ادبیات نظری تحقیق جایگاه صبر و سکوت در ادبیات فارسی (docx) 21 صفحه
دسته بندی : تحقیق
نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحات: 21 صفحه
قسمتی از متن Word (.docx) :
خلاصه ای از کار:
- جایگاه صبر و سکوت در ادبیات فارسی
- منزلت و فواید صبر و سکوت در ادب فارسی
صبر و سكوت به عنوان دو فضيلت برجسته در تكامل اخلاق و رفتار انسانها در ادبيات منظوم و منثور فارسي جايگاه والايي دارد. ادبيات منظوم فارسي سرشار از نكات دل انگيز و زيبايي در خصوص اين دو مضمون است و شاعران فارسي زبان در ادوار مختلف مضامين بكر و پسنديدهاي در اين باره خلق كردهاند. به يقين ميتوان گفت كه در آثار همة شاعران از دوران گذشته تا كنون پيرامون اين دو محور نكته پردازيهاي زيبايي انجام گرفته است و همة آنان اين دو فضيلت را ستودهاند. پرداختن به صورت خاص به اين مبحث در ادبيات فارسي، خود پژوهشي واحد و مستقل را ميطلبد. لذا در اين بررسي به جايگاه صبر و سكوت در آثار برجستهترين شاعران فارسي زبان به عنوان پيش درآمدي براي ورود به موضوع خاص اين تحقيق ميپردازيم. عطار صبر و خاموشي را تنها را رسيدن به قلّة معرفت و حقيقت ميداند. او تفكّر و تأمل در خويشتن را طريق دريافت گوهر معني و رسيدن به هدف نهايي توصيف ميكند:
« گر سر کار میطلبی صبر کن خموش تا صبر و خامشیت رساند به منتها»
(عطار،1380: 702)
.......................
«ای دل چو شراب معرفت کـردی نوش لب بر هـــم نه سِرِّ الاهــــی مفــروش
در هر سخنی چو چشمهٔ کوه مجـــوش دریا گــــردی گر بنشینی خــاموش»
(عطار1381: 86)
رستگاری تو در چهار چیز است: کم خوردن و بی خوابی و تنهایی و خاموشی»، «اگر سخن گوی آفت سخن...........
..................
مرد بايد که گويندة خاموش بود و خاموش گويا، که آن حضرت ورای گفت و خاموشی است. نخست چشمة زبان بايد که بسته شود تا چشمة دل بگشايد هزار زبان، مريد صادق را از خاموشی پيران فايده بيش از گفت و گوی بود
«مـــرد عشــقی خـــموش باش و خراب مرد عقلی فضول باش و به هــوش»
(عطار،1380: 481)
عطار در ديوان اشعار خود اين اعتقاد را اظهار میدارد كه، خاموشی خود بهترين توصيفگر حالات درونی..........
.............
طاهره خوشحال مينويسد:« عارفان به دو سبب خاموشی میگزينند. يکی آن که سخن را به نا اهلان نگويند و ديگر آن که سکوت، راهی است برای کشف حقيقت. و آن گاه که عارفان به کشف حقيقت نائل میآيند و از خودبينی و هوای نفس فارغ و رها میگردند قيل و قال و گفتار بيهوده در آنان تا حدّ ممکن كاهش میيابد.» (همان:210)
.....................
...........
«خمــوش باش که تا وحیهای حق شنوی که صد هزار حیاتست وحی گویا را»
(مولوی، 1362: 291)
ديدگاه مولانا اتخاذ موضع سکوت و عدم تعجيل درگفتار و پرسيدن سؤال میتواند در مواردی سبب حفظ
.........................
« بلبل خوش نغمه ام، با گل سخن باشد مرا سرمة خاموشی از زاغ و زغن باشد مرا»
(همان:87)
به راستی چه آثار و ثمراتی برای سکوت و خاموشی مترتب است که صائب اين گونه به طرفداری و حمايت از.........
...............
«بغیر شهد خمــــوشی کدام شیرینی است که از حــلاوت آن، لب به یکدیگر چسبد»
(همان:139)
صائب از «دارالأمان خاموشی» ياد میکند که هيچ گوشة عالم امن تر از آن نمیباشد. خاموشی، باب حريم.........
...........
از نظر فردوسي، صبر محصول خرد و انديشه است . او صبر را داروي افعال و اعمال بدي كه ريشه در جهل و ناداني د ارد توصيف ميكند و معتقد است بزرگان به نيروي صبر و انديشه ميتوانند بربحرانها و ناسازگاريهاي روزگار فايق گردند:
..............
.................
حافظ ميفرمايد، اگر چه ممكن است دستيابي به كام دل و آرزوها زمان دراز و رنج بسيار را در پي داشته
....................
فهرست منابع
قرآن كريم، (1384). با ترجمه و شرح واژگان ابوفضل ابولفضل بهرام پور، ناشر: آواي قرآن
نهج البلاغه، صبحي صالح. (1387). ناشر: آواي قرآن
آزادمهر، ش. (1385). تاریخ انبیاء، یا قصص قرآن از آدم تا خاتم، ناشر: باربد
................
........................
- جایگاه صبر و سکوت در ادبیات فارسی
- منزلت و فواید صبر و سکوت در ادب فارسی
صبر و سكوت به عنوان دو فضيلت برجسته در تكامل اخلاق و رفتار انسانها در ادبيات منظوم و منثور فارسي جايگاه والايي دارد. ادبيات منظوم فارسي سرشار از نكات دل انگيز و زيبايي در خصوص اين دو مضمون است و شاعران فارسي زبان در ادوار مختلف مضامين بكر و پسنديدهاي در اين باره خلق كردهاند. به يقين ميتوان گفت كه در آثار همة شاعران از دوران گذشته تا كنون پيرامون اين دو محور نكته پردازيهاي زيبايي انجام گرفته است و همة آنان اين دو فضيلت را ستودهاند. پرداختن به صورت خاص به اين مبحث در ادبيات فارسي، خود پژوهشي واحد و مستقل را ميطلبد. لذا در اين بررسي به جايگاه صبر و سكوت در آثار برجستهترين شاعران فارسي زبان به عنوان پيش درآمدي براي ورود به موضوع خاص اين تحقيق ميپردازيم. عطار صبر و خاموشي را تنها را رسيدن به قلّة معرفت و حقيقت ميداند. او تفكّر و تأمل در خويشتن را طريق دريافت گوهر معني و رسيدن به هدف نهايي توصيف ميكند:
« گر سر کار میطلبی صبر کن خموش تا صبر و خامشیت رساند به منتها»
(عطار،1380: 702)
او غور و فرورفتن در خويشتن در تنهايي و سكوت به منزلة رهايي وصول به كّل حقيقت تفسير ميكند و ميگويد:
« همچو غوّاصان دم انر سينـــه كش گر چه دريا همـــدمي مي بايدت»
(همان: 14)
عطار، خاموشی و صبر را بهترین راه و روش براي نيل حقيت معرفی میکند. او معتقد است خاموشی و سکوت بهترین شراب معنوی برای روح و جان آدمی میباشد، و آن را نقد جاودانی میخواند، او در مجموعه آثارخود خاموشی را پیشة عاقلان میشناسد. او خاموشی را «طریق اهل راه»، «چراغ جان جان»، «نظام ملک»، «طریق صالحان جهان پر صدا»، علمالیقین»، «سلمان راه»، «بهشت با نعیم»، «کلید جنت»، «عامل فراغت از جهان»، «عامل خلاصی از بدان» معرفی میکند و چنین میگوید که فرد صابر خاموشی وِرد و سخن اوست و او هرگز با ناهلان سخن نخواهد گفت و لذا باید به صابران اقتدا کرد و طریق خاموشی برگزید تا آن که هدایت شد و دین و دنیای آدمی نیکو گردد و در بین فاجران نیست و نابود نشود.
