ادبیات نظری تحقیق مسئولیت پیامبر در قرآن (docx) 28 صفحه
دسته بندی : تحقیق
نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحات: 28 صفحه
قسمتی از متن Word (.docx) :
تعريف مسؤوليت در لغت و اصطلاح
اين واژه، از ريشهي سَأَلَ به معني پرسيدن و درخواست كردن است. مسؤوليت، مصدر جعلي از اسم مفعول سَأَلَ و به معني موظف بودن به انجام دادن كاري ميباشد. مسؤول بودن، يعني:
1ـ موظف دانستن خود به انجام دادن كاري. اين معني در سورهي فرقان آيه 16 بيان شده است: «لهَُّمْ فِيهَا مَا يَشَاءُونَ خَلِدِينَ كاَنَ عَلي رَبِّكَ وَعْدًا مَّسُْئولا. جاودانه هر چه بخواهند در آن جا دارند. پروردگار تو مسئوول [تحقق] اين وعده است.»
2ـ بازخواست شدن در برابر چگونگي انجام دادن كارهايي كه خود تعيين كرده يا از او خواسته شده؛ اين معني در سورهي احزاب آيه 15 بيان شده است: «وَ لَقَدْ كاَنُواْ عَاهَدُواْ اللَّهَ مِن قَبْلُ لايُوَلُّونَ الْأَدْبَارَ وَ كاَنَ عَهْدُ اللَّهِ مَسُْئولا. با آنكه قبلاً با خدا پيمان جدي بسته بودند كه پشت [به دشمن] نكنند؛ و بايد بدانند پيمان خدا همواره بازخواست دارد.»
3ـ تحمل كردن پيامدهاي انجام ندادن يا درست انجام ندادن كار پس از بازخواست. اين معني در سورهي صافات آيه 24 بيان گرديده: «وَ قِفُوهُمْ إِنهَُّم مَّسُْئولُون. آنها را بازداشت نماييد؛ زيرا بايد پيامد كارهاي خود را تحمل نمايند.»
مسؤوليت در اصطلاح، يعني پذيرفتن انجام دادن كاري با همهي خطرهاي احتمالي آن و آمادگي براي بازخواست شدن در برابر كسي كه انجام دادن كار يا كارها را واگذار نموده و تحمل پيامدهاي درست انجام ندادن وظيفه.
منشأ مسؤوليت
منشأ مسؤوليت يا افراد است يا قرارداد و يا پروردگار. در اين پژوهش، سخن از مسؤوليتي است كه خداوند بر دوش پيامبرانش گذاشته؛ از اين رو، پيامبران در برابر انسانها پاسخگو نبودند و تنها در برابر خداوندي كه مسؤوليت بر عهدهي آنها نهاده پاسخگو بودند. همچنان كه در سورهي جن آيه 21 فرمود: «قُلْ إِنيِ لَا أَمْلِكُ لَكمُْ ضَرًّا وَ لارَشَدًا.»
همچنين، پاداش مسؤوليت پيامبران هم با خداوند بوده و نه با انسانها؛ همچنان كه در سورهي شوري آيه 23 ميفرمايد: «... قُل لاأَسَْئلُكمُْ عَلَيْهِ أَجْرًا... بگو من براي رسالتم مزدي از شما نميخواهم.»
رابطهي مسؤوليت با اهليت يا قابليت و توانمندي فرد
هنگامي كه واگذاري مسؤوليت از سوي آفريدگار باشد، با توجه به اينكه خداوند به تدبير امور مصالح مردم داناتر ميباشد، از ميان هر مردمي هر كه را مصلحت بداند، او را مسؤول قرار ميدهد. پس هر كسي كه ويژگيهاي مناسب داشته باشد، از سوي پروردگار داراي مسؤوليت ميشود. همچنان كه در سورهي آل عمران آيه 56 ميفرمايد: «قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاء... بگو: «بار خدايا! فرمانروايي از آن توست؛ هر كس را كه خواهي، فرمانروايي بخشي...»
مهمترين ويژگيهايي كه فرد را شايستهي گرفتن مسؤوليت از خداوند ميكند، چنين است:
1ـ سختگير بودن با كافران و مهربان بودن با مؤمنان. همچنان كه در سورهي فتح آيه 29 فرمود: «محَُّمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَ الَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلي الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنهَُم...»
2ـ تنها براي خشنودي پروردگارش انجام وظيفه نمايد و نه چيز ديگر. همچنان كه در ادامهي همين آيه ميفرمايد: «...يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِّنَ اللَّهِ وَ رِضْوَانًا...»
3ـ راستگو و راستكردار باشد. آن گونه كه در سورهي احزاب آيه 22 فرمود: «...وَ صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ...» 4ـ هر چه را خداوند به او وحي ميكند، بپذيرد و چون و چرا نكند. سورهي بقره آيه 285ـ «آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّه...»
5 ـ آنچه را ايزد دانا به او وحي ميكند، به مردم برساند و چيزي را پنهان نكند. سورهي مائده آيه 67 ـ «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّك...»
6ـ داشتن سعهي صدر و نرمخويي حتي در هنگام سخن گفتن با بدكاران و به نرمي سخن گفتن با آنان. سورهي آل عمران آيه 159ـ «فَبِمَا رَحْمَةٍ مِّنَ اللَّهِ لِنتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّواْ مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنهُْمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شَاوِرْهُمْ في الْأَمْر.... پس به [بركتِ] رحمت الهي، با آنان نرمخو [و پُر مِهر] شدي، و اگر تندخو و سختدل بودي قطعاً از پيرامون تو پراكنده ميشدند. پس، از آنان درگذر و برايشان آمرزش بخواه، و در كار [ها] با آنان مشورت كن...»
مسؤوليتهاي پيامبر در قرآن
در پيشگفتار، به مهمترين مسؤوليتهاي پيامبر در قرآن اشاره شد مانند: تبشير، انذار، تذكر، دعوت به سوي خدا، خواندن آيههاي خداوند براي مردم، آموختن كتاب و حكمت به آنان، تزكيه آنها و قضاوت در اختلافهايشان؛ ولي چون موضوع اين پژوهش مسؤوليت سياسي پيامبر در زمينهي روابط خارجي ميباشد، از شرح ديگر مسؤوليتهاي ايشان خودداري ميشود.
