مبانی نظری وپیشینه پژوهش تعهد زناشويي و تابآوري (docx) 68 صفحه
دسته بندی : تحقیق
نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحات: 68 صفحه
قسمتی از متن Word (.docx) :
فصل دوم
پيشينهي پژوهش
مقدمه
در اين فصل پس از معرفي تعهد زناشويي و تابآوري، روش آموزشي بکار رفته در اين پژوهش يعني غنيسازي زوجين و تقويت ارتباط توضيح داده شده و سپس به پيشينهي پژوهشي در زمينهي تعهد زناشويي و تابآوري و نيز اثربخشي غنيسازي زوجين در زمينههاي مختلف اشاره شده است.
2-1- گفتار اول: تعهد زناشويي
2-1-1- ماهيت و مفهوم تعهد زناشويي
يکي از عوامل مهم در ماندگاري و حفظ ازدواج، احساس تعهد در زوجين است. عواملي که روانشناسي روابط نزديک را تعريف ميکند شامل: درگيري احساسي، تقسيم کردن افکار و احساسات و وابستگي بين فردي يا تعهد ميشد. اين عوامل توصيف ميکنند که روابط نزديک چيست و چرا افراد اين روابط را شکل داده و چگونه آن را توسعه ميدهند. اولين عامل درگيري احساسي است که شامل احساسات عاشقانه، گرمي و وفاداري به فرد ديگر ميباشد. دومين عامل شامل تقسيم کردن احساسات و تجربههاي فرد است و سومين عامل وابستگي و ايجاد تعهد ميان دو فرد است که سعادت آن دو را به يکديگر گره ميزند (کلي و همکاران، 1983؛ به نقل از تبعه امامي، 1382). آماتور (2004) تعهد زناشويي به اين معني است که زوجين تا چه حد براي روابط زناشويي خود ارزش قائل هستند و چه قدر براي حفظ و تداوم ازدواج خود انگيزه دارند. تعهد معنايش اين است که فرد همسرش را دوست دارد، يعني به او وفادار است و از همسر ديگري به هر شکل و شمايل که باشد اجتناب ميكند (کلارک، 1388؛ ترجمه از قرچه داغي). تعهد يک چهارچوب ارجاعي از ارزشها و باورهاست که ممکن است خود ساخته يا تجويز شده از جانب ديگران باشد (برزونسکي، 2003). تعهد در ازدواج عبارت است از: چگونگي درک زن و شوهر از نوع رابطه در گذشته و طول مدت رابطه، انتخاب رفتارهاي ادامهي زندگي مشترک، درجه و وسعت يک رابطهي خوب و علاقه به ماندن در اين رابطه به مدت طولاني، گرفتن تشويق به خاطر ماندن در رابطه توسط زوجين (جانسون، 1999). تعهد زناشويي به دو نوع تعهد نسبت به همسر وتعهد نهادي تقسيم ميشود. تعهد نسبت به همسر باعث ميشود که فرد در ازدواج خود، سطح بالايي از عشق و رضايت را حفظ نمايد، در حاليکه تعهد نهادي بيانگر اين است که فرد عليرغم بيعلاقگي به همسر وانمود ميكند که همسرش را دوست دارد و صرفا به دلايل ديگري به ازدواج خود متعهد است (کايزر، 1993؛ نقل ازرضايي 1389). بدون تعهد هر رابطهاي سطحي و بدون سمت و سو خواهد بود. هر آشنايي معطوف به ازدواج اگر پس از مدتي به تعهد خاصي نرسد، يک آشنايي ناکام خواهد بود. تعهد قدرتمندترين و سازگارترين پيشگوي رضايت رابطه، بويژه براي طولانيترين روابط است (آکر و ديويس، 1992). مک دونالد (1981) معتقد است که تعهد نسبت به ازدواج شامل تعهد زناشويي و تعهد بين فردي ميشود. تعهد زناشويي به عنوان اين که فرد خواهان ازدواج با فردي خاص و تعهد در برابر او است تعريف ميشود و اغلب به عنوان نوع خاصي از تعهد قلمداد ميگردد و شامل پيچيدگيهاي قانوني، اجتماعي و بين فردي است. (استرچمن و گابل، 2006) دو نوع تعهد را در روابط زناشويي شناسايي و پيشنهاد کردند: تعهد گرايش (نزديکي) و تعهد اجتناب (دوري). تعهد گرايش بيانگر علاقه و تمايل فرد به حفظ و تداوم رابطه زناشويي است، در حالي که تعهد اجتناب به تمايل فرد براي اجتناب از فسخ رابطه مشترک اشاره دارد. به عبارت ساده تر، تعهد گرايش به امتيازات و پاداشهاي رابطه زناشويي در حال حاضر و آينده مربوط است. ولي تعهد اجتناب شامل پيامدهاي منفي طلاق و هزينهها و تبعات بعدي ترک رابطه زناشويي زوجين ميشود. آدامز و جونز (1997) به بررسي کلي تعهد زناشويي پرداختند و در اين مسير سه بعد را مشخص کردند: عنصر جاذبه، بعد بازدارنده وجنبهي اخلاقي. آنها براي يافتن مدارک بيشتر در زمينهي اعتبار و کاربرد مفهومي ساختار سه عاملي تعهد به مفهوم آفريني جنبهي اخلاقي تعهد زناشويي به عنوان نوعي تعهد ساختاري و تعهد در قبال ازدواج به عنوان اصلي مقدس که شايستهي توجه و حمايت است، پرداختند. آنها همچنين متوجه شدند که معيارهاي تعهد بسته به مرجع يا هدف تعهد دستخوش تغير ميشود. تحقيقات آرياگا و اگينو (2001) از لحاظ دلايل پايداري و دوام ارتباط و توجه به اين مساله که تعهد به عنوان حالتي رواني و فراتر از دلايل محکم براي حفظ ارتباط در نظر گرفته ميشود انواع تعهد را از هم متمايز کردند. آنها با توجه به الگوي سرمايهگذاري روزبلت و بانک (1993) به بررسي عناصر عاطفي (وابستگي رواني)، شناختي (سازگاري طولاني مدت) و انگيزشي (تصميم مبتني بر پايداري) پرداختند. پژوهش آنها نشان داد که عنصر شناخت و ادراک به طور خاص برجسته است. اگر چه احساس وابستگي به يک شريک زندگي خاص و انگيزه براي ادامهي ارتباط اهميت دارد. برجستهترين ويژگي افراد مصر براي ادامه ارتباط کشش طولاني مدت آنها به سمت ارتباط است. (اشراقي و همکاران، 1385) معتقدند بعد از شيداي اوايل ازدواج و پس از آنکه شور روزهاي نخست فروکش ميكند، توجه به رفاه و خوشبختي همسر، مهمترين نيروي پيوند دهنده روابط زن و شوهر ميشود. اين احساسات کم و بيش با زندگي مشترک و نقش بعدي مراقبت از فرزندان منطبق هستند. زن و شوهر در هر شرايطي در بيماري و سلامت، در قبال آسايش، ناراحتي، ثروت وفقر يکديگر مسئولند، مسئوليت يعني شان و معيار تعهد معياري فراهم ميآورد تا زن و شوهر خود يکديگر را با آن بسنجند. گر چه بعضي از زوجها در آغاز زندگي مشترک خود را نسبت به رابطه زناشويي متعهد ميدانند، اما ممکن است ميزان تعهد آنها آنقدر نباشد که در برابر طوفانهاي ناگزير و ناشي از ناملايمات زندگي مقاومت کنند.
يکي از کارهايي که خانواده سالم انجام ميدهد، احساس تعهد (درقبال ديگراعضاي خانواده) است. در خانوادههاي قوي، اعضا نه تنها خود را وقف آسايش و بهزيستي خانواده بلکه رشد و تعالي هر يک از اعضاي آن ميكنند (استنلي، 1992). متعهد بودن در قبال خانواده مبناي صرف زمان و انرژي اعضاي خانواده براي فعاليتهايي است که به نحوي به خانواده مرتبط ميگردد. تعهد يعني وفادار ماندن به خانواده و اعضاي آن هنگام غم و شادي و وقايع خوشايند و ناخوشايند زندگي، تعهد هم بر مبناي احاس و عاطفه و هم بر پايه قصد ونيت استمرار دارد. زوجين و افرادي که در مورد تعهد خود در قبال ديگري و ديگران به بلوغ لازم نرسيده و رفتاري دوسوگرانه را تعقيب ميكنند، در ازدواج و در کار کردن با ديگران دچار مشکل خواهند شد و نتيجهي امر غالبا، بيوفايي خواهد بود (پيتمن، 1980؛ نقل از عرشي، 1386). با توجه به تغييرپذيري انتظارات پيرامون زمان ازدواج و انتقالات مربوط به آن به طور روزافزون بررسي تعهد زناشويي به عنوان يک پديدهي جدا از رفتارهاي مربوط به ازدواج اهميت مييابد (موئن و اسميت1986؛ نقل از عرشي). قديميترين مدل تعهد زناشويي توسط رسبالت، تحت عنوان"مدل سرمايهگذاري" مطرح شد. مطابق با اين مدل، تعهد زوجين نسبت به يکديگر به سه فاکتور به هم مرتبط بستگي دارد. اين فاکتورها عبارتنداز: رضايت از رابطه زناشويي، سرمايهگذاري در رابطه زناشويي و جايگزينهاي رابطه زناشويي. به عبارت ديگر رسبالت معتقد است که يک همسر زماني به ازدواج خود متعهد خواهد بود که از شريکش راضي باشد، در رابطهاش سرمايهگذاريهاي زيادي انجام داده باشد و جايگزينهاي مناسب ديگري در اختيار نداشته باشد (رسبالت، 1980؛ نقل از عباسي، 1387). ليدون و کوليجيو (1997) در يک بررسي تحت ابعاد تعهد، دو نوع تعهد مطرح کردند: تعهد مشتاق و تعهد اخلاقي. تعهد مشتاق اينگونه تعريف شده است: علاقه و اشتياق به حفظ رابطه زناشويي، لذت بردن از رابطه، احساس آرامش در زندگي مشترک و پذيرش مسئوليت براي حفظ و تداوم آن. همچنين، تعهد اخلاقي نيز در مدل آنها به اين صورت تعريف شده است: مجموعهاي از اعتقادات و ارزشهاي شخصي که به تبعيت از آنها فرد خود را مازم ميداند تا به همسر و ازدواجش پايبند بماند که احساساتي پيرامون دلبستگي، وفاداري و وظيفه شناسي را شامل ميشود (استرچمن و گابل، 2002).
2-1-2- ابعاد تعهد زناشويي
2-1-2-1- تعهد شخصي
اولين بعد تعهد زناشويي، تعهد شخصي است که عناوين مختلف از جمله: تعهد جاذبه (لوينگر، 1979)، تعهد عاطفي (ناي و همکاران، 1973)، تعهد نسبت به همسر (آدامز و جونز، 1997)، تعهد مشتاق (ليدون و کولينجو، 1997)، سطح رضايتمندي (رسبالت، 1986)، تعهد شخصي (جانسون، 1999) و تعهد گرايش (استرچمن و گابل، 2006)، توسط محققان مختلف ارائه و تبيين شده است. تعهد شخصي به معني علاقه و تمايل فرد براي تداوم رابطه زناشويي است که مبتني بر جاذبه و رضايت زناشويي است (جانسون، 1999). ليدون و کولينجو (1997) با ارائه مفهوم تعهد مشتاق اين بعد را اينگونه تعريف نمودند: علاقه و اشتياق به حفظ رابطه زناشويي، لذت بردن از رابطه، احساس آرامش در زندگي مشترک و پذيرش مسئوليت براي حفظ و تداوم آن. آدامز و جونز (1999، 1997) مفاهيمي از قبيل: عشق، رضايت، فداکاري و سرسپردگي را به عنوان مولفههاي تعهد ارائه کردند.
تعهد شخصي تحت تاثير سه مولفه قرار دارد: 1-جذابيت همسر (عشق و علاقه به همسر)، 2-جذابيت رابطه زناشويي (علاقه و رضايت از رابطه زناشويي)، 3-هويت زناشويي (ميزان و درجهاي که مشارکت يک شريک در رابطه زناشويي به عنوان خود پنداره شخصي وي در نطر گرفته ميشود) (جانسون و همکاران، 1999).
تعهد شخصي به عنوان متغير کليدي است که باعث ايجاد معياري در تعهد زناشويي ميباشد. مک دونالد (1985) تعهد زناشويي را به تعهدي جهت ازدواج وتعهدي به همسر مجزا کرد.
2-1-2-2- تعهد اخلاقي
دومين بعد زناشويي، تعهد اخلاقي است که تحت عناوين مختلف از جمله: تعهد نسبت به ازدواج (مک دونالد، 1982)، لتزام اخلاقي (آدامز و جونز، 1999، 1997) و تعهد اخلاقي (ليدون و کولينجو، 1997؛ آرتيگا، 1991، جانسون، 1999)، توسط محققان مختلف ارائه و تبيين شده است. بسياري از مدلهاي نظري تعهد بر اين عقيدهاند که تعهد زناشويي مبتني بر يک احساس وفاداري اخلاقي به ازدواج و رابطه زناشويي است و اين عقيده که ازدواج يک نهاد مقدس است (شيلدز، 2001). يک نهاد اجتماعي مهم که تضمين کننده مراقبت و حمايت بوده و وفاداري و پايبندي به آن ارزش شناخته ميشود (هارمون، 2005).
به طور کلي تعهد اخلاقي تحت تاثير سه مولفه قرار دارد: 1-تقدس بنيان و نهاد خانواده، 2-وفاداري به نوع رابطه زناشويي که به ارزشها واصول اخلاقي فرد اشاره دارد و فرد ميتواند مطابق با اعتقاداتش به ازدواج خاتمه دهد يا همچنان به آن متعهد باشد و 3-احساس دين و مرهونيت نسبت به يک همسر (هين اوم، 2003، نقل ازعباسي مواليد، 1388). جانسون و همکاران (1991) در پژوهش خود دريافتند که دينداري و اعتقادات مذهبي عمدتا با تعهد اخلاقي زوجين همبستگي بالايي دارد. به نظر ميرسد که اعتقادات مذهبي و گرايش به معنويت از طريق ارزشگذاري روي حفظ و بقاي نهاد ازدواج و همچنين از طريق فراهمسازي حمايتهاي معنوي باعث تقويت و تحکيم تعهد اخلاقي زوجين در ازدواج ميگردد (رابينسون، 1993؛ نقل از جانسون و همکاران، 1999).
2-1-2-3- تعهد ساختاري
تعهد ساختاري به عنوان سومين بعد تعهد زناشويي در بسياري از مدلهاي نظري با عنوان جنبه اجبارآور تعهد زناشويي با اسامي گوناگون مطرح شده است که عبارتند از: تعهد اجباري (استنلي، 1986)، نيروهاي مانع شونده (لوينگر، 1976)، فشار بيروني (گرين، 1973)، احساس به دام افتادگي (آدامز و جونز، 1999، 1997) و تعهد ساختاري (جانسون، 1999، 1996، 1991). تعهد ساختاري در ازدواج به موانع و محدوديتهاي موجود در ترک رابطه زناشويي و احساس اجبار به تداوم آن رابطه اشاره دارد (هارمون، 2005).
در هسته مرکزي اين بعد اين عقيده وجود دارد که فاکتورهاي بيروني ازدواج اعم از فاکتورهاي خيالي يا واقعي ممکن است از فسخ رابطه زناشويي و اختتام ازدواج جلوگيري کنند حتي اگر انگيزه فرد براي اقدام به طلاق و جدايي قوي باشد (شيلدز، 2001). برعکس تعهد شخصي، تعهد ساختاري به عنوان جنبه اجبارآور تعهد زناشويي زماني آشکار ميشود که رضايتمندي وجود ندارد يا کاهش يافته است در اين رابطه، فرد علارغم فقدان رضايت زناشويي همچنان تمايل دارد تا به همسر و ازدواجش متعهد بماند به دليل اجتناب از پيامدهاي طلاق و از بين رفتن سرمايههاي که در ازدواج صرف شده است. علاوه بر اين موارد، زوجين ممکن است در يک ازدواج نارضايت بخش بعد از طلاق نتوانند يک همسر مناسب پيدا نمايند و حتي از نظر اقتصادي نيازمند ديگران باشند (شيلدز، 2001، نقل از عباسي، 1388).
2-1-3- تاثيرات نظري ساختار اجتماعي تعهد زناشويي
معيارهاي تعهد در روانشناسي اجتماعي به ما در زمينهي فهم عوامل موثر بر متعهد شدن افراد کمک ميكند اما به ندرت بين تعهد بين فردي و تعهد زناشويي تمايز قائل ميشود و اين فرايند و مفاهيم مربوط به ازدواج و خانواده را به طور مستقيم ارزيابي ميكند. تغييرات در نقشهاي خانوادگي زنان و مردان، افزايش و توسعهي فرصتهاي آموزشي و تغييرات شگرف در بازار کار جوانان امروز را دچار چالش کرده و فرصتهاي زيادي را پيش روي آنان قرار داده است. ابعاد زندگي مسائلي همچون فعاليت افراد، زمان، بافت و شرايط و فرايند ازدواج را برجسته ميسازد. اين ابعاد توجه آدمي را به نقش رويدادهاي گذشته در زندگي، الزامات وضعي و ارتباط با ديگران در شکلگيري روابط فردي مرتبط با تعهد زناشويي يا مجزا از آن معطوف ميكند (گايل والدر، 1998).
در الگوهاي ارتباطي، تعهد زناشويي تابعي از جذابيت و مقايسه با عوامل جايگزين و موانع پيش روي طلاق است (کناستر و بوث، 2000؛ لوينگر، 1976). جذابيت شامل ارزيابي فردي پاداشها و هزينههاي مرتبط با يک ارتباط خاص ميشود و بنابراين خاص ارتباط نيست. عوامل جايگزين شامل تمايل در جهت تجارب و قرارهاي ديگر همچون همخانگي و زندگي مجردي ميشود و خاص ارتباط نيست. مرجع و منبع مقايسه امکان دارد يک شخص خاص، ارتباط يا قرار سازماني باشد. تجربه محدوديتها و موانع پيش روي قطع ارتباط باعث ايجاد تعهد ميشود (کناستر و بوث، 2000؛ نقل از لوينگر، 1976). نيازهاي مادي (نبود حامي اقتصادي)، عوامل نمادين (اعتقاد هنجاري يا اخلاقي نسبت به دوام ازدواج) يا نيازهاي عاطفي (پيوند عاطفي با فرزندان) از جمله موانع قطع ارتباط است. مفهوم موانع بطور خاص با تعهد ساختاري ارتباط دارد (جانسون، 1993).
نظريههاي پيرامون هويت مشخص ميسازد که تعهد منعکس کنندهي يک تمايل است (برک وريتزس، 1991؛ استرايکر و سرپ، 1994). شامير (1988) بين تعهدات بيروني و دروني تمايز قائل ميشود. تعهد بيروني در بردارندهي نيروهاي اجتماعي، هنجاري، رواني و مادي است که شخص را به ادامهي يک فعاليت واميدارد. تعهد دروني يک گرايش يا حالت انگيزشي است. مورد دوم يعني تعهد دروني تنها تا حدي استوار و موجود ميماند که فعاليت، نقش يا ارتباط براي فرد مهم باشد و اين اهميت جزئي از شخصيت و هويت او باشد و بطور مثبت موارد مذکور ارزشمند باقي بماند. اين امر باعث متمايز شدن تعهدات پايدار و بادوام به خاطر اهميت و ارزش داشتن آنها (تعهدات اخلاقي و فردي) از تعهداتي ميشود که به خاطر محدوديت به وجود ميآيند و پايدار ميمانند (تعهد ساختاري).
عنصر عقلاني- ارزشي تعهد زناشويي (وبر، 1978) به عنوان وضعيتي اجتماعي و منبع هويت يافتن نسبت به عوامل جايگزين مطلوبيت نسبي يافته است. واکنش پاسخگران از انکار ازدواج به عنوان مرحلهاي مهم در زندگي يا نمادي از تعهد نسبت به مفهوم تعهد زناشويي به عنوان هدفي شاخص در زندگي و مجزا از عوامل جايگزين و برتر از آنها متغير است.
مذهب براي معنا بخشيدن به زندگي فرد جهانبيني منسجمي را ارائه ميدهد (بلا وهمکاران، 1985؛ رضايي، 1389). مکاتب مذهبي آدمي را به انجام فعاليتهاي سنتي تشويق ميكند، بنابراين افراد بسيار مذهبي بايد در زمينهي تعهد زناشويي اطمينان و يقين زيادي داشته باشند. موقعي که شما از منظر مذهب به وقايع مينگريد به معيارهاي سنتي جامعهي امروز و معيارهاي سنتي حامي تعهد در مقابل يک فرد و ازدواج برمي گرديد.