«ای بــــــرادر گر تو هستی حق طلب جــــــــــز بفرمان خدا مگشـای لب
گر خبر داری زحـــــــــــی لایمـوت بر دهـــــــــان خود بنه مهر سـکوت
ای پسر پنـــد و نصیحت گــــوش کن گــــــر نجاتی بایدت خامــــوش کن
هـــــــــــــر کرا گفتار بسیارش بود دل درون سینه بیمـارش بــــــــود
عاقـــــــلان را پیشــه خـاموشی بود پیشـهٔ جـــــــاهل فراموشـی بـــــود
خامشی از کـــذب و غــیبت واجبست آب هســت آن کو بگــفتن راغبــسـت
ای بـــــــــرادر جز ثنای حـق مگـو قــول حــق را از بـــــرای دق مـــگو
هــــــــر که در بند عبارت مــیشـود هرچـــه دارد جمـله غارت مــــیشود
دل ز پـــــــر گفتن بمیرد در بــــدن ارچه گفتـــارش بـــــــود آنـدر عدن
وانکه سعی انـــدر فــصاحت مــیکند چــهره دل را جـــــــراحت میکــنـد
رو زبان را در دهـــــان محـــبوس دار وز خـــلایق خویـــش را مأيوس دار»
(عطار، 1383: 104)
عطار نیشابوری خاموشی و سکوت را همراه با آرام و هیبت نام میبرد، و اعتقاد خود را در مورد سکوت اینگونه ابراز میدارد: «ساکن سرای سکوت شدم... و مرا از تجرید و توحید زبانی داد». دقت درکل مجموعة ارزشمند تذکره الأولیاء مبیّن آن است که عطار در موارد بسیار زیادی در سراسر این کتاب تربیتی راجع به سکوت و خاموشی، به نقل از عرفا، سخن گفته است که نقل مستقیم عبارات زیبای او بدون هیچ گونه دخل و تصرف، آن همه زیبایی بیان وی را محفوظتر خواهد داشت: «هر که را خاموشی نه از سر فکرت است، آن شهوت و غفلت است»، «صادق آن بود که زبان او به صواب و به حق ناطق بود»، «روشنتر از خاموشی چراغی ندیدم و سخنی به از بیسخنی نشنیدم» «عبارت ده جزو است... یک جزو خاموشی»، «معرفت به خاموشی نزدیکتر است که به سخن گفتن»، «چون سخن گویی یاد دار که خدای ـ عز و جل ـ میشنود آنچه گویی و چون خاموش باشی یاد دار که خدای ـ تعالی ـ میداند :
«ای دل چو شراب معرفت کـردی نوش لب بر هـــم نه سِرِّ الاهــــی مفــروش
در هر سخنی چو چشمهٔ کوه مجـــوش دریا گــــردی گر بنشینی خــاموش»
(عطار1381: 86)
رستگاری تو در چهار چیز است: کم خوردن و بی خوابی و تنهایی و خاموشی»، «اگر سخن گوی آفت سخن بداند هرچند تواند خاموش باشد، اگر چه به عمر نوح بود. و خاموش اگر راحت خاموشی بیابد، از خدای تعالی در خواهد تا دو چندان عمر نوح دهدش، تا سخن نگوید»، «از آن که دل من هنوز بستة دنیا و جاه است، سخن من فایدهای ندهد و در دل ها اثر نکند... و سخن، آن کس را مسلّم بود که به خاموشی او دین باطل شود و چون بگوید خلل برخیزد»، «[علامت محبت] آن که عبادت او اندک بود و تفکر او دائم و خلوت او بسیار و خاموشی او پیوسته»، «اصل ما در این طریقت خاموشی است»، «اوّل نشان حکمت خاموشی است و سخن گفتن به قدر حاجت»، «خاموشی عارف نافعتر است و کلام او خوش تر و قلّت حساب التماس کردم در خاموشی یافتم»، «حکما که حکمت یافتند به خاموشی یافتند و تفکر»، «عافیت را طلب کردم در تنهایی یافتم و سلامت در خاموشی»، «عاقل آن است که سخن بر قدر حاجت گوید و هرچه افزون است دست از آن بردارد.»
«چنین نقلست در تـــــوراة کان کس که او غیبت کـــند، آنگاه از آن پـس
ازان توبه کند، آخـــــر کســـی اوست که در صحن بهشتش ره دهد دوست
اگر تیغ زبانش چـــــــــون زبـــــانه شود چون رمحِ خطّی راست خــــانه
نشـــان راســـــتی دل بــــــــوَد آن که دل را اوّلین منزل بــــــــوَد آن
درین مــجلس بــــــزرگان جــهان را چو خاموشی شــرابی نیست جان را»
(همان: 183)
به همین ترتیب عطار نیشابوری را اعتقاد بر آن است که اهل معنی پیوسته خاموشند مگر آن که سخنی معنوی بر قلب و باطن آنان تجلی یابد و سپس آن حرف دل بر زبانشان جاری شود.