مسؤوليت سياسي پيامبر
آيههايي كه در بارهي مسؤوليت سياسي پيامبر در قرآن كريم آمده، به چند دسته تقسيم ميشود:
1 ـ آيههايي كه به مسالهي اطاعت از پيامبر ميپردازند
اين دسته از آيات، اطاعت از پيامبر را به شكلهاي گوناگون مورد توجه قرار دادهاند. در مواردي «اطاعت شدن» از اهداف ارسال همهي پيامبران معرفي ميشود:
ــ «وَ مَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ... و ما هيچ پيامبري را نفرستاديم مگر آنكه به توفيق الهي از او اطاعت كنند.» (نساء/64)
در مواردي اطاعت از پيامبر، به مثابهي اطاعت از خداوند شمرده شده است. مانند:
ــ «مَّن يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ... هر كس از پيامبر فرمان بَرَد، در حقيقت، خدا را فرمان برده...» (نساء/80)
آيههايي كه در آنها اطاعت پيامبر، در ادامهي اطاعت از خداوند قرار گرفته است:
ــ «قُلْ أَطِيعُواْ اللَّهَ وَ الرَّسُول...بگو از خدا و پيامبر [او] اطاعت كنيد.» (آل عمران /32)
ــ «يَأَيهَُّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ أَطِيعُواْ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَا تَوَلَّوْاْ عَنْهُ وَ أَنتُمْ تَسْمَعُون. اي مؤمنان! خدا و فرستادهي او را فرمان بريد و از او روي برنتابيد در حالي كه [سخنان او را] ميشنويد.» (انفال/20) مقصود اصلي، فرمان به اطاعت از پيامبر است و فرمان به اطاعت خداوند، امري مسلم است كه براي يادآوري و مقدمهچيني آورده شده است; زيرا وجوب اطاعت از خداوند ـ همانطور كه در بحثهاي كلامي مطرح است ـ با شناخت ولي بودن او به وسيلهي عقل حاصل ميشود؛ و اثبات آن از راه ولايت، به دور ميانجامد. پس فرمان به اطاعتخداوند در اين آيات، ارشاد مردم به چيزي است كه خود ميدانند و بيان اين حقيقت است كه اطاعت از پيامبر، در ادامهي اطاعت از خداوند است. شاهد بر اين مطلب، اينكه در هيچ آيهاي فرمان به اطاعت از خداوند، به تنهايي نيامده؛ در حالي كه در بسياري از آيات، اطاعت از پيامبر، يا به صورت فرمان از سوي خداوند، در كنار ديگر واجبات آمده مانند:
«وَ أَقِيمُواْ الصَّلَوةَ وَ ءَاتُواْ الزَّكَوةَ وَ أَطِيعُواْ الرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُون. و نماز را برپا كنيد و زكات را بدهيد و پيامبر [خدا] را فرمان بريد تا مورد رحمت قرار گيريد.» (نور/56) و يا به صورت فرماني از زبان خود پيامبران. مانند: «...فَاتَّقُواْ اللَّهَ وَ أَطِيعُون. از خدا بترسيد و مرا اطاعت كنيد.» (آل عمران/51)
معناي اطاعت از پيامبر
اكنون با توجه به معناي اطاعت كه عبارت از فرمانبرداري است، اگر پيامبران از سوي خود هيچ امر و نهياي نداشته باشند، به عبارت ديگر، مسؤوليتي نداشته باشند، نميتوان تصوري از معناي اطاعت از آنان داشت; زيرا در اين صورت، ايشان صرفا واسطه در ابلاغ فرمانهايي هستند كه از سوي خداوند صادر ميشود و لازم ميآيد كه آوردن «اطيعوا الرسول» در آيات، به منزلهي تكرار «اطيعوا الله» باشد؛ در حالي كه هيچ نوع قرينهاي در كلام وجود ندارد و سخن اشخاص عادي، از اينگونه استعارات گمراه كننده خالي است چه رسد به آيات قرآن كريم كه از لحاظ فصاحت، برترين كلام است. از سوي ديگر، اين مشكل در آيههايي مانند: «مَّن يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ... هر كس از پيامبر فرمان بَرَد، در حقيقت، خدا را فرمان برده...» (نساء/80) و «وَ مَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ... و ما هيچ پيامبري را نفرستاديم مگر آنكه به توفيق الهي از او اطاعت كنند.» (نساء/64) بيشتر ميشود; زيرا لازمهي اين سخن دراين آيات، اجازه دادن خداوند به مردم، براي اطاعت از خود او است.
تفويض كارها به پيامبر
با توجه به آن چه گذشت و نيز با توجه به آيات زير روشن ميشود كه خداوند كارهايي را به پيامبران تفويض كرده تا با اذن او در ميان مردم به آن چه صلاح آنان در آن است، فرمان دهند و مردم نيز لازم است از ايشان اطاعت كنند.
اين آيهها، برخي فرمانهاي پيامبران را به اقوام خود نقل ميكنند. مانند فرمان موسي به هارون كه از او ميخواهد در ميان مردم بماند و آنان را به سوي صلاح پيش ببرد «... وَ قَالَ مُوسي لِأَخِيهِ هَرُونَ اخْلُفْني في قَوْمِي وَ أَصْلِح... و موسي [هنگام رفتن به كوه سينا] به برادرش هارون گفت: «در ميان قوم من جانشينم باش، و [كار آنان را] اصلاح كن» (اعراف/142).
آيه ديگري مانند: فرمان هارون به مردم «...وَ إِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمَانُ فَاتَّبِعُوني وَ أَطِيعُواْ أَمْرِي. و پروردگار شما [خداي] رحمان است، پس مرا پيروي كنيد و فرمان مرا پذيرا باشيد.» (طه/90).
عتاب موسي به هارون: «...أَ فَعَصَيْتَ أَمْرِي.آيا نافرماني مرا كردهاي؟»، همچنين آنجا كه خداوند مؤمنان را از مخالفت كردن با دستورهاي پيامبر بر حذر ميدارد:
«... فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يخَُالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَن تُصِيبهَُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبهَُمْ عَذَابٌ أَلِيم. پس كساني كه از فرمان او تمرّد ميكنند بترسند كه مبادا بلايي به آنها رسد يا به عذابي دردناك گرفتار شوند.» (نور/63)
همچنين است آيههايي كه در آنها، پيامبران نخست قوم خود را به عبادت خداوند و تقواي الهي كه به رعايت احكام نازل شده از سوي او به دست ميآيد فرا ميخوانند و سپس به اطاعت از خود دعوت ميكنند. مانند: «قَالَ يَاقَوْمِ إِنيِ لَكمُْ نَذِيرٌ مُّبِين. [نوح] گفت: «اي قوم! من شما را هشدار دهندهاي آشكارم.» (نوح/2) «أَنِ اعْبُدُواْ اللَّهَ وَ اتَّقُوهُ وَ أَطِيعُون. كه خدا را بپرستيد و از او پروا داريد و مرا فرمان بريد.» (نوح/3).
آيه ديگر: « وَ مَا ءَاتَيكُم الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نهَََيكُم عَنْهُ فَانتَهُواْ وَ اتَّقُواْ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَاب. و آنچه را فرستاده [او] به شما داد، آن را بگيريد و از آنچه شما را باز داشت، بازايستيد و از خدا پروا بداريد كه خدا سخت كيفر است.» (حشر/7)
محدودهي اطاعت از پيامبر
از مسائلي كه درباره اطاعت از پيامبر مطرح است، محدوده اي است كه بر مؤمنان لازم است در آن محدوده، مطيع ايشان باشند. آياتي كه دربارهي اين مساله هست، اطاعت از پيامبر را در سطح اطاعت از خداوند ميدانند؛ و نه در اين آيات و نه در آيات ديگر، حد خاصي براي آن معرفي نشده؛ و از آنجا كه اطاعت از خداوند، مطلق است و براي آن نميتوان حدي تصور كرد، اطاعت از پيامبر نيز از همين اطلاق برخوردار است.
از اين رو، برخي از مفسران و كساني كه به گونهاي از آيه: «يَأَيهَُّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ أَطِيعُواْ اللَّهَ وَ أَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَ أُوْلي الْأَمْرِ مِنكمُْ... اي مؤمنان! خدا را اطاعت كنيد و پيامبر و اولياي امر خود را [نيز] اطاعت كنيد» (نساء/59) بحث كردهاند، چون اطاعت از «اولي الامر» نيز مطلق است، درصدد تبيين عصمت آنان برآمدهاند; زيرا اطاعت مطلق از هيچكس را بدون عصمت روا نميدانند.
