مبانی نظری و پیشینه تحقیق ادراک (docx) 31 صفحه
دسته بندی : تحقیق
نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحات: 31 صفحه
قسمتی از متن Word (.docx) :
بخش1 : ادراك
قابليت هاي محيط :
قابليت هاي هر چيز چه مادي و چه غير مادي بخشي از داشته هاي آن چيز است كه آن را براي موجودي خاص يا عضوي از يك گونه موجودات قابل استفاده مي سازد . اين داشته ها معاني و روابط زيبايي شناختي را نيز تامين مي كنند . بعضي از خواسته ها توسط يك شي يا محيط زميني زنده يا فرهنگي ، از ديگر خواسته ها راحت تر تامين مي شوند . بعضي از فعاليت ها در پيكره بندي ويژه اي از محيط ساخته شده ، نياز هاي بعضي از مردم را تامين و نياز هاي ببعضي ديگر را تامين نمي كنند . نكته مهم اين است كه قابليت هاي يك محيط كالبدي چه خوب و چه بد چيزي است كه آن محيط با ويژگي هاي پيكره بندي ، مواد و مصالح سازنده خود پيشنهاد مي نمايد . الگو هاي مختلف محيط ساخته شده قابليت تامين رفتار ها و تجارب زيبا شناختي مختلفي را دارند . بنابراين قابليت هاي محيط ساخته شده ، انتخاب هاي رفتاري و زيبا شناختي فرد را بسته به چگونگي پيكره بندي محيط ، محدود مي كند يا گسترش مي دهد .
. از آن جا كه ادراك ابليت محيط به ميزان زيادي به ويژگي ها . انگيزش هاي انساني فرد يا گروه بستگي دارد فرايند هاي رفتار انسان تبيين دقيق تر است كه به درك بهتر محيط و قابليت هاي آن براي مردم منجر خواهد شد . (لنگ ، جان . 1383 )
محيط براي تامين تجربه ها و رفتار هاي انسان توان بالقوه دارد فرايند هاي اساسي توان انسان و محيط در جدول نشان داده شده است . اطلاعات محيط از طريق فراين هاي ادراكي به دست مي آيد كه به وسيله طرح واره هاي ذهني بر انگيخته شده و توسط نياز هاي انساني هدايت مي شود . اين طرح واره ها تا حدودي فطري و تا حدودي آموختني هستند و پيوند ادراك وشناخت را برقرار مي سازند . طرح واره ها نه تنها فرايند هاي ادراكي بلكه واكنش هاي احساسي ( عاطفه ) و اعمال ( رفتار فضايي ) را هدايت مي كنند و در مقابل اين فرايند ها و واكنش ها نيز طرح واره هاي ذهني را به عنوان حاصل رفتار ادراك شده تحت تاثير قرار مي دهند . احساسات و كنش هاي انساني توسط قابليت هاي محيط طبيعي ساخته شده ، محيط فرهنگي و شخصيت دروني انسان محدود مي شوند . .( لنگ ، جان . 1383 )
قابليت هاي محيط
ادراك شناخت و عاطفه رفتار هاي فضايي
واكنش هاي احساسي ادراك نتايج رفتار
طرح واره هاي ذهني
نياز ها - انگيزش ها
ادراك :
ادراك محيط فرايندي است كه طي آن فرد به وسيله رمز گايي از اشاره محيط به جمع آوري اطلاعات مي پردازد . تاثير ، ارزيابي فرد از يك صحنه است كه شناخت فرايندي است كه بيننده از طريق تصوير ذهني مكان را ارزش گذاري كرده به آن معنا نسبت داده و آن را مي سازد . به قول كاپلان ( 1987 ) فرد نياز دارد كه چهان را شناخته در آن به جستجو بپردازد و مايل است كه ثمرات جستجو هاي خود را براي دست يابي به دانش و معناي وسيع تري به كار گيرد . اما توانايي او براي پردازش اطلاعات و نسبت دادن معاني از طريق اين پردازش محدود است .ه طي آن فرد به وسيله رمز گايي از اشادره محيط به جمع آوري اطلاعات مي پردازد . (ماتلاك ، جان . ال . 1379 )
ادراك محيطي فرايندي است كه از طريق آن انسان داده هاي لازم را بر اساس نيازش از محيط پيرامون خود بر مي گزيند . لذا ادراك فرايندي هدفمنند است و به فرهنگ نگرش و ارزش حاكم بر تفكر ادراك كننده بستگي دارد . از اين رو فرايند ادراك همراه با شناخت انسان از محيط همراه است در حقيقت ادراك محيطي از تعامل ادراك حسي و شناخت كه در ذهن انسان و در روان بنه ها تجربه شده اند حادث مي شود . در اين فرايند نقش محيط به عنوان عامل اساسي در رشد و توسعه و در نهايت در يادگيري مورد توجه قرار مي گيرد . مكاتب مختلفي سعي كرده اند تا چگونگي ادراك انسان از رفتارش را در محيط يا از محيط توضيح دهند . مهمترين اين مكاتب كه تاثير ژرفي بر تئوري هاي محيطي و طراحي داشته اند ، مكتب روانشناسي گشتالت ، ديدگاه روانشناسي سازشمند يا تبادلي ، و مكتب روانشناسي بوم شناختي ( اپتيكي ) جيمز گيبسون است . در جايي كه روانشناسي گشتالت بر الگو هاي ادراكي و همريختي بين شكل ها و تجربيات ادراك محيطي با فرايند شكل گيري نظام عصبي در انسان علاقه مند است . روانشناسي سازشمند تجربه انسان به محيط و ارتباط متقابل انسان و پيرامونش را مبنا قرار داده و ادراك را به مانند فرايندي سازشمند بين مشاهده گر و محيط مورد بررسي قرار مي دهد . از سويي ديگر روانشناسي اپتيكي گيبسون محيط و بوم را پايه و اساس تمامي داده ها مي داند . او معتقد بود كه داده هاي محيطي به گونه اي مستقيم و بدون نياز به نيروي پردازش مغز آدمي از طريق محيط و به وسيله حواس حسي آدمي كه به مثابه يك نظام ( سيستم ) عمل مي كند . دريافت مي شود . ( 1966 .Gibson ) گرچه تا كنون دو ديدگاه اول از سوي روانشناسان محيطي و معماران مورد توجه بيشتر قرار گرفته است ( به ويژه مكتب گشتالت كه سال ها در مدرسه باوهاوس به وسيله افرادي چون كاندينسكي تدريس شد و نزديك به تمامي معماران و طراحان مكتب مدرن تحت تاثير آن ها قرار داشت . اما امروزه ديدگاه نو و متهورانه بوم شناختي و يا اكولوژيكي گيبسون مي رود تا جايگاه مناسب خويش را در بررسي ها و پژوهش هاي محيطي به دست آورد. عمده استقبال از تئوري ادراك بوم شناختي گيبسون به دليل ابزار اين نظريه است كه جهان مادي متشكل از پهنه هاي گوناگوني است كه يكديگر را پوشانده و مخفي مي دارند و تنها هنگامي ادراك اين پهنه ها ميسر است كه شخص ملزم به حركت در محيط باشد . در هنگام حركت و تغيير نقطه ديد ناظر نه تنها پهنه هاي آشكار شده از اين كوچه به كوچه ديگر و يا عبور از اين سربالايي و رسيدن به تغيير مي نمايند ، بلكه آن دسته از سطوحي كه ملاحظه نمي شوند نيز در حقيقت نسبت به ديد ناظر دچار تغيير مي گردند . لذا هنگام حركت در محيط منظره هاي گوناگوني يكي پس از ديگري مشاهده خواهند شد . براي مثال در زمان حركت يك اتاق به اتاق ديگر و يا از يك كوچه به گوچه ديگر و يا عبور از يك سر بالايي و رسيدن بر فراز بلندي اين تجربه ديد پي در پي براي بيننده حادث خواهد شد . (مطلبي، قاسم . هنر هاي زيبا شماره 10 )
شناخت :
هنگامي كه ما اطلاعات بصري را پردازش مي كنيم مقادير زيادي از محرك ها را به روي هم انباشته كرده و واحد هاي بصري معدود تري ايجاد مي كنيم . به اين ترتيب از پيچيدگي ادراك و بار اطلاعاتي هم مي كاهيم سپس اين انباشته ها را نيز به شكل عميق تر پردازش كرده و به شكل ابر نشانه در مي آوريم و آن ها را به شكل نماد هايي معنا مي كنيم كه معرف ، برانگيزاننده و انتقال دهنده اين معاني ژرف تر هستند . در حرفه هاي طراحي محيط ، به ابر نشانه هاي طراحي معمولا گونه شناسي مي گوييم . فرايند پيش گفته انباشتن ، معنا بخشي به ابر نشانه ها و شناسايي گونه ها باعث مي شود كه بيننده مقادير هنگفت داده هاي محيطي را با تعدادي اندك از واحد هاي بصري جايگزين كند و از اين طريق از بار اطلاعاتي كاسته ، پردازش اطلاعات را تسهيل كند و درك از محيط و توانايي معنا بخشي افراد را افزايش دهد . همچنين بايد به ياد داشته باشيم ، معاني را بر اساس تجارب و الگوهاي موجود در ذهن خودنسب مي دهيم . اين ساختار هاي ذهني در هر فردي متفاوت با ديگري است ( كه آگاهي فردي را به وجود مي آورند ) . در هر گروه هم متفاوت با گروه ديگر است ( و آگاهي جمعي را به وجود مي آورد . ) همچنين براي ساختار هاي ذهني ، ويژگي هاي جهاني ( انسان شناختي ) هم وجود دارد .
ابر نشانه مصالح ، تناسب ، فرم ، سرستون ، پايه و غيره با هم تركيب شده ابر نشانه اي را مي سازند كه ما معني خلوص فرم صداقت اصالت و ... را به آن نسبت مي دهيم .11430029210
شواهد نشان مي دهد كه شناخت فرايندي دو مرحله اي است و ارزيابي يك فرد از يك صحنه تا حد زيادي به صورت الهام صورت مي گيرد . اين مرحله الهام كه بر اساس واكنشي تقريبا آني نسبت به شكل ها و الگو هاي كلي محيط است ، ريشه در نياز تكاملي بشر نسبت به ارزيابي سريع و اقدام جهت بقا و امنيت دارد . اين نياز اساس نظريه اپلتون به نام ديده باني و پناه است كه مي گويد ما به طور غريزي مكان هايي را ترجيح مي دهيم كه داراي ديدي وسيع به محيط اطراف بوده و ضمنا ما را از ديگران پنهان كند . اين نياز اساس نظريه هاي ديگر انسان شناسي نيز هست . مثلا نظريه اي كه مي گويد چرا بيشتر افراد ترجيح مي دهند در لبه مكان هاي بزرگ راه بروند ، به جاي آن كه با حركت در عرض آن خود را در معرض ديد قرار دهند
فرايند دو مرحله اي ادراك
شناخت الهامي
نياز به حفظ توجه و كشف اطلاعات بيشتر ارزيابي و عمل تقريبا آني براي بقا
نياز به جستجو را برآورده مي سازد نياز به فهميدن را برآورده مي سازد
بر اساس جزئيات و ظرايف قرار دارد بر پايه الگو هاي كلي (ترجيحي) است
گسستگي در الگو ها ؛ انباشتن ابرنشانه ها و گونه شناسي ها
وجود عناصر غيرعادي ضروري است ضروري است
معاني تداعي كننده را منتقل مي كند در ابتدا معاني ادراكي را انتقال مي دهد.
در مرحله الهام ادراك ، انباشتن و شكل دهي به ابر نشانه ها امري ضروري است زيرا نياز اوليه استفاده كننده اين است كه به احساس آني و شهودي آگاهي از محيط دست يابد كه خود حس امنيت به وي داده و نياز هاي اساسي سطح پايين تر او را بر آورده مي كند .