2-1-4- نظريهها و مدلهاي مرتبط با تعهد زناشويي
دو دسته نظريه و مدل در رابطه با تعهد زناشويي وجود دارد (عام و خاص). در اين پژوهش فقط به نظريههاي خاص اشاره ميشود.
2-1-4-1- نظريهها و مدلهاي خاص در ارتباط باتعهد زناشويي
2-1-4-1-1- مدل سرمايهگذاري رسبالت
مدل سرمايهگذاري براي اولين بار توسط رسبالت در سال 1980مطرح شد. اين مدل بر فرايند تعهد زناشويي به اندازه شرايط زوال رابطه تمرکز دارد. طرفداران اين الگو اعتقاد دارند که تعهد عامل پيشبيني کننده مهمي در عهد شکني است. تعهد ميزان وسوسه شدن براي عهدشکني را کاهش ميدهد و منابعي براي قادر ساختن افراد براي تغيير تمرکزشان از پيامدهاي لذتخواهي بلند مدت را فراهم ميكند. بنابراين افراد داراي تعهد بالا، احتمالا بيشتر از عهدشکني زناشويي اجتناب ميكنند، در حالي که افراد باسطوح تعهد پايينتر ممکن است بيشتر درگير رروابط خارج از حيطه زناشويي شوند. مطابق با مدل سرمايهگذاري رسبالت، تعهد در زندگي زناشويي از رضايتمندي زناشويي، کيفيت جايگزينها و سرمايهگذاريها متاثر ميشود (هارمون، 2005).
الف: رضايتمندي زناشويي
رضايتمندي نوعي ارزشيابي ذهني از پاداشها و تنبيههاي نسبي است که فرد در يک رابطه تجربه ميكند. آنها تصريح ميكنند که تعهد بوسيله ميزان رضايتمندي ايجاد شده در رابطه تقويت ميشود. براي اينکه افراد سطح رضايتمندي خود را تعيين کنند هزينهها و پاداشهاي روابطشان را برآورد مينمايند. مزايا و پاداشهاي بالقوه با انتظارات فرد در مورد رابطه مقايسه ميشود. اين استاندارهاي شخصي به عنوان معيار سنجش شناخته ميشود. اين سطح رضايتمندي عملکردي از سنجش سطح و نتايج رابطه کنوني است: زماني که نتيجه به دست آمده بيشتر از سطح معيار باشد، فرد از رابطه اش خشنود است، اما زماني که نتايج به دست آمده پايينتر از استانداردهاي دروني باشند، عدم رضايتمندي اتفاق ميافتد (هارمون، 2005).
ب: کيفيت جايگزينها
دومين عامل موثر بر تعهد، خصوصيات جايگزينها است که به ارزيابي ذهني فرد از پاداشها و هزينههايي اشاره دارد که فرد جدا از رابطه کنوني بدست ميآورد، مانند گذراندن وقت با دوستان و خانواده يا گذراندن وقت در خلوت و تنهايي. اساسا، خصوصيت جايگزينها با احساس شادماني بالقوه خارج از رابطه زناشويي رابطه دارد. متعاقبا، داشتن جايگزينهاي جذاب نيروي بالقوه براي کاهش تعهد زناشويي است (لي و آگنينز، 2003).
ج: سرمايهگذاريها
شکل سوم تعهد، دربردارنده سرمايهگذاري ارتباطي است. سرمايهگذاريها منابع بدست آمده ملموس يا واقعي هستند که احتمال زوال رابطه را به شدت کاهش ميدهد. نمونههايي از سرمايهگذاريهاي ارتباطي شامل وقت گذاشته شده، دلبستگي عاطفي، دوستان دو طرفه و مالکيتهاي مادي است. بر طبق مدل سرمايهگذاري همه اين سرمايههاي با ارزش در نيرومند کردن تعهد سهيم هستند (لي و آگنينز، 2003).
2-1-4-1-2- نظريه سه وجهي عشق استرنبرگ
استرنبرگ (1987) در نظريهي مثلثي عشق خود، عشق را به سه بخش قسمت ميكند الف-اشتياق ب-صميميت و ج-تعهد.
صميميت شامل خودابرازي (بيپرده گويي از خود) و احساسات مرتبط و هيجانات مربوط به همديگر است، اما شور و شهوت شامل علاقه عاشقانه به يکديگر است. انرژي منتهي به عشق رمانتيک، جاذبه بدني و احساسات جنسي ميتواند بعنوان شور و شهوت توصيف شود. ميل جنسي ممکن است براي بعضي از زوجين سريعا بوجود آيد، اما ميتواند در يک رابطه طولاني مدت کاهش يابد. صميميت در طول رابطه گسترش مييابد و اغلب شامل وفاداري به رابطه است. بعد تصميم- تعهد اشاره به تصميم براي بودن با يک شريک و پرهيز از رابطه با هر فرد ديگر و حفظ رابطه قوي در مقابل ساير روابط است (يانگ و لانگ، 1988؛ رضايي، 1389).
صميميت به رفتارهايي اطلاق ميشود، که نزديکي عاطفي را افزايش ميدهد. نزديک بودن عاطفي را افزايش ميدهد. نزديک بودن عاطفي شامل حمايت و درک متقابل، ارتباط برقرار کردن و سهيم کردن خود، فعاليتها و داراييهايمان با ديگري است.
اشتياق به انگيزههايي اشاره دارد که به عشق رهنمون ميشوند (مانند جذابيت و تمايلات جنسي). و به نيازهايي شامل عزت نفس، نزديک بودن و خودشکوفايي هم اشاره دارد. اشتياق هيجانهايي از قبيل (آرزو، شرم، تحسين واشتياق) را نيز در برميگيرد.
مطابق با اين تئوري، مولفههاي مذکور در گونههاي مختلف عشق با هم ترکيب ميشوند و به هم ميآميزند. ويژگي عشق رمانتيک، صميميت همراه با شور و شهوت است. ويژگي عشق ابلهانه يا ملاحت آميز، تعهد است که تنها شور و شهوت به آن دامن ميزند و عشق کامل يا تمام عيار آميزهاي از همه اين مولفههاي سه گانه است.
استرنبرگ بر اساس سه مولفهي تشکيل دهندهي عشق، هشت نوع عشق را تعريف کرده است که عبارتند از:
فقدان عشق
در اين رابطه هيچ يک از عناصر عشق حضور ندارد.
عشق دوستانه
در اين ارتباط اشتياق و تعهد کمتر است اما صميميت در حد بالايي حضور دارد.
عشق شهواني
اشتياق در اين عشق بيشتر حضور دارد، اما صميميت و تعهد در سطح ضعيفي قرار دارد.
عشق پوچ
در اين نوع از عشق تعهد در سطح بالا، اما ميل و صميميت در سطح پاييني قرار دارد يا اصلا وجود ندارد.
عشق خيال انگيز
عشق و صميميت در اين نوع از عشق بالا است اما تعهد در حد ضعيف است.
عشق مشفقانه
در اين عشق صميميت و تعهد شديد است اما اشتياق ضعيف است.
عشق ابلهانه
در اين عشق اشتياق و تعهد بالاست اما صميميت ضعيف است.
عشق کامل
اين عشق سه عنصر را به طور سخاوتمند در خود جاي داده است.
2-1-5- نقش کاربردي تعهد زناشويي
تعهد زناشويي نه فقط به عنوان وضعيتي ارزشمند بلکه به عنوان وضعيتي در نظر گرفته ميشود که بايد عملي شود اگرچه به ندرت به عنوان عملي ساده در نظر گرفته ميشود. انجامپذيري به ميزان قابليت دستيابي به تعهد زناشويي اشاره دارد. تعهد حاصل دو فرايند ذهني اساسي است: موانع دستيابي به تعهد زناشويي و احتمالات غلبه بر اين موانع. اين مفاهيم با ايدههاي مربوط به تعهد بازدارنده و تعهد ساختاري ارتباط دارد و توجه شخص را به نقش موانع معطوف ميكند اما يک تفاوت مهم هم دارد. همانگونه که لوينگر (1976) توضيح ميدهد"نيروهاي باز دارندهي حاصل از موانع موجود بين افراد آنها را از هم جدا ميكند و موانع پيرامون ارتباط افراد را به هم نزديک ميسازد.
موانع پيش روي تعهد ممکن است بيروني يا دروني، واقعي يا خيالي باشند. توجه به ديدگاههاي دروني (سارا وهاگز، 1997) به معناي تمرکز بر تصورات شخصي از موانع تعهد زناشويي است که ممکن است از نظر محققان عوامل مهمي باشندالبته عکس آن هم ممکن است روي دهد. (پرويتي و آماتور، 2003) موانع تهعد شامل چهار دسته: مادي، اجتماعي، رواني- عاطفي و جسمي.
موانع مادي عبارتند از نگراني در مورد عدم ثبات شغلي و اجتماعي و همچنين کمبود امکانات مادي از قبيل خانه و ماشين. تعداد زيادي از مردان (85/.) به عوامل مادي اشاره ميكنند اما بيشتر از نيمي از زنان (53/.) اين نوع مانع را در اظهاراتشان پيرامون موانع ازدواج خودشان و ديگران ذکر ميكنند. موانع اجتماعي يکي ديگر از موانع تعهد زناشويي است. اين مانع به دو دسته تقسيم ميشوند: موانع دسته اول شامل: جنس (مردان به سختي محبت خودشان را نشان ميدهند). تمايلات جنسي، سن (هر چه سن افراد بالاتر رود سختتر به ازدواج وتعهد تن ميدهند). مذهب، طبقهي اجتماعي، نژاد و قوميت. دومين مانع اجتماعي به ارتباط با ديگران ارتباط دارد و فشارهاي اجتماعي، الگوهاي مخالف ازدواج، تصور عدم حمايت از سوي افراد مهم خانواده و تاريخچه و پيشينهي خانوادگي به خصوص طلاق از جمله موانع اجتماعي نوع دوم هستند. همچنين بالاي 90 درصد از افراد موانع تعهد را رواني-عاطفي ذکر کردهاند، اين عوامل شامل عاطفه و شخصيت (کمبود عاطفه و عدم آمادگي روانشناختي) ميشوند.
2-2- گفتار دوم: تابآوري
2-2-1- تعريف تابآوري
روانشناسي مثبت نگر به جاي توجه به آسيبهاي روانشناختي و ترميم آنها به سوي بهينه کردن کيفيت زندگي است (سليگمن، 2002؛ نقل از جوکار). در اين ميان تابآوري جايگاه ويژهاي در حوزههاي روان شناسي تحول، روانشناسي خانواده، بهداشت رواني يافته است به طوري که هر روزه برشمار پژوهشهاي مرتبط به اين سازه افزوده ميشود (ساماني و همکاران، 1386). تابآوري ظرفيت بازگشتن از دشواري پايدار و ادامهدار و توانايي در ترميم خويشتن است. اين ظرفيت انسان ميتواند باعث شود تا او پيروزمندانه از رويدادهاي ناگوار بگذرد و عليرغم قرار گرفتن در معرض تنشهاي شديد، وابستگي اجتماعي، تحصيلي و شغلي او ارتقا يابد. تابآوري نوعي ويژگي است که از فردي به فرد ديگر متفاوت است و ميتواند به مرور زمان رشد کند يا کاهش يابد و بر اساس خود اصلاحگري فکري و عملي انسان، در روند آزمون و خطاي زندگي شکل ميگيرد. استامفر (2001) تابآوري از ديدگاه روانشناختي بعنوان الگويي از فعاليتهاي روانشناختي توصيف مينمايد که انگيزهاي قوي را براي مواجهه با ايجابهاي بياندازه را فراهم ميكند و انرژي دهنده رفتارهاي هدفمند براي سازگاري و بازگشت به حالت نخستين است و با هيجانها و شناختها همراه ميگردد. استامفر تاکيد داشت تابآوري يک خصيصه شخصيتي نيست، باله تابآوري بر الگوي ثابتي از رفتار اشاره دارد که به يک موقعيت و بافت خاص مربوط ميباشد. به نظر استامفر تابآوري در نتيجه تعامل پيچيده بين فرد و سيستم خانوادهاش، جامعه، محيط وخلاصه جهاني ميباشد. محققان تابآوري و آسيبپذيري را دو قطب متضاذ يک پيوستار ميدانند. آسيبپذيري به افزايش احتمال پيامدهاي منفي در برابر خطرات اطلاق ميشود. (فرگوسن و زميرمن، 2005؛ نقل ازجوادي). گارمزي و ماتسن (1991) تابآوري را يک فرايند، توانايي، يا پيامد سازگاري موفقيتآميز علي رغم شرايط تهديد کننده، تعريف نمودهاند. تابآوري صرف مقاومت منفعل در برابر آسيبها يا شرايط تهديد کننده نيست بلکه فرد تابآور، مشارکت کننده فعال و سازنده محيط پيراموني خود است. تابآوري قابليت فرد در برقراري تعادل زيستي- رواني- معنوي، در مقبل شرايط مخاطرهآميز ميباشد (کانر و ديويدسون، 2003). اصطلاح تابآوري موضعگيري مثبت افراد را به استرس و بحران توصيف ميكند و آن را به صورت قابليت فرد براي سازگار شدن با استرسهاي شخصي و عوامل خطرزا در سطح محيط خانواده و جامعه نظير فقر و جنگ تعريف کردهاند (ورنر و اسميت، 1982؛ فروغي؛ 1389). با وجودي که تعاريف تابآوري ممکن است متنوع باشند، اکثر محققان معتقداند که افراد در عوامل مشابهي مشترکاند. برخي از اين عوامل مشترک عبارتند از: هوش بالاتر، تازهجويي پايينتر، تعلق کمتر به همسالان بزهکار و عدم سوء مصرف مواد و بزهکاري. محققان ويژگيهاي مشترک ديگري نيز در افراد تابآور بررسي کردهاند که عبارتند از: خود مختاري بالاتر، استقلال، همدلي، تعهد به کار، جديت، مهارتهاي حل مسئله خوب و روابط خوب با همسالان (ايساکسون، 2002). تابآوري به عنوان توانايي عبور از دشواريها و غلبه برشرايط سخت زندگي تعريف شده است (جکسون، 2007). نيومن و همکاران (2003) بيان ميكنند که افراد تابآور ميتوانند به انواع شرايط استرسزا چيره شوند و سلامت رواني خود را حفظ نمايند. تابآوري محدودهي تحقيقي جالب توجهي است که به بررسي توانايي ذاتي فرد ميپردازد. استعدادي که باعث ميشود شخص در مواجهه با بحران مسير رشد و شکوفايي را بپيمايد. (ريچاردسون، 2002؛ نقل از فروغي)
گارمزي، ورنر و اسميت (2005؛ نقل از قمراني، 1389) عوامل موثر بر تابآوري را به سه دستهي عوامل کلي تقسيم کردهاند.
اولين عامل: نقش خلق و صفات شخصيتي در حفاظت افراد ميباشد. در اين خصوص ميتوان به نقش تواناييهاي شناختي، سطح فعاليت فرد، پاسخ مثبت به ديگران و تفکر فرد در برخورد با يک موقعيت جديد، اشاره نمود.
دومين عامل: نقش خانواده است. بر اساس تحقيقات، خانوادههايي که گرم و منسجم هستند ميتوانند نقش عوامل حفاظتي را براي کودکان داشته باشند.
سومين عامل: وجود حمايتهاي اجتماعي براي کودکان است. حمايتهايي نظير معلمان، مراقبان، والدين، مذهب و گروههاي اجتماعي ميتوانند کودک را در مواجهه با استرسها مقاوم سازد.
تابآوري يعني؛ در شرايط آسيبزا پرورش يافتن؛ اما آسيب نديدن و به رشدي بيش از پيش دست يافتن (شکيب، 1387).
عوامل و ويژگيهاي مختلف، اعم از دروني و بيروني که در تابآوري افراد تاثير ويژهاي دارند شامل:
1- تواناييها و ويژگيهاي فردي
- داشتن توان اجتماعي (تفاهم، انعطافپذيري فرهنگي، همدلي، مهرباني، مهارتهاي ارتباطي و شوخ طبعي، هوش هيجاني).
- قدرت حل مسئله (برنامهريزي، ياري جويي، تفکرانتقادي و خلاق).
- مهارت خودگرداني (احساس هويت، خودکارآمدي، خودآگاهي، تسلط بر وظايف و کنرهگيري سازگارانه از شرايط منفي).
- هدف داشتن و باور به آيندهاي روشن (هدفگيري، آرمانهاي تحصيلي، خوش بيني، اعتقاد ديني و روابط معنوي).
نتيجه اين که: تابآوري صرفا پديدهاي ژنتيکي يا ارثي نيست که فقط انسانهاي بزرگ داراي آن باشند؛ بلکه پديدهاي فطري است که ميتواند به خود اصلاحگري و تغيير فرد منجر گردد.
2- عوامل محافظت کنندهي محيطي
- پيوند مهربانانه، که به هم دردي، درک متقابل، احترام و علاقهمندي ميانجامد.
- اميدواري، که باعث ميشود تا کودک يا نوجوان تابآوري ذاتي خود را باور کند و در رويارويي با مشکلات و آسيبها، به جست و جو و کشف توانمنديهايش برآيد.
- يافتن فرصتهايي براي مشارکت معنادارکه جهت گفتن و شنيدن، تصميمگيري، مسئوليتپذيري و تاثيرگذاري افراد با استعداد بر اجتماع اجتناب ناپذير است.
3- دانش لازم براي عمل
- رويارويي با عوامل تنشزاي بيروني در بافت اجتماع مثل: نژادپرستي، جنگ و فقر، افزون طلبي صاحبان قدرت.
- کسب ديدگاه و منطق نيرومند، براي خروج از نگرش تنگ و تاريک علوم رفتار اجتماعي و نيل به نقاط قوت نوجوان، خانوادههاي آنان، مدارس و اجتماعات با ديدگاه ارتقاء نگر.
- ممانعت از رفتارهاي کليشهاي افراطي، زدن برچسب، در معرض خطر بودن، پرخطر بودن.
4- تمرکز بر رشد انسان
- تابآوري فراتر از مرزهاي تاريخي، جغرافيايي، طبقاتي و نژادي، عمل ميكند؛ به عبارتي، تاکيد آن بر انسانگرايي است؛ يعني رشد و بهبود تابآوري، چيزي بجز فرايند رشد سلامت انسان به طور کلي نيست.
- خود آگاهي طبيعي (فطرتي بيولوژيک براي رشد و کمال).
5- تاکيد بر فرايند نه برنامه
روتر معتقد است، عبارت "فرايند محافظت کننده" که حاوي طبيعت پوياي تابآوري است، به جاي عبارت "عوامل محافظت کننده" معناي روشنتري دارد و به جاي تمرکز بر محتوا به بافت توجه دارد. هم چنين معتقد است: رشد، عبارت است پرسش دربارهي ارتباطي که ميان شما، به عنوان يک فرد، و محيطي که در آن زندگي ميكنند، شکل ميگيرد. بنابراين تمام اميد ما آن است که اين ارتباط، تغيير و ارتقاء يابد و اين که ببينيم کودکاني که در محيطي نامطلوب پرورش يافتهاند، محکوم به تحمل منفعلانهي اين محيط نيستند و نهايتا ناکارآمد نخواهند بود (شکيب، 1387). عامل ديگري که بر تابآوري تاثير دارد، باورهاي مذهبي است. اثرات بالقوه باورهاي مذهبي منجر به کنار آمدن و مقابله با حوادث آسيبزا ميشود. مطالعه نقش باورهاي مذهبي بر تابآوري در برابر ضربهها و آسيبها ميتواند فهم ما را از انطباق مثبت با حوادث افزايش دهد. از طريق مذهب است که انسان در مييابد که بين او و وجود متعالي و برتر مطلق، ارتباط وجود دارد و اين رابطه يا از طريق قلب يا از روي عقل و يا بوسيله اجراي مراسم و اعمال مذهبي برقرار ميگردد. در نتيجه باور مذهب است که حس ميكنيم هر گاه با قدرتي مافوق خود ارتباط برقرار کنيم ميتوانيم خود را از ناآراميها و ناراحتيها نجات دهيم (توانبخش، 1385). در همين راستا گارمزي (1985) عوامل پيشبيني کننده تابآوري را در سه شاخه گسترده مورد بررسي قرار داد.
1- عوامل سطح فردي: خصوصيات و مهارتهايي که در فرد قرار داد، نظير هوش و عزت نفس.
2- عوامل سطح خانواده: ويژگيهاي محيط خانواده نظير حمايت والدين و انسجام خانوادگي.
3- عوامل سطح جامعه: آنچه در درون مدرسه، محيط و اجتماع قرار دارد، نظير فعاليتهاي فوق برنامه درسي قابل دسترس بودن نظام حمايتي بيروني و شرکت در فعاليتهاي اجتماعي. گارمزي و همکاران (1991) تابآوري را با سه ديدگاه زير توصيف ميكنند:
1- پيامد خوب بدون توجه به موقعيت استرس زا.