شبهات دربارهي اطاعت از پيامبر
شبهاتي درباره اطاعت از پيامبران مطرح شده كه دستهاي از آنها مربوط به مساله دين به طور مطلق و نقش آن در زندگي مردم است و برخي ديگر، بويژه به دين اسلام مربوط ميشود. هر چند بحث دربارهي قسمت اول، از موضوع اين نوشته، خارج است و خود نياز به تحقيقي جداگانه دارد، ولي از آنجا كه قرآن كريم، هم به بحث دربارهي ديگر انبيا پرداخته و هم مباحث كلي پيرامون دين را مطرح كرده، با بحث دربارهي قسمت دوم، تا حدودي مباحث قسمت اول نيز تبيين ميشود.
برخي با استناد به آيههايي از قرآن كريم، بر عدم ارتباط دين با زندگي روزانهي مردم و عدم تسلط پيامبر بر جامعهي مؤمنان استدلال كردهاند و ايشان را فقط رسولي از سوي خداوند معرفي كردهاند كه مامور ابلاغ پيامي در باره مبدا و معاد است و دين را نيز امري كه فقط به اين دو ميپردازد، تفسير كردهاند. از اين رو، رهبري اجتماع و دخالت در اموري را كه مربوط به امور شخصي افراد است از حوزهي وظيفه ايشان خارج دانستهاند. در اينجا به بحث دربارهي آيههايي ميپردازيم كه با آنها بر اختصاص وظيفهي پيامبر به امور غير اجتماعي استدلال شده است.
نفي دخالت پيامبر در امور مردم
يكي از آيههايي كه با آنها براي نفي امور از پيامبر استدلال شده، اين است:
«لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شيْءٌ أَوْ يَتُوبَ عَلَيهِْمْ أَوْ يُعَذِّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظَالِمُون. هيچ يك از اين كارها در اختيار تو نيست يا [خدا] بر آنان ميبخشايد يا عذابشان ميكند؛ زيرا آنان ستمكارند.» (آل عمران/128)
همانطور كه از سياق آيات ديگر معلوم است و مفسران نيز بيان كردهاند، اين آيه مربوط به شكست مسلمانان در جنگ احد است و آن چيزي كه از پيامبر نفي گرديده، شكست در اين جنگ و پيروزي در جنگ بدر است. آيه ميخواهد بگويد كه آن نصرت، از سوي خداوند بود و اين شكست نيز ربطي به پيامبر ندارد; و شاهد اين مطلب، آيات بعد است كه در جواب شك مسلمانان در اينكه آيا آنها از موقعيتي برخوردارند، خداوند همه امور را به خود اختصاص ميدهد: «... قُلْ إِنَّ الْأَمْرَ كلَُّهُ لله... بگو همهي كارها به دست خداست.» (آل عمران /154) با اين حال، اگر آيه را مطلق و مربوط به همهي امور بدانيم، باز هم براي استدلال بر مطلوب كفايت نميكند; زيرا تكليف اين آيه چه ميشود: «... وَ مَا ءَاتَيكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نهَيكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا. و آنچه را فرستاده [او] به شما داد، آن را بگيريد و از آنچه شما را باز داشت، پرهيز كنيد.» (حشر/7)
گذشته از آن، امر در اين آيه، مانند هدايت است كه خداوند آن را در برخي آيات، از پيامبرش نفي ميكند: «إِنَّكَ لاتهَْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَ ليكِنَّ اللَّهَ يهَْدِي مَن يَشَاء. در حقيقت، تو هر كه را دوست داري نميتواني راهنمايي كني، ليكن خداست كه هر كه را بخواهد راهنمايي ميكند» (قصص/56). «وَ مَا أَنتَ بهَِادِي الْعُمْي عَن ضَلَالَتِهِم. و راهبر كوران [و بازگرداننده] از گمراهيشان نيستي.» (نمل/81) و در آيههايي ديگر، هدايت را به او نسبت ميدهد: «...إِنَّكَ لَتهَْدِي إِلي صِرَاطٍ مُّسْتَقِيم. به راستي كه تو بخوبي به راه راست هدايت ميكني.» (شوري/52) آيه 7 از سورهي حشر و نيز در آيه 159 آل عمران: «...وَ شَاوِرْهُمْ في الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلي اللَّهِ... و در كار [ها] با آنان مشورت كن، و چون تصميم گرفتي، بر خدا توكل كن...»، امر را به پيامبر نسبت ميدهند در حالي كه در آيههايي ديگر، امر را مخصوص به خود ميداند:
«... قُلْ إِنَّ الْأَمْرَ كلَُّهُ لله... بگو همهي كارها به دست خداست.» (آل عمران /154) «... بَل لِّلَّهِ الْأَمْرُ جَمِيعًا... بلكه همه امور بستگي به خدا دارد.» (رعد/31) و در آيه مورد بحث، آن را از پيامبر نفي ميكند. اين در حقيقت، از آن روست كه قرآن كريم همه چيز را در اختيار خداوند ميداند و اوست كه اگر بخواهد، چيزي را به كسي و از جمله، پيامبرانش ميبخشد و هرگاه توهم شود كه شخصي مستقلا صاحب چيزي است، آن را از همه نفي كرده و به خود نسبت ميدهد; همانطور كه در اين آيه مشاهده ميكنيم: «... وَ مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لَيكِنَّ اللَّهَ رَمَي'... و چون [تير سوي آنان] افكندي، تو نيفكندي، بلكه خدا افكند....» (انفال/17)
حافظ، وكيل، مسلط، جبار نبودن پيامبر
آيات ديگري كه دربارهي ارتباط نداشتن رسالت پيامبر با امور اجتماعي به آنها استدلال شده، آيههايي است كه تسلط و جبار بودن يا حافظ بودن و وكيل بودن پيامبر نسبت به مردم را نفي ميكنند. در مورد اول، دو آيه در قرآن كريم آمده كه در يكي سيطرهي پيامبر بر مردم نفي شده و در ديگري، جبار بودن ايشان: «فَذَكِّرْ إِنَّمَا أَنتَ مُذَكِّر.» «لَّسْتَ عَلَيْهِم بِمُصَيْطِر. پس تذكّر ده كه تو فقط تذكّر دهندهاي.» بر آنان سيطرهاي نداري.» (غاشيه/ 21 و 22)
«نحَّْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَقُولُونَ وَ مَا أَنتَ عَلَيهِْم بجَِبَّار. ما به آنچه ميگويند داناتريم، و تو به زور وادارندهي آنان نيستي...» (ق/45)