مرحله دوم يا شناختي ادراك دربر دارنده رمز گشايي از اشارات محيطي است كه در اشيا و روابط آن ها وجود دارد . در اين مرحله استفاده كننده قبلا به آگاهي شهودي از محيط دست يافته و حس امنيت پيدا كرده است . در نتيجه نياز وي به آگاهي جاي خود را ه نياز به استغنا و تمايل به جستجو ، تمايز رمزگشايي از اطلاعات ، نسبت دادن معاني تداعي كننده و پردازش ژرف تر اطلاعات مي دهد . (ماتلاك ، جان . ال . 1379 )
نظريه گشتالت ادراك :
فرم از مفاهيم بنيادي كه به عنوان عنصري بسته شكل گرفته و جلوه بصري مي يابد . "شكل بسته" در "زمينه" مسطح و همگن پشتي به عنوان عنصري متمايز ديده مي شود .روان شناسان گشتالت عواملي را كه ادراك فرم را تحت تاثير قرار مي دهد تدوين كرده اند كه هفت مور زير عمده ترين آها هستند . مجاورت ، تشابه ، بستگي ، تداوم مطلوب ، بسته بودن ، سطح ، تقارن .مجاورت ساده ترين شرط سازماندهي فضايي است . طبق نظريه گشتالت اعضايي كه نزديك به هم هستند از نظر بصري به گروه شدن تمايل دارند . نسبت بسته بودن كمترين تاثير را در مقابل پيوند دروني واحد هاي حسي دارند . اين قانون در شكل 2 – 9 الف نشان داده شده است . رديف ها و ستون ها در شكل i هم ارزش ديده مي شوند ولي در شكل ii تركيبي از رديف ها ادراك مي شوند. مجاورت مي تواند به عوامل ديگر سازماندهي كمك كند .شكل 2-9 ب قانون تشابه را نشان مي دهد . اگر عناصر شكل از نظر اندازه ، باف ، رنگ و غيره كيفيت هاي مساوي داشته باشند ، واحد هايي يگانه دريافت مي شوند. اين يگانگي در شكل ii ديده نمي شود ولي در شكل i وجود دارد . در شكل 2-9 ج موقعيت ناسازگار نشان داده شده است دراين جا ممكن است هر كدام از قوانين تشابه يا مجاورت ادراك شوند . هنرمندان اين پديده را نوعي تنش به حساب مي اورند .
قوانين سازماندهي بصري گشتالت-8001001860552628900186055
طبق قانون بستگي يا فضاي محصور واحد هاي بصري به صورت كل بسته شكل مي گيرند . اين موارد در شكل 2-9 د نشان داده شده است تركيب نشان داده شده در نمودار i نزديك به دايره كامل و شكل ii نزديك به مثلث كامل است . بسته به ميزان توجه افراد اين اشكال ممكن است بي اهميت يا بسيار مهم جلوه كنند .
طبق قانون تداوم كامل افراد ميل دارند كه عناصر ادامه دار را به شكل تركيبي واحد دريافت نمايند در شكل 2-9 نمودار i به جاي دو حرف L دو خط متقاطع درك مي شود .اگرچه طبق قانون بسته بودن مجموعه فرم ها بايد بسته ديده شوند شكل ii بيان دو بعدي سطحي است كه در پشت دو سطح ديگر تداوم يافته است .
قوانين ديگر گشتالت خيلي بنياني نيستند قانون سطح مي گويد هرچه يك سطح بسته كوچك تر باشد بيشتر به عنوان شكلي واحد ديده مي شود . بر اساس قانون تقارن هر چه يك سطح بسته متقارن تر باشد بيشتر به عنوان شكلي واحد تر ديده مي شود . قانون بسته بودن مي گويد سطوح با محيط هاي مرئي بسته نسبت به سطوحي كه اين شرايط را ندارند يگانه تر ديده مي شوند . بنابراين در شكل 2-9 ه مورد I محيط بسته يگانه ديده مي شود ، مورد ii يك قاب و iii يك پنجره به نظر مي رسد در حالي كه در شكل 2-9 ي سطح سايه دار ستوني روي زمين سفيد ديده مي شود .
تمام اين قوانين در قالب همشكلي كه توازني نظري بين فرايند هاي عصبي و تجربه ادراكي است توضيح داده شده اند . نيرو هايي كه در زمان نگاه كردن به اشيا بصري تجربه مي شوند ، داراي حوزه كاربرد ، جهت و قدر هستند . استقرار فضا برآيند تمام نيرو هايي است كه در آن عمل مي كنند . تمام اين نيرو ها با اصل برجستگي اداره مي شوند . بر اساس اين اصل ، پايدار ترين فرم ادراك تحت شرايط خاصي به دست مي آيد . به طور خلاصه نظريه گشتالت بر اين باور است كه تمام ادراك انسان در اشكال سازماندهي شده است .
نظريه كنش متقابل ادراك
اين نظريه بر نقش تجربي ادراك تكيه دارد و رابطه اي پويا بين فرد و محيط را مبناي تحليل قرار مي دهد در اين نظريه ادراك كنش متقابل به حساب آمده كه در آن محيط ، مشاهده گر و ادراك وابستگي متقابل دارند .
اطلاعتي كه از محيط كسب مب شود خواص نمادين و معنا بخشي دارد ، ويژگي هايي دارد كه واكنش هاي ذهني ايجاد مي كند و پيام هايي دارد كه نياز ها را بر مي انگيزد. ارزش ها و خواص زيبا شناختي را افراد به محيط مي دهند ، زيرا انسان نياز دارد محيط را به عنوان الگويي از روابط با معنا ترجمه كند . تجربيات گذشته مبناي درك شرايط جديد است . بر طبق مطالعات رويكرد كنش متقابل ، مردم ادراك خود را هم به شكل تجربي و هم به شكل ساختاري توصيف مي كنند . توصيفات تجربي شامل خلقيات ، احساسات و خود گزارشي مي باشد . . توصيف هاي ساختاري گزارش هايي از چگونگي دريافت ساختار كالبدي و اجتماعي محيط هستند . نقش مهم نظريه كنش متقابل در نظريه طراحي محيط تشخيص ايتن است كه مردم در محيط به چه چيز هايي توجه مي كنند و به چه چيز هايي اهميت مي دهند .
نظريه اكولوژيك ادراك
رويكرد اكولوژيك ادراك به جاي به حساب آوردن حواس به عنوان كانال هاي حسي آن را نگاهي ادراكي در نظر مي گيرد اين نظام هاي ادراكي در جدول آورده شده است .
نامفعاليت اندامحواس در دسترساطلاعات خارجي قابل دريافتنظام هاي جهت دهنده اصليتعادل بدننيرو هاي جاذبه و شتابتحت جاذبه،تحت فشار قرار گرفتننظام چشايي بويايياستشمام كردنتركيب واسطهماهيت منبع مواد فرارمزه كردنتركبي مواد خوراكيارزش هاي مواد غذايي و شيميايينظم شنواييتوجه به صداارتعاش در هواماهيت موقعيت رويداد هاي ارتعاشينظام لامسهاكتشافات گوناگونتغيير شكل بافت ها ، شكل گيري اتصالات ، جمع شدن بافت عضلاتتماس با زمين ، رويارويي مكانيكي ، اشكال اشيا ، حالاتي چون سختي يا چچسبندگي موادنظام بصريتطابق، سازگاري مردمك، تثبيت ، همگرايي، كاوشمتغير هاي نور ساختاري در نور محيطيهرچيزي كه بتواند توسط متغير هاي ساختار بينايي تشخيص داده شود
طبق اين مدل جهان داراي سطوح عرضي و طولي است . بافت افقي با ازدياد فاصله از بينده وسعت مي گيرد . توانايي تشخيص ادراك عمق فطري به نظر مي رسد و با كنش متقابل آموختني نيست .در ادراك محيط ساخته شده و طبيعي تشخيص اين كه بعضي از سطوح سطوح ديگر را مي پوشانند از اهميت ويژه اي برخوردار است حتي وقتي فرد بر سطحي هموار ايستاده است خط افق محيط را قطع مي كند . بخسي از محيط كه پنهان است ، با تغيير نقطه ديد تغيير مي كند . وقتي فرد از يك محيط به محيط ديگر حركت مي كند نيز مناظر يكي پس از ديگري ديده مي شوند .
به نظر مي رسد توانايي ادراك برخي قابليت هاي محيط فطري يا حاصل بلوغ روان شناختي مردم است . باقي قابليت ها از طريق تجربه يا از طريق توجه آموخته مي شود . ساختار هاي شناختي موثر در ادراك طرحواره هاي ذهني قابل پيش بيني هستند . مردم تنها چيز هايي را كه مي توانند پيدا كنند ادراك مي كنند . فرايند جستجو با طرحواره هايي كه بعضي فطري و بعضي آموخته شده هستند هدايت مي شود . طرحواه ها اكتشافات ذهني را جهت مي دهند و تجربه طرحواره ها را اصلاح مي كند . تجربه قابل يادگيري است و يادگيري از فرايند هاي بنياني شناخت است . ( لنگ ، جان . 1383 )
حواس و نقش آن ها در ادراك :
زيبايي شناسان و فيلسوفان حواس را به دو دسته تقسيم مي كنند :
1-حواسي كه با فواصل دور سر و كار دارند مانند بينايي و شنوايي . و در برخي موارد بويايي .
2- حواسي كه براي فواصل نزديك به كار مي روند .
حواس گروه اول از زمان فيلسوف آلماني امانوئل كانت به عنوان حواس زيبايي مطرح بودند . زيرا اين امكان را به شخص مي دهند تا از فاصله دور ، به منظره شي هنري يا موسقي توجه عميقي داشته باشد .
در بينايي از انرژي نوراني استفاده مي شود شكل ، بافت ، رنگ ، تراكم نور ، و حركت همواره با جنبه هايي از ابعاد فضاي مانند فاصله و عمق تشخيص داده مي شود. حس بينايي علاوه بر به تصوير كشيدن محيط اطراف ، از راه هاي عمده تفكر به صورت " چشم ذهن " براي به تصوير كشيدن ايده هاي خلاق است .
در شنوايي از امواج صوتي استفاده مي شود و درك ما از آن به صورت صدا يا الگو هاي مشخصي از زير و بمي صدا ، نظم و ريتم ، ضرب آهنگ و طنين است كه مي تواند الگويي منحصر به فرد باشد . فاصله اي كه از آن مي توانيم صدا را بشنويم بستگي به زير و بمي صدا دارد .فاصله دار بودن گوش از منبع صدا اين امكان را براي متفراهم مي كند تا صدا را به صورت استريو بشنويم و بتوانيم دنياي اطراف را از نظر فضايي ارزيابي كنيم . از حس شنوايي براي تقويت اطلاعاتي كه توسط بينايي به دست آمده نيز استفاده مي كنيم .
در حس بويايي مقادير كم مواد شيميايي موجود در هوا توسط بيني رديابي مي شود . قدرت تشخيص اين حس فوري و در باز شناسي هاي متوالي حافظه براي تركيباتي ظاهرا ساده از بوها بسيار زياد است .
حس لامسه يا بساوايي داراي طيف وسيعي از كاربرد هاي است كه اغلب تصور مي شود . با كمك اين حس و استفاده از انرژي مكانيكي شكل ، بافت و فشار را احساس مي كنيم . از اين موارد تحت عنوان ادراك شده توسط حركت نام مي برند كه در فواصل نزديك كاربرد دارند و محرك هاي آن مستقيما دريافت مي شوند . .( بل سايمون 1382 )
ادراك بصري :
حواس انسان به ندرت منفك و جدا از هم به كار مي روند . زيرا اغلب در ارتباط با يكديگر اند و اين موضوع در دريافت تصوير كاملي از محيط اطراف اهميت فراوان دارد . با اين حال برخي از حواس تحت شرايطي از برخي ديگر از حواس قوي تر عمل مي كنند . از حواس لامسه و چشايي زماني استفاده مي شود كه محرك ها نزديك باشند . بنابراين بويايي و شنوايي و بينايي از اهميت بيشتري برخوردار اند . با افزايش فاصله كاملا بر حس بينايي متكي مي شويم . از طرفي بينايي نسبت به ديگر حواس انسان از تكامل بيشتري برخوردار است . فرايند هاي دراك بصري به دو دليل براي ما قابل اهميت است :
اول آن كه اين حس بيشترين مقدار اطلاعات ، خصوصا در زمينه مناظر دور را در اختيار ما قرار مي دهد و دوم اين كه حسي است كه با آن فكر مي كنيم . به همين دليل ادراك ما ، فعال و هدايت شده و هدفمند بوده و با بازخور سريع در هنگام واكنش همراه است . حواس ديگر در حقيقت الحاقاتي براي ديدن محسوب مي شوند كه مشاهده را تكميل كرده ، ابعاد مختلف را به آن مي افزايند و درك بصري را تاييد و تقويت مي كنند .
