Loading...

مبانی نظری و پیشینه تحقیق افسردگی، افکار ناکارآمد و فراشناخت (فصل 2)

مبانی نظری و پیشینه تحقیق افسردگی، افکار ناکارآمد و فراشناخت (فصل 2) (docx) 62 صفحه


دسته بندی : تحقیق

نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )

تعداد صفحات: 62 صفحه

قسمتی از متن Word (.docx) :

پیشینه پژوهش 2-1- مباني نظري تحقيق 2-1-1- مقدمه مطالب اين فصل در چهار بخش تنظيم گرديده است. مطالب بخش اول مروري است اجمالي بر مفهوم افسردگی، نظرات و مدلهای ارائه شده پیرامون آن و ... مطالب بخش دوم مروري است اجمالي بر مفهوم افکارناکار آمد ، اهداف، اصول، ملاک ها و ... مطالب بخش سوم نیز مروري است برفراشناخت و مولفه های آن،در بخش پایانی چکیده پژوهش های انجام شده پیرامون متغیرهای تحقیق در داخل و خارج از كشور ارائه شده است. 2-1-2- افسردگی 2-1-2-1- افسردگي چيست افسردگي نوعي اختلال رواني است كه در آن خلق شخص آشفته مي‌شود. چون افسردگي، اغلب مورد درمان قرار نمي‌گيرد پزشكان از تعداد واقعي افراد مبتلا به افسردگي اطلاع ندارند. با اين حال، آنها مي‌دانند كه تعداد افراد افسرده كم نيستند در واقع، افسردگي به قدري متداول است كه گاهي از آن به عنوان سرماخوردگي رواني ياد مي‌شود (گنجی،1387). 2-1-2-2- اصطلاح افسردگي اصطلاح افسردگي اغلب براي بيان اندوه عميق به كار مي‌رود. تقريباً همه افراد زماني دچار غم و غصه شده‌اند، اما كساني كه بيماري افسردگي دارند دلسردي و نوميدي شديدي تجربه مي‌كنند كه مدت زيادي طول مي‌كشد و معمولاً با زندگي خانوادگي، شغلي يا موقعيتهاي اجتماعي آنها تداخل پيدا مي‌كند. اگر افسردگي عمده درمان نشود مي‌تواند خطرناك باشد. افكار خودكشي جزء جدايي‌ناپذير اين بيماري است. هر چند كه افراد مبتلا به افسردگي عميق به ندرت نيروي كافي براي خودكشي دارند با كم شدن افسردگي احتمال بيشتري وجود دارد كه اقدام به خودكشي كنند. افسردگي درمان نشده عمده‌ترين عامل خودكشي مي‌باشد.افسردگي يكي از اختلالات عمده دوره نوجواني و جواني است. افسردگي از زمانهاي قديم در نوشته ها آمده است و توصيفهايي از آنچه ما امروزه اختلالات خلقي مي خوانيم دربسياري از مدارك طبي قديم وجود دارد . داستان عهد عتيق شاه سائول و داستان خودكشي آژاكس در ايلياد هومر ، هر دو يك سندرم افسردگي را توصيف كرده اند . حدود 450 سال قبل از ميلاد ، بقراط اصطلاح ماني و ملانكولي را براي توصيف اختلالات رواني بكار برد . در حدود 100 سال قبل از ميلاد كورتيلوس سلسوس در كتاب De Medicina افسردگي را ناشي از صفراي سياه معرفي نمود . اين اصطلاح را پزشكان ديگر از جمله ارسطو (120 تا 180 سال بعد از ميلاد ) و جالينوس ( 129 تا 199 سال بعد از ميلاد ) نيز بكار بردند . در قرون وسطي طبابت در ممالك اسلامي رونق داشت و رازي و ابن سينا و پزشك يهودي ،ميموند ، ملانكولي را بيماري مشخص تلقي مي نمودند . در سال 1854 ژان پيرفالر حالتي را توصيف نمود و آن را جنون ادواري ناميد . اميل كرپلين در سال 1986 بر اساس معلومات روانپزشكان فرانسوي و آلماني ، مفهوم بيماري مانيك دپرسيو راشرح داد كه شامل اكثر ملاكهاي تشخيصي است كه امروزه روانپزشكان براي تشخيص اين بيماري از آنها استفاده مي كنند . كرپلين همچنين نوع خاصي از افسردگي را به نام « افسردگي رجعتي » كه پس از يائسگي در زنها و در اواخر بزرگسالي در مردها شروع مي شود را شرح داد ( پورافكاري، 1386) . 2-1-2-3- ملاكهاي تشخيصي حملةافسردگي اساسي DSMIV A پنج تا ( يا بيشتر ) از علائم زير در يك دورة دو هفته اي وجود داشته اند و نشان دهندة تغيير از سطح عملكرد قبلي هستند ، حداقل يكي از علائم يا بصورت : 1ـ خلق افسرده و يا 2ـ از دست دادن علاقه و احساس لذت است . علائمي را كه به وضوح ناشي از اختلال طبي كلي هستند ، يا هذيانها و توهمات ناهماهنگ با خلق را به حساب نياوريد . 1ـ خلق افسرده اكثر مواقع تقريباً هر روز ، يا با گزارش ذهني ( مثل احساس غمگيني ، پوچي ) يا مشاهدات ديگران ( مثلاً غمگين و اشكبار بودن ). در كودكان و نوجوانان ممكن است بصورت خلق تحريك پذير باشد . 2ـ كاهش قابل ملاحظه علاقه يا احساس لذت نسبت به تمام ، يا تقريباً تمام فعاليتها در قسمت عمدة روز ، تقريباً هر روز ( به طوريكه شرح ذهني بيمار يا مشاهدات ديگران نشان مي دهد) . 3ـ كاهش قابل ملاحظه وزن بدون پرهيز يا رژيم غذايي يا افزايش وزن ( مثلاً پيش از 5 درصد وزن بدن در يك ماه ) يا كاهش و يا افزايش اشتها تقريباً هر روز . در كودكان عدم بالا رفتن مورد انتظار وزن را در نظر بگيريد . 4ـ بي خوابي يا پر خوابي تقريباً هر روز . 5ـ تحريك يا كندي رواني ـ حركتي تقريباً هر روز ( قابل مشاهده براي ديگران مربوط به احساسهاي ذهني بي قراري يا كندي كه دريافت يا مطرح مي گردد ). 6ـ خستگي يا فقدان انرژي تقريباً هر روز . 7- احساس بي ارزشي ، زيادي بودن يا گناه بي جا ( كه ممكن است هذياني باشد، تقريباً هر روز، فقط شامل خود ملامتگري و احساس گناه در مورد بيمار بودن نمي گردد) . 8ـ كاهش توانايي تفكر يا تمركز ، يا بي تصميمي تقريباً هر روز (به شرح ذهني بيمار يا مشاهدات ديگران ) . 9ـ افكار تكرار شونده مرگ ( نه بصورت ترس از مرگ ) افكار انتحاري تكراري بدون نقشه خاص ، يا اقدام به خودكشي يا طرح خاص براي خودكشي . B ـ علائم شامل ملاكهاي يك دوره مختلط نمي گردد . C ـ علائم ناراحتي قابل ملاحظة باليني كه با تخريب در عملكرد اجتماعي ، شغلي ياخانوادگی همراه است. D ـ علائم ، ناشي از تأثير فيزيولوژيك مستقيم يك ماده ( داروي نسخه شده يا داروي سوء مصرف يا يك اختلال طبي كلي مثل كم كاري تيروئيد ) نباشد . E ـ داغديدگي توضيح بهتري براي علائم ارائه نكند . يعني پس از فقدان فردي محبوب ، علائم بيش از دو ماه دوام يابد و با تخريب عملكردي بارز ، اشتغال ذهني بيمارگونه با بي ارزشي ، تفكر انتحاري ، علائم پسيكوتيك ، يا كندي رواني ـ حركتي همراه شود . (گنجی،1387). 2-1-2-4- نشانه هاي افسردگي صرف نظر از اينكه چه عواملي باعث ايجاد و بروز بيماري افسردگي مي شود ، مجموعة علائم مربوط به اين بيماري ، يعني سندرم افسردگي ، به نحو خارق العاده اي تداوم داشته و دارد . معمولاً بيمار علائق خود را مدام از دست مي دهد و از زندگي لذت نمي برد ، اشتها و خواب او مختل مي گردد . كنش هاي جسماني و رواني وي كند مي شود ، تداوم تمركز و ياد آوري اش به هم مي خورد ، اعتماد به نفس خويش را از دست مي دهد ، احساس گناه و بي ارزشي شديد مي كند كه بصورت اشتغال ذهني دردآلودي در مي آيد ، و بالاخره فكر مرگ و خودكشي پيدا مي كند و حتي به قصد و عمل خودكشي نيز می انجامد( هرسن وترنر، 1985 ) .  الف ـ فقدان لذت : در اين حالت يك ناتواني كلي دركسب لذت از هر چيز در زندگي و يا حتي در آداب و رسوم و وقايع و چيزهاي خوشايند روزمره مي باشد و در كل ازدست دادن توانايي براي كسب لذت مي باشد (اسنيس ،1993 ) اين اصطلاح براي اولين بار به وسيلة ريبو (1896) بحث شده است و بعنوان يك نشانة بارز در بيماران افسرده و توسط كلين (1974) مطرح شده است و شايد نشانة پيش آگهي باليني بهتري در پاسخ به درمان باشد . در افراد افسرده « فقدان لذت » كه ناتواني در كسب تجربة لذت مي باشد، سيماي پايداري است كه بصورت فقدان جذبه در قيافه ، گفتار ، رفتار و سبك زندگي تظاهر پيدا مي كند ( سيمز 1995 ). ب : احساس گناه و بي ارزشي احساس گناه و بي ارزشي در بيماران افسرده نوع درون زاد ممكن است علامت بارزي باشد .اين موضوع خيلي وقتها پيش توسط پلوتارك در يك قرن بعد از ميلاد مسيح توصيف شده است . با استفاده از يك مقياس براي ارزيابي احساس گناه ، ممكن خواهد بود كه ما دو نوع آن را از هم جدا كنيم : احساس گناه يا شرم « هذياني » كه در رابطه با اعمال شخصي خود فرد تجربه مي شود ) و احساس گناه « عاطفي » ( يك احساس كلي و خيلي شديد از بي ارزش بودن ) ( بريوس و ديگران، 1992 ). به همان اندازه هذيان گناه و احساس بي ارزشي ، هذيانهاي خود بيمار پندارانه و نيست انگاري نيز نسبتاً در بيماران افسرده ، خصوصاً وقتي كه در بزرگسالي رخ مي دهد شايع است ( سيمز، 1995). ج ـ مسخ شخصيت مسخ شخصيت نيز در افسردگي شايع است و ممكن است بصورت فقدان و يا عدم احساس و يا عدم توانايي بر حس چیزي تظاهر پيدا كند . بطور كلي شكل خفيفي از آن كه در بيماريهاي شديد و هذيانهاي نيست انگاري ديده مي شود ، ممكن است در افسردگي شايع باشد ، به اين صورت كه بدنم تبديل به آب شده است يا من مرده ام ، و من هيچ احساسي ندارم و نخواهم داشت ( سيمز، 1995 ) .  د – عواطف سيال عواطف سيال دربيماران افسرده ممكن است بصورت بيقراري ، تنش ، غم ، دلتنگي ، شعف ، تحريك پذيري و مانند اينها رخ دهد . اين اصطلاح نيز براي اولين بار توسط فرويد (1895) در توصيف اضطراب سيال بكار رفته است . ه ـ احساس حيات احساس حيات اصطلاحي است كه اولين بار به وسيلة ورنيكه (1906) براي معين ساختن نشانه هاي جسماني درسايكوزهاي عاطفي بكار رفته است . اصطلاح « حيات » از مفهوم « خود حياتي » كه بعنوان رابطة بدن با آگاهي از خود توصيف مي شود ، ريشه مي گيرد . يعني طريقه اي كه ما بدن خودمان را به واسطة آن تجربه مي كنيم و احساسي است كه ما حضور بدنمان را دركنار ديگري احساس مي كنيم . بنابراين احساس حيات ، آن چيزهايي هستند كه ما را از « حيات خودمان » آگاه مي سازند . اينها احساساتي از خلق هستند كه صرفاً از بدن سرچشمه مي گيرند و براي عاطفه جايگاهي را در بدن مشخص مي نمايد . به طور مثال يك بيمار افسرده به طور شايع از سردرد شكايت مي كند ، عليرغم معاينات فراوان ، بيمار ممكن است بگويد كه « در حقيقت آن يك درد نيست ، بلكه بيشتر يك احساس غير قابل تحملي از يك فشار شبيه تسمه اي محكم دور سرش مي باشد . سر غالباً منطقة شايعي است كه براي احساسات حيات مورد هدف مي باشد .اما ممكن است گاهي درناحية شكم نيز ايجاد شود … » ( سيمز، 1995 ) . اشنايدر (1920) اهميت احساسات حيات را در اولويت تشخيص بيماران افسرده و هم رديف با علائم اوليه در بيماران اسكيزوفرن و هستة اصلي افسردگي دوره اي و خودبخودي عنوان مي كند . او معتقد است كه اين احساسات در افسرده ها شايع است . تغيير در احساسات حيات تنها در افسردگي رخ نمي دهد . احساسات عجيبي كه يك بيمار اسكيزوفرن دربارة بدنش دارد ، در قالب هذيانها به طريق استادانه اي بيان مي شود . به طور مثال ممكن است بگويد : « من تبديل به سنگ شده ام » يا « من احساس افسردگي در ناحية پستانهايم دارم » « آن يك درد است ، يك غده ، يك سنگيني … من درسرم ابر دارم ، يك احساس از نداشتن چيزي … ( برنز 1971 ) . زـ ساير نشانه ها شروع بسيار كند در آغاز تفكر و انجام عمل و يا ناتواني در به عمل در آوردن آنها ، جزء خصوصيات واكنش تأخيري يك بیمار افسرده تلقي مي شود . تمركز ، پشتكار و تصميم گيري به سختي انجام مي گيرد و حتي برخي مواقع اين كارها براي اودردناك و غير ممكن مي نمايد . شخص در خيال پردازيها و تجديد خاطر احساس خود مشكل دارد و ناتوان توصيف مي شود . اين حالت او نيز به فقدان حافظه و فقدان احساس ، توصيف مي شود . اغلب اين احساسات ، بيمار را با اين باور مواجه مي سازد كه درحال « ديوانه شدن » يا از « دست دادن ذهنش » مي باشد . يعني شكلي از خود بيمار پنداري در او ايجاد مي شود . فرد افسرده نسبت به درد حساسيت بسيار دارد و تصورات هيپوكندرياك در او شدت مي يابد . تأخير در واكنش هاي جسماني نيز به همراه اعتقادات خودبيمار پندارانه دريك زن افسردة ميانسال ممكن است چنين احساسي را در مورد بدنش تداعي كند كه : « من احساسي شبيه احساس تزريق در مطب د ندانپزشكي دارم ، احساس مي كنم صورتم بي حس شده است . اما در همان لحظه در تمام بدنم احساس دردناكي به من دست مي دهد.» اضطراب نيز دركنار افسردگي شايع است و ممكن است بعدها بطور كامل به صورت مبهم و همراه با علائم جسماني و يا رواني ايجاد شود . 2-1-2-5- طبقه بندي اگر چه در منابع متفرقه ،‌افسردگي به انواع مختلف درون زاد ،‌برون زاد (ربر، 1985) ، خفيف ، متوسط ، شديد (بک،1961) . افسردگي ساده ، حاد و بهت زده (شاملو،1385) ، افسردگي زود آغاز و دير آغاز ، اختلالات يك قطبي و دو قطبي (راور ، 1984) . افسردگي نوع طبيعي ، نوروتيك ،‌سايكوتيك و … طبقه بندي شده است ؛ اما يكي از مشهورترين و معتبرترين طبقه بنديها مربوط به چهارمين چاپ راهنماي تشخيص و آماري اختلالات رواني (DSM.IV) انجمن روانپزشكي آمريكاست كه در سال 1996 منتشر شده است . اساس كار براي ايجاد چنين طبقه بندي كه از سال 1952 آغاز شده بود ،‌نياز به جمع آوري اطلاعات آماري بود . اما طبقه بندي اخير بازتاب بهترين منابع باليني و پژوهشي قابل وصول و فراهم كردن اسناد منطقي است . كتاب منبع DSM.IV تحت عنوان اختلالات خلقي (كه قبلاً اختلالات عاطفي ناميده مي شدند) طبقه بندي مي شوند . طبقه بندي ديگري تحت عنوان «طبقه بندي بين المللي اختلالات رواني و رفتاري» (IC-D10) از سوي سازمان بهداشت جهاني (WHO) در سال 1992 به چاپ رسيده است . اين طبقه بندي حاصل بررسي هاي مشترك بين المللي و آميزه اي از فرهنگهاي مختلف كشورهاي آسيايي ،‌از جمله ايران و كشورهاي اروپايي و آمريكايي است . از مزيتهاي اين طبقه بندي استفاده از يك روش الفبايي ـ عددي است كه دقت تشخيصي درمانگر را افزايش مي دهد . در اين نظام نيز نشانه هاي افسردگي تحت عنوان اختلالات خلقي طبقه بندي مي شوند. 2-1-2-6- شيوع آیا باید اينطور فرض كنيم كه تجربة افسردگي طبيعي است يا نه ؟ پاسخ به اين سئوال پيامدهاي مهم علمي دارد . اگر افسردگي را غيرطبيعي بدانيم ، اين مسئله بدين معناست كه بايد كاري در اين باره انجام داد . اما اگر افسردگي عادي تلقي شود ممكن است اثراتي درماني يا شفا دهنده داشته باشد كه دخالت ديگران ممكن است فرد را از تجربه اي گرانبها محروم سازد . در اين بحثها فرض را بر اين مي گذاريم كه همة افسردگيها لزوماً غيرطبيعي نيستند و بايد ملاكهايي براي جداسازي آنها منظور كنيم ، از جمله اينكه : از لحاظ آماري عادي است و اكثراً روي مي دهد ،‌در شرايط خاصي عادي و مرسوم است ومناسب تلقي مي شود ‌و چيزي كه براي گروه اجتماع مطلوب و خوشايند است . بنابراين طبيعي بودن افسردگي نيز بايد طبق ملاكهاي ياد شده سنجيده شود . (زيموند و ديگران) افسردگي يك بيماري است ، افسردگي مستلزم درمان و يا بستري شدن در آسايشگاههاي رواني است ،‌ و در بسياري از موارد پس از بهبود دوباره عود مي كند . در حاليكه 80% بيماران نسبت به شيوه هاي درمان موجود واكنش مثبت نشان مي دهند و درمان مي شوند ،‌20% باقيمانده از اين موهبت محروم مي مانند (ميچل ، 1971) . نزديك به 70% از بيماران رواني بستري در بيمارستان هاي رواني را بيماران افسرده تشكيل مي دهند . اختلالات خلقي ، ‌خصوصاً افسردگي يك قطبي ، از شايع ترين اختلالات رواني بزرگسالان است . احتمال ابتلاء به اين اختلال در طول عمر براي زنها تقريباً20% و براي مردها 10% است . احتمالاً ابتلاء به اختلال دو قطبي در طول عمر براي مردها تقريباً 1% است . زنان از مشكلاتي چون پيري ، خشونت جنسي ،‌فقر فزاينده و تبعيض جنسي رنج مي برند . متأسفانه اين موانع ، مقارن با انتظارات بالاي جامعه از زنان شده است . لذا به اين دليل است كه شيوع افسردگي در بين زنان بيشتر از مردان مي باشد (رحمتي، 1375). افسردگيهاي شديد و طولاني در زنها تقريباً دو برابر مردهاست ، اما علتش مشخص نيست . 10 تا 15 درصد زنان بالغ ، دست كم يك دورة‌ افسردگي شديد را تجربه مي كنند . اين رقم در مردها 5 تا 12 درصد تخمين زده شده است . البته تعداد كساني كه از افسردگي هاي خفيف تر رنج مي برند بسيار زيادترند و به همين دليل است كه مي گويند افسردگي براي روان درمانگر مانند سرماخوردگي براي پزشك هاست (پور افکاری،1386). مطالعات انجام شده گروه های دانشجویی دامنه بالایی از اختلال افسردگی را نشان می دهد. به نظر می رسد حدود 78 درصد از دانشجویان دانشگاه ها از بعضی نشانه های افسردگی رنج می برند. از این میان شدت علائم 46 درصد از دانشجویان به گونه ای است که آنها را نیازمند بعضی کمک های تخصصی می کند (امینی و همکاران، 1380). همچنین در پژوهش دیگری، میزان شیوع این اختلال در دانشجویان 5/14 درصد گزارش شده است (ضیایی، معین الغربایی و مالکی نژاد، 1380). 2-1-2-7- نظريه هاي افسردگي عوامل بسيار متعددي كه برخي جنبة عمومي و بعضي جنبة اختصاصي دارند ممكن است باعث افسردگي شوند . پاره اي از اين عوامل عبارتند از : شكست ،‌ بيماري ، سوگواري ،‌كم خوني ، ‌نارسائيهاي غدة تيروئيد ،‌ تغيير فصل ، غدة مغزي ، بيماري پاركينسون ، عفونتهاي حاد ويروسي ، داروهاي ضد فشار خون و برخي داروهاي شيميايي ديگر . چون تنها تعداد معدودي (معمولاً 10%) از افرادي كه در معرض چنين عواملي قرار مي گيرند دچار افسردگي مي شوند ،‌ بنابراين نمي توان گفت كه واقعاً جنبة علي دارند . بنظر مي رسد عوامل ارثي خانوادگي و شرايط و خصوصيات رشد و تكامل فرد ،‌عوامل زير بنايي و علي و سبب ساز اين بيماري باشند . در اين بخش مي خواهيم بطور اجمال نظرياتي كه تاكنون دربارة علتهاي افسردگي بيان شده را مرور كنيم : 2-1-2-7-1- عوامل بيولوژيك سه رشته قراين تأثير ژنهاي معيوب را حداقل در مستعد ساختن فرد نسبت به اختلالات خلقي نشان مي دهند . الف) خويشاوندان نسبي مبتلايان به اختلالات خلقي نسبت به جمعيت كلي ،‌ميزان بروز بالاتري از اين اختلال را نشان مي دهند . ب) ميزان تطابق ، براي اختلالات خلقي در دو قلوهاي مشابه (يك تخمكي) بسيار بالاتر از ميزان آن در دوقلوهاي نامشابه (دو تخمكي) كه ژنهاي متفاوت دارند است . ج) مطالعه بر روي دوقلوهاي يك تخمكي كه جدا از هم بزرگ شده اند ،‌حصول اطمينان ازاين موضوع را كه در زمينة ژنتيك مشابه ، عوامل محيطي احتمالاً نا مشابه باشند ، امكان پذير مي سازد . چرا كه در دوقلوهاي يك تخمكي ميزان تطابق براي اختلال خلقي حتي اگر محيط رشد آنها متفاوت باشد بالاتر است. ـ عوامل بيوشيميايي تحقيقاتي كه بر آثار داروهاي بازدارنده اكسيدازهاي تك آميني و داروهاي ضدافسردگي سه حلقوي و همچنين ليتيوم ، روي انتقال دهنده هاي عصبي سروتونين و نوراپي نفرين داشته اند مؤيد اين مطلب هستند كه افسردگي با كمبود ، و شيدايي با ازدياد يكي از اين دو انتقال دهنده هاي عصبي در اختلال هاي افسردگي همراه است . كاهش در تعداد مكانهاي جذب مجدد سروتونين و افزايش غلظت سروتونين در اتوپسي مغز افراد خودكشي نموده مشاهده شده است . قرايني هم وجود دارد كه فعاليت دوپاميني ممكن است در افسردگي كاهش و در ماني افزايش يابد . براي بي نظمي استيل كولين نيز در اختلالات خلقي قرايني در دست است . ـ عوامل عصبي ـ غددي غدد درون ريز مايعاتي ترشح مي كنند و تأثير اين عوامل هورموني كانون پژوهش هاي زيادي بوده است . محور هيپوتالاميك ـ هيپوفيزي ـ آدرنال كم كار (موسم به LHPA) در افراد افسرده به افزايش ترشح كورتيزول منجر مي شود . همچنين در افسردگي كندي آزاد شدن TSH (هورمون محركة تيروئيد) ،‌كاهش هورمون رشد (GH) كاهش هورمون محركة فوليكول (FSH) ،‌كاهش هورمون لوتئنابزينك (LH) ،‌كاهش ترشح شبانة ملاتونيل و كاهش تستسترون در مردها وجود دارد . همچنين مشاهده شده است كه اختلالات عصبي هسته هاي قاعده اي و سيستم لیمبيك ،‌ احتمالاً با علائم افسردگي تظاهر مي كنند . سيستم لیمبيك و هسته هاي قاعده اي رابطة نزديكي با هم دارند، نقش عمده در ايجاد هيجانات براي سيستم لیمبيك فرض مي شود . اختلال عمل هيپپوتالاموس را تغييرات خواب ،‌ اشتها و رفتار جنسي و نيز تغييرات بيولوژيك در معيارهاي غدد درون ريز ، ايمني و كرونه بيولوژيك مطرح مي سازد . قامت خميده ،‌كندي حركتي و اختلالات شناختي جزيي كه در افسردگي ديده مي شود شباهت زيادي به اختلالات هسته هاي قاعده اي نظير بيماري پاركينسون و ساير دمانسهاي تحت قشري دارند . -خواب اختلالات الگوي خواب از مهمترين شاخصهاي بيولوژيك افسردگي هستند . اختلالات عمدة‌خواب در افسرده ها عبارتند از :‌كاهش زمان نهفتگي REM ، يعني زمان بين خواب رفتن و شروع اولين دورة‌REM كه در 3/2 بيماران افسرده مشاهده مي شود . و همچنين افزايش زماني كلي REM كه با افزايش طول دورة اول REM همراه است . صبح خيزي و خواب مقطع شبانه نيز مشاهده مي شود . 2-1-2-7-2- نظريه هاي روانكاوي نظريه هاي روانكاوي دربارة افسردگي بيشتر بر فقدان ، وابستگي بيش از حد به تأييد بیروني ، و دروني ساختن خشم تمركز دارند . بنظر مي رسد كه اين نظريه ها تبيين قانع كننده اي از برخي رفتارهاي افراد افسرده بيان مي کنند ، اما اثبات يا رد آنها كار دشواري است . الف ـ فقدان بنظر كارل آبراهام دوره هاي آشكار بيماري افسردگي را «فقدان شئ ليبيدويي» تسريع مي كند . اين فقدان به فرآيندي قهقرايي مي انجامد كه ضمن آن ايگواز حالت عملكرد پخته به حالتي كه در آن ضربة خردسالي مرحلة دهاني ـ ساديستي رشد ليبيدويي مسلط است (به علت يك فرآيند تثبيت در اوايل كودكي) پناه مي برد . در تئوري ساختاري فرويد ، درون فكني دوسوگرايانه شئ مفقود در ايگو به علائم مشخص منجر مي گردد كه بازتاب كمبود انرژي قابل وصول براي ايگوست . سوپرايگو ناتوان از تلافي بیرونی شئ از دست رفته، به نمايندة رواني شئ مفقود كه اينك به صورت يك مادة درون فكني شده درايگودر آمده است ، فشار مي آورد . وقتي ايگو بر سوپرايگو تسلط يافته يا با آن در مي آميزد ،‌ انرژي وابسته به علائم افسردگي آزاد شده و در نتيجه افكار يك حالت ماني با علائم مشخص فزوني انرژي ظاهر مي گردد . مردان و زنان بطور متفاوت در برابر فقدانها و ضايعه ها از خود عكس العمل نشان مي دهند . زنان عمدتاً به واسطة ‌قطع و گسيختگي ارتباط و پيوندشان با شخص ديگر افسرده مي شوند ، در حاليكه مردان عمدتاً به واسط از دست دادن ايده آل و يا هدف بزرگ عيني افسرده مي شوند . ساليان دراز نظرية پايداري در خصوص اين تفاوت حاكي از اين بود كه زنان بيش از اندازه به روابطشان وابسته بوده و توان فرديت يابي و استقلال فردي را ندارند . اين ديدگاه هنوز هم به قوت خويش باقي بوده و برخي از درمانگران به افسردگي زنان از اين نظرگاه نگاه مي كنند . ب ـ خشم معطوف به درون خشم معطوف به درون از تفكرات روانكاوي اولية فرويد و كارل آبراهام مشتق شده است . فرويد در مقالة كلاسيك خود «سوگ ملانكولي» ،رد پاي خشم را به طرد شدن از جانب يك فرد محبوب ، معمولاً مادر يا پدر در اوان كودكي مي رساند . فرد طرد شده ، ناتوان از ابراز خشم به دليل احساس گناه ، شخص طرد كننده را در وجود خود «جذب» كرده يا با آن همانند سازي مي كند و سپس خشم را متوجه خود مي سازد . طبق نظرية روانكاوي ، اين خشم گرفتن نسبت به خود است كه موجب كاهش احترام به نفس مي گردد ، اتهام به نقش آشكار و نياز ابراز شده براي تنبيه مشخصة افسردگي ملانکوليك است . در زندگي بعدي هر گونه فقدان يا طرد موجب فعال شدن دوبارة خشم (همچنان معطوف به خود) و پديد آمدن واكنش افسردگي مي گردد . معمولاً مكانيزمهاي دفاعي در بيماران افسرده ، به شكل جابجائي (مثلاً بيمار از طنز مصنوعي براي پوشانيدن افسردگي خود بهره مي جويد) ، تبديل (افسردگي ممكن است به نشانه ها و فشارهاي جسماني تبديل شوند) ، انكار (انكار نشانه هاي افسردگي در خود) ، تظاهر پيدا مي كنند . 2-1-2-7-3- رويكرد شناختي بك آئرون بك (1921) ، روانپزشكي است كه شناخت درماني را بعنوان درماني براي افراد افسرده مطرح نمود و امروزه اين روش بعنوان يكي از مؤثرترين درمانهاي موجود براي اين اختلال مورد توجه قرار گرفته است . بك (1984 و 1976) در تحليل بيماران افسرده سه موضوع مشترك را شناسايي كرد : 1)  تفسير منفي از وقايع بيروني 2) ديدگاه بدبينانه اي نسبت به آينده 3)  بيزاري ازخود بك علت هر سه ديدگاه تحريف شده را مجموعة مشتركي از خطاهاي منطقي فرض نمود . ديويد برنز (1980) ، همانند بك ، يك شناخت درمانگر مي باشد و مشابه او ده خطاي شناختي را كه منجر به حال بد مي شوند ، ذكر مي كند. اين ده خطاي شناختي به طور خلاصه عبارتند از : 1)  تفكر همه یا هيچ :‌ همه چيز را سفيد و در غير اينصورت سياه ديدن . 2)   تعميم مبالغه آميز : هر حادثة منفي را شكستي تمام عيار و تمام نشدني تلقي كردن. 3)  فيلتر ذهني : تحت تأثير يك حادثة‌ منفي همة واقعيتها را تار مي بيند و به جزئي از حادثة منفي توجه مي كند و بقیه را فراموش مي كند . 4)  بي توجهي به امر مثبت : با بي ارزش شمردن تجربه هاي مثبت ،‌اصرار بر مهم نبودن آنها دارد . 5)  نتيجه گيري شتاب زده : بي آنكه زمينة‌ محكمي وجود داشته باشد نتيجه گيري شتابزده مي كند . 6)  درشت نمايي : اشتباهات خود را مبالغه آميز جلوه دادن و از سوي ديگر اهميت ندادن به جنبه هاي مثبت زندگي خود . 7)  بايد ها :‌ انتظار داريد كه اوضاع آنطور كه شما مي خواهيد وانتظار داريد باشد . 8)  برچسب زدن : فرد خود و ديگران را محكوم به آن صفت مي كند . 9)  شخصي سازي و سرزنش : خود را بي جهت مسئول حادثه اي قلمداد می کند . 10)  استدلال حسي : احساسات منفي را انعكاس از واقعيتها مي داند . مثلاً اگر احساس غمگيني مي كند ، استدلال مي كند كه حتماً آدم افسرده اي است . در مدل شناختی بک، نظر بر این است که تجربه در افراد به تشکیل فرض ها و یا طرحواره هایی درباره خویشتن و جهان می انجامد و این فرض ها یا طرحواره ها، در سازمان بندی ادراک و در کنترل و ارزیابی رفتار، مورد استفاده قرار می گیرند، توانایی پیش بینی تجربه های فردی و معنی بخشیدن به آنها سودمند و در واقع ضروری برای کارکرد بهنجار است، اما برخی از فرض ها انعطاف ناپذیر، افراطی و مقاوم در برابر تغییرند و در نتیجه "ناکارآمد" هستند. این فرض ها به مسائلی مربوط می شوند درباره اینکه مثلاً مردم برای پیدا کردن خوشبختی چه کار باید بکنند (مانند این فرض که "اگر کسی افکار خوبی راجع به من نداشته باشد، من نمی توانم احساس خوشبختی کنم") و این که برای به وجود آوردن احساس ارزشمندی در خویشتن چه کار باید بکنند و چگونه باید باشند (مانند این فرض که "هر کاری را که به عهده می گیرم باید خوب انجام دهم"). فرض های ناکارآمد به تنهایی نمی توانند افسردگی مرضی را توجیه کنند، مسائل وقتی مطرح می شوند که اتفاقات مهمی بیفتد، اتفاقاتی که با نظام اعتقادی خود فرد سازگاری داشته باشند. بدین ترتیب، این باور که ارزش هر کس منحصراً به موقعیت بستگی دارد، در صورت شکست ممکن است به افسردگی منجر شود و این اعتقاد که برای خوشبختی فرد لازم است دیگران او را دوست داشته باشند در صورت طرد شدن، ممکن است افسردگی را دامن بزند. وقتی فرض های ناکارآمد فعال شدند، "افکار خودآیند منفی" را بر می انگیزند. از این نظر به این افکار "منفی" می گوییم چون با هیجان های ناخوشایند مربوط هستند و از این نظر به آنها "خودآیند" می گوییم چون خود به خود به ذهن افراد می آیند و برخاسته از هیچ گونه استدلال آگاهانه ای نیستند. این افکار، ممکن است تفسیرهایی از تجارب جاری باشند، یا پیش بینی هایی درباره آینده و یا یادآوری چیزهایی که در گذشته اتفاق افتاده اند؛ و این افکار به نوبه خود سایر نشانه های افسردگی را پدید می آورند (هاوتون و دیگران، 1942). پیشرفت علم، فناوری و گسترش روزافزون اطلاعات در عصر جدید از یک سو شرایط زندگی را تسهیل کرده است و از سوی دیگر دگرگونی های سریع اجتماعی، تغییر سبک زندگی و پیچیدگی های زندگی امروزی سلامت، بهداشت و آرامش را تهدید می کند و مشکلات زندگی آسیب پذیری انسان ها را افزایش می دهد (کوتلر، 1385)، به همین دلیل افراد اغلب از اضطراب، افسردگی، رنجش بی دلیل یا بی کفایتی در رویارویی با مشکلات زندگی رنج می برند (پالمر، 1383). خشنود زیستن در دورانی که تغییرات سریع اجتماعی و فناوری به وقوع می پیوندند کار آسانی نیست. افزایش داروهای آرام بخش، قرص های خواب آور، الکل، جنایت های خشونت بار و توسل روزافزون به مراقبه و انواع شیوه های درمانگری برای دستیابی به تسکین، دلیل این مدعاست (فرانکل، 1386). 2-1-2-7-4- نظرية درمان عقلاني ـ عاطفي (اليس) از نظر آلبرت اليس (1973) انسانها تا حد زيادي خود موجد اختلالات و ناراحتيهاي رواني خود هستند . انسان با استعداد و آمادگي مشخص براي مضطرب شدن متولد مي شود و تحت تأثير عوامل فرهنگي و شرطي شدنهاي اجتماعي اين آمادگي را تقويت مي كند . در عين حال ، انسان اين توانايي را هم دارد كه به كمك تفكر و انديشه ، از آشفتگي و اضطراب خود جلوگيري كند . در اكثر موارد آنها از تفكر انحرافي و رفتار و عواطف نامناسب خود دست برخواهند داشت ، به تغييرات اساسي و چمشگير در عقايد بيماري زاي خود دست خواهند زد و نتيجتاً بهبود خواهند يافت . 