« چو مردان خوی کــن دایم سه طاعت خموشــــي و صـــبوری و قناعت»
(همان: 219)
اما نکتة مهم بر طبق نظر عطار آ ن است که هدف و نیت از کلام سکوت بزرگان عالم، خدا است و مطرح ساختن خدا و نه مطرح ساختن خود. بنابراین عطار بر این نکته تأکید می ورزد: «اگر تو را چیزی عجیب آید از سخن گفتن، خاموش باش و چون از خاموشی عجب آید، سخن گوی:
«مرد عشقی خموش باش و خراب مرد عقلی فضول باش و به هوش» (همان: 163)
عاقل آن است که سخن بر قدر حاجت گويد و هر چه افزون است دست از آن بدارد. هر که را خاموشی نيست، او فضول است و اگر چه ساکن است :
«سوسن چو زبانداشت فروشدبه خموشي در ســینة او گوهر اســـرار نهادند»
(عطار، 1380: 608)
مرد بايد که گويندة خاموش بود و خاموش گويا، که آن حضرت ورای گفت و خاموشی است. نخست چشمة زبان بايد که بسته شود تا چشمة دل بگشايد هزار زبان، مريد صادق را از خاموشی پيران فايده بيش از گفت و گوی بود
«مـــرد عشــقی خـــموش باش و خراب مرد عقلی فضول باش و به هــوش»
(عطار،1380: 481)
عطار در ديوان اشعار خود اين اعتقاد را اظهار میدارد كه، خاموشی خود بهترين توصيفگر حالات درونی عاشق حقيقی است و لذا بيهوده نيست که عطار خاموشی را رسم دلشدگان معرفی مینمايد و حتی آن را در «جوهرالذّات» عامل ديدن جمال يار و سپس عشق به او و لذا عامل واصل شدن در اسرار الهی و رسيدن در وحدت کل و يقين میداند که در پرتو آن آدمی به دريايی آرام و ساکت ـ فارغ و رها از غوغاهای چشمههای کوچک و ناآرام ـ مبدّل میگردد. بنابراين بجا و شايسته است که عطار در «الهی نامه» خاموشی را شراب جان و در مجموعه آثار خود، خامشی را پيشة عاقلان معرفی مینمايد
«نیست ممکن آنـک یــابد یـک زمــان جــز خــمــوشــی گــوهری تـیــغ زفـــآن
گرچه سوسن ده زفان بیـش آمـدســت عــاشق خــامــوشــی خــویـش آمدســت»
(عطار 1381: 153)
صبر و شكيبايي در آثار عطار نيشابوري مانند سكوت از اهميت بالايي برخوردار است .عطار صبر را كليد گنج كامراني مي داند و ميگويد:
« تا به کام خویش فردا کامرانی باشدت روزکی چندی چو مردان صبرکن در رنج و غم»
(عطار،1380: 447)
عطار صبر را در كنار عشق راه دستيابي به سر منزل مقصود ميداند و آن را از خصلتهاي يك پژوهندة اگاه ميداند:
«طالـبــان را صبــر میبــایــد بــسی طــالــب صــابر نــه افــتــد هــر کــســی»
(همان: 641)
دست يابي به مقصد و نيل به حقيقت از نظر عطار مستلزم داشتن سه ويژگي است. نخست داشتن آرامش و اعتماد به نفس، دوم داشتن صبر و سوم خاموشي. اين سه خصلت در كنار هم و در وجود يك انسان از او فردي كامل ميسازند:
«اگر خواهی که در پیش افتی از خویش ســه کــارت مــیبـــبـایــد کــــرد نـاچــار
یکـــــــــی آرام و دیگــــر صبر کردن سیــم دایــــم زبــــان بــستــن ز گــفـتــار
اگر دستت دهد این هـــــــر سه حالت عــلــم بــر هــر دو عالــم زن چــو عــطـار»
(همان: 314)
عطار صبر و خاموشي را در كنار هم راهي بيخطر و مطمئن براي رسيدن به سر منزل و مقصود ميداند. راهي كه روندهاش به طور حتم به هدف ميرسد:
« تـــــــــرا خاموشی و صبريست راهی نــخــواهــی یــافــت بــه زین دست گاهی»
(عطار،1383: 219)
خداوند هر دلي را كه مشعل صبر در آن افروخته گردد، دوست دارد و بر آن دل به گفتة عطار شادي و نشاط ميبارد و گرد اندوه به خود نخواهد ديد:
« ولی هـــر دل که از حق باشــدش صبر همــه شـــــــادی بـر و بارد بــه یـک ابــر»
(همان: 105)
دقت در اشعار مولوی مبین آن است که وی در اکثر موارد بهترین پاسخ ممکن برای جاهلان را «سکوت» معرفی کرده است:
پس جــواب او ســکوت است و سـکون هست با ابـلـه سخـن گـفـتن جـنـون
(مولوی، 1362: 317)
ور نبـاشـد اهــل ایـــن ذکـر و قـنـوت پس جواب الاحمق ای سلطان سکــوت
(همان:117)
گفــت او را نــیـســت الا درد لــــوت پس جــواب احـمق اولـیتــر ســـکــوت
پس خـمــوشی بـه دهـد او را ثــبـوت پـس جــواب احــمـقــان آمـد سـکــوت
(مولوی، 1362: 471)
مولوی دقیقاً در دیوان شمس نیز به همین نکته تأکید میورزد:
تو نه آن شکر جوابی که جواب من نیابی مگر احمقم گرفتی که سکوت شد جوابم
(مولوی، 1379: 319)
وی در فیه ما فیه مضمون فوق را بدین صورت مورد تأیید قرار میدهد که: «تَرکُ الجَوابِ جَواب وَ جَوابُ الأَحمَقِ سُکُوتٌ» (مولوی، 1379: 176)
مولوی در دیوان شمس برای سکوت، اسرار و رموز خاصی قائل است و از دیگران میخواهد که در پی کشف اسرار چنان سکوت با معنایی باشند. اما در کنار چنان سکوتی، وی از قلب و دل خویش در پرتو تجلّی خدا سخن میگوید. لذا بیهوده نیست که از دیدگاه مولانا خاموشی و سکوت بجا و معنیدار اهل معرفت خود می تواند گویای بالاترین پندها باشد.
مولوی در کنار توجه به مطالب فوق در مورد سکوت و خاموشی در دیوان شمس به این نکتة بسیار مهم اشاره میکند آن جا که شایسته است خاموشي گزيد بايد سكوت كرد، و آن جا که گفتار زیبندهتر است، سخن گفتن و نطق را بر میگزیند. مولوی بر این اعتقاد است که تمامی ذرات عالم وجود، تمامی کائنات، ستارگان آسمان، سنگریزههای بیابان و برگهای درختان، در عین خاموشی ظاهری خود، هزاران هزار زبان دارند و آدمیان را به سوی این حقیقت فرا میخوانند که به سکوت و خاموشی ظاهر آنها ننگرند و بدانند آن ذرات، شنوا، بینا و گویا و هوشمندند و فقط نامحرمان جهانند که آنان را خاموش و بیصدا مییابند و لذا اگر محرم اسرار آنها گردید میتوان هزاران سخن پر مفهوم را از تک تک آنها شنید و هزاران آیت و نشانه که سوق دهندة آدمی بسوی حقیقت هستی است در آنها دید.
