند کم توان هوشی زیر 15 سال دارای نگرش مثبت نسبت به شیوه نگهداری فرزند معلول در خانواده میباشند.نتایج بدست آمده از آزمون خیدو نشان میدهد که: 1. بین فوت همسر و نگرش مادران با شیوه مراقبت از فرزندان معلول در خانواده رابطه معنیدار وجود ندارد. 2. بین ازدواج فامیلی و نوع نگرش نسبت به نگهداری فرزند معلول در خانواده رابطه معنیدار وجود ندارد. 3. بین داشتن مسکن مستقل (شخصی) و شیوه مراقبت از فرزند معلول در خانواده رابطه معنیدار وجود ندارد. 4. بین جنسیت فرزند معلول و شیوه مراقبت از فرزند معلول در خانواده رابطه معنیدار وجود ندارد 5 . میزان جنسیت فرزند معلول و شیوه مراقبت از فرزند معلول در خانواده رابطه معنیدار وجود ندارد
رمزی(1386) در پژوهش با عنوان مقایسه سلامت روانی والدین کم توان هوشی (سنین پایین تر از 16 سال) مقیم در مراکزشبانه روزی و والدین کم توان هوشی که هنوز درآین مراکز پذیرش نشده اند به این نتایج رسید: بین مادران کودکان دارای معلولیت علائم روان تنی، اضطراب، ترس های مرضی، وسواس اجباری، حساسیت درروابط اجتماعی تفاوت معنی دار در سطح5% وجود دارد. در حالی که مقوله های پرخاشگری افکار پارانوئیدی و روانپرشی تفاوت معنی داری یافت نشد. همچنین بین پدران کودکان کم توان هوشی مقیم درمراکز و پدران کودکان کم توان هوشی دراین مراکز پذیرش نشده اند در مقوله های افسردگی، اضطراب و حساسیت در روابط اجتماعی تفاوت معنی دار در سطح 5% وجود دارد درحالی که در مقوله های علایم روان تنی، ترس های مرضی، و سواس اجباری افکار پارا نوئیدی و روان پریشی تفاوت معنی داری یافت نشد.
سلیمانی در سال 1386 تحقیقی با عنوان «میزان بهره مندي از خدمات سلامت در كودكان کم توان هوشی و عوامل موثر بر آن» انجام داد. هدف از اين پژوهش بررسي ميزان و عوامل موثر بر بهره مندي كودكان دچار کم توانی هوشی از خدمات سلامت بوده است.روش كاردر اين مطالعه از نوع مقطعي توصيفي بوده كه به روش نمونه گيري منظم و از طريق مصاحبه با والدين 110 كودك دچار کم توانی هوشی شهر تهران انجام شده و چگونگي و ميزان تاثير عوامل مختلف بر بهره مندي از خدمت با استفاده از مدل رگرسيون دو جمله منفي نشان داده شده است.نتايج تحقیق نشان داد در طول يك سال 09/99درصد از اين كودكان از خدمات سلامت موجود در جامعه استفاده كرده و 9/0 درصد خدمتي دريافت نكرده بودند. 15% آنها در بيمارستان بستري شده بودند. به طور متوسط اين كودكان 18207 بار در طول يك سال خدمت سلامت دريافت كرده بودند كه 338 بار از اين خدمات با هزينه خانواده و بدون يارانه بهزيستي انجام شده و عوامل موثر بر بهره مندي از خدمات اخير عبارت بودند از: آگاهي خانواده از خدمات لازم و ارجاع كودك به مراكز لازم. بنابراین مداخلات مناسب بر مبناي عوامل موثر مي تواند ارايه خدمات سلامت را به اين كودكان در جامعه ارتقا دهد.
