Loading...

مبانی نظری وپیشینه پژوهش درمان وجودی ،معنادرمانی، روان درمانی و مشاوره گروهی،احساس تنهایی وامید

مبانی نظری وپیشینه پژوهش درمان وجودی ،معنادرمانی، روان درمانی و مشاوره گروهی،احساس تنهایی وامید (docx) 76 صفحه


دسته بندی : تحقیق

نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )

تعداد صفحات: 76 صفحه

قسمتی از متن Word (.docx) :

مقدمه در این فصل ابتدا سعی بر آن است پیشینه و ادبیات تحقیق با توجه به رویکرد های مربوط به آن بیان گردد و سپس به تحقیقات انجام شده درمورد موضوع پژوهش در ایران و خارج از ایران اشاره می شود. نظریه های ارائه شده دراین فصل عبارتند از: الف ) درمان وجودی ب) معنادرمانی ج) روان درمانی و مشاوره گروهی د) احساس تنهایی و) امید ی) بازنشستگی می باشد. مبانی نظری پژوهش الف)درمان وجودی روان درمانی وجودی که رویکردی فلسفی درباره مردم و وجودشان دارد به موضوعات و مضامین مهم زندگی می پردازد.روان درمانی وجودی عمدتا نوعی نگرش نسبت به برخی مضامین محسوب می شود تا یک رشته فنون و روش ها. این مضامین عبارتند از: مرگ و زندگی، آزادی، مسئولیت پذیری در قبال خود و دیگران، معنایابی و کنارآمدن با بی معنایی. روان درمانی وجودی بیش از درمان های دیگر به آگاهی انسان ها در مورد خودشان می پردازد و آنان را وا- می دارد آن سوی مشکلات و وقایع را ببینند. انسان ها جدای از دیگران وجود ندارند، در نتیجه برقراری روابط صادقانه و صمیمی با دیگران دردرمان وجودی خیلی مهم است(شارف،2000 ترجمه فیروزبخت،1381) . تفکر وجودی به این امر اشاره دارد که تفاوت واقعی انسان ها با سایر موجودات در این است که انسان ها ظرفیت و توانایی لازم برای خود رهبری و ارائه رفتارهای آگاهانه و ارادی را در اختیار دارند. به همین سبب لازم نیست که افراد مانند اشیائی منفعل قربانی فشارهای اجتماعی، محرک های محیطی و نیازهای خود باشند(کوری، 1995 ترجمه شفیع آبادی و حسینی،1385). شاید فیلسوفی که بیشترین تاثیر را در پیدایش درمان وجودی داشته است مارتین هایدگر باشد.کتاب بودن وزمان هایدگر نقش مهمی در درمان وجودی دارد چون روی آگاهی بر زمان یا به قول خودش دیزاینتاکید دارد که معنایش « بودن در این دنیا» است. منظور از دیزاین، رسیدن به سطوح بالای هشیاری و بی نظیری است که با بررسی خود، دیگران و دنیا به دست می آید(شارف، 2000 ترجمه فیروزبخت،1381). لودینک بیسوانگر، مدارد باسو ویکتورفرانکل با الهام از فلسفه وجودی جزء اولین طرفداران روان پزشکی وجودی بوده اند. البته آن ها درنوشته های خود نظریه ای دقیق و مشخص در باب روان درمانی ارائه نداده اند. حتی باس می نویسد« امیدوارم روان شناسی وجودی هرگز صاحب نظریه به معنای نوین علوم طبیعی نشود» دغدغه این افراد بیشتر معنای وجود و تاثیرات جانبی آن ها بوده است(هال و لیندزی،1985). رویکرد وجودی دیدگاه جبرگرایانه از ماهیت بشر، که به وسیله روان کاوی سنتی و رفتارگرایی رادیکال مورد حمایت واقع می شود را رد می کند. روان کاوی عواملی مانند نیروهای ناخودآگاه، سایق های غیر منطقی و رویدادهای سرکوب شده گذشته را مانع بروز آزادی می داند. در عین حال بر آزادی ما جهت ساختن اوضاع و شرایط تاکید می کنند. این رویکرد بنا را بر این می گذارد که ما آزاد و مسئول انتخاب ها و اعمالمان هستیم. ما سازمان دهنده زندگی خود بوده و خطوط روشنی را برای آینده ی آن طراحی می کنیم. گفتار اساسی این رویکرد این است که ما قربانی اوضاع و شرایط نیستیم. یک هدف اصلی درمان این است که مراجعان را برای تامل کردن بر زندگی خود تشویق نمائیم، تا سلسله مراتب شان را بازشناسی کنند و بر اساس آن تصمیم گیری کنند. به محض این که مراجعان سلسله مراتب بازشناسی روش ها را بدون مقاومت بپذیرند می توانند یک مسیر آگاهانه را در زندگی انتخاب نمایند(کوری، 1990). مقدمه ای بر نظریه معنادرمانی در شهر وین، پایتخت اتریش و در قاره اروپا سه مکتب روانشناسی بنیان گذاشته شده است.مکتب روانکاوی فروید، مکتب روانشناسی فردی آدلر و مکتب معنادرمانی فرانکل. فرانکل بنیادگذار مکتب معنادرمانی دربیست و ششم مارس سال 1905 در وین متولد و در دوم سپتامبر سال1997 در سن 92 سالگی در گذشت. آلمانی ها فرانکل را در سن 37 سالگی دستگیر کردند و به اردوگاه وحشتناک آشویتس منتقل کردند. دراردوگاه که همه چیز را از او گرفته بودند؛ این شیوه تفکر در فرانکل بوجود آمد که می گفت:مهم آن نیست که من چه می خواهم باشم؛مهم آن است که من چه کسی باید باشم.در ارتباط با مفهوم بودن برای او سئوال انسان بودن مطرح شد.او معتقد بود که انسان بودن یعنی مسئول بودن، تصمیم گیرنده، موضع گیرنده و ارزشیابی کننده بودن است. لذا از همان ابتدا مفاهیمی چون : مرگ و زندگی، روح و معنا ذهن فرانکل را به خود مشغول کرد. به عقیده او ما انسان ها سئوال کننده نیستیم، جواب دهنده هستیم. ما باید به سئوال هایی که زندگی از ما می کند با آزادی و احساس مسئولیت کامل پاسخ دهیم. در انتخاب جوابی که انسان به سرنوشت خود می دهد و انتخاب نگرشی که در مقابل سرنوشت خود بر می گزیند، آزاد است. در نتیجه مسئول جوابی است که به سرنوشت می دهد و مسئول شیوه تفکر و نگرشی است که انتخاب می کند. انسان باید پاسخی دهد که در شان انسان است. فرانکل روزی به شاگردانش گفت: من معنای زندگی خود را در این می بینم که به دیگران کمک کنم تا آنها در زندگی خود یک معنا بیابند. او همیشه با انسان هایی روبرو می شد که پرسش هایی درباره معنای زندگی مطرح می کردند. فرانکل معتقد بود: مشکل انسان امروز بی معنا بودن زندگی، خلا وجودی و ناکامی وجودی است. انسان سالم از نظر فرانکل، انسانی از خود فرارونده و معنا خواه است. معنا خواهی قویترین نیرودر انسان است. معنا چشمه ای است که هرگز خشک نمی شود اما طراوت انسان بودن بدون آن خشک می شود(کیمبل، 1989). قوانین درمعنا درمانی فرانکل سه قانون بنیادی را درمعنادرمانی مطرح می کند 1-معنا درزندگی وجود دارد و آن را می توان جستجو و کشف کرد؛ اما انسان نمی تواند معنا را به دلخواه بوجود آورد و آن را درافکارش بسازد. انسان جستجو کننده معنا است و نه بوجودآورنده آن. 2-معنا وسیله ای برای کامروایی انگیزه ها ویا دستاویزی برای رسیدن به هدف نیست.تحقق معنا خود هدف است. 3-علت بیماری ها و اختلالات روانی بی معنایی زندگی است. کار و فعالیت زیاد باعث بیماری روانی نمی شود، بلکه علت بیماری بی معنا بودن زندگی است. فرانکل معتقد است که درست در جایی که ما با یک موقعیت رو به رو می شویم که به هیچ روی نمی توانیم آن را تغییر دهیم از ما انتظار می رود که خود را تغییر دهیم، رشد کنیم، بالغ شویم و از خود فراتر رویم. فرانکل در آشویتس و در بند نازی ها با تمام وجود به این نتیجه رسیده بودکه: رنج هر زمانی معنایی دارد، وقتی تو خودت آدم دیگری بشوی. زیر ضربه های چکش سرنوشت و آتش گداخته رنج، زندگی شکل می گیرد. در معنادرمانی صحبت ار آزادی روح انسان می شود. انسان تحت نفوذ قوانین جبری قرار نگرفته است. انسان حق این انتخاب را دارد که در برابر موقعیتی که قرار می گیرد چه نگرشی برگزیند؟ تصمیم گیری به انسان واگذار شده است. هیچ عاملی این قدرت را ندارد که تعیین کند انسان در برابر سرنوشت غیر قابل تغییر، چگونه فکر کند و چگونه رفتار نماید. انسان همیشه مسئول اعمال و گفتار خود خواهد بود. ب) نظریه معنی درمانی ویکتور فرانکل ریشه های معنا درمانی به نوعی به کارهای آلفرد آدلر برمی گردد. آدلر اولین روانشناسی است که در مورد معنا در زندگی به بحث پرداخت. او در سال 1931 کتاب معنای زندگی را نوشت.ویکتور فرانکل رهبر اصلی معنی درمانی و رولومی از بزرگان وجودگرایی به خاطر وارد کردن این مبحث به روانشناسی نسبت به آدلر ابراز دین کرده اند. ( فرانکل، به نقل از علیزاده،1383 ) در مورد آدلر می گوید:« آنچه او به دست آورد و انجام داد کمتر از یک جریان کپرنیکی نبود بلکه بالاتر بود. او را می توان اندیشمندی وجودی و پیشگام جنبش وجودی-روانپزشکی به شمار آورد». به هر حال ریشه معنادرمانی به کوشش های اولیه فرانکل برای یافتن معنا در زندگی خودش برمی گردد. فرانکل در رابطه با سنین جوانی اش می گوید:« من مجبور بودم از میان جهنمی از ناامیدی که در ارتباط با یک بی معنایی آشکار در زندگی ام حاصل شده بود عبور کنم. مجبور بودم از میان نهایت پوچی در زندگی بگذرم تا اینکه نهایتا توانستم به یک رشد خوبی در رابطه با مصونیت از پوچی برسم و درنتیجه توانستم معنادرمانی را توسعه دهم(بهفر،1384 ). معنا درمانی روشی از رویکرد وجودی است که زمینه ی فلسفی و نظری عالی برای کار گروهی فراهم می آورد. معنادرمانی می تواند ساختار مفهومی را برای کمک به مراجعان جهت چالش با یافتن معنی در زندگی شان آماده کند(کوری، 1995، نقل از پورابراهیم،1385 ). معنادرمانی از لحاظ محتوا کاملا شبیه تحلیل وجودی کلاسیک است، اما فرانکل در درمان، برای معنا جایگاه مهمتری قائل است. در حالی که تحلیل وجودی به نوعی درمان متکی است که شباهت زیادی به روان کاوی دارد، معنادرمانی از نظرشکل، به درمان های کوتاهی چون درمان آدلری نزدیک تر است. معنادرمانگران گر چه اغلب به صورت صمیمانه و مقبول درباره ی موضوعات فلسفی بحث می کنند، برای این که درمان جو را متقاعد سازند که نگرشی آگاهانه تر و مسئولانه تر نسبت به خلاء وجودی زندگی خود اختیار کند، به شیوه های مختلف او را مواجهه می دهند، به او تذکر می دهند و برایش دلیل و برهان می آورند. نوشته های مربوط به درمان(فرانکل، 1963، 1967) نشان می دهند که فنون درمانی، علاوه بر مواجهه دادن ها و تعبیرها، به مقدار زیاد به قانع سازی و استدلال نیز متکی هستند. به نظر می رسد که معنادرمانی نوعی هشیاری افزایی باشد که به ترکیب پس خوراند شخصی و آموزش قانع سازی در قالب فلسفه وجودی متکی است(پروچاسکاو نورکراس،1957، ترجمه سیدمحمدی،1383). اصول و روش درمانی فرانکل را لوگوتراپی تشکیل می دهد، لوگوتراپی روشی است که در آن بیمار در جهتی راهنمایی می شود که معنی زندگی خود را بیابد، بنابراین اصول لوگوتراپی تلاش برای یافتن معنی در زندگی است که اساسی ترین نیروی محرکه هر فرد در دوران زندگی اوست. به طور کلی انسان در این دیدگاه، انسان واحدی است که دارای سه جنبه یا بعد بدنی(فیزیکی)، ذهنی(روانی) و معنوی می باشد، دو جنبه اول در ارتباط تنگاتنگ قرار دارند و مجموعا روان-تن را تشکیل می دهند و عواملی ارثی و فطری مثل سائق های ذاتی را شامل می شوند. روانکاوی فروید، آدلر و یونگ در درک این ابعاد کمک شایان توجهی کرده اند، بخصوص در بعد روانی آن لکن جنبه معنوی را که یک بعد مشخص انسان است نادیده گرفته- اند. لوگوتراپی در واقع بر بعد سوم انسان یعنی جنبه معنوی تاکید می کند. بعد معنوی اولین خصوصیت از سه خصوصیت انسان است که او را از سایر حیوانات متمایز می کند واز وجود آن، وجدان، عشق و زیباشناسی مایه می گیرند، دومین خصوصیت وجود انسان آزادی است، اگر چه او از شرایطی که درآن زندگی می کند، آزاد نمی باشد، اما در این که در مقابل آنها چه موضعی بگیرد آزاد است.آزادی انسان نه تنها به مفهوم رها شدن از چیزی است بلکه در تعلق داشتن به چیزی دیگر می باشد و این حالت به گفته فرانکل مسئولیت انسان را تشکیل می دهد، انسان از نظر این مکتب، درمقابل خودش، وجدانش و خدایش مسئول است(دژکام،1366). معناجویی در این مکتب بسیار مورد تاکید است. این معناجویی نیرویی متضاد با لذت جویی که روانکاوی فروید بر آن استوار است و همچنین قدرت طلبی مورد تاکید آدلر می باشد. فرانکل معتقد است که انسان قادر است و می تواند به خاطر ایده ها و ارزش هایش زندگی کند و یا در این راه جان ببازد. معنی خواهی انسان ممکن است با ناکامی مواجه گردد که لوگوتراپی آن را ناکامی وجودی می نامد. واژه وجود به سه صورت به کار برده می شود که عبارتند از: 1- خود وجود(بویژه حالات وجودی انسان) 2- معنای وجود 3- معنی خواهی( کوشش برای یافتن معنای واقعی در زندگی شخصی). پیشنهادهایی برای جستجوی معنا چگونه انسان می تواند معنای زندگی را پیدا کند؟ فرانکل معتقد است که انسان سالم و بالغ، انسان از خود فرارونده است.انسان کامل بودن، یعنی به چیزی فرا سوی خود پیوستن.انسان در نهایت زمانی می تواند خود را متحول کند که یک معنا رادر زندگی خود تحقق بخشد. فرانکل برای معنا بخشیدن به زندگی سه راه را پیشنهاد می کند: 1- اگر انسان چیزی خلق کند، زندگی اش می تواند با معنا باشد، در اینجا انسان از خود سئوال می کند: من برای چه زنده هستم؟ 2-انسان معنا را درشیوه تجربه کردن زندگی، یاکسی رادوست داشتن، می بیند.در اینجا انسان از خود می پرسد:من برای چه کسی زنده هستم؟ 3- انسان معنا رادر هنگامه ی غوطه وری در مشکلات سنگین در می یابد. طرز برخوردی که ما نسبت به رنج برمی گزینیم.در جایی که ما با یک سرنوشت غیر قابل تغییر روبرو می شویم.(یک بیماری غیر قابل علاج، مرگ یک عزیز، یک موقعیت ناامید کننده و ...) دراین جاست که زندگی می تواند معنادار شود.در این جا انسان از خود می پرسد: چرا نگرش مثبت در برابر سرنوشت غیر قابل تغییر و اجتناب ناپذیر نداشته باشم؟(برامر،1984). ناکامی وجودی می تواند سبب ظهور نوروزها گردد. برای نوروزها در لوگوتراپی واژه نئوژنیک یا اندیشه زاد بکار برده می شود که با نوع دیگر یعنی نوروزهای روانزاد یا سایکوژنیک متفاوت است. علت وجود و ظهور نوروزهای نئوژنیک، کشمکش و تعارض بین سائق ها و غرایز نیست بلکه حاصل برخورد ارزشهاست، به تعبیر دیگر تعارضات اخلاقی و یا مشکلات روحانی علت اصلی این دسته از نورزهاست. لوگوتراپی به جای اینکه به تعقیب عوامل و ریشه های ناخودآگاه مسائل فردی در ارتباط با غرایز و سائق ها بپردازد، با مسائل روحانی فرد بطور صادقانه و خستگی ناپذیر برخورد می کند. وظیفه لوگوتراپی این است که بیمار را در یافتن معنا در زندگی، اندیشه های پنهانی وجود و معنای نهفته در آن یاری دهد.در لوگوتراپی انسان به عنوان موجودی ناشناخته می باشد که توجه ویژه ای به یافتن معنی در زندگی و شکوفایی ارزش ها دارد(دژکام،1366). باید در نظر داشت که تلاش انسان در راه جستن معنا و ارزش وجودی او در زندگی همیشه موجب تعادل نیست و ممکن است تنش زا باشد، اما همین تنش لازم و جزء لاینفک بهداشت روان است. فرانکل می گوید: من به جرئت می گویم که در دنیا چیزی وجود ندارد که به انسان بیشتر از یافتن معنای وجودی خود درزندگی یاری رساند. در اردوگاه کار اجباری نازی ها این نکته بخوبی به اثبات رسید که همه کسانی که تصور می کردند که کار یا وظیفه ای در انتظارشان است شانس بیشتری برای زنده ماندن داشتند. فرانکل می گوید: وقتی مرا به اردوگاه بردند دست نویس کتابی را که برای چاپ آماده می کردم و به همراه داشتم را از من گرفتند، میل بی حد من برای بازنویسی دوباره مطالب آن معنایی شد که سختی های اسارت را راحت تر تحمل کنم واز آن محیط خشونت بار اردوگاه جان سالم به در بردم، پس بهداشت روانی مستلزم اندازه ای از تنش است، تنش بین آنچه که بدان دست یافته و آنچه که باید بدان تحقق بخشید. این تنش لازمه زندگی انسان است،آنچه انسان لازم دارد تعادل و بی تنشی نیست، بلکه کوششی است که در راه رسیدن به هدفی شایسته درگیر می شود. پذیرفتن مسئولیت امری است که لوگوتراپی قاطعانه بر آن تاکید دارد و در این جهت گام بر می دارد و سعی دارد بیمار را با این نگرش «چنان زندگی کن گویی بار دومی است که بدنیا آمده ای و اینک در حال انجام خطاهایی هستی که درزندگی نخست مرتکب شده بودی» آگاه سازد(فرانکل، 1967 ترجمه صالحیان و میلانی، 1387). اضطراب اضطراب از مبارزه و نبرد شخصی یک فرد برای زنده و باقی ماندن ناشی می شود، که باید به عنوان یک بخش اجتناب ناپذیر وضعیت انسان تلقی شود(کوری،1990). برای می (1977) و دیگر وجودگرایان، اضطراب مفهوم گسترده ای دارد. می دو نوع اضطراب را مطرح می کند: اضطراب بهنجار و اضطراب روان رنجورانه. یکی از زیر مجموعه های مهم اضطراب بهنجار که بسیار مورد توجه روان درمانگران وجودی است،اضطراب وجودی می باشد. با این که این اضطراب دارای تظاهرات جسمی است ولی از وجود ریشه می گیرد. انسان ها باید با دنیای اطراف خویش مواجه شوند، نیروهای پیش بینی نشده را تحمل بکنند و به طور کلی جای خود را در دنیا بیابند(شارف، 2000 ترجمه فیروزبخت،1381). اضطراب وجودی ، می تواند محرکی برای رشد فعالیت های ما باشد تا به طور افزایشی از آزادي مان و پیامدهای پذیرش یا رد آن آزادی آگاه شویم. در حقیقت زمانی که تصمیم می گیریم تا برای ترمیم و بازسازی زندگی مان در گیر شویم، اضطراب همراه با آن می تواند علامتی باشد که نشان گر آمادگی ما برای تغییر شخصی است. اگر ما بیاموزیم تا به پیام های هوشمندانه اضطراب گوش فرا دهیم می توانیم گام های ضروری را برای تغییر صحیح زندگی مان برداریم(کوری،1990). بر طبق نظر می (1981، نقل از کوری،1990) آزادی و اضطراب دو روی یک سکه هستند، اضطراب هیجان همراه با تولید یک عقیده جدید است. بنابراین هنگامی که ما از آزادی خود برای حرکت از یک امر شناخته شده به سمت یک امر ناشناخته استفاده می کنیم اضطراب ایجاد می شود. صرف نظر از ترس، بسیاری از ما می کوشیم تا از رفتن به سمت موفعیت های نا شناخته اجتناب کنیم، همان طوری که می، نیز تاکید کرده است ما فقط با از دست کشیدن از آزادی مان می توانیم از اضطراب فرار کنیم؟ روبرویی با اضطراب وجودی مستلزم نگریستن به زندگی به عنوان یک پیشرفت می باشد تا این که بخواهیم پشت امنیتی که به نظر می رسد محافظت کننده باشد مخفی شویم. اضطراب می تواند به سمت انرژی مورد نیاز برای تجربه کردن خطر و رفتار جدید تبدیل شود. هم زمان با افزایش تجارب جدیدتر وجود و رضایت بخش، اضطراب نیز کاهش می یابد(کوری، 1990). لوگوتراپی وظیفه دارد مسئولیت پذیری را در فرد بیدار کند. از این رو وظیفه را بر عهده بیمار می گذارد که خود انتخاب کند. لوگوتراپی با در نظر گرفتن گذرایی هستی و وجود انسانی به جای بدبینی و انزوا، انسان را به تلاش و فعالیت فرا می خواند. در یافتن علت واقعی نوروزها، به غیر ازعوامل اساسی بنیادی چه جسمی وچه روانی، مکانیزم های بازخوردی نظیر اضطراب پیش بین را یک عامل مهم واصلی بیماری زا می داند. این علامت و نشانه باعث ترس معینی می شود واین خود نشانه را برمی انگیزد و نشانه نیز دگر بار به نوبه خود ترس را تقویت می کند.در حالات وسواسی نیز همین دور تسلسل و تداوم زنخیره ای مشاهده می شود ولی وقتی بیمار، ستیز با وسواس را متوقف می کند و با تکیه بر روش قصد متضاد یا شوخ طبعی و تمسخر با آن مواجهه می گردد، حلقه معیوب و دور تسلسل زیان آور شکسته می شود و نشانه ها کاهش می یابد و رفته رفته ضعیف شده و سرانجام از بین می رود. در این مکتب انسان موجودی است که در نهایت خود سرنوشت خود را بدست می گیرد، انسان تنها زندگی نمی کند بلکه در هر لحظه تصمیم می گیرد و اراده می کند که این لحظه چگونه باشد ودر لحظه ای دیگر چگونه باشد. بر مبنای همین اصول است که هر انسانی آزادی این را دارد که در هر لحظه تغییر کند و یکی از جنبه ها و ویژگی های وجودی انسان همان ظرفیت او برای چیره شدن بر شرایط و فراتر رفتن از آنها است. یک بیمار روان پریش غیر قابل درمان ممکن است کارایی و مفید بودن خود را از دست داده باشد اما هنوز شان و مقام انسانی او باقی است، پزشکی که هنوز نقش خود را یک تکنسین می داند، باید اذعان کند که بیمارش را چیزی نمی بیند مگر یک ماشین، در حالی که بیمار او انسانی است در پشت پرده مرض انسان. انسان شئ در میان اشیاء دیگر نیست، بلکه موجودی است در نهایت خودمختار و برگزیننده. انسان هر دو گزینه استعداد و توان را در درون خود دارد و این که چگونه شکوفا شود بیشتر به تصمیم او بستگی دارد تا شرایط و اوضاع و احوالی که در آن قرار گرفته است. انسان از دیدگاه فرانکل از یک رو همان موجودی است که اتاق گاز و کوره های آدم سوزی را ساخته واز سوی دیگر موجودی است که با جرأت و با یاد خدا و خواندن دعا به کوره های آدم سوزی پا نهاده است(فرانکل،1967). شولای(2002) عنوان می کند که معنادرمانی با چهار پیام به انسان ها کمک می کند؛ 1. ما معنوی هستیم(این بعد، نوش داروی معنادرمانی است. قدرت مبارزه جویی روح انسان در اینجا فعال شده و برموقعیت های جاری زندگی غلبه می کند تا تغییر مطلوبی که شفابخش و زندگی بخش است را ایجاد نماید. پیام معنادرمانی این است که ما معنوی هستیم، کافی است آنچه را در ما آرمیده، فرابخوانیم)، 2. ما منحصر به فردیم( بدین معنی که همیشه، موقعیت ها و فرصت هایی هست که یکتایی خود را تجربه کنیم در روابط بین فردی، در خلاقیت و امثال آن)، 3. ما، خود تعالی بخشی را تمرین می کنیم( از رهگذر متعالی کردن محدودیت های پیشین، تقلایی به سوی هدف و تعامل با سایر موجودات انسانی را آغاز می کنیم و از این طریق معنای زندگی خود را تحقق می بخشیم) و 4. ما می توانیم نگرش خود را تغییر دهیم( هنگامی که با رنج گریزناپذیر مواجه می شویم و قادر به تغییر دادن موقعیت نیستیم، قادریم زاویه دید خود را تغییر دهیم). ما در اتخاذ موضع نسبت به موقعیت تغییر ناپذیر، آزادیم، یعنی شجاعانه طرز تلقی و برخورد با موقعیت را، بر موقعیت تحمیل می کنیم. از طرفی، لوکاس(1979) از طریق کار برد سیستم ارزشی افراد، اثربخشی لوگوتراپی را نشان داد. او سیستم ارزش ها را به دو دسته سیستم ارزشی هرمی( ساختار ارزش های این سیستم مانند هرم است که قوی ترین ارزش ها در رأس هرم قرار می گیرند. اگر شخصی با این سیستم ارزشی، دچار بحران یا رکودی شود به طوری که نتواند ارزش های خود را محقق گرداند، دچار یأس، ناامیدی و ...خواهد شد) و سیستم ارزشی موازی( این سیستم سالم ترین سیستم ارزشی در درازمدت می باشد. در اینجا افراد از چندین ارزش برخوردارند. اگر نتوانند به یک ارزش، جامعه عمل بپوشانند، ناامید نمی شوند زیرا آنها می توانند ارزش موازی دیگری را برای زندگی و تصمیم گیری بر اساس آن برگزینند) تقسیم کرد و در راستای درمان، پس از تشخیص سیستم ارزشی افراد، آنها را به سوی برخورداری از سیستم ارزشی موازی سوق می دهد. کرونباخ(1973) نیز با ابداع معنا تحلیل گری گروهی که در آن بر فعالیت های عینی برای برانگیختن درک افراد از معنا و مقصود زندگیشان تاکید می گردد، نشان داد شرکت کنندگان در معنا تحلیل گری لزوما بیمار روانی نمی باشند. کرونباخ برای پیشروی در مسیری به منظور جستجوی معانی زندگی، شیوه هایی عینی و مرحله به مرحله را پیشنهاد می نماید. مداخله درمانی در نظریه معنا درمانی گر چه فرانکل به طور منظم از روش های درمانی خود لیستی ارائه نداده است، اما روش های مختلفی به صورت پراکنده در نوشته های او آمده است. تکنیک ها و روش های درمانی معنادرمانی به چهار گروه تقسسیم می شوند که شامل : روش های افزایش آگاهی وجودی، تکنیک قصد متضاد، تکنیک بازتاب زدایی و روحانیت پزشکی است.توضیح دادن، ضرب المثل های پیشنهادی، به کار گیری تشبیهات،چشم اندازهای وسیع در موردمنابع معنا،پیدا کردن معانی زندگی از طریق روش آموزشی سقراطی،آموزش اهمیت قبول مسئولیت برای معنا، کمک به مراجعان تا به وجدانشان گوش کنند و پرسش از مراجعان درباره معناها جزء روشهای افزایش آگاهی وجودی هستند. قصد متضاد برای ترس از عرق کردن، ترس از لرزش دست، برای وسواسهای چک کردن و شمارش مثال های از کاربرد این تکنیک بشمار می آید.عدم بازتاب در مقابل خویشتن نگری زیاد درباره مسایل جنسی، خویشتن نگری زیاد درباره بلعیدن هم جزء تکنیک های بازتاب زدایی به شمار می آیند. کار با یک جوان اسکیزوفرنی هم یک مثال کلیدی برای استفاده از تکنیک روحانیت پزشکی است(بهفر،1384 و سروری،1383). آموزش اهمیت قبول مسئولیت برای معنا فرانکل این کار را به شکل کمک به مراجعان برای رسیدن به سطح فعالیت بهتری در زندگی می بیند. به نظر او زندگی هرگز وتحت هیچ شرایطی از داشتن معنی خالی نیست. مراجعان باید همیشه مسئولیت یافتن معنای قرار گرفتن در موقعیت خاص راقبول کنند. معنادرمانی به مراجعان یاد می دهد که زندگی خود رامانند یک امتحان ببینند. به مراجعان توضیح داده می شود که نه تنها مسئول کارهای خود هستند،بلکه باید آنچه را که خداوند برایشان مقدر ساخته انجام دهند(بهفر،1384 و سروری،1383). کمک به مراجعان برای گوش دادن به ندای وجدان فرانکل اغلب می گوید که معنا را باید پیدا کرد. نمی توان آن را به کسی عرضه کرد. ضمیر ناخودآگاه راهنمای مراجعان در جستجوی معنا بشمار می رود. مراجعان باید به ندای وجدانشان گوش فرا دهند. اگر چه درمانگران نمی توانند برای مراجعان هدف تعیین کنند، اما می توانند نمونه های متنوعی از تعهد خود در جستجوی معنا را ارائه دهند. پرسش از مراجعان درباره معناها درمانگرها می توانند از مراجعان خود درباره ی توانمندی های ارزنده شان پرسیده و آنها رادر یافتن پاسخ کمک کنند. همچنین می توانند از مراجعان خواست معنای نهفته در روابط و رنجهایشان را جستجو کنند(بهفر،1384 و سروری،1383). چشم اندازهای وسیع در مورد منابع معنا معنادرمانگران می توانند به مراجعان کمک کنند تا دیدگاههای وسیعتری از منابع معنا در زندگی خود بدست آورند. فرانکل(1955) در کار با مراجعی که زندگی از دیدگاه او پوچ و بی هدف است و این وضعیت تنها با یافتن شغلی مانند پزشکی یا پرستاری برطرف می شود این روش درمانی را بکار برد. فرانکل به او کمک کرد تا دریابد موضوعی که می تواند فرصت کسب موفقیت را برایش فراهم کند، یافتن شغل نیست بلکه نحوه ی انجام دادن کار مهم است. او در زندگی خصوصی اش فرصتی یافت تا معنای زندگی اش را در وجود مادر یا همسرش بیابد. ایجاد معنی زندگی از طریق روش آموزش سقراطی فرانکل(1988) مثال مراجعی را مطرح می کند که از زودگذر بودن زندگی رنج می برد. فرانکل از این زن خواست تا مردی را پیدا کند تا موفقیت هایش را ستایش کند و مراجع از پزشک خانواده نام برد. سپس با استفاده از یک سری پرسش فرانکل زن را به این حقیقت رساند که با این که دکتر فوت کرده و بسیاری از بیماران خدمات وی را فراموش کرده اند، باز هم برای زندگی او ثمربخش است. استخراج معنا از طریق نمایش فرانکل مثالی از استخراج معنا از طریق لوگودرام یا نمایش مطرح می کند که در یک درمان گروهی صورت گرفت. زنی که پس از اقدام به خودکشی در کلینیک فرانکل بستری شده بود، پسر یازده ساله اش را از دست داده و با پسر بزرگترش که فلج بود زندگی می کرد. فرانکل در ابتدا از زن دیگری در گروه خواست تا تصور کند 80 ساله است و به زندگی گذشته ی خود در بچگی فکر کند در حالی که از موفقیت مالی و پرستیژ اجتماعی خوبی برخوردار بوده است او بلافاصله گفت که زندگی اش هیچ هدفی نداشته است. فرانکل سپس از مادر کودک فلج خواست تا همین شرایط را برای خود فرض کند و او دریافت که زندگی بسیار پر معنایی داشته است چرا که بهترین شرایط ممکن را برای فرزند خود فراهم آورده است. پیشنهاد معنا معنادرمانگرها می توانند پیشنهاداتی در خصوص معنای موقعیت های مختلف زندگی ارائه دهند. فرانکل به مثال پزشک مسن و بسیار افسرده ای اشاره می کند که نمی توانست بر اندوه از دست دادن همسر عزیزش که دو سال پیش فوت کرده بود غلبه کند. فرانکل در ابتدا از او خواست تا تصور کند اگر او زودتر فوت کرده بود چه اتفاقی می افتاد. دکتر پاسخ داد همسرم رنج بسیاری می برد. فرانکل فوری پاسخ داد: « می بینید دکتر این رنج بر همسرتان تحمیل نشده و این شما هستید که او را از این زجر رها ساخته اید و البته لازمه اش این است که این تنهایی و غم از دست دادن او را تحمل کنید»(بهفر، 1384 و سروری، 1383). تجزیه و تحلیل رویا معنادرمانگرها می توانند با کار بر روی رویاهای مراجعان آنها را به ضمیر هشیارشان نزدیک کنند. فرانکل(1975) مثالی از زنی را مطرح می کند که خواب دیده بود همراه لباس های چرک گربه را در داخل ماشین لباسشویی انداخته و بعد که برای گرفتن لباس های خود برگشته گربه را مرده پیدا کرده بود. اطرافیان به او گفته بودند که گربه سمبل فرزند و لباس کثیف نشانه شایعاتی است که در مورد زندگی عاشقانه دخترش وجود دارد. که مادر او نیز در این مورد مشکوک بود. فرانکل خواب او را هشداری دانست تا مادر باعث آزار دخترش یا دیگران نشود تا در نتیجه آنها را از دست ندهد. معنادرمانگران مذهبی هم ممکن است رؤیا ها را طوری تفسیر کنند تا آنچه در ضمیر ناخودآگاه است به خودآگاه افراد بکشند. فرانکل معتقد است بسیاری از افراد، مذهبی بودن خود را بعلت ویژگی های خاص نهفته در افکار مذهبی سرکوب یا انکار می- کنند. توضیح دادن توضیح این نکته که محدودیت ها به وجود انسان معنی می بخشد، از وظایف معنا درمانگران است. معنادرمانگران به مراجعان آموزش می دهند تا یاد بگیرند که محدودیت های موجود در قوانین اجتماعی به زندگی انسان معنا و مفهوم می دهد نه اینکه معنی زندگی را از انسان می گیرد. به کارگیری تشبیهات مراجعان می توانند زندگی شان را مثل عکس های متحرک تصور کنند که به تندی حرکت می کنند. بدین ترتیب، زندگی برگشت ناپذیری به خانه آورده می شود که گفته می شود آنها نه تنها چیزی را نمی توانند جدا کنند بلکه هیچ چیز نمی تواند بازنگری و تغییر داده شود. مراجعان می توانند خودشان را به عنوان مجسمه سازانی تصور کنند که زمان محدودی برای کامل کردن کارهای هنری شان دارند. اما نمی دانند چه موقع ضرب الاجل خواهد بود. در جلسات درمانی این استعارات شرح داده می شوند(بهفر، 1384 و سروری، 1383). قصد متضاد(متناقض) استفاده از این روش برای درمان کوتاه مدت بیماران مبتلا به انواع فوبیا (ترس) و وسواس فکری توصیه می شود. از بیماران در قصد متضاد خواسته می شود آنچه را برایشان ترسناک است به درستی و دقیق توضیح دهند. در مرحله بعد ترس بیمار با یک آرزوی متناقض با آن جایگزین شده که باعث می شود از اهمیت ترس کاسته شود. همچنین قصد متضاد بر حس شوخ طبعی بیمار تاکید دارد و آن را ابزاری جهت کاهش وابستگی به بیماری می داند که فرد با خندیدن به آن می رسد(فرانکل، 1955). کاربرد معنادرمانی درسالمندان حرکت از اساس نظری لوگوتراپی بسمت کاربرد این رویکرد برای سالمندان به درمانگری که در ابتدا شخص و زندگیش را بشناسد و از آن آگاهی کسب کند، احتياج خواهد داشت. مانند بیشتر رویکردهای درمانی، معنی درمانی به یک پیوند همدلانه با گوش دادن به مراجع نياز دارد. سه ناحیه تحقیق برای کشف معنی مهم هستند. ابتدا ارزش های فردی را بايد نام برد. برای شخصی که مهربانی ارزش است، معنا می تواند از طریق دریافت و یا دادن مهربانی حاصل شود.اگر فردی برای کار سخت ارزش قائل نیست و یا برای اشخاصی که معنا را در کار سخت پیدا می کنند ارجی قائل نمی شود، پس روشن است که آنها قصد ندارند که معنا را در این نوع فعالیتها پیدا کنند(کیمبل، 2000). میسین(2005) مشاهده کرد: سالمند یا انتخاب نمی کند ویا اجازه کار به او داده نمی شود. بنابراين ممکن است لازم شود که او تحقق ارزش های خلاق را کنار بگذارد، ولی او هنوز فرصت دارد که معنا را در تجارب زیبا ویا روابط عاشقانه پیدا کند. اگر به علت تنهایی و بیماری هر دو امکان پذیر نیست. هنوز وجود دارد چیزی که فرانکل بعنوان بالاترین ارزش در نظر می گیرد و آن عمیق ترین معنای قابل دسترس برای یک سالمند، آزادی انتخاب پاسخش به این چالش است. چگونگی روبرو شدن شخص با رنجش می تواند بالاترین ارزشی باشد که به زندگیش معنی می دهد. بنظر فرانکل(1984) ارزش ها بوسیله سنتها منتقل می شوند. به نظر او سنتها در جوامع مدرن روبه نابودی هستند. او اصرار می کند: فقط ارزش هایی که ممکن است بعنوان معناهای جهانی تعریف شوند، با زوال سنتها می توانند باقي بماند. در حالی که فرانکل اهمیت ارزش ها را توصیف نمی کند، به نظر او آنها در بسیاری از انسان ها مفقود گشته اند. فرانکل ادعا می کند: شخص ممکن است بگوید غریزه ها توسط ژن ها و ارزش ها توسط سنتها منتقل می شوند اما معناها بی نظیر هستند، یک موضوع کشف شخصی هستند؛ آنها باید توسط شخص جستجو و پیدا شوند و چنین کشفی از معناها ممكن خواهد بود، حتی اگر همه ارزش های جهانی ناپدید شوند؛ بطور خلاصه «ارزش ها مرده هستند و معناها زنده» .بنا براین فرانکل احساس می کند که معنا مي تواند توسط شخص کشف شود، حتی اگر او نتواند ارزش هایش را تشخیص دهد. به عنوان یک درمانگر، آشنایي بيشتر با افراد مسن باعث خواهد شد که او هم ارزش های بحث شده و هم انتحاب هایی را که انجام داده، بهتر بشناسد و دنبال نماید. انتخاب های انجام شده بوسیله افراد، بازتابی از ناحیه دوم لوگوتراپی، جای که متفاوت ازسایر رویکردهاست(میسین،2005). فرانکل می نویسد: مانند پدیده های انسانی، آزادی ، کاملا انسانی است. آزادی انسان، آزادی دارای حد و مرز است.انسان از شرایط آزاد نیست اما او آزاد است در مقابل آنها بایستد.