2-1-2-7-5ـ نظريه هاي يادگيري الف ـ رويكرد تقويت نظريه هاي يادگيري دربارة افسردگي ،‌ بيشتر بر شيوه هاي زندگي فعلي فرد تمركز دارند تا تجارب گذشتة او . رويكرد تقويت بر اين اصل استوار است كه افراد به اين علت افسرده مي شوند كه محيط اجتماعي آنان كوچكترين تقويت مثبتي فراهم نمي آورد . بسياري از رويدادهايي كه موجب بروز افسردگي مي شوند ، (مانند مرگ يكي از عزيزان ، شكست در شغل و نداشتن سلامت) در عين حال امكان تقويتهای معمولي را كاهش مي دهند . وقتي افراد افسرده و نافعال مي شوند ، هم دردي وتوجه نزديكان و دوستان بصورت منبع عمدة تقويت براي آنان در مي آيد . مردم از مصاحبت با كسي كه پذيراي شادي نيستند ، زود خسته مي شوند ، به طور خلاصه از ديدگاه يادگيري يا رفتاري ، تقويت نه تنها براي يادگيري پاسخها مهم است ، بلكه براي تحكيم آنها نيز ضروري است . بنابراين يكي از نتايج احتمالي فقدان تقويت در محيط افسردگي است. افسردگي در اين ديدگاه بيانگر كاهش رفتار و يا كمتر شدن ميزان پاسخ است . فرد افسرده به اين خاطر پاسخ نمي دهد كه تقويت مثبت در محيط او به چشم نمي خورد . بنابراين رفتار شخص افسرده نهايتاً باعث بيزاري حتي نزديك ترين كسانش مي شود و اين خود هم تقويت هاي دريافتي او را بيش از پيش كاهش مي دهد و هم بر انزواي اجتماعي و ناكامي او مي افزايد .  ب ـ درماندگي آموخته شده سليگمن (1975) كه پيشنهاد كنندة اين مفهوم است ، بين درماندگي و افسردگي روابطي مشاهده كرده است . بنظر او درمان افسردگي بايد با تجارب يادگيري باطل كنندة احساس درماندگي در مورد آنچه كه انجام مي دهد صورت بگيرد . توضيح سليمگن از پديدة درماندگي آموخته شده اين است كه حيوان يا انسان مي آموزد كه رويدادها از كنترل وي خارج است . سپس اين باور كه رويدادها از واكنش ارگانيزم مستقل است ، پيامدهاي عاطفي ،‌شناختي و هيجاني زير را به همراه خواهد داشت : 1)   رويدادهاي غيرقابل كنترل ، انگيزة ارگانيزم را براي بروز پاسخهايي كه ممكن است موقعيت را تحت كنترل درآورد تضعيف مي كند . 2)   موجود زنده بدليل غيرقابل كنترل بودن رويدادهاي قبلي به سختي ياد ميگيرد كه واكنش او مي تواند بر رويدادهاي ديگر تأثير داشته باشد . 3)   تكرار تجاربي از نوع رويدادهاي غيرقابل كنترل سرانجام به حالتي عاطفي منجر مي شود كه شبيه افسردگي در انسان است . 2-1-2-7-6ـ رويكرد پردازش اطلاعات اين رويكرد از سالهاي 1960 بعنوان انقلابي شناختي در روانشناسي رخ داده كه با انقلاب فن شناختي در صنعت هماهنگ است . انقلاب فن شناختي با كامپيوتر و پردازش اطلاعات همراه است . در الگوي انقلاب شناختي ، انسان موجودي است پيچيده ، هوشمند ، اگر چه جايز الخطا و پردازشگر اطلاعات . چون اين رويكرد بيش از دو دهه از عمرش نمي گذرد واضح است كه هنوز به عنوان يك نظرية شخصيت در حال شكل گرفتن است . 2-1-2-7-7ـ نظرية اسناد اگر رفتار فرد تحت تأثير ادراكي باشد كه از محيط بدست مي آورد ، بايد توجه خود را به اين نكته معطوف كرد كه چگونه مردم دربارة موقعيتها به سازماندهي اطلاعات مي پردازد و چگونه آن اطلاعات را طبقه بندي مي كنند . يكي از اين ديدگاهها مربوط به نظرية اسنادها مي باشد . مطابق نظرية اسناد افراد افسرده بصورت خاصي در مقايسه با افراد غيرافسرده ، ميل به اسناد پيامدهاي موفقيت آميز به علل خارجي و اختصاصي و بي ثبات دارند . با اين وجود آنها تمايل به اسناد شكست به علل دروني ، ثابت و فراگير دارند . وقتي افراد افسرده «موفق» مي شوند ،‌موفقيت را به عواملي مثال شانس ، سادگي ، مهارت و ... اسناد مي دهند . وقتي شكست مي خورند خودشان را ملامت مي كنند (نجاريان و ديگران 1375). به طور خلاصه نظرية اسناد ،‌اگر چه در تكامل نظرية درماندگي آموخته شدة‌ سليگمن پرداخته شده است ،‌اما به دليل اينكه در اين ديدگاه انسان بعنوان دانشمند اجتماعي داراي شهود ، سعي دارد به جمع آوري و سازماندهي داده هايي بپردازد كه در پيش بيني و مهار رويدادها مؤثر است ، در قلمرو نظريه هاي مربوط به پردازش اطلاعات محسوب مي گردد (معنوی،1385). 2-1-2-7-8-تفاوت افسردگی کودکان و بزرگسالان افسردگي در كودك و بزرگسال معناي مشابهي ندارد و نشانه هاي هر كدام متفاوت است. مطالعه بیوشیمی افسردگی در بزرگسالان بیانگر نقش انتقال دهنده‌های عصبی مانند نوراپی نفرین، سروتونین و استیل کولین در بروز افسردگی است. مطالعاتی که در مورد داروهای ضدافسردگی صورت گرفته اند، نشان داده‌اند که این داروها بر انتقال دهنده‌های عصبی تأثیر می‌گذارند. چگونگی ارتباط بین مغز، هورمون‌ها و ارگانیسم نیز در بروز افسردگی مؤثر است. به نظر می‌رسد عدم تنظیم هیپوتالاموس، غده هیپوفیز، غدد فوق کلیوی و تیروئید در افسردگی بزرگسالان نقش دارند (ایسملای و همکاران، 1994 به نقل از شکوهی یکتاو پرند، 1384). پژوهش‌های انجام گرفته در مورد افسردگی کودکان و نوجوانان نشان می‌دهد در پایان دوره نوجوانی شباهت نوجوانان با بزرگسالان از جنبه‌های زیستی بیشتر می‌گردد. بنابراین نمی‌توان یافته‌های حاصل از مطالعه بزرگسالان را به کودکان و نوجوانان تعمیم داد.  افسردگی تا حدی با فعالیتهای مغز ارتباط دارد وفعالیت مغز در کودکان و بزرگسالان کاملا متفاوت است ، هنگام افسردگی بر اثر نقصان آمینهای مغزی، زمان واکنش کندتر می‌شود و هشیاری کاهش می‌یابد. پایین آمدن مقدار نوراپی نفرین و سطح سروتونین، اختلال در تعادل و توزیع متناسب کلسیم و سدیم و پتاسیم و لیتیوم و پایین بودن فعالیتهای الکتریکی مغز به ایجاد افسردگی می‌انجامد. همچنین بر هم خوردن تعادل هورمونی در زنان در دوره بارداری موجب بروز افسردگی می‌شود. در نوجوانان به علت تغییرات هورمونی و رشد سریع جسمی و بلوغ فکری و میل به استقلال طلبی، بحران بوجود می‌آید و احتمال بروز افسردگی افزایش می‌یابد. نواقص جسمی نیز می‌تواند به بروز افسردگی بینجامد. (شفیع آبادی، 1387).                                                        جدایی و از دست دادن ، تبیین رایجی است که در مورد افسردگی کودکان و نوجوانان مطرح شده است. در روان تحلیل گری، تبیین افسردگی با تأکید بر از دست دادن چیزی صورت گرفته است. از دست دادن ممکن است واقعی مانند مرگ والدین، طلاق و غیره یا سمبلیک باشد (کسلر، 1988 به نقل شکوهی یکتا و پرند، 1384). درباره افسردگی در کودکان و نوجوانان عقاید متفاوتی وجود دارد. عده‌ای عقیده دارند که در کودکان افسردگی وجود ندارد. در مقابل گروه دیگری از متخصصان، شکایات جسمانی و رفتارهای تهاجمی کودکان را نشانه‌هایی از افسردگی آنها می‌دانند. افسردگی کودکان با بزرگسالان تفاوت اندکی دارد و حدود دو تا چهار درصد کودکان و پنج تا ده درصد نوجوانان به نوعی به آن مبتلا هستند افسردگی در اواخر بهار و اوایل تابستان شیوع بیشتری دارد. (شفیع آبادی، 1387). بطور کلی می‌توان افسردگی را نوعی واکنش عاطفی نسبت به وضعیت ناامید کننده و محرومیت زا و فشار آور دانست که با افکار و احساسات نامطلوبی نظیر ترس، اضطراب، بی‌کفایتی و نیز اختلالات جسمی همراه است. این توضیح لازم است که افسردگی با غمگینی و حزن معمولی تفاوت دارد. هر کسی در زندگی روزمره ممکن است بر اثر مواجهه با موقعیتهای ناگوار برای مدتی اندوهگین و ناخشنود شود. در این حالت کودک پس از استراحت، مجدداً به وضعیت عادی بر می‌گردد، در حالی که افسردگی، احساس غم و اندوه شدید و مداوم و آشفتگی روانی است که با تقلیل بینش و تغییر ادراک از محیط و خویشتن همراه است (میچل، 1367). افسردگی، یک مقوله تشخیصی است که به شیوه‌های مختلفی به دسته‌های کوچک تر تقسیم شده است. مخصوصاً بین اختلالهای دو قطبی و یک قطبی و افسردگیهای درون زاد و واکنشی (یا روان نژندانه) تمایزهایی صورت گرفته است. زمانی که کسی دچار افسردگی می‌شود، احساس غمگینی می‌کند و اغلب به گریه می‌افتد احساس گناه، عذابش می‌دهد و معتقد می‌شود که در حق دیگران کوتاهی می‌کند بیش از حد معمول، تحریک پذیر می‌شود و احساس اضطراب و تنش می‌کند وقتی افسردگی به شدید ترین سطح خود برسد ممکن است توانایی واکنش هیجانی را از دست بدهد و به اینجا برسد که احساس خوب و بد چندان تفاوتی برایش نمی‌کند. لذت بردن از زندگی و علاقه مند شدن به انجام کارهای روزمره، برای این عده دشوار می‌گردد. انرژی کم می‌شود. انجام هر چیزی به نظر، کاری شاق می‌رسد. بنابراین سعی می‌کند خود را از چیزهایی که معمولاً انجام می‌داده دور نگه دارد و ممکن است ساعتها قوز کرده روی صندلی بنشیند و یا در رختخواب بماند. کارهای لذت بخش معمولی مانند خواندن روزنامه یا تماشای تلویزیون دشوار می‌شود. اشتغال ذهنی شان این است که حال شان چقدر بد است و با چه مشکلات به ظاهر غیر قابل حلی، روبرو گشته‌اند. حتی کارکردهای اولیه جسمی ممکن است در آنها دچار اشکال شود. خواب دشوار می‌شود. اشتها کم می‌گردد و تمایل جنسی از بین می‌رود. و خطرناک تر از همه این که به نظر می‌رسد با گذشت زمان هیچ سرانجامی برای این حالت وجود نداشته باشد و نمی‌تواند برای تغییر وضعیت، کاری انجام داد. در نتیجه ناامیدی زیاد شده و ممکن است به آرزوی مرگ و افکار خودکشی منجر شود. بین افسردگان شدید، سرانجام 15 درصد خود را می‌کشند (هاوتون، کرک، سالکووس کیس، کلارک، 1386) 2-1-3- فراشناخت یکی از مهمترین پیشرفت های نیمه دوم قرن بیستم ، پیدایش نظریه هایی است که بر نقش فرایندهای عالی مؤثر بر مهار و هدایت فرایندهای شناختی تاکید می کنند . این فرایندهای عالی تر «فراشناخت» نام دارند که این عنوان ابتدا توسط فلاول ( 1979 )مطرح شد(همان منبع). منظور از فراشناخت آگاهی از فرآیندهای شناختی خود و همین طور کنترل و تنظیم شناخت است( فلاول ، 1985 ، نقل از فولاد چنگ ، 1384 ). فراشناخت به اطلاعاتی گفته می شود که فرد از نظام شناختی خود دارد(فلاول،1976 نقل از کدیور،1383). فراشناخت شامل برنامه ریزی ، هدایت ، نظارت و اصلاح فرایندها و فعالیت های شناختی است . ساده ترین معنای فراشناخت ، شناخت شناخت یا شناخت درباره شناخت است . مقایسه شناخت با فراشناخت درک بهتری از آن فراهم می آورد . شناخت به معنای عام آن یعنی دانستن و شامل فرایندهای عالی ذهنی مانند : حل مسئله ، خلاقیت ، درک مطلب ، ربط دهی و استدلال می گردد ، در حالیکه فراشناخت دانش نسبت به تمام فرایندهای شناختی است. فراشناخت بر دانش فرد درباره فرایندهای شناختی خود ، فرایند عمل ، سازماندهی و هماهنگی مجموعه ای از جریان ها و نیز هر گونه دانش یا کنش شناختی که موضوع آن شناخت یا تنظیم شناخت باشد اطلاق می گردد(کارشکی،1381). کارکرد اصلی فراشناخت نظارت و هدایت فرایندهای شناختی است. فراشناخت مشتمل بر دو مؤلفه است . مؤلفه نخست دانش فراشناختی فرد از خودش به عنوان یک پردازشگر اطلاعات و مؤلفه دوم فرایندها و راهبردهای نظم دهنده ، مهار کننده و نظارت کننده است(کارشکی،1381). مؤلفه اول که دانش فراشناختی است تا زمانی حاصل می شود که فرد از توانایی های شناختی خود و نیز ناتوانی های شناختی خود آگاه می گردد . برای مثال فردی که از ضعف حافظه خود آگاه است ، رئوس کارهای روزانه یا خرید روزانه ای را که باید انجام دهد یادداشت می کند تا در موقع تعیین شده و مناسب آن ها را انجام دهد(کارشکی،1381). 2-1-3-1- تعریف فراشناخت اگرچه تعریف جامع از فراشناخت، چالش برانگیز و دشوار به نظر می رسد، اما عموم محققان در این نکته اتفاق نظر دارند که فراشناخت به شناختن شناخت یا دانستن درباره دانستن گفته می شود. فلاول فراشناخت را به عنوان آگاهی از شناخت و فرایندهای شناختی و کنترل، تنظیم و بازبینی فعالانه شناخت تعریف کرد. دول فولک، از دید نظریه پردازش اطلاعات، فراشناخت را فرآیندهای کنترل اجرایی از قبیل توجه، مرور و تمرین، سازمان دهی و دستکاری اطلاعات می داند. به عبارت دیگر فراشناخت، دانش یا آگاهی فرد از نظام شناختی خود است. متکالفه و شیمامورا، فراشناخت را وسیله دستکاری و نظم بخشی فرآیندهای شناختی می داند. براون فراشناخت را به دو صورت آگاهی فرد از فعالیت ها یا فرآیندهای شناختی خود و روش های به کاررونده برای تنظیم فرآیندهای شناختی بیان می کند. (کارشکی،1381). 2-1-3-2- مدل فراشناختی اختلالات روانشناختی: هیجان های اضطراب و غمگینی علائم بنیادی درونی هستند که از ناهمخوانی در خود تنظیمی و تهدید مطرح شده برای بهزیستی حکایت دارند. این نوع هیجان ها به طور طبیعی دوره محدودی دارند، چون فرد از راهبردهای مقابله ای برای کاهش تهدید و کنترل شناخت استفاده می کند. اختلال روانشناختی از تداوم پاسخ های هیجانی ناشی می شود. پاسخ های هیجانی به دلیل سبک و راهبردهای فرد تداوم می یابند. سبک بی ثمری که در همه اختلال ها مشاهده می شود و شامل نگرانی، اندیشناکی، بازبینی تهدید، راهبردهای نامؤثر کنترل افکار و سایر انواع رفتار (مانند اجتناب) می شود که مانع یادگیری سازگارانه است. سندرم شناختی – توجهی نتیجه باورهای (دانش) فراشناختی نادرست است که افکار و حالت های احساسی را کنترل و تفسیر می کنند. سندرم شناختی – توجهی از طریق چند مکانیزم/ مسیر کاملاً مشخص، تجربه هیجانی را طولانی و تشدید می نماید. سندرم شناختی – توجهی شامل پردازش مفهومی افراطی به شکل نگرانی و اندیشناکی است. این فرآیندها زنجیرهای طولانی از افکار عمدتاً کلامی هستند که در آن شخص تلاش می کند به سؤال "چه می شود اگر..." و یا به سؤال هایی درباره معنای رویدادها (مانند "چرا من چنین احساسی دارم") پاسخ دهد. علاوه بر این مؤلفه مفهومی، سندرم شناختی – توجهی شامل سوگیری توجهی به شکل توجه متمرکز بر محرک های مرتبط با تهدید، نیز است. این حالت "بازبینی تهدید" نامیده می شود (ولز و متیوز، 1994؛ به نقل از ولز). سندرم شناختی – توجهی پیامدهای متعددی دارد که به اختلال روانشناختی منجر می شود. نگرانی و اندیشناکی همواره سوگیرانه هستند و توجه فرد را بر اطلاعات منفی متمرکز می سازند. این وضعیت به ادراک تحریف شده ای از خود و جهان منتهی می شود. برای مثال هر چند نگرانی بر خطر احتمالی در آینده متمرکز است، اما رابطه اندکی با احتمال واقعی وقوع رویدادهای خطرناک دارد. اندیشناکی به دنبال یافتن پاسخ به سؤالاتی است که اغلب پاسخ واحد یا مشخصی ندارند، مانند "چرا من؟". بنابراین اندیشناکی به تداوم ابهام و ناهمخوانی بین آنچه فرد می داند و آنچه می خواهد بداند، منجر می شود. به علاوه، نگرانی و اندیشناکی موجب فعال سازی و تداوم احساس تهدید شده و به این ترتیب اضطراب و افسردگی را برای مدت طولانی تداوم می بخشد. مؤلفه "بازبینی تهدید" سندرم شناختی – توجهی، باعث تمرکز توجه بر منابع بالقوه تهدید می شود. این حالت به چند دلیل مشکل ساز است: (1) احساس خطر ذهنی را افزایش می دهد و از این طریق فعال سازی هیجانی را افزایش داده یا تداوم می بخشد، (2) موجب تقویت برنامه ای برای هدایت سیستم شناختی می شود که فرد را به کشف کننده ماهر و حساس تهدید مبدل می سازد، (3) در مواردی مانند اختلال استرس پس از سانحه یا ضربه روانی که لازم است سیستم شناختی به وضعیت عادی عاری از تهدید برگردد، راهبرد مذکور مانع این فرآیند می شود و (4) بازبینی تهدید می تواند موجب سوگیری شبکه های پردازش ترس که مسئول تولید افکار مزاحم مربوط به محرک ها در هشیاری هستند، شود. بنابراین، بازبینی تهدید می تواند موجب افزایش تجربه های ذهنی مزاحم شود (ولز، 2009). 