اين آيات، هر دو در سورههاي مكي است؛ و همان طور كه از سياق آيههاي قبل و بعد آنها بر ميآيد، مربوط به امر هدايت و ايمان هستند; زيرا مخاطب آنها مشركانند. از اين رو، خداوند در اين دو آيه ميخواهد اجباري بودن هدايت را نفي كند و به پيامبرش ميگويد: «با زور نميتواني آنان را هدايت كني»; زيرا دراين امر، من تو را مسلط بر آنان قرار ندادهام; چون سنت الهي بر اين قرار گرفته كه مردم، با اختيار خود هدايت را بپذيرند و اگر قرار بود كسي به اجبار هدايت شود، خداوند، خود ميتوانست همه را مؤمن كند: «وَ لَوْ شَاءَ رَبُّكَ لاََمَنَ مَن في الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعًا... و اگر پروردگار تو ميخواست، قطعاً هر كه در زمين است، همهي آنها ايمان ميآوردند...» (يونس/99)
از سوي ديگر، اگر اين آيات را شامل امور اجتماعي بدانيم و خطاب آنها را شامل مؤمنان در مدينه نيز بگيريم، آنچه اين آيات از پيامبر نفي ميكنند، صفت زورگويي و تسلط با زور است؛ و چنين اوصافي حتي در صورت قائل شدن به حاكميت سياسي پيامبراكرم، از ايشان منتفي است; زيرا حكومت ايشان، مبتني بر حق و مداراست: «فَبِمَا رَحْمَةٍ مِّنَ اللَّهِ لِنتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّواْ مِنْ حَوْلِك...پس به [بركتِ] رحمت الهي، با آنان نرمخو [و پُر مِهر] شدي، و اگر تندخو و سختدل بودي، قطعاً از پيرامون تو پراكنده ميشدند...» (آل عمران/159) نه بر اساس زورگويي؛ كه خداوند آن را در مقابل حكومت پيامبران معرفي ميكند: «وَ تِلْكَ عَادٌ جَحَدُواْ بَِايَاتِ رَبهِِّمْ وَ عَصَوْاْ رُسُلَهُ وَ اتَّبَعُواْ أَمْرَ كلُِّ جَبَّارٍ عَنِيد. و اين، [قوم] عاد بود كه آيات پروردگارشان را انكار كردند، و فرستادگانش را نافرماني نمودند، و به دنبال فرمانِ هر زورگوي ستيزهجوي رفتند.» (هود/59)
اما آيههايي كه وكيل و حفيظ بودن را از پيامبر نفي ميكنند، با آيات قبل، در اين جهت كه مختص به هدايتند و در بارهي مشركان نازل شدهاند، يكسانند. آيههاي زير، جامع هر دو عنوان است: «اتَّبِعْ مَا أُوحِي إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ لاإِلَهَ إِلَّا هُوَ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشرِْكِين. از آنچه از پروردگارت به تو وحي شده پيروي كن. هيچ معبودي جز او نيست، و از مشركان روي بگردان.» (انعام/106) «وَ لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا أَشْرَكُوا وَ مَا جَعَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظًا وَ مَا أَنتَ عَلَيهِْم بِوَكِيل. و اگر خدا ميخواست آنان شرك نميآوردند، و ما تو را بر ايشان نگهبان نكردهايم، و تو وكيل آنان نيستي.» (انعام/107)
از اين رو، هر چند اين آيات، مسؤوليت حفاظت و وكالت را از دوش پيامبر بر ميدارند، ولي خطاب آيه در اين مورد، متوجه مشركان است. علامه طباطبايي در اين باره ميفرمايد:
«اين كلام خداوند: و ما جعلناك عليهم حفيظا و ما انت عليهم بوكيل» همچون قسمتهاي قبل آيه، براي دلداري پيامبر و آرامش نفس اوست و گويا از «حفيظ»، كسي اراده شده كه ادارهي امور و جور مردم، مثل زنده بودن، رشد، رزق وغيره را بر عهده دارد و از «وكيل»، كسي كه موظف به ادارهي كارهاي موكلعنه است تا بدين وسيله، نفعهايي را كه او در معرض آن است، برايش كسب و ضررها را از او دور كند. پس معناي آيه به طور خلاصه اين است كه نه امور تكويني مشركان و نه امور حيات ديني آنان، هيچكدام بر عهدهي تو نيست تا رد دعوت تو و عدم قبول آن از سوي آنان، تو را محزون كند.»
انحصار وظيفهي پيامبر در بشارت و هشدار دادن
در زمينهي نفي وظيفهي پيامبر براي دخالت در امور اجتماعي، به آيههايي استدلال شده كه ايشان را انحصارا نذير يا نذير و بشير ميخوانند: «إِنْ أَنتَ إِلَّا نَذِير. تو جز هشدار دهندهاي [بيش] نيستي.» (فاطر/23) « إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ وَ بَشِيرٌ لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُون. من جز هشدار دهنده و بشارتگر براي گروهي كه ايمان ميآورند، نيستم.» (اعراف/188) طبق اين آيهها، پيامبران وظيفهاي جز هشدار و نويد دادن به مردم ندارند و اطاعت از ايشان نيز در همين حيطه است و ربطي به امور اجتماعي ندارد. با بررسي آيههايي كه داراي چنين محتوايي است، مشخص ميشود كه همهي آنها در برابر كافران و مشركان جهتگيري ميكنند؛ چه آيههايي كه در آغاز بعثت پيامبر و چه آيههايي كه در مدينه و پس از هجرت نازل گرديده است. مانند:
«يَأَهْلَ الْكِتَابِ قَدْ جَاءَكُمْ رَسُولُنَا يُبَينُِّ لَكُمْ عَلي' فَتْرَةٍ مِّنَ الرُّسُلِ أَن تَقُولُواْ مَا جَاءَنَا مِن بَشِيرٍ وَ لانَذِيرٍ فَقَدْ جَاءَكُم بَشِيرٌ وَ نَذِيرٌ وَ اللَّهُ عَلي كلُِّ شيْءٍ قَدِير. اي اهل كتاب! پيامبر ما به سوي شما آمده كه در دوران فترت رسولان [حقايق را] براي شما بيان ميكند، تا مبادا [روز قيامت] بگوييد براي ما بشارتگر و هشدار دهندهاي نيامد. پس قطعاً براي شما بشارتگر و هشداردهندهاي آمده است. و خدا بر هر چيزي تواناست.» (مائده/19)
اين مطلب دربارهي همه پيامبران عموميت دارد كه وظيفهي ابتدايي آنان هشدار و سپس بشارت دادن بوده است. از اينجا اين مطلب آشكار ميشود كه وظيفهي پيامبرانـ همان طور كه راه منطقي آن نيز همينگونه است و ترتيب نزول آيات قرآن كريم نيز بر آن دلالت دارد ـ داراي مراحل مختلفي بوده است. در آغاز بعثت، هنگامي كه هنوز ياوري نداشتهاند، جز هشدار و بشارت دادن كاري نميتوانستهاند انجام دهند; زيرا مخاطبي جز كافران و مشركان نداشتهاند. هر چند اين وظيفه تا پايان رسالت، يعني تا هنگامي كه در محدودهي جغرافيايي رسالت آنان افراد غير مؤمن وجود داشتند، بر عهده ايشان بوده، اما اين آيات نميتوانند دربارهي وظيفهي آنان در برابر مؤمنان، مطلبي را مشخص كند; زيرا در وضعيت جديد، مخاطبان بهطور كلي متفاوت هستند.