«ایــن درخــتاننـد هــمــچون خاکیان دســتهــا بر کــرده ســوی آســمـــانبـــا زبــان ســبـــز و بــا دســت دراز از ضــمـــیــر خـاک مــیگــویـنــد رازجــمـلــه ذرات زمــیـــن و آسـمــان بــا تـــو میگــویـــنـد روزان و شــبـانما ســمیــعیـم و بـصیـریـم و هشـیـم بــا شمـا نــامـحـرمـان مــا خامشـیــم»
(مولوی، 1362: 584)
مولانا در مثنوی معنوی صبر و خاموشی را عامل جذب کنندة رحمت الهی و معنوی میخواند که آنان که طالب کسب نشانة معنويند بايستی در پی چنان سکوت و خاموشی باشند. لذا مولانا خاموشی را بيانگر اوج سرمستی میيابد و آن را عامل فخر آدميان بر میشمارد و از انسانها میخواهد که خود را به خاموشی به عنوان يکی از اصول زندگی عادت دهند. بيهوده نيست که مولانا در ديوان شمس سکوت را عامل نجات آدميان معرفی مینمايد.
طاهره خوشحال مينويسد:« مولانا در ديوان شمس از «تکلّم قلب» ياد میکند، گويی آن که هستی و کائنات با سکوت خود از عظمت پروردگار سخن میگويد و قلب آدمی به واسطة خدا صدها زبان گويا پيدا مینمايد و از او سخن میراند. همچنين مولوی هوش و عقل انسان را «ناطق راز» آدمی معرفی میکند گويا که در چنين مقامی که عارف سالک موضع سکوت را برمیگزيند عقل وی رازهای پنهان هستی را در میيابد و به زبان حال آن عقل گويای تمامی آن رازها برای صاحبان چنان عقلی و ساير افراد واجد عقل و بصيرت میگردد. بدين لحاظ مولانا در ديوان شمس خاموشی را بهترين مبيّن اسرار میداند.» (خوشحال، 1374: 201)
«خمــوش باش که تا وحیهای حق شنوی که صد هزار حیاتست وحی گویا را»
(مولوی، 1362: 291)
ديدگاه مولانا اتخاذ موضع سکوت و عدم تعجيل درگفتار و پرسيدن سؤال میتواند در مواردی سبب حفظ متانت افزونتر فرد و کشف نهايی حقيقت گردد. هر کس میخواهد به دريای حقيقت درآيد بايد سوار بر کشتی خاموشی شود. عارفان وارسته و بیادعا علی رغم زبان خاموش خود با شخصيت گويای خود هزاران سخن با اهل فهم و بينش دارند اگر چه بیخردان از آن دريافت سخن نمیکنند.
طاهره خوشحال مينويسد:« عارفان به دو سبب خاموشی میگزينند. يکی آن که سخن را به نا اهلان نگويند و ديگر آن که سکوت، راهی است برای کشف حقيقت. و آن گاه که عارفان به کشف حقيقت نائل میآيند و از خودبينی و هوای نفس فارغ و رها میگردند قيل و قال و گفتار بيهوده در آنان تا حدّ ممکن كاهش میيابد.» (همان:210)
مولانا سکوت را جذب کنندة رحمت الهی و آموزش حکمت و سخن میداند. از ديدگاه مولانا بايست از خودنمايی احتراز نمود و در جمع تا آن جا که لازم است موضع سکوت و خاموشی اتخاذ نمود، همچنين بهترين پاسخ نابخردان سکوت است. از ديدگاه مولانا، سخن، تلف کنندة عمر آدمی است مگر سخنی که از دريای کمال بر آيد و اين البته کمياب است. سخن، حجاب حقيقت است و سخنان پوچ از هيچ گونه ثباتی برخوردار نمیباشند. شهود حق مستلزم خروج از حجاب الفاظ است و حقيقت در ورای الفاظ وجود دارد و زبان در بيان مشهودات قلبی نارسا میباشد و عارف از دام الفاظ رهيده است. غایت اصلی خاموشی در مقام اول آن است که سکوتِ زبانی به سکوتِ روانی بیانجامد، یعنی تلاطمها و آشوبهای روحی آرام پذیرد تا انسان در سایه آرامش و طمأنینهای که بر روانش حاکم میشود نغمههای چنگ الهی را به گوش جان بشنود:
«خموش باش و ز سوی ضمیر ناطق بـاش کــه نفــس نــاطق کلی بگویــدت افــلا»
(مولوی، 1362: 371)
در كنار سكوت آگاهانه ، مولوي صبر خردمندانه را شراب دل مينامد. او هم چنان كه حيات و هستي گُل را به بارش باران وابسته ميداند، حيات دل را در گرو صبر تفسير ميكند و ميگويد:
«شرب گل از ابر بود شرب دل از صبر بود ابـــــــــر حریـف گیاه صبرحریف صــبا»
(همان:56)
مولوي دست يابي به مراد و مقصود را در گرو صبر ميداند. كسي را كه صبر نيست راه به مقصود نيست. راه وصول و نيل به مقصود صبر است:
«ای دل روشن ضمیر بـر همه دلها امیر صبرگزیدی و یافت جان تو جمله مـــراد»
(همان:231)
صبر، چون باران حكمت است كه بر دل دانشمند ميبارد و هستي او را كه همان جان آگاه او است آب ياري ميكند. مولوي در اين باره ميگويد:
«صبر چو ابریست خوش حکمت بارد از او زانک چنین ماه صبر بود که قرآن رسید»
(همان:217)
مولوي اگر چه صبر كردن را تلخ و دشوار ميداند؛ ولي نتيجهاي كه به بار ميآورد شيرين و گوارا است. انسان صابر عاقبتي نيك و خوب خواهد داشت. مولوي بر اين نكته تأكيد ميورزد كه صبر سخت و طاقت فرسا ميباشد؛ ولي در عاقبت چيزي كه نصيب آدم ميكند راحتي و آرامش است:
«تلخی صبراگــــــــــر گلوگــــیر است عــاقـبــت خـوشــگــوار خـواهـد بــود»
(همان: 329)
مولوي در مقام و عظمت صبر پا را از اين هم فراتر مينهد و همة كاينات و هستي را فريادگر عظمت صبر ميبيند كه كه فرياد كشان صبر را كليد در گنج رهايي و خوشبختي ميدانند:
«سرسبز و خوش هر ترهای نعره زنان هر ذرهای کالصبر مفتاح الفرج و الشکر مفتاح الرضا»
(همان: 98)