2-1-3-3- متغیرهای فراشناخت از دیدگاه ولز ولز(1995) بین سه نوع فراشناخت برای درک و فهم فرآیندهای نگرانی در اختلال اضطراب فراگیر تمایز قایل شد. 1) دانش فراشناخت 2) تجارت فراشناختی 3) راهبردهای کنترل فراشناختی. 1) دانش فراشناختی دانش فراشناختی به باورها و نظریاتی که افراد درباره شناخت شان دارند، اشاره می کند مانند باورهایی درباره معنای انواع خاص افکار و باورهای مرتبط با کارایی حافظه و کنترل شناختی. به طور کلی، توجه کردن به دو نوع فراشناخت مفید است: فراشناخت آشکار و فراشناخت پنهان. این تقسیم بندی مخصوصاً در زمینه اختلال روانی مفیدتر است. دانش فراشناختی، آگاهانه است و می تواند به طور کلی بیان شود. برای مثال افراد مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر معتقدند که نگرانی غیر قابل کنترل و خطرناک است و یا عموماً، مردم بر این اعتقادند که نگرانی فوایدی دارد (ولز، 1995، کارت ورایت- هاتون ولز، 1997). بیماران اختلال وسواس فکری- عملی معتقدند که داشتن برخی از افکار موجب حوادث منفی یا فعالیت هایی ناخواسته می شود (راچمن، تردارسون، شانران، وودی، 1995، امیل کمپ، اردما، 1999، پاردن و کلارک، 1999) و بیماران افسرده باورهای مثبتی درباره نشخوار فکری دارند (پاپاجورجیو و ولز، 2008). دانش فراشناخت پنهان، به طور معمول آگاهانه نیست و نمی تواند به شکل کاملی بیان شود. آنها قوانین یا طرح هایی هستند که پردازش اطلاعات را راهنمایی می کنند. مانند تخصیص توجه، جستجو در حافظه و کاربرد فرآیندهای جستجوگرانه و یا سوگیرانه در شکل دهی قضاوت. بهتر است به این دانش به عنوان یک روش یا طرحی برای پردازش بنگریم زیرا این گونه طرح های فراشناختی به اندازه دانش اخباری در اختلال هیجانی مهم هستند. 2) تجربیات فراشناختی تجربیات فراشناختی شامل ارزیابی هایی از مفهوم وقایع روانی خاص مانند افکار، احساسات فراشناختی و قضاوت در مورد وضعیت های شناختی هستند. ارزیابی ها و قضاوت های فراشناختی می توانند به عنوان تعبیر و تفسیرهای آگاهانه و یا برچسب های تجارب شناختی تعریف شوند. آنها تظاهرات سطح پیوسته پردازش هستند که از دانش فراشناختی برای ارزیابی شناخت استفاده می کنند. تجارب فراشناختی می تواند به چندین روش با اختلال هیجانی ارتباط پیدا کند. اول اینکه، دامنه اختلال ها با ارزیابی ها و قضاوت های فراشناختی منفی ارتباط دارد. برای مثال، بیماران وسواس فکری- عملی، افکار و نمودهای حافظه را به روش منفی ارزیابی می کنند. همچنین، اختلال های زیادی با ارزیابی های فاجعه آمیز افکار مزاحم منفی همراه می شوند (به عنوان مثال: اضطراب فراگیر، اختلال استرس پس از ضربه (ptsd)، افسردگی، پانیک و اختلال وسواس فکری). نلسون، کراگلسنکی و جست (1988) دو نوع متفاوت از اطلاعات را معرفی می کنند. این اطلاعات، اساسی را برای قضاوت های فراشناختی فراهم می کنند: 1- ادراکات و احساسات زودگذر، 2- نظریات مخفی و پنهانی که پایدارتر هستند. ما در بالا دیدیم که چطور یک نظریه که مربوط به باورهایی است که فرد درباره تفکر خود دارد، می تواند با آسیب شناسی روانی او مرتبط شود. شو آند و کلور (1988 و 1983) بیان می دارند، افراد از احساسات به عنوان اطلاعاتی برای ارزیابی و قضاوت ها استفاده می کنند. ولز ولیتوس (1994) این نکته را تذکر داده اند که در اختلال روان شناختی، احساس، اطلاعات فراشناختی را فراهم می کند. هیجان، بالاخص در سطح پنهان ممکن است انتخاب طرح های پردازش را دچار سوگیری کند. یعنی افراد مبتلا به اختلال های هیجانی تمایل دارند که از اطلاعات مبتنی بر احساس به عنوان راهنمای سندیابی تهدید استفاده کنند. هم چنین این گرایش را در تنظیم راهبردهای مقابله ای اجرایی نیز نشان می دهند. برای مثال، بیماران وسواس فکری – عملی ممکن است تشریفات مذهبی را تا زمانی که مطمئن شوند آن را به طور صحیحی به اتمام رسانده اند، تکرار کنند. احساسات ذهنی می توانند مورد تعبیر و تفسیرهای متفاوتی قرار گیرند و بنابراین دانش، خود به عنوان یک مسئله می تواند معنای احساسات و نفوذ آنها روی عمل پردازش را تعیین کند. برای نشان دادن اثرات تعبیر و تفسیر احساسات روی شناخت، کدور وپاروت (1994) احساس عدم اطمینان را از طریق خواب مصنوعی القا کردند. به گروهی از آزمودنی ها تلقین شد که خواب مصنوعی، این احساسات را ایجاد کرده و به گروه دیگر هیچ اسنادی داده نشد. پس از آزمودنی ها درخواست شد تا متن شعری را بخوانند و میزان درک خود از متن شعر را درجه بندی کنند. افرادی که از طریق القا، احساس عدم اطمینان داشتند، این احساس بر میزان درک آنها از متن اثر گذاشت. 3) راهبردهای کنترل فراشناختی راهبردهای کنترل فراشناختی، پاسخ هایی هستند که افراد برای کنترل فعالیت های سیستم شناختی شان به کار می برند. این راهبردها ممکن است راهبردهای فکری را شدت بخشند یا سرکوب کنند و یا فرآیندهای نظارتی را افزایش دهند. در زندگی روزمره، افراد از راهبردهای متفاوتی استفاده می کنند. یکی از این راهبردها، استفاده از حافظه برای کدگذاری است. مانند به کارگیری روش های تقویت حافظه و یا به کار بردن تمرین هایی که یادآوری را تسهیل می کنند. راهبردهای دیگر، شامل یادآوری است. مثل نشانه شناسی و راهبردهای کنترل در اختلال های بالینی، که اغلب شامل تلاش برای کنترل جریان آگاهی است. در اختلال های اضطرابی که وقایع روانی اغلب به عنوان علائم آشفتگی روانی تعبیر و تفسیر می شوند، مانند اختلال پانیک، اختلال اضطراب فراگیر (GAD)، افراد ممکن است برای جلوگیری از فاجعه، افکار خاص خود را سرکوب نمایند یا سعی کنند به شیوه ی دیگری فکر کنند. مثل بیمارانی که از وسواس رنج می برند و توسط تصورات مزاحم شیطانی مورد آزار قرار می گیرند. باورهای فراشناختی این بیماران به گونه ای است که اعتقاد دارند این تصورات خطرناکند و می توانند موجب ایجاد مصیبت شوند. به همین دلیل برای حفظ خود و خانواده شان به سختی تلاش می کنند تا ذهن خودشان را در حین عبادت کنترل کنند. این راهبردها شامل تمرکز کامل بر روی هر واژه در عبادت و نگهداشتن تصویر مسیح در ذهن است. در اینجا ما مثالی از به کارگیری یک راهبرد مقابله ای خاص در فرآیند کنترل فراشناختی و همچنین نظارت شدید به شکل چک کردن مکرر برای ایجاد تصورات پاک درصدد مسیح ارائه کردیم. هرگونه شکست در انجام این راهبرد منجر به شروع مجدد و اجباری مراسم عبادت شود و آنقدر تکرار می گردد تا زمانی که عبادت به طور کامل انجام شود. این راهبرد می تواند به هنگام حصول هدف شخصی منجر به رفع تهدید و کاهش اضطراب شود. به هرحال استفاده از این راهبرد و هدف آن به گونه ای است که دست یابی به آن بدون تلاش های مکرر مشکل است. راهبردهای فراشناختی شامل پاسخ هایی هستند که هدف آنها تشدید جریان اطلاعات از سطح عینی است (مثل نظارت) و یا شامل راهبردهایی هستند که هدف شان خاتمه یا اصلاح پردازش سطح عینی می باشد. ولزومتیوس (1994) اختلال هیجانی را به راهبرد نظارت بر تهدید مرتبط ساخته اند. این راهبرد با حفظ توجه بر روی منافع درونی یا بیرونی تهدید مشخص می شود. برای بهبود پردازش در اختلال هیجانی، افراد باید دامنه ای از راهبردها را در اختیار داشته باشند تا بتوانند از آنها برای کنترل افکار ناراحت کننده و ناخواسته استفاده کنند. در یک مطالعه تحلیل عامل، ولز و دیویس (1994) 5راهبرد کنترل را که توسط پرسشنامه کنترل فکر (ICQ) اندازه گیری می شد، معرفی کردند. این راهبردها شامل ارزیابی مجدد، تنبیه، کنترل اجتماعی، نگرانی و حواس پرتی است. مطالعات تجربی که با استفاده از پرسشنامه ICQ انجام گرفته نشان می دهد که راهبردهای مقابله ای تنبیه و نگرانی، با نشانه های منفی سلامت روان شناختی همراه هستند. مطالعات هم چنین نشان داده اند که نتایج ضعیف پس از درمان افراد افسرده و مبتلا به اختلال استرس پس از سانحه ممکن است مربوط به استفاده از راهبردهای کنترلی خاص توسط آنها باشد (رنیولدز وولز 1990). این داده ها مشخص می کند که راهبردهای فراشناختی با آسیب پذیری در برابر آشفتگی هیجانی و بهبودی آن ارتباط مثبت دارند. -افزایش کنترل فراشناختی: درمان فراشناختی، شامل توانا کردن اشخاص آشفته، به گونه ای که با افکار خودشان به طریق متفاوتی ارتباط برقرار کنند و هدف آن، فعال کردن شیوه ی فراشناختی و افزایش کنترل انعطاف پذیر، بر روی توجه است به طوری که توانایی جدا کردن خود از فرآیند نشخوار فکری (نگرانی فعال) زیاد شود. ولز و متیوس (1996 و 1994) اظهار داشته اند که در فاصله از غنی سازی؛ راه مفیدی برای حصول به این اهداف است. فاصله گرفتن از غنی سازی ذهنی باعث ایجاد یک گسستگی فراشناختی از افکار می گردد، ولی آگاهی عینی نسبت به وجود آنها حفظ می شود. از طریق این فرآیند، افراد تشویق می شوند تا پردازش ها و رفتارهای خود را از افکار و علائم مرضی جدا کنند و فقط این اتفاقات را در طی زمان مشاهده نمایند. هدف چنین راهبردهایی، تسهیل موارد زیر می باشد: 1) رشد شیوه ی فراشناختی 2) کنترل بر روی انتخاب راهبردها جهت ارزیابی 3) رشد طرح های جدید برای تنظیم کردن فعایت S- REF 4) آزاد سازی منابع، برای پردازش های عدم تأییدی و اصلاح باورها. این نوع فاصله گرفتن از فرآیند تفکر، احتمالاً برای جلوگیری از فعالیت کامل S- REF، مفید است و راهبردهای مقابله ای سازگار را رشد می دهد، به طوری که اصلاح پردازش های عدم تأییدی تسهیل می شود. روش درمانی به این صورت است: ابتدا بیماران تشویق می شوند تا از پردازش های مداوم افکار مزاحم رها شوند، سپس توجه آنها نسبت به اطلاعات و رفتارهای عدم تأییدی جهت داده می شود. راجر، جارویس و ناجارین (1994) در مورد مفید بودن چنین پردازشی بیان کرده اند که فرآیند فاصله گرفتن، فرد را از قضاوت های شخصی جدا می کند و مانع سوگیری ذهن در برخورد با موقعیت ها می شود. در نتیجه، او به غیر مفید بودن ناراحتی پی می برد و فقط به درک موضوعات می پردازد. کلیه این فرآیندها یک شیوه مقابله ای مشخصاً تجربی هستند که ممکن است از مقابله های هیجانی یا اجتناب، سازگارانه تر باشند. همان طور که گفته شد، تیزدل و همکارانش (1999)، از تکنیک های مقابله ای غنی سازی ذهن استفاده کرده اند. هدف استفاده از این راهبردها، جلوگیری از برگشت و عود مجدد افسردگی بوده است. این راهبردها، شامل تمرکز به تنفس، شمردن تنفس ها و واکنش به گفتار به عنوان وقایع است که به نظر می رسد در پیش گیری از برگشت مجدد افسردگی، در افرادی که دارای افسردگی های مکرر می باشند، مؤثر باشد. از طرف دیگر، تحلیل هایی که به وسیله مدل S- REF انجام شده است، نشان می دهد روشی که به واسطه ی آن غنی سازی ذهن انجام می شود، عامل مهمی برای تعیین تأثیر گذاری آن می باشد و مشخص می کند برای چه فردی، چه روشی مؤثر است. این مدل اظهار می دارد در صورتی که مراحل غنی سازی ذهن، طرح های جدیدی را برای کنار آمدن با افکار به وجود آورد مثل فاصله گرفتن، باعث افزایش کنترل انعطاف پذیر بر روی توجه می گردد. نشخوار فکری را قطع می کند و تمایل به توجه مبتنی بر خود را کاهش می دهد. در این میان، یک خطر احتمالی نیز وجود دارد زیرا بعضی از روش ها مثل راهبردهایی که اساس آنها مراقبه است، میزان توجهی را که بر بدن متمرکز می شود افزایش می دهند و باعث بالا رفتن توجه تمرکز بر خود می گردند این فرآیند، توانایی فرد را برای فعال ساختن S- REF بیشتر می کند. بعضی از افراد نسبت به آثار منفی این راهبرد بیشتر حساس هستند. مثلاً افرادی که پردازش S- REF در آنها به حس های بدنی متمرکز است و نسبت به این حس ها تعبیر و تفسیرهای غلطی می کنند، نمی توانند از این راهبرد سود ببرند، زیرا این فرآیند علاوه بر آن که حساسیت آنها را زیادتر می کند، نمی تواند ارزیابی های فاجعه آمیز و غلط آنها را اصلاح نماید. به عنوان نمونه، فرد افسرده ای که علائم رخوت و بی حالی خود را اشتباه به عنوان نشانه ای از عدم توانایی برای مقابله، تعبیر و تفسیر می کند و یا بیمار مضطرب و وحشت زده ای که تپش قلب را به اشتباه، نشانه ی یک حمله قریب الوقوع قلبی می پندارد، ممکن است نسبت به فردی که این حساسیت های شدید را نسبت به بدن خود ندارد، سود کمتری نصیبش گردد. به طور کلی، این مدل پاسخ های متفاوتی به مراحل خود تمرکزی پیش بینی می کند و بیان می دارد که میزان اثرگذاری، بستگی به شدت و طول مدت مشکل نیز دارد. مثلاً مراحل خود – تمرکزی، در فردی که فقط یک دوره از اضطراب یا افسردگی را تجربه کرده است، ممکن است خطر قدرت بخشیدن به شکل بندی S- REF را زیادتر کند. ولی در افرادی که دارای مشکلات مزمن و یا چندین دوره ی اختلال هستند، احتمال دارد که شکل بندی S- REF سخت تر، و آستانه تحریک بالاتری داشته باشند. در این حالت، روند خود – تمرکزی تقویت نمی شود و این افراد می توانند شیوه ی فراشناختی خود را به وسیله این تکنیک تقویت کنند. خلاصه این