Loading...

ادبیات نظری تحقیق ساختار خانواده و قدرت زنان در خانواده، توزیع قدرت در خانواده

ادبیات نظری تحقیق ساختار خانواده و قدرت زنان در خانواده، توزیع قدرت در خانواده (docx) 53 صفحه


دسته بندی : تحقیق

نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )

تعداد صفحات: 53 صفحه

قسمتی از متن Word (.docx) :

توزيع و موازنه قدرت در خانواده پرسش اين است كه كدام عامل يا عوامل در فضاي اجتماعي خانواده، موجب گذشت زنان در زندگي خانوادگي و تبعيت وی از همسر مي‌شود. به تعبير ديگر چه عواملي موجب اقتدار بيشتر مردان، در قياس با زنان، در محيط خانواده شده‌ است؛ به سخن ديگر، منشا پدرسالاري در سطح خانواده كدام است؟ در پاسخ به اين پرسش‌ها، نظريات متعددي ارائه شده ‌است اما به طور كلي مي‌توان آن‌ها را در سه دسته زير، طبقه بندي كرد: الف- نظريه‌هاي زيست‌شناختي نظريه‌هاي زيست‌شناختي عمدتا بر دخالت سازوكارهاي فيزيولوژيكي از جمله هورمون‌ها در سلطه‌گرایي مردان و سلطه پذيري زنان، تاكيد مي‌كنند. هورمون‌هاي مردانه، به ويژه تستوسترون، تمايل به سلطه را در ديگران تحت تاثير قرار مي‌دهند. مردان نسبت به زنان از سطوح بالاتر تستوسترون برخوردارند، از اين رو، به گونه‌اي سلطه جويانه رفتار مي‌كنند. هم چنين بعضي شواهد حاكي است آن دسته از مردان كه از سطح بالاتري از تستوسترون، در پلاسماي خون برخوردارند، تمايل دارند كه مشاغل سلطه جويانه و كنترل‌كننده را به عهده بگيرند (رضابخش، 1384: 18). برتري مردان بر زنان از اين ديدگاه، قدرت بدني مردان را نيز شامل مي‌شود. چون اندازه نيرومند بوده ‌است كه بتواند زن را به فرمان‌برداري از خود وادار كند، طبيعي است كه سهم عمده‌اي از قدرت را براي خود حفظ كرده‌است. هم چنين تفاوت‌هاي جنسي و تشريح‌شناسي، به ويژه بر واقعيات مربوط به زايمان، عادت ماهانه و شيردهي به‌عنوان عوامل موثر بر ناتواني زنان نسبت به مردان، تاكيدشده‌است(همان). فمینيست‌هاي راديكال با تكيه بر تحقيقات انجام شده دهه 1970، اظهار نظر كرده‌اند كه نيروي بدني مردان در كنترل زنان، نقشي بسيار با اهميت دارد و ضمن بيان شيوه‌هاي خشن مردان براي سلطه‌يابي بر زنان، خشونت طبيعي مردان را به عنوان عامل تعيين‌كننده در مرد‌سالاري و ستمديدگي زنان، معرفي كرده اند(همان). ب- سلطه جوئي و اقتدارطلبي مردان اين گونه به نظر مي‌رسد كه نقش‌هاي جنسي سنتي براي مردان كه هم رهبر خانواده و هم رهبر جامعه هستند، به تدريج در حال كم رنگ شدن است اقتدار مردان در ابعاد روان شناختي از يك سو، با ويژگي‌هاي خاص مردان مانند: بالاتر بودن قدرت بدني، مهارت ذهني و جسمي، حس هيجان طلبي و ماجراجویي، سلطه طلبي، انگيزش پيشرفت و... و از سويي ديگر، با الزامات موقعيت‌هاي اجتماعي و فرهنگي، كمابيش توجيه پذير است. ج- نظريه‌هاي جامعه شناسي در تبيين سلطه مردان، مجموعه‌اي از نظريه‌هاي جامعه‌شناختي وجود دارند. بعضي بر عوامل اقتصادي و فرهنگي تاكيد كرده‌اند و برخي بر عوامل زيستي يا رواني تاكيد ورزيده‌اند. برخي از مهمترين نظريه‌ها به شرح زير است: فردريش انگلس در كتاب منشاء خانواده، مالكيت خصوصى و دولت به طرح ديدگاهى درباره منشاء تاريخى خانواده پرداخت كه مبناى بسيارى از نظريه‌هاى ماركسيستى و سوسياليستي بعدي قرار گرفته ‌است.به اعتقاد وى، در خانوار اشتراكى آغاز تاريخ بشر كه زوج‌هاى متعدد و فرزندان آنان را در برمي‌گرفت،‌ اداره امور خانه بر عهده زنان بود، ولي به دليل آنكه كار زنان براى بقاي قبيله جنبه حياتي داشت و صنعت عمومي و ضروري تلقي مي‌شد، زنان از پايگاه اجتماعي بالايى برخوردار بودند. اما اهلي‌سازي حيوانات و توسعه گله‌داري به پيدايش منبع ثروت جديدي براى اجتماع بشري منجر شد و چون كنترل حيوانات قبيله در دست مردان بود، سبب انباشت ثروت در دست مردان شد و قدرت نسبي آنان در مقايسه با زنان افزايش يافت. در مقابل، ارزش كار و توليد زنان به كاستي گراييد و پايگاه اجتماعي آنان تنزل يافت در نتيجه، با پيدايش خانواده پدرسالار و به ويژه در شكل تك همسري، اداره امور خانه خصلت عمومي و اجتماعي خود را از دست داد و به صورت يك خدمت خصوصى درآمد. زن اولين خدمتكار خانگي شده و از شركت در توليد اجتماعي، بيرون رانده شد. درونمايه اصلي نظريه انگلس، يعني اين فرض كه سلطه مردان در كنترل و مالكيت ثروت و ابزار توليد ريشه دارد، از سوى محققان بعدي مفروض گرفته شده و تاييد شده است. پژوهشگران معاصر اظهار مي‌دارند كه در جوامع كشاورزي، قدرت زنان كمتر بوده ‌است؛ زيرا در اين جوامع، نظام وراثت زمين را از پدر به فرزند پسر منتقل مي‌كند و در نتيجه، زنان نوعا مالك زمين نبوده‌اند. همچنين، دراين جوامع زن به هنگام ازدواج، خانه خود را ترك و در اقامتگاه خانواده شوهر زندگي مي‌كرد. ‌يافته‌هاى مردم‌شناسي نيز از آن حكايت دارد كه با افزايش مشاركت اقتصادي زنان، به ويژه در شرايطي كه مردان به فعاليت‌هاى زنان وابسته باشند، قدرت آنان افزايش می‌یابد و حتي گاهى با قدرت مردان برابري مي‌كند؛ مثلا گفته مي‌شود كه در برخي قبايل آفريقايى كه زنان بين60 تا 80 درصد از خوراك قبيله را تامين مي‌كردند، قدرت تصميم‌گيري آنان درباره امور قبيله در حد قدرت مردان بوده ‌است. بر پايه مطالعه جديد ميان فرهنگي نيز كه در 111جامعه معاصر صورت گرفته‌است، هرچه مشاركت زنان در نيروى كار بيشتر باشد، امكان اينكه مردان بر آن‌ها اعمال قدرت كنند، كمتر خواهد بود (رضابخش،1384: 20). بلومبرگ نیز یکی دیگر از نظریه‌پردازانی است مبتنی بر دانش تجربی وسیعی در مورد انواع جوامع و رابطه زنان و مردان که بر درجه کنترل زنان بر وسایل تولید و توزیع مازاد اقتصادی توجه دارد و معتقد است که قشربندی جنسیتی نهایتا از طریق درجه کنترل زنان بر وسایل تولید و به وسیله مالکیت مازاد تولیدی – ارزش اضافی- تعیین می‌شود چنین کنترلی توسط زنان به آن‌ها قدرت اقتصادی، نفوذ سیاسی و نهایتا وجهه اجتماعی می‌دهد. به نظر بلومبرگ نابرابری جنسیتی در سطوح گوناگون آشیان ساخته‌است: روابط مرد و زن ریشه در خانوارها دارد؛ خانوارها مبتنی بر جماعات محلی هستند، جماعات بر ساختارهای طبقاتی قرار دارند و بالاخره ساختارهای طبقاتی در کشورها سکنی گزیده‌اند. کنترل مردان در سطوح مختلف باعث کاهش قدرت زنان در جوامع شده‌است(ترنر،1998: 232-234). زیمل نیز مفهومی از سلطه ارائه می‌دهد. به زعم وی ظالمانه‌ترین سلطه، شکلی از کنش متقابل است؛ من اراده‌ی خود را به شما تحمیل می‌‌کنم تا شما آنچه را می‌خواهم به من بدهید. اقتدار من ممکن است برآمده از موقعیت سازمانی من باشد یا ممکن است از قدرت متقاعدکننده‌ی کنش یا ایده‌های من بروز کند. این با وجهه‌ی متفاوت است که صرفا از قدرت شخصیت من ناشی می‌شود، نه از طریق هم‌ذات پنداری شخصیت من با هر ویژگی عینی مانند دانش یا مقام. زیمل، سه نوع سلطه را تشخیص می‌دهد، الف: سلطه به وسیله‌ی فرد، ممکن است به وسیله‌ی گروه مورد پذیرش یا مخالفت قرار گیرد. این نوع سلطه، ممکن است اثر هم سطح ‌کننده داشته ‌باشد یا ممکن است سلسله مراتبی باشد. زیمل بر این باور است که این شکل  ابتدایی سلطه است.ب: سلطه به وسیله‌ی جمع، حقوق افراد در گروه مسلط ضرورتا به آن‌هایی که زیردست هستند، تعمیم نمی‌شود. زیمل اظهار می‌دارد که، بریتانیا در سرتاسر تاریخ‌اش با معیارهای بالایی از عدالت نسبت به افراد و سطوح بالایی از بی‌عدالتی نسبت به گروه‌ها توصیف شده ‌است. او همچنین، به بررسی شکل‌های متفاوتی از سلطه‌ی گروهی می‌پردازد. مثلا این که، آیا گروه‌های سلطه‌گر مخالف یکدیگرند یا نظم سلسله مراتبی دارند. پ: سرانجام، سلطه به وسیله‌ی اصل یا قانون وجود دارد. این نوع سلطه به تفصیل با سلطه‌ی فردی و با موقعیت‌های متفاوت، که در آن‌ها یکی از این دو نوع ممکن است برای فرد زیردست مرجح باشد، مقایسه شده ‌است و به‌این نتیجه‌ی جالب رسیده‌ است که در تحلیل نهایی این که کدام مرجح است، به تصمیمات غایی و احساسات غیرقابل بحث در باب ارزش‌های جامعه‌شناختی بستگی دارد.» (کرایب،274:1382)  - چهره‌شناسی قدرت در بررسی سیر مفهومی "قدرت" در ادبیات سیاسی و جامعه شناختی، سه چهره متمایز از قدرت قابل دست یابی است که به چهره اول، دوم و سوم قدرت مشهور هستند. چهره اول قدرت را چهره‌های مبتنی بر نگرشی کثرتگرا، ناظر بر اعمال قدرت و متمرکز بر رفتار انضمامی و قابل مشاهده تعریف می‌کنند. به اعتقاد برخی، نظریه "رابرت دال" در باب قدرت را می‌توان جزئی از چهره اول قدرت دانست. از دیدگاه رابرت دال، قدرت را تنها پس از بررسی دقیق مجموعه‌ای از تصمیمات محسوس و انضمامی می‌توان تحلیل کرد. وی با رویکردی رفتارگرایانه، قدرت را به معنای"کنترل بر رفتارها" تعریف می‌کند؛ به ‌این معنا که "الف" بر "ب" تا جایی قدرت دارد که بتواند "ب " را به کاری وا دارد که در غیر آن صورت انجام نمی‌داد. از سوی دیگر، در دیدگاه کثرت گرایانه از قدرت،"قدرت" و "نفوذ" به جای یکدیگر به کار گرفته شده اند که جای تامل دارد. "قدرت" عنوانی است که می‌توان برای مفاهیم مرتبطی از قبیل اجبار، اقتدار، زور، اغوا و نفوذ به کار گرفت. مترادف دانستن "نفوذ" با "قدرت" به گونه‌ای غفلت از سایر وجوه و ابعاد مرتبط با قدرت است که در نگرش‌های دیگر قدرت جایگاه ویژه‌ای