داود لطفالله، در كتاب سكوت و سخن شاهكارهاي موضوعي شعر فارسي: مينويسد:«هيچ کدام از شعرای فارسی زبان در ديوان خود به اندازة صائب تبريزی از سکوت و خاموشی ياد نکردهاند. دقت در کلية اشعار صائب در ديوان شعر وی مبيّن آن است که او نه تنها در لابلای اشعار خود، در زمينههای گوناگون از سکوت و خاموشی سخن گفته است بلکه در برخی موارد، کلّ يک مجموعة شعر رابه توصيف منزلت خاموشی و آثار مترتب بر آن اختصاص داده است. صائب تبريزی در موارد متعدّد در ديوان اشعار خود بسيار بر اين نکته تأکيد می ورزد که سکوت و خاموشی هرگز برخاسته از آن نيست که وی حرفی برای گفتن ندارد بلکه دقيقاً برعکس آن، علی رغم داشتن دنيايی از سخنان نغز و نافذ و دلنشين گاهی از اوقات شرايط ايجاب می کند که آدمی مُهر سکوت بر لب زند و خاموشی اختيار کند. به عبارت ديگر سکوت و خاموشی در چنين مواقعی از بی علمی و يا کم علمی نيست، بلکه نشأت گرفته از کثرت علم و دانايی است:
«نيست از كوته زباني بر لبم مّهر ســكوت تيغها پوشيده در زير سپر باشد مرا
(صائب، 1366: 54)
الفاظ و عباراتی نظير «لب گويا» يعنی دهانی که می تواند گويندة فصيح صدها گفتة زيبا باشد، و يا «تيغ های پوشيده در زير سپر» که نافذ بودن کلمات ناگفته ـ امّا موجود ـ صائب را میرساند، مبيّن نکتهای است که در فوق به آن اشاره شد. نکتة ديگر آن که در شعر فوق نيز صائب، خاموشی و سکوت را به «سپری» تشبيه کرده است که آدمی را از بدیها محفوظ میدارد، ديگر آن که سخن گفتن در موقعيت غيرمناسب را موجب پريشان خاطری و نگرانی خود معرفی نموده است. صائب معتقد است، با آنان که سخن شناسند و صلاحيت گفتگو را دارند میتوان و بلکه بايد سخن گفت اما خاموشی در مقابل کسانی معنا پيدا می کند که از اين مفاهيم و معانی دورند:
« بلبل خوش نغمه ام، با گل سخن باشد مرا سرمة خاموشی از زاغ و زغن باشد مرا»
(همان:87)
به راستی چه آثار و ثمراتی برای سکوت و خاموشی مترتب است که صائب اين گونه به طرفداری و حمايت از آن میپردازد. وی اعتقاد دارد که سکوت موجب میگردد با صبر و استقامت در ساعاتی از اوقات زندگی که سخن گفتن ضرورت ندارد عبارات و سخنانی در آدمی با تفکر و تأمل شکل گيرند و سپس در مواقع مقتضی گوهرگونه از دهان گوهر افشانی که مقطعی از زمان را صدف گونه با سکوت خود صبرنموده بيرون آيندو لعل وار موجب نورانيت و تحوّل جمعی از انسانها گردند:
«هر که صائب چون صدف بر لب زند مُهر سکوت از دهانش گوهر سيراب می آيد برون»
(همان:266)
توجه به اشعار صائب تبريزی در ديوان شعر وی گويای نکتههای چندی است که در اين جا به برخی از آنها اشاره میشود. صائب دهان کسانی را که از سخن بيهوده لب فرو میبندد و طريق خاموشی برمیگزينند به بهشتِ دربسته تشبيه میکند.
وی همچنين غنچة دربسته ای را مثال میآورد که در بستانسرای عالم در کمال خاموشی ـ اما در واقع با صد زبان ـ از آدميان میخواهد که از کلام بيجا دم فروبندند. همان گونه که لعل و گوهر در آغوش صدف از سفتن ايمن است،
«گرچه من چون غنچه دارم مُهر خاموشی به لب نکهت گل می کند تفسير، فرياد مر ا»
(همان:34)
« تــــــراوش میکند راز نهان از مُهر خاموشی که شبنم نيست از پرواز مانع نکهت گل را»
(همان :87)
« تراوش می کند خونين دلی از مُهر خاموشی که آهوی ختن را بوی مشک از ناف می آید»
( همان :159)
اگر کلام و زبان نيز در آغوش دهان ماند و بيهوده به کار گرفته نشود از هر بلايی محفوظ خواهد ماند و به همين ترتيب بهترين حافظ و محرم اسرار آدمی، خاموشی او خواهد بود. چراغ عاشقان، روشن از خاموشی اهل دل است و لذا صائب پروانه وار اظهار شيفتگی میکند که از روشنايی چنين چراغی بسوزد:
«پاس صحبت داشتن آسایش از من برده بود زیر دامان خموشي رفتم، آسودم چو شمع»
(همان:99)
آن گاه که زبان آدمی از هر ادعا و سخن بيهودهای بسته گردد و بر اين موضوع صبر کند و در آن زمان و يا بعد از آن، زبان وی، چون خود صائب گويای معانی و مفاهيم ناب خواهد گرديد همچنان که خاموشی حضرت مريم (س)، کلام حقّ عيسی(ع) را به دنبال خود داشت. آدميان میتوانند به وسيلة سکوت و خاموشی روح و شخصيت خود را عجين با شناخت و معرفت سازند و آن گاه کلامشان نيز قرين با چنين معرفتی گردد.
« گر گوش هوش باشد، در پردهٔ خموشی صد داستان شکایت، تقریر میتوان کرد»
(همان:162)
صائب خاموشی و سکوت محبوب و جانان را موجب افزايش ملاحت وی میداند. وی تيغ زبان خاموشی را از هر زبانی برندهتر معرفی مینمايد و اظهار میدارد که بهترين روش برای بستن دهان بيهوده گويان آن است که مستمع، خاموشی گزيند و اين خاموشی ناشی از عجز او در گفتار نيست زيرا او اعتقاد دارد که شأنش بالاتر از آن است که چون کوه صدايی را بشنود و همان را در خود منعکس سازد زيرا اگر او هم سخن جاهلان را جاهلانه پاسخ گويد و يا بيهوده با آنان سخن راند عملی مشابه همان انعکاس صدا در کوه را انجام داده است. از ديدگاه صائب بهترين انتقام از هرزه گويان، خاموشی در مقابل سخن بی جای آنان میباشد.