باغبانان در سال 1386 تحقیقی با عنوان، بررسی تأثیر آموزش مهارتهای زندگی در سازگاری اجتماعی مادران دارای فرزند کم توان هوشی انجام داد. روش بررسی در این پژوهش از نوع آزمایشی مداخلهای است. آزمودنیهای پژوهش را صد مادر دارای فرزند کم توان هوشی مدارس استثنایی دولتی شهر اصفهان تشکیل دادند. حجم نمونه با جامعه یکسان بود. با استفاده از مقیاس سازگاری اجتماعی ویزمن و پیکل، همه مادران آزمون شده و بهطور تصادفی به دو گروه آموزشی و گواه تقسیم شدند. سپس به گروه آزمایش، مهارتهای زندگی آموزش داده شد. در پایان جلسات آموزشی، مجددا میزان سازگاری اجتماعی هر دو گروه ارزیابی شده و تفاوت بین نمرات قبل و بعد آموزش مقایسه شد. یافتهها نتیجه آزمون t همبسته نشان دهنده تأثیر آموزش مهارتهای زندگی در افزایش سازگاری اجتماعی مادران گروه آزمایش است. بررسی همبستگی سن مادران و همچنین سن کودکان با افزایش سازگاری اجتماعی نشان میدهد، که رابطه معنیداری بین سن مادران و سن کودکان با افزایش سازگاری اجتماعی مادران وجود ندارد. همچنین افزایش سازگاری اجتماعی مادران دارای فرزند دختر در هریک از زیرمقیاسها بیشتر از این میزان در مادران دارای فرزند پسر است.
میر زمانی در سال 1386 تحقیقی انجام داد که هدف از آن ، بررسی و مقایسه باورهای غیرمنطقی مادران دارای فرزند کم توان هوشی شدید یا عمیق مراجعهکننده به مراکز خدمات بهزیستی با مادران دارای فرزند عادی۶ تا۱۴ساله شهر تهران است. روش بررسی مطالعه بهصورت مقطعی و علیمقایسهای بوده که ۱۶۰ نفر (۸۰ نفر مادران دارای فرزند کم توان هوشی شدید یا عمیق و ۸۰ نفر مادران دارای فرزند عادی )در پژوهش مشارکت کردند. این افراد در نواحی شرق، غرب، جنوب، شمال، و مرکز تهران، ازطریق نمونهگیری خوشهای چندمرحلهای در چهار موضوع سن مادران، سطح تحصیلات، منطقه محل سکونت و تعداد فرزندان بهصورت همتاسازی انتخاب شدند و با پرسشنامه باورهای غیرمنطقی محل سکونت و تعداد فرزندان بهصورت همتاسازی انتخاب شدند و به پرسشنامه باورهای غیرمنطقی جونز (IBT) پاسخ دادند. تجزیهوتحلیل و یافته تجزیهوتحلیل دادهها با استفاده از آمار توصیفی و استنباطی ( tگروههای مستقل، Uمان ویتنی، مجذور کای و آزمون دقیق فیشر ) انجام شد. نتایج نشان داد . ۱:در سطح آلفای ۰/۰۵ تفاوت معناداری بین باورهای غیرمنطقی بهطورکلی و باورهای غیرمنطقی سرزنشکردن خود، واکنش همراه با درماندگی به ناکامی، نگرانی زیاد توأمان با اضطراب، اجتناب از مشکل و وابستگی و کمالگرایی وجود دارد ۲ . بین باورهای غیرمنطقی مادران دارای دختر کم توان هوشی با پسر کم توان هوشی در سطح آلفای ۰/۰۵ تفاوت معناداری مشاهده نشد ۳ . بین باورهای غیرمنطقی مادران دارای فرزند کم توان هوشی شدید یا عمیق مراجعهکننده به مراکز خدمات بهزیستی با مادران دارای فرزند عادی شهر تهران در چهار باور تفاوت معناداری مشاهده نشد. آن چهار باور عبارتاند از: توقع تأیید از دیگران، انتظارات بیش از حد از خود، بیمسئولیتی عاطفی و درماندگی برای تغییر.