دارند. از دیگر محورهای مورد نظر کثرت گرایان، یکی تاکید بر ستیز و کشمکش مستقیم، یعنی ستیز بالفعل و آشکار است و دیگری تاکید بر مسایل کلیدی جامعه. کثرت‌گرایان از تصمیماتی سخن می‌گویند که به مسایل و حوزه‌های موضوعی کلیدی مربوط است. پیش فرض عمده ‌این است که چنین مسایلی مناقشه بردار بوده و متضمن ستیز بالفعل است. علاوه بر این، آنان فرض می‌کنند که منافع را نیز می‌توان به مثابه اولویت‌های خط مشی درک کرد (باقری،1386: 71-72). در این صورت، ستیز منافع نیز همان ستیز اولویت‌ها خواهد بود. طبعا کثرت گرایان با هر گونه ادعایی مبنی بر اینکه منافع می‌تواند غیرآشکار و مشاهده نشدنی باشد یا مهمتر از همه، با این نظر که مردم ممکن است نسبت به منافع خود دچار اشتباه شوند یا ناآگاه باشند، مخالفت می‌ورزند. در مجموع باید گفت، دیدگاه یک بعدی قدرت، متضمن تمرکز بر رفتار در موقعیت های تصمیم‌گیری نسبت به مسایلی است که پیرامون آن ستیزی قابل مشاهده وجود دارد؛ ستیزی که بیانگر اولویت‌های متفاوت در خط مشی است و از طریق مشارکت سیاسی آشکار می‌شود (باقری: 1386، 72). در چهره دوم قدرت، چهره اول به نقد کشیده می‌شود و آن را به حکم اینکه نگرشی محدود، تقلیل گرا و قاصر از ارائه محکی عینی از عرصه‌های سیاسی مهم و غیرمهم است، مردود اعلام می‌کنند. چراچ و براتز به عنوان نظریه پردازان عمده چهره دوم قدرت، در تلاشند تا تعریفی فراگیرتر و کامل تر از قدرت ارائه دهند. این دو نظریه پرداز در چهره اول قدرت با رابرت دال مشترک بوده، تاکید می‌کنند که قدر مسلم آن است قدرت زمانی اعمال می‌شود که "الف" در تصمیم‌گیری خود بتواند "ب" را تحت تاثیر خود قرار دهد. اما به نظر آن‌ها، قدرت همچنین زمانی اعمال می‌شود که "الف" نیروی خود را صرف ایجاد یا تقویت ارزش‌های سیاسی و اجتماعی و رفتارهای نهادینه شده کند و قلمرو سیاست را محدود به مسائل بی‌ضرر برای خود نماید. به اعتقاد آن‌ها، به میزانی که "الف" در انجام این کار موفق شود، "ب" از طرح هر مسئله‌ای که حل آن برای منافع و اولویت های "الف" زیان آور باشد، منع می‌شود (همان: 73-72). چراچ و براتز از سوی دیگر، قدرت را مورد تمام اشکال کنترل موفقیت آمیز "الف" روی" ب" به کار می گیرند؛ به عبارت دیگر، تمام شکل هایی که تامین کننده موافقت "ب " از سوی "الف" است و در واقع، کل انواع قدرت. ولی از سوی دیگر، تنها یکی از انواع چندگانه قدرت (عمدتا تامین و تضمین موافقت از طریق تهدید و به کار گیری ضمانت های اجرایی) را "قدرت" می‌خوانند (همان: 73). گونه‌شناسی آنان از قدرت شامل اجبار، نفوذ، اقتدار، زور و قدرت نامرئی (مهارت) است. "اجبار" زمانی است که "الف" موافقت "ب" را با تهدید به محرومیت به دست آورد. "نفوذ" وقتی است که "الف" بدون هر گونه تهدید محروم سازی شدید، اعم از ضمنی یا آشکار، موجب تغییر جریان کنش"ب" می‌شود. در موقعیت های متضمن "اقتدار"، "ب" موافقت می‌کند؛ زیرا تشخیص می‌دهد که فرمان "الف" مطابق ارزش هایش، معقول و مشروع است و یا اینکه از طریق فرآیندی معقول و مشروع به دست آمده‌است. در مورد "زور"، "الف" به رغم عدم رضایت "ب" و با سلب انتخاب رضایت یا نارضایتی از او، به اهداف خود نایل می‌آید. "قدرت نامرئی" جنبه‌ای از زور است؛ چون در اینجا رضایت در غیاب آگاهی موافقت کننده از منبع یا ماهیت دقیق تقاضا محقق می‌شود (همان: 74-73). معتقدان به چهره دوم قدرت همانند پیروان چهره اول قدرت، بر ستیز بالفعل و قابل مشاهده اعم از آشکار و غیرآشکار، تاکید دارند. همان گونه که معتقدان چهره اول قدرت بیان می‌دارند، قدرت در تصمیم‌گیری‌ها وقتی نمود پیدا می‌کند که ستیز وجود داشته باشد. معتقدان چهره دوم قدرت نیز همین فرض را برای موقعیت‌های غیر‌تصمیم‌گیری صادق می‌دانند. در فقدان چنین ستیزی، هیچ راه دقیقی برای قضاوت در این باره که آیا فشار یک تصمیم در جهت خنثی‌سازی یا جلوگیری از توجه جدی به تقاضا برای تحول و دگرگونی است، وجود ندارد (همان: 74). استیون لوکس، نظریه پرداز سه بعدی قدرت، معتقد است: چهره اول قدرت مبتنی بر آموزه‌های دو بعدی است و از دست یافتن به مسئله محوری و بنیادین قدرت، یعنی "منافع واقعی" ناتوان است. به اعتقاد لوکس، موانع واقعی صرفا از رهگذر آموزه‌های سه بعدی از قدرت قابل درک است. وی تاکید دارد که منطق اصلی نهفته در اعمال قدرت، تاکید بر این واقعیت است که قدرت یک مفهوم علی بوده و فراتر از سلسله‌ای منظم از رفتارها نمی‌توان آن را درک کرد. به تعبیر دیگر، چهره اول قدرت یک مفهوم لیبرالی از منافع را پیش فرض خود قرار می‌دهد و منافع را معادل خواسته‌ها و ترجیحاتی می‌داند که از راه مشارکت سیاسی تجلی می‌یابد. چهره دوم نیز مفهومی اصلاح طلبانه از منافع را پیش فرض خود قرار داده، منافع را نه تنها شامل تقاضاها و مرجحات، بلکه شامل مقولاتی همچون فصل بندی وضعیت طردشدگان و حذف شدگان در نظام های سیاسی نیز می‌داند. در این میان، سومین چهره قدرت بر بنیان مفهومی رادیکال از منافع استوار شده و از منظر این چهره از قدرت، منافع شامل تقاضاها، مرجحات و امور دیگری است که تحت شرایط ممتاز انتخاب‌ها، یعنی خودمختاری و استقلال انتخاب کننده شکل می‌گیرد (همان: 74-75). دیدگاه سه بعدی قدرت از زاویه نظریه‌پرداز آن، یعنی استیون لوکس، دربرگیرنده نقد کاملی از دیدگاه رفتارگرایانه و بیش از حد روان شناسانه دو دیدگاه قبلی است و امکان بررسی راه‌های گوناگونی را فراهم می‌کند که توسط آن مسائل بالقوه یا از طریق عملکرد نیروهای اجتماعی و رفتارهای نهادی و یا از طریق تصمیمات افراد، خارج از سیاست نگه داشته می‌شود. در این دیدگاه، منظور از "رفتارها" رفتارهای ساختمند شده اجتماعی و الگویافته فرهنگی گروه‌ها و نهادهاست یا رفتارهایی که در واقع، از طریق بی عملی افراد آشکار می‌شود. این امر می‌تواند در غیاب ستیز بالفعل و آشکاری که به طور موفقیت آمیز از آن جلوگیری می‌شود، اتفاق بیفتد. در اینجا با یک "ستیز پنهان" مواجهیم که در تضاد بین منافع کسانی که قدرت را اعمال می‌کنند و منافع بالفعل کسانی که کنار زده شده‌اند، مستتر است. این افراد ممکن است منافع خود را اظهار نکنند و حتی نسبت به آن آگاه نباشند. لوکس معتقد است، تاکید بر ستیز بالفعل و آشکار در واقع، نادیده انگاشتن این نکته اساسی است که موثرترین و بی سروصداترین استفاده از قدرت، جلوگیری از ظهور چنین ستیزی است. به تعبیر لوکس، آیا این حد بالای قدرت و موذیانه‌ترین نحوه اعمال آن نیست که با شکل دادن به درک، شناخت و ترجیحات مردم، در حد امکان، مانع نارضایتی مردم شده‌ایم، به گونه‌ای که پذیرای نقش خود در نظم موجود شوند؛ حال یا به‌این دلیل که بدیلی برای آن نمی‌شناسند و نمی‌توانند تصور کنند، یا به‌این دلیل که آن را به مثابه مقدرات الهی، مفید و ارزشمند می‌دانند؟ (همان: 76-75). جامعه‌شناسان آمریکایی سه "الگو" از قدرت را که به نظر ناممکن می‌آید، پیشنهاد کرده‌اند: الف) الگوی علیتی: برخی از این جامعه‌شناسان (سایمون) پیشنهاد می‌کردند تا جمله "الف بر ب قدرت دارد" جای خود را به جمله "رفتار الف علت رفتار ب است" بدهد. اما در این صورت چگونه می‌توان مثلا تهدید به اعمال مجازات را بیان کرد؟ یا سلسله مراتب را چگونه می‌توان مدنظر قرار داد؟ قدرت صرفا "علت اجتماعی" نیست (استیرن،1381: 79). ب) الگوی مبادله‌گرا: پیتر بلا مبادله را هم چون فعالیتی ارادی تعریف می‌کند که به وسیله آن شخص دیگری را مجاب می‌کند تا در عوض پاداشی که دریافت می‌کند به خواسته‌هایش پاسخ دهد، و قدرت از مبادله‌ای بدون مراعات قرینه زاده می‌شود: شخص دارای منابع بیشتری است پس قادر است به دیگران "پاداش" دهد و از آنان آن چه را مایل است به دست آورد. دیگر زور ملزم کننده هویدا نمی‌شود: همه چیز ناشی از اراده صحنه‌گردانان است (همان: 79). اما طرح بلاو به هیچ وجه به منشا نابرابر بودن منابع نمی‌پردازد. ج) الگوی "نظام‌مند": به زعم تالکوت پاسونز، کل جامعه یک نظام به حساب می‌آید، یعنی مجموعه‌ای منسجم و فاقد تضاد. این نظام به خرده نظام‌هایی تقسیم شده ‌است که هر یک دارای نقش ویژه‌اند، هم چون دنیای اقتصادی (با نقش سازگار کردن)، جهان سیاسی(که نقش آن تحقق اهداف سیاسی است)، نظام هنجاری یا فرمایشی (که نقش آن ادغام کردن است)، مدار ارزش‌ها (که باید الگوی اساسی جامعه را حفظ کند). پول (مدار اقتصادی) هم ارز خودرا در مدار سیاسی (قدرت) و هنجاری (نفوذ) می‌یابد. قدرت ابزاری کارکردی است زیرا که به اهداف جمعی تحقق می‌بخشد، اهدافی که توسط مجموعه نظام تدوین شده‌است. پس قدرت نیازی ندارد که به خشونت دست یازد، همگان اقتدارش را تکریم می‌کنند. قدرت همواره مشروع است، زیرا به اهداف تحقیق می‌بخشد. این مشروعیت عبارت از حقی است که برای اعمال دارد و برای حفظ و صیانت قدرت کافی است تا کارایی آن نشان داده شود، یعنی قابلیت آن جهت تحقق مستمر اهداف. نمی‌توان این قابلیت را به اثبات رساند مگر با ارائه نشانه‌ها و نمادها؛ قدرت مانند پول دارای ماهیت نمادین است (همان: 80).                                                    - نظریه تفکیک نقش‌ها تئوری دیگری که در این باره مطرح می شود تئوری تفکیک نقش‌هاست. این نظریه بر اساس اصل سازش ناپذیر بودن نقش‌های رهبری و عاطفی است که پارسونز آن دو را از یکدیگر جدا می‌داند. شوهر با داشتن شغل و درآمد یک دسته از وظایف را بر عهده دارد و بر این اساس، نظام جامعه او را رهبر اصلی و وظیفه مادر را حفظ وحدت و انسجام خانواده می‌داند. اگر کارکردها و جهت‌گیری زنان و مردان در خانواده بسیار شبیه هم شود رقابت میان آن‌ها زندگی خانوادگی را مختل خواهد کرد و نقش تعیین‌کننده خانواده از لحاظ استواری اجتماعی ضعیف خواهد شد. این نظریه بین خانواده و نقش‌های اجتماعی ارتباط برقرار می‌سازد، پدر نقش «ابزاری» را ایفا می‌کند و مسئول برقراری تماس با جهان خارج و تامین‌کننده نیاز اقتصادی خانواده است، نقش مادر «بیانگر» است، زیرا اوست که مسئولیت تمام آن چیزهایی را برعهده گرفته که جنبه عاطفی و احساسی دارند براساس تئوري پارسونز، حوزه و قلمروهاي قدرت در خانواده بين زن و شوهر براساس تقسيم كار و تفكيك نقش‌ها متفاوت‌است. فردي(پدر) كه در خانواده نقش ابزاري دارد رهبر و مدير اجرايي است و حوزه قدرتش به اين قلمرو بازمي‌گردد، و فردي(مادر)كه نقش بیانگری و عاطفي را دارا است به نوعي رهبركاريزمايي است و حوزه و قلمرو قدرتش، به درون خانواده باز مي‌گردد. به زعم این دسته از صاحبنظران تفاوتهای جنسیتی و تقسیم جنسیتی کار موجب ثبات و یکپارچگی اجتماعی شده و اعطای فرصت برابر به هر دو جنس با انسجام مثبت خانواده ناسازگار است (مینویی فر،1389: 58). اما ژانت چافتز با بررسی ارتباط میان قشر بندی جنسیتی با تقسیم کار موجود در سطح کلان جامعه معتقد است که از طریق تقسیم کار جنسیتی است که مردان به منابع بیشتری دسترسی پیدا می‌کنند و همین تفاوت در منابع مادی است که موجب می‌شود که مردان قدرت و تسلط بیشتری بر زنانشان داشته باشند. چافتز دو نوع پذیرش در نابرابری‌های جنسیتی را مطرح می‌کند، نوع اول که داوطلبانه است، مربوط به زنان خانه‌دار که فاقد شغل و درآمد هستند، و دیگری پذیرش از نوع اجباری است که زنان شاغل در سازمان‌ها را در برمی‌گیرد و به اشکال مختلف بر آن‌ها تحمیل می‌شود(همان: 235-236). - ديدگاه فمينيست‌ها دیدگاه فمینیسم یکی از دیدگاه‌های مهمی است که در مقابل نظریات کارکردگرایانی همچون پارسونز قرار گرفته‌است اساس نظریه‌ی فمینیست‌ها در نابرابری جنسی بر این اصل استوار است که معتقدند زنان در جامعه در موقعیت نابرابری نسبت به مردان قرار دارند. زنان به نسبت مردان دسترسی کمتری به منابع مالی، پایگاه اجتماعی، قدرت و فرصت برای خویشتن‌یابی در اجتماع دارند و این نابرابری نتیجه‌ی سازماندهی جامعه ‌است، نه این که منشا آن بیولوژیکی یا تفاوت‌های شخصیتی بین زنان و مردان باشد. محور دیدگاه فمینیسم نیز تشخیص نابرابری‌های جنسیتی است. براساس این دیدگاه زنان در موقعیت‌های نابرابری نسبت به مردان قرار دارند اگر چه ممکن است زنان از استعداد و ویژگی‌های خاص برخوردار باشند اما این دلیل تمایز دو جنس نیست و نابرابری‌های موجود از سازمان جامعه سرچشمه می‌گیرد به همین دلیل می‌توان دگرگونی‌های اساسی در موقعیت زنان ایجاد کرد(ریتزر،1374: 473-474). در حوزه‌ی خانواده نیز فمینیست‌ها معتقدند که اساسا خانواده به سوی برابری و تقارن نرفته‌ است و بر این باور هستند که خانواده مکان نابرابری است، جایی که زنان مطیع‌اند و نقش‌هایشان از پیش تعیین شده‌ است آنان براین باورند که دو ساختار بسته از تابعیت و فرمان‌برداری زنان در خانواده وجود دارد(آبوت و والاس، 1383: 300). موقعیت زنان به عنوان همسران و مادران فرآیند جامعه‌پذیری در خانواده این دو ساختار گرایش جنسیت زن و مرد را در خانواده درونی کرده، آن را به فرزندان انتقال می‌دهد و باعث دائمی‌شدن سلطه‌ی مرد و مطیع بودن زن می‌شود. شماري ديگر از انديشمندان فمینيست، به نقش عناصر فرهنگي در تحكيم پايه‌هاي پدرسالاري توجه كرده‌اند. سيمون دوبوار، اسطوره‌هاي ساخته شده توسط مردان را از عوامل برجسته سلطه آنان بر زنان دانسته و حتي تعاليم اديان را در شكل‌گيري اين اسطوره‌ها دخيل می‌داند. به نظر او، قانون گذاران، كشيشان، فيلسوفان، نويسندگان و دانشمندان، مدت‌هاي زيادي است كه تلاش كرده‌اند تا نشان دهند موقعيت پايين‌تر زنان در عالم ملكوت ريشه دارد و در زمين نيز سودمند است. اديان ابداع شده توسط مردان، اين آرزوي سلطه را منعكس مي‌سازد(همان: 305). كيت ميلت، ريشه قدرت مردان را در ايدئولوژي پدرسالارانه جستجو مي‌كند و باور دارد كه آن از راه نهادهايي چون مدارس عالي، كليسا و خانواده، تابعيت زنان را نسبت به مردان توجيه و تقويت مي‌كند و در نتيجه بسياري از زنان، احساس پست بودن و جنس دوم بودن نسبت به مردان را دروني مي‌كنند(همان). توزیع نامساوی قدرت بین زن و شوهر را از محورهای اصلی نابرابری جنسی در خانواده دانسته‌اند. در فضای اجتماعی خانواده، چه کسی صاحب قدرت است و چه کسی اطاعت می‌کند، چه کسی رهبر است و چه کسی پیرو. نفوذ اجتماعی و قدرت، زیربنای اطاعت و پیروی را بر دیگران تعریف می‌کند، هر چند که افراد دیگر در برابر خواست اعمال قدرت، از خود مقاومت نشان دهند(بستان،1383: 74). اين تعريف و برخي تعريف هاي مشابه، بر جنبه‌هاي آشكار قدرت تكيه مي‌كنند و مولفه مهم آن، تصميم‌گيري نهايي در مورد اختلاف است. صاحب نظران اخير، بر جنبه‌هاي پنهان قدرت تاكيد كرده‌اند، جائي كه منافع افراد صاحب قدرت و افراد تحت قدرت، دستخوش تضاد و تعارض مي‌شود. هنگامي كه فرد تحت سلطه، اميال و خواسته‌هاي خود را ابراز مي‌دارد، جنبه پنهان قدرت مي‌شود. هنگامي كه موازنه قدرت در خانواده، به نفع مردان رقم خورده باشد، مفهوم پدرسالاري اهميت ويژه اي مي‌يابد. پدرسالاري مفهومي است كه از سلطه مردان، به ویژه در محيط خانوادگي حكايت دارد. رادكليف براون يكي از نظريه‌پردازان علوم‌اجتماعي، اجزا و عناصري را در شكل‌گيري و تعريف مفهومي پدرسالاري با عناوين زير مشخص كرده‌است: ويژگي‌هاي پدرنسبي، پدرمكاني(مراد عزيمت زن پس از ازدواج به خانه شوهر است)، اختصاص ارث (بيشتر) به افراد مذكر، جانشيني فرزند پسر به جاي پدر، تعلق قدرت به پدر در فضاي اجتماعي خانواده (همان). در نگاه ماكس وبر، پدر سالاري نظامي از قدرت است كه وجه مشترك جوامع سنتي را تشكيل مي‌دهد. در اين جوامع، خانوار بر پايه اقتصادي و خويشاوندي سازماندهي مي‌شود. اقتدار از سوي فردي كه اصل مسلم وراثت او را تعيين كرده‌است، اعمال مي‌شود. پدر، به ارباب در جامعه فئودالي اشاره دارد و مي‌تواند قدرت خود را بر زنان و مردان اعمال كند و به عنوان رئيس خانوار، كنترل كامل فعاليت‌هاي اقتصادي و رفتار اعضاي ديگر را در دست دارد. در معناي اخير، پدرسالاري مختص به روابط بين دو جنس نخواهد بود، بلكه ميراث مناسبات توليدي عصر فئوداليسم است. از اوایل دهه 1970، مفهوم پدرسالاري را به معناي نفوذ و اعمال قدرت مردان بر زنان به كار بردند. از آن پس، امواج گرايش‌هاي برابرطلبي و مساوات‌خواهي و روندهاي دموكراتيك و انسان‌گرايانه، كشورهاي صنعتي را فراگرفت و مدل‌هاي نوين حقوق شهروندي، الگوهاي سنتي توزيع قدرت در خانواده را فروپاشيد. ديگر زن مطيع و منقاد و عضو بلادفاع، در محيط خانواده نبود و حقوق برابر خود را می‌طلبيد. حتي در برابر ناهنجاري‌هاي رفتاري و شخصيتي شوهر،"نمي‌سوخت" و "نمي‌ساخت". زن و شوهر در اين خانواده‌هاي جديد، از قدرت كمابيش يكسان در زمينه‌هاي گوناگون حيات خانوادگي و زناشوئي برخوردار شدند. در تصميم‌گيري‌ها، كنترل بر مصرف درآمدهاي خانواده، مشاركت در منابع زن و شوهر، هر دو، كمابيش سهيم و شريك شدند. دو زوج به منظور تقسيم برابر قدرت، از دو يا سه شيوه زير استفاده مي‌كردند: 1- تقسيم كردن حوزه‌هاي مسئوليت به شيوه‌اي كمابيش برابر؛ 2- مشاركت كمابيش برابر در كليه حوزه‌ها و تصميم‌گيري‌ها؛ 3- تلفيقي از دو شيوه قبل(همان: 75) مهريه همانند چكی بدون تاريخ است كه در ابتداي ازدواج مرد به زن مي‌دهد تا در هر تاريخي كه خواست به اجرا بگذارد. معمولا زن اين چك را زماني به اجرا مي‌گذارد كه مشكلي پيش بيايد. مهريه در ابتداي ازدواج يك سهم اقتصادي است كه مرد به زن مي‌دهد. مبلغ اين سهام گاهي زياد است و گاهي اندك. هرچه قدرت چانه‌زني زن در ابتداي ازدواج بيشتر باشد، مبلغ اين سهام مي‌تواند بيشتر باشد. زماني كه تكليف اموال خانواده روشن نيست و زن نمي‌داند كه چقدر از اين اموال متعلق به او خواهد بود، در حالي كه خود را در به‌دست آوردن آن سهيم مي‌داند، طبيعي است كه از همان ابتدا تلاش كند كه سهم جدي‌تر و بيشتري بگيرد. زنی که بعد از ۲۰سال زندگي مشترك و يا به عبارت ديگر ۲۰ سال شراكت اقتصادي به اراده‌ی مرد از زندگي مشترك خارج مي‌شود و هيچ سهمي از اين شراكت به ‌جز مهريه و مبلغ اجرت‌المثل دريافت نمي‌كند، طبيعي است كه اين زن اگر براي ازدواج خودش هم به فكر نبوده براي ازدواج دخترش به فكر است كه مهريه‌ی بيشتري براي دخترش در نظر بگيرد تا در صورتي كه سرنوشت او همانند سرنوشت خودش شد، سهم عادلانه‌تري را از اين شراكت اقتصادي ببرد. زماني كه براي مالكيت آينده‌ي اموال خانواده كه در يك شراكت اقتصادي به‌دست آمده‌است هيچ تعريف روشني وجود ندارد، طبيعي است كه فردي كه قدرت بيشتري در خانواده دارد، سهم بيشتري را به نام خود كند و ديگري كوتاه بيايد، چون قدرت كمتري دارد. در اين شرايط به احتمال زياد همان طور كه در واقعيت جامعه‌ی ما وجوددارد، خانواده‌ها حتما متوسل به همان ضمانتنامه يا چك بدون تاريخ خواهند شد تا با استفاده از آن بتوانند در آينده اگر لازم شد استيفاي حق اقتصادي و مالي دختر خود را كنند. در اين شرايط طبيعي است كه افراد با حساسيت زياد به مهريه توجه و سعي كنند تا آنجا كه ممكن است ضمانتنامه‌ قوي‌تري را از فرد مقابل دريافت كنند. البته همه بيان مي‌كنند كه مهريه را چه كسي گرفته و چه كسي داده؟ اما در عین حال مي‌دانند كه اين چك بدون تاريخ براي همان زماني است كه به هرحال در هر زندگي مشترك امكان آن هست، اما اميدوارند كه هيچ‌گاه پيش نيايد. مردان از قدرت بيشتري در ازدواج برخوردارند، چون علاوه بر عوامل فرهنگي، وابستگي اقتصادي زن به مرد به‌همراه عوامل ديگر از قبيل وجود فرزندان، ترس از طلاق و از دست دادن حيثيت اجتماعي و غيره موجب شده كه زن گذشت و فداكاري بيشتري داشته و سازگارتر باشد. هرچه وابستگي (مخصوصا اقتصادي) زن به شوهر براي كسب منابع ارزشي يا پاداش‌ها بيشتر باشد، قدرت شوهر بر زن بيشتر خواهد بود و اقتدار مرد بيشتر خواهد بود. اما هر چه اين وابستگي‌ها كمتر شود، رابطه متعادل‌تري بين آنان بوجود مي‌آيد و اين در سايه تحصيلات بالاتر زن، شاغل بودن وي و كسب درآمد ميسر است كه هرچه از جامعه سنتي به سوی جامعه مدرن پيش برويم اين امر بيشتر شايع مي‌شود، چون نقش و موقعيت زن تغيير كرده و زن از آزادي عمل بيشتري برخوردار است و مي‌تواند در تصميم‌گيري‌ها شركت کند، بدین معنا که در كنش متقابل زن و شوهر، زن تصميم‌گيرنده و داراي نقش شده و مي‌تواند بر مرد تاثير بگذارد و از طرف ديگر، مرد مانند سابق تصميم نمي‌گيرد و مقتدر نيست و اين امر به توازن قدرت بين زن و شوهر منتهي مي‌شود (همان:76). البته قدرت در تصميم‌گيري بايد به صورت نسبي در نظر گرفته شود، زنان و شوهران هر يك داراي قدرت هستند اما وقتي يكي قدرت كمتري دارد، ديگري قدرت بيشتري خواهد داشت. اما قدرت بستگي به منابعي مانند شغل، درآمد و تحصيلات دارد كه فرد آن را در كنترل دارد، البته بستگي به وضعيت كلي زن نسبت به مرد، گروه‌هاي مرجع و هنجارهاي زوجين نيز دارد. بنابراين مي‌توان گفت هنگامي كه زن داراي تحصيلات عالي، شغل و درآمد باشد توزيع قدرت شكل متعادل‌تري به خود مي‌گيرد و در سايه اين تعديل قدرت، بسياري از اين مشكلات قابل حل مي‌شود. در نظریه ستیز نابرابری اقتصادی میان زنان و مردان منشا کلی نابرابری جنسیتی است و از آنجایی که مردان دسترسی بیشتری به منابع قدرت دارند، از آن در جهت اعمال فشار و تداوم یک نظام قشربندی مبتنی بر جنسیت استفاده کرده‌اند. راندل کالینز از جمله نظریه‌پردازانی ‌است که خانواده را مانند سایر نهادهای موجود در جامعه، ساختاری متشکل از قدرت و سلطه می‌داند و نابرابری موجود در آن را نیز به عنوان تابعی از سرمایه‌های فرهنگی درنظرمی‌گیرد و تداوم این نابرابری را وابسته به گفتگوها و شعایری می‌داند که فعالیت جنسیتی هر کدام از زوجین را مشخص می‌کند، فعالیت‌هایی که خود تابعی است از ابزار سرکوب و ثروت مادی که در اختیار دارند (ترنر، 1378: 449). نوع دیگری از اعمال قدرت نیز وجود دارد که «قدرت پنهان» نامیده می‌شود و افراد فرودست به دلیل نبود امکان برای ایجاد تغییرات در زندگی دشوارشان، روابط نامتعادل موجود را اجتناب‌ناپذیر در نظرگرفته و با استفاده از واژگانی مانند قسمت و سرنوشت حتی از گله وشکایت نیز خودداری می‌کنند (لوكس، 1375: 150). - تئوري مبادله در دید نظریه‌پردازان مبادله (فایده‌گرا) انسان‌ها موجوداتی هستند که هدف و مقصود دارند. آن‌ها هزینه‌های هر يك از جایگزین‌های گوناگون را برای محقق ‌ساختن اهداف مذکور محاسبه می‌کنند. ما موجوداتی هستیم که تلاش می‌کنیم تا در يك وضعیت، از يك سو منفعتی را جلب کرده و از سوی دیگر، هزینه‌ها را کاهش دهیم... . برای نظریه‌پردازان مبادله، در نهایت همه روابط اجتماعی عبارت‌اند از مبادلاتی که صورت می‌گیرد بین عاملانی که برای گرفتن منافع از يكديگر هزینه‌هایی را متحمل شده و نسبت هزینه و سود را محاسبه می‌کنند (اچ. ترنر، 1378: 55). بر طبق این نظریه نیاز و وابستگی فرد به طرف مقابل سبب کاهش قدرت در وی می‌شود، این ترس از دست دادن رابطه سبب می‌شود که فرد از احساس قدرت کمتری برخوردار باشد. پس وابستگی عاطفی مرد به زن می‌تواند سبب افزایش احساس قدرت در زنان باشد. ناگفته نماند که بر اساس این تئوری، وابستگی مالی زن به مرد نیز عاملی برای کاهش احساس قدرت در زن خواهد بود(مینویی فر، 1389: 61). - نظریه کارکردگرایی طبق نظریه كاركردگرايي، هر فرهنگ، مجموعه‌ی به هم پیوسته، یگانه و نسبتا منسجمی است که باید آن را به عنوان يك کل ملاحظه و تبیین کرد؛ از این‌رو جدا کردن يك عنصر یا ویژگی فرهنگی [همچون مهریه] یا يك نهاد از بستر و زمینه‌ی اصلی آن، مانع از تبیین واقع‌بینانه آن خواهد بود؛ زیرا عناصر و ویژگی‌های فرهنگی در صورتی که خارج از موقعیت و جایگاه ساختاری‌شان در مجموعه مربوط و به‌گونه‌ای مستقل از ارتباط با ساير عناصر فرهنگی ملاحظه شوند، پدیده‌هایی بی‌معنا و غيرقابل تفسیر خواهند بود. نظریه‌پردازان كاركردگرا از خاستگاه پديده‌هاي اجتماعی و نيز پيامدها و كاركردهای آن پدیده بحث می‌كنند. به عبارت دیگر نه فقط به فلسفه وجودی پدیده‌ها، بلكه به نتایج خواسته یا ناخواسته آن‌ها نیز توجه می‌كنند كه نكته بسیار مهمی است. به تعبیر كوزر: «دورکیم میان پیامدهای کارکردی و انگیزش‌های فردی، آشكارا تمایز قائل می‌شود. در تبیین واقعیت اجتماعی، نشان دادن علت آن کافی نيست، بلكه ما باید در بیشتر موارد، کارکرد آن واقعیت را در تثبیت سازمان اجتماعی نیز نشان دهیم.» (کوزر،1378: 2002). با بهره‌گیری از این نظریه می‌توان جایگاه مهریه را در ارتباط با سایر عناصر موجود در نهاد خانواده به عنوان يكي از نیازهای محوری در نظام اجتماعی موجود دریافت؛ اینكه چگونه به وجود آمده و چه كاركردهایی دارد. میشل فوکو قبل از ارایه تعریفی از قدرت به چگونگی اِعمال قدرت و ابزار اِعمال آن توجه دارد، به زعم وی قدرت را نباید درتملک طبقه یا دولت یا فرمانروایی خاص جست‌وجو کرد، بلکه قدرت راهبردی است خاص که در روابط قدرت معنا می‌دهد و در تمام سطوح جامعه جاری و ساری است و هر عنصری هرقدر ناتوان فرض شود خود مولد قدرت است؛ از این رو به جای بررسی سرچشمه‌های قدرت باید به پیامدهای آن توجه کرد. قدرت «توانایی» است و مفهوم «قدرت» به روابط افراد درگیر اشاره می‌کند (منظور از این، بازی برد و باخت کامل نیست بلکه صرفا مجموعه اَعمالی است که اَعمال دیگر را برمی‌انگیزد و از همدیگر ناشی می‌شود) (دریفوس و رابینو، 1379: 355). فوکو معتقد است که چیزی به نام قدرت که فرض می‌شود، به صورتی عمومی و به شکلی متمرکز یا پراکنده وجود داشته ‌باشد، وجود ندارد. قدرت تنها وقتی وجود دارد که در قالب‌ عمل درآید. پس قدرت، ساختار کلی اَعمالی‌است که بر روی اَعمال ممکن دیگر اثر می‌گذارد، قدرت برمی‌انگیزاند، اغوا می‌کند، تسهیل می‌کند، یا دشوار می‌سازد، نهایتا محدودیت ایجاد می‌کند و یا مطلقا منع و نهی می‌کند(همان، 358). برای مطالعه قدرت به نظر فوکو آن‌چه نیاز است، مطالعه‌ای است درباره‌ی قدرت در چهره بیرونی آن، یعنی در نقطه‌ای که در آن قدرت در ارتباط مستقیم و بلاواسطه با چیزی باشد که می‌توانیم موقتا آن را موضوع، هدف و حوزه‌ی کاربرد قدرت بنامیم، یعنی درجایی که قدرت خود را مستقر می‌سازد و اثرات واقعیش را به‌وجود می‌آورد (فوکو،1370: 3330). فوکو از جمله برای این شناخته شد که معتقد بود "قدرت همیشه محلی است" و همچنین برای تاکید او روی این نکته که رابطه‌ی قدرت نباید فقط بعنوان یک نیروی سرکوبگر که از بیرون تحمیل شده، فهمیده شود، بلکه بعنوان امری که در پیش پا افتادهترین و سادهترین عملکردها و روش صحبت کردن و روش تفکر وجود دارد. بوردیو به میدان‌های متفاوت در جامعه اشاره می‌کند و معتقداست این میدان‌ها «صحنه مبارزه» برای مالکیت و بازآفرینی منابعی هستند که مختص آن‌هاست. این منابع - که بوردیو آن‌ها را سرمایه می‌نامد- مقولات وضعی قدرت اجتماعی هستند. این منابع یا سرمایه‌ها بدون نظم و ترتیب و ناموزون در میان مقام‌های گوناگون یک میدان پخش می‌شوند و شالوده مناسبات سلطه و تبعیت و مبارزه علیه سلطه را در درون میدان تشکیل می‌دهد. کسانی که مقام‌های اجتماعی‌را در اشغال‌ دارند، مزیت دسترسی به منابع را در اختیارشان قرار می‌دهد، قادر می‌شوند بر میدان سلطه یابند و پاداش‌هایی را که هر میدان عرضه می‌دارد به دست آورند (لوپز، 1385: 137-139). گروههایی که به بیشترین میزان سرمایه دسترسی دارند، در مفهومی قرار میگیرند که بوردیو آن را «میدان قدرت» می‌نامد. عاملان و کنش‌گران حاضر در هر میدان به سبب دستیابی به قدرت و منزلت و از آنجایی که در موقعیت‌های نابرابری هستند همواره در کشمکش و جدال‌اند و از طریق خصلت و اشکال سرمایه‌ای که در اختیار دارند می‌توانند جایگاه فرادست یا فرودست را در این میدان کسب نمایند. خصلت عبارت است از "ساختارهای ساختاردهنده"، از یک نوع شیوه‌ی بودن که موجب پیدایی اعمالی در تطابق با شرایط خاصی می‌شود. یک شخص با یک نوع خصلت مشخص که در تطابق با فرصت‌های زندگی او قرار دارد، خودش