« امید من به خاموشی، یکی ده گشت تا دیدم که سامان میدهد دست از اشارت، کار لالان را»
(همان:42)
«تا ز خــــامـوشی زبــان بی زبانان يافــــتم روی در ديوار کردم، همــزبانی شد مــــــرا»
(همان:221)
چنين خاموشی و سکوتی سخن چينان را نيز خاموش خواهد ساخت. لذا سخن بد آنان بر آدمی مؤثر نخواهد افتاد همان گونه که غنچة لب بسته از چيده شدن توسط دست گلچين معاف و مصون است.
گرچه دارد مُهر خامــوشی به لب از مردمــک چشم مــست او بود در گـــفتگو بی اختيــار
(همان :93)
صائب آه سحرگاهی خود را عَلَم نصرت خود، و مُهر خاموشی خود را چتر شاهنشاهی خود میخواند. خاموشی، حجت ناطق واصل شدگان معنويت و حقيقت و کسانی که به کمال هنر رسيدهاند میباشد و شاهد ناطق کسانی است که کمال و تعالی میطلبند. لب فروبستن و خاموشی بالاترين سپر آدمی از بلاها و حوادث است همان طور که ماهی لب بسته انديشهای از قلّاب صياد و ماهيگير ندارد. قدر چنين خاموشی را کسانی میدانند که به واسطة هر سخن بيهوده زخمهای فراوان خورده باشند. هيچ اطاعت و عبادتی نيست مگر آن که در پرتو سکوت و خاموشی معنای حقيقی خود را باز میيابد و لذا آنان که در اين بزم ترک گفتار میکنند خواهند توانست کردار خويش را صحيح و درست سازند.
صائب، مُهر خاموشی خود را ساغر سرشار خود و جام جهان بين خود و گل بیخار خارستان زندگی معرفی مینمايد. صائب خاموشی را ترجمان دل صاحبنظران، مُهر گنجينة روشن گُهران، سرمة ديدة بالغ نظران، آينة کامل نظران، صيقل سينة روشن گُهران میخواند که سبب آرامش دل هاست.
« دیوانهٔ خموش به عاقــــــــل برابرست دریای آرمیده بـــــــــه ساحل برابرست»
(همان: 86)
«کثرت و تفرقه در عالـــــــم گـــفتار بود که جهانی همه یک تن شود از خاموشي»
(همان:273)
«بغیر شهد خمــــوشی کدام شیرینی است که از حــلاوت آن، لب به یکدیگر چسبد»
(همان:139)
صائب از «دارالأمان خاموشی» ياد میکند که هيچ گوشة عالم امن تر از آن نمیباشد. خاموشی، باب حريم عشق عالم سوز است، چنان که سپند تا وقتی که صدا دارد از آتش دور میگردد و چون خاموش ماند بر آتش میماند. صائب شأن خاموشی را به مراتب والاتر از گفتار میداند و لذا میگويد هرگز نبايد در هر موجی چون خار و خس زبان بازی کرد. وی خاموشی و سکوت را دليل صافی و خلوص عشق میداند همان طور که تا وقتی که در روغن نمک باشد با غوغا و سر و صدا میسوزد و خاموشی را در هم میشکند.
« میکند از مُهر خاموشی تراوش راز عشق مشک را در نافه ممکن نيست پنهان داشتن»
(همان: 267)
صائب معتقد است رتبه و درجة سخنان هر انسانی را میتوان از ميزان خاموشی وی دريافت چنان که جوهر هر آينهای از پشت وی هويدا و آشکار میگردد. همچنين او دو لب انسان خاموش را به دو لب تيغ دو دم تشبيه میکند که هرگز نبايد دهن خويش را با گفتار بيهوده زخم نمايد. نه تنها برای آنان که کلامی متين و استوار دارند بلکه حتی خاموشی مهد آرام پريشان سخنان است و تمامی شادیها و نشاطها در خاموشی است چنانکه غنچه نيز هرگز از بستن لب تنگدل نمیگردد.
« مُهر خـــاموشی نگردد پردة اسرار عشق بوی گـل را مانع از پرواز شبنم کــی شود؟»
(همان:117)
صائب ترکيب «شهد خاموشی» را به کار میگيرد که به کام هر کس چشانده شود هرگز نخواهد توانست با گفتار بيهوده لب از حلاوت آن باز دارد و به راستی شيرينی آن متمايز با شيرينی سخن است. به همين ترتيب وی از «بهشت خاموشی» ياد میکند که در واقع حرف زدن بيجا عامل ترک چنان بهشتی است و لذا صائب «سد يأجوج سخن» و «کمال شأن انسان» را در خاموشی میداند.
«بغیر شهد خموشی کدام شــیرینی است که از حــلاوت آن، لب به یکدیگر چــسبد»
(همان:139)
صائب خاموشی را «مغز گفتار» می خواند و لذا آن را بیصدا میداند و بر اين اساس از انسانها میخواهد که چون طبلی تهی نباشند که از محتوا و مغز عاری و از صدا پر باشند. از آن جا که بيهوده گويان جهان بدون تفکّر و تأمل لب به سخن میگشايند لذا از ديدگاه صائب روزی دائمی آنان ندامت و افسوس خواهد بود. گفت و گوی غير سودمند آدمی را سبک و سطحی جلوه میدهد حال آن که وقار و متانت آدمی در پرتو سکوت و خاموشی است. صائب معتقد است که نيازی نمیباشد آدميان بخواهند به واسطة گفتار، خود را نيک يا بد سازند زيرا در پرتو خاموشی بدون نياز به هيچ گفتاری می توان قطعاً از نيکان عالم گرديد. صائب خاموشی خود را نه از بی دردی ـ بلکه از شدت درد ـ میداند و لذا میتوان گفت که حرف نزدن در بعضی موارد نه به واسطة نداشتن حرفی برای گفتن، بلکة به واسطة داشتن حرفهای بسيار فراوان میباشد. از ديدگاه صائب بايد بجا سخن گفت و يا خاموش ماند و از نتايج سوء گفتار بيهوده در امان ماند. از ديدگاه صائب، آنان که به لب مُهر خاموشی زنند قطعاً به دل گويا گردند. بهشتِ دربسته را تماماً در پرتو دهان بسته و خاموش که از سخنهای بيهوده اجتناب میوزرند به آدمی میبخشند و روشنی شمع دل آدمی در وقت خاموشی است.