2- حفظ شايستگي و صلاحيت در شرايط بحران زا.
3- بهبودي و برگشت به حالت اوليه بعد از تجربهي رويداد استرس آور.
تابآوري بيانگر ظرفيت افراد براي سالم ماندن و مقاومت و تحمل در شرايط سخت و دشوار است (پولاد چنگ و موسوي، 1387). البته تابآوري تنها پايداري در برابر آسيبها يا شرايط تهديد کننده نيست، بلکه شرکت فعال و سازنده در محيط پيراموني خود است. از جمله عواملي که بر تابآوري موثر هستند ميتوان به اعتماد به نفس بالا، مهارتهاي مثبت حل مسئله، پيوند قوي با مدرسه، داشتن گروه همسالان عاري از مواد، هوش بالاتر، داشتن مرکز کنترل دروني و مهارتهاي ارتباطي سازنده اشاره کرد (بلوم، 1998؛ ومر، 2000؛ نقل از کياني دهکردي و همکاران، 1384). خود تابآوري به عنوان يکي از سازههاي اصلي شخصيت براي فهم انگيزش، هيجان و رفتارمفهومسازي شده است (بلاک، 2002؛ نقل از رحيميان، 1387). با توجه به پژوهشهاي (لازاروس، 2001) انسجام خانوادگي تابآوري را در افراد افزايش ميدهد. ميتوان گفت که هر چه محيط خانوادگي انسجام بيشتري داشته باشد، افراد خانواده در محيطهاي تنشزا و سخت براي مقابله با مشکلات از خانواده بيشتر کمک ميگيرند و در چنين مواقعي خانواده براي افراد به عنوان يک عامل محافظتي و حمايتي در مقابل خطرات عمل ميكند.
2-2-2- الگوهاي تابآوري
2-2-2-1- الگوي بلاک و بلاک
در سال 1968 بلاک و بلاک (2006) به انجام مطالعهاي طولي از رشد شخصيت مبادرت کردند در اين مطالعه بزرگ محققان براي اولين بار مدلي از جفت کردن من- کنترل و من – تابآور در شخصيت را فراهم کردند. من- کنترل به يک مشخصه فردي اشاره دارد که به تکانههاي رفتاري به عنوان ابزاري براي حفظ يا افزايش تعادل سيستم، پاسخ ميدهد. اگرچه رفتارها ممکن است در درجه و ميزان با هم متفاوت باشند. افرادي که معمولا خدمتگذار تکانههاي دروني هستند اصطلاح "کم مهار شدگي" براي آنها به کار ميرود و در مقابل اصطلاح "مهار کننده افراطي" به افرادي اشاره دارد که براي برآوردن تکانههاي رفتاري و خدمتگذار بودن براي آن در فشار گذاشته ميشوند. براساس نظر بلاک و بلاک (2006) تابآوري يک خودداري سازگارانه فردي است. اساسا من- تابآور به توانايي شخصي اشاره دارد که در زمانهاي پريشاني از واکنشهاي معمولي و يکسان به موقعيتها به واکنشها و ادراکهايي که در خور موقعيت باشد تغيير مييابند. محققان معتقدند که من- تابآور توانايي فرد را براي کاهش يا افزايش کنترل رفتار با توجه به نشانههايي که از محيط خاص بدست ميآيد، فراهم ميكند. به گونهاي ايده آل و آرماني افراد با من- تابآور قادرند که به سرعت با محيط خود سازگار شوند، رفتارها را تغيير دهند و به پيشرفت اجتماعي و شناختي دست يابند و با اطلاعات جديد همگون شوند و بر اهداف متمرکز شوند و هنگامي که شرايط محيط به آنها اجازه دهد استراحت نمايند. در مقابل افرادي هستند که به آساني مبارزه نميكنند و رفتارهايي از خود نشان ميدهند که در پاسخ استرس متراکم شده است و غلبه کردن بر آسيبها و ضربههاي رواني را به سختي تجربه ميكنند.
بلاک و بلاک (2006) پايههاي ساختاري نگهدارنده کارکرد شخصيت و رشد شخصيت را بررسي کردهاند. مطالعه آنها بر يک مدل مفهومي از شخصيت مبتني است که طيف وسيعي از ابعاد رفتاري که در مرکز آنها ساختار من- کنترل و من- تابآور قرار دارد. نمونه آنها شامل 126 کودک پيش دبستاني بود که آنها را تا بزرگسالي مورد مطالعه قرار دادند. ارزيابيهاي اساسي و فراگير در سنهاي 32، 23، 18، 11، 7، 5، 4، 3 انجام شد. از اين 126 کودک اوليه 104 شرکت کننده براي ارزيابي در سن 23 سالگي و 94 شرکت کننده براي سن 32 سالگي قابل دسترس بودند. در اولينن مطالعه محقق استفاده از ابزارهاي روانسنجي براي بالقوه بودن رشد را باز گذاشت تا روايي و پايايي آنها پايدار بماند. يافتهها نشان داد که از سن کودکي تا بزرگسالي تفاوتهاي فردي در سطح من- کنترل براي هر دو جنس قابل شناسايي بوده است. هر چند تفاوتهاي جنسيتي در مطالعات همبستگي براي سازه من- تابآوروجود داشت. به ويژه يافتهها نشان ميدهد که تفاوتهاي فردي در من- تابآور از سن اوليه تا بزرگسالي براي مردان پايدارتر است. دختران نسبت به پسران گرايش دارند که در محيطي رشد کنند که ساخت يافتهتر و جهتدارتر باشد (بلاک و بلاک، 2006).
2-2-2-2- الگوي مک کابين و همکاران
مک کابين و همکاران 1991 در ابتدا آنچه را که به عنوان الگوي تابآوري فشار خانواده، سازگاري و تطبيق شناخته شده بود را توسعه دادند که باعث شد نگاهها را به يک ديدگاه تابآوري و عناصر مهم کارکرد خانواده جلب کند. الگوي تطبيق خانواده (دراموند، مک کابين، 2002) مستقيما از اين اثر سرچشمه ميگيرد، اما، برخلاف الگوي مک کابين و همکاران، به جاي دو فرآيندي که فرآيندهاي محافظتي و فرآيندهاي آسيبپذير را به طور جداگانه ارائه ميدهد، تنها يک فرايند تکراري ساده وجود دارد. پيچيدگي بالقوه ارزيابي و مداخله خانواده به عنوان يک فرايند استثنايي و در حال پيشرفت، گرايش به سمت تقسيم نقاط قوت و ضعف خانواده را از بين ميبرد و يک جهت دهي سيستماتيک رواج ميدهد و متقابلا بر صرفه جويي و سودمندي تاکيد ميكند (دراموند، 2002).
الگوي تطبيق خانواده (موثر بر تابآوري) اظهار ميكند که پويايي مباني بين فرايندهاي محافظتي و آسيبپذير خانواده در پنج بعد ارائه شده است: تقاضاها، ارزيابيها، حمايتها، کنار آمدنها و تطبيق. تقاضاها، محرکهاي تنشزا و فرآيندهاي آسيبپذيري خانواده را ارائه ميدهند. ارزيابيها، حمايتهاي اجتماعي و استراتژيهاي کنار آمدن، فرايندهاي محافظتي خانواده را ارائه ميدهند که متقابلا از تقاضاها، محرکهاي تنشزا و تطبيق خانوادگي اثر ميپذيرد (دراموند، 2002). الگوي تطبيق خانواده شامل:
2-2-2-2-1- ارزيابي انطباقي
ارزيابي انطباقي شامل اعتقادات اعضاء خانواده ميشود که يک حس سودمندي مستقل، انتظارات مثبت، پذيرش موقعيتهاي زندگي و حفظ اعتماد و آرامش را به همراه دارد (دراموند، 1997). اين فاکتور شامل اين ميشود که چطور يک خانواده و اعضاء آن با موقعيتهاي بحراني برخورد ميكنند و متعاقبا بر تلاشهاي آنها براي حل مشکلات و تابآوري تاثير ميگذارد (والش، 2006). ارزيابي انطباقي، براي خانوادهها ويژگي با ارزش و مفيدي است که احتمال برخورد تطبيقي با مشکلات زندگي را افزايش ميدهد، زيرا چنين ارزيابيهايي به عنوان نشانگرهاي بهزيستي اختياري به کار گرفته ميشود (دينر، 2001) .
2-2-2-2-2- تجارب جبراني
تجارب جبراني، يک شيوه حل مشکل به همراه دارد که يک اقدام شناختي با يک مولفه رفتاري است. "اقداماتي که کمک کننده هستند" (لازاروس، 1984). روشن کردن موضوعات و تعريف مجدد از يک موقعيت يک مولفه مهم در خانواده است (مک کابين، ساس من و پترسون، 1983). مستن (2001) تاثير منابع مهارتي خانواده را به صورت جبراني مشخص ميكند. کانگر (2002) همچنين آن را يک حس مهارت خانوادگي با منبع روانشناختي جبراني و شيوهاي براي کاهش فشار عاطفي ميداند. تجارب جبراني، همچنين ميتواند به صورت تجارب مهارتي خانواده در فضاي مصيبت بار ديده شود. اين مهارت شامل احساسات مثبت براي کنترل و تابآوردن دربرابر مسائل پيش آمده است که در موقعيتهاي مشابه به صورت بحث و جدل تجربه شده است (لادار، 1992).
2-2-2-2-3- حمايت اجتماعي
حمايت اجتماعي به عنوان يک فاکتور چند بعدي تشخيص داده شده است که شامل: خانواده گسترده، شبکههاي خانواده، اجتماع و مدرسه، اشتغال و حرفههاي حمايتي است (دراموند، 2002). اين منابع حمايت اجتماعي، ميتواند حمايت عاطفي، روانشناختي، اطلاعاتي، اقتصادي را به همراه داشته باشد (والش، 2002). محققان (امريکنر، ولف و توماس، 1994؛ هولان، موس، 1991؛ ورنر، 1993) نقش حمايت اجتماعي و اينکه چطور مستقيما به سلامت رواني مربوط ميشود را بيان کردهاند. حمايت اجتماعي با بهزيستي عاطفي و توانايي در جبران شرايط منفي زندگي در ارتباط است (بروک، گان، 1995) . در تحقيقي که توسط مک کابين، تامسون، هان و آلن (1997) انجام شد، حمايت اجتماعي را به چند بعد طبقهبندي کرد. اين ابعاد شامل: حمايت عاطفي ذ (ارتباطي که خانواده به آن اهميت ميدهد) حمايت اعتباري (براي اثبات ارزش خانواده و آنچه آنها انجام ميدهند) حمايت شبکهاي (اشاره به مسوليت خانواده در قبال اعضاء دارد) و حمايت نوع دوستانه (بخاطر منافع خانواده به افراد اهميت داده ميشود).
2-2-3- سرسختي روان شناختي
سرسختي روان شناختي يکي از مفاهيم مشترک با تابآوري است. کوباسا (1979) در مطالعات اوليه خود سازه شخصيتي سرسختي روان شناختي را بر اساس يافتههاي جمعآوري شده از افرادي که با فشارهاي رواني زيادي روبه رو بودهاند و احساس بيماري ميكردند، معرفي کرد. سرسختي روان شناختي، مجموعهاي متشکل از ويژگيهاي شخصيتي است که در رويارويي با حوادث فشارزاي زندگي، به عنوان منبعي از مقاومت و به عنوان سپري محافظ عمل ميكند. سرسختي روان شناختي و خود تابآوري از جمله متغيرهاي هستند که ميتوانند تنيدگيها و آثار نامطلوب آنها را تعديل نمايند (جوزف و همکاران، 1997؛ نقل ازرحيميان، 1387). کوباسا و پوکتي (1983) ويژگيهاي روان شناختي سرسختي از جمله حس کنجکاوي قابل توجه، گرايش به داشتن تجارب جالب و معني دار، ابراز وجود، پرانرژي بودن و اين که تغيير در زندگي، امري طبيعي است، ميتواند در سازش فرد با رويدادهاي تنيدگي زاي زندگي سودمند باشند. بررسيها گوياي آن هستند که سرسختي با سلامت بدني و رواني رابطه مثبت دارد و به عنوان يک منبع مقاومت دروني، تاثيرات منفي استرس را کاهش ميدهد و از بروز اختلالهاي بدني و رواني پيشگيري ميكند (کوباسا، 1979؛ فلورين، ميکولينسر و يابمن، 1995؛ بروکز، 2003؛ نقل از رحيميان، 1387). افراد سرسخت براي برخورد با مشکلات از شيوه فعال حل مسئله يعني شيوهاي که فشار رواني را به تجربهاي بيخطرتبديل ميكند، بهره ميگيرند و بنابراين سطح نگراني و احساس خطر در افراد سرسخت در پيشامدهاي ناگوار بسيار پايين است (لاو، 1996). هانگ (1995) نيز باور دارد که افراد سرسخت به رويارويي موفق و کارآمد در برابر استرسها با وجود بروز پيشامدهاي ناگوار اميدوارند، از توانايي يافتن معني در تجارب آشفتهساز برخوردارند و به نقش خود به عنوان فرد ارزنده و با اهميت باور دارند. کوباسا (1993) فرد سرسخت کسي است که سه مشخصه عموميدارد" الف. اعتقاد به اينکه قادر به کنترل و يا تاثيرگذاري بر روي حوادث است (کنترل). ب. توانايي احساس عميق درآميختگي و يا تعهد نسبت به فعاليتهايي که انجام ميدهد (تعهد). ج. انتظار اينکه تغيير، يک مبارزه هيخانانگيز براي رشد بيشتر است و آن را جنبهاي عاري از زندگي ميداند (مبارزه جويي).
افرادي که در مولفه تعهد در سطح بالايي قرار دارند، به طور کامل در فعاليتها درگير ميشوند. افراد متعهد به صورتي قوي احساس هدفمندي و خودآگاهي دارند که در آنها اين احساس را ايجاد مينمايد که آنها و فعاليتهايي که درگير آن ميشوند، ارزشمند هستند. به نظر ميرسد چنين افرادي فعاليتها را به روشي ساده و همراه با تلاش اندک انجام ميدهند. سطوح بالاي کنترل اشاره به اين دارد که افراد ميتوانند بر آنچه که آنها را احاطه کرده است اعمال نفوذ نمايند. افرادي که در مولفه مبارزه جويي در سطح بالايي قرار دارند، به جاي اتکا بر جنبههاي ثابت زندگي بر انجام تغييرات و تطابق با شرايط تمرکز دارند، چنين افرادي پيشبيني مينمايند که تغييرات فرصتهايي را براي رشد و توسعه آتي آنها فراهم ميكند (کرالي، هاسليپ وهابدي، 2003؛ نقل از ضرغاميان). به باور کينگ و همکاران (1998) نيز افراد سرسخت موقعيتهاي ناگوار را چالشانگيز ارزيابي ميكنند تا تهديد کننده، حس تعهد بيشتر نسبت به خود و کار خود دارند، حس بيشتري از کنترل در مورد زندگي شان تجربه ميكنند و عوامل فشارزا را به عنوان فرصتهايي بالقوه براي تغيير ميبينند و از اين رو سلامت روان خود را حفظ ميكنند. بنابراين ميتوان گفت که افراد سرسخت به دليل برخورداري از سبک تبييني خوشبينانه، احساس توانمندي در رويارويي با مشکلات، برخورد مسئله مدار با مشکلات، انتظارات مثبت در مورد پيامدها، و باور به وابستگي پيامد به عمل، ميتوانند سلامت روان خود را در رويدادهاي پيشبيني نشده و ناگوار حفظ کنند.
2-2-4- تابآوري در خانواده
2-2-4-1- تعريف تابآوري خانوادگي
در پژوهشهاي تابآوري براهميت منابع دروني و بيروني خانواده به عنوان عواملي که ميتوانند باعث تسهيل سازگاري شوند تاکيد شده است (مک کوبين و همکاران، 1998).
بر اساس نظر ام-سيکابين (1988؛ نقل از فروغي) تابآوري خانواده شامل عواملي مانند سطح انتقادپذيري، نوع خانواده، منابع کمک، مهارتهاي حل مسئله، سازگاري، چشمانداز به زندگي و ارزيابي عوامل استرسزا است که اين عوامل خانواده را در مقابل از هم پاشيدن مقاوم ميكند. برخي از ابعاد زندگي خانوادگي مانند ابرازگري ارتباطات، انسجام، پيوند و باهم بودن اعضاي خانواده در هنگام متحمل شدن يک موقعيت استرسآور خانوادگي بهبود پيدا ميكند.
هاولي و دهان، 1996 (نقل از ضرغاميان، 1389) تابآوري خانواده را بدين شکل تعريف ميكنند: روشي است که خانواده با استفاده از آن هنگامي که با چالش مواجه ميشود قادر خواهد بود که سازگار و شکوفا شود. همان گوته که اصول سازگاري و انطباق نشان ميدهد. تابآوري خانواده راههاي منحصر به فرد پاسخ به شرايط نامطلوب را در سيستم خانواده گسترش ميدهد. راتر (1987) معتقد است، تابآوري حاصل تعامل موفقيتآميز با خطر است، به جاي اينکه فرد از خطر فرار يا اجتناب کند. تابآوري خانواده نيز توانايي خانواده و اعضاء آن جهت دستيابي به سطوح بالاي عملکرد را در بر ميگيرد. از آنجا که اعضاء خانواده با هم در ارتباط هستند. پاسخ انطباقي يک عضو خاص جهت حفظ تعادل ممکن است که باعث تغيير در الگوهاي تعاملي خانواده شود. مطابق اين رويکرد انسجام و يکپارچگي خانواده خود عاملي حمايتي براي اعضاء خانواده محسوب ميشود (والش، 2002).
2-2-4-2- عوامل تشکيل دهنده تابآوري خانواده
تابآوري خانواده از دو عامل تشکيل شده است. عوامل محافظ و عوامل بازيابي کننده (مک کابين و همکاران، 1997)
عوامل حفاظتي در جريان چالش، و يا درگيريها باعث توسعه نقاط قوت خانواده ميشود در صورتي که افراد مورد نظر آماده تغيير باشند. عوامل محافظ عواملي هستند که کمک به يک خانواده ميكنند تا انعطافپذيري و سازگاري خود را افزايش دهند. عوامل مهم محافظ خانواده عبارتند از جشنهاي خانوادگي مانند تولد و تعطيلات، سرسختي و سلامت خانواده، گذراندن زمان در خانواده وسنتهاي خانواده ميشود.
عوامل بازيابي کننده سودمند بخصوص در رويدادهايي مانند مقابله با يک بيماري جدي و مرگ نابهنگام، از دست دادن کارو يا يک فاجعه طبيعي، براي خانواده به اين معنا است که هر عضو به يک اندازه مهم است. که اين عوامل عبارتند از: پشتيباني جامعه از خانواده، ايجاد عزت نفس، مشارکت در تفريح و سرگرمي خانواده، خوشبيني نسبت به موقعيتهاي زندگي، احساس خانوادهها در کنترل زندگي و کنار آمدن با چالشها و بهبود ميشود.
2-2-4-3- مراحل تابآوري خانواده
ليتز، 2007 (نقل از فروغي، 1389) تابآوري در خانواده را با بررسي راههايي که نظام خانواده قادر است عملکرد خود را حفظ کند بررسي ميكند. روش تحقيقي او در اين پژوهش، بررسي ارتباط بين عوامل خطر آفرين، عوامل حفاظتي و عملکرد خانواده بود.
نتايج نشان داد که سطوح بالاتري از خطر، سطوح پايينتر عملکرد را پيشبيني ميكند، يافتههاي اين تحقيق نشان داد که اگر چه نوع و شدت عامل خطرآفرين، پيشبيني کننده تابآوري خانواده است اما عاملهاي محافظتي در اين زمينه اهميت بيشتري دارد. تحقيقات کمي نشان داد که عوامل محافظتي و عوامل خطرزا، هر دو پيشبيني کنندهي معنادار عملکرد خانواده هستند.
شکل (2-1) مراحل تابآوري در خانواده را نشان ميدهد، اين شکل نتيجه تحليل کيفي دادههايي است که حاصل مصاحبه عميق و همه جانبه با چندين خانواده درگير بحران ميباشد. اين شکل در سمت راست عوامل محافظتي و در سمت چپ مراحل تابآوري در خانواده را نشان ميدهد.