را در آن شرایط مشخص راحت حس می‌کند و خودش را با شرایط بازی تطبیق می‌دهد. سلطه مردانه آن‌چنان در اعمال اجتماعي و ناخودآگاه ما دروني شده که به سختي مي‌توانيم وجود آن را درک کنيم اين سلطه آن قدر با تفکرات ما پيوند يافته که زيرسوال بردن آن بسيار دشوار شده‌است. تحليلي که بورديو در رابطه با قبايل کابيل انجام داده، ابزارهايي را فراهم آورده تا از طريق آن‌ها بتوانيم وجوه پنهان روابط بين جنس مذکر و مونث در جوامع خود را درک کنيم و بدين ترتيب زنجيرهاي آگاهي کاذب و فريبنده اي که ما را در سنت‌هاي خود محصور کرده را پاره کنيم. بورديو سلطه مردانه را به عنوان نخستين نمونه خشونت نمادين- نمونه ملايم، نامريي و خزنده خشونت که از طريق رفتارهاي روزمره ما در زندگي اجتماعي اعمال مي‌شود، بررسي کرده‌است. به منظور درک اين شكل از سلطه بايد به بررسي مکانيسم‌ها و نهادهاي اجتماعي چون خانواده پرداخت که تاريخ را به طبيعت تبديل کرده و قراردادهاي اجتماعي را دروني ساخته اند. بوردیو به منظور نشان دادن جایگاه‌ها و تبادل میان عاملان یا گروه‌های اجتماعی به مقدار و اهمیت نسبی سرمایه در اختیار اشاره می‌کند. بوردیو از چهار نوع سرمایه نام می‌برد: الف) سرمایه اقتصادی یعنی همان در اختیار داشتن ثروت و پول ب) سرمایه فرهنگی یعنی در اختیار داشتن و استفاده کردن از کالاهای فرهنگی و دانش ج) سرمایه اجتماعی یعنی روابط اجتماعی و فردی هر فرد با دیگر افراد د) سرمایه نمادین یعنی در اختیار داشتن شأن، احترام و پرستیژ به عقیده بوردیو افراد برای دستیابی به بهترین موقعیت با یکدیگر به رقابت می‌پردازند؛ به عبارت دیگر، این اشکال سرمایه تعیین کننده قدرت اجتماعی و نابرابری‌های اجتماعی‌اند. به عقیده بوردیو مفهوم طبع یا خلق و خو با جامعه‌پذیری در یک گروه اجتماعی رابطه دارد و بیانگر نحوه‌ی تولید طبایع از سوی ساختارهای اجتماعی و سپس بازتولید این ساختارها در قالب کنش‌های ساختمند است، بنابراین منش صرفا مجموعه‌ای از انگیزه‌های روانی نیست، بلکه محصول جامعه‌پذیری بلندمدت در شرایط اجتماعی خاص و یا موقعیت معین است(ریتزر،1377:721). به زعم بورديو اعمال نمادين همواره متضمن شناختن و به رسميت شناختن است، متضمن اعمال شناختي از سوي كساني كه طرف مقابل آن اعمال نمادين هستند. چنانكه در مورد سلطه مردانه به خوبي مي‌بينيم سلطه نمادين با همدستي عيني (زن) زير سلطه اعمال مي‌شود. اين همدستي در حدودي است كه براي آنكه چنين سلطه‌اي پا بگيرد، فرد زير سلطه بايد نسبت به اعمال فرد مسلط ساختارهاي ادراكي را به كار بندد كه فرد مسلط براي توليد آن اعمال، آن‌ها را به كار مي‌گيرد (بورديو،1381: 252). ماکس وبر قدرت را چنین تعریف می‌کند: قدرت عبارت است از" امکان تحمیل اراده‌‌ی یک فرد بر رفتار دیگران" (گالبرایت،1381: 8 ؛ فروند، 1362: 140). این تعریف، کم و بیش همان برداشتی است که عموما از قدرت می‌شود. به زعم وبر قدرت فرصتی است که در چهارچوب رابطه اجتماعی وجود دارد و به فرد امکان می‌دهد تا قطع نظر از مبنایی که فرصت مذکور بر آن استوار است، اراده‌اش را حتی به رغم مقاومت دیگران بر آن‌ها تحمیل کند. وبر بر این باور است که مفهوم قدرت به لحاظ جامعه‌شناختی، بی‌شکل و نامنظم است؛ هر کیفیت قابل تصوری از فرد و هر ترکیب قابل تصوری از شرایط ممکن است فرد را در وضعیتی قرار دهد که بتواند تسلیم شدن در برابر اراده‌اش را از دیگران طلب کند (وبر، 1367: 139). انواع سلطه در تفکر ماکس وبر یعنی سه‌گانگان معروفی که هریک نمایانگر جامعه‌ای است که در آن شکل یافته عبارت‌اند از: سلطه‌ی فرهمندانه (کاریزمایی) سلطه‌ی سنتی سلطه‌ی قانونی- عقلانی سلطه‌ی کاریزمایی بر پایه‌ی سرسپردگی غیرعادی به قداست یک شخص، یک قهرمان یا به شخصی است که خصائلی نمونه دارد. این نوع از سلطه را وبر نه در چارچوب مفاهیم سلطه‌ی شخصی‌ بلکه در قالب امر غیرعادی در برابر امر عادی توصیف می‌کند. این نوع سلطه، بر سنت و بر قانون موضوعه متکی نیست، بلکه بر قانون وحی شده یا احتمالا بر قانون استنتاج شده اتکا دارد. «این‌ها سنخ آرمانی‌اند و به سنخ بندی کنش مربوطند، به ویژه در مورد اقتدار قانونی- عقلانی و سنتی. همچنین نظم تاریخی ممکنی نیز در مورد آن‌ها وجود دارد (باز این مورد در سلطه‌ی سنتی و قانونی- عقلانی آشکارتر است). در عمل هر سه نوع در هر موقعیتی همزیستی دارند؛ ولی احتمالا یکی از این سه برجسته تر است. گروه‌هایی که برسر قدرت رقابت می‌کنند ، همواره سعی در دگرگونی امکاناتشان دارند، بنابراین در جامعه‌ی مدرن به ویژه بی ثباتی ذاتی در شکل سلطه وجود دارد (کرایب،231:1382 -230). «توجه وبر در وهله‌ی نخست بر اختلافات اساسی معطوف است که میان سلطه‌ی شخصی با سلطه‌ی غیرشخصی و سلطه‌ی سنتی با سلطه‌ی عقلانی وجود دارد .با تحول شکل فرمانروایی فردی به شکل دولت مدرن، این شکل‌های فرمانروایی از میان می‌روند و جایشان را دولت مبتنی بر قانون می‌گیرد، یعنی به مرحله‌ی تحولی رسیده‌ایم که سلطه بر اصول انتزاعی و جهان شمول متکی است و چارچوب تازه‌ای برای تأثیر متقابل عقلانی شدن قانون شکلی و عقلانی شدن قانون ماهوی ارایه می‌دهد.» (تدین،8:1379) «ماكس وبر» به جاي واژه «قابليت»، از كلمه «فرصت» استفاده كرده‌است. به عقيده وي «قدرت عبارت است ازفرصتي كه در چارچوب رابطه اجتماعي به وجود مي‌آيد و به فرد امكان مي دهد تا قطع نظر از مبنايي كه فرصت مذكور بر آن استوار است- اراده اش را حتي به‌رغم مقاومت ديگران، بر آن‌ها تحميل كند. از ديدگاه وبر قدرت، مجال يك فرد يا تعدادي از افراد است براي اعمال اراده خود حتي در برابر مقاومت عناصر ديگري كه در صحنه عمل شركت دارند.» قدرت، نهاد یا ساختار نیست، توانایی نیز نیست تا گروهی دارای آن باشند، بلکه نامی است که به وضعیتی پیچیده و استراتژيك در جامعه‌ای معین داده می‌شود. قدرت به دست آوردنی نیست، ربودنی و تقسیم‌شدنی هم نیست. چیزی نیست که نگه داشته شود یا از دست برود. کارکرد قدرت از نقاطی بی‌شمار، در جریان کش‌و قوس روابطی نابرابر و ناپایدار، آغاز می‌شود. قدرت از پایین سر بر می‌آورد، یعنی اصل در روابط قدرت ومحرک آن، اختلاف همه ‌جانبه و دوگانگی از بالا به پایین است (گالبرایت،1381: 8 و فروند، 1362: 140). به نظر مي‌رسد نظر ماکس وبر درباره‌ی قدرت از لحاظ تاکید بر عنصر نیت یا «اراده» با نظر راسل همسو باشد اما از لحاظ تاکید بر توانمندی تحقق آن و در این نظر که مقاومت، چه بالقوه و چه بالفعل، با ویژگی‌های قدرت مربوط‌است، متفاوت به نظر می‌رسد. دیدگاه‌های وبر و دال هر دو بر مفهوم «اِعمال قدرت بر» متمرکز است. برتراند راسل قدرت را ایجاد آثار و نتایج مورد انتظار تعریف می‌کند. از دید راسل قدرت یک مفهوم کمی است که اگر دو فرد که دارای خواست‌های مشابه باشند، در نظرگرفته شوند، هرگاه یکی از آن‌ها بر همه‌ی خواست آن دیگری دست یابد، به اضافه خواست‌های دیگر، این شخص از دیگری بیشتر قدرت دارد (راسل، 1362: 31 و راسل،1370: 29). راسل قدرت را در بعد سازمانی و فردی می‌بیند. یکی از صورت‌های قدرت‌فردی، قدرت پشت‌صحنه‌است؛ یعنی قدرت درباریان، دسیسه‌گران، مردان (یا زنان) کم‌قدرت که از طریق روش‌های شخصی نفوذ دارند. آن‌ها به طور کلی ترجیح می‌دهند که به جلوی صحنه کشیده ‌نشوند. نفوذ اینان در جایی تا بالاترین حد است که قدرت صوری جنبه‌ی موروثی دارد و در جایی به کم‌ترین حد می‌رسد که قدرت را به پاداش و مهارت نیروی شخصی می‌دهند (همان، 43). از دید کیت دودینگ قدرت داشتن، رسیدن به آن چیزی است که می‌خواهید، نه خواستن آن‌چه که می‌توانید به‌دست آورید. قدرت افراد با توجه به منابعی که در هر وضعیت اجتماعی می‌توانند به میدان آورند، ارزیابی می‌شود. این منابع می‌تواند منابع بیرونی از قبیل پول، حقوق قانونی، اقتدار نهادی و هم منابع درونی مانند قدرت جسمانی، قاطعیت و رغبت باشد (دودینگ، 1380: 87). به زعم وی این‌که بگوییم «کنش‌گر الف قدرت دارد» چندان مفهومی ندارد؛ باید بگوییم کنش‌گر الف قدرت انجام چه کاری را دارد. دودینگ دو مفهوم قدرت را از هم تفکیک می‌کند: «قدرت برای» که متضمن همکاری است و «قدرت بر» که متضمن کشمکش است. به‌زعم دودینگ «قدرت برای» بنیادی‌ترین کاربرد اصطلاح «قدرت» است؛ در واقع «قدرت بر» شامل «قدرت برای» هم می‌شود. «قدرت برای» و «قدرت بر» را می‌توان به ترتیب «قدرت پیامدی» و «قدرت اجتماعی» نامید؛ در مورد اول به‌این دلیل که قدرت با پیامدهایی همراه‌است که یا آن را ایجاد می‌کند یا به‌ایجاد آن کمک می‌کند و در مورد دوم، به دلیل آن‌که ضرورتا متضمن رابطه‌ای اجتماعی، حداقل میان دو کنش‌گر است؛ یعنی توانایی کنش‌گر برای تغییر«ساختار انگیزه‌ای» کنش‌گر یا کنش‌گران دیگر، به‌گونه‌ای تعمدی تا به ‌بروز پیامدهایی منجرشود، یا به‌ایجاد آن‌ها کمک کند. دراین تعریف ساختارهای انگیزه‌ای، مجموعه کامل هزینه‌ها و منافعی است که رفتار به شیوه‌ای خاص را توجیه می‌کند (همان: 11-10). آر. دبلیو. کانل درکتاب"جنسیت ‌و قدرت"((1986ومردانگی‌ها (1995) یکی از کامل‌ترین تعبیرهای نظری جنسیت را مطرح‌ می‌کند. طبق نظرکانل، مردانگی‌ها بخش مهمی از نظم جنسیتی است و جدا از آن، یا جدا از زنانگی‌هایی که با آن همراه‌ است، قابل درک نیست. به گفته کانل، روابط