پاکجویی(1379) در پژوهشی تحت عنوان تعیین عوامل موثر بر رضایت والدین کودکان کم توان هوشی استفاده کننده از خدمات مراکز توانبخشی خصوصی تحت پوشش بهزیستی منطقه شرق استان تهران نشان داد: ارتباط معناداری بین میزان رضایت والدین و متغیر های تعداد افراد خانواده، میزان درآمد والدین، هزینه ایاب ذهاب، شغل پدر، تعداد افراد معلول دیگر در خانواده و علاقه مندی خانواده به تغییر مرکز وجود دارد.
در مجموع 88 در صد از واحد های پژوهش به نوعی از خدمات ارائه شده توسط مراکز توانبخشی خصوصی اعلام رضایت نموده اند.
شریعتی و داور منش (1374) به منظور بررسی اثرات کم توانی هوشی فرزند بر خانواده تحقیقی را انجام دادند. نمونه ها شامل 1589 خانواده که از این تعداد 833 مورد خانواده هایی که فرزند کم توان هوشی داشتند و 756 خانواده که فاقد فرزند کم توان هوشی بودند. در این تحقیق برای جمع آوری اطلاعات از فرم های اطلاعاتی و ترازومتر استفاده شده است. یکی از متغیرهایی که مورد مطالعه قرار گرفته است، روابط اجتماعی خانواده است که برای بررسی آن از شاخص هایی از ارتباط اجتماعی خانواده استفاده شده است. نتایج تحقیق نشان داد که در مورد روابط اجتماعی خانواده های استثنایی، از جمله کمیت و کیفیت میهمانی رفتن و میهمان آمدن برای آنها و نیز دفعات مسافرت رفتن آنها می توان نتیجه گرفت؛ اولا وجود یک فرزند کم توان هوشی سبب محدویت روابط اجتماعی خانوده ها می گردد و ثانیا هر قدر شدت کم توان هوشی کودک بیشتر باشد، اوقات فراغت محدودتر شده و دامنه ارتباطات اجتماعی تنگ تر می شود. وجود یک فرزند کم توان هوشی در یک خانواده، بر کارکرد خانواده به عنوان پایگاه بر قراری ارتباطات اجتماعی تاثیر گذاشته و هر قدر شدت کم توانی هوشی بیشتر باشد، تاثیر منفی آن برای کارکرد خانواده بیشتر خواهد بود.
چاووشی(1366) در پژوهشی تحت عنوان بررسی مسایل روانی مادران دارای فرزند کم توان هوشی به این نتایج دست یافت: وجود فرزند کم توان هوشی سلامت جسمی و روانی مادران را تهدید می کند و غالبا تاثیر منفی به دنبال دارد. 58 در صد مادران اظهار کرده اند که وجود فرزند عقب مانده سلامت روانی آنها را مختل می کند. آسیب پذیری مادران باسواد از داشتن فرزند عقب مانده، سلامت روانی آنها را مختل می کند. آسیب پذیری مادران با سواد از مادران بی سواد بیشتر است. مادران جوانتر بیشتر از مادران مسن تر تحت تاثیر کم توان هوشی فرزند قرار می گیرند.
تحقیقات در خارج از کشور:
نتایج پژوهش جاکز (2006) که پژوهش هایی درباره نقش سبک های مقابله در پاسخ مادران به تنش ناشی از وجود کودک کم توان هوشی و تاثیر ان در وضعیت سلامت روانی و بهزیستی روانشناختی انجام شده اند خانواده ها و مادرانی که بیشتر از سبک مسئله محور بهره می گیرند سطوح پایین تری از فشارهای روانی را تجربه می کنند.
پژوهشهای هوبر و همکاران، 2005 به نقل از علی نژاد مکاری (1386) بر اطلاع رساني و آموزش به عنوان اولين اولويت خدمات رساني نشان می دهد که آموزش موضوعاتی مانند: شناخت بهتر خصوصيات كودك کم توان هوشی آموزش پذير ، آگاهي از ناتواني خاص كودك، چگونگي رفتار با كودك، چگونگي آموزش به كودك می تواند میزان کیفیت زندگی این دسته از والدین را افزایش دهد .