114300-330200دادن حمايت- اجتماعي1ارزيابي2بينش3شوخ طبعي4 ارتباط معنويت5خلاقيت و انعطاف پذيري6تعيين حد و مرزارتباط7حمايت داخل نظام خانوادهو حمايت بيروني8گرفتن انرژي9معنويتمرحله پنجمكمك به ديگران10مرحله چهارم رشد يافتگي11مرحله سومپذيرش12مرحله دوم سازگاريمرحله اول بقا13عاملهاي محافظتي00دادن حمايت- اجتماعي1ارزيابي2بينش3شوخ طبعي4 ارتباط معنويت5خلاقيت و انعطاف پذيري6تعيين حد و مرزارتباط7حمايت داخل نظام خانوادهو حمايت بيروني8گرفتن انرژي9معنويتمرحله پنجمكمك به ديگران10مرحله چهارم رشد يافتگي11مرحله سومپذيرش12مرحله دوم سازگاريمرحله اول بقا13عاملهاي محافظتي
شكل (2-1): فرايند تابآوري در خانواده
منبع: (ليتز، 2007)
139701854201- Giving social support 2- Apprisal3- Insight4- Humor5- Morality/Spirituality6- Creativity/Flexibility7- Communication8- Exlernal & Internal social spport9- Taling Charge10- Helping Others11- Growing Stronger12- Acceptance13- Adaption001- Giving social support 2- Apprisal3- Insight4- Humor5- Morality/Spirituality6- Creativity/Flexibility7- Communication8- Exlernal & Internal social spport9- Taling Charge10- Helping Others11- Growing Stronger12- Acceptance13- Adaption
خانوادههايي که در اين تحقيق شرکت کردند اين حقيقت را بازگو ميكردند که در زمانهايي هدفشان صرفا حفظ و ادامهي زندگي خانواده شان بود و به دنبال رشد و يادگيري مهارتهاي جديد نبودند در اين مرحله آنها قادر به سازگاري با موقعيت جديدشان در زندگي نبودهاند و فقط خواهان رويارويي با موقعيت جديد بدون تسليم شدن در برابر آن بودند. سه عامل محافظتي مهم در اين مرحله عبارتند از گرفتن انرژي، معنويت و حمايت اجتماعي که شامل راههايي است که باعث جذب کمک از بيرون و همچنين اعضاي خانواده از يکديگر است.
مرحله دوم سازگاري
در اين مرحله خانواده نياز به ايجاد تغييراتي در نظام خود دارد تا با مشکلي که با آن رو به رو شده است سازگاري پيدا کند. سه عامل محافظتي که به طور ويژه مربوط به اين مرحله است عبارت است از انعطافپذيري، تعيين حد و مرزها و گفتگو.
مرحلهي سوم پذيرش
در حالي که خانواده سازگاري با تغييرات جديد را ياد ميگيرد به اين نتيجه ميرسد که مشکل و واقعيت زندگي جديد را بپذيرد. عواملي که باعث پذيرش ميشود عبارتند از بينش، گفتگو و معنويت.
مرحله چهارم رشد يافتگي
خانوادههاي که قادر بودند سازگار شوند و موقعيت را پذيرش کنند در صورتي که در تلاشهاي خود در مواجهه با بحران معني مييافتند، آنها به مهارتها و قابليتهاي جديدي در اين مرحله دست يافتند (کوهن و همکاران، 2002؛ نقل از فروغي، 1389).
مرحله پنجم کمک به ديگران
در مسير تابآوري خانواده ابتدا قادر به ادامه زندگي ميشود، سپس با تغييرات خود را سازگار ميكند، تغييرات را قبول ميكند و در آن معني مييابد، بعد از يافتن معني و رشد خانواده در اين مرحله، احساس نياز به کمک به ديگران ميكند که همان حمايت است. در مرحله حمايت اجتماعي خانواده به جاي اين که دريافت کننده کمک باشد نياز به حمايت از ديگران را در خود احساس ميكند، در اين مرحله از حمايت اجتماعي خانواده با کمک ديگران به يکباره احساس نيرومندي و قوت ميكند (کوهن و همکاران، 2002؛ نقل از فروغي، 1389).
2-3- گفتار سوم: غنيسازي ازدواج
برنامه غنيسازي زندگي زناشويي برنامهاي پربار براي بهبود ازدواج است، که براي اولين بار توسط اولسون در سال (1987) طراحي شده است. برنامههاي غنيسازي ازدواج شامل: 1- مواجهه ازدواج (يک برنامه پيشگيري مثبت در غنيسازي ازدواج) 2- برنامه ارتباط بين زوجين 3- برنامهRE براي ازدواج بهتر 4- برنامه آموزش صميميت زوجين 5- برنامه ارتقاء زوجين 6- برنامه آمادهسازي اولسون 7- برنامه انجمن غنيسازي زوجين در ازدواج، ميشود (اولسون، فورنير و دراکمن، 1987). پژوهش حاضر شامل دو برنامه غنيسازي (1. ارتقاء ارتباط 2. آمادهسازي اولسون) ميباشد.
2-3-1- رويکردها و برنامههاي پيشگيري
در گذشته درمانگران به پيشگيري علاقه و تعهد کمتري نشان ميدادند، اما اخيرا به امکان پيشگيري از درماندگي زناشويي توجه بيشتري شده است. رويکردهاي پيشگيري بر زوجهايي تمرکز دارند که هنوز مشکلات رابطهاي عمدهاي را تجربه نکردهاند. برنامههاي پيشگيري بيشتر برالگوهاي رواني آموزشي و مهارت و شايستگي مبتني هستند و بر توانمنديها و سلامتي زوج توجه دارند. اگرچه اين رويکردها از عوامل مخاطرهانگيزي همچون سبکهاي ارتباطي نادرست، الگوهاي تعاملي آسيبزا ونگرشهاي منفي غافل نيستند، اما بيشتر تاکيدشان بر رشد نگرشهاي مثبت و رضايتبخش دوسويه، سبکهاي ارتباط و الگوهاي صميميت است. به عبارت ديگر رويکردهاي درماني اغلب بر الگوهاي طبي مبتني هستند و عموما به زوجها با ديد و نگرش آسيبي نگاه ميكنند، در حالي که رويکردهاي پيشگيري اين گونه نيستند. به علاوه بيشتر برنامههاي پيشگيري داراي اجزاء زير هستند. آنها آموزشي، مبني بر تجربه، داراي ساخت، داراي برنامه، محدود به زمان، مثبت نگر، معمولا اقتصادي و داراي ساخت و داراي جهتگيري گروهي ميباشد. در حالي که مدلهاي درماني داراي ساخت کمتر، برنامهريزي کمتر، جنبه آموزشي کمتر، مثبت نگري کمتر، بدون محدوديت زماني و از نظر هزينه نيز بالا هستند (گينزبرگ، 2000؛ نقل از عيسي نژاد، 1387). علي رغم تفاوتهاي موجود بين پيشگيري و درمان، طي دو دهه گذشته مرزهاي بين اين دو نوع مداخله تا حدودي از بين رفته است. تاثير مدلهاي رواني-آموزشي در درمان و حوزههاي بهداشت رواني، تمرکز بر مداخلههايي که از نظر هزينه مقرون به صرفه بوده و داراي کارايي باشند و رشد درمانهاي کوتاه مدت، در کمرنگ شدن مرزهاي اين دو حوزه موثر بودهاند. امروز استفاده از مدلهاي درماني در مداخلههاي پيشگيري و کاربرد مدلهاي پيشگيري در زمينه درمان رواج بيشتري يافته است. بنابراين ميتوان گفت که مشخص کردن مرز بين پيشگيريي، توانگرسازي و درمان تا حدودي غير ممکن است (برگر و هنا، 1999).
پيشگيري شامل هر نوع رويکرد، طريقه يا روش است که براي اصلاح شايستگي و عملکرد بين فردي براي افراد در اينجا به ويژه همسران، طراحي ميشود.
بطور کلي سه سطح پيشگيري وجود دارد که به شرح هر کدام پرداخته ميشود:
پيشگيري اوليه به مداخلههاي اطلاق ميشود که از طريق آن به زوجها کمک ميشود تا دچار درماندگي نشوند. اين نوع مداخلهها منابعي را براي زوجها فراعم ميكنند که از طريق آن از بوجود آمدن مشکل جلوگيري ميشود. در بيشتر موارد جهتگيري اين نوع مداخلهها به دورههاي انتقالي و چرخههاي زندگي زناشويي است (به عنوان مثال، آشنا شدن، ازدواج، تولد اولين فرزند و غيره). در جريان اين دورههاي حساس، استرس در حد بالاست و براي اينکه زوجها به طور موثر وارد روابط شوند به راهبردهاي مقابلهاي اثربخشتري نياز دارند و برنامههاي پيشگيري اوليه به همين منطور تهيه ميشوند.
پيشگيري سطح دوم، براي افرادي که با توجه به مشکلات ارتباطي در معرض خطر بيشتري هستند، بکار گرفته ميشود. اين زوجها در معرض آسيب با استفاده از روشهاي ارزيابي و تشخيص منظم شناسايي ميشوند. هدف پيشگيري سطح دوم عبارت است ازتمرکز بر مشکلات رابطهاي و تلاش براي کاهش شدت خطر وآسيبهاي آن.
پيشگيري سطح سوم، براي زوجهاي است که قبلا مشکلات شديدي را تجربه کردهاند و اين مداخلهها بمنظور کاهش احتمال بازگشت آنها ميباشد. واضح است که اين زوجها احتمال عود دارند (اديتال و لوي، 2005؛ نقل از عيسي نژاد، 1387).
برگر وهانا (1999) اهداف سه سطح پيشگيري را در ارتباط زوجها به صورت زير مشخص کرده است.
پيشگيري اول: اين برنامهها بر کمک کردن به زوجها در جهت رويارويي با مسائل طبيعي زندگي، همچون دورههاي انتقالي زندگي تاکيد دارند.
پيشگيري دوم: اين برنامهها براي پيشگيري از نارضايتي آينده يا از دست دادن رابطه دلخواه، همچون مهرباني و صميميت، طراحي ميشوند.
پيشگيري سوم: اين برنامهها به زوجهايي که مشکلات جدي دارند کمک ميكند تا از زوال رابطه و يا جدايي زناشويي جلوگيري کنند.
2-3-2- برنامه ارتقاء ارتباط
2-3-2-1- تاريخچه غنيسازي روابط
ريشههاي تقويت ارتباط به دهه اول سال 1950 بازميگردد (جورني، 1990). زماني که جورني متوجه وجود والدين در حفظ مشکل کودکان شد. او اينگونه استدلال ميکرد که اين مشکل ممکن است بخاطر حسادت والدين از نقش ويژه درماني تراپيست با کودک باشد و يا بخاطر تهديد غرور والدين از اينکه احساس کنند در نقش والديني بدي قرار گرفتهاند و بچههايشان را سردرگم کردهاند. به نظر ميرسيد که به هر دوي اين عوامل با نام نويسي کردن از والدين به عنوان دستيار تراپيست ميتوان رسيدگي کرد (جورني، 1997). اينگونه استدلال شد که اگر والدين براي رفتار به شيوه درمان رواني آموزش ببينند، تغيير در سيستم خانواده افزايش زيادي خواهد داشت. اين منجر به ايجاد درمان فرزندي، که در حال حاضر درمان تقويت ارتباط خانواده-کودک يا درمان خانواده-فرزندي ناميده ميشود، شد. که در آن به والدين آموزش داده ميشود تا بازي (نمايش) با بچههايشان اجرا کنند که مشابه درمان نمايش کودک محور راجرز ميباشد. سپس آنها ياد ميگيرند که اين مهارتها را انتقال و عموميت دهند تا در زندگي روزمره در زمان درست بکار برند. آنها همچنين مهارتهاي اصلاح رفتار و کار بامشکلات عاطفي خودشان را ميآموزند تا در خانه استفاده کنند. اين روشها براي خانوادههاي مجزا يا گروههاي خانوادگي نيز کاربرد دارد. پروژه تحقبقاتي سه ساله مشخص کرد که اين شيوه خيلي موثر بوده است (جورني1976، استوور1971، آکسمن1971).
اين انگيزهاي براي ايجاد درمانهاي REبراساس همان اصول، فلسفه و روشها شد براي زوجها و خانوادههاي که فرزندان بزرگتري دارند. از آنجايي که درمان RE عمدتا بر اساس آموزش مهارتها ميباشد، قدمي منطقي براي آموزش مهارتها به زوجها و خانوادهها ميباشد. قبل از اينکه به مشکلات حادي دچار شوند. اين برنامهها تقويت RE و برنامههاي پيشگيري از مشکل شدند (گينزبرگ، 2000).
2-3-2-2- پايههاي نظري
نظريهاي که پايهي رويکرد REبر آن قرار دارد ترکيب منحصر به فردي از چها رمکتب عمدهي روان درماني است: روان پويايي، رفتارگرايي، انسانگرايي و رويکرد بين فردي. براساس تجارب، تفسير و برداشت جورني از تحقيقات روانشناسي، خصوصا در بخش روان درماني و اصلاح رفتار، تجارب باليني و ميداني و مشاهدات بلند مدت، بخشهاي از هر مکتب انتخاب و بقيه کنار گذاشته شد. آنچه باقي ماند بصورت يکپارچه و متحدالشکل بر پايه آموزش مهارتها گردآوري شد. بصورت خيلي خلاصه عناصر اصلي که شالوده... ميباشد را ميتوان به شرح زير توصيف کرد:
از نظريه روان پويايي مفاهيمي از قبيل اهميت ضمير ناخودآگاه و قدرت مکانيسمهاي دفاعي، مفاهيم لزوم رشد روانشناختي، افزايش درک خويشتن، قدرت درماني تخليه هيجاني، تجربه عواطف سرکوب شده يا سر پوش گذاشته شده را در برميگيرد. از نطريه آدلر، مفهوم رفتار انسان که با اصطلاحات جستجوي اهداف و قدرت تسلط جويي و ميل به برتري درک ميشود يعني زماني که انسانها هدفي را دنبال ميكنند. از مکتب انسان گرايي، به ويژه نظريه راجرز، مفهوم مکانيسمهاي دفاعي (ازتحريف واقعيت ميآيد) که بخاطر تهديد خودپنداره شخص شروع ميشود گرفته شده است، همچنين مفهوم پذيرش دائم بيقيد و شرط، احترام و همدلي براي ايجاد رابطهاي مثبت و قوي و کاهش نيازهاي ديگران از اين نظريه اقتباس شده است. از نظريه يادگيري در همه ابعاد اجتماعي، رفتاري، شناختي اين مفهوم بدست آمد که رفتارهاي مفيد و بهبود دهنده زندگي را ميتوان با روش سيستماتيک آموزش داده و فراگرفت. عقيده بر اين است که آموزش مهارتهاي صحيح به شرکتکنندگان، رشد و تغيير مثبت ارتباط را بهبود و سرعت ميبخشد.
روشهاي برگرفته از نظريه يادگيري و رفتار درماني خيلي مفيد شمرده شدهاند نه تنها براي افراد حرفهاي که مهارتهاي. RE را آموزش ميدهند بلکه براي خود شرکتکنندگان تا بتوانند تغييراتي ايجاد کنند که مطلوب خود و شريک زندگيشان باشد.
از نظريه بين فردي که ساليوان (1974) منشاء آن بود و توسط لري (1957) گسترش يافته، اين مفهوم دريافت شده که افراد مهم اطراف ما چگونگي عملکردمان را به ما ميآموزند. تمام افراد به صورت ناهشياري به روش خاصي براي پاسخ به ديگران عمل ميكنند که احساس راحتي ميكنند و به ميزان کمتري اضطراب را به همراه دارد. بسياري از روشهاي عادتي رفتار (آنهايي که هدفشان در ابتداي زندگي بود) آنچنان ناخودآگاه و خودکار شدند که لري (1957) آنها را "انعکاسها"ناميد. نظريه REبيان ميدارد که آوردن دامنه وسيعي از رفتارهاي بين فردي به حوزه انتخاب خودآگاه، کليد روشهاي کارآمد و مقرون به صرفه براي بهبود رضايت فردي و بين فردي ميباشد.
بنابراين REبه شرکتکنندگان ميآموزد که تشخيص دهند هر سکون و حرکتي از طرف شخص ديگر فرصتي ايجاد ميكند تا بصورت خودآگاه طبيعت پاسخ ديگري را تغيير دهد و متعاقبا پاسخ تمام افراد ديگري که به دنبال ميآيند را هم تغيير ميدهد. بجز در روابط شيدايي که در آنجا نيز فرد فاقد اختيار نيست.
هميشه فرد اين انتخاب را دارد که به گونهاي عمل کند تا پاسخهاي مطلوب بيشتري از طرف مقابل در پي داشته باشد. در حوزه هر ارتباط بين فردي، مخصوصا ارتباطات زناشويي و خانوادگي هدف REاين است که به شرکتکنندگان بياموزد که چگونه به صورت خودآگاه چنين انتخابهايي داشته باشند.
افزايش توانايي افراد براي انتخاب کردنهاي انعطافي و خودآگاه در خدمت رسيدن به اهداف اجتماعي و شخصي مثبتشان، به عنوان سريعترين و مطمئنترين راه تقويت سازگاري و کارايي ارتباطات مورد بررسي قرار گرفته است. از منظر REپيشگيري و غنيسازي به عنوان نقاط مختلف روي يک زنجيره ديده ميشود. اهداف پيشگيري، درمان و غنيسازي هر کدام بعنوان "کمک به مردم براي تغيير به سمتهاي مثبت"ديده ميشوند. اينکه پيشگيري است يا درمان فقط بستگي به زمان استفاده از آن دارد، براي مثال آيا آموزش در اوايل ازدواج يا بعد از آن دريافت کنند (اگر شما آموزش مهارتها به زوجين را زود انجام ندهيد، مسلما مجبور خواهيد بود بعدا اين کار را انجام دهيد). اگر اين کار را زود انجام ندهيد، افزايش متعاقب بافتهاي زخمي رواني، يادگيري الگوهاي جديد را پيچيدهتر و مشکلتر خواهد کرد. در اين حالت بجاي پيشگيري از درمان کمک گرفته ميشود. (سيندر، 2000).
2-3-2-3- شيوههاي مداخله
مهارتهايي که در ساختار REمورد استفاده قرار گرفتهاند، آنهايي هستند که به احتمال زياد براي برآورد کردن شديدترين تمايلات خانوادهها تقريبا در همه فرهنگها کاربرد دارند. اين تمايلات شامل عشق، دلسوزي، تعلق، اعتماد، وفاداري، امنيت و لذت هستند که در بين بقيه از اهميت بيشتري برخوردارند. برآورده کردن هر يک از اين تمايلات براي طرف ديگر و اعضاي ديگر خانواده توسط فرد به عنوان يک کارکرد رواني- اجتماعي اساسي که در روابط نزديک صورت گرفته است، تلقي ميشود که با ايجاد يک فضاي ثابت و پايدار، عشق و صميميت، خودباوري و رشد روانشناسي هرعضو را تقويت ميكند. دلسوزي و علاقهمندي ميتواند مهمترين عامل فردي در بهبود ارتباطات صميمي سازنده، محبت دوگانه و قابل اعتماد و فضايي براي رشد شخصي باشد. به عبارتي از ديدگاهRE آنچه در بلندمدت مهم است و در دورههايRE بدست ميآيد روابط زوجي سالم، توانايي حل مسئله به روشي دو سونگر و منصفانه، توانايي حفظ جو مراقبتي در طول بحث و حل مسئله، توانايي اتخاذ ديدگاه فرد ديگر، توانايي تعامل با ديگر شرکتکنندگان، توانايي بوضوح ديدن خود و ديگري، توانايي مانع شدن يا کاهش دادن چرخههاي تعامل منفي-منفي وخشم، توانايي تغيير در الگوهاي رفتاري مورد انتظار فرد، کمک به فرد جهت رسيدن به تغييرات مطلوب مورد انتظار خودش و کمک به شريک خود تا تغييراتي که ميخواهد انجام دهد. اينها هم تغييراتي است که از طريق تسلط برمهارتهاي برنامهRE ايجاد ميشوند. جنبه ديگر ايجاد و نگهداري ارتباطات رضايت بخش و پايدار شامل توانايي درنظر گرفتن تصوير کامل زمانيکه در رابطه به مشکل يا تضاد برخورد ميكنيم. در اين شرايط جنبهي خيلي رايج، ناديده گرفتن افکار و احساسات مثبت در طرف مقابل است. با ايجاد پنداشت مثبت، افکار و احساسات منفي زير افکار و احساسات مثبت پوشانده ميشود و رابطهاي دوستانه ايجاد ميشود. در يک رابطهي دوستانه انگيزه براي تغيير خيلي افزايش مييابد (گينزبرگ، 2000).