جنسیتی محصول کنش‌های متقابل و فعالیت‌های روزمره‌ است. کنش‌ها و رفتارهای مردم عادی در زندگی‌ شخصی‌شان به طور مستقیم به آرایش‌های اجتماعی جمعی در جامعه مربوط می‌شوند. این آرایش‌ها در طول مدت عمر و در نسل‌های متمادی به طور پیوسته باز تولید می‌شوند اما دستخوش تغییر نیز قرار می‌گیرند. کانل سه جنبه از جامعه را معرفی می‌کند که در تعامل با یکدیگر نظم جنسیتی یک جامعه را - الگوهای روابط قدرت بین مردانگی و زنانگی که در سراسر جامعه رواج دارند- شکل می‌دهند. طبق نظر کانل، کار، قدرت و تعلق روانی (مناسبات شخصی) بخش‌های جداگانه اما مرتبط جامعه هستند که همراه با هم عمل می‌کنند و نسبت به یکدیگر تغییر می‌کنند. این سه قلمرو جایگاه‌های اصلی تشکیل و تحمیل روابط جنسیتی هستند. مقصود از کار، تقسیم جنسی کار هم در خانه (مثل مسئولیت‌های خانگی و بچه‌داری) و هم در بازار کار (مسائلی مثل جداسازی شغلی و دستمزد نابرابر) است. قدرت از طریق روابط اجتماعی مثل اقتدار، خشونت و ایدئولوژی در نهادها و در زندگی خانگی عمل می‌کند. کانل معتقداست که جلوه‌های بسیار مختلفی از مردانگی و زنانگی‌ وجود دارند در سطح جامعه، این جلوه‌های متفاوت به‌صورت سلسله ‌مراتبی منظم می‌شوند که به یک‌ اصل تعریف‌کننده معطوف ‌است؛ سلطه مردان به زنان. در راس این سلسله ‌مراتب مردانگی هژمونیک قرار دارد که بر همه انواع دیگر مردانگی و زنانگی در جامعه مسلط است. واژه هژمونیک برگرفته از هژمونی (تفوق و سیادت) و به معنای سلطه‌ی اجتماعی یک گروه معین است که نه از طریق زور و اجبار بلکه از طریق فعل و انفعال فرهنگی حاصل می‌شود که به زندگی خصوصی و حیطه‌های اجتماعی گسترش و تسری می‌یابد. به گفته کانل، مردانگی هژمونیک پیش و بیش از هرچیز به ناهمجنس‌گرایی و ازدواج مربوط می‌شود، اما همچنین به اقتدار، کار مزدبگیری، نیرو و صلابت جسمانی نیز مربوط‌ است. شماری ازمردانگی‌ها و زنانگی‌های فرودست، رابطه فرودستانه‌ای با مردانگی هژمونیک دارند. استدلال کانل این است همه انواع زنانگی‌ها در موقعیت‌های فرودست مردانگی هژمونیک شکل می‌گیرند. یکی از شکل‌های زنانگی- زنانگی مؤکد- مکمل مهم مردانگی هژمونیک است، این زنانگی تابع منافع و امیال مردان است و مشخصه آن «فرمانبرداری، دلسوزی و پرستاری و همدلی است. در میان زنان جوان این نوع زنانگی به پذیرایی جنسی مربوط می‌شود و در میان زنان سالخورده‌تر حاکی از مادری است (گیدنز،1386: 175-174). به زعم کانل جنس و جنسیت به صورت اجتماعی برساخته میشوند اما در عین حال هویت و نگرش جنسیتی مردم پیوسته در حال جرح و تعدیل و تنظیم است. برای مثال زنانی که به مقوله «زنانگی موکد» تعلق داشتند میتوانند به آگاهی فمینیستی برسند. این امکان همیشگی تغییر، الگوهای روابط جنسیتی را قابل فروپاشی و پذیرای قدرت عاملیت انسانی می‌کند (همان، 177). سی‌رایت‌میلز و هانس‌هاینریش‌گرث، قدرت را صرفا امکان عمل انسان می‌دانند به ‌نحوی که دیگری آرزوی آن را دارد. به زعم میلز قدرت وسیله‌ای است برای دست یافتن به چیزی که که یک گروه طالب آن است و این طالب بودن ملازم است با جلوگیری از دست یافتن گروه دیگر. اما اقتدار یا قدرت مشروع متضمن اطاعتی است داوطلبانه بر مبنای تصوری که شخص تابع از قدرتمند یا موقعیت او در سردارد (ورسلی، 1373: 485 و گرث و رایت‌میلز، 1380: 221). در میان تفسیرهای بسیاری که در نظریات مختلف درباره قدرت ارایه شده، دو دیدگاه اصلی وجود دارد. در دیدگاه نخست، قدرت به مثابه توان کنشگر در تحقق اراده خویش، حتی به قیمت زیر پا گذاشتن قدرت افرادی که در برابر او مقاومت میکنند، مفهوم پردازی میشود؛ تعریفی که وبر و بسیاری دیگر از صاحبنظران استفاده کردهاند. دیدگاه دوم آن است که به قدرت باید به مثابه سرمایه اجتماع نگریست. برای مثال، مفهوم قدرت نزد پارسنز به ‌این دیدگاه متعلق است. اما به زعم جلاییپور و محمدی هیچ یک از این دو شیوه تعریف قدرت به تنهایی مناسب نیست و باید هر دو شیوه را به مثابه ویژگیهای دوگانگی ساختار به هم پیوند زد. به نظر آنان منابع همان شالودهها یا ساختارهای قدرتاند که ساختارهای سلطه را تشکیل میدهند. طرفین تعامل بر این منابع تکیه میکنند و خود این منابع نیز از رهگذر دوگانگی ساختار بازتولید میشوند. قدرت به وسیلهی شکلهای معینی از سلطه، به موازات رابطه نزدیک قواعد با کردارهای اجتماعی و در واقع به منزلهی بعد یا جزء اصلی آن کردارها شکل میگیرد (جلاییپور و محمدی، 1388: 390-389). در نظریه اجتماعی مارکس خاستگاه اصلی تمامی صور قدرت در توانایی‌های بالقوه انسان است، از نظر وی توانایی‌ها در روند تاریخ به ‌فعالیت درمی‌آیند. ماهیت جوامع ماقبل سرمایه‌داری چنان بود که توانایی‌های بالقوه مردم را بیان نمی‌ساخت. مشغله مردم در این دوره تامین معاش، سرپناه و امنیت بود و دیگر فرصتی برای رشد استعدادهای برتر آن‌ها وجود نداشت. گرچه سرمایه‌داری برخی از این مسائل را حل نمود اما جامعه سرمایه‌داری به قدرکافی ظالمانه و سرکوبگر بود که به مردم اجازه تحقق توانایی‌هایشان را ندهد. مارکس در بحث از توانایی‌های بشر دو مفهوم قدرت و نیاز را مطرح می‌سازد و قدرت به منزله‌ی استعدادها، توانایی‌ها و قابلیت‌های مردم تعریف می‌شود. در تئوری مارکس، قدرت بشر فقط آن‌چه که در حال حاضر دیده‌ می‌شود، نیست بلکه گذشته تاریخی و آن‌چه که در آینده در اثر تغییر اوضاع اجتماعی می‌توان بدان رسید نیز مورد توجه قرار می‌گیرد. نیاز عبارتست از آرزو و خواستی که مردم نسبت به هر چیز که فعلا در دسترس نیست، احساس می‌کنند. نیاز به مانند قدرت شدیدا تحت تاثیر محیط اجتماعی قرار دارد، حتا در سطح خردترین سطح فردی نیز نیاز و قدرت انسانی را نمی‌توان بدون توجه به محیط بزرگ‌تر اجتماعی مورد بحث قرار داد. عنصرساختاری دیگر که مارکس بدان توجه نمود، تقسیم کار است. تقسیم کار جوامع جدید ریشه در صور اولیه خانواده دارد که در آن زن و کودکان برده‌های مرد هستند. به زعم وی تخصصی شدن وظایف، کنش‌گران را از فعلیت بخشیدن به توانایی‌های خود باز می‌دارد. قدرت از نظر مارکس خصیصه‌ای است که به‌صورت بالقوه در تمامی افراد وجود دارد اما تحقق یافتن آن موکول به شرایط اجتماعی و تاریخی است و در واقع نقد و نفی عوامل ساختاری بازدارنده تحقق نیروهای بالقوه بشر است که جهت‌گیری و روح حاکم بر نظریه مارکس است. از این رو می‌توان نتیجه گرفت که از دید مارکس نابرابری در برخورداری از قدرت در تمامی عرصه‌های اجتماعی و از جمله خانواده، ناشی از نظام تقسیم کار و هم‌چنین ساختار طبقاتی است. روشن است که نمی‌توان کارکردهای منفی واقعیات اجتماعی را که موردنظر مارکس است فقط توجه یکی از دو جنس دانست؛ بنابراین از نظر مارکس و انگلس تمایز یافتن نقش‌های وابسته به جنس و به تبع آن قطبی شدن قدرت در خانواده به مرکزیت فرد، در حقیقت بازتاب دیگری از تحول مالکیت خصوصی است. در این روند زنان نیز هم‌چون کالاهایی که می‌توانند سوژه مالکیت باشند، محسوب می‌شوند. سلطه مرد بر زن به عنوان شکلی از سلطه مالک بر مملوک در حقیقت ناشی از کنترل منابع اقتصادی توسط مردان است؛ یعنی منبع قدرت مرد و سلطه او بر زن از قدرت اقتصادی در طبقات اجتماعی مختلف مردان نشات می‌گیرد از آن‌جا که شکل کنترل بر نیروهای اقتصادی در طبقات اجتماعی مختلف با یکدیگر فرق دارد می‌توان انتظار داشت که روابط قدرت در خانواده نیز در طبقات مختلف صور متفاوتی داشته باشند و بنابراین در نهایت می‌توان گفت بر اساس دیدگاه نظری مارکس دو گزاره کلی درباره قدرت در خانواده استنتاج می‌شود: الف) عامل اقتصادی منبع قدرت خانواده است؛ یعنی وابسته بودن امرار معاش خانواده به مرد / زن و این‌که اهرم اقتصادی در دست کدام‌یک از زوجین باشد بر میزان قدرت آن‌ها در خانواده موثر است. ب) روابط قدرت درون خانواده در طبقات اجتماعی مختلف، ساختارهای متفاوتی دارد (همان). ریچارد امرسون معتقد است، پدیده‌های اجتماعی مهمی همچون قدرت یا توان استثمار دیگران را نمی‌توان در یک تبادل دو نفره مجزا مورد بررسی قرار داد، به زعم وی: «از طریق بررسی کنش متقابل دونفره چیز زیادی نمی‌توان درباره‌ی قدرت فهمید. زیرا قدرت به صورت معنی‌دار جامعه‌شناختی آن، در واقع یک پدیده اجتماعی ساختاری است. امرسون و شاگردش کوک در یک بررسی تجربی اثبات کرده‌اند که قدرت کارکرد جایگاهی است که کنش‌گران در یک ساختار بزرگ‌تر اشغال می‌کنند، حتا اگر کنش‌گران اشغال‌کننده ‌این جایگاه از شبکه ساختاری و جایگاهشان در آن شبکه آگاهی نداشته باشند (ریتزر، 1374: 617). پیتر بلاو، ریچارد امرسون و الوین گلدنر تاکید می‌کنند، علاوه بر منابع ذکرشده، وابستگی یک‌جانبه شخص "ب" به "الف" می‌تواند زمینه‌ای فراهم کند که موجب سلطه "الف" بر"ب" شود. به همین ترتیب افرادی مانند ویلارد والرو کینگزلی دیویس نیز معتقدند، در مناسبات بین دو جنس مخالف، طرفی که بیشتر درگیر این ارتباط و وابسته به دیگری است، طرف مقابل بیشتر از او سوء استفاده می‌کند. هنگامی که وابستگی متقابل نباشد، درست مثل عدم تعادل منابع، ممکن است یک طرف رابطه که در موضع قدرت است از طرف مقابل بیشتر بهره‌کشی کند. اگر نیاز به خدمات دیگری هست و نمی‌توان آن را از جای دیگری تامین کرد و اگر منابع قدرتی در اختیار فردی است که دیگری را مجبور به انجام آن خدمت می‌کند، به‌این ترتیب به‌گونه‌ای زیربار قدرت او قرار می‌گیرد، هنگامی که بهره‌کشی میسر باشد، وابستگی یک‌جانبه، مبنای اصلی اعمال قدرت است. چنان ‌که بلاو خاطرنشان می‌کند؛ «نابرابری تکالیف، موجب نابرابری قدرت می‌شود» (کوزر و روزنبرگ،1378: 185-184). - منابع قدرت موارد زیر به زعم بسیاری از صاحبنظران منابع قدرت فردی و اجتماعیاند: 1. دانش و معرفت: دانش به رشد ذهن و جان یاری می‌کند. رهبری از این رشد بر میآید؛ در جامعهی آگاه هیچ رهبری نمیتواند به قدرت دست یابد یا آن را اعمال کند، مگر آنکه مجهز به دانشی درست و مناسب باشد. 2. نظم و سازمان: سازمان فینفسه قدرت است، در نظام سیاسی دموکراتیک، احزاب سیاسی برای به دست آوردن قدرت سازمان مییابند. اتحادیههای زحمتکشان برای رهایی از انقیاد و ستمگری تشکیل می‌شود. 3. موقعیتها: موقعیتها سرچشمهی قدرت است. موقعیت اقتصادی به دارنده کمک می‌کند تا به مخالفان خود غلبه کند. موقعیت اجتماعی نیز به کسب قدرت و نفوذ بر دیگران کمک می‌کند، موقعیت دینی منبع قدرت و نفوذ است. رهبران دینی جامعههای گوناگون همیشه اعمال قدرت و نفوذ کردهاند. 