ورمایزر (2005) در تحقیقی به بررسی سازگاری روانی والدین در خانواده هایی که کودک با نقص ستون فقرات دارند پرداخت. بر اساس 33 مطالعه ای که انجام شده بود، 15 مورد از آن را برای مطالعه فرا تحلیلی انتخاب کرد. نتایج تحقیق نشان می دهد که کودکان با نقص ستون فقرات در دراز مدت بر سازگاری روانی والدین تاثیر می گذارند و پسرانی که دچار نقص بودند بیشتر بر روی مادران تاثیر می گذارد تا پدران. فاکتورهای زیر با سازگاری روانی والدین ارتباط دارند:
فاکتورهای کودک ( سن، مشکلات ارتباطی، مشکلات عاطفی، کم توانی هوشی)
فاکتور های خانواده ( سازگاری عاطفی، امیدواری، استرس، سازش و مولفه ای والدینی)
فاکتورهای محیطی ( حمایت اجتماعی)
کریستین (2004) نشان می دهد که والدین کودکان کم توان هوشی مشکلات مراقبتی بیشتری حتی با فرزندان سالم خود دارند و به طبع آن خواهر و برادران آنها هم مشکلات زیادی در تعامل و ارتباط با سایر اعضا به خصوص با پدرانشان و همچنین با همسالان و معلمانشان دارند. زمانی که خانواده های دارای فرزندان کم توان هوشی با خانواده های عادی مقایسه می شوند نه تنها پدران و مادران چنین فرزندانی از سلامت روان کمتری در مقایسه با والدین دارای فرزند عادی برخوردارند بلکه به طور معنی داری سطح اضطراب، افسردگی و شکایت های جسمانی بالاتری داشته و عملکرد اجتماعی آنها نیز در مقایسه با گروه عادی مختل است(محرابی ،1386).
ویز(2002) در مطالعه ای به ارزیابی تاثیر حمایت اجتماعی و توانایی فرد بر سطوح استرس در مادران کودکان ویژه، مادران کودکان اوتیسم و مادران کودکان کم توان هوشی پرداخت. از هر گروه40 مادر و مجموعه 120 مادر انتخاب شدند. نتایج نشان می دهد که تفاوت های معنا داری در گروه ها در میزان افسردگی، اضطراب، شکایات بدنی و تحلیل توانایی و قوای بدن وجود دارد. همچنین حمایت های اجتماعی پیش بینی کننده سازگاری موفق هستند.
بک من در مقایسه ادراک مادران و پدران از تاثیر ناتوانی کودک بر آنها تحقیقی بر روی 54 مادر و و 54 پدر که دارای کودک با ناتوانی و بدون ناتوانی اند، انجام داد. تفاوت معنا داری در رابطه با استرس مادران و پدران به دست آمد. نتایج نشان می دهد مادران استرس بیشتری را نسبت به پدران گزارش می کند.
والدین کودکان با ناتوانی استرس و نیاز بیشتری را در همه زمینه ها مطرح کردند. استرس به طور منفی با حمایت رسمی پدران و مادران ارتباط داشت. و به طور مثبت با افزایش نیاز های مادران ارتباط داشت.
وادینگتون، بوش (1992) در مطالعه تحت عنوان تاثیر معلولیت کودک روی عملکرد وسلامت روانی مادر 12 جفت مادر را مورد بررسی قرار دادند. سن کودکان ونوجوانان10 تا 19 ساله و جوانان 13 تا 26 ساله با شرایط معلولیت شدید بود و مادران آنها دارای سن 36 تا 68 سال بود مصاحبه ای نیمه برنامه ریزی شده با مادران در ارتباط با عملکرد روانشناختی مادر و به وطور مستقیم بر نقش عملکرد مادر تاثیر می گذارند.