يک اصل عمومي کليدي براي ايجاد تغييرات ساختاري در ارتباط، بيان صادقانه احساسات و افکار به روشي است عزت نفس طرف مقابل را تهديد نکند. انجام اين کار يعني يادگيري براي ابراز خويش به روشي دلسوزانه يک نوع ابزار است که توانايي همسر را براي درک و پذيرش افکار و احساسات گويند بالا ميبرد وهم به نوبهي خود گوينده را راحتتر ميكند تا به صورت باز و صادقانه و دلسوزانه خود را ابراز کند. در حقيقت دلسوزي و صداقت دو ارزشي هستند که از طريق REارتقا يافته و تقويت ميشوند. کاربرد مناسب اين دو مهارت در ارتباطات بين فردي بصورت ثابت باعث ميشود دوستان صميمي (وتقريبا هر کس ديگر) به رشد ارزش ديگري به نام تساوي حقوق برسند. در برنامهها و درمانهاي RE، زوجين 9 مهارت بهم پيوسته را ميآموزند که باعث ترويج ارتباطات سالم ميشود. استفاده از اين مهارتها، فعل و انفعالات در مسير احترام متقابل بيشتر، تفاهم، همکاري و علاقهمندي را تغيير ميدهد.
در ادامه توضيحي مختصر از هدف هر مهارت آورده ميشود. تفاسيري که هر مهارت را تعريف ميكنند خيلي خاص هستند. شبيه قوانين يک بازي هستند که اگر به قوانين عمل شود نتيجه آن رفتار با مهارت است. مهارت ابرازگري به شرکتکنندگان توانايي ميدهد تا بتوانند منابع استرس، نيازها و اميال خويش را بهتر درک کرده و آنها را به ديگران به گونهاي ابراز کنند که به احتمال خيلي کم حالت تدافعي، عصبانيت، خشونت و تضاد ايجاد کرده و بيشتر منجر به تفاهم، همفکري، همکاري و حمايت شود. اين تخصص صاحبش را بر آن ميدارد تا ديگران را در پروسه تضاد و حل مسئله با سرعت و موفقيت بيشتر و عصبانيت کمتر درگير کند. مهارت تلقين، به شرکتکنندگان توانايي ميدهد تا بتوانند با دلسوزي بيشترنيازها و آمال بين فردي، روانشناختي و عاطفي ديگران را درک کنند ودر طي زمان رفتارهاي باز، صادقانه، مرتبط، متعهدانه، با همکاري، همدردي، حمايتي و صميمي از ديگران استخراج کنند. مهارت بحث و مذاکره، به زوجين کمک ميكند در زماني که موارد مشکل را بحث ميكنند فضاي احساسي مثبت را حفظ کنند تا از تشديد عصبانيت و انحرافات تدافعي جلوگيري شود واحساسات عميق و موارد ريشهاي ضروري براي حل اين موارد مشکل را با موفقيت و وسعت بيشتر درک کنند. مهارت تسهيلگري، به شرکتکنندگان توانايي ميدهد تا از مارپيچهاي ارتباطي منفي-منفي خارج شوند و با استفاده از مهارتهاي RE ارتباط را دوباره از سر بگيرند. مهارت حل تعارض، به شرکتکنندگان اين توانايي را ميدهد تا راه حلهايي خلاق براي مشکلات شان تدبير کنند. راه حلهايي که رفع نياز دو جانبه را افزايش دهد و کارآمد و بادوام باشند.
مهارت تغيير خود، به شرکتکنندگان توانايي ميدهد تا به ديگران کمک کنند طرز فکر، احساسات و رفتارهايشان را تغيير دهند تا اهداف شخصي و بين شخصي شان را بهتر انجام دهند. مهارت انتقال و عمومي سازي، به زوجين آموزش ميدهد تا از مهارتها در زندگي روزمره و با افراد مهم ديگر علاوه بر همسر (مانند بچهها، والدين، دوستان و همکاران) استفاده کنند. مهارت نگهداري، به شرکتکنندگان توانايي ميدهد که مهارتها را در طي زمان حفظ کنند. برنامههاي غنيسازي و پيشگيري از مشکل که برگرفته از درمان RE است برنامهاي براي کمک به زوجين است تابه سطوح عميق احساسات و کسب بينشهاي درون شخصيتي مهم برسند. يک عامل مهم در اين رابطه راهي است که به زوجين پاسخ به جملات خودابرازي همسرشان را آموزش ميدهند. در بسياري از برنامههاي ديگر و در آموزش اساسي بيشتر تراپيستها در رابطه با نوع پاسخ مورد استفاده ارباب رجوعشان، شرکتکنندگان ياد ميگيرند آنچه که فرد ديگرمي گويد را تفسير و منعکس کنند. در REبه اولين پاسخ به فردي که خودش را اظهار کرده است، پاسخ موکد ميگويند. اين همان پاسخي است که توسط تراپيست در زمان درمان به زوجين آموزش داده ميشود.
شکل (2-2) نشان ميدهد که چگونه 9 مهارت RE ميتوانند براي ارتقاي روابط زوجها به کار روند و در صورتي که به درستي آموخته شده و در موقعيتهاي مختلف در طول زمان به کار روند به خوبي ميتوانند سلامت جسمي و رواني مورد انتظار را ايجاد کنند. شکل (2-2) نشان ميدهد که RE سعي دارد تغييرات مثبت در عواطف، شخصيت و رفتار ايجاد کند که همگي با يکديگر تغييراتي را در يک مدل پيوستگي منسجم نشان دهند. روند اين شکل شامل: در صحبتهاي منزل، همچنان که زوجين بر روي موضوعي براي ارتقاي روابطشان، يا حل مسئلهاي کار ميكنند، مهارت همدلي، دلسوزي و ارتباط، اعتماد و صداقت و احترام بين آنها را افزايش ميدهد. مهارت بحث و مذاکره به زوجين اجازه ميدهد که بر تمرکز خود ادامه داده و به ريشهي مشکل دست يابند، حتي زماني که بحث آنها انواع تعارضات سخت و رنجآور و اضطرابزا را به دنبال دارد. در حالت کلي شريکها به يکديگر کمک ميكنند تا به استفاده از مهارت به صورت توافقي و مشترک ادامه دهند. بعضي اوقات خود گفتگو همه چيزي است که براي حل تعارض يا مشکل نياز است زيرا برطرف نمودن مشکل، چيزي نيست که به توسعه الگوي رفتاري جديد از طرف يک يا هر دوي زوجين باشد. وقتي که الگوي جديدي از رفتار نياز باشد، مهارت حل مشکل يا تعارض زوجين را قادر ميسازد توافقي واضح را توسعه دهند که تا حد امکان به رفع نياز صد در صدي هر نفر نزديک شوند و توافق کنند که چه کسي دقيقا چه چيزي، چه موقع و چند مرتبه انجام دهد. همچنين به آنها کمک ميكند تا طرحي را گسترش دهند جهت ارزيابي اينکه اين توافق چقدر خوب عمل کرده و در طي زمان تغييرات لازم را انجام دهند. در چنين مواردي، توافقات بيشتري انجام ميشود که امکان استفاده از مهارتهاي تغييرخود و کمک به تغيير ديگران را ميدهد تا دائما منجر به تغيير در زندگي روزانه شود. افراد تحت آموزش از رفتارهاي جديد با افراد ديگر در شرايط ديگر ميتوانند کار کنند که مهارت انتقال و عموميسازي ميشود. همان طور که زوجين طرحهاي بهبودي را توسعه داده و اجرا ميكنند و در حل مشکلات و تعارضات موفق ميشوند، آنها ميل و توانايي خود و همسرشان براي ايين کار را گسترش ميدهند. نتيجه آن هماهنگي بيشتر، صميميت بهينه و رضايت بالاتر از ارتباط است. بعلاوه از طريق عموميسازي و انتقال و ظرفيت آنها براي استفاده از مهارت نگهداري براي حفظ تغييرات مثبت در طي زمان، شرکتکنندگان ارتباطات مهم ديگر را بهبود ميبخشند. پيوستگي کلي مهارتها تغيير شخصيت مهمي را ايجاد و در کل موفقيت در بهبودي سلامت رواني و جسماني را ايجاد خواهد کرد. و در آخربايد در نظر داشت که RE شامل مهارتهاي مشتق از تغيير رفتار است، بنابراين مهارتهايRE کاملا براي مشکلات رفتاري مانند سيگارکشيدن و مصرف مواد مخدر يا الکل نيز کاربرد دارد (سوکا، 2005).
114300-228600مهارت بحث و مذاكرهمهارت خود ابرازيمهارت همدلي مهارترهبري خط تمركز و كشف هسته مشكلات و تعارضات تخليه هيجاني سازنده افزايش تظاهر هيجاني مثبتافزايش دلسوزي، اعتماد، باز بودن، احترام تغييرات عاطفي و شناختي كه باعث افزايش اعتماد و تمايل به كامل كردن نيازهاي شخصي و بين فردي خود و همسر ميشودمهارت حل مسئله و تعارض مهارت كمك به تغيير ديگري موافقت در روشن كردن تغييرات رفتاري مهارت تغيير خودمهارت انتقال و تعميمشروع تغيير الگوي رفتاري تغيير الگوهاي رفتاري در رابطه زناشويي، هماهنگي و انسجام بيشتر، صميميت مطلوب، رضايتمندي رابطهاي كاربرد كلي پايدار در طول زمانمهارت نگهداري و تداومنتايج مثبت مشابه با فرزندان، خانواده اصلي، دوستان و همكارانكاهش فشار و استرس، افزايش عزت نفس، روابط بين فردي اثر بخش، افزايش رضايت بين فردي و سبك زندگي سالم شكل (2-2): مهارتهاي R. E (جورني و كاودو، 1999؛ ص 80)00مهارت بحث و مذاكرهمهارت خود ابرازيمهارت همدلي مهارترهبري خط تمركز و كشف هسته مشكلات و تعارضات تخليه هيجاني سازنده افزايش تظاهر هيجاني مثبتافزايش دلسوزي، اعتماد، باز بودن، احترام تغييرات عاطفي و شناختي كه باعث افزايش اعتماد و تمايل به كامل كردن نيازهاي شخصي و بين فردي خود و همسر ميشودمهارت حل مسئله و تعارض مهارت كمك به تغيير ديگري موافقت در روشن كردن تغييرات رفتاري مهارت تغيير خودمهارت انتقال و تعميمشروع تغيير الگوي رفتاري تغيير الگوهاي رفتاري در رابطه زناشويي، هماهنگي و انسجام بيشتر، صميميت مطلوب، رضايتمندي رابطهاي كاربرد كلي پايدار در طول زمانمهارت نگهداري و تداومنتايج مثبت مشابه با فرزندان، خانواده اصلي، دوستان و همكارانكاهش فشار و استرس، افزايش عزت نفس، روابط بين فردي اثر بخش، افزايش رضايت بين فردي و سبك زندگي سالم شكل (2-2): مهارتهاي R. E (جورني و كاودو، 1999؛ ص 80)2-3-2-4- استراتژيهاي مداخله و فرمتهاي زماني براي برنامههاي RE
غنيسازي و برنامههاي پيشگيري از مشکل و درمانهاي REبراي اشخاص، زوجين و افراد يک خانواده همگي قابل استفاده هستند. هيچ فرمت زماني ثابت وجود ندارد. برنامههاي غنيسازي و پيشگيري از مشکل ميتواند به دو برنامه يک روزه تقسيم شوند (يک روز براي مهارتهاي اصلي و يک روز براي مهارتهاي پيشرفته) يا دو روز متوالي برگزارشود. همچنين ميتوان در يک سري از جلسات هفتگي انجام داد، که به صورت دو ساعت در هفته به مدت ده تا پانزده هفته انجام ميشود. نمونه ديگر فرمتهاي زماني، برنامه نيم روزه است که هفتهاي يک روز طي چهار هفته اجرا ميگردد. مزاياي زيادي براي برنامهاي که طي چند هفته به صول ميانجامد وجود دارد. در اين صورت زوجين فرصت بيشتري براي مطالعه مهارتها در خانه و استفاده از مهارتها براي حل مشکلات و توسعه مهارتها در خانه خواهند داشت. همچنين تکليفهاي خانه و کاربرد روزمره، کنترل و نظارت مهارتها را بصورت خيلي ارزشمند فراهم ميسازد.
يک فرمت منحصر به فرد براي برنامههاي غنيسازي مطالعه در خانه با مربيگري است. اين برنامه آموزش از راه دور ميباشد. منحصر به فرد بودن آن بخاطر اين است که شامل چهار ساعت آموزش است که ميتوان زوجين را بدون حضور فيزيکي مربيگري کرد. هر زوجي را با يک تلفن داخلي يا بلند گودار ميتوان آموزش شخصي داد. حتي با چهار ساعت آموزش خصوصي مهارتها در حالي که زوجين روي موارد مهم يا مشکلات ارتباطيشان کار ميكنند، هزينه چنين برنامهي مطالعه خانگي خيلي کمتر از يک کارگاه است. نام برنامه مطالعه خانگيRE مربيگري تلفني است.
2-3-2-5- روشهاي درمان RE
روش حل بحران-اين روش زماني استفاده ميشود که بحراني وجود دارد و بايد ظرف يک تا پنج ساعت حل شود زيرا تنها تعداد ساعات کمي براي درمان در دست است. اين روشي است که براي حل يک تعارض تنها ظرف مدت يک تا پنج ساعت طراحي شده است. بسته به ضرب العجل، جلسات ميتوانند دريک يا نيم روز ماراتن طراحي شوند. تراپيست نقش ارباب رجوعان را با استفاده گسترده از روشهايي درمانيRE بنام شستشو و شدن که در قسمتهاي بعدي توضيح داده ميشود، با طول زياد اجرا ميكند.
روش تجربي-اين روش زماني استفاده ميشود (جورني، 1989) که محدودهي زماني براي درمان بخاطر چند علت از پنج تا ده ساعت درماني ميباشد. اين درست است که شروع مراجعان به کار روي مشکلات جدي خود بسيار سريعتر از زماني است که منتظر بمانند تا اينکه کاملا مسلط بر مهارتهاي هستهاي و محوريREشوند و باعث صرفه جويي در وقت ميشود ولي اين خطر را ايجاد ميكند که مراجعان نتوانند به صورت کامل و مطمئن مثل روش زمانبندي شده مهارتها را ياد بگيرند.
روش زمانبندي شده- در اين روش تخميني زده ميشود راجع به مدت زماني که طول ميکشد تا ارباب رجوعان مسائل اصلي يشان را برطرف کرده و بتوانند از مهارتها در زندگي روزمره شان استفاده کنند، اينکار بر اساس اطلاعات جمعآوري شده در ورودي انجام ميگيرد. زمان آن بين ده تا بيست ساعت ميباشد اما ممکن است بيشتر طول بکشد، اگر مشکلات خاصي باشد که نياز به زمان بيشتري داشته باشد و همچنين تلاش ميشود تعهدي از زوجين براي اين مدت زماني گرفته شود.
2-3-2-6- روشهاي مداخله
يکي از نشانههاي مهم براي فهم فرايندRE اين است که زماني که مهارتهاي اصلي ياد گرفته ميشوند و اين کار خيلي زود انجام ميگيرد، به ارباب رجوعان هرگز اجازهي اينکه با يکديگر به صورت غير حرفهاي تعامل کنند داده نميشود. وقتي يک يا هر دو نتوانندماهرانه عمل کنند، درمانگر از روشهاي حل مشکل، مدلسازي، شدن و شستشو استفاده ميكند (روشهايي که در قسمتهاي بعدي توضيح داده ميشود). همچنين مهم است بدانيم که بعد از يادگيري مهارتهاي اصلي تعاملات بين ارباب رجوعان تقريبا انحصاري وبين شريکها ميباشد. مهارت بحث و مذاکره تضمين ميكند که هر دو همسر هر زمان خودشان را ابرازميكنند دلسوزي دريافت کنند. بدين معني که در تمام لحظات گفتگو به نوبت يکي از همسران در نقش ابراز کننده و ديگري در نقش پاسخ همدلانه است. دستورالعملهاي بحث و مذاکره به آنها نشان ميدهد که چگونه به روش سازنده و هماهنگ از يک حالت به حالتي ديگر بروند به طوري که هم زمان به نيازهاي عاطفي شان نيز پرداخته شود. وقتي به شرکتکنندگان يک مهارتRE آموخته ميشود، عموم مراحل زير در قالبهايي به کار برده ميشود که بيش از يک روز يا آخر هفته طول ميکشد:
1- ارائه دليلي عقلاني براي يک مهارت و اينکه چگونه ميتواند براي رسيدن به اهداف ارتباطي کمک کند.
2- ارائهي تکاليف خواندن براي مطالعهي مهارتهاي پايهRE شامل: الف) راهنماي برنامهي غنيسازي روابط (جورني، 1991)، يا راهنماي کمکي غنيسازي روابط (جورني، 1991)؛ ب) برنامه شنيداري غنيسازي روابط (جورني، 1994) و ج) نوارهاي سمعي غنيسازي روابط (جورني واگلسنگ، 1981).
3-استفاده از نوارهاي ويديويي يا نقش بازي کردن زنده در جلسه براي نشان دادن مهارت.
4-طراحي و پاسخ دادن به سوالاتي در مورد قسمتهاي مختلف مهارت.
5-نظارت بر زوجين در تمرين مهارت، با کار بر روي موضوع خاصي که براي زوجين اهميت دارد.
6-ارائهي تکاليف منزل براي تمرين هر مهارت، که کاربرد غنيسازي روابط را در خانه نشان ميدهد.
7-به تدريج ارائهي تکليف منزل براي تمريت مهارتها در خانه سختتر از زماني ميشود که عنوان، موضوعات و طرحهاي غنيسازي و مسائل و تعارضات واقعي وجود دارد.
8-تکميل پرسشنامه روابط، چک ليستها و گزارشهاي کوتاه و نوارهاي صوتي که افراد از جلسات حل مسئله و تعارض در خانه تهيه ميكنند.
9- نظارت بر پيشرفت کامل و تاثيرگذاري کامل مهارتها با استفاده از آنچه در بالا آمد. 10- چنانکه شرکتکنندگان کاملا در کاربرد مهارت ماهر شدند، ممکن است نظارت روزمره برنوارهاي صوتي کنار گذاشته شود، ولي گزارش تمرينات و ساير تکاليف ادامه مييابد (گينزبرگ، 2000).
2-3-2-7- پاسخهاي خاص رهبر يا درمانگر
چندين پاسخ رهبر يا درمانگر مورد استفاده در RE وجود دارد که در اين تحقيق فقط بر روي آنهايي که منحصر به RE هستند بحث ميشوند.
2-3-2-7-1- تبديل شدن
در شدن (سيندر، 1996) پيش از آنکه مراجع با گفتگو آماده شود و يا مثل سرمشق دهي صورت گيرد يا پيشنهادي ارائه شود که متناسب با مراجع باشد و او را برانگيزد، درمانگر بيشتر نقاب و شخصيت مراجع آن را گرفته و با شريک"الف" يعني"ب" صحبت ميكند، چنانکه گويي درمانگر به "الف"تبديل شده باشد. شدن در شرايط بحراني که يک موضوع مشکل بايد مورد بررسي قرار گيرد استفاده ميشود. زماني که زوجين هنوز انجام درست مهارتها را ياد نگرفتهاند و مراجع مغلوب احساسات شده و نميتواند صحبت کند يا وقتي که احساسات و پوياييهاي زير بنايي درگيرند که براي شکل دهي و برانگيختن بسيار پيچيده هستند. (اين مورد بخصوص در مورد نوجواناني که در صحبت کردن خيلي مقاوم هستند بکار ميرود).
2-3-2-7-2- رفع مشکل
رفع مشکل در هر نوع شرايط مشکل استفاده ميشود. در حل مشکل رهبر يا درمانگر از مهارتهاي RE مستقيما با شرکتکنندگان استفاده کرده و زوجين را در مهارتها مربيگري ميكند. براي مثال زماني که يک شرکت کننده بخاطر احساسات خيلي قوي قادر به ادامه استفاده از مهارتها نميباشد و همسرش نيز مهارت کافي براي مديريت اين وضعيت بصورت همدلي را ندارد. درمانگر با شرکت کننده همدلي ميكند تا احساسات کاملا آزاد شود تا بتوانند استفاده از مهارتها را خودشان ادامه دهند. نمونه ديگر ميتواند زماني باشد که شرکت کننده مايل به دنبال کردن فرايندRE نباشد، در اين صورت رهبر به صحبتهاي شرکت کننده گوش ميدهد و پاسخهاي همدلانه ميدهد تا زماني که روشن شود که شرکت کننده ميخواهد ديدگاه رهبر را گوش کند. در اين هنگام رهبر از مهارت ابرازگري براي انتقال ديدگاهش در مورد مسئله استفاده ميكند و سپس مجددا به شنيدن و همدلي با مراجع ميپردازد. (سوکا، 2005).