«زبان هر چند شمع کشته را خاموش میباشد به خاموشی عجب تيغ زبانی هست عاشق را»
(همان: 65)
صائب آب حيات صبر را ماية بقاي خويش ميداند و با داشتن چنين آب حياتي مانند حضرت خضر خود را به سرچشمه آب حيات بينياز ميداند:
« مدارم عقیق صبر به زیر زبان خویش مـــانند خـــضر، تشنة آب بــقا نیـــــم»
(همان: 176)
عبد الرحمن جامي، در مثنوي هفت اورنگ ضمن اشاره و ايهامي كه شعرش به گياه صبر، كه بسيار تلخ است ولي از نظر طبي داراي خواص مفيدي ميباشدكرده ونتيجة صبر را بسيار شيرين و خوب توصيف ميكند او ميگويد:
صبر اگرچـــند که زهــــر آییــن است عــاقبت همـــــچو شــکر شـــیرین است
مکــــن از تلخـــی آن زهــــر خروش کاخــــر کار شــــــود چشمۀ نــــــوش»
(جامي، 1386: ۴۹۸)
انوري ابيوردي نيز صبر را چارة بسياري از مشكلات مي داند . او نيز پايان صبر را شادي و گشايش در امور توصيف مي كند و مي گويد:
« گــفتم او را که صبرکن که به صبــر هــــر غـــــمی را که هـــست پایانیست»
(انوري،1376: 546)
او صبر را چاره گر فراق و جدايي ها مي داند و و معتقد است ، انسان صبور سرانجام مزد رنج و محنت خود را كه شربت گواراي وصل است دريافت خواهد كرد:
صبرکن ایتنکه آنبیداد هجران بگذرد راحت تن چون که بگذشت آفت جان بگذرد
(همان: 310)
انوري معتقد است همان طور كه شكر باعث افزايش و و گشايش در رزق و نعمت است، صبر نيز موجب فتح و پيروزي بر محنت است. آن كس كه بر نعمت سپاسگزاري ميكند باعث تداوم و رونق آن ميشود و فرد صبور نيز در پايان به آسايش و راحتي ميرسد:
«شود زیادت شادی و غـــم شود نقصان چو شکر و صـــبر کنی در میان شادی و غم
ز شکر گردد نعمت بر اهـ«ل نعمت بیش بــــه صبر گردد محنت بر اهل محنت کم»
(همان: 574)
از نظر فردوسي، صبر محصول خرد و انديشه است . او صبر را داروي افعال و اعمال بدي كه ريشه در جهل و ناداني د ارد توصيف ميكند و معتقد است بزرگان به نيروي صبر و انديشه ميتوانند بربحرانها و ناسازگاريهاي روزگار فايق گردند:
« بـــدیها به صــبر از مـــهان بگذرد ســـــر مـــــرد بـــاید که دارد خــــرد»
(فردوسي، 1385، ج 1، 271)
همان اندازه که انسان برای نیل به اهداف و آرمانهای متعالی زندگی نیاز به مقوله صبر دارد، به همان مقدار نیز نیاز به شناختی کامل و البته آگاهانه از ماهیت مقوله صبردارد. صبر به عنوان یکی از ارکان اساسی و مهم در زندگانی انسانها همیشه نقش آفرین و نقش محور بوده یا به بیانی در بنا و استواری زندگی افراد نقشی سازنده و حیاتی را داشته است. اینکه میگوییم صبر و ظفر دوستی دیرینهاند، بدین سان است که بر این مهم همه علما و دانشمندان و ادبا نیز مهر تایید و تصدیق زدهاند.
بزرگترين امتياز حافظ كه در رواج شعرش تاثير داشته است، اميدوار بودن او است. در مشكلات زندگي تلقين ميكند كه بايد راضي به رضاي حق باشيم و در حال رضا اميدوار به آيندهء بهتري باشيم. براي همين حافظ از رحمت حق نوميد نيست و اميدوار آيندهء بهتري است:
«ســـاقی بیا که هاتف غـیبم به مژده گفت با درد صـــبرکن که دوا مـــیفرستمـت»
(حافظ،1387: 78 )
اگر صبری نباشد مسلماً ظفری در کار نیست و بدون ظفر نیز صبر بیمعنا و مفهوم است لذا آن چه حاصل میآید، شاید گفت این دو با این که دوستی دیرینهاند، در همه ابعاد نیز مکمل همدیگر نیز هستند.
« صبر و ظفــــر هر دو دوستان قديمـــند بـــــــــــر اثر صبــر نوبـــت ظفر آيد»
(حافظ،1387: 99)
حافظ معتقد است، سر انجام صبر به يقين فتح و ظفر، شيريني و وصال است. صبور به يقين پاداش صبر و تحمل محنت خود را دريافت ميكند هم چنان كه او به چنين پاداشي رسيد:
«اين همه شهـــد و شكر كز سخنم ميريزد اجر صـبري است كز آن شاخ نباتم دادند»
(حافظ،1387: 83 )
خیلی از فراز و فرودهای زندگی با مقوله صبر انجام رسیده است، یعنی انسان در جهت فتح قله فراز همیشه از این مهم بهره گرفته و در فرود زندگی نیز باز پشتوانه اش صبر بوده است.