شرایط کاملا او را محدود نمی کند. با وجود محدودیت ها او می تواند فراتر رود و یا تسلیم شرایط شود، او ممکن است بر همه شرایط غلبه کند و وارد بعد انسانی شود. سرانجام انسان محکوم شرایط نیست که او را مجبور کند، بلکه این شرایط هستند که محکوم تصمیم گیری او هستند. به عنوان یک درمانگر به بحث مراجع راجع به زندگیش گوش کنید،آن می تواند روشن کند که، تصمیم گیری او در پاسخ به حوادث و شرایط زندگیش، فراتراز انتخاب او بوده يا نه. کمک به مراجع برای درک این انتخاب ها، ممکن است به آنها کمک کند تا بتوانند اکنون انتخاب- های داشته باشند که موجب شود آنها کنترل بیشتری بر معنای آینده خود داشته باشند(کیمبل، 2000). رکر و ونگ (2004) خاطرنشان می سازند که: شور و هیجان فعالیت های انتخاب شده، دلهره کار سخت و لذت موفقیت، هیجان و خشنودي از درگیر شدن براي درك و فهم روابط و تجربه های شخصی زیادی که به پرده نقش دار زندگی،رنگ، شکل و غنا می بخشد، مواد خامی برای معنای حاضر هستند. ما معنا را خلق می کنیم از طریق انتخاب ها و اعمالی که انجام می- دهیم. اما ما همچنین می توانیم معنا را از طریق حوادثی که هر روز در راه مان اتفاق می افتد کشف کنیم. تکنیک های که با مراجعان سالمند می توانیم از آنها استفاده کنیم شامل:گفتگوی سقراطی، بازتاب زدایی، قصد متضاد و استفاده از بذله گویی و شوخی است. هر یک از این تکنیک ها برای کمک به افراد مسن، برای دیدن یک راه جدید بررسی مشکلات و یا صدمات زندگیشان، بمنظور کشف معنی است. آن مهم که اشخاص مسن قادر باشند دریابند معنی را حتی در افرادی که قبلا با آنها بوده و اکنون در بین آنها نیست و یا در بیماری لا علاجی که از آن رنج می برند(کیمبل،2000). ج )روان درمانی ومشاوره گروهی انسان موجودی اجتماعی است واعمال ورفتارهای او متأثر از آداب ورسوم وقوانین اجتماعی است. انسان بدون تعلق به گروه ، احساس امنیت نمی کند و به تنهایی برای استفاده از طبیعت به منظور ارضای نیازهایش ، توان کافی ندارد (شفیع آبادی ، 1381) . ریشه های روان درمانی گروهی ، در اعماق تاریخ بشر نهفته است. انسان ، از بدو تولد در گروه زندگی کرده است وبیشتر اعمال خود را از قبیل کار وعبادت به صورت گروهی انجام داده است. انسان ، به عنوان یک موجود اجتماعی ، به تعلق ، مورد قبول واقع شدن ، ارزش یافتن و مورد طلب و خواست بودن محتاج است. اگر این نیازها برآورده نشود ، انسان بیمار می شود. به عبارت دیگر ، سلامت عمومی انسان ، وابسته به روابط گروهی است. گروه های درمانی ، وقتی برای انسان ضرورت پیدا می کنند که گروه های طبیعی موجود در زندگی او از برآوردن نیازهایش عاجز باشد (ثنایی ، 1374) . مسمرکه در پیدایش وگسترش گروه درمانی سهم به سزایی داشت ، به وجود نیروی مرموز مغناطیس حیوانی در بدن انسان معتقد بود و برای اولین بار با استفاده از تلقین ، بیماران روانی را به صورت گروهی درمان کرد. اولین کوشش ها در زمینه گروه درمانی به وسیله پراتز انجام گرفت. او در سال 1905 میلادی از روش گروهی برای آموزش دستورات بهداشتی به معلولین در یکی از بیمارستان های شهر بوستون استفاده کرد ( شفیع آبادی،1381) . مورنو ، یکی از با نفوذترین افراد در زمینه روان درمانی گروهی است . وی درسال 1931میلادی ، واژه ی " گروه درمانی " ودر سال 1932 میلادی واژه ی " روان درمانی گروهی " را ارائه داد . مورنو ضمن مخالفت با رفتارگرایی وروانکاوی ، تحلیل های فروید راکافی ندانست واز روش نمایش روانی واجتماعی در درمان بیماران استفاده کرد. به نظر او برای بهتر فهمیدن مشکلات روانی بیماران، باید به گروهی که این عده درآن کار می کنند توجه شود ( شفیع آبادی ، 1381). تعریف گروه ومشاوره گروهی یالوم (1957 ، به نقل از نوابی نژاد ، 1370 ) در بحث از گروه به عنوان جهان اجتماعی کوچک ، چنین می گوید : گروه عبارت است از جمعی با حداقل محدودیت های ساختی به صورت یک جهان کوچک ومتشکل از اعضای متعامل آن . کلمه گروه معانی وکاربردهای متعددی دارد وبا کلماتی نظیر توده ، انبوه خلق ، اجتماع، سازمان ، و دسته مترادف به کار می رود. گروه از نظر لغوی به معنی جماعت،انجمن،جمعیت،جمعی از مردم ، دسته ای ازحیوانات وطایفه یا قبیله است. گروه تعاریف گوناگون در جامعه شناسی و روان شناسی اجتماعی دارد . این تعاریف نکات مشترک ودرعین حال تفاوت هایی دارند که از آن ها نتیجه می شود که گروه تجمع دو نفر یا بیشتر است که هدف مشترک وکنش و واکنش دارند، به نیازهای یکدیگر وارضای آن ها علاقه مندند، از قوانین ومقررات معینی تبعیت می کنند، تفاهم و صمیمیت، بین آنان حاکم است ، و برای رسیدن به اهداف مشترک وحدت عمل دارند. مشاوره گروهی، عبارت است ازیک فرآیند دوجانبه انسانی که درآن مشاور ویک گروه همسان به بررسی مشکلات ، احساسات ، نگرش ها وارزش ها می پردازند وکوششی است درجهت تعدیل واصلاح نگرش ها وادراکهای فرد، تا بتواند در مورد مسائل ومشکلات تکاملی خود ، بهتر وموثرتر اقدام کند (نوابی نژاد،1370). کوهن (1964، به نقل ازنوابی نژاد ، 1370) مشاوره گروهی را این چنین تعریف می کند: فرآیندی انسانی پویا ، که در آن تکنیک های مشاوره در مورد افراد بهنجار ، به کار گرفته می- شود واعضای گروه به همراه مشاور فعالانه به بررسی مشکلات واحساسات خود می پردازند. مشاور گروهی، یک سلسله فعالیت های سازمان یافته وتعامل بین افراد گروه است که دریک زمان ودریک مکان به خاطر حل مشکل معین ویا گفت وگو درباره ی مسائل متعدد انجام می- گیرد (شفیع آبادی،1374). ماهلر( 1969) ، مشاوره گروهی را چنین تعریف می کند : فرآیندی که درآن اعضای گروه ، ازطریق تعامل با یک دیگر به خودشناسی نائــل می شوند و در محیطی سرشار از احترام متقابل، آزادانه به بیان مسائل می پردازند. گروه های مشاوره وروان درمانی از نوع گروه های کوچک هستند ، که درآن ها به درمان مشکلات روانی داوطلبان کمک می شود. اعضای گروه مشکلی دارند و برای دریافت کمک و توصیه های درمانی مراجعه می کنند. در این گروه ها ، کار از ارائه اطلاعات صرف فراتر می رود. مشاور بایــد رابطه حسنه مشاوره ای با مراجعان برقرار سازد وجوی مملو از اعتماد واحترام وتفاهم به وجود آورد تا افراد گروه به تدریج مسائل خود را مطرح سازند و با بهره گیری از بازخوردی که ازدیگران دریافت می دارند ، به حل مشکلاتشان موفق شوند (شفیع آبادی،1381). از تعاریف فوق چنین برمی آید که اولین هدف مشاوره ای گروهی ، حل مشکل مراجعان است که در آن با کمک از توانایی های افراد ، آن ها را درجهت یافتن راه حلی کمک می کند. نکته ی دیگر که دراین تعاریف قابل توجه است ، محور قرار دادن اعضای گروه است به طوری که مشاور از هرگونه پیش داوری درخصوص مراجع اجتناب نموده واتخاذ هرگونه تصمیمی ، درجریان جلسات به عمل آید ( خدایی،1385) . اهداف مشاوره گروهی هدف ، از نظر لغت به معنی نشانه ومقصد وآن چیزی است که آدم برای رسیدن به آن می- کوشد . هدف ، ایجاد انگیزه می کند وبه فرد نیروی انجام کار می دهد. هرگروه ، هدف یا اهدافی دارد واعضا در صدد هستند به آن برسند. وجود هدف، باعث تداوم گروه می شود وگروه های بی- هدف به زودی متلاشی می گردند ( شفیع آبادی ، 1381) . هرسن شن ( 1995،ترجمه ی طوسی ، 1376) ، اهدافی را برای گروه ها عنوان کرده است که از این قرارند : ارتقاء : دریک موقعیت گروهی ، شرکت کنندگان می توانند به کشف توانایی هایشان نسبت به حوادث وروابط بین گروه بپردازند. آن گاه آن ها می توانند درک جدیدی را که به آن دست می یابند در زندگی مورد استفاده قرار دهند. تسهیل : مراحل گذار رشد را که فرد با آن ها روبرو می شود، می توان از طریق مشاوره گروهی تسهیل کرد. درمان جویان، پاسخ هایشان را به مرحله ی گذار در گروه بیان می کنند. مشاوره گروهی ، محیطی امن را برای بررسی این پاسخ ها و تعیین این که کدام پاسخ ها برای شرکت کنندگان مفیدتراست، فراهم می کند. پیشگیری : مشکلات بالقوه را می توان در محیط گروهی کشف کرد و به آن پرداخت. مشاوران، می توانند مهارت هایی راکه از به وجود آمدن مشکلات جلوگیری می کند در گروه ارائه دهند ودر میان درمان جویان اعمال کنند. جبران : مشکلات تشخیص داده شده را می توان به طور گروهی درمان کرد. اعضای گروه حمایت که با مشکل مشابهی روبه رو هستند ، این فرصت را برای هم ایجاد می کنند که مشکل وراه حلش را در تماس با واقعیت ملموس روابط گروه بیان کنند ، واین توان را برای اعضا به وجود می آورند که به کمک هم دیگر دربیرون از گروه نیز ادامه دهند. به این دلیل ، مشاوره ی گروهی روشی موثر برای جبران مشکل است. توان بخشی : مشاوره ی گروهی می تواند در کمک رسانی به درمانجو برای سازگاری با ناتوانایی های دراز مدت به کارآید. مشاوران، قادرند تکنیک های سازگاری ویژه ای را ارائه دهند واعمال آن ها را در گروه نظارت کنند. به طور کلی مشاوره گروهی فرصتی فراهم می آورد که : 1- فرد درباره ی مسائل ومشکلاتش صحبت کند؛ 2- احساساتش را درگروه بروز دهد وباز خورد دریافت کند؛ 3- به تعیین طرز تلقی وگرایش دیگران نسبت به خود موفق گردد. بنابراین ، فرد از طریق مشارکت در گروه می تواند مهارت های اجتماعی خود را تقویت کند و روابط بهتری با دیگران داشته باشد ( رئوفی ، 1376، به نقل از خدایی، 1385) . مشاوره گروهی ، شرکت کنندگان را قادر می سازد با دیگر اعضای گروه ، شبکه ای اجتماعی تشکیل دهند که بتوانند به منزله ی مبنایی برای تغییر محیط عمل کنند. درمان جویان گروهی می توانند از تعامل متقابل گروهی برای افزایش درک و پذیرش ارزش ها و هدف ها استفاده کنند و رفتارها و نگرش های معینی را یاد بگیرند یا کنار بگذارند (خدایی،1385). انتخاب اعضای گروه گرچه مشاوره ی گروهی متمرکز برنیاز اعضای آن است ، اما اهمیت عضویت گروهی را در موفقیت وسازگاری فرد با گروه نمی توان دست کم گرفت . رمز موفقیت گروه در انتخاب اعضای آن است. ملاک های انتخاب اعضای گروه ازاین قرار است : 1 علاقه ی مشترک ؛ 2- داوطلب بودن یا مراجعه ی شخصی؛ 3- اشتیاق به شرکت درفرآیند گروه ؛ 4- قابلیت شرکت درفرآیند گروه. یکی از ملاک های متداول برای انتخاب اعضای گروه، علاقه ی مشترک اعضای بالقوه ی آن به یک مشکل ، ناراحتی، یا موضوع مشابه است. بسیاری از نویسندگان از جمله واگنر( 1976)؛ اولسن (1977) ؛ و بلکر ، جانسون و بتیس (1982) معتقدند که بهترین عضو گروه ، عضوی است که خودش به دنبال گروه آمده باشد. شرکت در مشاوره ی گروهی باید با انتخاب خود اعضا باشد. حق انتخاب، حقوق مراجع را تضمین می کند. اگرشرکت در مشاوره ی گروهی ، انتخاب خود مراجع باشد ، انگیزه های او را برای مشاوره افزایش می دهد. ممکن است اعضای بالقوه ی گروه دربعضی موارد فوق توان یا میل به ارتباط با دیگران یا رابطه برقرار کردن وکمک به آن ها باشند. با توجه به خلق وخوی اشخاص ، مشخص است که همگان عضو مناسب گروه نمی توانند باشند. به طور خلاصه ، اگر قرار است کسی از تجارب گروهی بهره مند شده و در آن فعال باشد ، باید ازتوانایی و قابلیت های خاصی برخوردار باشد (گیبسون ومیتل 1990، ترجمه ی ثنایی ، 1373) . مراحل مشاوره گروهی مشاوره گروهی ، از دیدگاه اجرا دارای مراحلی است وتا مرحله ای طی نشود ، نیل به مرحله ی بعدی امکان پذیر نخواهد بود. آگاهی از این مراحل وشناخت آن ها به مشاور گروه امکان می- دهد که در تأمین هدف های هر مرحله کوشش به عمل آورد واعضا را سریع تر و مفیدتر به سوی مراحل بعدی سوق دهد. به نظر ماهلر (1969 ، نقل ازشفیع آبادی، 1381) مراحل مشاوره گروهی را می توان به شرح زیر برشمرد : 1- مرحله شناسایی ومکاشفه : در این مرحله هریک از اعضا درصددند تا یکدیگر را بشناسند ودریابند که آیا می توانند به یکدیگر اعتماد کنند یا نه . مشاور نقش فعال وحساسی را برعهده دارد وبه بازگو کردن قوانین گروه وحصول توافق بین اعضا اقدام می کند. در این مرحله ، هم چنین اعضا به هم معرفی می گردند وهدف های تشکیل گروه از دیدگاه کلیه اعضا مشخص می شود. مباحث گروه معمولاً سطحی است وبیشتر بر شناسایی اعضا متمرکز می باشد. عواملی نظیر نوع گروه ، خصوصیات اعضا وشیوه رهبری گروه ، در چگونگی طی مرحله مکاشفه موثرند. 2-مرحله انتقال : پس از طی مرحله مکاشفه با موفقیت وایجاد امنیت واعتماد ، هریک از اعضای گروه معمولاً بحث درباره ی مشکل خود را آغاز می کنند. ابراز مشکل با نوعی شک وتردید همراه می باشد. زیرا روابط اعضا آن طوری که باید و شاید ، هنوز عمیق نشده است. نقش مشاور دراین مرحله حساس است و باید اعضا را به گویایی و بحث درباره ی مشکل ، تشویق کند و افکار و احساسات آنان را منعکس سازد وجریان گروه را تداوم بخشد. 3-مرحله عمل وفعالیت یا سازندگی : پس از عمیق تر شدن روابط واعتماد به یکدیگر وطرح مسائل ومشکلات، تلاش و فعالیت برای حل آن ها آغاز می گردد. بدین معنی که اعضا به بحث می نشینند و فارغ از هرگونه عامل مزاحمی سعی می کنند مددکار یکدیگر باشند. باید سعی شود از کسانی که در مواجهه با مشکلاتشان حالتی مضطرب و نگران دارند حمایت به عمل آید. 4- مرحله پایان : سرانجام گروه به جایی می رسد که باید به طور موقت یا برای همیشه به کارش پایان داده شود. بهترین زمان برای خاتمه دادن به جلسات مشاوره گروهی ، هنگامی است که گروه به هدف های تعیین شده نائل آمده باشد. به هنگام پایان دادن به هر جلسه مشاوره گروهی ، باید خلاصه ای از محتوای بحث توسط خود مشاور ویا به کمک اعضا بیان گردد ومسیر فعالیت جلسه آینده گروه مشخص شود. گروه درمانی وجودگرا مشاوره و روان درمانی می تواند یک چهار چوب عالی رویارویی با موضوعات وجودی باشد(می و یالوم،1989). کوری(1990) اهداف یک گروه وجودگرا را به عنوان کمک کردن به افراد برای تعهد دادن به سفری طولانی مدت برای کشف خود(خودکاوی)، ذکر می کند. فضای حاکم بر یک گروه به افراد در جستجوی درمان کمک می کند تا به تجارب ذهنی خودشان توجه کنند در حالی که این تجارب را با دیگران که دارای اهداف مشابه هستند سهیم می دانند. در گروه درمانی وجودگرا به چهار موضوع:(مرگ و زندگی)، (آزادی، مسئولیت پذیری و انتخاب)، (انزوا و عاشق شدن) و( معنا و بی معنایی )پرداخته می شود. الف)مرگ و زندگی چارچوب یک گروه فرصتی مناسب را برای رویارو شدن با موضوعات مورد ملاحظه در تمام زندگی ایجاد کرده و پاسخ دهی مناسب را فراهم می آورد، کوری به عنوان یک وجودگرا می پرسد، زندگیتان چه معنایی دارد؟ چه طور شما به این که اگر از مردن دوباره آگاه بودید جواب می دادید؟ چه تصمیماتی گرفته اید که به آن عمل نکرده اید؟ یک گروه درمانی مکانی امن برای افرادی است که ناراحتی درباره تغییر کردن و ترس از مرگ و نقایص شان را اظهار کنند. علاوه بر این یالوم(1980) درباره ارزش تمرین پاسخ دهی به مرگ، در گروه درمانی و ارزش بودن بیماران در گروه درمانی که آنها را با مرگ خودش و یا شخص محبوبشان مواجهه می کند ، بحث کرده است. اگر ما به طور معنا داری در مورد زندگی فکر کنیم، فکر کردن درباره ی مرگ بسیار ضروری است. ولی اگر ما از خودمان در مقابل حقیقت مرگ دفاع کنیم، زندگی بی معنا و بی روح می شود. اگر ما بدانیم که فناپذیر هستیم و روزی خواهیم مرد، و زمان زیادی برای تکمیل طرح ها و به دست آوردن آرزوهای مان نداریم، هر لحظه از زندگی ما سرنوشت ساز می شود. آگاهی ما از مرگ منبع شور و شوق برای زندگی و خلاقیت است. مرگ وزندگی به هم وابسته هستند، و هر چند که مرگ تخریب و نابود شدن وضعیت فیزیکی و بدنی ماست اما ایمان به مرگ نجات دهنده ی ماست(کوری،1990). ب)آزادی، مسئولیت و انتخاب در یک گروه، افراد در قبال هستی، اعمال و بدبختی شان مسئول هستند.زمانی که درمان گران وجود گرا اعضای گروه را از دیدگاه خودشان به عنوان قربانی و درمانده می بینند، خاطر نشان می سازند که اعضای گروه در مقابل زندگی خودشان مسئولیت پذیر نیستند(کوری،1990).یالوم(1980) درمانجویان را به عنوان تولد هم زمان با هم،که هر کدام در یک گروه بر اساس یک حالت برابر اقدام می کنند، مورد توجه قرار داده است. گروه یک مکان عالی برای افرادی است تا نسبت به مسئولیت پذیری خودشان از طریق بازخورد اعضاء و رهبر گروه آگاهی یابند. در گروه بیماران یاد می گیرند که چطور رفتارشان به وسیله دیگران مورد توجه قرار می گیرد، چه طور باعث به وجود آمدن احساس دیگران می- شوند، چطور با رفتارهایشان انتخاب های دیگران از خود را تحت تاثیر قرار می دهند. بدین سان گروه به یک سیستم اجتماعی کوچک تبدیل می شود(یالوم،1980 به نقل از قنبری هاشم آبادی،1383). وظیفه رهبر گروه است که به فرایندهای گروه آگاهی داشته باشد، اعضای گروه را برای داشتن عمل مناسب در گروه ترغیب کند ، و موضوع شرکت اعضا در گروه را مورد بحث قرار دهد(می و یالوم،1989). روش زندگی ما و آنچه که ما می خواهیم باشیم همه نتیجه ی انتخاب های ما است. به علت واقعیت این آزادی وجودی، ما باید مسئولیت رهبری زندگی مان را بپذیریم(کوری،1990).حق زندگی، مسئولیت پذیری را نیز به دنبال دارد. به نظر وجودگرایان، انسان ها وارد جهان ساخت یافته ای که طرح منسجمی دارد نمی شوند و چنین جهانی را ترک نمی کنند، بلکه انسان ها هنگام جستجوی آزادی در قبال دنیای خویش، طرح های زندگی خویش و انتخاب های خویش مسئولند. مسئولیت پذیری به معنای متعلق بودن انتخاب ها به خودمان و برخورد صادقانه با آزادی است(می و یالوم،1989). ج)انزوا و عشق ورزیدن تجربه کردن یک گروه فرصت مناسب را برای شکل گیری روابط نزدیک و واقعی با دیگران فراهم می کند. افراد یاد می گیرند که خودشان باشند و اصالت داشته باشند، ودریابند که آن تجربه ارزشمند است. شیوه های ارتباطی که در گروه آموحته می شود می تواند برای افراد در خارج از گروه هم به کار برده شود به طوری که یک صمیمیت می تواند شکل بگیرد(کوری،1990 به نقل از قنبری هاشم آبادی،1383). انزوای وجودی در مواجهه با مرگ شدت می یابد.احساس تنهایی و درماندگی کامل، وحشت شدید «نیستی» را به دنبال دارد. روابط عاشقانه ابزاری برای پرکردن انزوای وجودی است. بابر (1970) به نقش مهم رابطه ی «من وتو» اشاره می کند که در آن طرفین یکدیگر را به طور کامل تجربه می کنند. یالوم(1980) هشدار می دهد که چنین رابطه ای نباید بر مبنای نیازها باشد. توجه و دلسوزی باید متقابل و چشم گیر باشد و در چارچوب تجربه کردن کامل یکدیگر صورت گیرد(شارف، (2000)، ترجمه فیروزبخت،1381). عشق تنها شیوه ای است که با آن می توان به اعماق وجود انسانی دیگر دست یافت. هیچ کس توان آن را ندارد جز از راه عشق به جوهر وجود انسانی دیگر، آگاهی کامل یابد.جنبه روحانی عشق است که ما را یاری می دهد تا صفات اصلی و ویژگی های واقعی محبوب را ببینیم و حتی چیزی را که بالقوه در اوست و باید شکوفا گردد، درک کنیم. علاوه بر این عاشق به قدرت عشق توان می یابد که معشوق را در آگاه شدن از استعداد های خود و تحقق بخشیدن به آن ها یاری کند(فرانکل، 1963 ، ترجمه صالحیان و میلانی،1385). د)معنا وبی معنایی براساس نظر فرانکل ناخوشی زمان ما عبارت است از« بی معنایی» یا « خلاء وجودی» که غالبا وقتی تجربه می شود که مردم خودشان را با امور عادی یا کار مشغول نمی سازند(کوری، (1995) ترجمه بهاری، 1382). فرانکل بر اساس کار بالینی و مطالعه اش نتیجه گرفت که فقدان معنا منبع اصلی استرس وجودی و اضطراب است.او نوروز وجودی را به عنوان تجربه ی بی معنایی می داند. بنابراین بر اساس نظر فرانکل درمان برای کمک به مراجعانی طرح شده است که معنایی را در زندگی شان پیدا کنند(کوری،1995). مردم در طول زندگی خویش بارها در مورد معنای زندگی از خودشان سوالاتی می پرسند مثل: چرا اینجا هستم؟ چه می شد اگر معنای زندگی را می یافتم؟چه چیزی در زندگیم هست که آن را هدفمند کند؟ چرا به وجود آمده ام؟ همان طور که می و یالوم(1989) می گویند انسان ها به معنادار بودن زندگی نیاز دارند. بامعنا بودن به اشخاص اجازه می دهد رویدادها را تفسیر کنند و درباره نحوه ی زندگی و خواسته های انسان در زندگی ارزش هایی تدارک ببینند(شارف،2000، ترجمه فیروزبخت،1381). آن چه فرانکل را از می و یالوم جدا می کند تاکید بدون قید او بر معنی زندگی است. براساس نظر فرانکل وجود انسان شامل سه بعد جسمانی، روانی و روحانی است که سومی جنبه ی منحصر به فرد انسان است. در هر حال این سه بعد باید فهمیده شوند، چرا که شخص به عنوان یک کل مطرح است. جنبه ی روحانی ممکن است توسط جنبه های جسمانی و روانی محدود شود اما حتی اگر ارگانیسم روانی و جسمی آسیب ببیند جنبه روحانی دچار بیماری نمی شود. براساس نظرفرانکل دو سطح از معنا وجود داردکه وی آن ها را معنای حاضر و فرا معنا می خواند. فرانکل اعتقاد دارد که دومی محصول موقعیت خاص است نه کل زندگی. زیرا فرا معنا در بعد فرا انسانی ما مخفی است. هر کس باید معنای خاص حاضر را کشف کند و فقط خود افراد درستی معنای خاص حاضر را می دانند(ونگ،2000). د )احساس تنهایی تاریخچه بررسی پدیده احساس تنهایی توسط دانشمندان علوم رفتاری قدمت زیادی ندارد.زیلبورگ(1938)ازجمله اولین کسانی است که با ارائه مقاله ای درباره احساس تنهایی این موضوع را مورد مطالعه قرار داده است(داورپناه،1373). زیلبورگ احساس تنهایی را از دیدگاه روان تحلیلی بررسی کرده است. ریچمن (1959) با انتشار مقاله ای درباره احساس تنهایی، زمینه انجام تحقیقات منظم دراین باره را فراهم کرد(بوث، 2000). رابرت وایس1 به علت سهم عمده ای که در تحقیقات درباره احساس تنهایی داشت توسط زیک روبین2 (1979) لقب «پدر تحقیقات احساس تنهایی » گرفته است. وی در سال 1973 کتابی تحت عنوان « احساس تنهایی : تجربه انزوای عاطفی واجتماعی » منشتر کرد( داور پناه ،1373) . اوج تحقیقات درباره احساس تنهایی اوایل دهه 80 میلادی بوده است. پیپلو وپرلمن (1982) تحقیقات انجام شده درباره احساسات تنهایی را جمع آوری کردند. آنها براساس نظریه ناهماهنگی شناختی ، احساس تنهایی را بر حسب ناهمخوانی بین سطحی از تماس اجتماعی که فرد خواهان آن است وسطحی از تماس اجتماعی که به واقع برقرار است می دانند. تعریف احساس تنهایی روانشناسان تعاریف مختلفی از احساس تنهایی ارائه کرده اند: سالیوان (1953) احساس تنهایی را حاصل محروم ماندن از نیازهای بشری به صمیمت می داند. می (1958) احساس تنهایی را نتیجه بیگانگی انسان از جامعه واز خود او می داند (داور پناه، 1373). ریچمن (1959) اظهار داشته است که احساس تنهایی تجربه عاطفی دردناک، ترس آور، عام وخطیری است که پیامدهای آسیب شناختی گسترده ای دارد( رضوان خواه، 1376). پیپلو و پرلمن (1982) احساس تنهایی را به عنوان یک وضعیت دردناک تجربه شده، تعریف کرده اند، هنگامی که میان روابط بین فردی موجود با روابط بین فردی مطلوب فاصله باشد افراد احساس تنهایی می کنند ( هنریچ ودیگران، 2005). این تعریف نشان دهنده ویژگی های مهم احساس تنهایی می باشد. به ویژه اینکه احساس تنهایی یک تجربه ناخوشایند عاطفی است. این تعریف به عنصر شناختی نیز تأکید دارد، به این معنی که احساس تنهایی نیازمند برداشتی است که ارتباطات اجتماعی فرد مطابق این انتظارات نیستند. همین طور احساس تنهایی نشان می دهد که روابط بین فردی شخص به روش نامناسبی هستند. احساس تنهایی به عنوان یک وضعیت ناراحت کننده ای توصیف می شود که از احساس اشتیاق نسبت به دیگری بوجود می آید وبا احساسات منفی از جمله: غمگینی وناامیدی ارتباط دارد(هولز وکاتن، 1999). نظریات مربوط به احساس تنهایی 1-نظریۀ هورنای به اعتقاد هورنای، 19451ترجمه سیاسی،1386) ما به چهار روش می کوشیم تا از خود دربرابر اضطراب بنیادی محافظت کنیم: به دست آوردن محبت وعشق، سلطه پذیر بودن، دست یافتن به قدرت یا کناره گیری کردن. با به دست آوردن محبت وعشق از دیگران شخص درواقع می گوید: اگر تومرا دوست داشته باشی به من آسیب نمی رسانی. چندراه وجود دارد که به وسیله آنها می توانیم محبت را به دست آوریم. ازجملۀ آنها سعی در انجام دادن هر چیزی که دیگران می خواهند، سعی در رشوه دادن به دیگران یا تهدید دیگران به تأمین محبت دلخواه است. دومین شیوه حرکت به سوی دیگران است.کسی که این نیاز را دارد از اینکه صاحب قدرت وسعادت شود مأیوس است و حتی این امید را ندارد که بتواند روی پای خود بایستد. بنابراین می کوشد مورد محبت دیگران واقع شود و همه اورا دوست بدارند و نسبت به دیگران اظهار محبت وخدمت گذاری و بندگی می کند واین وضع را به خصوص نسبت به کسی که او را تکیه گاه خود می داند ابراز می کند. این شخص درانتخاب همسر هم بیشتر به دنبال کسی می رود که از حیث مال ومقام از خودش برتر و نیرومندتر باشد. با دستیابی به سلطه بردیگران به عنوان سومین شیوه شخص می تواند از طریق موفقیت یا از طریق احساس برتری، درماندگی خودرا جبران کند و به امنیت برسد. این گونه اشخاص به نظر می رسد معتقد باشند اگر آنها قدرت داشته باشند، هیچ چیز به آنها صدمه نخواهد زد. این گونه اشخاص غالباً مجرد می مانند یا دیر تأهل اختیار می کنند ودرانتخاب همسر هم بیشتر به سراغ کسی می روند که مانند خودشان باشد. چهارمین شیوه ای که شخص در برابر اضطراب بنیادی از خود محافظت می کند کناره گیری کردن از دیگران است البته نه به صورت جسمانی بلکه به صورت روانی. شخص کناره گیر به وسیلۀ کناره گیری کردن از دیگران با توجه به نیازهای درونی یا روانی به استقلال می رسد ودیگر در جستجوی آنها برای برآوردن نیازهای عاطفی خود نیست. این فرایند مستلزم از حساسیت انداختن یا به حداقل رساندن نیازهای عاطفی است. شخص کناره گیر با چشم پوشی از این نیازها در برابر آسیب دیگران از خود محافظت می کند. علت این انزوا دوستی باید در گذشته اشخاص جستجو شود. رفتار نامناسب والدین، نامهربانی های آنها، جدایی آنها یا آزار دیدن از همگنان و نادرستی وخیانت آشنایان ممکن است سرچشمه این دوری جستن از دیگران باشد. نتیجه این احساس خفت وحقارت این است که شخص زیاد مورد اجحاف وتعدی دیگران قرار می گیرد وچون خودرا کم ارزش می داند، این تعدیات به نظرش عادی می رسد.دیگران با صراحت حقش را پایمال می کنند، اورا استثمار می نمایند و او هیچ گونه اعتراضی نمی کند حق خود را درخور رفتاری پست وحقیرانه تر از این هم می داند(هورنای،ترجمه مصفا، 1382). هورنای سپس در توصیف"شخصیت جدا 1" می گوید: شخصیت های جدا میل نسبتاً زیادی به تنهایی دارند.آنها نیازدارند که تا حد امکان بیشتر اوقات را در تنهایی بگذرانند وحتی سهیم شدن در تجربه ای مثل گوش دادن به موسیقی آنها را آشفته می کند. شخصیت های جدا جلوی تمام احساس های خود نسبت به دیگران مخصوصاً عشق ونفرت را می گیرند یا آنها را انکار می کنند.صمیمیت به تعارض خواهد انجامید واز آن باید اجتناب کرد. این افراد به خاطر محدودیت عواطف شان تأکید زیادی برعقل، منطق وهوش دارند. مهمترین ویژگی شخصیتی این گونه افراد عدم اتحاد و ناهماهنگی است. آنها با همان هدف اشخاص بهنجار، خود انگارۀ آرمانی را می سازند: برای اینکه شخصیت را یکپارچه کنند اما تلاش های آنها محکوم به شکست است، زیرا خودانگارۀ آنها برپایۀ ارزیابی واقع بینانه از قوت ها و ضعف های شخصی قرار ندارد، بلکه این خودانگاره براساس خیالی باطل یعنی آرمانی دست نایافتنی کمال مطلق قرار دارد. آنها درتلاش برای تحقق بخشیدن به این آرمان دست نایافتنی به آنچه هورنای آن را استبداد بایدها نامید می پردازند.آنها به خودشان می گویند که باید بهترین وعالی ترین باشند. آنها در انجام این کار خود واقعی شان را انکار می کنند و می کوشند به آنچه فکر می کنند باید باشند تبدیل شوند یعنی چیزی که نیاز دارند با خودانگارۀ آرمانی آنها جور باشد. با وجود این، تلاش- های آنها محکوم به شکست است آنها هرگز نمی توانند خودانگارۀ غیر واقع بینانۀ خودرا به دست آورند(شولتز وشولتز، 1998،ترجمۀ سید محمدی،1385). 2- نظریه اریک فروم (اریک فروم، 1933 ترجمه سیاسی ،1386) به موازات نظریه هورنای معتقد است اشخاص بر اساس سه مکانیزم میان فردی رفتار می کنند: وابستگی همزیستی ، کناره گیری- ویرانگری و عشق. در وابستگی – همزیستی شخص هرگز به استقلال نمی رسد بلکه با تمسک واتکاء به اشخاص دیگر از تنهایی وناامنی خود می گریزد. ویژگی تعامل کناره گیری – ویرانگری فاصله وجدایی از دیگران است. هدف این حس ، تخریب توأم با تأثیر وتأثر نیست بلکه از میان برداشتن طرف مقابل است. با این همه باید گفت که این حس نیز در حالت غیر قابل تحمل ناتوانی و تجرد فرد ریشه دارد. تخریب دنیای برون، راه گریز از احساس ناتوانی در برابر آن شمرده می شود. البته شک نیست که وقتی جهان را برانداختیم، باز به تنهایی وتجرد گرفتار می شویم ولی تجردی پرشکوه که در آن دیگر هیچ چیز وجود ندارد که ما را در هم بکوبد. انهدام عالم آخرین ومذبوحانه ترین راه برای برکنار ماندن از خرد شدن است( فروم، 1941، ترجمه فولادوند، 1383). و عشق مطلوب ترین شکل تعامل بر اساس احساس مسئولیت وامنیت است. فروم گونه هایی از تیپ های منش را که به اعتقاد او شیوه های تعامل ما با جهان اطراف مان را نشان می دهد توصیف کرد که شامل تیپ های گیرنده ، محتکر، بهره کش ، بازاری وخلاق می باشند. در تیپ محتکر اشخاص امنیت خود را از آنچه که پس انداز یا احتکار می کنند به دست می آورند. این رفتار خست آمیز نه تنها در مورد پول یا ثروتهای مادی، بلکه همچنین درباره عواطف وافکار صدق می کند. این افراد دیوارهایی به دور خود می کشند و با کل آنچه انباشته کرده اند درون آن می نشینند وکمترین مقدار ممکن را به بیرون راه می دهند. در این جا بین تیپ محتکر فروم وشخصیت جدای هورنای شباهت وجود دارد( شولتز و شولتز ، 1998، ترجمه سید محمدی ، 1385). 3- نظریه مازلو آبراهام مازلو ریشه احساس تنهایی و متغیرهای وابسته به آن را عقیم گذاشتن نیاز به عشق وتعلق ذکر می کند ومی گوید: اعتقاد من براین است که انگیزه افزایش شگرف وسریع گروه های حساسیت ودیگر گروه های رشد شخصی وانجمن های هدفمند ممکن است تا حدودی نیاز مبرم به برقراری تماس وروابط صمیمانه وتعلق باشد و یا نیاز به چیره شدن بر احساسات شایع از خود بیگانگی ، تنهایی و شکاف بین نسل ها ( مازلو، 1987، ترجمه رضوانی ، 1375). در جامعه ما عقیم گذاشتن این نیاز ( نیاز به عشق وتعلق)، معمولی ترین علتی است که در موارد ناسازگاری و جدایی دیده شده است. عملاً همه نظریه پردازان آسیب شناسی روانی بر عقیم گذاشتن نیاز به محبت به عنوان اصلی اساسی در تصویر مربوط به ناسازگاری تأکید داشته اند(میردریکوند،1387). نظریه های جدیدتر درباره احساس تنهایی سرمت ولو ( 1987) در بررسی منابع احساس تنهایی تأکید می کند که احساس تنهایی از فقدان فرصت برای ایجاد رابطه با دیگران در سطحی صمیمانه ، و ناتوانی در اظهار افکار و هیجانات فرد به نحوی آزادانه، و بدون ترس از طرد شدن یا پذیرفته نشدن از سوی دیگران، بوجود می آید. همزمان جامعه آمریکا این نیاز را با تأکید بر کامیابی شخصی ، و منحط کردن اهمیت تعهد به دیگران دچار ناکامی کرده است. بالبی ( 1987) اظهار می کند نتیجه عمده کنش متقابل بین مادر وکودک ، بوجود آمدن نوعی دلبستگی عاطفی بین فرزند ومادر است، این مفهوم دلبستگی که اینزورث وهمکارانش (1978) درباره آن تحقیقاتی کرده اند، ارتباط عاطفی با مادر است بخصوص زمانی که بچه احساس ترس و عدم اطمینان می کند. این نظریه پردازان معتقدند که همه کودکان بهنجار احساس دلبستگی می کنند ودلبستگی شدید شالوده رشد عاطفی واجتماعی سالم در دوران بزرگسالی را پی ریزی می کند. برای مثال انتظار می رود که کودکانی که دلبستگی شدید به مادرانشان دارند، در آینده از لحاظ اجتماعی برون گرا باشند، به محیط اطرافشان توجه نشان دهند، و بخواهند که در اطرافشان کاوش کنند، و بتوانند با ناراحتی مقابله کنند. از طرف دیگر ، عواملی که مُخِّل این دلبستگی باشند در رشد اجتماعی کودک در آینده مشکلاتی ایجاد می کنند ( مهشید یاسایی به نقل از پاول هنری . ماسن) باربارا (1983) در مقاله ای تحت عنوان « احساس تنهایی ورشد روانشناختی » اظهار می دارند که احساس تنهایی ممکن است بعنوان یک تجربه پدیدار شناختی از جدایی، هنگامی که ثبات موضوع کامل نشده، و منفرد مانده باشد، به وقوع بپیوندد، و نتیجه مثبت این قضیه این است که تجربه جدایی از استواری برخوردار می شود. توانایی تجربه کردن احساس تنهایی وفائق آمدن برآن ، به منظور انطباق با هر چرخه بحرانی زندگی به صورتی دارای تأثیر است. تغییرات اجتماعی- فرهنگی در دهه های اخیر منجر به افزایش معنادار احساس تنهایی، بعنوان هسته موضوعی در روان درمانی شده است . شکست های رشدی در تحمل احساس تنهایی، با نشانگان بالینی ویژه، انتقال ، انتقال متقابل و توجهات درمانی مرتبط بوده است. تاریخ حافظه وخیالات مرتبط با تجربه احساس تنهایی اولیه ممکن است بعنوان یک راهنما، به منظور کار درمانی در مورد مشکلات رشدی « چه درمان تحلیلی دراز مدت چه مداخله های مختصر » به حساب آید. تحلیل عناصر روان پویایی و رفتاری آشکار می کند که محور درمانی مشخص منجر به افزایش پختگی هدف در ارتباط درمانی می شود. اندرسون ، لارس (1986) در توصیفی تحت عنوان « الگوئی از غرابت » یک الگو برای فهم نظری احساس تنهایی ارائه می دهند. براساس این الگو، احساس تنهائی ،دارای سه بخش است. بیزاری هیجانی یا تجربۀ از دست دادن تعلق، بیزاری اجتماعی یا تجربۀ از دست دادن رابطه با محیط اجتماعی، و احساس تنهائی وجودگرایانه . پیامد مسلم این سه بخش «احساس تنهائی»است. داویس، مارک.جی (1986)درتوصیفی تحت عنوان«الگوئی یکپارچه از احساس تنهائی وخلوت گزینی» بیان می کنند که به طور سنتی احساس تنهائی بعنوان کاهش در روابط اجتماعی درنظر گرفته می شود. خلوت گزینی از احساس تنهائی مجزاست. به این معنا که بوسیلۀ فرد شروع می شود، یعنی فرد زمان ومکان خلوت را خود انتخاب می کند. این الگو پیشنهاد می کند که احساس تنهائی یک سائق درونی است که افراد را به روابطی به غیر از روابط با دیگران فرامی خواند. یا بصورت درونی اورا به خود وخدا سوق می دهند. زمانی که احساس تنهایی منوط به روابط خارجی ملموس باشد، مناسب ترین پاسخ آمیزش اجتماعی است، میجوسکویچ، بجامین (1997)درمقاله ای تحت عنوان «احساس تنهائی وهوشیاری»عنوان می کند که موجود انسانی بگونه ای ذاتی تنهاست، و به گونه ای چاره ناپذیرسردرگم.این احساس تنهائی وجود گرایانه، تنها به صورت موقتی، بوسیلۀ روابط انسانی شکسته می شود. نوشته های هگل، مارکس و وجودگرایان برای حمایت از این نقطه نظر بررسی شد.یک نظریه هوشیاری برای توصیف این موقعیت انسان توسعه داده شد. این نظریه قایل است به اینکه«موجود انسانی لزوماً آزاد وتعالی جوست. انسانها اغلب مجبورند که در ورای فردیت پوچ بسوی وجدانیّت وجودهای مرکب خود حرکت کنند. به هر حال این منفرد بودن(وحدانیت)بوسیلۀ خود-هوشیاری، وآگاهی از وحدانیت(منفرد بودن)ونیستی حاصل می شود. اگزیستانسیالیسم واحساس تنهایی سورن کیرکگارد (55-1813)می گوید: انسان درکشف حقیقت نقش خودرا درک می کند، ومسئله انتخاب برای اومطرح می شود. انسان از آگاهی واختیار خودآگاه است آزادی وانتخاب انسان را در مقابل هرنوع محدودیت و سلطه به طغیان وا می دارد، همین احساس آزادی منشاء مسئولیت وناراحتی درانسان است. مارتین هیدگر (1889-1976)می گوید انسان از هستی جدا نیست و نسبت به آن بی تفاوت نیست. هستی وانسان یک نوع هم زیستی دارند، و تمایز آنها تصنعی است، یعنی در واقع از هم جدا نیستند، آنچه انسان را از طبیعت جدا می کند، همان جنبۀ موقتی آن است، همین امر مسئله مرگ را مطرح می سازد و سبب اضطراب وناراحتی انسان می شود. تصور مرگ هیچ بودن یا عدم را به عنوان نبود وجود، یعنی امری منفی، بلکه به صورت یک واقعیت غیرقابل انکار درحیات انسان مجسم می سازد، مثل اینکه هستی انسان برای مرگ است. انتخاب درحیات انسان اهمیتی خاص دارد و درجریان انتخابات فرد به استقبال خطر می رود. سه صورت از خودگذشتن درفلسفۀ هیدگر مورد بحث قرار می گیرد. صورت اول: رابطۀ فرد با دنیا را مجسم می کند. فرد ودنیا مانند موضوع وشئی نیستند، رابطۀ فرد با دنیا بصورت شرکت فعال ومستقیم فرد تظاهر می شود. صورت دوم:رابطۀ فرد با اشخاص دیگر را مشخص می سازد، این رابطه بصورت ارتباط ومکالمه نیست، بلکه حاکی از آمیزش مستقیم یک فرد با فرد دیگر است. صورت سوم: دراین صورت فرد از زمان حاضر خارج می شود و به آینده توجه می کند، به همین صورت است که مرگ مطرح می شود وآدمی را دراضطراب دائمی قرار می دهد. این سه صورت نتیجه انتخاب می باشند. سارتر4(1905-1980)دنیا از نظر سارتر فاقد جنبۀ عقلانی ومنطقی است، ماهیت انسان بوسیلۀ خود او خلق می شود وبه همین دلیل وجود انسان مقدم برماهیت اوست. ازنظر سارتر موجودات به دو دسته تقسیم می شوند. دستۀ اول موجوداتی هستند که از«هستی درخود»برخوردار می باشند. اشیاء جزءاین دسته قرار می گیرند، هر شیء همان است که هست وصورتی دارد واز این جهت کامل است، وبه عبارت دیگر فعلیّت پیدا کرده وآنچه باید بشود شده است. دستۀ دوم افراد انسانی هستند که از«هستی برای خود» برخوردار می باشند. آنان صورتی خاص ندارد، و به منزلۀ استعداد محض است، ودر سایۀ انتخاب و اراده، فرد ممکن است صورتهای گوناگون بپذیرد، ماهیت انسان محصول انتخاب وارادۀ خود اوست، انسان موجودی است که تحقق پیدا می کند، پیش از آن که بتوان ماهیت او را شناخت وتعریف کرد. درفلسفۀ سارتر وجودشناسی با انسان شناسی مرتبط می شود. آنچه انسان در خود احساس می کند واقعیت دارد.