که، مدل S- REF بر این اعتقاد است که روش های غنی سازی ذهن که بر راهبردهای تمرکز بر موضوعات غیر از خود در رسیدن به کنترل بر توجه تأکید می کنند، فقط ممکن است برای درمان بعضی از اختلال ها مفید باشند. با این وجود، در تحلیلهای موجود، روش های غنی سازی ذهن فقط به عنوان پیش نیاز یا اجزایی نگریسته می شوند که می توانند دانش خود را اصلاح کنند. 2-1-3-4- نظریه بروئر بنیادهای روان شناختی نظریه فراشناخت را می توان در آثار «برونر» یافت. برونر، ذهن انسان را به مثابه یک ماشین فرض می کرد که از دانش موجود برای تعبیر و تفسیر و سازماندهی مجدد اطلاعات نوین و پیشین استفاده می کند. دانش موجود را می توان صورت راهبردی یا محتوایی آموزش داد. برای نمونه، می توان از اطلاعات موجود درباره سیستم گوارش انسان، برای مفهوم سازی کارکرد آنزیم ها استفاده کرد. همچنین، می توان دانش موجود را به مثابه راهبردی برای یادگیری هم آموزش داد (آقازاده و احدیان، 1377). بروئر (1999) نیز در پاسخ کلی به چگونگی توجه به مطالعه فراشناخت، آنرا ناشی از ادامه واکنش به محدودیت های رفتارگرایی در مطالعه فرآیندهای پنهان و درونی ذهنی، عنوان کرده است. بنابراین، روان شناسی شناختی که تمام تلاش خود را برای روشن سازی توانمندی های شناختی و استدلالی موجود زنده گذاشته بود از نو مورد توجه خاص قرار گرفت. پیشگامان و پیروان این مکتب فکری، روان شناسانی چون پیاژه و بروئر هستند، بروئر بر این باور بوده است که در درون انسان ابزارها یا کار افزارهایی برای استدلال و اندیشیدن وجود دارد و پیاژه باور داشته است که انسان براساس ساختمان ذهنی و طرحواره های مختلف به تفسیر هستی می پردازند. به هرحال، در این حوزه تلاش های عمده ای در یافتن راهبردهای متعدد برای پرورش مهارت های شناختی صورت گرفته است. در کنار فعالیت های مربوط به پرورش مهارت های شناختی تلاش هایی نیز برای بهینه سازی مهارت های شناختی صورت می گیرد. زاییده این مجموعه تلاش ها، چشم اندازی گشوده است که در آن نظریه فراشناخت مورد توجه است (آقازاده و احدیان، 1377). بیکر و بروان بیان می کنند که دانش فراشناختی معمولاً به عنوان اطلاعات درباره شناخت در نظر گرفته می شود (به نقل از فلاول، 1985). دانش فراشناختی شامل دانش یا باورهایی اصولی در مورد عوامل و یا متغیرهایی است که در تعامل با یکدیگر قرار می گیرند و موضوع، پیامد و اقدامات شناختی را تحت تأثیر قرار می دهند (فلاول، 1979). اسکرا و مشمن اعتقاد دارند که دانش فراشناختی به آنچه فرد در مورد خویش یا به طور کلی در مورد شناخت می داند، اشاره دارد و شامل دانش توصیفی، دانش عملکردی، دانش شرطی می شود (به نقل از پاکدامن ساوجی، 1379).  2-1-4- افکار ناکارآمد  در رویکرد شناختی – اجتماعی مفهوم خود یعنی دانشی که فرد از خود دارد (گاگز، 1982؛ به نقل از ویگفیلد و کارپاتین، 1991) یا نظریه ای که فرد از خود به عنوان یک تجربه گر و دارای کارکرد دارد (اپستین، 1991)، عنصری کلیدی است که در یکپارجه کردن عملکرد انسان نقش مهمی دارد (راجرز و کلی، به نقل از کدیور، 1382). مفهوم خود همچنین بین درون و محیط بیرونی (بافت) نقش واسطه ای ایفا می کند که هم می تواند زمینه موفقیت فرد را فراهم کند و هم می تواند به وسیله عوامل بیرونی متأثر شود و در واقع نقش تعیین کننده عوامل بافتی در شکل گیری مفهوم خود افراد، تردید ناپذیر است، همچنان که (کولی 1920، به نقل از محسنی، 1375) خود را محصولی اجتماعی می داند که از خلال اخذ دیدگاه دیگری شکل می گیرد. به عبارت دیگر، خود بازتابی از نگرش دیگران درباره خویشتن است. شولسون و بولس (1982، به نقل از پاجاری، 1994) معتقد هستند که باورهای مفهوم خود مجموعه ای از ادراک های خود هستند که از ورای تجربه ها و تفسیرهای محیطی شکل می گیرند و به شدت تحت تأثیر تقویت ها و ارزیابی هایی قرار دارند که به وسیله افراد مهم انجام می شوند. در بررسی مفهوم خود مدل های نظری مختلفی مطرح شده است، از جمله شیولسون و همکاران (به نقل از ازمارش و سشینگ، (1997) الگوی سلسله مراتبی چند وجهی از مفهوم خود ارائه کرده است. در رأس این الگو مفهوم خودکلی قرار دارد که به دو بعد، مفهوم خود تحصیلی و مفهوم خود غیر تحصیلی، تقسیم شده است. خودکارآمدی نیز اگرچه به عنوان بخشی از مفهوم خود تلقی می شود، اما پدیده ای متفاوت از مفهوم خود را بازنمایی می کند. خودکارآمدی، قضاوت افراد از توانایی های خود را شامل می شود، مبنی بر اینکه این قضاوت و باورها چگونه می توانند فرد را در به اتمام رساندن تکلیفی خاص یاری رسانند (بندورا، 1989، 1993، 2000). باورهای خودکارآمدی بر اینکه چگونه افراد احساس و فکر می کنند، چگونه خود را برمی انگیزانند و چگونه رفتار می کنند، تأثیر می گذارد. انتظار ویژه خودکارآمدی نسبت به سایر انتظارها در انگیزش و عمل انسان نقش حیاتی تر ایفاء می کند (بندورا، 1993). امروزه توجه روان درمانگران به سمت تأثیر باورها و تفکر در ایجاد انواع مسائل روانشناختی جلب شده است. مثلًا الیس (1962، به نقل از کلارک و فربورن، ترجمه کاویانی، 1380) معتقد است مردم به طور بی نظیری عقلانی و غیر عقلانی هستند و مشکلات آنها بیشتر برآمده از ادراک تحریف شده و تفکر غیر منطقی است و راهکار غلبه بر مشکلات آنها، همانا از طریق بهبود تفکر و دریافت های ادراکی آنها است. الیس معتقد است که رفتار می تواند شناخت و هیجان انسان را تغییر دهد و شناخت نیز می تواند رفتار و هیجان را تحت تأثیر قرار دهد. افرادی که دچار مسائل روانی می گردند مبتلا به پردازش اطلاعات و فرایند استدلال معیوب هستند و تن به طرحواره هایی داده اند که خودشکن می باشند. هدف درمانگر همانا شناسایی افکار تحریف شده و سپس کمک به افراد است تا به تصحیح تفکرات خود بپردازند و همچنین فرایند پردازش اطلاعات و فرایند استدلال خود را بهبود بخشند (لام و گیل، 2004). بازنمایی ذهنی ناکارآمد و ساختارهای شناختی منفی زمانی رخ می دهند که یک واقعه منفی طرحواره های ناکارآمد را فعال سازد، طرحواره های منفی بدان سبب تداوم می یابند که افراد منطق غلطی به کار می گیرند مثلاً موارد کوچکی را بیش از حد تعمیم داده یا به نکات منفی توجه بیشتری دارند (بک، 1976). با توجه به نقش تفکر بر رفتار و هیجان می توان بیان داشت که نحوه تفکر می تواند تمام جوانب زندگی انسان را تحت تأثیر قرار دهد و یک عمل تأثیرگذار مهم بر فرایند تصمیم گیری و حل مسئله باشد. یکی از زمینه های مهمی که انسان نیازمند تصمیم معقول و برخورد مناسب است انتخاب شغل و سازگاری با آن است. بنابراین وجود تفکر ناکارآمد و غیر منطقی می تواند در اتخاذ تصمیم مناسب و سازگاری و رشد حرفه ای تأثیر قابل ملاحظه ای داشته باشد (لام و چنگ، 1998). باورها یا افکار ناکارآمد حرفه ای به وسیله نظریه پردازان شغلی با باورهای ناکارآمد منفی (کرومبولتز، 1990)، شناخت های ناکارآمد (کربیشلی و یاست، 1989)، خودباوری ناکارآمد (بردرز و ارکادل، 1987)، فرضیه های خود تخریب کننده (دریدن، 1999) و باورهای خودکارآمدی نادرست (براون ولنت، 1996) توصیف شده اند. افکار ناکارآمد حرفه ای معمولاً به سه صورت: 1) کاهش ارزش خود، 2) کمال گرایی و 3) تعمیم افراطی بیان می شوند و اصولاً منجر به کاهش رضایت از زندگی می شوند (سامپسون، پترسون، لنز، ریردن، 1996 و 1998). حوزه هایی که از عوامل مرتبط و متأثر از افکار ناکارآمد حرفه ای هستند عبارتند از: سلامت ذهنی، ادراک شخصی هر فرد درباره وضعیت فعلی خود، نارضایتی شغلی، عملکرد ضعیف شغلی، افراد مهم زندگی فرد، خطای شغلی، اجتناب شغلی، افسردگی و اضطراب (لاستینگ و استریسر، 2003). تحقیقات متعددی در زمینه افکار ناکارآمد یا تحریفات شناختی و ارتباط آن با عملکرد و خُلق افراد انجام شده است ولی تقریباً تمام نتایج مربوط به تحقیقات انجام شده در خصوص این افکار نشان دهنده کاهش عملکرد افراد و ایجاد اضطراب و افسردگی بوده است. لذا به نظر می رسد تأثیر افکار ناکارآمد حرفه ای نیز در عدم تصمیم گیری شغلی و ناتوانی در حل مسئله انکارناپذیر باشد. مثلاً شخصی که فکرهای ناکارآمد شغلی مثل: من نمی توانم انتخاب شغل کنم، شغل مرا همه باید تأیید کنند، شغل من از همان ابتدا باید درآمد بالایی داشته باشد، دارد یا کسی که در زمینه شغلی دچار تردید و دو دلی است و شاید اصلاً نتواند شغلی را انتخاب نماید و حتی نتواند ابتدایی ترین مراحل مربوط به انتخاب شغل از جمله شناخت علائق را داشته باشد به نوعی نیازمند کمک و یاری است و از طرف دیگر تمام درمان های مربوط به تغییر یا اصلاح باورها به نوعی به چالش کشیدن افکار، نشان دادن نتایج افکار و شدت آن است که می تواند برای هر فرد کارگشا باشد. نگرش های ناکارآمد، نگرش ها و عقایدی هستند که فرد را مستعد افسردگی یا به طور کلی آشفتگی های روانشناختی می نمایند. مطابق مدل شناختی بک (1987، به نقل از طهرانی زاده، 1383)، نگرش های ناکارآمد، باورهای کلی هستند که افراد در اثر تجربه نسبت به خود و جهان کسب می کنند. عقیده بر این است که این باورها و اعتقادات فرد را آماده می سازد تا موقعیت های خاصی را بیش از حد منفی و ناکارآمد تعبیر کنند. همچنین بک (1976، به نقل از طهرانی زاده، 1383) بیان می دارد که نگرش های ناکارآمد، معیارهای انعطاف ناپذیر و کمال گرایانه ای اند که فرد از آن برای قضاوت درباره خود و دیگران استفاده می کند. این فرض ها یا طرحواره ها در سازماندهی – ادراک، کنترل و ارزیابی رفتار مورد استفاده قرار می گیرند. از آنجایی که این نگرش ها، انعطاف ناپذیر، افراطی و مقاوم در برابر تغییر هستند، بنابراین ناکارآمد یا ناباروند. اگر فرد بیش از حد انعطاف ناپذیر باشد و عقاید کمال گرایانه ای نسبت به محیط و اطرافیان داشته باشد، زمانی که با موقعیتی مواجه می شود، ممکن است راهبردهای ناسازگارانه، مانند انکار را به عنوان مقابله با عوامل فشارزا به کار برد و از راهبردهای جبرانی که غیر واقعی اند نیز استفاده نمایند (طهرانی زاده، 1383). از نظر (الیس، 1973) انسان ها، گرایش نیرومندی برای کژفکری دارند. از این نظر، عقاید نامعقول و نگرش های ناکارآمد، به بنیان های آشفته کننده رفتار تبدیل می شوند. این فلسفه، از یک طرف اندیشه ای الزام آور است که در نوع خود قدرتمند، خشک و جزمی است و از طرف دیگر، به استنباط های فاجعه آمیز منجر می شوند (الیس، 1991؛ الیس و درایدن، 1996). الیس (1973) تأیید این فرایند را در یک چرخه معیوب توضیح داده است؛ از نظر او افراد، خود را به خاطر اینکه از لحاظ هیجانی ناراحت هستند سرزنش می کنند، سپس خود را به خاطر سرزنش کردن پیوسته ملامت نموده و از اینکه در صدد روان درمانی برآمده اند مجدداً سرزنش کرده و سپس نتیجه می گیرند که به طرز ناامید کننده ای مشکل دارند و کاری نمی توان برای آنها انجام داد. بک (1976) هر چند با مفاهیمی متفاوت، نقش نگرش های ناکارآمد و شناخت های ناسازگارانه را در ایجاد رفتارهای ناسازگارانه مورد تأکید قرار داده است. از نظر او ابتدا، مراجعان باید از آنچه که به آن فکر می کنند آگاه شوند، در گام دوم، باید افکار غلط خود را شناسایی کنند و در ادامه با جایگزین کردن قضاوت های درست به جای قضاوت های نادرست و دریافت بازخورد لازم که بیانگر درست بودن تغییرات آنهاست دوره درمان را به سرانجام برسانند. نقش باورها، نگرش ها و فرایندهای ذهنی دیگر در بسیاری از اختلالات و مشکلات رفتاری نشان داده شده و معلوم شده است که باورهای غیر منطقی می توانند، رنج های افراد را تشدید کنند (الیس، 2004 و 2004 ملمد 2003، سیاروچی، 2004، رایس و دلو، 2001؛ ویب و مک کاب، 2004). مفهوم نگرش های ناکارآمد (DA) اولین بار توسط بک (2006، 1975 و 1979) در توصیف افکار بیماران افسرده و به عنوان مفهوم اصلی مرکزی ایجاد و پایایی اختلال افسردگی مطرح شد. نگرش ناکارآمد در واقع جزئی از باورهای واسطه ای ناکارآمد است که در کنار افکار خود کار در نظام شناختی فرد بر رفتار او تأثیر می گذارد. این اعتقادات واسطه ای ناکارآمد، با نظرات منفی پیش بینی (لیو، 2006) همراه است. نگرش های ناکارآمد، نگرش ها و باورهایی هستند که فرد را مستعد افسردگی و یا به طور کلی آشفتگی روانی می کند. این باورها که در اثر تجربه نسبت به خود و جهان کسب می شوند، فرد را آماده می سازند تا موقعیت های خاص را بیش از حد منفی و ناکارآمد تعبیر کنند. از نظر بک نگرش های ناکارآمد معیارهایی انعطاف ناپذیر و کمال گرایانه هستند که فرد از آن برای قضاوت درباره خود و دیگران استفاده می کند. از انجا که این نگرش ها انعطاف ناپذیر، افراطی و مقاوم در مقابل تغییراند، ناکارآمد یا نابارور قلمداد می شوند (دیویدسون، نیل و کرینگ ، 1998). در واقع نگرش های ناکارآمد که بنیادهای آشفته کننده افراد را تشکیل می دهند، دو ویژگی اساسی دارند (الیس، 1991)؛ اولاً آنها در درون خود توقعات خشک، جزئی و قدرتمندی دارند که معمولاً در قالب کلماتی چون باید، حتماً الزاماً و ضرورتاً بیان می شوند، ثانیاً موجب انتساب های بسیار نامعقول و تعمیم مفروط و فاجعه آمیز می شوند. از نظر الیور و همکاران (2007) آسیب پذیری شناختی در قالب دیدگاه آسیب پذیری – تنیدگی بر مبنای دو نظریه ناامیدی و نظریه بک به صورت سبک شناختی منفی و نگرش ناکارآمد، مفهوم سازی شده است. تلفیق این دو دیدگاه در مفهوم الگوی شناختی ناسازگارانه که شامل سبک شناختی منفی و نگرش های ناکارآمد است می تواند در طول فرایند رشد پدید آید (الوی و همکاران، 2000) و موجب اختلالات رفتاری مختلف شود (وایزمن و بک، 1978؛ هفل و همکاران، 2003). پژوهش ها نشان می دهد که شانس بروز اختلالات روانی طی یک سال، در صورت افزایش نمره های نگرش ناکارآمد به طور معناداری افزایش می یابد (ویچ و همکاران 2003). به این ترتیب، چون نارسایی عملکرد تفکر از مهم ترین علل آشفتگی هاست (والن و همکاران، 1992) هرچه نگرش های ناکارآمد و باورهای غیر منطقی افراد بیشتر شود آشفتگی های هیجانی نیز بیشتر خواهد شد (اسمیت و هوستنکنت، 1983؛ واتسون و همکاران، 1998). 