چگونگي ديد ساختار چشم ، دريافت نور و محدوديت هاي آن از عوامل تشكيل دهنده تصوير اند . پردازش اطلاعات توسط مغز نيز مشخص مي كند كه چه چيز هايي را و چگونه ببينيم . فرايند هاي شناختي و ساختار حافظه نز براي طبقه بندي اشيا و الگو ها به صورت تصويري قابل فهم ، معنا دار و منسجم به كار مي روند . فرايند هاي تفكر بصري نيز از تصاوير به عنوان پايه اي براي گستره وسيعي از خلاقيت ها و تحليل ها استفاده مي كنند به آن ها معاني و ارزش هايي را نسبت مي دهند و از آن ها نماد هايي مي سازند . ادراك ما يك تصوير برداري تصادفي از نظم بصري نيست كه مثل يك دوربين فيلم برداري فعاليت هاي در حال انجام در خيابان را ضبط كند . ما به دنبال هدف بصري خود از ثبات ها و حركات سريع چشم براي ثبت الگو ها استفاده مي كنيم . هنگامي كه منظره اي را براي اولين بار مشاهده مي كنيم ممكن است به دنبال شئ خاص باشيم يا به ساختار آن فكر كنيم يا فقط از زيبايي آن استفاده كنيم ، هر انگيزه اي داشته باشيم واكنش جستجو توسط خصوصيات خاصي انجام مي شود . هنگامي كه منظره اي داراي ساختار كالبدي ضعيفي باشد چشم به طور بي ثمر از يك نقطه ثابت به ديگر نقاط ثابت حركت مي كند تا نشانه ها و نقاط ارتباطي را بيابد ، ولي موفق نمي شود. .( بل سايمون 1382)
ادراك فعال
بر اساس مدارك موجود افراد مختلف با نگاه به منظره يكسان بر حسب دانش ، فرهنگ و تجربه خودشكل ها و الگو هاي متفاوتي را مشاده مي كنند . به اين ترتيب ادراك مقوله اي هوشيارانه است كه هر چه دخالت ناظر در منظر بيشتر باشد درجه ادراك هوشيارانه و تفكر بصري فعال نيز بيشتر مي شود . با آن كه مغز احتمالا قالب ها را به صورت تصاوير تغيير ناپذير نگهداري نمي كند ، تجارب و شرايط قبلي هر فرد تا حدود زيادي او را وادار مي كند تا در جستجوي الگوهايي باشد كه آن ها را مي شناسد .( بل سايمون 1382 )
ادراك و حركت
مشاهده محيط ، حركت را نيز در بر مي گيرد . زيرا ما محيط و منظر را به صورت متوالي و تسلسل زمان و فضا صورت مي گيرد . با حركت ما پرسپكتيو مكان نيز از نظر فيزيكي تغيير مي كند . درك ما از مكان از آنچه كه قبلا تجربه شده و آن چه كه انتظار داريم ببينيم نيز تاثير مي پذبرد . مثلا ورود به يك فضاي بزرگ از طريق فضايي كوچكتر مي تواند موجب شود كه فضاي بزرگ با هيبت تر به نظر برسد .
ويژگي خاص حركت ، نه تنها در هنگام عبور از محيط بر روحيه ما تاثير مي گذارد بلكه تصاوير دريافتي ما را نيز متاثر مي سازد . حركت مستقيم احساس فوريت و هدفدار بودن ، و حركت غير مستقيم احساس تنش يا اسرار آميز بودن را بيان مي كند . حركت روان موجب سفري كارامد مي شود و احساس فراغت را منتقل مي سازد . حركت پيچ دار احساس تفكر و يا غم و افسردگي را بيان مي كند . مسير پيچ در پيچ در صورت وجود زمان فرد را به توقف و تامل تشويق مي كند . اما در صورت تنگ بودن وقت ناراحت كننده جلوه مي كند . خطوط پر انرژي و زاويه دار حركت انرژي و احساس هيجان يا حتي جنون را منتقل مي سازد ( ماتلاك . جان . ل . 1379 )
ادراك و سرعت
رابطه مستقيمي در طراحي ميان سرعت طراحي و فاصله اي كه چشم در آن مي تواند متمركز شده و در ضمن رابطه اي نسبتا ثابت با منظر پيدا كند ، وجود دارد. بنابراين با افزايش سرعت حركت مخروط ديد باريك تر شده و ادراك محيط و منظر نزديك كاهش مي يابد و ادراك منظر دور نيز به صورت تصاوير جدا از هم در مي آيد . به طور خلاصه توضيحات زير را مي توان در ادراك با سرعت بالا ارائه كرد :
- ميزان تمركز با بالا رفتن سرعت بيشتر مي شود . هرچه سرعت بيشتر باشد بر اهميت زمان واكنش و تمركز لفزوده مي شود و ارتباط اطلاعات مشاهده شده حساس تر مي گردد . ديد بر مسير روبه رو متمركز شده و جاده جهت نگاه را متوجه آن چه بايد ديده شود مي كند .
- نقطه تمركز با افزايش سرعت دورتر مي شود . خصوصا اين مطلب براي راننده صادق است .
- با افزايش سرعت ديد جانبي كاهش مي يابد و با تمركز چشم بر جزئيات كوچك تر و دورتر مخروط ديد باريك تر مي شود .
- با افزايش سرعت جزئيات پيش زمينه كم رنگ مي شود . اين امر به علت كوچك شدن مخروط ديد و دور شدن نقطه تمركز است .
- با افزايش سرعت درك از فضا كاهش مي يابد . زيرا ديد به جاي اطراف و لبه هاي فضا ، متوجه روبه رو مي شود . ( ماتلاك . جان . ل . 1379 )
ادراك و زمان
در بررسي ادراك و زمان بايد به چند نكته توجه داشت .. اولين نكته در مورد زمان لازم براي درك يك وضعيت و شناسايي آن وضعيت به عنوان مكان است . دومين نكته به نام منحني يادگيري شناخته مي شود . در هنگام برخود با وضعيت هاي جديد سرعت يادگيري در ابتدا زياد است و بعد با گذشت زمان سرعت پردازش اطلاعات جديد مربوط به محيط كاهش مي يابد . آن چه ابتدا با جستجويي ناخود آگاه براي فرم كلي و الگو هاي محيط شروع مي شود به دنبال اطلاعات فزاينده است . بعدا تبديل به جستجوي آگاهانه براي اطلاعات دقيق تر و خاص تر مي شود كه معني عمق و مفهوم و ارتباطات ذهن ممكن را افزايش مي دهد . ساختار ذهني با گذشت زمان نسبت به جهان تغيير مي كند . وقتي ما براي اولين بار به بخش جديدي از شهر وارد مي شويم آن چه كه ابتدا به شكل نقشه شهر ساختار ذهني ما را مي سازد با گذشت زمان به ساختار ذهني پر مفهومي متشكل از ناحيه ها ، مكان هاي خاص ، علائم شهري و لبه ها و مناسبات تبديل مي شود . از سوي ديگر آن چه كه در ابتدا به شكل مسير هاي زيادي از نقطه اي به نقطه ديگر به نظر مي رسد ، به دسته درجه بندي شده مسير ها تبديل مي شود ، كه بستگي به جهت حركت بيننده ، وقت موجود براي او و معاني كه بيننده در ضمن مسير به دنبال آن ها است خواهد داشت . بالاخره كثرت برخورد ما با يك مكان بر وابستگي ما به آن تاثير مي گذارد . هرچه بيشتر مكاني را تجربه كنيم ، وابستگي كمتري نسبت به خصوصيات فيزيكي آن پيدا كرده و بيشتر نسبت به مفاهيم كلي كه مكان ارائه مي كند و تداعي معاني كه به وجود مي آورد واكنش مي دهيم (ماتلاك . جان . ل . 1379)
قابليت رويت :
برخي تفكرات بايد در مورد معيار قابليت ديد براي پيش زمينه ، ميان زمينه و پس زمينه براي هر ميدان ديدي وجود دارد . اين معيار قابليت ديد به شكل زير است .
- حداكثر جزئيات مربوط به اندازه و مقياس - ناضر محصور است - حداكثر تجربه هاي احساسي - حداقل تغيير شكل - شدت رنگ ها - جزئيات در بافت ها- الگو هاي كلي آغاز مي شوند - محو شدن رنگ ها- الگوي طراحي شهري قوي قابل ديد- رنگ ها در سايه قرار مي گيرند - بزرگي خط و فرم معيار پيش زمينه
تغيير شكل
X6 +xX6
جهت ديدx
پس زمينهميان زمينهپيش زمينه
تغيير شكل ظاهر مي شود
توجه : x اندازه عرض راه را مشخص مي كند .
معيار قابليت ديد
طرح واره هاي ذهني :
طرح واره هاي ذهني امكان پادگيري و رفتار كردن را فراهم مي آورند . ماهيت نظري طرح واره ها از تعريف اولريخ نسر قابل درك است . " يك طرح واره ذهني .... در درون فرد ادراك كننده است . كيفيت آن را تجربه تعيين مي كند و تا حدودي ويژه چيزي است كه ادراك مي شود . طرح واره ذهني اطلاعات را قبول مي كند و تحت تاثير اطلاعات كسب شده تغيير مي كند . فعاليت هاي حركتي و اكتشافي كه اطلاعات را قابل دسترسي مي سازند به وسيله اطلاعات به دست آمده جرح و تعديل مي شوند طرح واره هاي ذهني را جهت مي دهند . "
طرح واره ذهني به اعمال انسان شكل مي دهد. اين طرح واره ها گسترده ، طرح واره هاي جزتري را در خود دارند . اين تركيب ، چگونگي عملكرد همزمان انسان ، برنامه ريزي براي حركت به زمان هاي مختلف و انجام كار ها و چگونگي احساس محيط اطراف انسان را روشن مي سازند . تصوراتي كه مردم از محيط خود دارند نوعي طرح واره ذهني است . اين طرح واره ها ي تواند آن گونه كه كوين لينچ در كتاب سيماي شهر معرفي كرده تصاوير شمايلي يا آن گونه كه توسط آنسلم استراوس در تصوير شهر امريكايي بحث شده تصاوير تداعي كننده معاني نمادين باشند .
معنا
معناي محيط در نظريه هاي زيبايي شناختي بحث اساسي است .مبهم بودن موضوع در ادبيات طراحي بيانگر ابهام در ادبيات روانشناختي است . سطوح بسياري از معنا و رويكرد هاي نظري متعددي در مورد آن وجود دارد . نظريه هاي تجربه گرا معتقد اند كه معنا پس از ثبت ساختار آن توسط دريافت كننده به رويداد ها داده مي شود . پيروان مكتب كنش متقابل بر اين باور اند كه با وقوع ادراك معنا نيز درك مي شود و براي دادن معنايي جديد تجربه گذشته در ادراك مداخله مي كند . تحليل درونگر مي گويد كه معاني قبلا به وجود آمده اند . نظريه پردازان گشتالت معتقد اند كه معاني بياني حاصل عملكرد شخصيتي محيط است . روانكاوان ويژگي ناخود آگاه شخصيت محيط را در بر مي گيرند ، كه خاطراتي در آن ثبت مي شود و توسط روان بيدار نگه داشته مي شود . فرويد به ناخود آگاه فردي معتقد است . يونگ ناخود آگاه جمعي را كه در آن نقاط انرژي بي زمان تحت عنوان نمونه نخستين تصاوير انگاره ها و رفتار ها را ايجاد مي كنند به آن اضافه كرده است . نماد ها كه شامل معاني نمادين محيط طراحي شده اند واسطه اي را فراهم مي آورند كه با آن نمونه هاي نخستين به تكوين مي رسند . اصلي ترين نمونه نخستين خويشتن است .