با دقت در آيات قرآن كريم، پي ميبريم كه وظيفهي هشدار و نويد دادن پيامبران تا مرحلهي ايمان است و از آن به بعد، وظايف مهم ديگري، هم بر عهدهي آنان و هم بر عهدهي پيروانشان گذاشته ميشود. در آيات 8 به بعد از سورهي فتح، اين مطلب بخوبي آشكار است. خداوند، نخست وظيفهي شهادت، نويد و هشدار دادن پيامبر را بيان ميكند و غايت آن را ايمان مردم به خداوند و رسول او و سپس ياري و تعظيم او قرار ميدهد و سپس بيعت كنندگان با پيامبر را بيعت كنندگان با خداوند معرفي ميكند و به مدح كساني كه به پيمان خويش وفادارند و هيچگاه مخالفت با پيامبر را روا نميدارند و نيز به سرزنش تخلف كنندگان ميپردازد.
از اين رو، گوش به فرمان پيامبر بودن، پس از مرحلهي ايمان است و انذار و بشارت، مربوط به مرحلهي قبل از آن. شاهد بر اين مطلب، اينكه همهي آيههايي كه سخن از جهاد و اطاعت و عدم مخالفت با پيامبر ميگويند، آيههايي مدني و مربوط به جامعهي اسلامي و مخاطبان آن، مؤمنان هستند.
پرسشي كه در اينجا ميماند، پيرامون آيههايي است كه وظيفهي پيامبر را منحصر در هشدار يا بشارت دادن ميدانند. در پاسخ، نخست بايد گفت كه حصر دو گونه است: حصر حقيقي و حصر اضافي. حصر اضافي در مواردي به كار ميرود كه چيزي را نسبت به اوضاعي خاص با چيز ديگري ميسنجيم كه در اين صورت، حصر نيز مختص به همان مورد ميشود و موارد ديگر را در بر نميگيرد; اما حصر حقيقي، بر خلاف آن، شامل همهي شرايط و همهي چيزها ميشود. با دقت در آيه: «وَ مَا أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ إِلَّا إِنَّهُمْ لَيَأْكلُُونَ الطَّعَامَ وَ يَمْشُونَ في الْأَسْوَاقِ. و پيش از تو، پيامبران [خود] را نفرستاديم جز اينكه آنان [نيز] غذا ميخوردند و در بازارها راه ميرفتند...» (فرقان/20) معناي حصر اضافي روشن ميشود; زيرا اگر حصر حقيقي باشد، كار پيامبر فقط خوردن و راه رفتن در بازار است؛ در حالي كه با نظري اجمالي به آيات بعد، در مييابيم كه اين حصر، در پاسخ به اين ايراد مشركان بر پيامبر وارد شده كه چرا بر ما فرشتهاي نازل نشده است.
از اين رو، وقتي به آيات قبل و بعد ـ در مواردي كه انحصار وظيفه پيامبران در هشدار و نويد دادن را ميرساند ـ مراجعه كنيم، ميبينيم همهي اين حصرها در برابر درخواستهاي نابجاي كافران و مشركان بوده كه از پيامبر ميخواستند زمان قيامت را براي آنان مشخص كند يا عذاب را بر آنان نازل كند و يا اينكه چرا گنج بر پيامبر فرود نميآيد و فرشتهاي به همراه ندارد:
«فَلَعَلَّكَ تَارِكُ بَعْضَ مَا يُوحَي إِلَيْكَ وَ ضَائقُ بِهِ صَدْرُكَ أَن يَقُولُواْ لَوْ لَا أُنزِلَ عَلَيْهِ كَنزٌ أَوْ جَاءَ مَعَهُ مَلَكٌ إِنَّمَا أَنتَ نَذِيرٌ وَ اللَّهُ عَلي' كلُِّ شيْءٍ وَكِيل. و مبادا برخي از آنچه را كه به سويت وحي ميشود ترك گويي و سينهات به آن تنگ گردد كه ميگويند: «چرا گنجي بر او فرو فرستاده نشده يا فرشتهاي با او نيامده است؟» تو فقط هشدار دهندهاي، و خدا بر هر چيزي نگهبان است.» (هود/12)
اين آيه و مانند آن، هيچ گاه در صدد حصر وظايف واقعي پيامبر در اين امور نبودهاند. دليل ديگر بر اضافي بودن حصر در اين موارد، اختلاف وظايف پيامبر است. در آيههايي كه در آنها حصر وجود دارد و همچنين در همهي آيههايي كه در بارهي وظايف ايشان سخن گفتهاند، به گونهاي كه بعضي از آنها تنها پيامبر را نذير ميدانند و بعضي، نذير و بشير و برخي ديگر، كه در آنها نيازي به حصر نبوده، اين وظايف را به تفصيل بيان كردهاند:
«يَأَيهَُّا النَّبيُّ إِنَّا أَرْسَلْنَكَ شَهِدًا وَ مُبَشِّرًا وَ نَذِيرًا.» «وَ دَاعِيًا إِلي اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِرَاجًا مُّنِيرًا. اي پيامبر! ما تو را گواه و بشارتگر و هشدار دهنده فرستاديم؛ و دعوتكننده به سوي خدا به فرمان او، و چراغي تابناك.» (احزاب/45 و46)
2 ـ آيههايي كه ولايت پيامبر و اولويت ايشان نسبت به مؤمنان را مطرح ميكنند
كلمهي ولايت، همواره مقارن با نوعي تسلط بر امور فردي يا اجتماعي است. از اين رو، در اينجا در چارچوب آيههايي كه ولايت پيامبر را مطرح ميكنند، به بررسي محدودهي ولايت پيامبر اكرم ميپردازيم.
از گذشته، كساني كه دربارهي ولايت پيامبر با نگرش حاكميت ايشان بر امور، بحث كردهاند، وجوه گوناگوني را براي محدودهي آن مطرح كردهاند كه محدودترين آنها اختصاص آن به امور اجتماعي و شخصي است; ولي اخيرا با برداشتي خاص از معناي ولايت و نگرشي منفي دربارهي دخالت انبيا در امور اجتماعي، بحثهايي دربارهي اختصاص ولايت پيامبر به افرادي كه خود توانايي ادارهي امور خويش را ندارند، مانند كودكان و ديوانگان، مطرح شده و آنگاه كه بر طبق آيه: «النَّبيُّ أَوْلي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِم... پيامبر به مؤمنان از خودشان به يكديگر نزديكتر است...» (احزاب/6)
در مورد ولايت تشريعي پيامبر اكرم و براي روشن شدن معناي آن، توجه به اين نكته ضروري است كه وقتي دربارهي ولايت تشريعي پيامبر سخن ميگوييم، مقصود، قانونگذاري و ادارهي امور اجتماع است؛ و اين همان بحث از امارت و ضرورت وجود امير براي اجتماع است كه ممكن است با انتخاب مردم تحقق يابد يا همچون حكومتهاي ديكتاتوري، با زور و يا به انتصاب از سوي خداوند باشد كه در همه موارد، حاكميت و ولايت بر مردم، از سوي شخص حاكم وجود دارد; زيرا حتي در آنجا كه مردم شخصي را براي ادارهي امور خويش بر ميگزينند، او براي ادارهي اجتماع، مجبور به وضع قوانين، اجراي آنها و مجازات تجاوزگران است؛ و حتي در بسياري امور شخصي افراد نيز دخالت ميكند كه شايد آنان راضي به آن نباشند. بنابراين، قبول ضرورت حكومت براي جامعه با قبول نحوهاي از ولايت براي حاكم نسبت به امور جامعه ملازم است.