2-2- پیشینه تحقیقات انجام شده در ایران و جهان تاکنون در مورد افسردگی ،باورهای فراشناختی و افکار ناکارآمد مقالات متعدّدی نوشته شده است و تحقیقات بسیاری در این مورد صورت گرفته است. در این قسمت نیز، به بررسی پژوهشات مربوطه در داخل و خارج از کشور پرداخته شده است. 2-2-1- پیشینه پژوهش ها در داخل کشور مظاهری(1389) به بررسی آلکسي تايميا و ابعاد آن با افسردگي و اضطراب در اختلالات روان پزشکي پرداخت. نتايج حاصل از ضريب همبستگي پيرسون نشان داد كه بين آلکسي تايميا و دو بعد دشواري در شناسايي احساسات و دشواري در توصيف احساسات آن با افسردگي و اضطراب همبستگي مثبت و معني داري وجود دارد در حالي که همبستگي بين بعد تمرکز بر تجارب بيروني با افسردگي و اضطراب معني دار نبود .نتايج حاصل از تحليل رگرسيون نشان داد كه آلکسي تايميا و ابعاد آن توانايي پيش بيني تغييرات مربوط به افسردگي و اضطراب را ندارند. يافته هاي اين پژوهش بر وجود رابطه بين آلكسي تايميا و ابعاد آن با افسردگي و اضطراب تاكيد دارد. بين دو بعد دشواري در شناسايي احساسات و دشواري در توصيف احساسات آلکسي تايميا با افسردگي و اضطراب ارتباط وجود دارد. سالاری فر(1390)به بررسی رابطه باورهای فراشناختی با اختلال اضطراب و افسردگی پرداخت. پژوهش وی همبستگی و با نمونه117 نفر بود .نتایج نشان داد که باورهای فراشناختی با اختلال افسردگی و اضطراب رابطه ای مثبت دارند . و مولفه های باور در مورد غیر قابل کنترل بودن و باور در مورد کفایت شناختی می تواند 40 درصد از واریانس اضطراب را و 50 درصد از واریانس افسردگی را پیش بینی کند . هاشمی(1390)  به بررسی اثربخشي درمان فراشناختي در کاهش علائم افسردگي و باورهاي فراشناختي بيماران مبتلا به افسردگي اساسي پرداخت. يافته ها نشان داد درمان تغييرات قابل توجهي در علائم افسردگي و باورهاي فراشناختي بيماران افسرده ايجاد کرد و موجب بهبودي در علائم هر سه بيمار شد همچنين نتايج درماني تا دوره پيگيري ادامه يافتند.نتایج نشان داد درمان فراشناختي که به جاي محتواي شناخت بر کنترل فرآيندهاي حاکم بر آن تمرکز مي کند، مي تواند در درمان بيماران مبتلا به اختلال افسردگي موثر باشد.  هاشمی(1389)به بررسی اثربخشي درمان فراشناختي بر اختلال افسردگي اساسي پرداخت. يافته های پژوهش وی نشان داد درمان، تغييرات معنادار و قابل توجهي در علايم افسردگي، اضطراب و نشخوار فكري هر سه بيمار مبتلا به افسردگي ايجاد كرد.نتايج اين پژوهش نشان مي دهد، درمان فراشناختي كه به جاي محتواي شناخت بر كنترل فرآيندهاي حاكم بر آن تمركز مي كند، مي تواند در درمان بيماران مبتلا به اختلال افسردگي موثر باشد. به طوري كه درمان موجب تغييرات معنادار در علايم هر سه بيمار شود و بهره هاي درماني تا زمان دوره پيگيري ادامه يافتند. عاشوري و همكاران (1388)، در پژوهشي با عنوان "باور هاي فراشناختي و سلامت عمومي دانشجويان "كه بر روي 100 نفر از دانشجويان دختر و پسر انجام شده است نشان داده اند كه بين نمرات افراد در مقياس باورهاي فراشناختي و سلامت عمومي همبستگي مثبت معني داري وجود دارد. نتایج تحقیقات بهرامی و رضوان (1386)، در زمینه راهبردهای فراشناختی، با نتایج یافته های ولز و پاپاجورجیو (1995)،مبنی بر اینکه دختران بیش از پسران دارای راهبردهای فراشناختی مثبت(از جمله باورهای مثبت در مورد نگرانی)،هستند،و از آن به عنوان نوعی مقابله در برابر عوامل فشارزا و شرایط نامساعد بهره می گیرند،و همچنین بیش از پسران،دارای راهبردهای فراشناختی منفی(از جمله:کنترل ناپذیری و خطر افکار)،هستند،همسو است. طبق تحقیقات شکری و همکاران (1384)،جنس،بر مسئله مداری،اثر منفی و معنی دار و بر سبک های مقابله هیجان مداری و اجتنابی، اثر مثبت و معنی داری نشان می دهد. . کاویانی در سال 1384 به بررسی اثربخشي شناخت درماني مبتني بر ذهن آگاهي (MBCT) در كاهش افكار خودآيند منفي، نگرش ناكارآمد، افسردگي و اضطراب: پيگيري 60 روزه پرداخت. يافته ها نشان داد كاربرد تحليل واريانس دوطرفه با اندازه هاي تكراري نشان داد كه روش MBCT در كاهش افسردگي، اضطراب، نگرش ناكارآمد و افكار خود آيند موثر است. همچنين اين روش مي تواند در پيشگيري از افسردگي و اضطراب نقش داشته باشد. نتایج نشان داد که به نظر مي رسد ذهن آگاهي به وسيله «آموزش كنترل توجه» موثر واقع شود و از عود و بازگشت افسردگي و اضطراب پيشگيري كند. سامانی(1386)به بررسي اعتبار و روايي فرم كوتاه مقياس افسردگي، اضطراب و فشار رواني پرداخت. هدف از اين مطالعه بررسي اعتبار و روايي فرم كوتاه مقياس افسردگي، اضطراب و فشار رواني (DASS) است. در اين راستا پس از كسب اجازه از سازنده اين مقياس، سوالات و محتواي اين مقياس مورد ترجمه قرار گرفت. پس از ترجمه، اين مقياس بر روي 638 نفر (330 دختر و 308 پسر) از دانشجويان دانشگاه شيراز و دانشگاه علوم پزشكي شيراز اجرا شد. پس از تكميل اين مقياس توسط گروه نمونه، محتواي مقياس به دو شيوه مولفه هاي اصلي (PC) و پيشينه ي احتمال (ML) مورد تحليل عاملي قرار گرفت كه نتايج اين تحليل استخراج سه عامل فشار رواني، افسردگي و اضطراب بود. در خصوص بررسي روايي همگرا و واگراي مقياس مورد نظر از دو مقياس پرسش نامه سلامت عمومي (GHQ) و پرسش نامه چند بعدي سلامت رواني (MHQ) استفاده گرديد. نتايج مطالعه اعتبار اين مقياس به شيوه آزمون و بازآزمايي نيز حاكي از اعتبار مقياس افسردگي، اضطراب و فشار رواني بود. هم چنين در مورد تك تك عوامل موجود در اين مقياس ضريب آلفا نيز محاسبه شد. مجموع نتايج حاصل از اين بررسي نشانگر كفايت اين مقياس براي استفاده در ايران بود. رفعتی(1384) به بررسي رابطه بين سلامت عمومي، افسردگي و ويژگيهاي شخصيتي دانشجويان با موفقيت آنان پرداخت. نتايج پژوهش وی نشان داد كه24/8 درصد واحدها از سلامت عمومي خوبي برخوردار نبوده و 59/8 درصد آن ها به نوعي از افسردگي رنج مي برند. همبستگي معكوس و معني داري بين نمرات سلامت عمومي، افسردگي و روان نژندي با موفقيت تحصيلي وجود داشت اما با انجام رگرسيون چند متغيره تنها افسردگي با موفقيت تحصيلي رابطه معني داري نشان داد. اصغری مقدم(1387) به بررسي مقدماتي اعتبار و پايايي مقياس هاي افسردگي، اضطراب و استرس (DASS) در نمونه هاي غير باليني پرداخت. نتايج تحليل عامل اکتشافي نشان داد در حالي که 14 عبارت متعلق به استرس بر روي يک عامل قرار مي گيرد (عامل استرس)، 2 عبارت از عبارات متعلق به مقياس افسردگي و 2 عبارت از عبارات متعلق به مقياس اضطراب بر روي هر سه عامل افسردگي، اضطراب و استرس داراي بارهاي عاملي بالايي هستند. پس از حذف اين 4 عبارت، نتايج تحليل عامل اکتشافي ساختار سه عاملي (DASS) را تاييد کرد. در اين مطالعه، پايايي مقياس هاي DASS از طريق بررسي ضرايب همساني دروني و ضرايب بازآزمايي تاييد شد. به علاوه، اعتبار سازه دو مقياس افسردگي و اضطراب با استفاده از روش محاسبه همبستگي بين نمره هاي دو مقياس مذکور با نمره هاي آزمودني ها در مقياس هاي افسردگي بک و پرسشنامه چهارسامانه اي اضطراب مورد تاييد قرار گرفت. اعتبار همزمان مقياس هاي افسردگي، اضطراب و استرس از طريق مقايسه نمره هاي يک نمونه فرعي برگرفته شده از جمعيت عمومي جامعه (315 نفر) با گروه همتايي از بيماران مبتلا به اختلالات روان شناختي (130 نفر) مورد تاييد قرار گرفت. بر اساس نتايج اين پژوهش مي توان گفت مقياس هاي افسردگي، اضطراب و استرس داراي شرايط لازم براي کاربرد در پژوهش هاي روان شناختي و موقعيت هاي باليني با افراد ايراني است.  کاویانی(1388) پايايي و روايي مقياس بيمارستاني اضطراب و افسردگي (HADS): بيماران افسرده و اضطرابي ايراني  را بررسی کرد . يافته ها: مقياس HADS و زير مقياس هاي اضطراب و افسردگي داراي روايي، پايايي و هماهنگي دروني مناسبي هستند. در اين مطالعه چند نوع روايي (صوري، محتوا، همزمان مبتني بر معيار بيروني، همگرا و تمايزي) ارزيابي شد. نقاط برش زير مقياس ها ارايه شدند. نتايج نشان مي دهد که HADS داراي اعتبار لازم براي کاربرد در جمعيت باليني ايراني را دارا است. نقاط برش ارايه شده در اين مطالعه براي HADS، BDI و BAI با نمونه ارايه شده توسط مولفان آنها تفاوت هايي دارد. طهماسیان(1388) به بررسی رابطه بين ابعاد خودکارآمدي و افسردگي در نوجوانان پرداخت. يافته ها نشان داد که همبستگي نمره کلي خودکارآمدي و خودکارآمدي اجتماعي، تحصيلي، هيجاني و جسماني با نمره افسردگي منفي است. به علاوه خودکارآمدي جسماني در ايجاد نشانه هاي افسردگي در پسران اوايل، اواسط و اواخر نوجواني و دختران اوايل و اواسط نوجواني تاثيرگذار است. خودکارآمدي تحصيلي در پسران و دختران همه سنين، نقش معناداري در ايجاد افسردگي دارد. خودکارآمدي اجتماعي در ايجاد افسردگي نوجوانان معنادار نيست و خودکارآمدي هيجاني تنها در ايجاد افسردگي در دختران اوايل نوجواني معنادار است.نتيجه گيري: سطوح خودکارآمدي با نمرات افسردگي رابطه معکوس و خودکارآمدي تحصيلي، بالاترين همبستگي را با افسردگي دارد. خودکارآمدي تحصيلي و جسماني به ترتيب بهترين و خودکارآمدي اجتماعي کمترين بروز افسردگي در نوجوانان سنين مختلف هستند و خودکارآمدي هيجاني تنها در دختران سنين اواخر نوجواني پيش بيني کننده بروز افسردگي است. یافته های مطالعه یوسفی و همکاران (1386) نشان داد که نشخوار فکری، باورهای مثبت و منفی فراشناخت می توانند پیش بینی کننده افسردگی باشند. همچنین پژوهش بهرامی و رضوان (1386) بیانگر این بوده است که باورهای فراشناختی مثبت و منفی می توانند تداوم نگرانی را به دنبال داشته باشند. تقوی (1384) به بررسي روايي و پايايي مقياس خود سنجي افسردگي(DSRS) براي دانش آموزان ايراني پرداخت. هدف از مطالعه حاضر ، بررسي روايـي و پايايي مقياس خودسنجي افسردگي( DSRS ) در ايران بود . به اين منظور، در يك بررسي 923 نفر دانش آموز از 6 شهر بزرگ كشور يعني شهرهاي تهران، شيراز، مشهد ، اصفهان، تبريز و اهواز در مطالعه روايي مشاركت نمودند. نتيجه اين مطالعه نشان داد كه ضريب روايي مقياس افسردگي DSRS كه بر اساس ضريب همبستگي بين نـمرات حاصـل از اجراي دو مقـياس خودسنـجي افـسردگي (DSRS) و فرم كوتاه مقياس افسردگي كودكان(CDS-A، نجاريان، 1373) بدست آمد براي مجموع آزمودنيها ، آزمودنيهاي دختر و آزمودنيهاي پسر در6 شهر مذکور به ترتيب 72 /0 ، 79 /0 و 61 /0 بود. در مطالعه اي ديگر ، 918 نفر دانش آموز از 6 شهر مذکور به منظور بررسي پايايي مقياس افسردگيDSRS مشارکت نمودند. پايايي مقياس افسردگي DSRS به روش بـازآزمايي و در فاصله 4 هفته از آزمايـش اول براي کل نـمونه،آزمودنيهاي دختر، و آزمودني هاي پسر به ترتيب 75 /0 ، 74/0 و 72 /0 بود. بر اساس همين مطالعه، ثبات دروني مقياس افسردگي DSRS از طريق ضريب آلفاي کرونباخ محاسبه و براي کل نـمونه، آزمـودنـيهاي دخـتر، و آزمـودنـيهاي پسر به ترتيب ضرايب 81 /0 ، 82 /0، و 77 /0 به دست آمد. در مجموع پژوهش حاضر نشان ميدهد که مقـياس افـسردگي DSRS واجـد شرايـط لازم بـراي استفـاده در ارزيـابـيهـاي بالينـي و پژوهشهاي روان شناختي در ايران مي باشد . 2-2-2- پیشینه پژوهش ها در خارج کشور هایفل، لین، آبرامسون و هالبرستد (2005)، نشان دادند که بیمارانی که از نظر پزشکی دارای افسردگی شدید تشخیص داده شده بودند، سبک های شناختی منفی تر داشتند، اما سطوح بالاتر نگرش های ناکارآمد را در مقایسه با کسانی که هرگز افسرده نشده اند را نشان نمی دهند. نتایج تحقیقات حاکی از آن است که نگرش های ناکارآمد؛ در جمعیت بزرگسال، عامل مهمی در پدیدآیی اختلال افسردگی و متغیر مهمی در پیش بینی آن است (ابراهیمی و همکاران، 1386) و همچنین طبق یافته های الیور و همکاران (2001، به نقل از ابراهیمی و همکاران)، نگرش های ناکارآمد مهم ترین عامل معنی دار در پیش بینی نمرات افسردگی بیماران روانپزشکی است. یافته های بارآ و کاریسون - جونز نشان داد که، نگرش های ناکارآمد یک پیش بینی کننده مثبت برای افسردگی است (1992، به نقل از لیو). وایس و بارنس (1986) گزارش کردند که تعامل معنادار نگرش های ناکارآمد با حوادث استرس زای زندگی یک پیش بینی کننده خوب برای نشانه های افسردگی هستند (به نقل از همان). مرور فراتحلیلی گلدستون و کازلو (1995) نشان داد که سبک اسنادی منفی، شامل انتساب درونی برای حوادث منفی، با افسردگی در کودکان ارتباط دارد. یافته های لاگرانژ و همکاران (2008) نیز حاکی از آن است که نمره کودکان در سیاهه سه گانه شناختی (فرم کودک)، با افسردگی آنان ارتباط معنی داری دارد. همچنین نتایج تحقیقات نشان داد که نشخوار، یک عامل آسیب پذیری شناختی برای علائم افسردگی نوجوانان است (روود و همکاران، 2009). نتایج تحقیقات بیانگر رابطه میان ابعاد فراشناختی و انواع گسترده ای از اختلال های روانی، به ویژه اختلال های هیجانی از جمله اختلال اضطراب فراگیر (ولز و کارتر، 2001)، افسردگی (ولز، 2000)، خود بیمار انگاری (بومن و میجر، 1999)، اختلال استرس پس از سانحه (ریوسیس و ولز، 2006) اختلال وسواس – اجباری (ولز و پاپاجورجیو و هراس اجتماعی (ولز، 2000) هستند. یافته های تحقیق مک اوی و همکاران (2009) نشان داد که تغییراتی که در اثر گروه درمانی شناختی – رفتاری در فراشناخت بیماران اضطراب اجتماعی به وجود آمد، به طور عمده با کاهش افسردگی همراه بود نه اضطراب اجتماعی. همچنین نتایج تحقیقات حاکی از آن است که فراشناخت یک پیش بینی کننده مثبت و معنی دار برای هیجان و علاوه بر این تعامل فراشناخت و هیجان، پیش بینی کننده مثبت و معنی داری برای وابستگی به الکل می باشد (جیوانی، 2011). شناخت ابعاد فراشناخت و ارتباط آن با اختلال روانی،در زمینه هایی همچون سبب شناسی اختلال،طرح ریزی درمان اختلالات و آموزش به سایر افراد غیر مبتلا دارای کاربرد و اهمیت می باشند(ماتیوس،هیلیارد و کمپبل،1999؛فیشر و ولز،2008). پریزنیتو ،رداندودلگادو،بوئنو (2010)در پژوهش در زمینه افکار فراشناخت و اضطراب نشان دادند افراد دارای علائم GAD در مقایسه با افراد غیر مضطرب درباره دلایل مثبت نگران بودن نمره بالاتری دارند . کرکوران و سگال (2008) به بررسی رابطه افکار ناکارآمد با اختلال اضطراب و افسردگی پرداختند . نتایج نشان داد فراشناخت ها بر پردازش هیجانی و واکنش های مربوط به آسیب ،از طریق تاثیر دانش و راهبردهای فراشناختی بر روی تغییر باورها و نیز تعبیر و تفسیر علائم خاص نظیر افکار مزاحم اثر می گذارد و باورهای فراشناختی در سبب شناسی و پایداری اختلال اضطراب و افسردگی موثر است . اسپادا و همکاران (2006)،به منظور ارزيابي ارتباط ميان فراشناخت، هيجانات منفي و مسامحه گري مطالعه اي انجام دادند. نتايج نشان مي دهد كه فعال شدن راهبرد فراشناختی افکار خطرناک و کنترل ناپذیر،باعث ایجاد تنش عاطفی در افراد می شود و راهبردهای مقابله ای ناسازگارانه از جمله اجتناب،سرکوبی فکر و ... را بر می انگیزد.