آگاهی انسان از خود واشیاء خارجی، آزادی انسان در ساختن ماهیت خویشتن وتوجه به آینده، چیزهائی هستند واقعی، و هرفرد از طریق درون نگری می تواند این امر را درک کند. چون انسان از لحاظ ماهیت امکان محض است، بنابراین آینده برای او مهم است، زیرا آنچه فرد خواهد ساخت، همان خواهد بود. بنابراین توجه به آینده جزء اساس حیات انسان است، همین امر منشأ اضطراب و ناراحتی در انسان می شود. از یک طرف فرد احساس می کند خود سازندۀ خویشتن است، و از این لحاظ محصول ماهیت خود می باشد. به عبارت دیگر آزادی در شکل دادن به ماهیت خود، فرد را متوجه مسئولیت خطیر وی در زندگی می کند، وجریان انتخاب را با اضطراب توأم می سازد، از طرف دیگر توجه انسان به آینده، انسان را با عدم برخورد می دهد. احساس اینکه فرد خواه ناخواه با مرگ یا نیستی یا هیچ شدن برخورد دارد، اضطرابی عمیق در وی به وجود می آورد، و ضمناً چون خود او حاکم برسرنوشت خویش می باشد، تن به زندگی می دهد، و وضع نابهنجار آن را تحمل می کند. عدم در فلسفه سارتر مانند آزادی امری واقعی است، و چون فرد آنرا احساس می کند، نمی تواند آنرا انکار کند. خلاصه اینکه عدم حقیقتی است انکار ناپذیر. گابریل مارسل (تولد 1889): به نظر او فرد درمقابل خود ودیگران به صورت اعمال یا فونکسیو نهائی ظاهر می شود. انسان در زمینۀ اجتماعی بعنوان تولید کننده، مصرف کننده و شهروند مورد مطالعه قرار گرفته، وضع فرد در یک مؤسسه، در اتحادیه ودرانتخابات همان صورت عمل یا فونکسیونی را دارد که انجام می دهد، زندگی انسان از خوردن، خوابیدن، کارکردن و مانند اینها تشکیل شده است، و مرگ پایان این اعمال است. به نظر مارسل نظامهای غیر انسانی و فلسفه هائی که این نظامها را تأیید می کنند، همه در بوجود آوردن این وضع برای انسان مؤثر هستند. آگاهی از این وضع سبب اضطراب و ناراحتی افراد می شود. زندگی در دنیائی که انسان را به صورت« عمل» درآوردن، یأس آور است، در واقع چنین دنیائی خالی است او به آزادی فرد اعتقاد دارد، ومعتقد است باید ثنویت را به وحدت تبدیل کرد، یعنی می توان بین موضوع و شیء، فکر وهستی، عقل و اراده، روح و بدن، من و تو وخود وخدا در زمینۀ وجودی وحدت داد. مبنای اگزیستانسیالسیم: اضطراب: آگاهی انسان از وجود و عدم خویشتن او را مضطرب می سازد، اضطراب دراین فلسفه با آنچه مورد نظر روانشناسان است فرق دارد. موضوع یا منبع اضطراب روشن نیست، همان طور که وجود قابل تعریف نیست، مفهوم عدم نیز روشن نمی باشد، بنابراین فردی که از هستی و نیستی خودآگاه است، درهیچ حال نمی داند از چه می ترسد، وچه چیز اورا مضطرب می سازد، همان طور که در پیش گفته شد، چون فرد در ساختن ماهیت خود آزاد است، وانتخاب به خود او ارتباط دارد، بنابراین مسئولیت به دوش خود اوست، او درانجام آنچه می کند مختار است، وهمین اختیار و آزادی او را نسبت به نتیجۀ کارخود مضطرب می سازد. احساس بیگانگی: وقتی فرد دلیلی بر هستی خود نمی بیند، دراین دنیا احساس بیگانگی می کند، اوخودرا از دیگر افراد واشیاء جدا حس می کند، خلاصه فرد بصورت وصلۀ ناجوری است، که محلی مناسب برای خود نمی یابد. فردیت:انسانیّت انسان وقتی محفوظ می ماند که فردیت خودرا از دست ندهد. انسان با اینکه درجهان زیست می کند وجزئی از جهان محسوب می شود، معذالک منحل درجهان نمی شود، انسان را نمی توان بصورت جزئی که تحقّق آن ضمن کل صورت می گیرد فرض کرد، همین طور فرد انسانی درجامعه نیز منحل نمی شود. فرد عضوی از جامعه است، اما استقلال و فردیت خودرا درجمع از دست نخواهد داد. آزادی: همراه با آزادی مسئولیت بوجود می آید(شریعتمداری1373). احساس تنهایی: با نظر به توصیفات اگزیستانسیالسیم که می گوید انسان آزاد است، وچون آزاد است مسئول است، مسئول ساختن سرنوشت خود است. ولذا خودرا دراین دنیا بی کس و تنها می بیند. از طرفی هیچ کس جز خود او برسرنوشت خود حاکم نیست، واز طرفی مرگ و نیستی ندا می دهد که من درکمینم، این سه، یعنی آزادی که موجب مسئولیت می شود، ومسئولیت که انسان را دچار دلهره وتشویش درمورد آیندۀ خود می کند، ومرگ و نیستی قریب الوقوع که درکمین اوست باعث می شود که انسان در این دنیا هرچه بیشتر احساس بی کسی وتنهائی کند(صفائی مقدم، 1378). تفاوتهای تنها بودن واحساس تنهایی زیلبورگ(1938) تنها بودن را یک وضعیت ذهنی طبیعی و زودگذر و احساس تنهایی را یک تجربه دردناک طولانی ویه وضعیت بد درونی می داند که انسان را عذاب می دهد(بوش هولز وکاتن ،1999). لارسون(1990)میان تنهایی واحساس تنهایی تفاوت قایل شد. تنها بودن یک شرایط عینی از تنهایی است که با جدایی ارتباطی از دیگران تعریف می شود. درحالیکه، احساس تنهایی یک وضعیت ذهنی است که ممکن است درتنهایی یا بدون تنهایی اتفاق بیفتد. درنتیجه تنها بودن همیشه قابل شناسایی است. لارسون تنهایی را بعنوان زمان واکنش، استراحت و تجدید نیرو می داند(بوش هولز ودیگران،1999). استور (1988)برجنبه مثبت تنهایی تأکید داشته است. طبق نظر استور، تنها بودن یک منبع با ارزش است واجازه می دهد که فرد با خودش درتماس باشد واحساساتش نظم پیدا کند، فقدان را نامگذاری کند و نگرش ها را تغییر دهد. یادگیری، تفکر و نوآوری بوسیله تنها بودن تسهیل می شوند(بوش هولز ودیگران،1999). احساس تنهایی بعنوان یک احساس فراگیر توصیف شده است که فرد خواهان شخص دیگری است، ونسبت به از دست دادن شخصی، احساس فقدان می کند.احساس تنهایی با غمگینی و ناامیدی پیوند خورده است وشخص احساس فقدان حمایت عاطفی می کند. تنهایی درمقایسه با احساس تنهایی با احساسات منفی پیوند نخورده است. به نظر می رسد تنهایی یک وضعیت زودگذر است تا یک احساس فراگیر، افرادی که از لذت بردن از تنهایی ناتوانند با احساس تنهایی مواجه می شوند. تنهایی ممکن است موقعیتی مثبت یا مورد علاقه برای پرورش خلاقیت، تسهیل کننده خودنظمی، شکل گیری هویت، تمرکز، تفکر و یادگیری باشد. درحالیکه تنها بودن ممکن است با منفعت های شناختی، از جمله افزایش تمرکز حواس ارتباط داشته باشد، این منفعت ها به قیمت خلق پایین آمده، به دست می آیند و ممکن است احساساتی از قبیل: غمگینی، تحریک پذیری، احساس تنهایی وکسالت را به دنبال داشته باشد(بوش هولز ودیگران،1999). احساس تنهایی شامل نگرانی، احساس طردشدن، بیگانگی و ناتوانی درایجاد، حفظ کردن وادامه دادن ارتباطات مناسب می باشد. افرادی که احساس تنهایی می کنند گاهی تجربیات ذهنی شان آنقدر شدت پیدا می کند که کمتر می توانند درباره ی چیزی فکر کنند.تنها بودن می تواند جایگزینی سالم برای فاصله گرفتن از حوادث دردناک موقعیتی در زندگی مدرن باشد ومردم در وضعیت تنها بودن ممکن است خلاق وسازنده باشند واز این وضعیت لذت ببرند(بوث،2000). بنابراین درتنهایی، افراد تجربیات ذهنی خوشایندی دارند که زمینه رشد وخلاقیت را فراهم می کند وهمچنین تنهایی یک وضعیت عینی است که قابل مشاهده می باشد، درحالیکه احساس تنهایی، تجربیات دردناک عاطفی به همراه دارد و شخص ممکن است درمیان جمع نیز این احساس را همراه خود داشته باشد. دلایل احساس تنهایی اگرچه تنهایی ممکن با دلایل گوناگونی که بستگی به هر شخص دارد بوجود آيد ، اما سه زمینه شخصی وجود دارد که می تواند احساس تنهایی را در سالمندان موجب شود؛ خراب شدن روابط خانوادگی، بیگانگی اجتماعی وکاهش شرکت درفعالیتهای لذت بخش. سالمندان اکثر اوقات با اشخاص دیگر درتماس هستند؛ 49درصد روابط اجتماعی روزانه را دارند، 26 درصد بین 1 تا6بار درهفته،14درصد هفته ی یکبار و فقط 15درصد ادعا می کنند چنین روابطی ندارند. اگرچه فراوانی روابط اجتماعی روی درجه احساس تنهایی تاثیر زیادی ندارد، آنچه مهم و اساسی است کیفیت این روابط اجتماعی است. 78 درصد از سالمندان که احساس تنهایی می کنند از روابط اجتماعی شان راضی هستند. این رقم گرچه کاملا بالاست، پایین تر از رقم افرادی هست که تجربه احساس تنهایی ندارند(98%). احساس خشنودي كه حاصل مي شود بستگی به؛ خویشاوند بودن، رابطه نزدیک داشتن و هم زبانی با افرادی است که با آنها رابطه دارند. رابطه با خویشاوندان براي سالمندان مهم تر از رابطه با دوستان یا آشنایان است. اگر هردوی اینها مورد رضایت هستند، رابطه با خویشاوندان بیشترین رضایت را برای شخص دارند درصورتیکه این رابطه با بچه های بزرگتر یا نوه ها باشد، بخصوص اگر آنها درهمان شهر زندگی کنند. احساس تنهایی همچنین می تواند ظاهر شود وقتی که فعالیت رضایت بخشی درجریان نباشد که منجر به ظهور افکار منفی در اشخاص پير می شود. افرادی که ادعا می کنند احساس تنهایی نمی- کنند در اوقات فراغتشان بیشتر فعال هستند .آنها فعالیتهای گوناگون زیادی؛ از جمله این که آنها پیاده روی می کنند در پارک(73%)، مطالعه می کنند (54%)، به کلوپ وکافی شاپ می- روند (35%)یا به کلوپ بازنشسته ها می روند(26%)، همه این ارقام موجود بالاتر هستند از افرادی که تجربه احساس تنهایی دارند وهمچنین این فعالیتها را ترجیح می دهند.(64% ،46% ،26% و18% به ترتیب)(دی اسل،2000). رویکرد ها نسبت به احساس تنهایی نظریه پردازان رویکردهای مختلفی درباره ی شروع وتداوم احساس تنهایی مطرح نموده اند: -رویکرد روان تحلیلی زیلبورگ(1938)از جمله اولین کسانی است که احساس تنهایی را بصورت روان تحلیلی به بحث گذاشته است.طبق نظر زیلبورگ، احساس تنهایی از کودکی سرچشمه می گیرد. درحالیکه کودکان به محبت کردن بطور مثبت پاسخ می دهند، هنگامیکه شخص احساسات نامناسب درباره قدرت شخصی، خودشیفتگی و تمایل به توجه همیشگی را حفظ می کند، نیاز به دیگران می تواند خصومت واحساس تنهایی را شروع کند(بوش هولز ودیگران،1999). -رویکرد نیازهای اجتماعی دیدگاه نیازهای اجتماعی درمورد احساس تنهایی بوسیله چندین نظریه پرداز از جمله: فرام ریچمن، سالیوان و وایس مطرح شده است(هنریچ ودیگران،2006). به اعتقاد سالیوان(1953) احساس تنهایی دردناک ترین تجربیات انسان است که ناشی از برآورده نشدن نیاز انسان به ارتباط است. طبق نظر سالیوان احساس تنهایی ابتدا در نوجوانی نمایان می شود(بوش هولز ودیگران،1999). ریچمن(1959)نظر سالیوان درباره ی احساس تنهایی را پذیرفته، اما احساس تنهایی را از کودکی اولیه واز شیر گرفتن زودرس ناشی می داند. او اعتقاد دارد که مردم هنگام تنهایی از طریق احتمال از دست دادن توانایی ها وامکاناتشان برای تمایز بین دنیای واقعی وذهنی احساس تهدید می کنند. اوهمچنین اعتقاد دارد که تنهایی سازنده، خلاقیت را پرورش می دهد(بوش هولز ودیگران،1999). وایس(1974 و1987)اعتقاد دارد که احساس تنهایی از طریق نیاز به ایجاد یک رابطه ایجاد می شود که این رابطه لزوما ماهیت دوستانه یا قابل اعتماد ندارد اما بیشتر توان این را دارد که نیازهای اجتماعی ذاتی، ازجمله:دلبستگی، انسجام اجتماعی، اطمینان از ارزش داشتن، پیوندهای قابل اعتماد و راهنمایی را ، ارضاء نماید. طبق نظریه دلبستگی بالبی1 (1969)درطول دوره طفولیت، کودکان پیوندهای دلبستگی با والدین ایجاد می کنند که احساس گرمی، صمیمیت وامنیت را بوجود می آورند. هنگام جدایی از افرادی که کودک به آنها دلبستگی دارد، نشانه های اضطراب جدایی، ازجمله: بیقراری، تنش، ناراحتی وگوشه گیری اجتماعی خودرا نشان می دهند. دلبستگی های مورد اطمینان اولیه، برای ایجاد ظرفیت گرمی و باز بودن در ارتباطات اجتماعی بعدی ضروری می باشد. طبق این دیدگاه، دلبستگی های نامطمئن اولیه، باعث ویژگی های فردی و تضادهایی می شود که منجر به احساس تنهایی می شوند(هنریچ ودیگران،2006). -رویکرد وجودگرایی موستاکاس 2 (1960) بین « اضطراب احساس تنهایی »و « تنهایی واقعی » تمایز قایل شد. « اضطراب احساس تنهایی » مکانیزمهای دفاعی را بکار می اندازد که شخص را از زندگی واقعی دور می کند و همین طور اورا از ارتباط با دیگران باز می دارد واحساس پوچی در فرد به وجود می آورد.« تنهایی واقعی » از درک اینکه فرد تنهاست ، ناشی می شود که می تواند محرکی برای خلاقیت باشد و برای ژرف نگری ورشد لازم است ( بوش هولز ودیگران، 1999). -رویکرد شناختی این رویکرد فرآیندهای شناختی را در ایجاد احساس تنهایی مؤثر می داند. احساس تنهایی، زمانی به وجود می آید که ، بین انواع روابط بین فردی که شخص انتظار دارد، و روابط بین فردی که شخص در حال حاضر دارد ، تفاوت وجود داشته باشد. تصورات شخص نسبت به خود ودیگران ، بر چگونگی تعامل با دیگران همین طور بر چگونگی تعبیر و تفسیر موقعیت های بین فردی تأثیر می گذارد (هنریچ ودیگران، 2006). تنهایی در پیران رسیدن به سن پیری تغییرات بسیار مهم جدی می آورد که فراتر از حقیقت محض فقط سالهای عمر است. حوادثی نظیر ترک خانه توسط فرزندان یا مرگ یک همسر، باعث نتایجی می شوند ،که افراد سالمند زیادی، زندگی با خانواده هایشان ودیگران را متوقف می کنند. سازگاری با زندگی جدید موضوع آسانی نیست و بستگی به اشخاص، خانواده و منابع اجتماعی دارد که اشخاص پیر با آنها تعامل دارند. این تغییرات، ممکن است منجر به احساس تنهایی در آنها شود که این احساس چنان توسط آنها مهم در نظر گرفته می شود که امسرسو 1 در همکاری با سایس2 و دانشگاه گرانادا، دو مطالعه تکمیل کننده در رابطه با این موضوع را به عهده گرفتند. اولین مطالعه (تنهایی در پیران ، مطالعه 2797-2. امسرسو ، سایس، 1998) تحلیل موقعیت در سالمندان را با پرسشنامه ، که 2500 سالمند با موضوعات مختلف نظیر داده های اجتماعی –بیوگرافی ، خانواده ، عادات وغیره را مورد بررسی قرار داد. دومین مطالعه ( تنهایی در پیران ، جالیو ایگلساس3 دی اسل، دانشکده علوم اجتماعی ، دانگشاه گرانادا ) شامل یک تحقیق کیفی که تنهایی را به عنوان پیامدهای بازنشستگی و بیوه شدن تعبیر وتفسیر می کند. این مطالعات یکسری نتیجه گیری ها را که ممکن برای احساس تنهایی در پیران بحساب آید به خوبی نشان می دهد، که می تواند برای جلوگیری از احساس تنهایی مفید باشند. به منظور درک اینکه معنای تنهای در سالمندان چیست ضروری است تفاوت بین تنها شدن و تنها بودن مشخص شود. اولی برمی گردد به نبود شریک، یا موقتی ویا دائمی؛ بعبارت دیگر آن شامل اشخاصی است كه با دیگران زندگی نمی کنند. 14درصد کل سالمندانی که درخانه هایشان زندگی می کننداز این نوع هستند. درمیان افراد سالمند تمایل به تنها زندگی کردن بستگی دارد به جنسیت، موقعیت ازدواج و اندازه شهرستان یا شهری که آنها درآن زندگی می کنند. زنانی که تنها زندگی می کنند(20%)، با نسبت بیشتری ازمردان(7%)، سالمندانی که جداشده یا طلاق گرفته اند(55%)، از بزرگترین گروه افرادیکه تنها زندگی می کنند که ادامه می یابد با زنان مجرد36% وبیوه ها31%؛ اندازه بزرگتر جمعیت دریک شهرستان یا شهر. تنها شدن همیشه به معنای یک تجربه ناخوشایند نیست آن ممکن یک تجربه پرطرفدار وغنی باشد و بیشتر سالمندانی که تنها زندگی میکنند ، بااینحال مجبور بوده اند که چنین کنند. 59درصد از آنها اعلام کرده اند که آنها تنهایی را تجربه کرده اند، بنابراین آنها آموخته اند که با آن سازگاری کنند؛ 36 درصد ترجیح می دهند که تنها زندگی کنند و5 درصد تمایل دارند با بچه ها وخانواده هایشان زندگی کنند. تنهایی یک تجربه خیلی با ارزش است هنگامیکه موقتی باشد. سالمندان می توانند درک کنند لحظاتی را که آنها نیاز دارند به امور شخصی شان بپردازند. لحظاتی که با کناره گیری، آنها می توانند از شریکشان انتظار داشته باشند. تنها بودن بعبارت دیگر وجود یک حالت احساس تنهایی است که، شامل یک احساس دردناک و شخصی است و22 درصد از سالمندان آن را تجربه می کنند. درنتیجه آن هرگز یک موقعیت مطبوع نیست همانند تنها شدن که ممکن است باشد. احساس تنهایی با افزایش سن بیشتر می شود.27 درصد از افراد گروه سنی 65تا 69 اعلام کرده اند که آنها احساس تنهایی می کنند و این درصد افزایش پیدا می کند تا 36درصد برای ردۀسنی 80سال به بالا. .