بنابراين محيط ساخته شده مي تواند انتقال دهنده معاني گوناگوني چون وحدت و نماد گرايي باشد . نماد گرايي محيط ساخته شده كه عامل مهمي در دوست داشتن و يا دوست نداشتن محيط توسط مردم است نقش ممي در طراحي دارد . در مورد اين كه معاني نمادين چرا و چگونه به وجود مي آيند ،نظريان مختلفي وجود دارد . ياد گيري و تفاوت هاي فرهنگي در پرداختن به معاني نمادين و دوست داشتن و دوست نداشتن هاي آثار هنري و الگو هاي محيطي نقش مهمي دارند . هر اثر هنري يا محيط زندگي معاني زيادي را در خود دارد . اين معاني مستقل از يكديگر نيستند .
قابليت نماد ها
براي مردم نماد ها يكي از راه هاي برقراري ارتباط است . معناي نمادين مبلمان ، طرح هاي معماري و شيوه هاي طراحي و طراحي منظر شيوه هاي غير كلامي اند كه مردم از آن ها براي تبادل پيام ها ي خود ، پيشينه خود ، شئونات اجتماعي و جهان بيني ها استفاده مي كنند . مصنوعات ديگر از قبيل خود رو لباس و حتي چيز هايي چون حيوانات خانگي نيز حامل معاني نمادين هستند اين گونه استفاده از مصنوعات براي بعضي از مردم نسبت به مردم ديگر مهم تر است .
نماد هايي كه ردم براي محيط خود انتخاب مي كنند مي تواند معرف شخصيت و يا آرزو هاي آن ها يا نشانه هايي از نفي گذشته آن ها باشد . افرادي كه از جهت اجتماعي متحرك اند به نماد هايي اهميت مي دهند كه معرف گروه مورد علاقه آن ها است . ادراك نماد هاي خاص يك گروه براي افراد خارج از گروه و اعضاي گروه متفاوت است . نماد هاي انتخاب شده بيشتر معرف شخصيت يا ديگر ويژگي اعضا است .
معاني محيط ساخته شده
معيار هاي زير از جماه معيار هايي هستند كه طراهان مي توانند تا حدودي بر آن ها كنترل داشته باشند .
1-پيكره بندي بنا ها : شكل ها و الگو هاي سازنده شيوه هاي معماري حامل معنا هستند . درها فرهنگ شكل خاصي چون دايره يا الكو هايي چون تقارن معاني تداعي كننده دارند .
سادگي يا پيچيدگي پيكره بندي بنا ها وابسته به مناطق فرهنگي خاص است . اشكال شفاف و ساده با كنايه هاي تاريخي معرف عصر ماشين و مدرنيته ، و ظهور يچيدگي اشكال و الگو هاي معرف جامعه فراصنعتي است . در مورد مسكن معناي سازه مستطيل شكلي كه يك خانوار در آن زندگي مي كنند تداعي كننده شو فردگرايانه است .
ونتوري ، اسكات برون و ايزنور ( 1977 ) از نظر رابطه بين اركرد هاي ابزاري و نمادين دو گنه ساختمان را تشخيص داد اند . اين دو گروه در ماهيت پيكره بندي بنا ها انعكاس يافته اند :
موردي كه نظام فضاي معماري ، سازه و عملكرد آن با يك فرم نمادين كلي پوشيده شده ، ساختمان مجسمه وار حاصل را بهافتخار رستوران گذري اردك شكل ، اردك مي ناميم
موردي را كه نظا فضا و سازه به طور مستقيم در خدمت عملكرد ها هستند و تزئين مستقل در آن ها به كار گرفته شده است . ..... اتاقك تزئئن شده مي ناميم .
نكته اصلي در اين تعاريف آن است كه اردك نمادي از يكره بندي كلي بنا است در حالي كه در اتاقك تزئئن شده تزئئن به نما ضافه شده است . . بيشتر آثار معماري مدرن مانند اردك اند در حالي كه بيشتر معماري هاي تجاري بومي در زمره اتاق هاي تزئئن شده اند .
2- پيكره بندي فضايي : حجم ، ميزان محصور بودن فضا و تناسبات فضاي محصور همگي با معنا هستند . استفاده از فضاي به خودي خود يك نماد مهم است . در بيشتر سازمان دهي هاي رسمي و غير رسمي مردم با بضاعت اجتماعي بالاتر نسبت به طبقات پايين تر از فضا هاي كالبدي بزرگ تر استفاده مي كنند .
معاني روابط فضايي ديگر به صورت اساسي مطالعه نشده اند . در مطالعه اي تجربي متغيير هاي فضايي دو مقوله ساده داراي معاني بالوه معماري در نظر گرفته شده اند . اين متتغير ها عبارتند از فضاي پراكنده و كم تراكم در مقابل فضاي متراكم ، فضاي حصور در مقابل فضاي باز و آزاد ، عمودي بودن در مقابل افقي بودن راست و چپ در سطح افقي و بالا و پايين در سطح عمودي . بررسي يكي از متغير هاي دو مقوله اي ، يعني فضاي محصور در مقابل فضاي باز دركي كلي از اهداف تحقيق بك ( 1970 ) را به دست مي دهد . " فضاي محصور به فضاي داراي حريم ، جمع شده و تمركز گرا گفته مي شود . در حالي كه فضا باز حركت به بيرون و حركت به درون ، نفوذ فضايي ، اختيار و آزادي را پيشنهاد مي كند . "
3 – مصالح ساختماني : در اصل مصالح ساختماني در محيط هاي شهري و معماري بيشتر به دليل فني انتخاب مي شوند اما نه تنها شخصيت بصري يك ماده ساختماني بلكه ويژگي هاي شنيداري ، لامسه اي و گاه بويايي آن نيز نكاتي را تداعي مي كند . براي مثال صداي حاصل از راه رفتن روي مصالح مختلف به ميزان قابل توجهي متفاوت است و در ادراك ذهني هر مكان رفتاري موثر است .
بعضي از مصالح در اثر تداوم استفاده از گونه هاي خاصي از معماري را تداعي مي كنند . سراميك هاي براق ، سطوح سخت و لامپ هاي جيوه اي موسسات اداري را به ياد مي آورند . بنابراين بين قابليت هاي فني مصالح و نياز هاي زيبايي شناختي مورد انتظار از آن تفاوت هايي وجود دارد .
4 – ماهيت روشنايي : جهت دهندگي ، منبع ، رنگ و روشنايي يك قرار گاه يا مكان رفتاري از دير زمان متغير هاي اساسي در تجربه فضاي داخلي و خارجي بوده اند . اگر چه پراكنده ولي تحليل هاي نظري و تفسيري بسياري راجع به اثر روان شناختي نور به عنوان يك عنصر موثر وجود دارد . تلاش براي استفاده از كيفيات نمادين نور در طراحي ها ، تاريخي طولاني دارد . همچنين بين ميزان نور ، انواع لوازم روشنايي و ماهيت بعضي قرارگاه ها و مكان هاي رفتاري همبستگي زيادي وجود دارد . مطالعه اي دانشجويي در مورد رستوران هاي فلادلفيا نشان داده است كه بين ميزان روشنايي و كيفيت رستوران همبستگي وجود دارد . رستوران هاي ارزان كه مراجعه كننده زيادي در طول روز دارند نور فلورسنت زياد و ارتفاع بالا دارند ، در حالي كه رستوران ها اختصاصي تر نور هاي كمتري دارند كه از منابع نوري نئون روميزي يا ديواري مي تابند . .( لنگ ، جان . 1383 )
در ادراك هر نوع فضايشهري نور نقش مهمي بازي مي كند چرا كه اين يك حقيقت شناخته شده است كه كيفيت هر فضاي شهري در واقع كل تصوير يك شهر خاص ، به وسيله نور شناخته مي شود.
كندن در لفاف نيمه شفافي كه در اثر مه به وجود آمده يا گريك هيلز در سواحل درياي اژه كه در نور خورشيد مديترانه اي غرق شده اند بهترين نمونه ها هستند كه محيط و حالت هر كدام ، قويا توسط نوري كه در منظر پخش شه است ، خلق مي شود .
تاثير ملاحظات ور طبيعي بايد موازي با بررسي هاي نور مصنوعي باشد . تا شناخت كاملي نيز از منظر خصوصا منظر شهري در شب نيز ارائه دهد . موضوعاتي چون راه عظيم سفيد ( Great White Way-New York Citys Broadway Theater District ) و گردنبند مرواريدي از نور ماشين ها به كيفيت خاص زمينه شهري كه در شب خلق مي شود اشاه دارد .
" در شب يك نظم جديد بر شهر حكمراني مي كند ، خط آسمان بي نظم و پر هرج و مرج ، شكل هاي دندانه دار ، علام غير قابل پيش بيني و سرگردان ، فرم ها و شكل هايي كه در تاريكي ظاهر مي شوند جايشان را با نقاط نوراني ، خطوط راه راه و نورهاي پراكنده عوض مي كنند . سيستم راه ها واضح تر مي شود .... تقاطع ها و گره هاي برجسته تر ، تايد بيشتري پيدا مي كند ..... ، مكان هاي بخصوصي ..... تبديل به نشانه هاييي از نمايش شبانه مي شوند . " ( Appleyard et al . 1964)
موارد ذكر شده جنبه هاي مثبت نور پردازي هستند . جنبه هاي منفي هم وجود دارند كه در 1978 در قوانيني كه در سياتل وضع شد به صورت زير عنوان شد :
كيفيت هاي منعكس كننده هاي سطوح
مكان و شدت روشنايي
موقعيت قرار گيري يا زاويه چراغ ها و ساعات روشنايي .
معمولا خيرگي به دو حالت ايجاد مي شود . اولين نوع حالتي است كه به وسيله نور مستقيم منبع ايجاد مي شود . در حالت دوم خيرگي به علت نور منعكس شده ايجاد مي شود . تاثيرات مضر خيرگي بر ديد به صورت ناتواني يا ناراحتي بصري ديده مي شود . ناتواني بصري در حالتي رخ مي دهد كه چشم نمي تواند به طور همزمان بين نور درخشان منبع در برابر پس زمينه تاريك تنظيم شود . مثلا زماني كه شخص در شب به چراغ هاي روشن ماشين كه نزديك مي شود نگاه كند . ناراحتي بصري زماني رخ مي دهد كه يك منبع مور نسبتا شديد به طور ناگهاني در مقابل چشم قرار بگيرد كه فرصت براي تنظيم شدن را دارد . با چشم نيمه باز نگاه كدن و ممانعت از نگاه كردن توسط منبع نور علائم ناراحتي بصري هستند كه توسط درخشندگي به وجود مي آيند .
5- رنگ : رنگ ها و محيط هاي رنگ آميزي شده در مقياس هاي مختلف معاني گوناگوني دارند . . اين معاني اغلب تابعي از عرف رايج در جوامع هستند . مردم اگر حتي با مفاهيم عرفي و سابقه آن ها آشنايي نداشته باشند آن را درك مي كنند . مثالا در پكن قديم رنگ نمايانگر شان اجتماعي بود.
عرف و مفاهيم رنگ در جوامع مختلف متفاوت است . از طرفي رنگ هايي كه به دلايل عملكردي انتخاب مي شوند ممكن است گونه هاي خاصي از ساختمان ها را تداعي كنند . ( مثل رنگ قهوه اي كه براي حفاظت از آهن استفاده مي شود . ) اگر اين رنگ ها در مكان هاي ديگري هم استفاده شوند باز هم معناي قديم خود را حفظ مي كنند . در زمينه هاي اجتماعي و فرهنگي مختلف رنگ ها معاني و مفاهيم مختلفي را بيان مي كنند . به نظر مي رسد خود رنگ نيست كه با معنا است ، بلكه چگونگي انحراف و خروج از هنجار ها و عادات مردم است كه آن را واجد معنا مي كند .