طبق این نتایج،راهبردهای فراشناختی نقش میانجی بین ادراک استرس و بروز هیجانات منفی بازی می کنند. تحقیقات متیود (2004)،نشان داده است که اگرچه دو جنس، در تعداد وقایع استرس زای تجربه شده تفاوتی نداشتند، زنان نسبت به مردان، وقایع زندگی را منفی تر و غیر قابل کنترل تر ارزیابی کرده اند. علاوه بر این، زنان در مقایسه با مردان در سبک های مقابله اجتنابی، هیجان مدار و اختلالات روانشناختی و نشانه های بیماری های جسمی، نمرات بالاتری بدست آوردند. به عبارتی دیگر، زنان در مقایسه با مردان، نمرات هیجانی بالاتری نشان دادند. بررسی ها نشان داده اند که چنانچه نوجوانان به راهبردهای مقابله ای کارآمد مجهز نباشند و توانایی کمی برای درک هیجان های خود و دیگران داشته باشند در برخورد با فشارها و بحران های نوجوانی توان کمتری خواهند داشت و مشکلات رفتاری بیشتری را به صورت پرخاشگری، افسردگی و اضطراب نشان خواهند داد(الگار، آرلت و گراوز،2003). نتایج یافته های میکائیل گریفیث و همکاران (2000)،نشان داد که تفاوت معنی داری بین جنسیت و شیوه های مقابله ای وجود ندارد(به نقل از هیبتی،1381). مطالعات ولز (2000) ، نشان میدهد که اختلالات روانشناختی هنگامی که راهبردهای مقابله ای ناسازگار مثل تفکر درجاماندگی،اجتناب و سرکوبی فکر اصلاح خود باورهای ناکارآمد را با شکست مواجه می سازد تداوم می یابند و باعث می شوند که اطلاعات منفی در مورد خود افزایش یابند. در یک زمینه یابی در دانش آموزان دبیرستانی آمریکا معلوم شد که 28 درصد پسرها و 7 درصد دخترها در طول یک ماه مطالعه در نزاع فیزیکی درگیر بوده اند.تقریبا 35 درصد از افراد مورد تحقیق گزارش کرده اند که حداقل در یکی از موارد نزاع فیزیکی،جراحات وارده نیازمند معالجه طبی بوده است(کاپلان و سادوک،1996؛ترجمه پورافکاری،1375). یافته های پاپاپورجیو و ولز (2003) نشان داد که اشخاص در افسردگی اساسی، با نشخوار فکری به افکار منفی پاسخ می دهد زیرا آنها عقاید مثبتی راجع به فایده چنین عملی دارند و به این باور رسیده اند که این جریان خارج از کنترل آنها است. همچنین آنها (2001، به نقل از یوسفی) موفق شدند بین نشخوار فکری و افسردگی هم در نمونه های بالینی و هم در نمونه های غیر بالینی رابطه مثبت به دست آورند. در پژوهش آنان افسردگی و باورهای منفی و مثبت فراشناخت با یکدیگر رابطه مثبت و معناداری داشتند. لوبومیرسکی و نالن -هاکسما (1993) متوجه شدند که افراد دچار خلق افسرده احساس می کنند که نشخوار فکری موجب کسب بینش می شود و آنها را به راه حل می رساند. الیوا و لاگریکا (1988)،همراه با محققان و نظریه پردازانی مانند بروک و هربرت (1982)، معتقدند،بین مهارت های فراشناختی ضعیف با مشکلات رفتاری،رابطه معنی دار وجود دارد(به نقل از استیلیادیس و واینر،1989). نتایج تحقیقات لازاروس و فولکمن(1984)،نشان داد،در فرایند مقابله،مهارت های شناختی برای حل مشکل مورد استفاده قرار می گیرند و فرد با به کار بستن سبک های مقابله ای کارآمد مسئله مدار از مهارت های شناختی برای حل مسئله استفاده می کند و بر این اساس راه های مقابله با مشکل مستقیما بررسی می شوند و معمولا با یافتن راه حل های مناسب برای مشکل،رضایت روانشناختی حاصل می شود. 2-3- جمع بندی نظریه های شناختی در مورد اختلالات هیجانی نظیر نظریه طرحواره بر این اصل مبتنی هستند که اختلالات روانی با آشفتگی در تفکر همراه است، به ویژه، اختلالاتی مانند اضطراب و افسردگی با افکار منفی خودکار و تحریف در تفسیر محرک ها و رویدادها مشخص می شود. درحالی که شناخت درمانی، اغلب محتوای افکار را مدنظر دارد، چگونگی تفکر افراد بعد مهمی است که تلویحاتی را برای اختلالات روان شناختی و بهبود دربر دارد. مدل اختلال هیجانی ولز و ماتیوس مستقیماً فراشناخت و شکل تفکر را با آسیب پذیری هیجانی و تداوم اختلال هیجانی پیوند می دهد. فراشناخت عبارت است از فرایند فکر کردن در مورد «فکر کردن»، دانستن در مورد آنچه می دانیم و آنچه نمی دانیم و توانایی کنترل افکار خویشتن. به عبارت دیگر فراشناخت به ساختارهای روان شناختی، دانش وقایع و فرآیندهایی که در کنترل، تغییر و تفسیر تفکر درگیرند، می پردازند. پژوهش ها نشان داده اند که سه بعد از فراشناخت با بد کارکردی روان شناختی مرتبط می باشد. این سه باورهای منفی در مورد نگرانی معطوف به کنترل ناپذیری و خطر، اطمینان شناختی و باورهای مرتبط با نیاز به کنترل افکار می باشند. فراشناخت به عنوان یک عامل مهم در تکوین و تداوم اختلالات روانی گوناگون، به ویژه اختلال وسواسی – اجباری و افسردگی، در نظر گرفته می شود. پژوهشگران مدل های شناختی مختلفی را برای تبیین منشأ و علت شناسی علایم وسواسی – اجباری به وجود آورده اند و بر تفسیر یا ارزیابی افکار مزاحم و باورها در مورد اهمیت این افکار تأکید کرده اند. سالکوفسکی از اولین کسانی بود که پیشنهاد کرد افراد دارای باورهای ناکارآمد وسواسی، درگیر افکار سرزنش و مسئولیت در مورد آسیب های اتفاق افتاده برای خود و دیگران هستند، علاوه بر این راچمن نشان داد که برخی افراد وسواسی – اجباری(OCD) از آمیختگی فکر – عمل رنج می برند که نشان دهنده این باور است که افکار می توانند وقایع را تحت تأثیر قرار دهند و با عمل برابرند. بر این اساس ابتدا ولز و ماتیوس و سپس ولز نقش فراشناخت در اختلالات روانی به ویژه OCD را دوبه فرمول بندی کردند. مدل فراشناختی OCD که با عنوان «کنش اجرایی خود نظم بخش S-REF شناخته می شود، بر این فرض استوار است که افکار وسواسی نتیجه تفسیر منفی باورهای فراشناختی در مورد معنی و یا پیامد خطرناک یک فکر یا افکار ویژه است. بر این اساس سیستم فراشناختی برای تنظیم خود به وسیله معانی باورهای مربوط به خود، شکل گرفته است. تحریف در باورهای فراشناختی بر معانی و کارکرد شناخت تأثیر می گذارد. بنابراین نقص در کارکرد S-REF در تنظیم مؤثر، ممکن است منجر به افکار نشخواری و نگرانی فعال شود. براساس این مدل پرسشنامه فراشناخت (MCQ) به وجود آمد. عامل های فراشناختی که توسط این پرسشنامه سنجیده می شود رابطه مثبتی با علائم وسواسی – اجباری و افسردگی دارند. براساس مدل فراشناختی فرد مبتلا به اختلال وسواس در پاسخ به یک برانگیزاننده که معمولاً یک فکر، احساس یا میل ناخواسته است، پریشان و مضطرب می شود. وقوع افکار مزاحم، باورهای فراشناختی فرد درباره معنا و اهمیت این افکار را فعال می سازند. باورهای فراشناختی شامل دو حیطه محتوایی گسترده هستند. باورهای فراشناختی مثبت به فواید و سودمندی درگیر شدن در فعالیت های شناختی مربوط می شود. مانند: «متمرکز شدن بر تهدید مفید است: و «نگرانی درباره آینده به من کمک می کند تا از خطر اجتناب کنم». باورهای فراشناختی منفی باورهایی هستند که به کنترل ناپذیری، معنی، اهمیت و خطر افکار و تجربه شناختی مربوط می شوند. مانند: «اگر افکار خصمانه ای داشته باشم ممکن است بر خلاف میلم به آنها عمل کنم». در مطالعه ای عنوان شده که بیماران OCD و GAD در دو مؤلفه از مقیاس MCQ به نام های «غیر قابل کنترل بودن نگرانی و خطر» و «باورهای منفی در مورد افکار» به طور معنی داری با گروه بهنجار و اختلالات هیجانی دیگر تفاوت دارند. براساس پژوهشی دیگر وقتی که هم پوشی بین نگرانی و علائم وسواسی – اجباری کنترل شود، شواهدی از ویژگی و تفاوت الگوی باورهای فراشناختی به عنوان پیش بینی کننده نگرانی در مقابل علائم وسواسی اجباری ظاهر می شود. همچنین عنوان شده که بین رفتارهای وسواسی با باورهای فراشناختی ارتباط وجود دارد. همچنین برخی از پژوهش ها شواهدی از نقش باورهای فراشناختی در افسردگی یک قطبی را نشان داده اند، اگرچه تحقیقات در این زمینه نسبت به اختلالات OCD کمتر گزارش شده است. به عنوان مثال ارتباط باورهای فراشناختی مثبت در مورد نشخوار فکری از جمله «من سعی می کنم برای مشکلاتم پاسخی پیدا کنم» و «من نیاز دارم این افکار را در ذهنم برای پیش گیری از اشتباهات آینده نشخوار کنم» با سطوح بالای نشخوار فکری و با نشانه شناسی افسردگی نشانه داده شده است. در پژوهشی نشان داده شده که فقدان اعتماد به مهارت های شناختی با افسردگی ارتباط دارد. در این مطالعه تلاشی شده اثرات افسردگی روی مهارت های شناختی و فراشناختی تشخیص داده شود و نتایج پژوهش نشان داده که افسردگی شدید با نواقص عملکردی واقعی و همچنین با ناکارآمدی در دانش فراشناختی و بازبینی عملکرد ارتباط دارد. یافته های پژوهش دیگری نیز نشان داده که فراشناخت ارتباط مثبت و معنی داری با هیجان منفی (افسردگی و اضطراب) دارد. در ارتباط با این یافته ها، راهبردهای درمانی متعددی توسعه یافته اند تا باورهای فراشناختی ناسازگار را تغییر دهند و تحقیقات نشان داده اند که این درمان ها در کاهش علائم مؤثر بوده اند. نتایج حاصل از مطالعات همه گیری شناسی، افسردگی را شایع ترین اختلال روان پزشکی نموده اند، این در حالی است که این اختلال در اکثر موارد مزمن و عود کننده می باشد. به علاوه به این دلیل که به طور تقریبی دو سوم از بیماران افسرده به خودکشی می اندیشند و 10 تا 15 درصد آنها از این طریق به زندگی خود خاتمه می دهند، همواره در حیطه برجسته ترین معضل بهداشت روان مطرح بوده است. درمان های شناختی – رفتاری سنتی در مقایسه با درمان قدیمی تر مانند روی آوردهای روان پویشی از محبوبیت برخوردار شده اند و به استانداردهای طلایی در مداخلات روان شناختی شهرت یافته اند. با این حال کاراترین درمان های شناختی اخیر که تلفیقی هستند، مانند رفتار درمانی دیالکتیکی طولانی مدت می باشند و این درحالی است که احتمالاً برگشت مکرر نشانه ها در هر دوره، از بدیهی ترین موضوعات مربوط به افسردگی است. مدل فراشناختی بیان می دارد که حالت افسردگی، با شکست در ارزیابی تحقق اهداف شخصی ارتباط دارد. باورهای فراشناختی، افکار نشخوارگونه را به عنوان شیوه ای برای مقابله و خود تنظیمی در نظر می گیرند. با اینکه این افکار همیشه به طور داوطلبانه به وجود نمی آیند. ادامه آنها تابع کنترل داوطلبانه است و با باورهای مثبت درباره مفید بودن این راهبردها ارتباط دارد. خود تمرکزی و نشخوار فکری، نه تنها باعث منحرف کردن توجه از اشکال سازگار مقابله، مثل حل مسئله می گردند، بلکه در عدم کارآمدی فراشناختی نیز سهیم هستند و باعث می شوند که افراد انعطاف خود را در پردازش مؤثر و کارا از دست بدهد. ولز و همکاران باورهای مثبت درباره مقیاس نشخوار فکری را مطرح کرده اند تا ارتباط های بین فراشناخت ها و آسیب پذیری نسبت به افسردگی را پیش بینی کنند. بیمارانی که از افسردگی عمده رنج می برند، احتمال می رود که از عودهای مکرر افسردگی خود نگران باشند. این فرایند باعث حفظ خود تمرکزی غیر مفید، نظارت بر نشانه ها و علائم افسردگی، تعبیر و تفسیرهای غلط و منفی درباره حالات درونی می شود و بر عود مجدد افسردگی تأثیر می گذارد. این نظارت بر تهدید، دارای تأثیرات منفی زیادی است و منجر به تجدید نشخوار فکری می شود و حالت های مربوط به افسردگی را طولانی می کند. گرچه این نوع از درمان سابقه ای بسیار کوتاه دارد، ولی مطالعات پژوهشی، کارآمدی آن را مورد تأیید قرار داده اند. ولز و همکاران در یک پژوهش به صورت تک موردی بر روی 4 نفر و با پیگیری 3 تا 6 ماهه به بررسی این درمان پرداختند. درمان، با بهبود قابل توجه علائم افسردگی و کاهش نشخوار فکری همراه بود و نتایج کسب شده در دوره پیگیری نیز ادامه داشت. همچنین ولز و همکاران به بررسی تجربی مدل فراشناختی نشخوار ذهنی و افسردگی پرداختند، مطالعه آنها عقیده مربوط به وجود ارتباط یبن نشخوار ذهنی، افسردگی و فراشناخت را مورد تأثیر قرار داد. در همین راستا ولز و همکاران پژوهشی با عنوان عقاید فراشناخت در مورد نشخوار ذهنی در افسردگی عمده عود کننده انجام دادند که این پژوهش شواهدی برای این ادعا که افراد با افسردگی اساسی عود کننده عقاید مثبت و منفی در مورد نشخوارهای افسرده کننده را حفظ می کنند، مهیا کرده است. در بین درمان های مختلف، این درمات کوتاه مدت و دارای چارچوبی مشخص است، اما در زمینه اثربخشی این مدل در بیماران افسرده به ویژه در ایران پژوهشی صورت نگرفته است. بنابراین با توجه به شرایط خاص افسردگی (شیوع بالا و تداخل در عملکرد) و فقر جدی پژوهش در زمینه مداخلات بالینی این اختلال در ایران لزوم پژوهش در این زمینه می شود و از آنجایی که در بررسی پژوهش های پیشین متوجه شدیم که درمان فقط بر روی اختلالات افسردگی به کار برده شده، پژوهش مبتنی بر سنجش همزمان باورهای فراشناختی در مورد نگرانی و نشخوار فکری وجود نداشته، پژوهش حاضر به بررسی تأثیر درمان در کاهش باورهای فراشناختی در مورد نگرانی پرداخته است. در جمع بندی می توان گفت، نتایج تحقیقات حاکی از این است که عوامل شناختی و فراشناختی با بسیاری از اختلالات روانی همبستگی مثبت داشته است؛ از جمله افکار ناکارآمد و باورهای فراشناختی که با افسردگی مرتبط بوده و قابلیت پیش بینی افسردگی را دارا بوده اند. انجام تحقیقاتی در جهت بررسی این مسئله که آیا عوامل مذکور از قابلیت پیش بینی افسردگی در نوجوانان نیز برخوردار هستند، لازم به نظر می رسد. فهرست منابع منابع فارسی ابراهیمی، امراله و دیگران، سهم مقیاس نگرش های ناکارآمد و خرده مقیاس های سلامت عمومی در پیش بینی و نسبت بخت ابتلا به افسردگی، مجله دانشگاه علوم پزشکی شهرکرد، دوره 9، شماره 4، زمستان 1386، صص 58-52. اتکینسون، ریتا: زمینه روان شناسی هیلگارد. ترجمه رفیعی ح و همکاران. تهران، انتشارات ارجمند، 1380، ص 426. امینی،فریبا و ملکشاهی،فرید (1380). "بررسی تاثیر دعا بر کاهش اضطراب قبل از امتحان در دانشجویان دانشکده پرستاری و مامایی خرم آباد در سال 1379". چکیده مقالات اولین همایش بین المللی نقش دین در بهداشت روان، سال پنجم،شماره 19. بهرامی، فاطمه و آذریان، زهرا. مطالعه مقدماتی رابطه نشانگان پیش قاعدگی و افسردگی با باورهای فراشناختی در زنان دانشجو. تحقیقات علوم رفتاری، دوره 6، شماره 2، 1387. بیابانگرد، اسماعیل، تحلیلی بر فراشناخت و شناخت درمانی، تازه های علوم شناختی، سال 4، شماره 4، 1381. پورافكاري ،نصرالله ( 1386),افسردگي واكنش يا بيماري,فلك، انتشارات آزاد. تقوی، سید محمدرضا و مزیدی، محمد. بررسی روایی و پایایی مقیاس خودسنجی افسردگی برای دانش آموزان ایرانی. پژوهش های روان شناختی، دوره 8، شماره 1 و 2، 1384. حاجی علیزاده، کبری و دیگران. نقش متغیرهای شناختی، ابعاد فراشناختی و هیجانات در رفتار سوء مصرف مواد، تازه های علوم شناختی. سال 11، شماره 3، 1388، صص 12-1. حسینی، فریده السادات خیر، محمد. پیش بینی تعلل ورزی رفتاری و تصمیم گیری با توجه به باورهای فراشناختی در دانشجویان، مجله روانپزشکی و روانشناسی بالینی ایران، سال 15، شماره 3، 1388، صص 273-265. رحمتی،بهزاد.