گرت چو نوح نبی صبرهست در غم طوفان بلا بگــــردد و کام هـــــزارساله برآید»
(حافظ،1387: 82)
حافظ ميفرمايد، اگر چه ممكن است دستيابي به كام دل و آرزوها زمان دراز و رنج بسيار را در پي داشته باشد امّا هم چنانكه حضرت يعقوب پس از مررارتهاي فراوان سر انجام چشمش به ديدار يوسف روشن شد، همة صابران چنين نيز نتيجة مباركي را خواهند گرفت:
« این که پیرانه سرم صحبت یوسف بنواخت اجر صبریست که در کلـــبه احزان کردم»
(حافظ،1387: 161)
«صبـــر کن حافظ به سخـــتی روز و شب عاقبت روزی ــــبیابی کـــــــــــام را»
(حافظ،1387: 43 )
فهرست منابع
قرآن كريم، (1384). با ترجمه و شرح واژگان ابوفضل ابولفضل بهرام پور، ناشر: آواي قرآن
نهج البلاغه، صبحي صالح. (1387). ناشر: آواي قرآن
آزادمهر، ش. (1385). تاریخ انبیاء، یا قصص قرآن از آدم تا خاتم، ناشر: باربد
ابن اثیر، ع. (1385). تاریخ کامل، سیدمحمدحسین روحانی (مترجم) ناشر: اساطیر
انوري، ا. (1376). ديوان (با مقدمه سعيد نفيسي) نشر: نگاه، تهران
باقیزاده،ر (1385). برگي از دفتر آفتاب، ناشر: میراث ماندگار
پاکروان،غ. (1388). عیون انوارالرضا (ع) ناشر: پژوهشکده باقرالعلوم
بلخي شفيق، ا. (1382). دين باوري، نشر: طور
تبريزی، ص. (1366). ديوان اشعار، به همّت محمّد قهرمان، علمی و فرهنگی، تهران
تمیمیآمدی، م. (1360). غرّرالحکم و دررالکلم، دانشگاه تهران، تهران
جابانی، م. (1363). تربيت در گلستان سعدي، نشر: زمان، تبریز
جامی، ع. (1386). هفت اورنگ، ناشر: مهتاب، اهورا
جزایری، ن. (1388). قصص الانبياء، مترجم: علی اکبر میرزایی : ناشر: زهیر
حافظ، ش. (1387). دیوان حافظ، قاسم غنی (به اهتمام)، محمد قزوینی ناشر: پیمان
حرعاملی، م. (1384). وسائل شيعه و مستدركها ،ناشر: جامعه مدرسین
حسن لي،ك. (1387). پيام اهل دل، انوشه/92)
حسن لي، ک. (1380). فرهنگ سعدي شناسي، نشر: بنياد فارس و سعدي پژوهي
حسینی تهرانی، هـ. (1387). بوستان معرفت، ناشر: مرکز فرهنگی انتشاراتی منیر
حیدری نراقی، ع (1383). صبر كيمياي سعادت، ناشر: مهدی نراقی
خوارزمی، م. (1388). مقل الحسين خوارزمي ج ا و 2) ناشر: انوار الهدی
خوشحال، ط. (1384). بازتاب مفهومي صبر دزر ادبيات فارسي، نشر: دانشگاه اصفهان
دانشپژوه، م. (1388). مروري بر زندي و آثار مصلحالدين سعدي شيرازي، تمشك
- دشتي، ع. (1388). درقلمرو سعدي: امير كبير
دهخدا،ع. (1387). ،لغت نامه، ناشر: موسسه انتشارات دانشگاه تهران: چاپ دوم
راغب اصفهانی، ح. (1388). ترجمه فارسي مفردات راغب، ناشر: نوید اسلام
رشیدپور، م. (1386). مباني اخلاق اسلامي، ناشر: انجمن اولیاء و مربیان
ری شهری، م. (1386). ميزان الحكمه ،ناشر: دارالحدیث
زرين كوب، ع. (1386). حديث خوش سعدي، اساطير، تهران
اصفهانی، ن. (1384). مقام صبر، ناشر: دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران
سبحاني، ج. (1387). سيماي فرزانگان، انديشه قم
سعدی، م. (1384). کلیات سعدی، مصحح، محمد فروغی، نشر: شقایق
سیدارتز، د. (1389). جادوي فكر بزرگ (مترجم ) ژنا بخت آور ناشر: فیروزه
شهیدی، ج. (1386). تاريخ تحليلي اسلام تا امويان، ناشر: مرکز نشر دانشگاهی
- شیخ الاسلامی، ح. (1385). غررالحكم (ترجمه فارسي) ناشر: انصاریان
صالحی، ن. (1388). گنجينة حكمت، ناشر: ارغوان دانش
صلاحي، ع، (1372). گفتار طرب انگيز، ناشر: باران
صفا، ذ. (1342). ، تاريخ ادبيات در ايران، بنياد فرهنگ ايران، تهران
طوسی، م. (1387). اخلاق ناصري، به اهتمام سیدعبدالهادی قضایی ناشر: هزاد
عابدزاده، ا. (1385). صبر در كلام وحي، ناشر : داود کراری ، قم
عابدی،م. (1388). گوهرهاي پر اكنده ناشر: سروش
عزیزی، ع. (1382). سيماي اخلاق در آثا ر حسنزاده عاملي، ناشر: صلاه
عطّار نيشابوری، ف. (1381). تذکره الأولياء، چاپ چهارم، تهران: صفی عليشاه
عطار، م. (1383). اسرار نامه و پند نامه، مقدمه (فرشید اقبال) ناشر: اندیشه
غزالی، م. (1387). مختصر احياء العلوم، ناشر: انتشارات کردستان،
فردوسي، ا. (1385). شاهنامه، ج3 ، طلايه، تهران
فروغي، م. (1374). گلستان، اميركبير، تهران
فریده حسین، ث. (1388). مبانی دینی و روانشناختی صبر، ناشر: تندیس
فيضالاسلام، ع. (1388). ترجمه و شرح نهجالبلاغه، نشر فقيه، قم
قرائتی، م. (1388). سیمای صابران، نشر: طوبی، قم
قرائتی، م. (1385). فرهنگ اسلامی، ناشر: سازمان نهضت سوادآموزی
قرشی بنابی، ع. (1388). قاموس قرآن، ناشر: دارالکتب الاسلامیه
كلانتري، ا. (1383). پاداش صبر، اسوه، تهران
كمالي سروستاني، ک. (1385). سعدي شناسي، (دفتردوازدهم)، مركز سعدي شناسي، شيراز
کلینی، م. (1387). اصول كافي ( ترجمه) ، مترجم: سیدمهدی آیتاللهی ناشر: جهان آرا
گلی زواره، غ. (1388). سلوکی ملکوتی، ناشر: الذاکرین
لطفالله، د. (1387). سکوت و سخن: شاهکارهای موضوعی شعر فارسی ناشر: مدرسه
مجلسی، م. (1386). بحارالانوار، ناشر: اسلامیه
مختاري، ر. (1388). سيماي فرزانگان، بوستان قم
مشيري، م. (1382). سرو قامت دوست، آگاهان، تهران
موحد، ض. (1374). سعدي، نشر: مرواريد، تهران
موسوی اصفهانی، ج. (1388). فروغ حكمت در نهجالبلاغه، ناشر: حوزه علمیه قم
مولوی، ج. (1383). مثنوی معنوی، تهران، پژوهش، هفتم
مولوی، ج. (1379). ديوان شمس، چاپ چهاردهم، جاويدان، تهران
مولوی، ج. (1379). گزيدة فيه ما فيه ، چاپ هفتم،: علمی و فرهنگی، تهران
مولوی، ج. (1362). مثنوی معنوی، به اهتمام رينولد نيکلسون، چاپ نهم، امير کبير تهران
هاشمي، ح. (1387). زندگينامهي سعدي، نشر: آينده، تهران