پاتریکیا(1985)بررسی سازگاری خانواده هایی که به خاطر داشتن کودک با نقص عضو استرس دارند پرداخت. فاکتور هایی که روی ساز گاری این خانواده ها تاثیر می گذارد و ادراک خانواده از استرس در رابطه با کمک های داخلی و خارجی خانواده و خصوصیات کودک ناتوان بررسی شده است. نتایج تحقیق نشان می دهد که استرس ادراک شده پایین در رابطه با داشتن کودک ناتوان به طور مثبتی با یکپارچگی خانواده ، بیانگری بالا، تعارض پایین استقلال بالا،کمک های روحی بالا، حمایت اجتماعی بالا مرتبط بود. همچنین استرس والدین در رابطه با نوع ناتوانی و موقعیت اجتماعی _ فرهنگی خانواده ها متفاوت بود.
نتایج پژوهش هالدی و هانرلیک (1960) نشان داده است که والدین مبتلا به نشانگان داون در مقایسه با والدینی که فرزندانشان مشکلی ندارند تحت فشار بیشتری هستند و هنگامی که این کودکان به سنین نوجوانی می رسند والدین احساس ناتوانی بیشتری در قبال آنان می کنند.
بنابراین می توان نتیجه گرفت که پژوهش ها نشان می دهند، وجود فرزند کم توان هوشی درخانواده غالباً تجربه ای ناخوشاينداست وآنها را درمعرض مشكلات جسماني، اضطراب، افسردگي(دقيقي خداشهري،1386)، افزايش اضطراب(دارابي،1382)، مشكلات سازگاري اجتماعي(كوهستاني برزكي،(1386)، مشكلات رواني _ اجتماعي (محمدي ودادخواه،1381) استرس(رضايي، 1377 ) مشكلات بهداشت رواني _ هيجاني نگراني، افسردگی (بايروسانسون،2003) قرارميدهد. و همچنین طبق تحقیقات احمدی (1390) عملکرد و سازگاری خانواده دارای فرزند معلول نیز دچار مشکل می شود، که در این تحقیق، با در نظر گرفتن مشکلاتی که خانواده های دارای فرزند کم توان هوشی دارند به بررسی این مساله می پردازد که آیا عملکرد و سازگاری خانواده هایی که از خدمات توانبخشی روزانه استفاده می کنند با خانوادههاییکهاستفادهنمیکنندتفاوتدارد؟
فهرست منابع
آزاد ارمکی، ت(1377). بررسی مسائل اجتماعی. چاپ اول. تهران: موسسه نشر جهاد.
آقابخشی،ح(1378). اعتیاد و آسیب شناسی خانواده:مصون سازی کودکان در برابر اعتیاد. تهران: انتشارات دانش آفرین، چاپ هشتم.
آقابیگوئی، الف(1380). تحول شخصیت در نوجوان. تهران: انتشارات ورای دانش.
احدي،ح(1372). روانشناسي رشد. تهران: نشر بنياد.
ایلالی، الف(1376). بررسی نسبت سازگاری والدین کودکان عقب مانده ذهنی در رابطه با عوامل تنش زا در مدارس استثنایی شهر ساری، پایان نامه کارشناسی ارشد، دانشکده مامایی و پرستاری، دانشگاه تهران.
احمدی، خ(1390)، بررسی مسائل و مشکلات خانواده های دارای فرزند معلول. طب نظامی،دوره13،صفحات 52-49.
احمدی،خ(1391)،عملکرد خانواده های دارای فرزند معلول. علوم رفتاری،شماره4، صفحات 337-331.
اسلامی نسب، ع (1373). روانشناسی سازگاری، تهران: چاپ ونشربنیاد.
بارکر، ف (1999). خانواده درمانی پایه. ترجمه: محمد دهقانی. تهران: نشر رشد. چاپ چهارم.
بهاری، ف (1379). ارزیابی و مقایسه کارایی خانواده بین زوج های غیر طلاق و زوج های در حال طلاق مرجوعی به بخش روانپزشکی سازمان پزشکی قانونی. پایان نامه کارشناسی ارشد رشته روانشناسی، دانشگاه تربیت معلم تهران.