همانند تنها شدن جنسیت وموفقیت زناشویی دراحساس تنهایی مؤثر هستند. زنها بیشتر(39درصد)از مردان(21درصد) احساس تنهایی می کنند. افرادیکه جدا شده اند(68درصد) بهمان اندازه افرادیکه ازدواج نکرده وافراد مطلقه(39%)دارند یک تمایل بالای به احساس تنهایی بیشتر از افراد متأهل(17%). با اینحال واگر چه ما تمایز گذاشتیم بین تنها بودن وتنها شدن اما این دو به هم وابسته اند از میان افرادیکه احساس تنهایی می کنند 38درصد احساس بدبختی می کنند بخاطر تنهایی، درحالیکه درمیان افرادی که با دیگران زندگی می کنند این رقم به 8% می رسد(دی اسل،2000). و )امید بسیاری از افراد واژه امید را با آرزو و خوش بینی مترادف می دانند در حالی که این سه، معانی متفاوتی دارند. آرزو معمولا میلی خاص است و تقریبا به اموری که نتایج مثبتی از آنها انتظار می رود، اشاره دارد. خوش بینی نیز در ابتدا بر جنبه های مثبت یک موفقیت تاکید دارد و اکثر افراد به خوش بینی به عنوان یک ویژگی مثبت فکر می کنند در حالی که گاهی خوش بینی به دلیل ماهیت ویژه اش مانع می گردد که افراد برنامه های روشنی برای آرزوهای خود داشته باشند. آرزو و خوش بینی، هر دو نقش هایی در زندگی ما دارند ولی برای زندگی کردن در شرایط دشوار یا زندگی همراه با بیماری های مزمنی مانند سرطان که جنبه های منفی دارند، نیاز به یک احساس قوی تری تحت عنوان امید وجود دارد(اسنایدر،a 1995). امید یکی از پایه های اصولی توان و قدرت روانی است که مشخص کننده دستاوردهای زندگی می باشد. امید، باور یک احساس بهتر از آینده است. امید، با نیروی نافذ خود سیستم فعالیتی را تحریک می کند تا سیستم بتواند تجارب نو را کسب کرده و نیروهای تازه را در ارگانیسم ایجاد نماید و در نتیجه، امید انسان را به تلاش و کوشش وا داشته و او را به سطح بالایی از عملکرد های روانی و رفتاری نزدیک می کند. امید را نمی توان آگاهانه تجربه کرد ولی هنگامی که شخص تحت فشارهای غیر عادی، راه های پر پیچ و خم و تاریک زندگی قرار گیرد، احساس امیدواری در فرد امیدوار ظاهر شده و این، امید است که بعد از بحران ها، فرد را مجددا به آرامش می رساند(مارسل، 1962؛ مارلی، 1980؛ دیفولت، 1981و میلر، 1982، به نقل از اسلامی نسب، 1373). نظریه امید نظریه امید در سالهای میانی دهه 1980 توسط اسنایدر ، هنگامی که روی چگونگی موضوع معذرت خواهی از دیگران به خاطر کارهای اشتباه وبد تحقیق می کرد ، فرمول بندی شد ( اسنایدر وهمکاران ، 1970 به نقل از اسنایدر،2002). امید بعنوان بخشی از جریان معذرت واشتباه درنظر گرفته شد ( اسنایدر،1989) . اسنایدر درفاصله سالهای 1960 تا 1970 به تحقیق در مورد انگیزه پرداخت ودراین مطالعات معلوم گردید که اهدافی مورد توجه قرار گرفته ، که قبلاً هم روی آنها تحقیق شده است وافراد دیگری روی آنها کار کرده اند ( کانتریل ، 1964 ، فاربر ، 1968 ، فرانک ، 1975 ، استوتالند ، 1969 به نقل از اسنایدر ،2002) . این دیدگاه در مورد انگیزه امید کاملاً منطقی به نظر می رسد ، گرچه بعضی از اجزاء آن هنوز نامشخص است ( اسنایدر،2002) . کارل مینینجر درسال 1959 در مورد پیشینه امید به مطالعه پرداخت وکارهای او اسنایدر را تشویق کرد که به امید بیشتر از عواطف فکر کند. دیدگاه مینینجر با دیدگاه اسنایدر که درباره تهیه طرحهای شناختی ونکات مهم امید بود، یکسان است. امید به صورتی که اسنایدر تعریف کرد، در ابتدا یک شیوه تفکر همراه با احساسات (هیجانات ) مهم است ونقش کمک کننده دارد. اسنایدر به عنوان یکی از نظریه پردازان اصلی امید می گوید : قبل از این که یک تعریف خلاصه بدهم ، نیاز است بدقت تفکرات امیدوارانه کسانیکه وضعیت خاص ، حالتی معاند و ویژگی دوست داشتن دارند ویا کسانیکه ترکیبی از این دو را دارند بشناسیم. من معتقدم که تفکر امیدوارانه از هر دو مورد مذکور تأثیر می گیرند، اما مصاحبه با مردم نشان داد که امید بیشتر از افکار برخواسته از محیطی که هدف خاصی را دنبال می کند تأثیر می گیرد. تفکر انسان درمورد هدف خاص بیشثر برخود ارزیابی درباره توانایی های آنها در هــدف گذاری استوار است نـــه، هدفهــای عمومی. این مطالعات به ما می آموزد که مردم ظرفیت وتفکر خــود مرجعی درباره تهیــه ریشــه های اهداف و بدست آوردن انگیزه های دلخواه و تعقیب اهداف خود دارند (اسنایدر،2002). تعریف امید امید یعنی احساس امکان داشتن وممکن بودن هرچیز غیر ممکن یا امیدواری حالت خاصی شبیه پیش بینی یک حالت وموقعیت خوب وخوشحال کننده است (مارسل،1962). امید یعنی هدف بخشیدن به زندگی از طریق معنویت بخشیدن به خود وپناهنده شدن به اصول معنوی وهدف ، معنادادن به زندگی از این طریق است ( دیفولت ، 1981 ، مارلی ، 1980 ) . امید آزادی از گرفتاریها و رها کردن احساس های گرفتار کننده ضد ونقیض که همساز احساس درماندگی است. یا امید یعنی آزادی به طریقی که باعث اعتماد واطمینان برای حل مشکلات واز بین بردن گرفتاری ها باشد (لینج ، 1974 ، مریل 1980). امید یعنی تجسم کردن روزهای خوب درآینده یا قبول داشتن تمامیت خود ، زیستن به طور ساالم وداشتن یک زندگی با مفهوم (میلر، 1982 ) . امید احساس شایستگی است وزیاد کننده قدرت تطابق و نشانه سلامت روان. امید یعنی داشتن برنامه برای زندگی. امید یعنی زندگی واقعی همراه با هدف ومقصود واقعی از زندگی. امیدواری به معنای رهایی از گرفتاری ها ومشکلات تعریف شده است که این حالت ممکن است واقعی وقابل تطبیق با محیط بیرونی ودنیای اطراف باشد ویا فقط درحد یک پیش بینی کننده باقی بماند و باعث خوشحالی وامیدواری فرد گردد ( مارسل ، 1962 به نقل ازعباس آبادی ،1383). در سال 1991 اسنایدر و همکارانش تعریف زیر را برای امید ارائه دادند : « امید یک حالت انگیزشی مثبت است که بر هماهنگی حسی موفقیت آمیز ، کارگزار فکر ( انرژی رهبری کننده هدف ) و راه های رسیدن به هدف ( نقشه کشی برای رسیدن به هدف ) استوار است » (اسنایدر ، آروینگ و آندرسون ، 1991 ص287) . این تعریف دارای سه جزء هدفها ، راههای وشیوه های تفکر وکارگزاری فکر است تعریف این مفاهیم به شرح زیر است : الف )اهداف عکس العمل های انسان هدف رهبر است وهدف هم جزء شناختی تعریف امید واز پایه های مهم تئوری امید به شمار می رود ( اسنایدر، 1994 a ، 1994 b ، اسنایدر ، شیاونز و سیمپسون 1997 ، اسنایدر ، یسمپ سون ، میشائل و شیاونز ، 2000 به نقل از اسنایدر ، 2002 ) . اهداف کمبودهای متوالی اعمال روانی (ذهنی ) را فراهم می کند. مشکلات روانی ، تصاویر بصری هستند که اگر چه نیازی به آنها نیست اما در ذهن انسان بوجود می آید. اهداف علاوه بر خواص بصری ممکن است توضیح کلامی هم داشته باشد (پلیشن ،1973). دونوع هدف اصلی با عناوین هدف با نتیجه مثبت وهدف با نتیجه منفی درنظریه امید وجود دارند( اسنایدر،2002). محققان دیگر هم روی حالت های هدف خوب ودرست برای جریان امید داشتن تلاش کرده اند. مثلاً لازاروس (1991) نظر دارد که شرایط اساسی وپایه ای درامیدواری آن است که کیفیت زندگی فعلی ما دارای صفت عدم رضایت ، محرومیت ، ضرر وتهدید باشد. دوشکل مهم درمورد امید وجود دارد ، اولی آن افکار رهبری شده توسط هدف است که موارد مورد بحث روزانه در زندگی را بررسی می کند. این اهداف نگهدارنده ، برای زندگی انسان بسیار مهم هستند. دومی تعریف سال( 1999) لازاروس ازافکــار امیدوارانه است که درزندگی رضایت را فراهم می کند. آرزوی رسیدن به هدف های بزرگ در حافظه تاریخی انسان جای دارد، آن اهدافی که غیرقابل افزایش هستند ( اسنایدر،2002). ب )راه های تفکر انسان قادر به کاهش دادن مشکلات روانی خود ومشکلاتی که ناشی از محیط اطراف است ، می باشد. بعضی از مسایل محیطی می تواند تحت تأثیر گذشته، حال ویا آینده رشد نماید. این دیدگاه خطی در مورد رخ دادهای جدی سیکل تکرارپذیری را ارائه می دهد. برای مثال نگاه ما به آینده ممکن است افکار ما را در مورد زمان حال تحت تأثیر قرار دهد ، ( مانند : من می- خواهم آرامش کوتاهی داشته باشم تا شانسم برای آرامش در آینده افزایش یابد ) . اسنایدر از افکار دو جانبه گرایانه تأثیر گذشته درحال و تأثیر حال درگذشته دفاع می کند وروی هم رفته معتقد است که نوع تفکر ما درباره چگونگی زمان حال به تصویر ما از آینده متصل است. بطور کلی مفهوم زمان و چگونگی آن در این میان تداوماً به گردش در می آید که برای تفکر انسان لازم ومفید است. برای فردی که پرامید است وهدف مشخصی را تعقیب می- کند ، جزئیات راه های فکر کردن حس لذت بخشی را در او ایجاد می کند به همراه تعهد واطمینان به این حس. برای شخص کم امید ، راه های فکرکردن بسیار ناچیز است ونتایج رسیدن به این راه ها خیلی حساب شده نیست. ج )کارگزار فکر کارگزار فکر یعنی ظرفیت ادراکی برای استفاده از یک شیوه خاص در رسیدن به هدفی مطلوب که جزء انگیزشی در نظریه امید است. این افکار خود تفسیری مشتمل بر انرژی روانی برای آوردن و ادامه دادن یک شیوه از میان همه مراحل تعقیب هدف است. متناسب با این مطلب معلوم شد که فرد پرامید ، خودگویی را مانند ، من می توانم این را انجام دهم را که عبارت کارگزاری هستند زیاد تکرار می کنند ( اسنایدر وهمکاران ، 1998 ). کارگزار فکر در همه افکار خود کنترلی ، هدفی مهم به شمار می رود ، اما وقتی اهمیت ویژه به خود می گیرد که بین آنها درگیری ومانع ایجاد گردد ، در جریان چنین موانعی ، کارگزار به انسان کمک می کند تا کانال انگیزه را برای جایگزین بهترین راه به استخدام خود درآورند(اسنایدر، 1998 ). افکار امیدوارانه هم مستلزم شیوه های فکرکردن و هم کارگزاری فکر است. بنابراین شیوه ها وکارگزاری افکار به همان اندازه که قابل تکرار هستند ، به همان اندازه در تعقیب اهداف متوالی صعودی هستند ( اسنایدر ، 1995 و اسنایدر وهمکاران ، 1991 به نقل از اسنایدر ،2002). اما به دلیل تفاوت سطوح افکار امیدوارانه ، تفاوت زیادی بین شیوه های فکر کردن وکارگزاری فکر وجود دارد. فرد بسیار امیدوار ( مانند کسی که شیوه های متنوع فکرکردن وکارگزاری بالا دارد) شیوه ها وکارگزاری فکر را تکرار خواهد کرد و توالی تعقیب هدف را سریع وآسان بکار می گیرد ، برعکس فرد بسیار کم امید ( مانند کسی که شیوه های فکر کردن وکارگزاری ضعیفی دارند) ، شیوه ها وکارگزاری فکر را آهسته و با تأمل در توالی اهداف دنبال می کنند. الگوهای مختلط از کارگزاری پایین وشیوه های فکرکردن بالا ، به احتمال زیاد راه های فکرکردن را زیاد می کنند ( اسنایدر،2002). فرد پرامید از تعقیب هدف و شیوه های آن با مجموع هیجانات مثبت لذت می برد و در شروع فعالیتها ، ممکن است با خودگویی درونی نظریه پردازی کند مانند جملات : « این کار احتمالاً جالب است » و « من برای رویارویی آماده ام ». فرد با امید بالا به احتمال زیاد بسیار تلاشگر است و بر محرکات در دسترس در مرحله شروع متمرکز است و بر حس کنجکاوی ، چالشگری و مجموعه عواطف مثبت وکاربرد شیوه های موثر فکرکردن و کارگزاری افکار ونگهداری احساسات وانگیزش روی فعالیت های ویژه بسیارتوجه دارد. داستان فرد کم امید کاملاً متفاوت است . حتی در شروع به تعقیب اهداف متوالی یک مجموعه هیجانات منفی دارد ودرباره آنچه بوجود خواهد آمد نگران است . کوشش های زیاد از حد او از افکاری به شرح زیر سرچشمه می گیرد : « من خیلی خوب کارها را انجام نمی دهم » . همچنین فرد کم امید ممکن است احساسات منفی را غیر قابل کنترل بداند(اسنایدر، 2000). نا امیدی بعضی از تعاریف نا امیدی به شرح زیر است : نا امید یعنی احساس درماندگی ، اگر فرد یاد بگیرد که نمی تواند بطور واقعی ﻣؤثر باشد در تمام حالتهای رفتاری خود احساس واماندگی وشک می نماید ( هابر ، 1980) . طبق نظریه اشنایدر نا امیدی حالت تکان دهنده ای است که با احساس عدم امکان و ناتوانی و بی علاقگی به زندگی آشکار می شود. فرد در اثر نا امیدی به شدت غیر فعال شده و نمی تواند موقعیت های زندگی را بسنجد و در نتیجه قدرت تطبیق یا تغییر زندگی را ندارد و با گذشت زمان فرد از جریان زندگی طبیعی بیشتر فاصله گرفته و در پاره ای از موارد حتی دست به خودکشی می زند. نا امیدی یعنی دلمردگی ناشی از افسردگی که می تواند خود را در قالب از دست رفتن امید به آینده نشان دهد. در این شرایط فرد احساس می کند آینده نامطبوع خواهد بود و در موارد شدید خود احساس می کند که آینده ای برایش وجود ندارد ( محیط ، احمد ، وکاویانی، غلامحسین به نقل از عباس آبادی ، 1383). ناامیدی یک احساس بدنی روانی یا اجتماعی ناخوشایند درونی است وقابل بهبود نیست . احساس ناامیدی بخصوص در کودکان و نوجوانان که اقدام به خودکشی می کنند و درحالت از خود بیگانگی ویا سوگ دارند شدید است (نورسینی ، 1998) . آدلرگرایان نشانه های مرضی را بیماری ناامیدی یا عقده کهتری می نامند ، در این دیدگاه احساس کهتری همگانی وهنجار است ولی عقده کهتری منعکس کننده ناامیدی یک بخش محدود جامعه بوده ومعمولاً نابهنجار است ( علیزاده ، 1383) . امید را نمی توان آگاهانه تجربه کرد ولی هنگامی که شخص تحت فشارهای غیر عادی وراه های پرپیچ وخم و تاریک قرار میی گیرد ، احساس امیدواری در فرد امیدوار ظاهر شده و این امید است که بعد از بحران ها فرد را مجدداً به آرامش می رساند. بدیهی است که انسان حالات نگران کننده ومبهم یک بحران و بدبختی را احساس می کند. در افراد ناامید این نگرانی روز به روز بیشتر شده ولی در امیدواران مجدداً تعادل روانی ایجاد شده ، در نتیجه افسردگی مزمن دراین افراد کمتر دیده می شود. برای دستیابی به آرامش وامنیت روانی ضروری است که فرد احساس نماید همواره کسی رادارد که بتواند در موقع لزوم و با اطمینان خاطر و بدون ترس از ترد شدن او را به کمک طلبیده ومورد حمایتش قرار گیرد. این اطمینان سبب احساس امنیت و اعتماد به نفس می شود و افرادی که فاقد چنین اطمینانی باشند، احساس ناامنی می کنند، اعتماد درونی ندارند و درنتیجه تحقیرها، مورد بی اعتنایی وانتقادات قرار گرفته وازدیگران مأیوس می شوند. این افراد بندرت می توانند ارتباط رضایت بخش با سایرین برقرار کنند ، این کیفیت موجب تشدید ناراحتی وخجالت آنها می شود و در تمامی ارتباطات آنان با دیگران تأثیر می گذارد و به طور کلی همیشه در انتظار شکست و ناامیدی بسر می برد . وقایع کوچک را خیلی بد تفسیر می کند و نداشتن دوست وجدایی از سایرین را خیلی سخت می گیرند. حتی ازدواج نزد آنان متفاوت از افراد عادی است ، یا فوق العاده به زوج خود نزدیک شده و به او وابستگی پیدا می کنند یا بطور آشکاری به او بی علاقه شده و از او دوری می گزیند . فرد ناامید اغلب احساس تنهایی ، درماندگی و ناامیدی کرده و این ناامیدی مقدمه افسردگی است. در ناامیدی شخص احساس ضعف می کند و از توانایی های خود نمی تواند استفاده کند و در نتیجه فرد از آمال و آرزوهای خویش فاصله می گیرد و باگذشت زمان ناامیدی و درماندگی در او بییشتر می شود و بیشتر به طرف درماندگی مزمن و احساس بی ارزشی وجود خود می رود که در پایان به افسردگی جدی مبتلا می شود ( اسلامی نسب ، 1372 به نقل از عباس آبادی ، 1383) . از امید و معنا تا ناامیدی و بی معنایی در زندگی در لوگوتراپی روی این نکته که نومیدی دراثر بی معنایی ظاهری زندگی ایجاد می شود تأکید شده است و نومیدی به مفهوم ناامیدی از مظاهر بی معنایی زندگی تعریف شده است ( تبریزی ، علوی نیا ،1383) . مارسل یکی از هستی گرایان نامی در تبیین امید و ناامید می گوید : امید یعنی توکل به غلبه نهایی عشق الهی. همانطوری که وفا فقط در جایی که خیانت هست پدید می آید ، امید نیز در جایی که امکان نومیدی هست پدید می آید. امید معطوف به نجات ، خروج از ظلمت مرض ، جدایی ، غربت و یابندگی است. منطقه ای که امید درآن پدید می آید همان منطقه ای است که در آن باید میان تنهایی ومشارکت دست به گزینش زد. نومیدی بدین معنا است که ما ( اگزیستانسیالیسم ها) فقط بر چیزی اتکاء می- ورزیم که وابسته به ارده ماست ، یا وابسته به حاصل جمع احتمالاتی که عمل ما را میسر می- سازد ( ملکیان،1375). امید انسان را پیش می برد و او را برآینده متمرکز نگاه می دارد ، این تمرکز مداوم ، به طرد حال و در نتیجه ناخشنودی انسان تداوم می بخشد (تول،1978) . وجودگرایان دلایل مختلفی در رواج بیهودگی و پوچی زندگی بیان کرده اند. آنها معتقدند که ریشه بسیاری از این مشکلات به فرهنگی اعطایی معاصر بر می گردد . نخست ، به جای هدف و مفهوم عرضه شده توسط مذهب ، هم اکنون اکثر مردم نه به مذهب معتقدند و نه به کلیسا می- روند . دوم اینکه گستردگی تمدن و شهرنشینی و صنعتی شدن باعث از بین رفتن معنا از طریق عدم تماس با طبیعت شده است به طوری که اکثر مردم با مزرعه و حیوانات از نزدیک در تماس نیستند. سوم اینکه انسان معاصر دیگر به جوامع روستایی تعلق ندارند و نقشی در آن ندارند و در عوض در جوامع شهری غیرشخصی زندگی می کنند. چهارم اینکه بسیاری از انسانها در دوران معاصر از کارشان منزوی شده اند و فکر می کنند که در وظایف مکانیکی ، خشک و ثابت بدون علاقه مشغول به کارند. پنجم اینکه انسان معاصر کمتر با نیازهای اساسی بقا از قبیل آب ، غذا و پناهگاه دست به گریبان است. امنیت وسرگرمی زیاد، او را با شدت بیشتری با بی معنایی روبرو ساخته است. مشکلات اقتصادی ، بسیاری از مردم را با بییکاری ، از دست دادن هدف در عین نیاز به آن روبه رو ساخته است. ششم اینکه بشر معاصر با امکان نابودی هسته ای و ویرانی جهانی رو به روست. افزایش آگاهی مرگ می تواند منجر به افزایش ارزش زندگی و تغییر اساسی در باورهای بیماران لاعلاج شود. یالوم معتقد است که کار روانشناسان بالینی روی این عقیده استوار است که اضطراب مرگ با میزان رضایت از زندگی رابطه معکوس دارد ( یالوم ، 1980 به نقل از نظامی،1383) . یأس یا ناامیدی دردیدگاه هستی گرایان بسیار مورد توجه است . یأس وضعیتی غایی یا وضعیتی است که در آن ذات انسان و پیچیدگی هایش آشکار می شود. در این یأس هیچ راهی به سوی آینده نمایان نیست. سه گونه اضطراب ماهیت انسان را تهدید می کند، اضطراب از سرنوشت و مرگ ( اضطراب مرگ) ، اضطراب پوچی و بی معنایی ( اضطراب بی معنایی ) و اضطراب از گناه و محکومیت ( اضطراب محکومیت ). هرسه اضطراب حالت وجودی دارند بدین معنا که به هستی در شکل ذاتی آن تعلق دارد ، نه به حالتی غیر طبیعی درذهن ، مانند اضطراب عصبی . پل تیلیش به عنوان یکی از نظریه پردازان جدید وجود گرایی ، خدا را در مرکز معنا قرار داده و خدا را سرچشمه تمامی وجود معرفی می کند (تیلیش ،1996) . فریدریش نیچه به عنوان یکی از متفکران اگزیستانسیالیست می گوید : نفرت از زندگی ، تهوع ، روی برتافتن ، که در ابتدا از میان مردمی فرمانبردار که تجاوز گریشان به درون روی نموده است برمی خیزد ، اما علتها و شرایط فراوان دیگری نیز دارد ، به یک مضمون ، یک تفسیر که به زندگی و رنج معنا می بخشد ، به یک هدف سازمان یافته ، به یک شکل از خواست و هستی تبدیل می شود. چیزهای زیادی می آفرینند که زیبا و بهترینند ، اما آنگاه که به مضمون اصلی ، تفسیر چیره یافته ، به زنگ زدگی غریزه های مثبت و نیروهای آغازین ، تبدیل می شود بیمار می گردد و نیکی بدی خوانده می شود و بدی ، نیکی یاسپرس(1969-1883) یکی از نظریه پردازان وجودگرا هم می گوید : این که یک نااندیشیدنی می تواند وجود داشته باشد ، اندیشیدنی است. مارسل در مورد نومیدی می گوید: نومیدی ، نومیدی از دنیا ، و بدبینی ریشه های مشترکی با عرضه ناپذیری دارند ؛ و هرچه شخصی بیشتر عرضه ناپذیر باشد ، کاربرد کمتری برای امید دارد. او در حالی که درجهان داشتن زندگی می کند ، می خواهد و می ترسد ، اما نمی تواند امید داشته باشد ، زیرا ایمان ندارد. از سوی دیگر ، جان تنها در امید وجود دارد ، و با امید زنده است . امید داشتن به معنی خودداری از ترس نیست ، بلکه به معنی خودداری از نومید شدن از دنیا ، اعتبار بخشیدن به آن ، باور داشتن به نظم آن ، درستی آن ، بعنوان ضامن نهایی ارزشها می باشد. من ، اگر نومیدم ، انتخابی است که خودم کرده ام. آیا امید کارایی دارد ؟ امید یک فن ، یک معجزه که در هنگام ناکامی فن های عملی باید دست به دامن آن شد ، نیست. و نیز عذری برای تنبلی و به خدا واگذارکردن آنچه خود ما باید انجام دهیم ، نیست . امید هنگامی بجاست که ما به نومیدی فراخوانده شده باشیم ، زیرا بی- پشت وپناهی شخصی ما در واقع مطق است و هیچ کاری با آن نمی توان کرد. پس امیدکامل کننده کار ماست و نه جانشینی برای آن ، رودخانه ای است از کوشش خود ما که جریان آن ازدیده ها پنهان می شود و خود را در دریایی ناپیدا می ریزد. امکان امید بگونه ای دقیق با امکان نا امیدی منطبق است. مرگ ، تخته پرش یک امید مطلق است ، همانگونه که فراخوانی به یک نومیدی مطلق است. امید عبارتست از قلمرو ، حق ویژه ، و زندگی جان ، آرزو کردن شکیبایی در برابر بی اراده گی؛ و عملی از اراده است که ایمان پشتیبانش می کند. اما برای مارسل ، امر حساب نشدنی ای که امید بر آن متکی است ، امری ماوراء طبیعی است : امید تنها در جهانی ممکن است که درآن جایی برای معجزه وجود داشته باشد. بهترین امید ها امید به رستگاری است. هایدگر می گوید : آنچه آفریده می شود معنی وجود است نه خود وجود. تجربه تهوع ، بی- ارزشی ، پوچی ، که گاه به ناگهان برای من رخ می دهد ، بسادگی ثابت می کند که این وجود شخصی است که معناها و یک جهان معقول را می سازد ، وگواهی است بر دیگر بودگی نفوذ پذیر هستی بیجان که سد راه ساختمان جهان معقول می گردد. هایدگر درتحلیل مفهوم هراس می گوید : هنگامی که در می یابیم این تهی بودن جهان است که به این هراس نیرو می بخشد ، پی می بریم که خود جهان به مثابه همان هراس است. آنچه به هراس من نیرو می بخشد ، شناخت معنی درجهان – بودن است. هراس مرا از دل مشغولی هایم باز می دارد ، مرا در انزوا محصور می کند ، جایی که من ناچارم انتخاب کنم که خودم باشم یا نه . هراس مرا از دلبستگی ها و معناهای زندگیم در جهان جدا می کند. بنابراین هراس که در آغاز برخلاف ترس آنچنان مبهم و بی معناست ، مشخص ترین و با معناترین تمامی عاطفه هاست. سارتر می گوید : آنتوان رو کانتن قهرمان نخستین داستان من هیچ آرزوی بزرگی ندارد و از همین رو به سرخوردگی و نومیدی دچار نمی شود ، اما در این زندگی ای که در می یابد از آن اوست ، حیران و سرگشته است (بلاکهام ، ترجمه حکیمی، 1376) . اوشو یکی از روانشناسان معاصر در مورد معنای زندگی می گوید : زندگی به خودی خود معنایی ندارد. زندگی فرصتی است برای خلق معنا . معنا را نباید کشف کرد؛ باید آن را آفرید. تو فقط هنگامی معنا را پیدا می کنی که آن را بیافرینی. معنا چیزی نیست که لابه لای بوته ها پنهان باشد و تو بتوانی با کمی کنکاش آن را بیابی . معنا تخته سنگ نیست ، که تو با کمی جستجو آن را پیدا کنی . معنا شعری است که باید آن را سرود ، آوازی است که باید سر داد ، تابلویی است که باید آن را به تصویر کشید. معنا رقص است نه سنگ . معنا موسیقی است. تو در صورتی می توانی آن را بیابی که آن را خلق کنی. میلیون ها نفر از مردم زندگی بی معنایی را سپری می کنند ، آن هم به دلیل وجود این ایده اشتباه که معنا را باید کشف کرد . زرتشت و انشتین معنا را می یابند ، چون خودشان خالق معنا هستند. اما معنا در خلق و کشف آنها متفاوت است . برای درک نظریه نسبیت لازم نیست انشتین باشی ، کافی است که هوش متوسطی داشته باشی. اما برای درک معنای زرتشت ، باید زرتشت شوی . تو باید آن را از نوخلق کنی. و هر فردی باید خدا را ، معنا را ، حقیقت را به دنیا آورد؛ هر انسانی باید آن را باردار شود و درد زایمان را پشت سر بگذارد. هر کس باید آن را در رحم خود حمل و با خون خود از آن تقدیر کند. فقط آنگاه آن معنا را کشف می کند. با هیچ ایده خاصی به دنبال معنا نرو ؛ لخت وعریان برو. گشوده و خالی برو. و نه تنها یک معنا ، که هزار و یک معنا خواهی یافت. معنا در داخل گود به وجود می آید. در زندگی شرکت فعالانه داشته باش(فرجی ،1380). طرفداران روانشناسی فردی آدلر معتقدند که زندگی معنای ذاتی ندارد . ما هریک به شیوه خاص خود به آن معنادار، بی معنا ، پوچ ، محکوم شدن به زندان غمکده ، محل آمادگی برای دنیای بعد و مواردی از این دست قلمداد می کنیم. دریکورس (1957، 1971 ) معتقد است که زندگی یعنی انجام کار برای دیگران و مشارکت در زندگی اجتماعی و ایجاد تغییر. فرانکل (1963) معتقد است که زندگی یعنی عشق ورزیدن و معنایی که ما به زندگی می دهیم رفتار ما را تعیین خواهد کرد ( علیزاده ،1383). نیگل که یکی از فلاسفه صاحب نظر در گروه وجود گرایان است ، در باب راه های خلق معنا می گوید : برای آن که زندگی شما بتواند معنای بزرگتری داشته باشد ، طرق مختلفی وجود دارد. ممکن است عضو یک جنبش سیاسی یا اجتماعی باشید که سعی در بهتر کردن جهان ، برای سعادت نسلهای آینده دارد. یا ممکن است با زندگی تان تنها به مهیا کردن یک زندگی خوب برای فرزندان آنها کمک کنید. یا چنین تصور شود که زندگی شما در یک زمینه دینی معنا پیدا می کند به طوری که مهلت زندگی شما روی زمین فقط نوعی آماده شدن برای جاودانگی ای است که در مواجه مستقیم خداوند بدان نایل می شوید. والکر (1999) هم می گوید : گوهر یک زندگی معنادار در دین وجود دارد . اما والتر (1984) استدلال می کند که حتی با فقدان جهان بینی دینی نیز می توان زندگی را معنا دار کرد و سرانجام راسل که از جمله فلاسفه بزرگ وجودگرا است استدلال می کند که عشق ، علم وترحم زندگی را معنادار و ارزشمند می کند ( معین زاده ،1384). آدلر گرایان معتقدند که بیمار مبتلا به ناامیدی است و به همبن خاطر تکنیک درمانبخش در همین محور قرار می گیرد . بیماران با درجه های متفاوتی از امیدواری یعنی از ناامیدی کامل تا امیدواری ، به همه چیز حتی معجزه ، به دنبال درمان هستند . بنابراین باید امید بیمار را همواره ارتقاء داد. امید و یأس از دیدگاه اسلام اسلام همواره انسان را به امید و خوش بین بودن به نظام زندگی دعوت کرده و آینده خوشی را برای انسان ها ترسیم نموده است . به عکس یأس و ناامیدی را بسیار قبیح و زشت شمرده است ، تا آنجا که یأس و نومیدی از رحمت الهی را دومین گناه کبیره قلمداد می کند. چون سبب یأس از پروردگار عالم اعتقاد نداشتن به قدرت و کرم ورحمت بی پایان اوست در قرآن مجید آن را از صفات کفار قرار داده و می فرماید : نا امید از رحمت الهی نمی شود مگر کسی که کافر است ( سوره یوسف ، آیه 87) . پس از شرک هیچ گناهی بزرگتر از یأس نیست ، زیرا گناهی که از شخص سر می زند تا وقتی که مأیوس نباشد ، ممکن است درصدد توبه برآمده وآمرزیده شود، ولی شخص مأیوس آمرزیده نمی شود زیرا امیدی به مغفرت و آمرزش خدا ندارد تا توبه کند .ازاین گذشته یأس سبب جرأت بر جمیع گناهان می شود. زیرا فرد می گوید من که معذب خواهم بود پس چرا خودم را از لذت دنیا محروم نمایم ؟ اسلام توصیه می کند که همواره امیدوار شوید و با امید به رحمت خداوند بمیرید. آیا انسان عاقل نا امید می شود؟ باید گفت که بیمار روانی و اخلاقی روی به نومیدی می آورد زیرا نومیدی ضعف را تولید می کند و ضعف نومیدی مضاعف را، و این سلسله و دور باطل انسان را به مرکز گرداب نابودی هدایت می کند. هم چنین فطرت هر کسی بر امید استوار است و تا شخص پا بر فطرت اولیه نگذارد و چشم دلش مکدر نگردد از خدای خود مأیوس نخواهد گردید و تا نور ایمان در دلش روشن باشد به طور کلی از مبدأ خود قطع امید نمی کند (دستغیب، 1380) . در شرع مقدس اسلام ،ازحالت ناامیدی مزمت و نکوهش بسیاری شده، به طوری که در بعضی روایات، ناامیدی از رحمت خدا از گناهان کبیره شمرده شده است. نا امیدی از اجابت اگر قبل از دعا باشد، منشاء آن تأخیر اجابت خواهد بود و مانع از ادامه دعا می گردد، ولی قطع امید از مردم و نا امیدی از غیر، جد وجهد انسان را در دعا کردن افزایش می دهد و باعث می شود که شخص دعا کننده با التفات و توجه بیشتری حوایج دنیوی و اخروی خویش را از خدا بخواهد؛در واقع، قطع امید از دیگران، امیدواری به خدای متعال را در انسان تقویت می کند، و هر اندازه امیدواری به غیر خدا در او ضعیف وسست گردد، امیدواری به خدا دردل او قوی تر خواهد شد (عرب نوکندی،1382). در اسلام نه تنها به سبب شناسی، علامت شناسی وآسیب شناسی گناه کبیره یأس به طور وسیعی پرداخته شده، بلکه پا فراتر نهاده وتا بدان حد که وقتی حمید قطبه 60 نفر ازسادات را به فرمان هارون الرشید گردن می زند وخبرش نزد امام هشتم (ع) می رسد، امام می فرماید : که نا امید نباشد و توبه کند. بهترین درمان ها را نیز اسلام برای نا امیدی فراهم ساخته است. می- دانیم که برای دستیابی به آرامش و امنیت درونی ضروری است که فرد احساس نماید همواره کسی را دارد که بتواند در موقع لزوم و با اطمینان خاطر بدون ترس از طرد شدن از او کمک طلبیده ، و مورد حمایتش قرار گیرد. این اطمینان سبب امنیت و اعتماد به نفس می شود و افرادی که فاقد چنین منبع مورد اطمینانی باشند احساس نا امنی می کنند (اسلامی نسب،1373). ی )بازنشستگی مقدمه بازنشستگی و سالمندی مرحله ی خاصی از زندگی انسان است. بازنشستگی پدیده ای که با توسعه اجتماعی – صنعتی عصر حاضر دارای اهمیت بیشتر شده است. در قرن اخیر به لحاظ پیشرفتهای اجتماعی – اقتصادی ، بهداشتی ودرمانی و... هم از میزان مرگ ومیر کاسته شده و هم بر طول عمر افراد افزوده شده است وامید به زندگی را بهبود بخشیده است. درنتیجه شمار بازنشستگان و سالمندان در کشورهای مختلف جهان افزایش یافته و سهم در خور توجهی در ترکیب جمعیتی کشورهای مختلف پیدا کرده و به همین صورت نیز نقش و اهمیت اجتماعی آنان در جامعه افزون تر از هر زمان دیگر شده است. در حال حاضر در حدود 170 کشور جهان مسئله بازنشستگی و حمایت از بازنشستگان را به عنوان یکی از ارکان برنامه های تأمین اجتماعی خود برگزیده اند. در ایران سن بازنشستگی معمولاً بین 50 تا 65 سال است باتوجه به اینکه امید به زندگی در مناطق شهری کشور حدود 69 و70 سال برآورد شده است و با عنایت به افزایش درخور توجه جمعیت ، می توان گفت در کشور ما نیز جمعیت نسبتاً در خور ملاحظه ای در وضعیت بازنشستگی و سالمندی به سر می برند ، که در آینده نیز با ضریب بیشتری شمار آنها افزایش خواهد یافت . بازنشستگان در کشورهای مختلف مانند سایر گروههای اجتماعی هم دارای وجوه مشترکی هستند و هم دارای جنبه های اختلاف متعددی می باشند. جنبه های مشترک آنها شرایط سنی نسبتاً مشابه ، پشت سرنهادن دوران اشتغال ، وارد شدن به مرحله جدیدی از زندگی اجتماعی و ... و جنبه های اختلاف : حقوق و مزایای دریافتی ، شیوه برخورد جامعه با آنان ، وضعیت خانوادگی و ... است(اردبيلي، 1379). تعاریف بازنشستگی 1-تعریف اقتصادی بازنشستگی : بازنشستگی از نظر اقتصادی یعنی وقتی که شخص از کارکردن باز می ایستد و از حقوق یا مزایای بازنشستگی استفاده می کند. ( دی چت وک ، 2005) یکی از صاحبنظران در امر بازنشستگی تعریف جامع زیر را درباره فرد بازنشسته آورده- است : بازنشسته فردی است که در طول یک سال عملکردی در حالت استخدامی یا اشتغالی که بادرآمد همراه باشد ندارد. 2-تعریف اجتماعی بازنشستگی : ( نونن ، 2005) معتقد است که بازنشستگی ، تغییر نقش و حالت عمده ای است که در زندگانی فرد سالمند رخ می دهد خواه این رخداد ارادی و خواست فرد باشد وخواه از قوانین ومقررات اجباری بازنشستگی منتج شده باشد. 3-تعریف اجتماعی – پدیده شناختی بازنشستگی : این تعریف ارتباط زیادی با پزشکان و مشاورانی دارد که با بازنشستگان از لحاظ معالجه یا روانی سروکار دارند . این دیدگاه به نظرات فرد ارزش می نهد و تجارب پدیده شناختی را که به صوّر گوناگون نظیر ایده ها ، احساسات وسمبلها یا نشانه ها متجلی می شوند می پذیرد . با توجه به وضعیت خاص بازنشستگان در ایران نکات چندی توضیح داده می شود؛ که می تواند قابل تعمیم به کل بازنشستگان باشد. 1- تأثیر پایگاه اجتماعی فرد بازنشسته درزمان اشتغال به لحاظ دارا بودن موقعیت شغلی ، از منزلت اجتماعی خاصی نیز نزد همکاران ، افراد مراجعه کننده ، وسایر مردم برخوردار است و این منزلت اجتماعی به او هویت اجتماعی خاصی نیز می بخشد. در اثر بازنشستگی چنین پایگاهی فرو می ریزد و وی از لحاظ هویت اجتماعی خود نیز دچار دگرگونی و یا حتی بحران می شود و چنانچه چشم انداز روشنی برای جایگزینی پایگاه اجتماعی خود ودستیابی به هویتی درخور پیش رو نداشته باشد. ممکن است به مشکلات اجتماعی و روانی گوناگونی دچار شود. کمتر شدن ارتباط های اجتماعی فرد شاغل دراثر بازنشسته شدن بسیاری از ارتباط های اجتماعی که به تبع شغل حاصل شده است از دست می دهد و روابطش کمتر و محدودتر می شود که ممکن است موجب فرسودگیها و آزردگیهایی در زندگی وی گردد. افزایش اوقات فراغت و بیکاری در دوران بازنشستگی ، بازنشسته دارای اوقات خالی و بیکاری بسیار زیادی است که در صورت نبود برنامه مناسب و امکانات لازم برای گذران اوقات فراغت ، ممکن است شخص دچار خستگی و ملامت شدید شود . کاهش درآمد بازنشستگان معمولاً در همه نظامهای بازنشستگی و از جمله در ایران به هنگام بازنشستگی حدود 20 تا 30 درصد حقوق و مزایای کارمند یا کارگر نسبت به حقوق و مزایای وی درزمان اشتغال کاسته می شود. بالا بودن هزینه خانوار بازنشستگان در کشور ما سنین بازنشستگی همراه است با افزایش و اوج گرفتن هزینه های زندگی خانواده. هزینه هایی مانند ازدواج فرزندان ، افزایش ارتباط های خانوادگی ، هزینه مسائل درمانی که دراین سنین افزایش می یابد. ومواردی از قبیل مشکلات بهداشتی و درمانی بازنشستگان ، عدم بهره گیری از تجربه و تخصص بازنشستگان و کمبود امکانات سرگرمی و تفریحی بازنشستگان می باشد ( عباس زادگان ، بنقل از اردبیلی، 1379) . تئوری های بازنشستگی 1) تئوری نقش و ایفاء برحسب این نظریه جامعه مبتنی بر ایفای وظایف یا نقشهایی است که انتظارات یا هنجارهایی را درباره رفتارها و نگرشها مقرر می دارد. استریب و اسنایدر ، 1971 معتقد است که نقش به دسته ای از مقررات و تجویزات اطلاق می شود که در یک شغل رفتارهای خاصی را ایجاب می- نماید . نمونه هایی از نقشها می توانند بانوان شوهردار ، مادران و کارگران و کارمندان باشند. استرایب و اسنایدر ، 1971 جزء نخستین کسانی اند که مفهوم تئوری نقش را برای درک سازگاری با بازنشستگی به کار برده اند. به اعتقاد آنان نقش کار یکی از مهمترین نقش هایی است که افراد ایفاء می نمایند و یکی از منابع قوی برای ابراز هویت و شخصیت است. برای مثال وقتی می خواهند خود را به دیگران معرفی یا توصیف نمایند غالباً به شغل یا کار خویش اشاره می کنند. نقش کار یاشغل، استانداردها و رهنمودهایی را برای رفتارها و ارزشها تعیین می کند. لذا ازدست دادن نقش کار و شغل به منزله انقطاع و گسیختگی غیر منتظره ای است که در حیات یک فرد سالخورده رخ می دهد و باعث می شود که فرد احساس عدم رضایت یا اضطراب یا افسردگی کند. کوستا 1998 ترجیح می دهد که به جای کلمه بازنشستگی عبارت " خروج ازنقش" را به کار برد . 2) تئوری رهایی از قیود یا فراغت اصل مفروض معتقدان به این تئوری آن است که افراد مسن به تدریج و به طرز اجتناب ناپذیری از انواع نقشهایی که در دوره میانســالی داشته اند کنــار می کشند و سطـوح فعالیتها وحتی میل و حساس درگیری با امور زندگانی وحیات را درخود تقلیل می دهند. اینان معتقدند ، افراد سالخورده و کهنسال بیشتر به درون خود توجه پیدا می کنند و بیش از پیش به خویشتن می نگرند. فرضیه دیگر آن است که رهایی از قیود عبارت است از تغییر ودگرگونی در امیال و درگیریهای کمتری در پرداختن به امور زندگی ، احساسات و عواطف ، اجبار وقیود ، بستگیهای کاری وخانوادگی ، نیازمندیها ودرخواستها. نظیر معتقدان به نقش کار ، اصحاب این نظریه نیز معتقدند که انقطاع یا گسیختگی در فعالیتهای یدی و ابزاری و مواجه شدن با بازنشستگی الزامی و اجباری ، موجب بروز مسائل و مشکلات سازگاری ، به ویژه درمردان می شود و انزوای اجتماعی و معمولاً محرومیت از دوستی را در پی دارد. غرض از این محرومیت ، دوستی با همکاران است که وقتی از دست می رود پیدا کردن جانشین برای آن به هنگام بازنشستگی سخت دشوار است ( کوستا ، 1998) . 