6 – محيط غير بصري : صداهايي كه از سطوح محيط در اثر عملكرد و حرف زدن انسان منعكس مي شوند با معنا هستند . اين معاني هم ابزاري و هم نمادين است كيفيت هاي لامسه اي و بويايي سطوح بافت ها نيز همين گونه اند حتي اگر مردم از اين كيفيت ها آگاه نباشند . بعضي از تداعي ها خوشايند و برخي ديگر ناخوشايند اند . با وجود ان كه داستان ها و تصاوير پر از معاني گوناگون اند در مورد گونه هاي معنا تحقيقات كمي انجام شده است .( لنگ ، جان . 1383 )
قابليت تصوير سازي :
با شكل گيري يك تصوير ، اجزا گرد هم آمده الگويي قابل شناسايي ايجاد مي كنند و در نتيجه پيچيدگي ادراك كاهش مي يابد ، به اين ترتيب ، تصوي سازي بار اطلاعاتي را كاهش مي دهد به علاوه هنگامي كه تصاوير ساخته مي شوند به صورت الگوهايي در مي آيند كه معاني به آن ها نسبت داده مي شود .تصاوير و الگو هاي ذهني نيز بر اساس تجارب قبلي ذهني ذخيره مي شوند . تركيب محرك هاي محيطي با اين الگو هاي ذخيره شده بر درك محيط و شكل گيري تصاوير تاثير مي گذارد . (ماتلاك ، جان . ال . 1379 )
احساس فضا
گرچه افراد مختلف ممكن است يك فضاي مشخص را به صورت هاي مختلفي تفسير كنند ، اما به هر صورت چند مورد كلي درباره ويژگي هاي فضا و انواع واكنش ها و احساساتي كه اين فضا ها به وجود مي آورند مي توان بيان كرد . بعضي از اين موارد كلي به شرح زير است :
رضايت : اگر عناصر متفاوت فضا با يكديگر مرتبط باشند فضا هماهنگ و واضح به نظر مي رسد . چنانچه ويژگي هاي آن ، با كاربري مورد نظر و زمينه آن سازگار باشد هم احساس رضايت به بيننده دست خواهد داد .
لذت : چنانچه فضا علاوه بر رضايت بخش بودن براي بيننده پر معنا هم باشد ، فضايي لذت بخش خواهد بود . مثلا فضايي هماهنگ و وحدت يافته رضايت بخش است ، اما فضايي كه هماهنگ بوده ، ضمنا با تنوع خود بيننده را بر انگيزد ، فضايي لذت بخش است .
آرامش : آسايش فضايي و رواني ، فرم نرم و روان ، رنگ هاي سرد ، نور و صداي ملايم ، آشنايي و هماهنگي عوامل ، ويژگي هاي فضايي هستند كه مي توانند احساس آرامش را به وجود آورند .
سرخوردگي : اگر فضايي نتواند روابط پر معنا ميان عنصر و عنصر ، عنصر و زمينه ، عنصر و استفاده كننده ، فضا و وضعيت مواد و كاربري به وجود آورد بيننده هر چه تلاش كند نمي تواند اطلاعات جامعي كسب كند . در اين صورت فضا باعث سرخوردگي او خواهد شد .
روحانيت : تعالي تجربه انساني مي تواند به احساس روحانيت كمك كند . مي توان با اغراق يا با اشاره عمودي به سوي آسمان ، با استفاده از اشكال هندسي ساده ، رنگ سفيد خالص ، بافت هاي بسيار نرم ، ستون هاي نور ، و ساير وسايل احساس روحانيت را بيان كرد .
رسمي و غير رسمي بودن : روابطي كه داراي نظمي ساده و واضح هستند احساس رسمي بودن را منتقل مي سازند . وابستگي هاي شديد به قوانين دو طرفه و اغراق درباره مقياس مي تواد اين احساس را بيان كند . اما فضاي رسمي ممكن است خسته كننده به نظر آيد . در عوض فضا هايي با نظم ناموزون يا نظمي پيچيده و كامل ( تعادل پنهاني ) ، احساس رهايي و غير رسمي بودن را بيان مي كند . اين فضا ها مي تواند بسيار هيجان انگيز باشد .
وقار و سنگيني : روابط كاملا هماهنگ ، اگر با رنگ هاي تيره و اشباع نشده تركيب شوند ، احساس وقار را منتقل مي سازند . اين فضا ها مي توانند درون گر بوده و فرد را ترغيب به تامل و تفكر نمايند .
تعمق : مواد ساده با كيفيت عالي و فقدان عناصر انحرافي مي تواننند بيننده را به تعمق وا دارند . اين احساس خصوصي بودن و خلوت ، ايمني آشكار ، نور ملايم و پراكنده و جدايي از تاثيرات محيط خارج از فضا تقويت مي شود .
پويايي : فرم هاي زاويه دار مشخص ، بافت هاي خشن ، رنگ هاي درخشان ، تضاد زياد در خط ، فرم ، رنگ و بافت ، احساس پويايي را بيان مي كنند . اين احساس با ساماندهي پيچيده عناصر ، كانون هاي متعدد فضايي ، حركت و نقوش پيچيده يا متغير نور و سايه نيز مي تواند ايجاد شود
شادي و شوخي : فرم هاي آزاد و روان و تخيلي ، ريتم هاي ساختاري پيچيده يا تغيير يابنده و توالي هاي فضاهايي احساس شادي را منتقل مي كنند . حركت و بازي نور ، آب و صدا نيز مي تواند اين احساس را شدت بخشد .
تنش : نيرو هاي نامتوازن ، از جمله آن هايي كه به نيروي جاذبه تعادل بصري و صدا مربوط مي شوند موجب تنش مي شوند. رقابت نقاط متعدد تاكيد شرايند خرد اقليمي و وضعيت هاي فيزيكي امن يا ناراحت مانند نور شديد يا منقطع مي توانند ايجاد تنش كنند.
وحشت : برخورد هاي اجباري ، ناراحتي فيزيكي و ذهني ، سردرگمي ، پيچيدگي زياده از حد و بسته بودن يا باز بودن بيش از حد فضا مي تواند احساس خطر يا وحشت را القا كند . اين احساس ممكن است با خشونت فرم يا نور ، رنگ هاي تهاجمي ، سادگي فاقد ظرافت ، صدا هاي خشن ، با وضعيت هاي ناپايدار و ناامن نيز به وجود بيايد .
تظاهر : نمايش وفور ، اغراق و نظم بيش از حد مي تواند احساس پر مدعاييي و ظاهر فريبي را منتقل كند اين احساس با اغراق در مقياس و استفاده از رنگ هاي سرد اشباع شده نيز به وجود مي آيد
از كنترل آگاهانه فضا و توجه به عناصر و اصول طراحي و حسي را كه بر مي انگيزند ، تقزيبا هر نوع احساسي را مي توان به وجود آورد . فضا هايي كه بتوانند چنين احساسات شديدي را به وجود آورند ، داراي حس مكاني قوي خواهد بود . . (ماتلاك ، جان . ال . 1379 )
محتوي تصوير ذهن:
كتاب سيماي شهر كوين لينچ به عنوان پايه اي ترين كار مطرح مي شود و در باره چگونگي نگاه كردن آناليز فضاي شهري تاثير مي گذارد . لينچ موضوعاتي درباره فهميدن و كشف اينكه چگونه افراد در رابطه با محيط اطرافشان تجربه كسب مي كنند ، معرفي مي كند . اين موضوع منجر به يك نگرش جامع براي آناليز اينكه چگونه افراد درك مي كنند و محيط را به خاطر مي سپارند ، مي شود . اين مبحث حرفه هاي طراحي و طرح ريزي را متوجه اهيت دريافت هاي اشخاص از محيط فيزيكي مي كند كه بايد مورد ملاحظه قرار بگيرند . لينچ يكي از اولين سيستم هاي ترسيمي ثبت كردن را گسترش داد كه به ضبط تصاوير شخصي و سپس مركب كه دريافت هاي معمول را نشان مي دهد ،كمك مي كرد . موضوعات راه ، لبه ، محله ، گره و نشانه كه از سيماي شهر گرفته شده است ، ميان گروه هاي طرحريزي و طراحي محيطي معمول شده است .
به هر حال بزرگ ترين سهم لينچ در مقدمه اي بود كه بر موضوع نماياني ( imageability ) مطرح كرد كه اساسا از Bolding استخراج شده بود . حدود 1915 پل استرن اين موضوع مربوط به واكنش حسي محيطي را موضوع آشكاري ( apparency ) را نشان مي داد شناسايي كرد . به عنوان نخستين تحقيق در مورد معناي دروني موضوعات هنري ، اوحس كرد كه وضوح و هماهنگي يك فرم ، در زمان جستجوي ناظر براي يك آشكار سازي قابل درك باعث ايجاد واكنش در مشاهده كننده مي شود . تعريف لينچ از نماياني بسيار با اهميت است جرا كه تنها به توصيف كيفياتي كه باعث ادراك و ايجاد خاطره در ناظر مي شود نمي پردازد بلكه در خقيقت يك قالب مفهومي بسيا كاربردي براي سازمان دهي اطلاعات ثبت شده و تجزيه تحليل فضاي شهر ارائه مي كند :
"نماياني كيفيتي در شئ كه به احتمال بسيار زياد تصويري روشن در ذهن هر ناظر به وجود مي آورد . مراد آن ، شكل ، نظم و رنگ و ساماني است كه ايجاد تصويري روشن و مشخص با بافتي مستحكم و مزاياي بسيار را از محيط زندگي آدمي آسان و ميسر مي دارد . ممكن است كه آن را خوانايي ( legibility ) يا قابليت روئيت ( visibility ) به معناي وسيع اين لغات نام دهيم " ( 1960 ، لينچ )در دلالت لينچ براي يك شهر قابل درك او به وضوح از تقابل بين پروسه آناليز و كاربرد يافته ها مي گويد : " مطالعه بر اين اعتقاد نهاده شده است كه تجزيه و تحليل فرم هاي موجود در شهر ها و تاثير آن بر ساكنانشان ، پايه اي اساسي در طرح شهر ها به وجود مي آورد ؛ و اميد اين بود كه ضمن مطالعه ، ند روش براي شناسايي سيماي شهر بر اساس مشاهده و مصاحبه با شهرنشينان به وجود آيد " ( 1960 ، لينچ )
تحقيق او دو تكنيك پايه اي تجزيه و تحليل را تركيب مي كند كه يكي شنايي رشته اي سيستماتيك به وسيله يك ناظر آموزش ديده است و ديگري مصاحبه هايي طولاني با نمونه هايي از ساكنان شهر براي معلوم كردن تصاوير ذهني آنان است . تكنيك اخير شامل سوال هايي است در مورد توصيفات ، مكانيابي ها ، اسكيس ها و مشكلات مي شود .
در بخش خلاصه اي كه لينچ روش را به عنان پايه اي براي طراحي معرفي مي كند ، او يك نگرش دو مرحله اي را پيشنهاد مي كند كه بر پايه دو منبع همزمان معرفي شده است – ناظر هاي آموزش ديده ( دو يا سه ناظر ) و عموم مردم ( نمونه بزرگ ) . او خاطر نشان مي سازد كه با مشاهده نتايج اين دو مرحله يك شناسايي مقدماتي از نقاط حساس ، مراحل بصري يا الگو ها مي تواند صورت گيرد . بررسي جزئي تر و متمركز تر بعدي به وسيله هر دو گروه ناظر آموزش ديده و نمونه كوچكي از جمعيت ، مي تواند به شناسه ها و ساختار ها تحت شرايط خاص ديگر مثل فاصله و فعاليت و جابه جايي دلالت كند . تمام موارد در داخل يك سري نقشه ها و گزارش ها تركيب مي شوند كه تصوير اصلي فضا ، مشكلات و نقاط قوت بصري عناصر حساس و روابط داخلي ميان آن ها و امكانات تغيير و تبديل را نتيجه خواهد داد .