پورافکاری، ن (1382)، فرهنگ جامع روانشناسی- روانپژشکی و زمینه وابسته،چاپ دوم، تهران: نشر نی.
پیکرستان، ع(1380). بررسی عملکرد خانواده های دختران فراری و مقایسه آن با دختران عادی شهر تهران. پایان نامه کارشناسی ارشد رشته مددکاری اجتماعی، دانشگاه تربیت معلم تهران.
حسن آبادی،ه(1380).مقایسه پیشرفت تحصیلی، سازگاری اجتماعی و افسردگی دانش آموزان مدارس شبانه روزی با دانش آموزان روزانه دوره دبیرستان اسفراین، پایان نامه کارشناسی ارشد، دانشگاه آزاد رودهن.
حسین نژاد، م(1375). بررسی و مقایسه میزان فشار روانی و سازگاری زناشویی والدین کودکان عقب مانده ذهنی آموزش پذیر و کودکان معلول جسمی و حرکتی با والدین کودکان عادی شهر تهران. پایان نامه کارشناسی ارشد، دانشکده روانشناسی و علوم تربیتی، دانشگاه علامه طباطبایی.
داورمنش، ع(1382)،آموزش و توانبخشی کودکان عقب مانده ذهنی.تهران:انتشارات بهزیستی .
داورمنش، ع(1375)،تاثیرات روانی ناتوانی کودکان بر خانواده.تهران:انتشارات بهزیستی.
دیلمی،ع (1380). بررسی اثر بخشی مشاوره همسالان بر سازگاری اجتماعی و خود پنداره دانش آموزان پسر سال اول دبیرستان شهرستان دزفول. پایان نامه کارشناسی ارشد، دانشکده روانشناسی و علوم تربیتی، دانشگاه علامه طباطبایی.
رستمی، الف(1380). بررسی دلبستگی نوجوانان به والدین و همسالان در جامعه ایرانی و رابطه آن با مولفه های سازگاری اجتماعی. پایان نامه کارشناسی ارشد، دانشکده روانشناسی و علوم تربیتی، دانشگاه تهران.
رمزی، ص(1386). مقایسه سلامت روانی والدین معلولین ذهنی( سنین پایین تر از16 سال) مقیم در مراکز شبانه روزی و والدین معلولین ذهنی که هنوز در این مراکز پذیرفته نشده اند(پشت نوبتی)، پایان نامه کارشناسی ارشد، دانشگاه علوم بهزیستی و توانبخشی.
رفیعی،م ؛ توان، ب؛ جهانی، ف(1390)،بررسی رابطه عملکرد خانواده و نگرش دینی پرسنل صف و ستاد دانشگاه علوم پزشکی اراک. طب و تزکیه، دوره 20، شماره 3 و 4.
سلیمی اشکوری،ه (1366).گزارش سمپوزیوم عقب ماندگی ذهنی تهران: دانشگاه علوم توانبخشی.
شادمان، م(1380). بررسی سازگاری اجتماعی دانشجویان دانشگاه آزاد اسلامی، واحد رود هن. پایان نامه کارشناسی ارشد، دانشگاه آزاد رود هن.
شفیع آبادی، ع؛ ناصری؛غ(1377). نظریه های مشاوره روان درمانی.تهران: مرکز نشر دانشگاهی.
شریفی درآمدی، پ(1381)، روانشناسی کودکان استثنایی.تهران:روانسنجی، جلد1و2.
صفوی،م،لطفی،م،لطفی،ر(1388)،ﭘﮋﻭﻫﻨﺪﻩ(ﻣﺠﻠﻪﭘﮋﻭﻫﺸﻲﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩﻋﻠﻮﻡﭘﺰﺷﻜﻲﺷﻬﻴﺪﺑﻬﺸﺘﻲ)،ﺳﺎﻝﭼﻬﺎﺭﺩﻫﻢ،ﺷﻤﺎﺭﻩ ۵ ، ﭘﻲﺩﺭﭘﻲ ۱۷، ﺻﻔﺤﺎﺕ ۵۵۲ﺗﺎ۱۶2
ظریف صنایعی، ن(1371). بررسی عوامل تنش زا و نحوه سازگاری والدین کودکان تحت درمان با همودیالیز در مراکز طبی کودکان. پایان نامه کارشناسی ارشد، دانشکده مامایی و پرستاری، دانشگاه تهران.