در بارهي آيه: «النبي اولي بالمؤمنين من انفسهم»، ظهور آيه بر اين دلالت دارد كه پيامبر نسبت به خود مؤمنان اولويت دارد نه نسبت به ولايت مؤمنان. معناي اولويت پيامبر نسبت به آنان، تقدم رتبي در كارهايشان است كه اگر در موردي پيامبر تصميمي گرفت، حتي اگر مربوط به امور شخصي آنان باشد، ديگر نوبت به خودشان نميرسد كه بخواهند در آن باره، نظري داشته باشند; ولي اگر پيامبر نظري نداشت ـ همانطور كه در بيشتر امور كه به طور صحيح به دست مؤمنان اداره ميشود ـ خود آنان به رتق و فتق امور مشغول ميشوند. اين مطلب از اين آيه استفاده ميشود: «وَ مَا كاَنَ لِمُؤْمِنٍ وَ لامُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضي اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْرًا أَن يَكُونَ لهَُمُ الخِْيرََةُ مِنْ أَمْرِهِمْ... و هيچ مرد و زن مؤمني را نرسد كه چون خدا و فرستادهاش به كاري فرمان دهند، براي آنان در كارشان اختياري باشد.» (احزاب/36)؛ زيرا شان نزول اين آيه شريفه، دخالت و حكم پيامبر در يك امر شخصي، يعني ازدواج زينب بنت جحش، براي برطرف كردن يك سنت اجتماعي غلط بود و اولويت پيامبر را، هم در امور شخصي مؤمنان و هم در امور اجتماعي آنان بيان ميكند.
به نظر ميرسد با توجه به عصمت پيامبر، بحث از اينكه ايشان تا چه حد بر امور شخصي افراد ولايت دارند، بي مورد باشد. علامه طباطبايي درباره آيه «النبي اولي بالمؤمنين...» چنين ميگويد:
«انفس مؤمنان، همان مؤمنان است. پس معناي آيه اين است كه پيامبر از خود آنان به خودشان اولويت دارد؛ و معناي اولويت، رجحان جانب پيامبر است هنگامي كه امر داير بين ايشان و ديگران شود. پس خلاصه اينكه هر چه مؤمن براي خودش قائل است، مانند حفاظت، محبت، مراقبت، بزرگي و به اجرا گذاشتن اراده، پس پيامبر از خودش به آن امر اولي است و اگر امر بين پيامبر و خودش در يكي از آنها داير شود، جانب پيامبر بر خودش ارجحيت دارد.»
3 ـ آيههايي كه در زمينهي حكم پيامبر سخن ميگويند
دسته سوم از آيههايي كه به مسؤوليت سياسي پيامبر ميپردازند، ايشان را حاكم در ميان مردم معرفي ميكنند. اين آيات به سه صورت در قرآن كريم مطرح شده است: يك دسته، هدف از فرو فرستادن كتاب بر پيامبر را حكميت بين مردم معرفي ميكند: «إِنَّا أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَينَْ النَّاس... ما اين كتاب را به حقّ بر تو نازل كرديم تا ميان مردم به [موجب] آنچه خدا به تو آموخته داوري كني...» (نساء/105)
دستهي ديگر، مقتضاي ايمان را حاكم كردن پيامبر در امور اختلافي ميان مؤمنان و تسليم حكم وي بودن، ميداند: «فَلَا وَ رَبِّكَ لايُؤْمِنُونَ حَتي يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لايجَِدُواْ في أَنفُسِهِمْ حَرَجًا مِّمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُواْ تَسْلِيمًا. ولي چنين نيست. به پروردگارت قَسَم كه ايمان نميآورند مگر آنكه تو را در مورد آنچه ميان آنان مايه اختلاف است، داور گردانند؛ سپس از حكمي كه كردهاي در دلهايشان احساس ناراحتي [و ترديد] نكنند، و كاملًا سرِ تسليم فرود آورند.» (نساء/65)
دستهي سوم، حكم ابتدايي پيامبر را در امور آنان نافذ دانسته و اختيار آنان را در اين موارد سلب ميكند: «وَ مَا كاَنَ لِمُؤْمِنٍ وَ لَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضي اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْرًا أَن يَكُونَ لهَُمُ الخِْيرََةُ مِنْ أَمْرِهِم... و هيچ مرد و زن مؤمني را نرسد كه چون خدا و فرستادهاش به كاري فرمان دهند، براي آنان در كارشان اختياري باشد...» (احزاب/36) حكم در قرآن كريم، مربوط به قانونگذاري و تشريع است; زيرا حكم به طور انحصاري در اختيار خداوند است: «وَ مَا اخْتَلَفْتُمْ فِيهِ مِن شيْءٍ فَحُكْمُهُ إِلي الله... و دربارهي هر چيزي اختلاف پيدا كرديد، داورياش به خدا [ارجاع ميگردد].» (شوري/10) اما گاهي نيز به كتاب و گاه به پيامبران نسبت داده شده است. از اين رو، تشريع خداوند در قالب كتاب و كلام پيامبران، احكام كلي مورد نياز مردم را بيان ميكند; همان طور كه اين آيه شريفه بر آن دلالت دارد: «...وَ أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَينَِّ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيهِْم... و اين قرآن را به سوي تو فرود آورديم تا براي مردم آنچه را به سوي ايشان نازل شده، بيان كني...» (نحل/44)
امور حكومتي كه به شرايط مختلف بستگي دارد و همينطور امور قضايي جزئي كه بر طبق قوانين كلي در موارد مختلف صادر ميشود، بر عهدهي پيامبر است: «إِنَّا أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَينَْ النَّاس... ما اين كتاب را به حقّ بر تو نازل كرديم تا ميان مردم به [موجب] آنچه خدا به تو آموخته داوري كني...» (نساء/105)
علامه طباطبايي قدس سره در اين باره ميفرمايد: «اطاعت از پيامبر دو جهت دارد: يكي جهت تشريع آنچه خداوند بدون آوردن در كتاب، بر او وحي ميكند كه همان تفصيل مجملات قرآن كريم و متعلقات و مرتبطات آن است; همان طور كه خداوند متعال فرموده است: «و انزلنا اليك الذكر...». دوم، تصميمات خودش است كه مربوط به امر ولايت حكومت و قضاي اوست و خداوند متعال فرموده: «لتحكم بين الناس...» و اين شامل تصميماتي است كه بر اساس ظاهر قوانين قضايي، بين مردم حكم ميكند؛ و نيز تصميماتي كه در امور مهم به آنها حكم ميكند و خداوند به او دستور داده كه در آنها با مردم مشورت كند: «و شاورهم في الامر فاذا عزمت فتوكل علي الله» كه در مشورت، مردم را داخل كرده است; ولي در تصميمگيري، پيامبر را تنها ذكر كرده است.»