2-3-2-7-3- شستشو دادن
شستشو دادن روشي پيچيده است که در آن درمانگربراي دو زوجي که هر دو بيمهارت هستند نقش شدن را انجام ميدهد و به هر دو نفر پاسخهاي همدلانه ميدهد. هر زمان که درمانگر با نفر الف صحبت ميكند يا نفر الف با او صحبت ميكند، بايد به گونهاي به درمانگرنگاه کند ومخاطب قرار بگيرد گويا که درمانگر همسر اوست، وبرعکس. تفاوت اين روش با روشهاي ديگرRE اين است که مراجعان به جاي صحبت با يکديگر با درمانگر صحبت ميكنند وراه حلهاي تعارضات و مشکلات معمولا در ابتدا توسط درمانگر در نقش يک مراجع پيشنهاد ميشود. از اين روش براي حل سريع مشکلات عاطفي شديد در زمان کوتاه استفاده ميشود. و روش اصلي حل مسئله و حل بحران در درمان RE ميباشد. (سيندر، 1996؛ به نقل از سيندر، 2000).
2-3-2-8- انتخاب برنامهRE
در رابطه با برنامه RE يا هر برنامه غنيسازي و حل مشکل بايد به مراجع در رابطه با اينکه چه توقعي از درمان داشته باشد آموزش داده شود. و در زمان ثبت نام مشخص شود که آيا مراجع ميتواند انتظارات بيشتري از آنچه در برنامه ارائه ميشود داشته باشد. اگر مراجع براي برنامه پايان هفتهاي کوتاه مدت ثبت نام کرده است، بايد ببينيم آيا برنامهRE بلند مدت يا درمان شخصي گزينههاي بهتري هستند، و اين احتمالات با شرکتکنندگان بحث شود. اينکه آيا درمان زوجي يا خانوادگي يا درمان کمکي خانوادگي ميتواند بکار رود، درمان خانواده-زوجي بعنوان درمان استفاده ميشود. براي مثال اگر يک مراجع بالغ قادر به صحبت کردن معني داربخاطر روان پريشي يا هوش نباشد، روشهايي مثل شدن ميتواند کارگشا باشد. حتي اگر مراجع بالغ نتواند شرکت کند، اعضاي ديگر خانواده ميتوانند بعنوان عوامل روان درماني براي کمک به فرد نيازمند شرکت کنند.
2-3-2-9- اهداف برنامهRE
به منظور ايجاد تغييرات مورد انتظار در افراد و زوجين آموزش 9 مهارت در اهداف برنامه RE گنجانده شده است (جورني، 1975، پرستون و جورني، 1982؛ به نقل از برگر وهانا، 1999).
1-مهارت بياني (خود ابرازي): اين مهارت مراجع را مجهز ميسازد به فهم بهترخواستها و نيازهاي هيجاني- رواني و بين فردي، بيان خواستها و نيازها به افراد نزديک بدون ايجاد اضطراب و تعارض و دفاعي برخورد کردن، رويارويي با تعارضات و مشکلات با اضطراب کمتر به طور جراتمندانه و مثبت. برخورد کردن.
2- مهارت همدلي: اين مهارت مراجع را مجهز ميسازد به فهم بهتر نيازها و خواستهاي رواني-هيجاني و بين فردي با ديگران، برانگيختن رفتارهاي خودجوش و صادقانه و صميمانهتر در ديگران.
3- مهارت گفتگو و مذاکره: اين مهرت مراجعان را قادر ميسازد تا در هنگام کاربرد مشکلات و تعارضات يک جو عاطفي مثبت را حفظ نمايند. اين امر باعث ممانعت از حاشيه رفتن از موضوعات اصلي و معطوف ساختن بحث به موضوعات اساسي ميگردد.
4-حل مسئله يا تعارض: اين مهارت اين توان را به فرد ميدهد تا به همسر خود در يافتن راه حلهاي خلاقانه براي مشکل خود کمک نمايد. مراجعان ياد ميگيرند راه حلهايي را برگزينند که به بهترين نحو ممکن نيازهاي زن و شوهر را برآورده سازد.
5-خود تغيير دهي: اين مهارت اين توان را به افراد ميدهد تا به نحو موفقيتآميزي توافقات خود را از همسرشان به مرحله اجرا در آورند. اين مهارت به آنها کمک ميكند تا ياد بگيرند چگونه هر چه سريعتر و همسانتر به تغيير نگرشها، احساسات و رفتارهاي خود مطابق توافقات به عمل آمده بپردازند.
6-کمک به تغيير ديگري: اين مهارت هر يک از زوجين را از اين توان برخوردار ميسازد که به ديگري در تغيير دهي نگرشها، احساسات و رفتارها به نحوي موفقيتآميز و همسان طبق توافقات به عمل آمده کمک نمايند.
7-تعميم دهي و انتقال: اين مهارت به مراجعان در به کارگيري مهارتهاي ارتقاء روابط در زندگي روزمره کمک ميكند.
8-مهارت آموزش نظارت: اين مهارت مراجع را توانمند ميسازد تا به آموزش استفاده همسانتر از مهارتهاي RE در زندگي روزمره با ديگران بپردازد. يعني آن که اين مهارت به مراجع آموزش ميدهد که به ديگران آموزش دهد به طرقي رفتار نمايد که موجب ارتقاء خود انگاره فردي مراجع و سلامت رواني و بهبود رابطه شود.
9-نگهداري: اين مهارت مراجع را قادر ميسازد تا همچنان و براي مدتهاي مديد براي پيشگيري، حل مسئله و غنيسازي از مهارتها ي آموخته شده استفاده نمايند.
2-3-3- برنامه آمادهسازي - غنيسازي اولسون
2-3-3-1- تاريخچه برنامه آمادهسازي اولسون
برنامه آمادهسازي اساسا پس ازدرک مشکلات کار با زوجين در مرحله قبل از ازدواج قرار گرفته، شکل گرفت. در اواخر دهه 1970 ديويد اولسون در سه برنامه پيش از ازدواج که در آن براي گروههاي 50 نفري زوجين برنامههاي سخنراني ترتيب داده ميشد، شرکت نمود. يک ارزيابي انجام شده حاکي از ناموثر بودن اين برنامهها و رويگرداني و مايوس شدن زوجين از اين برنامهها بود. سوال اين بود که چه کمکي به زوجين بايد کرد تا آمادگي بيشتر و بهتري براي ازدواج پيدا کنند؟ ايده اوليه اين بود که يک پرسشنامه زوجين ساخته شود که از طريق آن زوجين بتوانند با يکديگر در مورد رابطه خود صحبت نمايند. با طرح موضوعات مرتبط با زوجين در اين پرسشنامه، جاي اين اميدواري وجود داشت که زوجين شروع به صحبت در مورد موضوعات خود نموده و حتي قبل از ازدواج آن را حل نمايند. پس از ساخت اوليه پرسشنامه، يک طرح پژوهشي براي تعيين اثربخشي آن بعنوان يک پرسشنامه پيش از ازدواج و نيز مشاوره براي زوجين طرحريزي گرديد (اولسون و فورنير1987). اين مطالعه بر روي پنج گروه انجام شد: زوجيني که هيچگونه آمادگي قبل از ازدواج نداشتند، آنهايي که در يک برنامه آمادهسازي شرکت کرده بودند، آنهايي که در برنامه آمادهسازي بدون دريافت بازخورد شرکت کرده بودند، آنهايي که در برنامه آمادهسازي به همراه دو ساعت بازخورددهي شرکت کرده بودند و در نهايت آنهايي که در برنامه آمادهسازي به همراه چهار جلسه دو ساعته بازخورد دهي شرکت کرده بودند. نتايج مطالعه به روشني نشان داد که گروههاي آمادهسازي در مقايسه با دو گروه اول به نتايج قابل ملاحظهتري دست يافتهاند. ضمن اينکه گرروه آمادهسازي و گروهي که از چهار جلسه دو ساعته بازخورددهي برخوردار شده بودند. تغييرات مثبتتري را در بين کليه اين گروهها نشان دادند. اين يافتهها به شکلگيري پرسشنامه آمادهسازي انجاميد که از آن براي سنجش زوجين بهره گرفته ميشود.
2-3-3-2- ريشههاي نظري برنامه آماده سازي- غنيسازي السون
نسخه 2000 برنامه آمادهسازي – غنيسازي، يک برنامه پيش از ازدواج جامع و برخوردار از پايه و اساس نظري و تجربي و شواهد باليني مرتبط با زوجين ميباشد. اين برنامه با مد نظر قرار دادن چهار نکته مهم، به يک رويکرد پيشگيرانه موثر تبديل شده است. اين چهار نکته عبارتند از: 1- بايد عوامل مرتبط با موفقيت زناشويي شناسايي شود. 2- بايد زوجين در ارتباط با عوامل فوق الذکر سنجش گردند. 3- با ارائه بازخورد و تمرينات به زوجين بايد به آنها در حل مشکلات مشکلزا کمک نمود. و 4- زوجين به تمرينات کسب مهارت نيازمندند که به مهارتهاي ارتباطي و حل تعارض تاکيد داشته باشند. ابزار يا برنامهاي که درصدد بهبود ارتباط زوجين است بايد بتواند اطلاعاتي را در خصوص عوامل تعيين کننده در شکلگيري و تحول روابط قبل از ازدواج که پيشبينيکننده رضايت و ثبات زناشويي است، به دست بياورد.
2-3-3-3- اهداف برنامه آمادهسازي-غنيسازي اولسون
برنامه آمادگي سازي- غنيسازي داراي شش هدف است که هر يک از اين اهداف داراي يک تمرين جداگانه ميباشد. اين شش هدف از اين قرار هستند: کمک به زوجين در شناسايي و تکيه نمودن بر نقاط قوت رابطه و شناسايي حيطههايي از رابطه که مشکلزا بوده يا نيازمند برنامههاي غنيسازي ميباشد، آموزش زوجين به منظور ارتباط موثرتر در زمينه موضوعات مهم، حل موضوعات مشکلزا با استفاده از الگوي حل تعارض ده مرحلهاي، کند و کار و موضوعات مربوط به خانواده اصلي با بهرهگيري از نقشه زوجين و خانواده، طرحريزي برنامهاي براي نيل به اهداف فردي، زوجيني و خانوادگي، برنامه آمادهسازي- غنيسازي پنج تمرين را براي کمک به زوجين در دستيابي به اين اهداف طراحي نموده است. که هدف از آنها تشويق زوجين به همياري و برنامهريزي با يکديگر براي مواجهه باموضوعات مهم ميباشد (اولسون و اولسون، 1999).
تمرين 1: سهيم شدن نقاط قوت و رشد آفرين
هر يک از زوجين سه حيطه که احساس ميكنند از حيطههاي رشد آفرين رابطه آنان محسوب ميشود، انتخاب مينمايند. سپس هر يک از آنها تشويق ميشود تا آنچه را که نقطه قوت رابطه ميپندارد با ديگري در ميان بگذارد.
تمرين 2: تهيه يک فهرست از درخواستها
جراتورزي و گوشدادن فعال دو مهارت مهم هستند که در تمريين ارتباطي شماره دو زوجين بر آنها تاکيد ميشود. زوجين سه کار که از همسر خود انتظار دارند در اکثر مواقع انجام دهد را فهرست ميكنند و به نوبت آن را با هم در ميان ميگذارند، که در اين ميان گذاردن خواستها باعث افزايش جراتورزي آنان در قبال يکديگر ميشود.
تمرين 3: مراحل حل تعارض زوجين
در اين تمرين مشاور يک فرايند ده مرحلهاي را براي حل تعارضات، در خلال يک جلسه بازخورددهي به زوجين معرفي مينمايد سپس زوجين با انتخاب يک موضوع خاص، به عنوان تکليف بر روي آن کار ميكنند.
تمرين 4: طرحها و بودجه مالي
در اين تمرين از زوجين درخواست ميشود تا جدولبندي بودجه را تکميل نموده و هر يک فهرستي از اهداف مالي کوتاه و بلند مدت خود تهيه نمايند. اين تمرين غالبا به شکل يک تکليف به زوجين ارائه ميشود. در اين بين مشاور ميتواند براي طرحريزي يک بودجهبندي واقع بينانه و عملي و تعيين اهداف مالي کوتاه و بلند مدت به زوجين کمک نمايد (اولسون و ديفراين، 1997).
تمرين 5: اهداف فردي، زوجي و خانوادگي
تعيين و سپس در ميان نهادن اهداف به عنوان يک زوج، افزايش ارتباطات، صميميت نيز پيوند عاطفي را در پي ميآورد. در تمرين 5 به هر يک از زوجين يک تکليف جداگانه داده ميشود به اين صورت که بايد به تعيين دو يا سه هدف فردي، زوجي و خانوادگي بپردازند. سپس با استفاده از الگويي که تغيير نام دارد سعي کننند تا براي رسيدن به اهداف مورد نظر خود کوشش کنند. اهداف بايد ظرف يک مدت 1 تا5 ساله قابل دستيابي باشند. مشاور در خلال جلسه بازخورد دهي از زوجين درخواست ميكند تا به نوبت اهداف خود را با يکديگر در ميان گذارده و به شباهت و تفاوتهاي موجود بين آنها توجه کنند.
2-4- پيشينهي پژوهشي
بر اساس بررسيهاي محقق مشخص گرديد که تا کنون در داخل کشور، پژوهشي در خصوص تاثير مداخلات غنيسازي بر تعهد و تابآوري توامان انجام نشده است. در اينجا سعي ميشود به تحقيقات نزديک به موضوع، اشاره شود.
2-4-1- تحقيقات انجام شده پيرامون اثربخشي غنيسازي بر تعهد زناشويي در خارج از کشور
بروکس و همکاران (2001) زوج درماني گروهي به شکل غنيسازي روابط را روي22 زوج اجرا کردند. نتايج نشان داد که اين دوره باعث افزايش صميميت، تعهد، اعتماد و سازگاري زناشويي شده است.
موري، رز، بليويا، هولمز و ديگران (2002) اثربخشي غنيسازي روابط را بر بهبود عزت نفس و ابعاد ارتباط زوجين بررسي نمودهاند. يافتههاي پژوهش نشان داد که غنيسازي روابط عزت نفس زوجين را افزايش داده است. همچنين صميميت، تعهد و سازگاري زوجين افزايش يافت.
بررسيهاي محقق در خصوص تحقيقات انجام شده پيرامون اثربخشي غنيسازي بر تابآوري، نتيجهاي در برنداشت. هر چند اين موضوع با توجه به جديد بودن حوزهي مطالعات تابآوري دور از انتظار نبود.
2-4-2- نتايج حاصل از پژوهشهاي انجام شده در زمينه غنيسازي زوجين در خارج از كشور
ماتسون و انگلند (1990؛ به نقل از کانفليد، 1999) مطالعهاي در خصوص اثربخشي آموزش غنيسازي ازدواج انجام دادند. نتايج اين مطالعه که دربردارندهي يک طرح ارزيابي پيش بيني- پسآزمون مربوط به 38 زوج بود، نشان داد که برنامه آموزش غنيسازي ازدواج تاثير مثببت بر ادراک شرکت کنندگان در حيطههاي خودارزيابي، ارتباطات زناشويي، سازگاري زناشويي و تغيير رابطه داشته است.
آکاردينو و جورني (1998) اثر بخشي برنامه غنيسازي روابط را بر کيفيت زناشويي افراد زنداني و همسران آنها بررسي نمودند. يافتهها نشان داد که اين دوره باعث افزايش سازگاري زناشويي، سازگاري عمومي و سلامت رواني زندانيان و همسران آنها شده است.
اليزابت و همکاران (2002) ازدواجهاي مدرن در معرض استرسهاي مختلفي قرار دارند وسازگاري کمتري ديده ميشود. در آفريقاي جنوبي به علت نبود برنامههاي جامع و عدم برآورده شدن نيازهاي زوجين نرخ طلاق بالا است. بنابراين انجام تحقيقات و توسعه برنامه غنيسازي زناشويي مدنظر قرار گرفت. هدف از اين پژوهش ارائه برنامههاي غنيسازي زوجين براي زوجها با محوريت گروههاي رشد بود. نتايج اين پژوهش نشان داد که رضايت زناشويي زوجين بعد از شرکت در اين برنامه بهبود داشت.
تامي و امي لين (2004) پژوهشي تحت عنوان تغييرات زوجين پس از اتمام برنامه غنيسازي زوجين انجام دادند. هدف از اين مطالعه سنجش تغييرات زوجين تازه ازدواج کرده پس از دريافت 14 جلسه برنامه غنيسازي است. اين برنامه به دنبال پيچيدگيهاي تازه زندگي زن و شوهر در طول زمان بود و طبق آن برنامه تغيير داده ميشد تا به نيازهاي زوجين بهتر پرداخته شود. يافتههاي اين مطالعه نشان ميدهد که پس از اتمام برنامه بسياري از الگوهاي رفتاري تغيير يافته بود و زوجها افزايش توانايي حل تعارض و ارتباط موثرتر با يکديگر را نشان دادند و همچنين زوجين از مجموعه برنامهها رضايت داشتند. برنامه غنيسازي براي رسيدگي به نيازهاي خاص زن و شوهرها و همچنين ارائه مداخله مفيد و بهنگام با تمرکز بر نيازهاي جديد زوجين برنامه بسيار موفقي است.
ويرجينيا (2005) پژوهشي در کليساي کاتوليک لس آنجليس زير نظر اسقف اعظم با برنامه غنيسازي ازدواج انجام شد. هدف توسعهي يک برنامه غنيسازي ازدواج شامل مسائل مهم زناشويي براي زوجين جوان بود. جزواتي براي تقويت مفاهيم تدريس داده شد و زوجين اجازه شرکت در گروه و پرسش و ارائه اطلاعات را داشتند. نتايج اين تحقيق رضايت بخش بود.
در پژوهشي که توسط استنلي، آماتور، جانسون و مارکمن (2006) صورت گرفت به بررسي رابطه آموزش پيش از ازدواج، کيفيت زناشويي و ثبات زناشويي پرداخته شد. نمونه تحقيق شامل زوجين سطح متوسط آمريکايي بود. نتايج نشان داد که شرکت کنندگان در برنامه آموزشي پيش از ازدواج سطوح بالايي از رضايت و تعهد در ازدواج و سطوح پايين تعارض و همچنين طلاق را نشان ميدادند
2-4-3- پژوهشهاي انجام شده در زمينهي غنيسازي ازدواج در داخل کشور
نظري (1383) در پژوهشي به بررسي و مقايسه اثربخشي برنامه غنيسازي ارتباط و مشاوره راه حل محور بر رضايت زناشويي زوجين هر دو شاغل پرداخته است. نتايج اين پژوهش که بر روي 34 زوج صورت گرفت، نشان داد که هر دو رويکرد تاثير معنيداري بر افزايش ابعاد مختلف سازگاري داشتهاند، ولي غنيسازي روابط بر ابعاد پرخاشگري، زمان با هم بودن و مسائل مالي اثربخشي بيشتري را نشان داده است.
عدالتي شاطري (1388) پژوهشي با هدف اثربخشي غنيسازي ازدواج بر رضايت زناشويي زوجهاي دانشجو انجام داد. نتايج اين مطالعه حاکي از تاثير آموزش با رويکرد غنيسازي ازدواج، در رضايتمندي زناشويي زوجها بود. علاوه بر اين، بهبود مشاهده شده در ارتباط زناشويي زوجهاي شرکت کننده، تغييري محدود به زمان مداخله نبوده و تاثيرات آن تا ده هفته بعد از اتمام دوره نيز حفظ شده بود. اين امر تاييدي بر صرفه بودن کاربرد چنين آموزشهايي است.
عيسي نژاد (1389) در پژوهشي با عنوان اثربخشي غنيسازي بر بهبود کيفيت روابط زناشويي زوجين بر روي 36 زوج مرکز جامع پزشکي و مشاوره اصفهان انجام گرفت. غنيسازي روابط بر بهبود نمره کل کيفيت زناشويي زوجين و ابعاد آن شامل توافق زناشويي، رضايت زناشويي و انسجام زناشويي موثر بود. همچنين بين گروه آزمايش و گواه در ميزان کيفيت روابط زناشويي و ابعاد آن تفاوت معناداري وجود داشت و اثر غنيسازي بعد از يک ماه باقي مانده بود.
2-4-4- پژوهشهاي انجام شده در درزمينهي تعهد زناشويي خارج از کشور
برايان، جک (1988) در تحقيقي که با عنوان بررسي استقلال 3 تعهد صورت گرفت. 3 تعهد سازماني، شغلي و اجتماعي و متغيرهاي کار، برنامهريزي شغلي، ثبات زناشويي، رفتارهاي مقابلهاي و وضعيت مالي در هر کدام از انواع تعهد سنجيده شد. نمونه شامل 18 زن ازدواج کرده شاغل بود. يافتهها نشان دادند که کار اضافه عامل رشد تعهد شغلي و نفوذ سازماني و تعهد ضعيف اجتماعي است. امنيت مالي، مقابله با رفتار و رضايت زناشويي پيشبيني مثبت تعهد حرفهاي است. تعهد سازماني در زناني که احساس ناامني مالي و مشارکت در برنامهريزي کارهاي شخصي دارند، بالاتر بود. خانمي که درآمدي بيشتر از همسرش داشت به سازمان متعهدتر و به جامعه تعهد کمتري داشت.