(1375)كرولي د. روان شناسي افسردگي زنان ـ مترجم : رحمتي بهزاد ، تهران زرياب. روزنهان، دی، ال. و سلیگمن، ام. ای. پی. (1384). روانشناسی نابهنجاری آسیب شناسی روانی. (ترجمه: ی، سیدمحمدی، جلد اول). تهران: انتشارات رشد. طهرانی زاده، مریم و دیگران. بررسی مقایسه ای نگرش های ناکارآمد در دختران فراری و عادی. فصلنامه علمی پژوهشی رفاه اجتماعی، سال 5، شماره 19، 1384. ضیایی،وحید ، معین الغربایی ،مهدیه و مالکی نژاد،ابوالحسن (1380 ) بررسي وضعيت بهداشت رواني دانشجويان دانشگاه علوم پزشکي تهران طي سالهاي 78-73 در بدو ورود بر اساس تست SCL90-R و مقايسه نتايج آن با مصاحبه، طب و تزکيه زمستان 1380. عاشوری، احمد و دیگران. باورهای فراشناختی و سلامت عمومی در دانشجویان. مجله علمی پژوهشی اصول بهداشت روانی، سال 11، شماره 1 (پیاپی 41)، صص 20-15. کاپلان، اچ و سادوک، بی. (1376). خلاصه روانپزشکی و علوم رفتای (ترجمه ن، پورافکاری). تهران؛ انتشارات شهر آب. کاویانی حسین، جواهری فروزان، بحیرایی هادی. اثربخشی شناخت درمانی مبتنی بر ذهن آگاهی (MBCT) در کاهش افکار خودآیند منفی، نگرش ناکارآمد، افسردگی و اضطراب: پیگیری 60 روزه. تازه های علوم شناختی 1384. 7(1): پی در پی 25، 59-49. کارشکی،حسین(1381).تاثیر آموزش راهبردهای فراشناختی بر درک مطلب دانش آموزان. مجله روانشناسی،شماره21صص84-63. کارشکی،حسین(1381).کاربرد فراشناخت در برنامه های درسی مبانی نظری و الگوها.ارائه شده در همایش اصلاحات در آموزش و پرورش.تهران. کاویانی،حسین، پورناصح،مهرانگیز، گلفام،ارسلان(1384) تقابل واژه های «آسیب شناسی روانی» و «درمان» در لغت نامه های زبان فارسی روان‌شناسی و علوم تربیتی » تازه های علوم شناختی » پاییز 1384 - شماره 27 (علمی-ترویجی) کلارک، د. م و فربورن، ک. ج. (1380). رفتار درمانی شناختی. ترجمه کاویانی، ح. تهران: انتشارات فارس. جلد اول. گنجي ، حمزه . (۱۳۸۳) . آزمون‌هاي رواني. چاپ نهم . تهران: نشر ساوالان. گیلدر، میشل: روانشناسی آکسفورد. ترجمه رجبی، م و دیگران. تهران، انتشارات اندیشه رفیع، 1381، ص 68. ملاباقری، معصومه و دیگران. بررسی میزان نشانه های افسردگی در نوجوانان و ارتباط با رضایت زناشویی مادران آنها در شهرستان تویسرکان در سال 1383. فصلنامه اصول بهداشت روانی، سال 8، شماره 30-29، 1385، صص 50-43. منیرپور، نادر و دیگران. ارتباط ویژگی های جمکعیت شناختی با میزان شیوع افسردگی در دانش آموزان دبیرستانی. فصلنامه علمی پژوهشی رفاه اجتماعی، سال 4، شماره 14، 1383. هاوتون، کیت و دیگران، رفتار درمانی شناختی: راهنمای کاربردی در درمان اختلال های روانی. 1942، (ترجمه: قاسم زاده، حبیب اله)، انتشارات ارجمند، تهران، 1382. ولمن، بنجامین(1375). اختلالات روان تنی، ترجمه بهمن نجاریان و محسن دهقانی. چاپ اول. انتشارات رشد: تهران. یوسفی، زهرا، بهرامی، فاطمه و محرابی، حسین علی. نشخوار فکری: آغاز و دوام افسردگی. مجله علوم رفتاری، دوره 2، شماره 1، 1387. ابوالقاسمی ،عباس . نریمانی ،محمد (1378)آزمودنی های فراشناختی .اردبیل .نشر نوید اسلام . بایفر ،ورا (1953)استرس و روش های مقابله . ترجمه آزاده افروز . تهران . نشر فرهنگ اسلامی . جان ،گلاور (1377)روان شناسی شناختی شناختی برای معلمان .ترجمه علینقی خرازی . مرکز نشر دانشگاهی . داکرل ،جولی (1376)رویکرد شناختی به مشکلات یادگیری کودکان .ترجمه عبدالجواد احمدی ،تهران . انتشارات رشد . دکر ،درواسکات (1942)استرس انگیزه بخش :رموز تفکرات شخصی در موفقیت ،ترجمه زهرا پاکبر.تهران . نسل نو اندیش .1386. روزنبرگ ،نانسی (1387)غلبه بر استرس . ترجمه بهزاد رحمتی . تهران . نشر شهرام . عاشوری ،احمد و همکاران (1388)باورهای فراشناختی و و سلامت عمومی در دانشجویان . مجله علمی پژوهشی اصول بهداشت روانی . ش یک . سال یازدهم . فضلی خانی ،منوچهر (1377)روش های فعال تدریس . تهران . انتشارات تربیت . فخرائی ،مرتضی (1388)مقایسه فشار روانی و عملکرد تحصیلی فرزندان اول و دوم در دانش آموزان پسر دوره راهنمایی در شهرستان نور . پایان نامه تحصیلی کارشناسی رشته روان شناسی عمومی . نوشهر . دانشگاه پیام نور . فلاول ،جان –اچ (1375) رشد روانشناختی . ترجمه دکتر فرهاد ماهر . تهران نشر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی . قربان شمی ،حلیمه (1388)بررسی رابطه باور های فراشناختی با نگرانی در گروهی از دانش آموزان دختر و پسر متوسطه شهرستان رامسر ،پایان نامه تحصیلی کارشناسی رشته روانشناسی عمومی . نوشهر . دانشگاه پیام نور . مجد فر ،مرتضی(1384) چله نشینی فراشناختی . بررسی چهل نکته کاربردی و تسهیل کننده در چگونگی آموزش مهارت های فراشناختی و فرایند های شناختی به دانش آموزان . نشریه رشد آموزش ابتدایی . ش 75 . میلانی فر ،بهروز (1378)بهداشت روانی . تهران . انتشارات قدس . محمد امینی ،زرار (1386) بررسی رابطه باور های فراشناختی با سلامت روانی و پیشرفت تحصیلی دانش آموزان پسر شهرستان اشنویه . فصلنامه نوآوری های آموزشی . ش 19. سال ششم . محسنی ،مهدی (1389)مقایسه ویژگی های شخصیتی و فراشناخت در دوقلوها و افراد عادی شهرستان فریدونکنار . پایان نامه تحصیلی کارشناسی رشته روانشناسی عمومی . نوشهر . دانشگاه پیام نور . نورانی ،سید مهدی .(1388)رابطه باور های فراشناختی در سبک های یادگیری کودکان . پایان نامه تحصیلی کارشناسی رشته روان شناسی عمومی .نوشهر . دانشگاه پیام نور. ویلکینسون ،گرگ (1349) راهنمای پزشکی خانواده استرس . ترجمه محمد خوشرو . قم . سپهر اندیشه . ولز ،آدرین (1385)اختلالات هیجانی و فراشناخت ،ترجمه دکتر فاطمه بهرامی ،دکتر شیوا رضوان ،تهران . انتشارات مانی منابع انگلیسی alkovskis PM. Cognitive-behavioral factors and the persistence of intrusive thoughts in obsessional problems. Behavior Researchh and Therapy 1989; 27(6): 677-82. Biabangard S. Metacognitive and cognitive therapy. J New Cog Sci 2002; 4: 10-18 [Persian]. Cartwright-Hatton S, Wells A. Beliefs about worry and intrusions: the meta-cognitions questionaire and its correlates. J Anxiety Disorf 1997; 11(3): 279-96. Corcoran KM, Segal ZV. Metacogni tion in depressive and anxiety disorder: Current directions. Inter. J of Cogn Ther, 2008; 1(1): 33-44 Emmelkamp PMG, Aradema A. Metacognition, Specific Obsessive-Compulsive Beliefs and Obsessive-Compulsive Behaviour. Clinical Psycology and Psychotherapy 1999; 6: 139-45. Jacobi DM, Calamari JE, Woodard JL. Obsessive -compulsive disorder beliefs, meta-cognitive beliefs and obsessional symptoms: relations between parent beliefs and child symptoms. Clinical Psychology and Psychotherapy 2006; 13(3): 153-62. Hanasabzadeh Esfahani M, Yekeh Yazdandoost R, Gharai B, Asgharnejhad farid A. Preliminary study of applicability of mindfulness based cognitive therapy protocol for depressed patients with suicidal thoutght: A case study. Journal of Clinical Psychology 2009; 1(1): 35-45. [In Persian]. Hermans D, Martens K, De Cort K, Pieters G, Eelen P. Reality monitoring and meta-cognitive beliefs related to cognitive confidence in obsessive-compulsive disorder. Behav Res Ther 2003; 41(4): 383-401. Hersen, M., & Turner, S. M. (2003). Adult psychopathology and Diagnosis (4th ed.). NJ: Wiley & Sons. Kenny MA, Williams JM. Treatment-resistant depressed patients show a good response to Mindfulness-based Cognitive Therapy. Behav Res Ther 2007; 45(3): 617-25. Kaplan HI, Sadock BJ. Synopsis of psychiatry: behavioral sciences, clinical psychiatry. 9th ed. New York: Williams & Wilkins; 2003. Mohamadkhani SH, Firoozabadi A. Relationship between obsessive beliefs and Metacognitive beliefs with the sevverity of obsessive compulsive symptoms in students. The fifth seminar of college student's mental bealth, 2010; 315-5 [Persian]. Palmer & et al, " A randomized trial of the effects of remote intercessory prayer: interactions with personal beliefs on problem-specific outcomes and functional status", The Journal of Alternative and Complementary Medicine, 10(3), 2004, 438-448; Pettit JW, Joiner TE. Chronic depression: interpersonal sources, therapeutic solutions. Washington Papageorgiou C, Wells A. Treatment of recurrent major depression with attention training. Cognitive and Behavioral practice 2000; 7(4): 407-13. Perez Nieto MA, Redondo Delgado M, Matthews L, Bueno N. Cogni tive Control and Anxiety disorders: Metacogni tive Beliefs and Strategies of control Thought in GAD and OCD. Clinica y salud, 2010; 21(2): 159-166 Papageorgiou C, Wells A. An empirical test of a clinical metacognitive model of rumination and depression. Cognitive Therapy and Research 2003; 27(3): 261-71. Papageorgiou C, Wells, A. An empirical test of a clinical meta-cognitive model of rumination and depression. Cognitive Therapy and Research 2003; 27(3): 261-73. Papageorgiou C, Wells A. Meta-cognitive beliefs about rumination in recurrent major depression. Cognitive and Behavioral Practice 2001; 8(2): 160- : American psychological Association; 2006. Segal ZV, Williams JMG, Teasdale JD. Mindfulness-based cognitive therapy for depression: a new approach to preventing relapse. 1th ed. New York: Guilford Press; 2002. Spada MM, Nikcevic AV, Moneta GB, Wells A. Metacognition, perceived stress, and negative emotion. Personality and Individual Differences 2008; 44(5): 1172-81. Wells A. Major depressive disorder. In: Wells A, editor. Meta-cognitive therapy for anxiety and depression. New York: Guilford Press; 2008. Wlls A, Cartwright-Hatton S. A short form of the metacognitions questionnaire: properties of the MCQ 30. Behav Res Ther 2004; 42(4): 385 – 96. Wells A. Emotional disorders and met cognition: innovative cognitive therapy. New York: John Wiley & Sons; 2002. Wells A, Fisher P, Myers S, Wheatley J, Patel T, Brewin CR. Met cognitive therapy in recurrent and persistent depression: A multiple-baseline study of a study of a new treatment. Cognitive Therapy and Research 2009; 33(3): 291-300. Wells A, Papageorgiou C. Relationships between worry, obsessive-compulsive symptoms and meta-cognitive beliefs. Behav Res Ther 1998; 36(9): 899 – 913. Rachman S. Obsessions, responsibility and guilt. Behav Res Ther 1993; 31(2): 149-54. Wells A, Cognitive trherapy of anxiety disorders: a practice manual and conceptual guide. Chichester, England, Wiley, 1997, pp 132-4. Watkins E, Baracaia S. Why do people ruminate in dysphoric moods? Personality and Individual Differences 2001; 30(5): 723-34. Papageorgiou C, Wells A. Metacognitive beliefs about rumination in recurrent major depression. Cognitive and Behavioral Practice 2001; 8(2): 160- 17. Slife BD, Wearver CA. Depression, cognitive skill, and metacognitive skill in problem solving. Cognition and Emotion 1992; 6: 1-22. Wells A. Emotional disorders and metacognition: Innovative cognitive therapy. Chichester, UK, Wiley, 2000, pp 87-9. Wells A, King P. Metacognitive therapy for generalized anxiety disorder. J Behav Ther Exp Psychietry 2006; 37(3): 206-12 Wells, A. (2001). Panic disorder in association with relaxation – induced - anxiety: Anattentional training approach to treatment. Behavior Therapy, 21, 273-280. Wells, A., & Davies, M.I.(1999). The thought control questionnaire: A measure of individual differences in the control of unwanted thoughts.Behaviour Research and Therapy, 32, 871-878. Wells, A., & Matthews, G.(1994).Attention and emotion, A clinical perspective. Hove: Erlbaum. Wells, A. (2003). Anxiety disorders, metacognition and change. In: Leahy RL. (editor). Roadblocks incognitive-behavioral therapy: Transforming challenges into opportunities for change. New York: Guilford: 69-88. Wells A. (2009). Metacognitive therapy for anxiety and depression. New York: Guilford: 1-22.

نظرات کاربران

نظرتان را ارسال کنید

captcha

فایل های دیگر این دسته