4. اقتدار: اقتدار به معنی قدرت مشروع است. دست یافتن به مقامی سیاسی یا حقوقی طبق قانون و بهطور مشروع، قدرت فرد را افزایش میدهد و او را تأثیرگذارتر میسازد. شخصی که وزیر میشود، خود به خود اهمیت مییابد. 5 مهارت و تخصص: مهارت قدرت فرد را میافزاید. کسی که دارای مهارت و تخصصی در زمینهای است، در مبارزهی قدرت بر دیگران که مهارت و تخصص کمتری دارند چیره میشود. 6. ایمان: در نگهداشت اقتدار یا اعمال قدرت زور خالص به کار نمیآید. حکومت یک رهبر برای دائمیکردن قدرت نیازمند برخورداری از ایمان عمومی است. 7.  رسانههای جمعی: رسانههای جمعی منبع مهم قدرتاند. صاحبان امتیاز و سردبیران مجلهها و روزنامههای گوناگون میتوانند نفوذ قابل ملاحظهای اعمال کنند. رادیو و تلویزیون هم در چیرگی بر افکار عمومی نقش حیاتی دارند؛ از این رو، رسانههای جمعی منبع قدرتی در خدمت دارندگان و سلطهداران هستند. (عبدالرحمان،1373:93). هم چنین قدرت میتواند از طریق به کارگیری زور، اقناع و ترغیب، پاداش تنبیه و تهدید، تطمیع، فرمان، ایمان و تقوا، خصلت فرهی... اعمال شود. قدرت در کنار ثروت از ارکان اجتماعی بشر و حتی به مراتب از آن مهمتر است؛ بنابراین افرادی چون برتراند راسل معتقدند که «برابری قدرت مهمتر از برابری ثروت، شرط آزادی بشر است» (همان:98). - نظريه ادوار زندگي صاحب‌نظرانی که در مورد خانواده صحبت می‌کنند، به‌عنوان رهیافتی مهم مطالعه «دوره زندگی» افراد را مدنظر قرارمی‌دهند. این مطالعه چگونگی تغییر و تحولاتی که در مسیر زندگی شخصی رخ می‌دهد، رویدادهایی چون ازدواج، بچه‌دارشدن، فوت والدین و مانند این‌ها را دربرمی‌گیرد. کوئنسیر زندگی را «مانند مسافرت با اتوبوس می‌داند که طی مسیر مسافرانی به آن سوار یا پیاده می‌شوند... و البته ‌این مراحل ثابت نیست». مورگان نیز از جایگزینی مفهوم «دوره زندگی» به جاي «چرخه زندگي» حمایت می‌کند، زیرا این مفهوم بیانگر فاصله گرفتن جدی از «الگوی چرخه زندگی است که در برگيرنده سلسله مراحلی نسبتا ثابت است». به زعم وی مفهوم «دوره زندگی» به نحو مناسب‌تری پیوند بین تغییر در خانواده را با تغییرات فردی نشان می‌دهد. در بررسي‌ها هم بر استفاده از مفهوم دوره زندگي به جاي چرخه زندگي تاكيد بيشتري مي‌شود. به نظر مي‌رسد این مراحل الزاما بر مراحل زیستی رشد و تحول انسان متکی نیستند و می‌تواند در مراحل مختلف زندگی انسان متفاوت باشد. یعنی‌ افرادی که نقش‌های گوناگونی را تجربه کرده‌ و حوادث متفاوتی را گذرانده‌‌اند، احتمالا مراحل متفاوتی را نیز از سر می‌گذرانند (مادران و زنانی که توانایی فرزندآوری ندارند، مطلقه‌اند و یا داغدیده هستند، از این دسته‌اند). ديويد كرتزراز صاحبنظراني است كه با طرح رويكرد دوره زندگي، بر این باور است که تاكيد بر چرخه خانوادگي در مطالعات سبب مي‌شود تا با تمرکز بر چگونگی تغييرات در واحد خانواده در طی زمان، وقايعي كه بر افراد مي‌گذرد، ناديده گرفته ‌شود .اغلب کارشناسان توسعه و صاحبنظران علوم اجتماعی از تاثیر تغییرات اجتماعي در جامعه و در زندگي افراد فارغ از جنسیت و سن میگویند؛ او بر اين باور است كه اين مسئله گمراه كننده‌ است چرا كه برخی از تغییرات ممکن است پیامدهای مثبتي برای افراد يك جنسيت و در يك مرحله خاص از دوره زندگی خود و پیامدهای منفی برای کسانی که از جنسيت ديگر و در مراحل دیگري از دوران زندگي هستند، داشته ‌باشد. به زعم كرتزر یکی از مزایای عمده‌ی این رويكرد درک پيامد تغییرات اجتماعی در مراحل مختلف زندگی فرد است، از سوي ديگر اين رويكرد نه تنها جزئیات غنی‌تري از دورههای زندگی مردم در اختيار محقق قرار مي‌دهد، بلكه اجازه می‌دهد مردم خود به تفسیر زندگي و وقايعي كه آن‌ها را تحت تاثير قرار داده ‌است، بپردازند. به زعم وي یکی از تحولات عمده در تحقیقات علوم اجتماعی از بیش از دو دهه پيش، تغییر مکان از روش‌های ایستا به سمت روش‌هاي پويا و چشم اندازگونه‌اي است که می‌تواند نور را در جریان واقعی زندگی افراد بتاباند (مینویی فر، 1389: 67). زنان هم مثل مردان در پروسه رشدشان از نوزادی به نوباوگی و از کودکی به نوجوانی و جوانی و در نهایت میانسالی و پیری رسیده که در این جریان تجربیات فراوانی به‌ دست آورده و رفتارهای متناسب با شرایط اجتماعی دارند؛ به بیان دیگر هر چه سن بالاتر می‌ رود فرآیند اجتماعی شدن اعم از جامعه‌‌پذیری و فرهنگ ‌پذیری در زنان نیز رشد می‌کند و طبیعتا هوش او نیز تقویت می‌شود و همین موضوع باعث برتری برخی زنان نسبت به مردان می‌شود. زندگی مجموعه‌ای از دوره‌های انتقالی است كه هر دوره یا مرحله پلی است بین دو دوره متفاوت از زندگی. در این دوران انتقالی فرآیند تغییر و تحول با پایان یافتن یك مرحله و آغاز شدن مرحله‌ی دیگر دیده می‌شود، هر تغییر و ورود به مرحله جدید با خود نقش‌ها، وظایف و خطرات و آسیب‌های خاصی را به همراه دارد. دوره‌های عقلانی، هیجانی كه خود از دوران كودكی تا سال‌های بازنشستگی به عنوان عضوی از خانواده می‌گذراند، چرخه زندگی خانواده نامیده می‌شود. در هر مرحله فرد با چالش‌هایی در زندگی خانوادگی‌اش مواجه می‌شود كه باعث می‌شود تا مهارت‌های جدیدی را كسب کند یا رشد دهد. گسترش و رشد این مهارت‌ها به فرد كمك می كند تا بر تغییراتی كه هر خانواده (سنتی و غیرسنتی) با آن روبه‌رو خواهد شد، مؤثر باشد. گذر از مرحله تجرد به مرحله تأهل، گذر از دهه سوم زندگی به دهه چهارم و... همه و همه دوران‌های انتقالی هستند. در طول زندگی، این مجموعه از دوران‌های انتقالی برای تبدیل به بحران از امكان بالقوه برخوردارند. وقوع بسیاری از وقایع در زندگی شخص به راحتی قابل پیش‌بینی بوده و شخص باید خود را برای رویارویی با آن‌ها آماده كند. دوران‌های انتقالی ممكن است تدریجی و ناگهانی باشند است تأثیری مثبت یا منفی بر زندگی اشخاص برجای گذارند. با وجود این با توجه به شخصیت افراد دوره‌های انتقالی، بالقوه امكان تبدیل به بحران را دارند. در این دوران تغییر و انتقال، شخص، باید نحوه نگرش و عملكرد خود را نسبت به الگوهای قدیمی خویش در زندگی تغییر دهد و برای زندگی در بحبوحه تغییرات برنامه‌هایی را طرح ریزی نموده و به الگوهای نوینی دست یابد (ابراهیمی، 1384: 33). انتقال، تغییراتی از یک مرحله خانوادگی به مرحله دیگر است و رشد خانواده حاصل انتقال از مراحل مختلف است. خانواده در انتقال به مراحل مختلف رشد خود ممکن است از روش‌های مختلفی پیروی کند. به فرض، در هر زمان یک زوج متأهل ممکن است با هم بمانند یا از هم جدا شوند، ممکن است یکی از طرفین بمیرد یا ممکن است فرزندی داشته باشد. هریک از وقایع محتمل ممکن است خانواده را به مجموعه جدیدی از انتقالات جایگزین ممکن منتقل کند. این مرحله در طی زمان و به شکل درختی با شاخه‌های زیاد به نظرخواهد آمد، راهی که هر خانواده انتخاب می‌کند، مجموعه‌ای از شاخه‌ها خواهد بود.  