معناي حكميت پيامبر
سياق آيات با اختصاص آن به مورد قاضي تحكيم كه در خصوص آيه 36 سورهي احزاب احتمال داده شده، منافات دارد; زيرا:
اولا همان گونه كه از آيات روشن شد، دادن اين حكم به پيامبر، همان حكم انحصاري خداوند است كه به او تفويض شده و مورد آن، امور دين و جامعهي مؤمنان ميباشد. ثانيا در آيه «فَلَا وَ رَبِّكَ لايُؤْمِنُونَ حَتي يُحَكِّمُوكَ...» (نساء/65) نيز با رجوع به آيات قبل، ميبينيم كه ابتدا آيه «اطيعوا الله و اطيعوا الرسول...» قرار دارد و سپس به اين مساله پرداخته شده كه هرگاه به مردم گفته ميشود به سوي آنچه خدا نازل كرده و به سوي رسول بياييد، منافقان از رسول اعراض ميكنند. آن گاه اين حكم كلي دربارهي همه پيامبران مطرح گرديده است: «ما ارسلنا من رسول الا ليطاع باذن الله» (نساء/64) و سپس آيه مورد نظر قرار گرفته است و مؤمنان را كساني قلمداد كرده كه هم پيامبر را در ميان خود حاكم ميگردانند; يعني ملزم هستند كه او را حاكم كنند؛ و هم از دل و جان به حكم او راضي وتسليم هستند و در آيه بعد، يكي از احكامي را كه احتمال داشت از سوي پيامبر صادر گردد، با اين مضمون توضيح ميدهد: «اگر ما به آنان دستور ميداديم كه همديگر را بكشيد يا از شهر و ديارتان خارج شويد، جز عدهي اندكي آن را اجرا نميكردند.»
ثالثا در آيه مورد استشهاد، براي حمل حكم پيامبر بر قاضي تحكيم ـ همانطور كه قبلا هم توضيح داده شدـ، مساله روشنتر است; زيرا در آن جا اصلا سخن از پذيرش يا عدم پذيرش نيست تا حمل بر قضاوت در امور شود؛ بلكه بحث در اين است كه هرگاه امر مبرمي از سوي خدا و رسول صادر گرديد، مؤمنان از خود اختياري ندارند; يعني حتي اموري كه به طور عادي در اختيار خودشان است، با حكم خدا و رسول، از آنان سلب ميشود. اين مطلب، حكايت از اين ميكند كه حكم پيامبر شامل همه دستورهايي است كه ايشان در موارد مختلف دادهاند و حتي عمل به اين احكام، اعم از اين است كه او حضور داشته باشد يا نه و در صورت عدم حضور او نيز اگر مسالهاي پيش آيد كه حكمش از سوي پيامبر صادر شده باشد، عمل به آن لازم است.
4 ـ آيههايي كه پيامبر را محور امور اجتماعي معرفي ميكنند
محور بودن انبيا در ايجاد قسط در جامعه
قرآن كريم، يكي از اهداف بعثت انبيا را اقامهي قسط در جامعه انساني معرفي ميكند:
«لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَ أَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَ الْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْط... ما پيامبرانمان را با دليلهاي روشن فرستاديم و با آنها كتاب و ميزان نازل كرديم تا مردم به عدالت رفتار كنند.» (حديد/25)
عدالت اجتماعي يكي از آرزوهاي جوامع بشري در طول تاريخ بوده و هست و همهي كساني كه به گونهاي ادارهي جامعه را بر عهده دارند يا ميخواهند بر عهده بگيرند، آن را به مردم نويد ميدهند و خداوند نيز پيامبران را با همين هدف به ميان مردم فرستاده و ابزار لازم را نيز كه عبارت از كتاب و ميزان باشد، در اختيار آنان قرار داده است. (ناگفته نماند كه قسط در مورد انبيا، دايرهاي بسيار وسيعتر از آنچه مربوط به زندگي مادي انسان است، را شامل ميشود.)
نكتهاي كه در آيه شريفه وجود دارد ـ و جزو سنتهاي تغييرناپذير خداوند است ـ اينكه مردم در پذيرش هدايت تشريعي خداوند، مختارند. از اين رو، رهبري پيامبران بر اساس ايمان تحقق مييابد نه بر اساس زور؛ و در اين آيه نيز پس از تامين محورهاي تحقق قسط در اجتماع كه عبارت است از: رهبري معصومان و قانون، قيام به قسط بر عهدهي خود مردم گذاشته شده است. جالب اينكه قوهي قهريه كه يكي از ضروريات براي اصلاح جامعه است، در مرحله بعد قرار داده شده و هدف از آن، نصرت پيامبران و خداوند بيان شده است: «...وَ أَنزَلْنَا الحَْدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَ مَنَفِعُ لِلنَّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَيْب إِنَّ اللَّهَ قَوِي عَزِيز. و آهن را كه در آن براي مردم خطري سخت و سودهايي است، پديد آورديم تا خدا معلوم بدارد چه كسي در نهان، او و پيامبرانش را ياري ميكند. آري، خدا نيرومند شكست ناپذير است.»
در نتيجه، اجرا شدن قسط در جامعه به وسيلهي پيامبران، پس از ايمان به آنان تحقق خواهد يافت و پيش از اين مرحله ـ همانطور كه گذشت ـ وظيفهي آنان هشدار براي ايمان آوردن كافران و مشركان است كه خود، نوع ديگري از قسط است؛ زيرا در منطق قرآن كريم «...إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيم. به راستي شرك ستمي بزرگ است». از اينجا اين پرسش نيز پاسخ داده ميشود كه چرا عدهاي از پيامبران به رهبري مردم نپرداختند؟ علت آن را بايد در عدم پذيرش ايشان از سوي اقوام مخاطبشان جستوجو كرد به گونهاي كه شرايط تحقق يك جامعهي مؤمن كه تابع ايشان باشد، فراهم نگرديد.
اجازه گرفتن از پيامبر هنگام شركت در امور اجتماعي
در سورهي نور، خداوند بر محوريت پيامبر در امور اجتماعي تاكيد ميكند و مؤمنان را كساني قلمداد ميكند كه در اين امور، تابع او هستند: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِذَا كَانُواْ مَعَهُ عَلي أَمْرٍ جَامِعٍ لَّمْ يَذْهَبُواْ حَتي يَسْتَْذِنُوهُ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَْذِنُونَكَ أُوْلَئكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ فَإِذَا اسْتَْذَنُوكَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَن لِّمَن شِئْتَ مِنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لهَُمُ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيم. جز اين نيست كه مؤمنان كسانياند كه به خدا و پيامبرش گرويدهاند، و هنگامي كه با او بر سر كاري اجتماع كردند تا از وي كسب اجازه نكنند، نميروند. در حقيقت، كساني كه از تو كسب اجازه ميكنند، آنانند كه به خدا و پيامبرش ايمان دارند. پس چون براي برخي از كارهايشان از تو اجازه خواستند، به هر كس از آنان كه خواستي اجازه ده و برايشان آمرزش بخواه كه خدا آمرزنده مهربان است.» (نور/62)
اين آيه شريفه، نقش رهبري مؤمنان را به پيامبر نسبت ميدهد و تقدم امور اجتماعي بر امور شخصي را بيان ميكند و تذكر ميدهد كه در امور اجتماعي، هيچ كس حق تكروي و عمل بر اساس راي خويش را ندارد و بايد همهي امور با اجازهي پيامبر انجام گيرد. البته به پيامبر نيز سفارش ميكند كه اگر افرادي براي رفع گرفتاريهاي شخصي از تو اجازه خواستند، به آنان اجازه بده; ولي اين اجازه نيز به خواست ايشان بستگي دارد. در آيه بعد نيز به اين محوريت، به گونهاي ديگر توجه شده و دعوت پيامبر به عنوان رهبر، غير از دعوت ديگران تلقي گرديده و به آثار زيانبار مخالفت با دستورهاي ايشان كه تحقق فتنه يا نزول عذاب ميباشد، پرداخته شده است: «لاتجَْعَلُواْ دُعَاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعَاءِ بَعْضِكُم بَعْضًا قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الَّذِينَ يَتَسَلَّلُونَ مِنكُمْ لِوَاذًا فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يخَُالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَن تُصِيبهَُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبهَُمْ عَذَابٌ أَلِيم. خطاب كردن پيامبر را در ميان خود، مانند خطاب كردن بعضي از خودتان به بعضي [ديگر] قرار مدهيد. خدا ميداند [چه] كساني از شما دزدانه [از نزد او] ميگريزند. پس كساني كه از فرمان او تمرّد ميكنند بترسند كه مبادا بلايي به آنان رسد يا به عذابي دردناك گرفتار شوند.» (نور/63)
علامه طباطبايي در اين باره ميفرمايد: «خواندن رسول، عبارت از خواندن مردم به كاري از كارها است; مانند خواندن آنان به ايمان و عمل صالح و خواندن آنان براي مشورت در كارهاي اجتماعي و خواندن آنان به نماز جمعه و دستور به آنان در كارهاي دنيوي يا اخرويشان. پس همهي اينها، خواندن از سوي پيامبر محسوب ميشود.»