چه چيز يك ساختمان جهت يابي استفاده كنندگان را آسان مي سازد ؟ بيشتر مطالعات مربوط به جهت يابي در مقياس شهر انجام شده اند .لينچ در كتاب خود نتيجه گرفته كه تصاوير شهر در سه زمينه هويت ، ساختار ، معنا قابل تحليل و تبيين است . هويت به اشيا از محيط اتلاق مي شود كه در رابطه شكل – زمينه نقش شكل را ايفا مي كنند . ساختار به ويژه به رابطه اشيا و عناصر محيط گفته مي شود و معنا سودمندي احساسي يا عملي عناصر محيط است . در تحقيق اول لينچ تنها به دو زمينه اول پرداخته است و در نتيجه ويژگي هاي ساختاري يا فرمي محيط را از معناي آن تفكيك كرده است . در واقعيت اين مفاهيم قابل تفكيك نيستند ولي براي مقاصد تحليلي چنين تفكيكي مفيد است . در مطالعه لينچ ساختار محيط متغير مستقل و تصاوير ذهني شهر ها تصاوير ذهني وابسته اند . هدف او تبيين چگونگي نماياني و خوانايي شهر ها بوده است .
" نماياني ....... كيفيتي از يك شي است كه امكان تصوري قوي را در مشاهده گر مفروض افزايش مي دهد . مقصود نماياني قابل تشخيص ساختن محيط ، با شكل و رنگ و سازماندهي عناصر آن ، دادن ساختاري قوي به محيط و ارائه تصويري قابل استفاده از آن است . به نماياني خوانايي نيز مي توان گفت ...... " يك شهر محله ، مجموعه ساختماني يا فضاي داخلي وقتي خوانا و نمايان است كه تركيبي سازمان يافته از اجزايي مرتبط داشته باشد . اين نماياني هم در نقشه ساختمان و هم در فرم سه بعدي آن وجود دارد زيرا بر اساس نظريه اولريخ نيسر (1977 ) طرح واره هايي كه براي اكتشاف و شكل دادن به كار مي روند يكسان اند .
تصوير ذهني از يك مكان با استفاده مداوم از آن غني و تصحيح مي شود . اگر ساختار كالبدي يك مكان عوض شود و فرد به استفاده از آن ادامه دهد تصوير ذهني او از اين مكان تغير مي كند . اگر شخص از دگرگوني محيط مطلع شده باشد تصور او از محيط نيز عوض مي شود ولي نه به شدت مورد قبل . در بسياري از موارد بين تغيير محيط و تغيير تصوير ذهني تاخير زماني وجود داد نكته اصلي مطالعه لينچ تشخيص عناصر ساختار كالبدي شهر ها بود ك مي تواننند باعث ايجاد وضوح و خوانايي شوند . اين عوامل عبارتند از :
1257300486410راه ها مسير هاي حركت هستند كه براي بسياري از مردم عنصر غالب تصوير شناختي راه ها هستند.
-7200900-5262880-3543300-5262880لبه ها محدوده هايي هستند كه فرم ها را قطع مي كند يا به موازات آن ادامه مي يابند ، لبه ها خطوطي اتصالي اند كه به جاي تقسيم مناطق شهري بين انها اتصال ايجاد مي كند . ممكن است عنصري كه از نظر بصري يك لبه باشد از نظر رفتاري يك خط اتصال باشد . محله ها محوطه هايي هستند كه قابليت تشخيص دارند . محله ها بافت كالبدي و كاربري همگون و لبه يا محيط تعريف شده اي دارند .گره ها مكان تمركز فعاليت ها هستند . آن ها قرار گاه هاي رفتاري قابل تشخيص اند كه در مكان هاي چون محل تلاقي لبه ها يا راه ها واقع مي شوند .
مسير
گره، محل اجتماع
29718001201420اغلب گره ها در كنار يك نشانه شهري قرار مي گيرند . گره هايي كه مركز محله به حساب مي آيند مي توانند "هسته " ناميده شوند . نشانه ها نقاطي هستند كه نسبت به مشاهده گر عنصري مشاهده گر و خارجي و يگانه اند و از نظر بصري به راحتي از محيط اطراف خود قابل تشخيص اند .
نشانه ، عنصر متمايز از بافت اطراف
كتاب گوردن كالن " منظر شهري " ( Gordon Cullen, Townscape ) منتشر شده در سال 1961 به سرعت از طرف معماران و شهرسازان به عنوان يك كمك بزرگ درباره مفهوم آناليز فضاي شهري شناخته شد . اولين كمك در آن جا بود كه دريافت هاي بصري خاص از ساختمان ها و فضا هاي شهري بر پايه اصول زيباشناختي بنا شده بود . دومين كمك ، كشف اين بود كه چه چيزي در رابطه با طراحي شهري باعث مي شود كه يك هر كار كند . سومين تاثير كيفيت تجزيه و تحليل گرافيكي كالن از فضاي شهري بود . عكس ها به صورت انتخابي گرفته مي شوند . سپس منظر شهري منظر شهري تصور طراحي شهري را ب عنوان پروسه و توليد معرفي مي كند :
" اكنون برگرديم به بررسي اثرات بصري كه يك شهر مي تواند بر روي مردمي كه در آن زندگي و يا از آن ديدن مي كنند ، داشته باشد ... اگر ساختمان ها را بدور هم جمع كنيم ، در مجموع از يك لذت بصري كه از تك تك ساختمان ها حاصل نخواهد شد ، برخوردار خواهيم شد .
1257300143510
ساختمان هايي ك در ناحيه اي بيرون از شهر به صورت منفرد از هم ساخته مي شوند ، به عنوان يك تجربه معماري قلمداد مي شوند ولي اگر نيم دو جين ساختمان را با هم تركيب كنيم از هنري غير از معماري ، استفاده شده است . در جمع كردن ساختمان ها بدور هم چندين واقعه بروز مي كند كه در مورد يك ساختمان چنين رويدادي مطرح نيست . در لحظه عبور از برابر ساختمان ها و بعد از گذشتن از گوشه اي ممكن است به ناگهان با يك ساختمان غير منتظره روبه رو شويم كه موجب حيرت و تعجب ما گردد. ( 1961 ، كالن )
او همچنين در مورد مفهوم آناليز ساختمان ها ، عنار آن ها و شخصيت آن ها صحبت مي كند و اين كه چگونه آن ها به زمينه مرتبط مي شوند:
" فرض كنيد كه ما به ساختمان معبدي نگاه مي كنيم . خواهيم ديد كه با تمام وجود خودنمايي مي كند و تمام كيفيت هاي آن از مقياس و اندازه و رنگ و ظريف كاري ها ، هر كدام آشكارا مشخص هستند . اما اگر همين معبد در پشت يك سري خانه هاي كوچك تصئر كنيم خواهيم ديد كه مقياس آن حقيقي تر و با توجه به مقياس بين اين دو مقياس ، اندازه واقعي آن وضوح بيشتري خواهد داشت . به جاي يك معبد بزرگ كه برتر مي نمايد تفاوت در معني بين بزرگ بودن و افراشته بودن در اندازه تناسبات است . در حقيقت هنر تناسبات وجود دارد همچنان كه هنر معماري وجود دارد . دليل وجود آن نيز به خاطر وجود نظم معقول بين عناصري است كه در تكوين محيط به كار رفته اند . ساختمان ها ، درختان ، طبيعت ، آب ، ترافيك ، علائم تبليغاتي و ... بايد به گونه اي به هم مرتبط شوند تا اين نمايش هنري به وقوع بپيوندد . زيرا شهر يك رويداد هيجان انگيز در محيط است " . ( 1961 ، كالن). در آن چه او " بينايي / ديد پي در پي " مي خواند مفهوم توالي را توضيح مي دهد – تصوير موجود و تصويري كه ظاهر مي شود . در آن چه او مكان مي خواند توضيح مي دهد : " ..... عادت تكراري بدن در مربوط مكردن خودش با محيط اطرافش از اين حس وضعيت نبايد چشم پوشي كرد . اين موضوع يك معيار در طراحي محيط است ... " دسته سوم اجزا تشكيل دهنده هستند كه اساس شهر ها را نشان مي دهند ، رنگ ، بافت ، مقياس سبك ، شخصيت ، و يگانگي .
16002001952625كار اپليارد ( Appleyard ) در كتابشThe View From the Road ( با همكاري لينچ و مه ير،1964( Lynch and Myer, پايه هايي براي مفهوم حساس ادراك پويا يا متحرك را نشان مي دهد . از آن جا كه كاربران محيط شهري عموما در حال حركت هستند ، يا پياده ، يا در اتومبيل ، در آمد و رفت ، شناخت پيچيدگي كه در اثر تغيير چشم انداز ، مناظر آشكار شونده ، تصوير هايي كه دائما تغير مي كنند ، ايجاد مي شود ، در پروسه طراحي شهري اهميت دارد .
از زمان انتشار كتاب The View From the Road در سال 1964 ، آناليز فضاي شهري آن گونه كه موقع حركت از ميان آن درك مي شود بيشتر معمول شد . نقل قولي از مقدمه اين كتاب بر اهميت آن تاكيد مي كند : " طراحي بر يك قضاوت متعادل بين معيار هاي زيادي دلالت مي كند كه در آن نياز هاي بصري فقط يك دسته از معيار ها هستند . در حال ما معتقد شده ايم كه اين نياز ها در ميان مهمترين موضوعاتي هستند كه يك راه را دلپذير مي سازد ..... همچنين اين موضوع مثال خوبي از موضوع طراحي در شهر است : مسئله طراحي توالي بصري براي ناظر در حال حركت . " (Appleyard et al.1964)
قابل توجه است كه حركت و جابه جايي دلالت دارد بر توالي رخداد ها ، منظره ها ، دريافتها و تفسير ها . بنابراين ضبط كردن موقعيت / زمينه / محيط موجود و پيشنهاد دادن براي تغيير و تبديل آن ها محتاج به سيستم هاي گرافيكي و يادداشت برداري و ثبت كردن خاص است . اين موضوعات براي اولين بار در كتاب The View From the Road بررسي شد . همچنين به وسيله Philip 1961 ، Theil سيستم ثبت " تجربه – توالي " توسعه داده شد و بعد ها به وسيله لارنس هالپرين ( Lawerence Halprin ) معمار منظر شناخته شده بررسي و توسعه داده شد . " يك آزمون بسيار سخت در بكار گيري اين ايده ها براي مشكلات طراحي واقعي ، و در ارزيابي نتايج به دست آمه يش مي آيد . تكنيك هاي طراحي . آناليز مي توانند تصحيح شوند و ادراك ما از اصول تقويت گردند . يك راه تجربي مي تواند اثباتي بر اين مدعا باشد . " (Appleyard et al.1964) ( F.Palmer, James )
نقشه هاي شناختي عناصر بسياري دارند كه پيوند آن ها با راه ها و مسير ها برقرار مي شود . در يك محل خاص تمام اين عناصر اهميت مساوي ندارند . قوانين سازماندهي بصري گشتالت ، مشاهدات لينچ در مورد نقشه هاي شناختي لينچ را تاييد مي كند . راه ها و لبه ها عناصر تداوم دهنده اند . محله ها مي توانند مجاورت و شباهت عناصر را در يك محدوده قابل روئيت نشان دهند . در حالي كه نشانه ها عناصري دارند كه به محيط اطراف خود شباهت ندارند . توضيح و تشريح گره ها از ديدگاه روانشناسي گشتالت مشكل است . براي تكميل مطالعه لينچ كوشش هايي انجام شده است كريستين نوربرگ شولتز ( 1971 ) نقشه هاي شناختي را شامل مكان ، راه و قلمرو مي داند . مكان ها كه نقاطي شبيه به گره ها و نشانه هاي لينچ مي باشند محل وقوع رويداد هاي مهم اند . را ها عناصري مداوم اند كه به ساختار كلي شهر شكل مي دهند و قلمرو ها شبيه به محله هاي لينچ هستند . قلمرو ها عناصري دارند كه با " فضاي محصور" تعريف مي شوند . قلمرو ها نقش "زمينه" راه ها و مكان ها را دارند . بين تفاسير شولتز و نظريه گشتالت شباهت كامل وجود دارد . ديويد استيا (1969 )چهار ويژگي اصلي را در نقشه هاي شناختي تشخيص داده است كه عبارتند از نقاط ، حريم ها ، راه ها و موانع .نقاط در اين تعريف شبيه گره ها و حريم ها شبيه لبه هاي تعريف شده توسط لينچ هستند . موانع ، لبه هايي هستند كه راه ها را قطع مي كنند .