گائو (2000) در پژوهشي با عنوان صميميت، شهوت و تعهد در روابط رومانتيک در چين و آمريکا، نظريه مثلثي عشق را در دو کشور بررسي کرده است. اطلاعات از 90 زوج چيني در چين و 77 زوج آمريکايي در ايالات متحده جمعآوري شد. تجزيه و تحليل اطلاعات با استفاده از واريانس چند متغيره و جمع نمرات انجام شد، نتايج نشان داد که تعهد، عشق و صميميت باعث افزايش رابطه عاشقانه بطور جدي شد. همچنين شهوت به طور معنيداري در زوجين ايالات متحده آمريکايي بالاتر از زوجين چيني است، اما ميزان تعهد و صميميت در دو فرهنگ تفاوتي نداشت.
ريويز (2006) در تحقيقي با موضوع تعهد زناشويي به اين نتيجه رسيد که در روابط زناشويي پستي و بلنديهايي وجود دارد که براي حفظ يک رابطه متعهدانه، لازم است زوجين با کمک يکديگر روي مشکلات و حل آنها کار کنند. وي کليد ساخت يک ازدواج موفق را در تعهد و وفاداري، تفکرمثبت، ارتباط مناسب، مهرباني، درک واحترام و اهداف مشترک ميداند.
گالنا و استنلي (2006) تحقيقي با عنوان تعامل فبل از ازدواج و تعهد در افراد متاهل پرداختند. نويسندگان به بررسي طولي سطح تعهد فردي 197 فرد متاهل بر اساس تعاملات قبل از ازدواج پرداختند. نتايج نشان داد مرداني که قبل ازدواج با همسر خود تعامل و همزيستي داشتهاند، سطح تعهد کمتري را نشان دادند و مردان نسبت به همسرانشان اين گونه بودند. همچنين بين تعهد و دينداري نيز رابطه وجود داشت.
سارا، اسکات واستنلي (2008) تحقيقي با عنوان اثرات طلاق بر اعتماد به نفس و تعهد زناشويي انجام دادند. تحقيق بر روي کساني که والدين شان طلاق گرفته بودند و کساني که تجربه طلاق والدين نداشتند، نشان داد کساني که والدين طلاق گرفته داشتند، نگرش منفي به ازدواج دارند. همچنين کساني که والدينشان طلاق گرفتهاند، هنگام ورود به ازدواج تعهد شخصي کمتري داشتهاند واعتماد به نفس کمتري نسبت به توانايي خود براي حفظ يک ازدواج شاد و سالم دارند. و احتمال خطر بالقوه بالايي براي طلاق دارند.
برنان و همکاران (2009) در پژوهشي با عنوان کاربرد مقبوليت و تعهد درماني در رفتار اضطرابي زوجين، مطالعه موردي با دو زوج، به اين نتيجه رسيدند که تعهد درماني در افزايش سازگاري و رضايت زناشويي موثر بوده و اضطراب فردي و رواني در زن و شوهر را کاهش ميدهد.
اسکات و هريس (2009) تحقيقي با عنوان دينداري و تعهد مذهبي در جمعيت مذهبي همگن در ايالات اوکلاهاما انجام دادند. نتايج نشان داد که بين تعهد زناشويي و داشتن ارزشهاي مشترک رابطه مثبت وجود دارد.
آوريل (2010) در تحقيقي با عنوان گرايش به تعهد و مراسم مذهبي در زوجين، 55 زوج براي اندازهگيري مشارکت در آيينها و ميزان تعهد انتخاب کرد. اين مطالعه دو تعهد شخصي و اخلاقي را سنجيد و اين بررسي مشخص کرد که براي مردان بين تمايل مراسم مذهبي و تعهد رابطه وجود دارد، در حالي که براي زنان رابطه خاصي ديده نشد.
شلي و جوهان (2011) تحقيقي با عنوان تعهد مذهبي، دلبستگي و سازگاري زناشويي در زوجهاي تازه ازدواج کرده انجام داد. به دليل استفاده مکرر از نمونه دردسترس و عدم وجود يک چارچوب نظري تعيين نقش دينداري در عملکرد زناشويي اغلب دشوار است. مطالعه حاضر به بررسي اثر تعهد مذهبي و وابستگي بر سازگاري زناشويي ميپردازد. جامعه اين تحقيق 92 زوج بدون فرزند هستند. ارتباط مثبتي بين تعهد مذهبي و تعهد زناشويي وجود داشت و همچنين ارتباط منفي بين اجتناب از دلبستگي و تعهد و سازگاري زناشويي وجود داشت.
2-4-5- نتايج حاصل از پژوهشهاي انجام شده در زمينهي تعهد زناشويي در داخل كشور
تبعه امامي (1382) در پژوهشي با عنوان تعيين و بررسي رابطه بين ويژگيهاي مرکزي و پيراموني عشق و تعهد در بزرگسالان جوان متاهل شهر اصفهان، به اين نتيجه رسيد که نمرات ميانگين درجهبندي ويژگيهاي مرکزي عشق و تعهد، همچنين نمرات ميانگين درجهبندي ويژگيهاي پيراموني عشق و تعهد در حد بالايي رابطه داشتند. ميانگين درجهبندي زنان و مردان از طريق تحليل واريانس مقايسه شد. هر چند در مورد ويژگيهاي مرکزي عشق و تعهد در بين زنان و مردان تفاوت ديده شد، ولي در ويژگيهاي پيراموني عشق و تعهد تفاوت معنيداري بين دو جنس ديده نشد. نتيجه قابل توجه از اين دادهها اين شد که آزمودنيها برخي ويژگيها را بيشتر معرف هر مفهوم دانسته و بر آن توافق داشتند. بر اساس اين فرضيه ها، سازماندهي عشق و تعهد بر مبناي پيش نمونهها اعتبار مييابد.
دانشپور و همکاران (1386) در پژوهشي با عنوان پيشبيني صميميت اجتماعي بر اساس سبکهاي هويت، تعهد هويت و جنسيت، به اين نتايج رسيدند که سبک هويت اطلاعاتي بر تعهد و صميميت اجتماعي اثر مستقيم وثبت و معنادار؛ سبک هويت هنجاري بر تعهد و صميميت اجتماعي اثرمستقيم مثبت و معنادار؛ جنس و سبک هويت سردرگم- اجتنابي بر تعهد و صميميت اجتماعي اثر مستقيم مثبت و معنادار؛ جنس و سبک هويت سردرگم- اجتنابي بر تعهد اثر مستقيم منفي و معنادار دارد. اثر غير مستقيم سبکهاي هويت اطلاعاتي و هنجاري از طريق تعهد بر صميميت اجتماعي مثبت و غير معنادار؛ اثر غير مستقيم جنس و سبک سردرگم از طريق تعهد بر صميميت اجتماعي منفي و غير معنادار است. در مجموع، يافتههاي پژوهش نشان داد که متغير تعهد هويت نتوانست رابطه بين سبکهاي هويت و صمييميت اجتماعي را در دو جنس ميانجي گري کند.
شاه سياه (1387) در پژوهش خود، باعنوان بررسي رابطهي رضايت جنسي و تعهد زناشويي، نتيجه گرفتند که بين تعهد زناشويي و رضايت جنسي رابطه معنادار وجود دارد و بين طول مدت ازدواج و تعهد زناشويي و رضايت جنسي رابطه است و هر چه طول مدت ازدواج کمتر باشد رضايت جنسي نيز بيشتر است.
نجارپوريان (1387) درپژوهشي تحت عنوان تاثير آموزش تعهد پيش از ازدواج بر بهبود ويژگيهاي تعهد در دختران دانشجوي دانشگاه آزاد فسا، که بر روي 30 نفر دانشجود دختر دانشگاه به صورت تصادفي انجام گرفت، نشان داد که آموزش تعهد بر بهبود ويژگيهاي تعهد در ميان دانشجويان تاثيرگذار بوده است و همچنين نمرات پسآزمون گروه آزمايش به طور معنيداري نسبت به نمرات گروه کنترل بيشتر بوده است. اين پژوهش پيشنهاد ميکند که در برنامه آموزش قبل از ازدواج، اهميت و نقش تعهد و ويژگيهاي آن گنجانده شود تا زوجين با احساس مسئوليت بيشتري وارد پيوند زناشويي شوند.
عباسي موليد (1388) در پژوهشي با عنوان بررسي تاثير آموزش گروهي واقعيت درماني بر تعهد زناشويي زوجين شهرستان خميني شهر، به اين نتيجه رسيد که آموزش به شيوه واقعيت درماني تعهد زناشويي را افزايش داد. همچنين آموزش به شيوه واقعيت درماني ابعاد تعهد زناشويي (تهعد شخصي، تعهد اخلاقي، تعهد ساختاري) را افزايش داد.
رضايي (1389) پژوهشي تحت عنوان رويکرد اسلامي برتعهد و صميميت زوجين انجام داد. نتايج نشان دهنده موفقيت اين رويکرد در افزايش تعهد و صميميت زوجين است. همچنين نتايج اين نکته را تاييد ميکند که هر چه زوجين تعهد مذهبي بالاتري داشته باشند، تعهد زناشويي بالاتري نيز دارند.
2-4-6- نتايج حاصل از پژوهشهاي انجام شده در زمينه تابآوري در خارج كشور
فورمن و آدلر (1989) نشان دادند که روابط درون خانواده ميتواند به کسب مهارتهاي اجتماعي و شناختي که در رشد سالم عوامل کليدي هستند کمک کند و اين عوامل در افزايش تابآوري در افراد حائز اهميت است
لوتاروزيگلر (1991) نشان دادند برخي از ويژگيهاي ارتباطي نظير مثلثسازي در سيستم خانواده مانع از رشد هيجاني موفقيت آميز در فرزندان ميشود، اين گونه روابط مانع خوشبيني و کاهش توانايي سازگاري موفقيت آميز در هنگام رويارويي با دشواريها شده است. و از تابآوري به دليل انزواي فيزيکي و هيجاني ميکاهد. روابط خانوادگي دروني شده، تاثيرنيرومندي بر نحوهي ادراک فرزندان در مورد دنياي پيرامونشان و نيز نحوهي ادراک آنها از خودشان دارد.
روبينز و دانيل (2001) تحقيقي با عنوان ريسکپذيري و تابآوري در وظايف خانواده انجام دادند. هدف اين تحقيق بررسي عوامل خطر و تابآوري بود. زيرا اين عوامل در يک خانواده متقابلا عمل ميکنند و پي آمدهاي عملکرد و وظايف خانواده را تحت تاثير قرار ميدهد. جمعآوري اطلاعات بر اساس مصاحبه و مشاهده رودررو بود. نتايج نشان ميدهد که اندازهگيري و ارزيابي ريسک عملکرد خانوادههاي سالم و عادي با تغيير عوامل حمايتي و منابع تغيير ميکند. اين تحقيق سه عامل که در تابآوري موثر هستند شامل: توان و نيروي اجرايي، وظايف والديني و همبستگي خانوادگي و حمايت اجتماعي را نشان داد.
نورلن (1993) تحقيقي با عنوان تابآوري در خانوادههاي تک والديني به همراه فرزندان با نيازهاي خاص انجام داد. نتايج نشان داد تابآوري که عبارت است از توانايي فبول کردن و کنار آمدن با استرسهاي قابل توجهي که هم ريشه دروني و هم ريشه بيروني دارد، ترکيبي از فاکتورهاي حمايتي وفاکتورهاي ريسک در يک فرد ميباشد. تابآوري در خانوادههاي تک والدي و دو والديني بررسي شد و تفاوت فاحشي در حمايت از کودک بين خانوادههاي تک والدي و دو والديني وجود نداشت. خانوادههاي که با خطر بيششتري مواجه هستند و از عوامل حمايتي کمتري برخوردار هستند، با اقدامات لازم و مناسب ميتوان ياريشان کرد.
تايلر و همکاران (2004) برخي از ابعاد خاص محيط خانواده ميتواند با تابآوري در ارتباط باشد گرمي والدين به عنوان يک بعد کليدي در فرزندپروري شناسايي شده است که با سلامت رواني و اجتماعي فرزندان رابطه دارد.
کليت من (2006) در پژوهشي که هدف آن بررسي عوامل پيشبيني کننده استرس وتابآوري در مادران داراي کودک معلول بود. حس انسجام، سازگاري خانواده، همبستگي پدر و مادر را در نمونهاي شامل 70 زن بررسي نمودند. بعد از يک سال شرکت در برنامه مداخله زود هنگام که شامل متغيرهاي احساس پيوستگي، سبک مقابلهاي و انسجام خانواده و ارزيلبي اوليه بود. گروهي از مادران تابآور شناسايي شدند که احساس پيوستگي بالا، کاهش استرس و افزايش انسجام خانواده داشتند. نتايج موفقيت برنامه مداخله را نشان داد.
هابر، ناوارو و همکاران (2007) تحقيقي با عنوان تابآوري خانواده و رضايت زناشويي در ميانسالي انجام دادند. نتايج نشان داد که رابطه مهمي بين متغيرهاي معيار (بازسازي قرابت سببي و حفظ روابط خويشاوندي) و متغيرهاي پيشگو (ارزيابي انطباقي، تجارب جبراني و حمايت اجتماعي) وجود دارد. بنابراين تامين حمايت در هنگام مواجهه با مشکلات و دورههاي ميانسالي زندگي زناشويي، و در سطوح بالاتري از فاکتورهاي محافظتي اوليه که به تابآوري خانواده کمک ميکند تا حد زيادي به وظايف رشدي همراه با رضايت زناشويي در ميانسالي مربوط ميشود.
2-4-7- نتايج پژوهشهاي انجام شده در زمينهي تابآوري و سرسختي روانشناختي در داخل كشور
کاوه (1386) در پژوهشي با عنوان بررسي رابطه سرسختي با هوش هيجاني و مقايسهي آن در زنان و مردان دانشجوي شاغل دانشگاههاي تهران که 302 دانشجو بصورت تصادفي انتخاب شدند به اين نتايج رسيد. بين سرسختي و هوش هيجاني دانشجويان، رابطه معنادار وجود دارد؛ همچنين بين مولفههاي تعهد، کنترل و چالش در سرسختي و مولفههاي خودآگاهي، خودکنترلي، هشياري اجتماعي و مهارت اجتماعي در هوش هيجاني رابطه وجود دارد. آخرين يافتهي اين پژوهش حاکي از آن است که زنان و مردان از نظر سرسختي و هوش هيجاني تفاوتي ندارند.
ساماني (1386) در پژوهشي با عنوان تاب آوري، سلامت رواني و رضايتمندي از زندگي که بر روي 287 دانشجوي دانشگاه شيراز انجام شد، نشان داد که متغير تابآوري اثر مستقيم معناداري بر رضايتمندي از زندگي ندارد، اما داراي اثر غير مستقيم چشمگير بر آن است؛ يعني افزايش توان تاب آوري، کاهش مشکلات هيجاني (فشار رواني، اضطراب و افسردگي) را در پي دارد و کاهش اين مشکلات به افزايش ميزان رضايتمندي از زندگي ميانجامد.
کاوه (1388) در مقطع دکتري در پژوهشي تحت عنوان "تدوين برنامه افزايش تابآوري و مطالعه اثربخشي آن بر مولفههاي کيفيت زندگي والدين داراي کودک داراي کم توان ذهني خفيف " برنامهاي در مورد افزايش تابآوري و همچنين مديريت و کاهش استرس والدين داراي کم توان ذهني به صورت آزمايشي اجرا کرد نتايج نشان داد که برنامه افزايش تابآوري ميتواند بر افزايش کيفيت زندگي والدين داراي کودک کم توان ذهني اثرگذار باشد.
سليمي (1388) در مقطع دکتري، پژوهشي با عنوان "مقايسه اثربخشي مشاوره آدلري و بازسازي شناختي مبتني بر تمثيل بر افزايش سلامت رواني، تابآوري و اميد دانشجويان" انجام داد. نتايج نشان داد که مد. مداخلات مشاوره آدلري در تابآوري افزايش معناداري ايجاد نمود، اما اثر مداخلات بازسازي شناختي مبتني بر تمثيل در تابآوري معنادار نشد. در نهايت اين که، در نتيجه اين دو مداخله، ميزان اميدواري دانشجويان معنيدار نشد. نتايج پيگيري نمرات دو گروه پس از دو ماه، حاکي از ماندگاري اثر مداخلات بود.
برازجاني (1389) پژوهشي با عنوان "رابطه خود تنظيمي با تابآوري دانشجويان" انجام داد. جامعه مورد نظر او کليه دانشجويان مقطع کارشناسي دانشگاه شيرازدر سال تحصيلي 88-87 بود. يافتهها نشان داد که خودتنظيمي يه طور مثبت و معنيدار قادر به پيشبيني تابآوري است. به اين معني که هر چه شخص قادر به استفاده از شيوههاي خودتنظيمي در يادگيري باشد، در برابر مشکلات و مسائل زندگي يا سختيهاي دوران تحصيل تحمل و تابآوري بيشتري از خود نشان ميدهد.
مولوي و همکاران (1389) پژوهشي با عنوان تاثير الگوهاي ارتباطي خانواده بر تابآوري دانشجويان انجام دادند. جامعه آماري شامل کليه دانشجويان دانشگاه آزاد اسلامي مرودشت بود، نتايج نشان داد که بين الگوهاي ارتباطي از نظر ميزان تابآوري تفاوت معنادار وجود دارد. به اين ترتيب که بيشترين ميزان تابآوري در هر دو جنس، به ترتيب الگوهاي ارتباطي کثرتگرا و توافق کننده ميباشد و الگوي ارتباطي خانواده محافظت کننده و بيقيد و شرط از ميزان تابآوري کمتري برخوردار است.
خلاصه و جمعبندي
در اين فصل در گفتار اول به پيشينهي نظري تعهد زناشويي شامل: ماهيت و مفهوم تعهد، ابعاد تعهد (تعهدشخصي، اخلاقي و ساختاري)، تاثير ساختار اجتماعي بر تعهد زناشويي، نظريهها و مدلهاي مرتبط با تعهد زناشويي و نقش کاربردي تعهد زناشويي پرداخته شد. در گفتار دوم به پيشينهي نظري تابآوري شامل: تعريف تابآوري، سرسختي روانشناختي (مفهوم مششترک با تابآوري)، تابآوري در خانواده، عوامل تشکيل دهنده تابآوري در خانواده، مراحل تابآوري در خانواده پرداختيم و اما در گفتار سوم، مباحث اصلي غنيسازي شامل: رويکردها و برنامههاي پيشگيري، تاريخچه غنيسازي روابط، پايههاي نظري غنيسازي، شيوههاي مداخله، فرمتهاي زماني برنامه غنيسازي، روشهاي درمان، توالي برنامه، نقش رهبر، پاسخهاي خاص درمانگر، برنامه آماده سازي-غنيسازي اولسون، تاريخچه غنيسازي اولسون، ريشههاي نظري غنيسازي اولسون و اهداف غنيسازي اولسون بحث شد.
در موردتعهد زناشويي نيز پژوهشهايي با موضوعات اثربخشي واقعيت درماني بر تعهد، رابطه عشق و تعهد، آموزش پيش از ازدواج بر تعهد، رويکرد اسلامي بر تعهد، رابطه مذهب و تعهد و تاثير طلاق بر تعهد و اعتماد به نفس صورت گرفته است. در مورد تابآوري نيز پژوهشهاي با عناوين اثربخشي تابآوري برکيفيت زندگي، رابطه خود تنطيمي با تابآوري، تابآوري و رضايتمندي از زندگي، تاثير الگوهاي ارتباطي بر تابآوري، تاثير مشاوره آدلري و بازسازي شناختي بر تابآوري، استرس و تابآوري، تابآوري در محيط خانواده، تابآوري و رضايت زناشويي صورت گرفته است. اگر چه مدل غنيسازي داراي اجزاي مشترکي با ساير رويکردها شامل انسان گرايي، رفتارگرايي و يادگيري، رويکرد بين فردي و روان پويايي دارد اما بصورت يک مدل مستقل سهم بزرگي را در رشد و بالندگي ميليونها زوج به خود اختصاص داده است. غنيسازي زندگي زناشويي در زمينه آموزش ارتباطات به زوج ها، حل تعارضات در ميان آنان، مديريت مالي، رضايتمندي زناشويي، فعاليت زوجها در هنگام فراغت، عقايد مذهبي هر يک از طرفين، رابطه بچهها و والدين، رابطه خانواده و دوستان، انتظارات واقعي هر يک از زوجين از همديگر، انتظارات جنسي و نقش خويشاوندان در زندگي زناشويي فعاليت ميکند و در اين زمينهها به زوجها آموزش ميدهد.