بدين ترتيب، با توجه به سياق آيات، اين احتمالات كه مراد از خواندن رسول، صدا زدن مردم اسم رسول خدا را، مانند ديگر مردم باشد، يا مقصود از مخالفت از امر، در «فليحذر الذين يخالفون» دستور خداوند باشد، منتفي ميگردد؛ هر چند اگر اين احتمالات را درست نيز فرض كنيم، صراحت آيات در محوريت پيامبر در امور اجتماعي، بر جاي خود باقي است.
محور بودن پيامبر در امور مالي جامعه
از محورهاي مهم در امور اجتماعي، امور مالي است. در اسلام، سه محور مهم براي تحقق عدالت اجتماعي در اين بعد در نظر گرفته شده كه هر سه در اختيار پيامبر به عنوان رهبر اجتماع قرار داده شده است. زكات، خمس و انفال، اين سه محور را تشكيل ميدهد (هر چند صدقات و كفارات واجب و مستحب ديگري نيز در اين زمينه مطرح است كه بيشتر جنبهي فردي دارند و قابل پيشبيني نيز نيستند).
خداوند پيامبر را متولي امور زكات قرار داده و از مؤمنان ميخواهد به سهمي كه از سوي خداوند و پيامبر به آنان داده ميشود، راضي باشند: « وَ لَوْ أَنَّهُمْ رَضُواْ مَا ءَاتَئهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ قَالُواْ حَسْبُنَا اللَّهُ سَيُؤْتِينَا اللَّهُ مِن فَضْلِهِ وَ رَسُولُهُ إِنَّا إِلي اللَّهِ رَاغِبُون. و اگر آنان به آنچه خدا و پيامبرش به ايشان دادهاند خشنود ميگشتند و ميگفتند: «خدا ما را بس است به زودي خدا و پيامبرش از كَرَم خود به ما ميدهند و ما به خدا مشتاقيم» [قطعاً براي آنان بهتر بود].» (توبه/59)
سهام افراد و نيز افرادي را كه مشمول زكات هستند، پيامبر معين ميكند. علاوه بر اينكه يكي از مصاديق آن، كه في سبيل الله است، هنگام مصرف نيز به سرپرست نياز دارد. انفال و خمس نيز مانند زكات است؛ جز اينكه انفال، تنها ويژهي خداوند است: «يَسَْلُونَكَ عَنِ الْأَنفَالِ قُلِ الْأَنفَالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُول... از تو در باره غنايم جنگي ميپرسند. بگو غنايم جنگي اختصاص به خدا و فرستادهي [او] دارد ...»
ولي در خمس، افراد ديگري نيز شريكند: «وَ اعْلَمُواْ أَنَّمَا غَنِمْتُم مِّن شيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُول وَ لِذِي الْقُرْبي وَ الْيَتَامَي وَ الْمَسَاكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيل ... و بدانيد كه هر چيزي را به غنيمت گرفتيد، يك پنجم آن براي خدا و پيامبر و براي خويشاوندان [او] و يتيمان و بينوايان و در راهماندگان است...» (انفال/41)
5 ـ آيههايي كه مؤمنان را به ايمان به پيامبر فرا ميخوانند
در قرآن كريم آيههايي وجود دارد كه مؤمنان را به ايمان به خداوند و رسول فرا ميخواند. در بعضي از اين آيات، خداوند و رسول هر دو ذكر شدهاند:
«يَأَيهَُّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ ءَامِنُواْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ الْكِتَابِ الَّذِي نَزَّلَ عَلي رَسُولِهِ وَ الْكِتَابِ الَّذِي أَنزَلَ مِن قَبْل... اي كساني كه ايمان آوردهايد، به خدا و پيامبر او و كتابي كه بر پيامبرش فرو فرستاد، و كتابهايي كه قبلا نازل كرده، بگرويد...» (نساء/136)
هر چند اين آيه نيز براي استدلال بر مطلوب كفايت ميكند، ولي چون ممكن است بر مراتب ايمان قلبي حمل شود، آيهاي را دراين باره ميآوريم كه مؤمنان را به ايمان به رسول فرا ميخواند:
«يَأَيهَُّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ اتَّقُواْ اللَّهَ وَ ءَامِنُواْ بِرَسُولِه يُؤْتِكُمْ كِفْلَينِْ مِن رَّحْمَتِه ... اي كساني كه ايمان آوردهايد! از خدا پروا داريد و به پيامبر او بگرويد تا از رحمت خويش شما را دو بهره عطا كند...» (حديد/28)
در اين آيه، مؤمنان به ايمان به رسول دعوت شدهاند و با توجه به اينكه آنان قبلا به خداوند، رسول او و كتاب ايمان آوردهاند، در اين آيه، نكتهاي نهفته است. علامه طباطبايي در اين باره ميفرمايد: «مقصود از ايمان به رسول، اطاعت كامل از او در آنچه دستور ميدهد و آنچه باز ميدارد، ميباشد؛ چه حكمي از احكام شرع باشد يا از جهت ولايت امور امت، دستوري از او صادر شده باشد.»
آنگاه كه اين آيه شريفه را به ضميمهي آيات قبل كه هدف از بعثت انبيا را اقامهي قسط معرفي ميكنند در نظر بگيريم و به نتيجهي ايمان به رسولـ كه نوري از سوي خداوند است كه به واسطه آن، مردم در دنيا حركت ميكنند ـ توجه كنيم، اين مساله آشكارتر ميشود كه خداوند اطاعت كامل از پيامبرش را خواسته و او را حاكم بر امور مردم قرار داده است.
منابع:
1- قرآن کریم
2ـ فرهنگ روبرت Le petit Robert پاريس: انتشارات روبرت، 1992 ص. 1688
3ـ تفسير الميزان، ج4، ص39; التبيان، ج3، ص236; تفسير المنار، ج5، ص180.
آسان داک: www.Asandoc.com