به اين ترتتيب هر سه پژوهشگر براي عناصري كه در ساختار ذهني شهروندان و ساختمان ها مهم تشخيص داده اند واژه هاي مختلفي را به كار برده اند ولي نتيجه گيري آن ها بسيار به هم شبيه است . مبناي اين شباهت اصول روانشناسي گشتالت مي باشد .
چرا ساختمان ها شناخته مي شوند ؟
دونالد اپل يارد سه دليل را عامل شناخت بهتر بعضي ساختمان ها مي داند . اين سه عامل ويژگي هاي فرم ، ويژگي هاي روئيت پذيري و ويژگي هاي استفاده و اهميت هستند . ويژگي هاي فرم كه اهميت خاصي دارند محدوده مرئي ساختمان هستند . اگر ساختمان از محيط اطراف خود به خوبي قابل تشخص باشد " شكلي " مشخص در زمينه اطراف خود محسوب مي شود . به ساختمان هايي با محدود مرئي متفاوت از محيط اطراف راحت تر توجه مي شود .
چگونه ديده شدن ساختمان يا ويژگي روئيت پذيري عامل ديگري براي تشخيص يك ساختمان است . ساختمان هاي واقعي در تقاطع هاي پر عبور ، مجاور فضا هاي باز يا قرار گرفته در حاشيه بزرگ راه ها بهتر ديده مي شوند و به خاطر سپرده مي شوند . نزديكي يا مجاورت يك ساختمان با يك نقطه ايستگاهي ، ديگر عامل پيش بيني كننده چگونگي شناخته شدن يك بنا است .
مطالعه اپل يارد مفهوم نشانه لينچ را تقويت كرد . اپل يارد همچنين دريافت مناطق با تراكم استفاده بالا ( شبيه گره در تحقيق لينچ ) از ويژگي هاي نقشه هايي است كه مردم ترسيم كرده اند .استفاده خاص كه موجب شناخت ساختمان ها با عملكرد هاي ويژه چون بيمارستان مي باشد عامل مهمي در نقشه هاي شناختي بوده ولي اهميت تاريخي به اين شدت در نقشه ها مورد توجه نبوده است . عوامل تصور محيط را كه اپل يارد تشخيص داد با قوانين سازماندهي بصري گشتالت نيز قابل تبيين است .اگر مفهوم " استفاده با معنا " را به قوانين گشتالت اضافه كنيم ، به بيان كامل براي درك خوانايي و تشخيص ساختمان ها دست يافته ايم .( لنگ ، جان . 1383 )
ادراك مكان و سلامت روان
شهر هاي امروزي اغلب با عناصر فيزيكي شان ( ساختمان ها و سايت ها ) شناخته مي شوند كه به خوبي طراحي شده اند اما از مجموعه آن ها كل هاي آشفته و و از لحاظ رواني ناسالمي به وجود آمده است . علت اين امر آن است كه بيشتر تصميم گيرندگان شهر را با استفاده از الگوي دكارتي اجزا طراحي مي كنند بسياري از آنان به جاي آن كه توجه خود را بر مديريت كيفيت محيط و غناي تجارب انساني متمركز كنند ، با هوس راني به دنبال سبك هاي جديد اند . جهت بر خورد و طراحي با صحنه هاي شهري كه از لحاظ رواني سالم باشند ايد نقش فرد را به عنوان وسيله رمز گشايي اطلاعات معنابخشي و پاسخ دهي احساسي به صحنه ها بپذيريم ، ضمنا بايد صحنه ها را محيط هاي فيزيكي بدانيم كه در درون آن ها معنايي به صورت رمز وجود دارد كه به صورت پديده اي كلي خوانده مي شود ، نه مجموعه اي از اجزاء . با چنين آگاهي مي توانيم از عهده درك ساختاري ذهني به نام مكاني كه در ذهن شكل مي گيرد برآييم ، و مي توانيم مكان هايي را طراحي كنيم كه از نظر رواني سالم و پر معني باشد . به اين ترتيب آنچه را كه كريستوفر الكساندر كيفيت بدون نام ، مي نامد درك خواهيم كرد . كيفيت در سيستم هاي طبيعي با گذشت زمان تكامل مي يابد ( طي فرايندي كه آن را توالي مي نامند ) و ويژگي طراحي بومي مي باشد .هنگامي كه فرد در بيشه ها به راه پيمايي مي پردازد از دهكده زيباي قديمي بازديد مي كند يا در هر شهري به قدم زني در ميان محلات آرامش بخش مشغول مي شوند ، به شكل شهودي و به صورت جسمي و غريزي به چنين كيفيتي پاسخ مي دهند .
براي اين كه محيط هاي طراحي شده از نظر رواني سالم باشند بايد بتوانند نياز هاي اساسي انسان را برآورده سازند . اين نياز ها به نظر مازلو داراي سلسله مراتب هستند . نياز هاي زيستي و جسمي پايه اين سلسله مراتب را تشكيل مي دهند و نياز هاي رواني پيچيده تر راس آن را مي سازند . ( 1970 ) به عقيده مالزو نياز هاي زيستي و جسمي كه در سطح پايين تر اند بايد ابتدا و به طور نسبي برآورده شوند ، سپس نياز هاي رواني اهميت پيدا كنند .
افراد به دليل دارا بودن اين نياز هاي اساسي سيسله مراتبي ، از محيط خود دو نوع انتظار دارند . اول افراد مي خواهند كه صحنه ها خوانا و قابل درك باشد ( لينچ ، كاپلان ) و از اين طريق نياز به ايمني و امنيت كاربر را فراهم سازند . دوم افراد مي خواهند كه صحنه ها موقعيتي را براي دخالت دادن افراد در آن ها فراهم كنند ، به اين ترتيب نياز فرد براي جستجو و انگيزش فرد براي فعاليت برآورده شود . اگر طرح هر دوي اين نياز ها را بر آورده سازد فرد ترغيب مي شود كه اطلاعات جديدي كسب كرده و از آن به منظور ارتقا سطح شناخت و معناي محيط بهره ببرد .
طبق نظريه هب Hebb به نام تحريك ترجيحي ( 1949 ) مردم صحنه هايي را ترجيح مي دهند كه داراي حد مطلوبي از محرك ها باشند . مكان هايي كه بار اطلاعاتي قابل قبولي داشته و جايگاه هايي كه به فرد اجازه مي دهند با جابه جايي مبلمان ، تغيير رنگ ها يا كار هاي ديگر بار اطلاعاتي شان را تغيير دهد ( طراحي باز ) و به اين ترتيب موقعيت هايي را فراهم مي كنند تا استفاده كننده نيازش را برآورده سازد . چنين مكان هايي مكانيت بالايي داشته و در نظر افراد ارجح هستند . متاسفانه ويژگي امروز شهر هاي امريكايي بار اطلاعاتي نامناسب ، طراحي بسته و بي ربطي اطلاعات با موضوع است . آشفتگي غالبي كه در سطوح الگو هاي كلي محيطي وجود دارد ، نياز ما را به درك برآورده نساخته و ما را از رفتار لازم براي جستجو و درك خود به خودي باز مي دارد . در سطح جزئيات نيز طراحي نظم بيش از حد داشته ، بي روح و فاقد خود به خودي است . بنابراين نمي تواند انگيزه هاي كافي را براي جستجو فراهم آورد و درك بيشتر و معاني ژرف تري را حاصل كند . اين شكست دوگانه به اين علت رخ مي دهد كه طراحان قطعه را بيش از حد طراحي مي كنند ( نظم افراطي ) كه باعث مي شود در مقياس جزئيات محرك كافي وجود نداشته باشد و در عين حال قطعه با زمينه ارتباط ندارد ( خود به خودي افراطي ) كه موجب آشفتگي در مقياس وسيع تر شهر مي شود .
( ماتلاك . جان . ال ، 1379 )
گرايش هاي انساني :
در بررسي مسير ها ( راه ها ) و سيستم هاي گردش در محيط ، گرايش هاي انساني خاصي وجود دارد كه بايد آن ها را به خاطر داشت . مثلا ما ميل دارم به سمت هدف ها ، يعني نشانه هاي حسي حركت كنيم سفر هاي طولاني تر به صورت يك رشته حركت به سوي هدف هاي مياني شكل مي گيرند . در حركت به سوي اين هدف ها ما معمولا آسان ترين مسير را انتخاب كرده تمايل داريم تا زماني كه مجبور نشده ايم از جهت خاصي منحرف شويم ، آن را دنبال كنيم . اگر وقت تنگ نباشد به دنبال خوشايند ترين تجربه از نظر جسمي و روحي هم هستيم . در يك روز گرم به دنبال سايه و در روز سرد به دنبال آفتاب مي گرديم . ما در جستجوي تنوع نيز هستيم . اگر پهنا يا شيب مسير تغيير كند يا پرمايگي و محرك هاي محيط دگرگون شوند ، ما نيز سرعت خود را تغيير مي دهيم . حركت اشيائي كه هم تراز چشمان ما هسند گوشه هايي از منظري كه در آينده ديده خواهند شد و شكست هايي در الگوي درك شده ، همه ما را به دنبال خود مي كشاند . ما به صورت جانوراني كه در كنار بوم هاي گياهي تكامل يافته ايم به صورت غريزي در امتداد لبه فضا ها احساس امنيت بيشتري مي كنيم . ما ترجيح مي دهيم به حاي عبور از ميان محوطه هاي وسيع و باز ، در كنار لبه ها حركت كنيم . در فضايي با مقياس فوق انساني گرايش به محصور بودن داريم ، اما در فضاي بيش از حد محصور گرايش به رهايي داريم . ما به شناخت محيط و استغناي حسي ميل داريم .
در هنگام حركت ما مايليم كه از مكان هاي ناامن ، زشت ، نا منظم يا ناراحت دوري كنيم . ما از شيب هاي تند و پله هاي به سمت بالا ( به خصوص زماني كه پير تر مي شويم ) اجتناب مي كنيم . سعي مي كنيم از تلاش بيهوده ، مانند عبور از پل هاي عابر پياده ( گرچه امنيت بيشتري را به دنبال دارد) يا تقاطع هايي كه هم تراز نيستند خودداري كنيم . اگر در هنگام حركت به سوي هدف هاي مياني ( نظير عارضه اي در محيط و منظر ) برسيم يا تغيير محيطي را مشاهده كنيم ( مانند تغيير در جنس كف سازي ) ، و يا جهت يا شيب را تغيير دهيم ، مكث يا توقف مي كنيم .همچنين اگر حركت محدود باشد يا به دو راهي برسيم يا به مكاني با ويژگي ها و شخصيت قوي يا با امكانات رفاهي فيزيكي يا حسي ، مانند منظره اي زيبا ، يك نيمكت ، محلي سايه دار در يك روز گرم يا محلي آفتابي در يك روز سرد پا بگذاريم ، احساس مي كنيم كه بايد توقف كنيم . حركت ما از ويژگي هاي جهت دار بودن مكان ، از ماهيت خود مسير گردش و سكانس هاي بصري تاثير مي پذيرد
ديد سواره و پياده :
اكثر مردم روزانه از اتومبيل يا اتوبوس استفاده مي كنند . بسياري راهي ثابت را روزانه به محل كار و بالعكس طي مي كنند . اين عملكرد هاي تكراري در صورتي كه شخص خود را تعليم به توجه به محيط دهد ميتواند جالب تر بشود .