منابع و مآخذ
اوليا، ن. (1387). تاثير آموزشي غنيسازي بر افزايش رضايتمندي زناشويي زوجها. مجله انديشههاي نوين تربيتي، دورهي چهارم، 2 و 1.
برازجاني، م. (1389). رابطهي خود تنظيمي با تابآوري دانشجويان. تهران: خلاصه مقالات پنجمين سمينار بهداشت رواني دانشجويان.
تبعه امامي، ش. (1382). تعيين و بررسي رابطه بين ويژگيهاي مركزي و پيراموني عشق و تعهد در بزرگسالان جوان متاهل دانشگاه اصفهان، پايان نامه كارشناسي ارشد روانشناسي، دانشكده علوم تربيتي اصفهان.
توانبخشي، م، پوريوسفي، ح. (1385). نقش دين و باورهاي مذهبي بر سلامت روان. فصلنامه پژوهش ديني، 14، 71-94.
جوكار، ب. (1387). نقش رابطهاي تابآوري در رابطه بين هوش هيجاني و هوش عمومي با رضايت از زندگي. مجله روانشناسي معاصر، دوره چهارم، دوم، 12-3.
دانشپور، ز؛ تاجيك اسماعيلي، ع؛ شهرآراي، م؛ فرزاد، ف. و شكري. (1386). تفاوتهاي جنسي در صميميت اجتماعي و نقش سبكهاي هويت. مجله روانپزشكي و روانشناسي باليني ايران، سال سيزدهم، 4، 404- 393.
دي آنجليس، ب. (1383). آيا تو آن گمشدهام هستي. ترجمه ابراهيمي. تهران: انتشارات نوانديش.
رحيميان بوگدا. ، اصغر نژاد فريد، ع. (1387). رابطه سرسختي روانشناختي و خود تابآوري با سلامت روان در جوانان و بزرگسالان بازمانده زلزله شهرستان بم. مجلهي روان پزشكي و روانشناسي باليني ايران، سال چهاردهم، 1، 70-62.
رضايي، ج. (1389). تاثير آموزش سبك زندگي اسلام محور با تاكيد بر نظام خانواده بر تعهد و صميميت زوجين اراك. پايان نامه كارشناسي ارشد مشاوره، دانشكده علوم تربيتي اصفهان.
ساماني، س؛ جوكار، ب؛ صحراگرد، ن. (1386). تابآوري، سلامت رواني و رضايتمندي در زندگي. مجله روان پزشكي و روان شناسي باليني ايران، سال سيزدهم، 3، 295- 290.
سليمي، ح. (1389). و همكاران. باورهاي فراشناختي، تابآوري و سلامت عمومي دانشجويان. تهران: خلاصه مقالات پنجمين سمينار بهداشت رواني دانشجويان.
شاهسياه، م. (1388). بررسي رابطه رضايت جنسي و تعهد زناشويي زوجين شهرستان شهرضا. مجله اصول بهداشت رواني، دوره يازدهم، 3، 238- 233.
شكري، ا؛ شهرآراي، م؛ دانشپور، ز؛ دستجردي. ز. (1386). تفاوتهاي فردي در سبكهاي هويت و عملكرد تحصيلي، نقش هويت و بهزيستي روانشناختي. فصلنامه پژوهش در سلامت و روانشناختي، دانشگاه تربيت معلم، دوره اول، اول، 29-16
شكيبا، ط. (1387). تابآوري. مجله رشد معلم. 2، 20- 18.
صحراگرد، ن. (1386). تابآوري، سلامت روان و رضايتمندي از زندگي. مجله روانپزشكي و روانشناسي باليني. 3.
ضرغاميان، ض. (1390). اثربخشي آموزش كسب معنا بر تابآوري و كيفيت زندگي مادران داراي فرزند با نيازهاي ويژه شهر برازجان، پاياننامهي كارشناسي ارشد مشاوره، دانشكده علوم تربيتي اهواز.
عباسي مواليد، ح. (1388). بررسي تاثير آموزش گروهي واقعيت درماني بر تعهد زناشويي زوجين شهرستان خمينيشهر. پايان نامه كارشناسي ارشد مشاورهي خانواده، دانشگاه اصفهان، دانشكده علوم تربيتي و روانشناختي.
عدالتي شاطري، ز. (1388). اثر بخشي غنيسازي بر رضايت زناشويي زوجهاي دانشجو. مجله علمي دانشگاه علوم پزشكي كردستان، دوره چهاردهم.
عرشي، ف. (1386). بررسي رابطه بين تعهد زناشويي و رضايت جنسي زوجين شهر شهرضا. پايان نامه كارشناسي مشاوره، دانشكده علوم تربيتي اصفهان.
عيسي نژاد، ا. (1387). اثر بخشي غنيسازي روابط بر بهبود كيفيت روابط زناشويي زوجين شهر اصفهان. پايان نامه كارشناسي ارشد مشاوره، دانشكده علوم تربيتي اصفهان.
فروغي، م. (1389). بررسي رابطه ساده و چند گانه بين عوامل خانوادگي و تابآوري فرزندان دبيرستاني شهر اصفهان. پايان نامه كارشناسي ارشد مشاوره، دانشكده علوم تربيتي اصفهان.
فولادچنگ، م؛ موسوي، ح. (1387). بررسي رابطه تابآوري و افسردگي در بين دانشجويان دانشگاه شيراز. مجموعه مقالات چهارمين سمينار سراسري بهداشت رواني دانشجويان. 68- 65.
قمراني، ا. (1389). اثر بخشي آموزش قدرداني بر اميد، تاب آوري، خوش بيني، شادكامي نوجوانان شاهد ايثارگر نوجوانان غير شاهد و ايثارگر. پايان نامه دكتري مشاوره، دانشكده علوم تربيتي اصفهان.
كاوه، م. (1388). تدوين برنامه افزايش تابآوري در برابر استرس و تاثير آموزش آن بر مولفههاي كيفيت زندگي والدين داراي كودك كم توان ذهني خفيف. پايان نامه دكتري روانشناسي، دانشكده علوم تربيتي و روانشناسي، دانشگاه علامه طباطبايي.
كلارك وارن، ن. (1388) در جستجوي عشق زندگي. ترجمه مهدي قرچه داغي. چاپ هشتم، تهران: نشر اوحدي.
كولايي، آ. (1388). رابطه تابآوري در برابر استرس با معناي زندگي در دانشجويان. مجموعه مقالات پنجمين سمينار سراسري بهداشت رواني دانشجويان.
كياني دهكردي، م. (1383). بررسي عوامل عيني و مداخلهپذير تابآوري در برابر وابستگي به مواد در پسران مردان وابسته و غيره وابسته به مواد. پايان نامه دكتري تخصصي روانپزشكي، دانشگاه علوم بهزيستي و توانبخشي.
محمدي، م. (1384). بررسي عوامل موثر بر تابآوري در افراد معرض سوء مصرف مواد. فصل نامه علمي پژوهشي دانشگاه تبريز، سال اول، 2 و 3، 214- 193.
مولوي، ح. (1386). راهنماي علمي 14- 13- 10spss در علوم رفتاري. اصفهان: پويش انديشه.
مولوي، ح. و همكاران. (1389). تاثير الگوهاي ارتباطي خانواده و تابآوري دانشجويان تهران: خلاصه مقالات پنجمين سمينار بهداشت رواني دانشجويان.
نجاريان پور، س؛ بهرامي، ف؛ اعتمادي، ع. (1387). تاثير آموزش تعهد پش از ازدواج بر بهبود ويژگيهاي تعهد در دختران دانشجوي دانشگاه آزاد اسلامي فسا. فصلنامه خانواده پژوهش، سال چهارم. 13، 86- 77.
نوابي نژاد. ش. (1380). مشاوره ازدواج و خانواده درماني. تهران: انجمن اوليا و مربيان.
Accordino, M. P,. & Gueney, B. G., Jr. (1998). Relationship enhancement couples and family out come research of the last 20 year. The Family Journal, 11 (2), 162- 166.
Accordino, M. P., & Guerney, B. G., Jr (1983). Effects of the Relationship enhancement program on communty residentian rehabilitation staff and clints. Psychosocial Rehabilitation Journal, 17 (2), 131- 144.
Acker, M., & Davis, M. G. (1992). Intimacy, passion and commitment in adult romantic relationship: A test of the triangular theory of love. Journal of Social and Personal Relationships, 9, 21- 90.
Adams JM., Jones WH. (1999). Interpersonal commitment in historical perspective. In: Adams JM., Jones wh. (editors). Handbook of intersonal commitment and relationship stability. Kluwer Acadimc Plenum, 3-33.
Amato, P. R (2004). Studing marital interaction and commitment with survey data. Journal of Marriage and The family, 23, 53- 70.
Amato, PR. (2001). Studying marital interaction and commitment with sarrey data. Available from URL; http://www.Popcenter.umd.edu/events/Mifd/ papers/amat.
Arriaga, X., B. & Agnew, C. R. (2007). Being committed: Affective, cognitive, and connative components of relationship commitment. Personality and Social Psycho loyyBulletin, 27, 1190-1203.
Berger, R., & M. Hannah. (1999). Preventive approaches in couple's therapy; Philadelphia: Brunner/ Mazel.
Block, J., & Block, T. H. (2006). Venturing a 30 year longitudinal-study. Journal of American Psychologist, 61 (4), 315-327.
Braiand. J. (1998). The impact of family and careel planning Variables on the organizational career, and community commitment of professional women. Journal of Vocational Behavior, 132-212.
Brennad., Peterson., Georg H., Eifert., Tal feinyold., & Sarah Davidson. (2009). Using acceptance and commitment therapy to treat distressed couples: A case study with two couples. Cognitive and Behavioral practice, 16 (1), 430- 442.
Brooks. M. V. (1995). Health-related hardiness and chronic illness. Nursing forum, 38, 11- 20.
Burke, P. Y., & Reitzes, D. C. (1991). An identity theory approach to commitment. Social Psychology Quarterly 54, 239- 251.
Cadigan, J. O. (1980). Reteach program and project: Relationship enhancement in a therapeutic. Environment as clients head out. Dissertation Abstracts International, 41, 3881- B.
Cohan, C. L., & Kleinbaum, S. (2002). Toward a greater understanding of premarital cohabitation and marital commitment. Journal of Marriage and Family 64 (1), 180- 193.
Conger, R. O. (2002). Linking economic hardship to marital quality and instability. Journal of Marriage and the family, 52, 643-656.
Conner, K. M., & Davidson, J. R. T. (2003). Development of a new resilience scale: The conner-daridson resilience scale (CD-RISC). Depression and Anxiety, 18, 76-82.
Dean DG, Spanier GB. (1974). Commitment: Anoverlooked variable in marital adjustment. Sociologi Forc 179; 7: 113-8.
Elizabeth, D., & Chrstina. (2002). Marital enrichment in midlife by meens of growth-oriented group work. University of Pretoria (south – Africa).
Fournier, D. G., & Oslon, D. M. (1986). Programs for premarital and newlywed couples- in R. F. Journal of Marriage and The family, 33-37.
Galena. K., & Stanley. (2006). Pre- engagement cohabitation and gender asymmetry in marital commitment. Journal of Family Psychology. 20, 553- 560.
Garmezy, N., & Masten, A. (1991). The protective role of competence indicators in children at risk. inE. M. Cummings, A. L. Green & K. H. Karraki (Eds), Life span developmental psychology: Perspectives on stress and coping (pp. 151-174). Hillsdale Nj: Lawrence Erlbaum Associates.
Giele, Y. Z., & Elder, H. Jr. (1998). Life course research: Development of a field. In J. Z. Giele & G. G. Elder, Jr. Methods of life course research (pp. 5-21). Thousand oaks, CA: sage.
Ginsburg, B. G., & Vogel Song, E. L. (2000). Premarital relationship improvement by maximizing empathy and self-disclosure: The Primes program. In B. G Guerney, Jr. (Ed). Relation ship enhancement: Skill- Training Programs for Therapy, problem Prevention and Enrichment (pp. 268- 288).
Green, S. A. (1973). Now many subject does it take to do a multiple regression analysis? Multivariate Behavioral Research, 26, 499- 510.
Guenrney, B. G. Jr., & Vogelsong, E. (1981). Relationship enhancement demonstration audio tapes. Rockuille, MD: Ideals.
Guerney, B. G., Jr. (1990). Creating therapeutic and growth- inducing family systems: Personal moorings, landmarks and guiding stars. In F. Kaslow (Ed.), Voices in Family Psychology (pp. 114- 138).
Guerney, B. G., Jr., & Stover, L. (1971). Filial therapy: final report on MH 1826401. University park, PA: Pennsylvania state university, department of Human Development and Family Studies.
Harmon, D. KH. (2005). Black men and Narriage: The impact of spirituality, religiosity and marital commitment on marital satisfaction. Unpublished doctoral dissertation: Alabama University.
Harris VW. (2006). Marital quality, context, and interaction: A comporison of individuals actress various incom levels-sci context, 17: 48-52.
Huang, C. (1995). Hardiness and stress: A critical review. Maternal child Nursing Journal, 23, 82-89.
Issacson. B. (2002). Characteristics and ennancement of resiliency in young people, A. Research paper for Master of Science Degree with major in guidance and counseling University of Wisconsin –stout.
Jakson, D., & Firtko, A. (2007). Personal resilience as a strategy for surviving and thriving in the face of workplace adversity: a literature review. Journal of Advanced Nursing. 60 (1), 1-9.
Johnson, L. P. (1999). Personal, moral, and structural commitment to relationships: experiences of choice and constraint. In handbook of interpersonal commitment and relationship stability. J. Madams and W. H. Jones, eds. 73- 87. New Youk: Lluwer Acadmic.
Johnson, M. P., & Caughlin, J. P., & Huston, T. L. (1999) The tripartite hature of marital commitment: personal moral, and structural reasons to stay married. Journal of Mariage and the family, 61, 60-177.
King, L. A., & King, D. W., & Keane, T. M., & Faribank, J. F., & Adams, G. A. (1998). Resilience-recovery factors in posttraumatic stress disorder female and male Vietnam veterans: Hardiness, Postwar social support and additional stressful life events. Journal of Personality and Social Psychology, 74, 420- 434.
Knoester, C., & Booth, A. (2000). Barriers to divorce: when are they effective? When are they not? Journal of Family,21, 78-99.
Kobasa, S. C. (1979). Stressful life events. Personality and heath: An inquiry into hardiness. Journal of Personality and Social Psychology, 37 (1), 1-11.
Kobasa, S. C., & Puckett, M. C. (1982). Personality and social resources in stress resistance. Journal of Personality and Social Psychology, 45, 839- 850.
Kumpfer, K. L (1999). Factor and processes contributing to resilience framework. In: M. D.
Le, B., & Agnew, C. R. (2003). Commitment and its theorized determinates: A meta- analysis of the investment model – personal Relationships, 10, 37- 57.
Leary, T. (1957). Interpersonal diagnosis of personality. New York: Ronald press
Letzring, T. D., Block, J., & Funder, D. C. (2005). Ego- control and ego- resiliency: Generalization of self- report scales based on personality description from acquaintances, clinicians, and self. Journal of Research in Personality, 29, 395- 422.
Levinger, G. (1976). Asocial psychological perspective on marital dissolution. Journal of Social issues, 32, 21-17.
Levinger, G. (1979). A Social exchange view on the dissolution of pair relationship. Social exchange in developing relationships (pp. 169- 193). New York: Academic press.
Lietz, C. A. (2007). Uncovering stories of family resilience: A Mixes methods study of resilience families part 2 families in society. 88 (1), 147.
Low, J. (1996). The concept of hardiness: a brief but critical commentary. Journal of Advanced Nursing, 24, 588- 590.
Luthar, S. (1992). Vulnerability & resilience: A study of high– risk adolescents. Child development, 62,600- 616.
Masten, A. S. (2001). Ordinary majic: resilience processes in development. American psychology, 56, 227- 238.
Mccubin, H. I., & MCcubbin, M. A. (1988). Typologies of resilicent familics: Emerging rolcs of social class and ethnicity. Family Relations, 37, 247-254.
Mcnurlen. (1993). Resiliency of single parent families with special needs children, Texas Woman's University, 22, 147.
Murry, S. M., & Rose, P., & Bellavia, G. M., & Holmes, J. G. (2002). When rejection stings: How self-esteem constraints relationship- enhancement processes. Perssoc psychol. 83 (3): 556- 73.
Newman, R. (2003). Providing direction on the road to resilience. Journal Behavior Health Management. 23 (14), 42- 43.
Nye F. I., & walster, E., & Traupmann, J. Q., & walster, G. W. (1973). Family relationship, rewards, and costs. Beverly Mills, CA: sage publications.
Olson, O. H., & Olsan, A. (1969). Preventive approaches in couple therapy. New York, Talor, Francis Pubikation.
Ong, A. D., & Bergeman, C. S. (2004). Resilience and adaptation to stress in later life: empirical perspectives and conceptual implication. Ageing international, 29 (3), 219- 246.
Previti, D., & Amato, P. R. (2003). Why stag married? Rewards, barriers, and marilal stability. Journal of Marriage and Family, 65, 561- 573.
Reeves, P. (2006). Keys to building your a strong marriage; commitment strengthening your marriage applying New research to making Better marriage, University of Arkansas Cooperative Extension Serrice.
Resbult, C. E. (1986). Predicting satisfaction and commitment in adult romantic involvment: An assessment of the generalizabilty of the investment model. Social Psychology Quarterly, 49 (1), 81-89.
Robbins, Danielle. M. A. (2001). Exploring risk and resiliency in family functioning. University of Missouri Kansas city. III, AAT 1407109.
Ross, E. R., & Baker, S. B., & Guerney, B. G., Jr. (1985). Effectiveness of relationship Enhancement therapy versus therapist's preferred therapy. American Journal of family theropy, 13 (1), 11-21.
Rusbultk, C. E., & Buunk, B. P. (1993). Commitment processes in close relationships: an interdependence analysis. Journal of Social and Personal Relationships, 10, 175- 204.
Rutter, M. (1987). Psychosocial resilience and protective mechanisms American of thopsychiatry, 67 (3), 316- 331.
Sarah. W., & Scott, Stanley. (2008). Effects of parental divorce on marital commitment and confidence. Journal of Family Psychology. 29, 789- 793.
Scot, M., & Harris. (2009). Marital commitment and religiosity in a religiously homogenous population. Marriag & Family Review. New York. 45, 52- 59.
Shamir, B. (1988). Commitment and leisure. Sociological Perspectives, 31, 238- 258.
Shelley, Joshuan. (2011). Religious commitment adult attachment and marital adjustment in newly married couples. Journal of Family Psychology, 301- 309.
Shields, E. P. (2001). The effect of religiosity and marital commitment on marital satisfaction and stability. Unpublished doctoral dissertation: Brigham Yong University.
Snyder, M. A. (2000). Gender- informed model of couple and family therapy: relationship enhancement therapy. Contemporary Family Therapy 14 (1), 15- 31.
Stanley, S. M. (1986). What is it with men and commitment, anyway? Keynote address to the 6 D. C annual smart marriages conferences. Washington.
Sternbery, R. G. (1987). The triangle of love: intimacy passion, commitment, New York: Basic Books.
Strachman, A., & Gable, S. (2006). Approach and avoidance relationship commitment, Motive Emote, 30, 117-126.
Stryker, S., & Serpe, R. T. (1994). Identity salience and psychological centrality: Equivalent, overlappine, or complementary concepts? Social Psychology Quarterly, 57, 16-35.
Surra, C. A., & Hughes, D. K. (1997). Commitment paresses in accounts of the development of premarital relationships. Journal of Marriage and the Family, 59, 5-21.
Swensen, C. H., & Trahaug, G. (1985). Commitmetn and the long. Term marriage relationship, Journal of Marriage and The family, 47: 939- 945.
Taylor, S. E.,& Aspinwall, L. G., & Gilliano, T. A.,& Dakof, G. A. & Reardon, K. K. (2004). Story telling and coping with stress full events. Journal of Applied Social Psychology, 23 (9), 703- 733.
Toome Y. M. S (2004). Typological shift among newly married couples following completion of marital enrichment program. Oklahoma State University. P 80- 88.
Virginia, M. A (2005). Marriage enrichment program for the archdiocese of the losangeles catholic church. California State University, 119.
Walsh, F. (1982). The concept of family resilience. Family process, network, 35, 261- 281.
Walsh, F. (2006). Strengthening family resiliency. The Guilford press New York London. 6-11.
Weber, M. (1978). Economy and society: An outline of interpretive sociology. Berkeley: University of Califomia press.
Werner, E. (1997). Vulnerable but invincible: High risk children form birth to adulthood. Acta pediatric supplement, 422-103-105.