علی آبادی، س(1389). بررسی نحوه پیروی والدین کودکان معلول از برنامه های توانبخشی و موانع پیروی از درمان در شهر بیرجند، پایان نامه کارشناسی ارشد، دانشگاه علوم بهزیستی و توانبخشی.
فتحی آشتیانی،ع؛ داستانی؛ م (1388) . آزمون های روان شناختی – ارزشیابی شخصیت و سلامت روان .تهران: انتشارات بعثت .
قصبه، الف(1384). بررسی و مقایسه نیازهای والدین دانش آموزان نابینا، ناشنوا و عادی. مجله استثنایی،شماره 44، صفحه13
كوهسالي برزكي،م(1385)، ارزيابي سازگاري اجتماعي مادران كودكان عقب مانده ذهني ومقايسه آن بامادران كودكان عادي شهركاشان، پايان نامه كارشناسي ارشد چاپ نشده، دانشگاه علوم بهزيستي وتوانبخشي تهران.
کریمی درمنی، ح (1385). توانبخشی گروه های خاص.تهران:گستره، چاپ اول.
کجباف، ب (1377). بررسی تطبیقی- تشخیص عقب ماندگی ذهنی بر اساس نظام تحولی پیاژه و معیار های انجمن آمریکایی عقب ماندگی ذهنی. رساله دکتری، دانشکده علوم انسانی، دانشگاه تربیت مدرس.
محسنی،م(1375). مقدمات جامعه شناسی. تهران: نشر دوران
معانی، الف؛ شاپوریان، ر؛ حجت، م (1379). روانشناسی بهزیستی. تهران: زرین.
ملک پور،م(1369). بهداشت خانواده کودکان عقب مانده ذهنی اصفهان: جهاد دانشگاهی.
مینوچین، س(1990). خانواده و خانواده درمانی. ترجمه: باقر ثنایی(1375). تهران: انتشارات امیر کبیر.
ناصرشریعتی،ت،داورمنش، ع(1374)، اثرات معلولیت ذهنی بر خانواده( خلاصه یک تحقیق). تهران سازمان بهزیستی کشور، دانشگاه علوم بهزیستی و توانبخشی.
یعقوبی،الف(1372).بررسی مسایل روانی-اجتماعی والدین کودکان عقب مانده ذهنی تهران. پایان نامه کارشناسی ارشد، دانشکده روانشناسی و علوم تربیتی، دانشگاه علامه طباطبایی.
والی پور، الف(1360). روانشناسی سازگاری. چاپ و نشر وحید.
هالاهان، د؛ کافمن، ج(1387). کودکان استثنایی،ترجمه: فرهاد ماهر. تهران: نشر رشد.
Beckman PJ(1991). Comparison of mothers and fathers perceptions of the effect of young children with and without disability. Jornal of mental retardation.95(5):585-95.
Loeb M, Eide HA, Mont D (2008). Approaching the measurement of disability prevalence. Eur J Disabil Res,2(1),32-43
Mosha Zeinder and Normans(1996). Handbook of coping: Theory ,Research, Applications.
Scott M, Williams MA, Wendy Hill Williams MA(2005).My family Past, present and future : A personal exploration of marriage and the family. pearson custom publishing.
Valdez RB, Wood D, Hayashi T, Shen A. Homeless and housed families in Los Angeles: A study comparing demographic, economics and family function characteristics. Am J Public Heath 1990;80:1049-1052
Chauhan, SS(1993). Mental hygiene: A seienceof adjustment. Second edition. New Dehli, India: Allied Publishers Limi tited.