3) تئوری فعالیت وکار محتوای تئوری فعالیت اساساً به این معنا توجه دارد که افراد چگونه با شرایط اواخر حیات یا سالخوردگی خود برخورد و مقابله می نمایند. اصحاب این تئوری استدلال می کنند که افراد به بهترین صورت با سن پیری یا بازنشستگی زمانی سازگار می شوند که بتوانند سطوح عالی فعالیت را حفظ و نگهداری کنند یا سطوحی از فعالیت یا اشتغال را که مشابه با تجارب دوران میانسالی است ادامه دهند. به اعتقاد این گروه ، مفهوم خویشتن یا ذهنیت سالمندان با شرکت در نقشهایی که خصایص دوران میانسالی را دارند ارزشمند می شود. افراد با حفظ راه ورسم زندگانی دوران میانسالی تا بدان حد که ممکن است منکر وجود سن پیری می شوند. لذا معتقدان به تئوری فعالیت نتیجه می گیرند که بازنشستگانی که به زندگانی فعال اجتماعی می پردازند و به عضویت در بسیاری از گروهها وسازمانها در می آیند و به گردش یامسافرت می روند از افرادی که فعالیت اجتماعی کمتری دارند شادتر وخشنودترند. مطالعات متعددی ﻣؤید وجود همبستگی بالابین سطوح فعالیت زیاد با بهداشت روانی است. 4) تئوری مداومت واتصال طبق این نظریه ، افراد عادات ، رفتارها ، ترجیحات ، خلق وخو و میل وگرایشهای درخویش به وجود می آورند که جزیی از اجزاء شخصیت آنان می شود و سالهای مدید در وجودشان پایدار می ماند . با داشتن امکانات و فرصتها ، افراد مایلند الگوها و راه و رسم زندگانی پیشین ، سطوح قبلی عزّت نفس ، مناعت طبع و حس احترام به خویشتن و نظام ارزشهای خود را حفظ نمایند. در نظر معتقدان به این نظریه ، مداومت یعنی آنکه ، عکس العمل یک فرد را در قبال سالمندی بتوان با آزمایش و بررسی ارتباطات متقابل پیچیده میان تغییرات روانشناختی و زیستی تبیین و تشریح کرد ، یعنی بین عادات ، ترجیحات و وابستگیها در انجمن ها و فرصتهای مداومت با تجارب و امور عملی و کاری امتیاز گذارد. مداومت ممکن است داخلی یا خارجی باشد . مداومت داخلی با ساختار شخصی اندیشه ها که مبتنی بر خاطره ها وحافظه ها است پایدار می ماند ومداومت خارجی با بنیان نهادن یا ایجاد کردن فرآیندها وگرایشهای نوین برای خود ومحیط . لذا تأکید ورزیدن زیاد به گذشته ممکن است توانایی فرد را برای سازگاری با وضعیات جدید کاهش دهد و مداومت بسیار کم نیز ممکن است باعث اضطراب و تشویق خاطر گردد. معتقدان به این تئوری باور چندانی ندارند که بازنشستگی به عدم سازگاری و تشویش می گراید زیرا افراد تمایل دارند که الگوهای پیشین و راه و رسمهای زندگانی قبلی خود را ادامه دهند. لذا فعالیتها ومرّجحات افراد قبل از مرحله بازنشستگی بیش از خود بازنشستگی در وجود آنان تأثیر دارد. بازنشستگی به سالمندان فرصت حفظ وابقاء الگوهای قبلی، سطوح عزّت نفس و ارزشهای مدید را می دهد. 5)تئوری بحران تئوری بحران مناسبترین تئوری برای درک مسائل سازگاری وانطباق در دوران بازنشستگی است زیرا بر این تصور استوار نیست که بحرانهای به وجود آمده جنبه بیماری شناسی یا پاتولوژی دارد بلکه براین باور است که بحرانها جنبه روانشناختی دارند و باید به جوانب تغییر فردی و وضعی نیز تأکید شود. این تئوری درسال 1944 از مشاهدات و بازتابهای بازماندگان یک آتش سوزی مهیب که در کلوپ شبانه ای در شهر بوستون رخ داد ، نشأت گرفت . لیندمن ، که به این بررسی پرداخته چنین نتیجه گرفته است بازماندگانی که با غم واندوه شدیدی دست به گریبان بودند پنج بازتاب یا عکس العمل مربوط از خود نشان می دادند : 1- پریشانی و دلتنگی جسمانی یا سوماتیک (Somatic) ، 2- تشویق و دغدغه خاطر از تصور مرگ ، 3- احساس گناه ، 4- بازتابهای خصومت آمیز، 5- فقدان الگوهای راهنمایی وهدایت . بسیاری از روانشناسان لیندمن را پدرتئوری " دخالت وتأثیر بحران" می دانند لکن کاپلان با اصلاح و توسعه تئوری لیندمن لقب " پدر مداخله بحران جدید " را به خود اختصاص داده است. کاپلان نخستین تئوریسین است که مفهوم " تعادل حیاتی " یا اعتدال مزاج را در تئوری دخالت بحران مطرح ساخته است. به نظر کاپلان وقتی افراد عدم تعادلی را در زندگانی خویش چه از لحاظ روانی وچه از نظر بدنی احساس می کنند در صدد برمی آیند که درمحیط خود تعادلی حیاتی به وجود آورند و خویشتن را در اسلوبهای حل مسائل و مشکلات درگیر سازند . بحران هنگامی رخ می دهد که شیوه های معمول حل مسائل ومشکلات با شکست مواجه گردند. به نظر راپاپورت ، سه عامل یا محتوای مرتبط معمولاً به بحران منجر می شوند. 1- یک حادثه یا رخداد غیره منتظره ، 2- تهدیدی برای اهداف یا برنامه ریزیهای زندگی ، 3- ناتوانی در پاسخگویی یا عدم کفایت راهکارها در برخورد و مقابله با عامل تهدید. دِرن تی ، 2002 استدلال می کند که در یاری کردن و سازگار نمودن سالمندان سه عامل یا مفهوم انسانی نظیر زیستی یا زیستِ شناختی ، روانشناختی و جامعه شناختی از اصول اساسی به شمار می- روند . پالمور ، 1999 معتقد است که در برخورد با سالمندان باید همه عوامل سالمندی نظیر جنبه های اجتماعی ، بدنی ، روانی ، اقتصادی و فرهنگی در نظر گرفته شود. به اعتقاد او غیرممکن است که جنبه های اجتماعی سالمندی بررسی شود بی آنکه سلامت جسمانی ، بهداشت روانی، روشهای برخورد و مقابله با بحران و شخصیت سالمند یا بازنشسته وتغییرات فردی او ارزیابی گردد. در نظر او سازگاری و انطباق متضمن دو فرآیند است : یکی آنکه فرد با برخی از خصایص محیط سازگار گردد و دیگری آنکه با سازماندهی برای تغییر ، به تغییرات و دگرگونیهای نایل گردد. شیوه های مداخله در زندگانی سالمند یا بازنشسته به منظور سازگاری آنها باید هم در سطوح خرد و هم در سطوح کلان عمل کنند. سالمندان و بازنشستگان را باید کمک کرد که با الزامات و اجبارهای محیط به طرز بهتری سازگاری یابند اما باید آنها را ترغیب نمود که جنبه- هایی از محیط زندگانی خود را که مانع رهایی آنهاست نیز تغییر دهند. مراحل بازنشستگی اینک اتفاق نظر وجود دارد که بازنشستگی واقعه منحصر به فردی نیست که در حیات فردشاغل ناگهان رخ نماید وکارمند وکارگر کارا را به انسانی بازنشسته سوق دهد. این واقعه خود مظهر یک جریان یا فرآیند است. روبرت اچلی ، 1998 هفت مرحله یا نمود را در فرآیند انتقال از شغل وکار به بازنشستگی مشخص کرده است . نخستین مرحله ، نمود بیش از بازنشستگی یا آمادگی برای آن است . این نمود شامل دو مرحله دور و نزدیک است. مرحله دور زمانی است که در آن فرد شاغل بازنشستگی را فرآیندی می نگرد که در آینده ای بعید رخ می دهد. لذا بدان نگرشی مثبت دارد و جنبه های منفی و محتمل در آن نظیر غم واندوه ، کمی وکاستی یا احیاناً سوگواری و ماتم را نیز به طور مجرّد و انتزاعی احساس می نماید . در مرحله نزدیک ، شاغل تاریخ خاصی را برای بازنشستگی خود پیش بینی می کند و تدریجاً به جدایی خود از وظایف و مسئولیتها می پردازد. مرحله دوم در فرآیند بازنشستگی ، ایام شیرین یا ماه عسل بازنشستگی که بلافاصله با وقوع آن احساس می شود. به نظر اچلی این مرحله دوره شادی وشنگولی است زیرا بازنشستگان برای نخستین بار احساس می کنند که می توانند کارها یا فعالیتهایی را عملی سازند که در دوران حیات شغلی خود هرگز قادر به انجام دادن آنها نبوده اند . بازنشستگان در این مرحله می توانند به مسافرت بروند ، به دیدار دوستان و اقوام نایل شوند و ... لذا رضایت وخشنودی خاطر در این بر هه مسیری صعودی دارد. مرحله سوم ایام عادی بازنشستگی است. حیات بازنشستگان ، با برنامه هایی که برای فعالیتها در این مرحله تنظیم می کنند ، جنبه ساختاری و عادی پیدا می کند. بطور مثال بازنشسته در روزهای معینی به دیدار اقوام می رود یا به راهپیمایی و کوهنوردی می پردازد و یا در ﻣؤسسات عام المنفعه وخیریه به فعالیت مشغول می شود. مرحله چهارم یعنی مرحله فعالیتهای کم ممکن است متعاقب مرحله پنجم یعنی استراحت و فراغت پدید آید ، یعنی هنگامی که بازنشستگان آرامش بیشتری می یابند از دلزدگی یا فقدان جذابیت می گذرند و راه و رسم زندگانی متین تر و موقرانه تری را پیش می گیرند. مرحله ششم ، مرحله جهت یابی دوباره است که آنها واقع بین تر می شوند روشهای مقابله و برخورد با ناملایمات را فرا می گیرند و راههایی را برای وصول به یک بازنشستگی رضایت بخش کشف می کنند و آخرین مرحله که اچلی آنرا مرحله عادی سازی نهایی نامیده است زمانی آغاز می شود که بازنشستگان برنامه ای را تنظیم می کنند که تا پایان دوره بازنشستگی ، آنها را مشغول می دارد یعنی تا مرحله ختم و پایانی فرآیند. در این مقطع بازنشستگی نقش ومعنایی ندارد. بیماری یا ناتوانی عموماً منجر به این مرحله می شوند. پیشینه تجربی پژوهش در این قسمت ابتدا تحقیقات انجام شده در رابطه با موضوع پژوهش در ایران و سپس تحقیقات مرتبط با موضوع در خارج مورد بررسی قرار می گیرد. تحقیقات داخل کشور رباط میری (1387) در پژوهشی تحت عنوان « اثربخشی معنادرمانی به شیوه گروهی برافزایش امید به زندگی وکاهش افسردگی دانشجویان دانشگاه شهیدچمران اهواز » به این نتیجه رسید که رابطه معناداری بین معنا درمانی و افزایش امید به زندگی و کاهش افسردگی در دانشجویان وجود دارد. نیک رو ( 1387) در پژوهشی تحت عنوان « اثربخشی گشتالت درمانی به شیوه گروهی برافزایش عزت نفس و امید به زندگی زنان بازنشسته فرهنگی شهرستان بهبان » به این نتیجه رسید که گشتالت درمانی به شیوه گروهی امید به زندگی و عزت نفس زنان بازنشسته گروه آزمایش را درمقایسه با گروه کنترل بطور معناداری افزایش داده است. حسینیان ( 1386) نتایج حاصل از پژوهش تحت عنوان « بررسی اثر معنا درمانی به شیوه گروهی برافزایش امید به زندگی بیماران سرطانی بیمارستان شفای شهر اهواز، نشان داد که رابطه معنادرمانی بین اثربخشی معنادرمانی و افزایش امید به زندگی بیماران سرطانی وجود دارد. پورابراهیم (1385) در پژوهشی اثربخشی دو شیوه مشاوره گروهی معنا درمانی را با مشاوره فردی چندالگویی برکاهش افسردگی سالمندان آسایشگاههای تهران مقایسه کرد. وی گزارش می دهد که معنادرمانی به شیوه مشاوره گروهی برکاهش افسردگی سالمندان تأثیر معنا داری ندارد. حسینی (1385) رابطه امید به زندگی و سرسختی های روان شناختی را در دانشجویان دانشگاه آزاد اسلامی واحد گچساران مورد بررسی قرار داد نتایج حاصل از این پژوهش حاکی از این است که بین امید به زندگی و سرسختی روان شناختی رابطه مثبت معناداری وجود دارد. عطاری وهمکاران (1385) در پژوهشی تحت عنوان « اثربخشی رویکرد گشتالت درمانی ومعنا درمانی در کاهش نشانگان افسردگی ، اضطراب و پرخاشگری در میان زنان متقاضی طلاق شهرستان سقز » نتایج نشان داد که هر دو رویکرد درکاهش نشانگان افسردگی ، اضطراب و پرخاشگري ﻣؤثر است. شاه محمدی (1377) در پژوهشی با عنوان « مقایسه میزان مثبت نگری در معنای زندگی ، ویژگی های خانوادگی و عزت نفس بین دوگروه افراد اقدام کننده به خودکشی و افراد عادی نشان داد که میزان مثبت نگری در معنای زندگی افراد عادی بیش از افرادی است که اقدام به خودکشی کرده اند. تحقیقات خارج از کشور مالت و الیور ( 2006) در پژوهشی تحت عنوان بازنشستگی ومعنای وجود درافراد پیر به این نتیجه رسیدند که فرآیند مرور زندگی می تواند به خودآگاهی افراد پیر کمک نماید و باعث پیدا شدن منابع جدید معنا در زندگی افراد شود که به سازگاری با بازنشستگی کمک می کند. مکی (2005) در پژوهشی رابطه بین معنویت وپیری موفق (سلامت جسمانی ، سازگاری ، معنای زندگی و سلامت روانشناختی را مورد بررسی قرار داد که بین متغیرهای مذکور با معنویت به جز معنای زندگی رابطه معناداری پیدا نشد. گیفری (2004) در پژوهشی معنا درمانی را روی بیماران دارای درد مزمن بکار برد : نتایج حاکی از پایین آمدن سطوح درد در بیماران بود و بعلاوه باعث شد آنها با تجدید نظر در معنای زندگی با شرایط بیماریشان با شهامت روبرو شوند و آن را بپذیرند. دی وایتز (2004) در پژوهشی تحت عنوان « کشف رابطه بین باورهای خودکارآمدی ومعنای زندگی » نتایج نشان داد که بین معنای زندگی ( هدف در زندگی ) و باورهای خودکارآمدی رابطه معناداری وجود دارد. ساویکو و رونتاسلو (2002) در مطالعه خود بر روی جمعیت پا به سن گذاشته دریافتند که 39 درصد افراد از احساس تنهایی رنج می برند که 5 درصد آنها اغلب یا همیشه رنج می برند. ساپینگ تون وکلی ( 1995) در پژوهشی تحت عنوان « رابطه بین معنای زندگی وپرخاشگری (مسائل عصبانیت) در دانشجویان » نتایج رابطه منفی معناداری را بین پرخاشگری ومعنای زندگی نشان داد. فیلیپس (1980) در پژوهشی رابطه بین معنای زندگی با افسردگی و منبع کنترل را در دانشجویان مورد بررسی قرارداد که نتایج نشان داد بین معنای زندگی ومنبع کنترل درونی رابطه مثبت ومستقیم و بین معنای زندگی و افسردگی رابطه منفی معنی دار وجود دارد. مارتین ومارتین (1977) در پژوهشی رابطه بین هدف در زندگی و توانایی ذهنی و متوسط نمرات کلاسی را مورد پژوهش قرار دادند که نتایج رابطه معناداری را بین هدف در زندگی با توانایی ذهنی و میانگین نمرات کلاسی نشان داد. منابع فارسی - اردبیلی،یوسف (1379).بازنشستگی،شناخت مسائل ومشکلات بازنشستگان و طریق مشاوره با آنان. تهران:کویر(1379). - جونز، نیلسون(2001).نظریه معنادرمانی ویکتور فرانکل فصلی از کتاب نظریه های پیشرفته ی مشاوره و روان درمانی ترجمه سید محمد حسین بهفر(1384). - جونز، نیلسون(2001). نطریه معنادرمانی ویکتور فرانکل فصلی از کتاب نظریه های پیشرفته ی مشاوره و روان درمانی ترجمه سروری(1383). - حسینیان، سیدالهه(1386).اثر بخشی معنادرمانی به شیوه گروهی برافزایش امید به زندگی بیماران سرطانی بیمارستان شفای اهواز.پایان نامه کارشناسی ارشد. دانشگاه آزاد اسلامی واحدعلوم و تحقیقات اهواز. - دژکام، محمود(1366). نظریه های عمده روان درمانی. تهران: انتشارات کروز. - شارف، ریچاد. اس(2000 ). نظریه های روان درمانی و مشاوره ترجمه مهرداد فیروزبخت(1381). تهران :مؤسسه خدمات فرهنگی رسا. - شجری، ژیلا (1373)، نگرش بهداشتی برمسئله سالمندان ، چاپ اول، تهران، انتشارات جهاد دانشگاهی. - شعاری نژاد،علی اکبر ( 1373 ).روانشناسی رشد بزرگسالان،تهران: انتشارات توس - شفیع آبادی، عبدالله(1372 ). پویایی گروه و مشاوره ی گروهی، چاپ دوم، تهران: انتشارات رشد. - فرانکل، ویکتور (1997). فریاد ناشنیده برای معنی ترجمه : مصطفی تبریزی و علی علوی نیا. تهران: انتشارات فراروان (1383). - فرانکل، ویکتور(1967). انسان در جستجوی معنی ترجمه اکبر معارفی(1384). تهران: انتشارات دانشگاه تهران. - عطاری، یوسفعلی(1384). بررسی اثر بخشی دو رویکرد مشاوره ای و روان درمانی در کاهش نشانگان افسردگی، اضطراب و پرخاشگری در میان زنان متقاضی طلاق مراجعه کننده به مرکز مشاوره خانواده شهرستان سقز. - علیزاده، حمید(1383).آدلر پیشگام روانکاوی جامعه نگر.تهران: نشر دانژه. - علیخانی،ویدا (1381 ) .پیری از دیدگاه های مختلف. تهران: سازمان انجمن اولیاء ومربیان. - قنبری هاشم آبادی، بهرامعلی(1383). تهیه یک الگوی مداخله ای بر اساس رویکرد یکپارچه گرای روان درمانی گروهی و آزمون اثربخشی آن در درمان وابستگی به مواد مخدر و افزایش سلامت روان در معتادان زندانی مرد. دانشگاه علامه طباطبایی تهران. - لطف آبادی، حسین (1379). روانشناسی رشد(2): نوجوانی ، جوانی و بزرگسالی، تهران: انتشارات سمت. - مطهری،مرتضی (1363 ).تعلیم وتربیت در اسلام.تهران: الزهرا - موسوی، نجم السادات و قاسمی ،سیما (1379). راهنمای سلامتی برای سالمندان. چاپ اول، تهران: انتشارات صدر. - میردریکوند، فضل اله (1378). بررسی احساس تنهایی با عملکرد تحصیلی،اضطراب، افسردگی و عزت نفس در دانش آموزان پسر مدرسه راهنمایی شهرستان پلدختر. پایان نامه کارشناسی ارشد . دانشگاه شهید چمران اهواز. - ميرشريفا،سيد مهدي(1385).بازنشستگي، فرصتها وتهديدها.تهران:سازمان انجمن اولیاء ومربیان. - نیک رو، طیبه. (1387). اثربخشی گشتالت درمانی به شیوه گروهی بر افزایش امید به زندگی وعزت نفس زنان فرهنگی بازنشسته شهرستان بهبهان . پایان نامه کارشناسی ارشد. دانشگاه آزاد اسلامی واحد علوم وتحقیقات اهواز. منابع انگلیسی: - Andreason٫ A. (2007). Logotherapy and sprituality٫ acourse in Victor Frankls Logotherapy. Available at http: www. Worsshapers.org.uk.٫ Retrieved 832007. - Anderson٫ G.A.(1993).Attribution style of lonely depressed people. Journal of personality and socil psychology, vol45 (1), 127-136 - Anderson, L. (1985).Intervel action against loneliness in a group of eldery women an impact evaluation. Social Science Medicine‚ vol 20(4)‚355-364 - Bandura‚A.(1997). Self-efficacy: Toward a unifying theory of behavior change.Psychological Review‚84‚191-215. - Blanchard de Ravinel٫ C. & de Ravinel٫ H.(2003). Le tmps libere: Dialouge sur laretraite. Ottawa: Novalis. Freed time: Dialogue on retirement. - Brat٫ P.T.(2000).Logotherapy in the care of the terminally ill.Journal ofreligious gerontology,11,103-117 - Buber٫ M.(1970).I and thou (w kaufman‚ Trans.).New York: Scribners. - Carver٫ C.S.‚ at Scheier‚ M.F.(1999). Optimism. InC.R. Snyder(Ed.)‚ Coping: The psychology of works(pp.182-204). New York:Oxford University press. - Corey٫ G. (1995). Theory and practice in group counseling and Psychology. Ca: Brooks-Cole. - Costa٫ D.(1998). The evolution of retirement. Chicago: The University of Chicago press. - Curry٫ L.A.‚ at Snyder‚ C. R. (2000). Hope take the field: Mind matters in athletic performances. InC.R.Snyder(Ed.)‚ Handbook of hope:Theory‚ measures and applications (pp.243-260). Sandiego‚ CA: Academic.

نظرات کاربران

نظرتان را ارسال کنید

captcha

فایل های دیگر این دسته