حركت عامل مهمي در ادراك شهر از جاده است و موضوع توالي بصري حاصل از حركت در يك مسير در ارزيابي ، طراحي و شناخت يك مسير بايد مورد توجه قرار گيرد . در يك مسير حركتي عناصر بارز و رابطه آن ها با زمينه و مسير حركت بايد بررسي شود تا مسير خوانايي پيدا كند . حركت هاي كند تر جزئيات و اثرات محيطي بيشتر را براي ناظر مطرح مي سازند . كيفيت نور نيز در ادراك محيط اطراف يك مسير از عوامل موثر است . آن چه از عبور يا از حركتي معين حاصل مي آيد حسي از فضا است كه بايد حاوي اطلاعاتي باشد كه بازديد كننده را ارضا نمايد و نهايتا فضا را به عنوان تدامي از وجود خود درك نمايد . اطلاعات محيطي براي عابر بايد به نحوي شكل گيرد كه عابر بتواند از جهت گيري هدفمندانه اي كه مسير در رابطه با محيط مي يابد آگاه باشد . كليه موارد فوق از مواردي هستند كه زمينه ساز حس جهت يابي براي عابر مي شوند . زماني كه محيط اطراف در ارائه اطلاعات به عابر در زمينه هاي مختلف موفق باشد محيط معناي خود را براي مردم القا مي كند و از خوانايي و شفافيت برخوردار مي شود . ريتم يا ضرب آهنگ در ايجاد يك مسير جالب توجه نقش حساسي را بر عهده دارند . با توجه به ريتم مي توان نقاط مورد توجه را بيشتر مورد تاكيد قرار داد .
ديد از اتومبيل نيز مهم است . شخص نظاره گر از اتومبيل به علت سرعت نياز به نشانه هايي پر قدرت از نظر بصري دارد كه در جهت يابي و خوانايي شهر وي را ياري دهند . اين نشانه ها بايد با فاصله هايي مناسب از هم قرار گرفته باشند . شخص نبايد در پي يافتن نشانه ها وديدن جزئيات يا فرم هاي دور افتاده از جريان حركتي باشد . او بايد بتواند بدون زحمت محيط را بخواند .
از داخل اتومبيل در حال حركت محيط در يك تسلسل ديده مي شود . به اين معنا كه هر عنصري كه مي بينيم بر عنصر بعدي تاثير مي گذارد . برخي از اين عناصر ممكن است در رابطه با انچه قبل از آن ديده شده خيلي بزرگ يا كوچكتر به نظر آيند . در واقع عناصر در رابطه با يكديگر ديده مي شوند . يك عنصر نشانه اي بسته به جهتي كه به آن نگاه مي كنيم متفاوت به نظر مي رسد . در قدم زدن ديد كاملا متفاوتي را تجربه مي كنيم . احتياجي به نشانه هاي قوي وجود ندارد و لزوم تنوع بيشتر احساس مي شود . مي توان ايستاد و جزئيات جالبي را تماشا كرد يا در محل مناسبي نشست و استراحت نمود . به عنوان پياده مي توان زندگي واقعي در شهر را تماشا كرد و با مردم در كوچه و خيابان برخورد نمود .
اگر حركت سريع در شهر ها با موفقيت با فرم شهر تلفيق گردد ، شهر ها بايد به دو طريق خود را بيان نمايند ؛ نشانه هاي قوي و بنا هاي يادماني مشخص و منظره و دورنما از اتومبيل ، اتوبوس و يا قطار كه در حال حركت ديده شوند و موضوعات متنوع و جزئيات كه خودشان را در هنگام قدم زدن آشكار نمايند .
ادراك را در رابطه با دو عامل حركت و فضا مي توان در زمينه هاي ذيل تحليل نمود :
1- حركت در منطر از موضوعاتي است كه موجب درك بيشتر ناظر گشته و ابعاد گوناگوني از فضا را مورد توجه قرار مي دهد .
2- با توجه به اين كه هر منظر شامل سه لايه مجاور مياني و دور است در حركت لايه هاي نزديك تر متحرك تر از لايه هاي دورتر هستند و اين موضوع در درك منظر موثر است .
3- شخصيت فضايي در رابطه با منظر مي بايد صاحب اثري آن قدر طولاني باشد كه بتواند در ذهن ثبت شود . اين زمان تاثير در رابه با سرعت تعيين مي شود . در ضمن محيط مجاور مسير مي بايد بتواند شخصيت فضايي خود را به ناظر انتقال دهند .
4- محيط مجاور در مسيرحركتي مي بايد داراي تناسبات و مقياس با مسير حركتي باشد . اين موضوع در بدنه هايي از شهر داراي بافت جديد ناهمگون با مسير اند به روشني به چشم مي خورند .
5- تاثير نورپردازي و نور طبيعي در برداشت از فضا و رابطه بين فضا و حركت غير قابل انكار است
6- موقعيت ناظر و حضور او در فضا به عنوان يك عنصر در صحنه از موارد بررسي در هر صحنه از منظر است .
7- ارتباط فضا ها در توالي منطقي را در ذهن القا مي نمايند كه بدون آن قسمت هاي مختلف محيط چون تكه هايي بدون ربط و منطق هستند و ادراك ان بسيار ناخوشايند است .
8 – جهت ديد اصلي به مسير بايد مورد توجه بوده و بر اساس آن تحليل و پيشنهاد صورت گيرد
در بررسي و بيان ادراكات از محيط و حركت روش هاي ترسيمي و گرافيكي نقش مهمي دارند . در اين جا نمونه انتخاب شده اقتباس از تحليل بصري در مواجه با شهر است كه اپليارد و لينچ در پژوهش منظر از جاده از آن استفاده كرده اند .
-457200-228600حس حركت در تحليل بصري جاده مهمترين نقش را بازي مي كند . تغييرات در سرعت ، پيچيدن و يا بالا و پايين رفتن ناگهاني براي راننده و مسافر قابل احساس است . نهايتا اين حس بصري است كه اكثر اطلاعات محيطي را به سرنشين منتقل مي نمايد . مثال هاي روبه رو : -گردش عناصر نزديك به دور عناصر دور تر- به نظر مي رسد كليه جزئيات و اجزا جداره از خطوط شعاعي از نقطه تلاقي جاده در روبه رو منشعب مي شود . - تصور رشد عناصر در مسير عبور از كنار آن ها چنين حركت هايي خصوصا اگر شرح بصري داده شوند بسيار جالب تر اند. - اگر مسير حركت به دور يك عنصر بچرخد - اگر مسير حركت از كنار يك عنصر عبور كند - و اگر عنصر نشانه اي در محور مسير قرار گيرد و دو مسير از دو طرف نشانه ادامه يابند در همه اين شرايط عناصر تشريح كننده حركت اند .نشانه ها در مسير حركت ممكن است در منظر زمينه شان حركت كنند و يا حتي ممكن است يكديگر را بپوشانند . همگي اين اطلاعات بصري با تحليل فضايي مي توانند ابزار مناسبي براي تحليل و طراحي باشند . در حركت عناصر نزديك تر سريع تر در منظر زمينه شان حركت مي كنند .زماني كه چرخش در مسير اتفاق مي افتد و يا منظر بسيار محدود مي شود زمينه بصري منحصر به فرد ايجاد مي گردد. اقتباس از پژوهش نگاهي از جاده .اپليارد و لينچ 1964
-457200309880
-45720057785
- جهت گرفتن ديد در جاده با پيچش در مسير و تمركز بر نقاط نشانه اي از روش هاي بسيار موثر در جلب توجه نمودن است . اين جلب توجه از سمتي به سمت ديگر و به روبه رو و پشت نيز معطوف مي گردد . ديد به جز مناطق دوردست به محيط مسير جداره عبوري نيز مربوط مي شود . نقاط نزديك تر متحرك تر و نقاط دور تر ثابت تر اند . اكثر خصوصيات شكل دهنده شخصيت بصري از محيط جداره برداشت مي شوند . - ناظر در هنگام عبور از يك سد بصري چون يك پل روگذر توجه اش از جاده به محيط اطراف معطوف مي شود زيرا كه مي خواهد سريعا وضعيت جديد خود را ارزيابي كند . اين شرايط رابطه مستقيم با سرعت حركت ناظر دارد . هرچه سرعت بيشتر محدوده با زاويه بيشتري مورد توجه قرار مي گيرد . در سرعت هاي بالا محيط مجاور جاده با سرعت حركت مي كند . در اين شرايط نشانه هاي دورتر به چشم مي آيند . - در جاده توجه به نقاط تصميم گيري معطوف است . نقاطي چون ابتداي خروجي ها و جزئيات نحوه جدايي خروجي از جاده اهميت مي يابند . نشانه هاي دورتر نيز جلب توجه مي نمايند . اين نشانه ها در صورت دارا بودن خط جداره متمايز بيشتر به چشم مي آيند . هر بنايي نيز كه به پياده رو ختم شود يا تبديل به روگذر جاده شود نيز جلب توجه مي نمايد . - موضوع مراحل گذار بصري در عبور از ميان كاربري ها و كالبد هاي متفاوت از مسائل مهم تحليل هاي بصري است . نمونه هاي روبه رو : 1- شخصيت خاصي كاملا با شخصيت ديگري ممزوج مي شود . 2- شخصيت اول كاملا ناپديد شده و شخصيت ديگري ظاهر مي شود . 3 – شخصيت دوم مختصرا ظاهر شده و معرفي مي شود و سپس شخصيت اول مختصرا مختصرا ظاهر شده تا شخصيت جديد ( دوم ) شكل گيرد . 4- مرحله گذار ممكن است كاملا ناگهاني و غير مترقبه باشد .5- گذار ممكن است با كمك فضاي اتصال جديدي صورت پذيرد .6- شخصيت متداومي چون زمين مي تواند زمينه گذار بين شخصيت هاي مختلف باشد .-114300-228600
-11430071755
-114300372110
-114300109855
1714500-228600-685800-228600
- پنهان شدن هدف در مسير حركت بر جالب بودن تجربيات بصري مسير مي افزايد . زماني كه هدف را دوباره مشاهده مي كنيم وجهي نو از آن نمايان مي شود ، اين شرايط در پنهان شدن نشانه ها پشت عناصر نزديك به وجود مي آيد . - زماني كه پستي و بلندي جاده موجب پنهان شدن و ظاهر شدن نشانه شود جذابيت خاصي را در بر نخواهد داشت .اقتباس از پژوهش نگاهي از جاده .اپليارد و لينچ 1964-685800247650
در مثال زير كليه كاربري ها و عناصر نشانه اي عمده جمعي در ستون فقرات خيابان ويكولولونگو نشان داده شده است . اين نوع تجزيه و تحليل هر يك از عناصر بصري را به صورت مجرد انتخاب مي كند و به صورت كلي آزمون نموده و صفات آن را بر مي شمارد . جدول مربوط به مدت زماني كه هر عنصر عامل مهمي در زاويه ديد بيننده است را تشكيل مي دهد . اين جدول در ضمن نشان دهنده رابطه اي است كه در طول زمان بين عناصر هنگام عبور بينده در جهت ستون فقرات رخ مي دهد . ستون فقرات شهر به پنج قسمت كاملا تعريف شده تقسيم شده است كه هر كدام داراي مقياسي بزرگ و فضايي قابل درك مي باشند . هر قسمتي يك عنصر نشانه اي با مقياس بزرگ كه كل فضا را تحت نفوذ خود در آورده است و شخصيت بصري آن قسمت را شامل مي شود
-571500-114300
بي همتايي هر عنصر نشانه اي ، شناسايي و خوانايي خاصي به هر قسمت از شهر مي دهد . به اين ترتيب قسمت هاي مختلف خيابان را مي توان از هم متمايز نمود . در اين ستون فقرات ميدان ها محل اتصال هر قسمت با قسمت ديگر اند . در نتيجه محل برگذاري مراسم مهم و عظيم و اجتماعات در همين ميدان هاي اتصالي است و اين باعث به خاطر ماندن ( خاطره انگيز شدن ) ارتباط بين قسمت هاي مختلف مي شود . در هر قسمت تعداد زيادي عناصر درجه دوم قرار گرفته اند كه به شكل دادن خوانايي هرچه بيشتر آن قسمت كمك مي كنند . اين سلسله مراتب ساختاري يك نوع نظم بصري را موجب مي شود كه درك و فهم شكل شهر را در اولين برخورد با شهر ميسر مي سازد .