به گمان طرفداران نظریه رشد خانواده، گذر و انتقال از مراحل رشد به تکالیف و وظایف رشدی که درخط سیر زندگی افراد و خانواده‌ها به وجود می‌آید، مربوط است. به نظر می‌رسد دستیابی موفقیت‌آمیز به ‌این وظایف موجب موفقیت در کارها و وظایف مراحل بعدی رشد می‌شود. مفهوم اصلی چرخه زندگی خانوادگی، دلالتی ضمنی برای «چرخه‌ای بودن» زندگی خانوادگی دارد؛ اما این مفهوم، مفهومی نیست که نظریه‌پردازان خط سیر زندگی می‌خواستند منتقل کنند، بلکه رشد به عنوان فرآیند، بیشتر شبیه خط سیری است که در آن رخدادها و وقایع جاری تحت نظر رخدادهای گذشته هستند، اما پایان غایت شناسانه‌ای «فرجام‌گرایانه» برای فرآیندی که آن را در چرخه کامل قراردهد، وجود ندارد. وقتی از چرخه زندگی خانوادگی سخن به میان می‌آید، منظور خانواده‌ای است که در آن زن و شوهر ازدواج کرده‌اند، بچه دارند و ازدواجشان پایدار باقی می‌ماند؛ این چرخه به صورت دوره‌ها و مراحل مشخصي جریان می‌یابد. براساس این الگو چرخه خانواده با زن و شوهر موجودیت پیدا می‌کند و همراه با اضافه شدن اعضای جدید، ايفاي نقش‌های تازه و گسترش روابط متقابل پیچیده‌تر می‌شود. بعد خانواده در مدت کوتاهی ثبات می‌یابد، سپس فرزندان بزرگ شده و خانواده را ترک می‌کنند. در نهایت چرخه زندگی به مرحله زن و شوهر برمی‌گردد و با مرگ همسران پایان می‌پذیرد. به زعم مارتین سگالن چرخه زندگی خانوادگی می‌تواند بر مبنایی سه وجهی بنا شود که عبارتند از: تعداد مواضع درون گروه خانگی(پدر- مادر- کودک خردسال - تعداد فرزندان)، توزیع سنی مربوطه و دگرگونی در نقش‌ها. چارچوب پیشنهادی برای تشخیص چرخه زندگی خانوادگی که به‌ واسطه ‌ایفای نقش‌های گوناگون در آن شکل می‌گیرد، بدین صورت خواهد بود: 1- زوج جوان بدون فرزند؛ 2- زوج جوان با فرزندانی تا سن سه سالگی؛ 3- گروه خانگی با فرزندانی در سنین مدرسه؛ 4- گروه خانگی با فرزندانی نوجوان؛ 5- گروه خانگی با یک فرزند جوان بالغ؛ 6- گروه خانگی در حال کمک دادن به فرزندان برای جای گرفتن در مسیر زندگی تا زمانی که آخرین فرزند نیز به‌ این وضعیت دست می‌یابد؛ 8- گروه خانگی «پس از- والدینی» یعنی در حد فاصل بین زمانی که کوچکترین فرزند خانه را ترک می‌گوید تا بازنشستگی پدر؛ 9- گروه خانگی سالمند پس از بازنشستگی پدر. این چارچوب تحلیلی نشان‌دهنده انتقال از یک مرحله به مرحله‌ای دیگر است، مراحلی که مقاطع بحرانی در طول چرخه تلقی می‌شوند. نقش‌هایی که این انگاره برای والدین ایجاب می‌کند مستلزم جرح و تعدیل آن‌ها از یک دوره به دوره‌ی بعد و انطباق دوباره اهداف و ابزار تحقق آن‌ها برمبنای سن فرزندان و مرحله موردنظر است (سگالن،1380: 210-209). اعزازی معتقد است که هر خانواده در طول عمر خود از مراحل مختلفی گذر می‌کند که به اصطلاح مراحل عمر خانواده نامیده می‌شود. به زعم اعزازي عمر یک خانواده هسته‌ای حدود 55-50 سال است اعزازی این چرخه را در مراحل زیر گروه‌بندی کرده‌است: مرحله اول شکل‌گیری و سن ازدواج است، مرحله دوم گسترش و گسترش کامل است؛ به‌این معنا که اولین فرزند معمولا دو تا سه سال پس از ازدواج بدنیا می‌آید و یا تولد او دومین مرحله‌ی عمر خانواده شروع می‌شود و زن و شوهر به پدر و مادر تبدیل می‌شوند. با تولد آخرین فرزند خانواده گسترش کامل مییابد که به آن «مرحله مادری فعال» نیز می‌گویند؛ زیرا زن جوان در تمام طول شبانه‌روز به شدت مشغول کار و فعالیت برای فرزندان است. در واقع در این مرحله او بیشتر یک مادر است تا یک همسر و شدت فشار در این مرحله چه برای زن خانه‌دار و چه زن شاغل- خانه‌دار بسیار زیاد است. مرحله بعدی انقباض و انقباض کامل است و با رسیدن سن آخرین فرزند به نوجوانی یعنی حدود 14-13سالگی از شدت فشار کار و مسئولیت وی کاسته می‌شود. با ورود به مرحله انقباض با توجه به امید به زندگی در جوامع مختلف معمولا زن و شوهر میانسال حدودا 20 تا 25سال به تنهایی دور از فرزندان با یکدیگر زندگی می‌کنند و با مرگ یکی از آن‌ها خانواده دچار انقباض کامل می‌شود و به مرحله پایانی خود یعنی انحلال می‌رسد. با توجه به‌این مراحل، سن ازدواج زن و مرد، سن تولد اولین فرزند، ترتیب و فاصله زایمان‌ها، سطح تحصیلات فرزندان به معنای خروج آن‌ها از خانواده و امید زندگی زن و مرد در جامعه را می‌توان به دست آورد. از دید جامعه‌شناسی تغییراتی که در نقش اعضای خانواده در مراحل مختلف به‌ وجود می‌آید، مهم است. با توجه به مراحل عمر خانواده نقش زن و مرد و وظایفی که هریک برعهده می‌گیرند در طول زمان تفاوت پیدا می‌کند، تغییر در نقش‌ها و وظایف باعث ایجاد مسایلی می‌شود که ضروری است به آن پرداخته شود (اعزازی، 1382: 107- 110). مفهوم قدرت در فرهنگ لغت فرهنگ‏هاى زبان فارسى، واژه قدرت را در مفاهيم «توانستن»، «توانايى داشتن» كه معنى مصدرى آن است و «توانايى» كه اسم مصدر است به كار برده‏اند (دهخدا، 1337). گاهى نيز مترادف با كلمه «استطاعت» و به معنى قوه‏اى كه واجد شرايط تأثيرگذارى باشد به كار رفته ‌است (معين،1371). و همچنين به «صفتى كه تأثير آن بر وفق اراده باشد» معنا شده‌ است (همان). - مفهوم قدرت ماکس وبر مینویسد: «قدرت، امکان خاص یک عامل (فرد یا گروه) بهخاطرداشتن موقعیتی در روابط اجتماعی است که بتواند گذشته از پایهی اتکای این امکان خاص، ارادهي خود را با وجود مقاومت به کار برد» (رحیق، 1384:89). و یا شوارزبنرگر در تعریف قدرت مینویسد: «قدرت توانایی تحمیل ارادهمان بر دیگران است، به اتکای ضمانت اجرای موثر در صورت عدم قبول»HYPERLINK "http://www.pajoohe.com/fa/index.php?Page=definition&UID=37559" \l "_ftn4"(عبدالرحمان،1373: 89). به عبارتی دیگر توان وادار ساختن مردم یا چیزها به انجام کاری که در غیر این صورت انجام نمیدادندHYPERLINK "http://www.pajoohe.com/fa/index.php?Page=definition&UID=37559" \l "_ftn5" \o "" (مک لین، 1381: 647). مک آیور نیز مینویسد: «منظور از داشتن قدرت؛ توانایی تمرکز، یا هدایت رفتار اشخاص یا کارهاست»HYPERLINK "http://www.pajoohe.com/fa/index.php?Page=definition&UID=37559" \l "_ftn6"(همان: 89). دکتر بشیریه نیز درکتاب آموزش دانش سیاسی قدرت را اینطور تعریف کرده که: «در قدرت مجموعهی منابع و ابزارهای اجبارآمیز و غیراجبارآمیزی است که حکومتها برای انجام کار ویژهای خود از آن‌ها بهره مندند و آن‌ها را به کار میبرند.»HYPERLINK "http://www.pajoohe.com/fa/index.php?Page=definition&UID=37559" \l "_ftn7" \o "" ( بشیریه، 1382: 33). تعریف گیدنز، نیز از قدرت چنین است: «قدرت توانایی افراد یا اعضای یک گروه برای دستیابی به هدفها یا پیشبرد منافع خود است، قدرت یک جنبه فراگیر همهي روابط انسانی است، بسیاری از ستیزهها در جامعه برای قدرت است، زیرا میدان توانایی یک فرد یا گروه در دستیابی به قدرت بر این که تا چه اندازه میتواند خواستهای خود را به زیان خواستهای دیگران به مرحلهي اجرا درآورد، تأثیر میگذارد.»HYPERLINK "http://www.pajoohe.com/fa/index.php?Page=definition&UID=37559" \l "_ftn8" \o "" (گیدنز، 1379: 77). شاید لازم باشد سرانجام تعریفی کلی و موجز از قدرت به دست داد که دربرگیرندهي همهی تعریف‌های گفته شده یا مفاهیم نهفته در آن‌ها باشد، بنابراین در تعریف قدرت میتوان گفت قدرت عبارت است از: «توانایی فکری و عملی برای ایجاد شرایط و نتایج مطلوب». شکلها و سطوح این "توانایی" متفاوت است: هم تحمیل اراده را دربرمیگیرد، هم به رابطهی کسانی که میخواهند نتایج مطلوب به بار آورند و کسانی که باید آن نتایج را به بار آورند، اشاره میکند و هم انواع مشارکتهای سیاسی مسالمت‌آمیز یا غیرمسالمتآمیز افراد، گروهها و احزاب، حکومتها و دولتها را در برمیگیرد. توانایی هرکدام از این نیروهای اجتماعی، سیاسی، برای ایجاد شرایط و نتایج مورد خواست خود در عرصهی سیاستهای داخلی و خارجی قدرت مربوط به آن نیرو محسوب میشود. بنابراین از قدرت فرد، قدرت گروه، یا حزب، قدرت یک حکومت، یا از قدرت یک دولت میتوان نام برد، این نیروها توانایی فکری و عملی خود را در عرصهي مبارزهي سیاسی، داخلی یا خارجی، در برابر نیروهای دیگر که آن‌ها هم میتوانند افراد، گروه‌ها و احزاب، حکومتها و دولتها باشند به کار میبندند تا به هدفی که دارند و به نتیجهای که میخواهند برسند (عبدالرحمان،1373: 91). 1. تعريف طبقاتى قدرت قدرت عبارت است از «اعمال قهرمتشكل يك طبقه براى سركوب طبقه ديگر» (ماركس و انگلس،1359: 81). از نظر ماركس قدرت با سه ويژگى شناخته مى‏شود: نخست اينكه قدرت خصيصه طبقاتى دارد و پيوسته، در رابطه يك طبقه با طبقه ديگر تحقق‏پذير خواهد بود (آرون، 1370: 161). دوم اينكه پاره‏اى از ماركسيست‏ها قدرت را به توانايى يك طبقه اجتماعى براى تحقق منافع خاصّ خود تعريف كرده‏اند و در مورد نامشروع بودن و ارزش منفى آن تصريحى ندارند (لوكس،1370: 207). سوم اينكه قدرت داراى خصيصه اضافى بوده و بيانگر رابطه طبقه حاكم و محكوم است. هرچند بعضى از آن‌ها قدرت اجتماعى را اعم و گسترده‏تر از قدرت طبقاتى مى‏دانند، امّا آن‌ها نيز قدرت سياسى را قدرت طبقاتى و تحميل اراده يك طبقه بر طبقه ديگر معرفى مى‏كنند (بوراتسكى،1376: 22). 2. تعريف قدرت بر مبناى آثار آن راسل مى‏گويد: «قدرت را مى‏توان به معناى پديد آوردن آثار مطلوب تعريف كرد» (راسل،1362: 55). وى از اين تعريف نتيجه مى‏گيرد كه قدرت يك مفهوم كلى و قابل اندازه‏گيرى است و مى‏توان به آسانى در مورد اندازه قدرت افراد و مقايسه كمى آن‌ها نظر داد؛ اين در صورتى است كه افراد به آثار مشترك و مطلوبى كه از جهت مقدار متفاوت باشد دست يابند. از اين‏رو، در مواردى كه به آثار متفاوت دست يافته‏اند، راهى براى اندازه‏گيرى قدرت وجود ندارد و اين امر منشأ نوعى ترديد و ابهام‏گويى راسل در قابليت اندازه‏گيرى قدرت شده ‌است. وى در عين آنكه اظهار مى‏دارد: «اگر دو نقاش مايل باشند تابلوهاى زيبا بكشند و ثروتمند شوند و از اين ميان يكى‏شان به تابلوهاى زيبا و ديگرى به ثروت دست يابند، هيچ راهى براى تشخيص اينكه كدام يك از آن دو، داراى قدرت بيشتر است وجود ندارد» (همان: 55). 3. تعريف قدرت به قابليت پارسنز مى‏گويد: «قدرت عبارت است از قابليت تعميم‏يافته براى تضمين اجراى تعهدات الزام‏آور واحدهايى در نظام سازمان جمعى» (لوكس،1370: 147 و 148). وى در توضيح به دو عامل مهم اشاره مى‏كند: نخست مشروعيت تعهدات مذكور است از جهت تأثير مثبتى كه در تأمين اهداف اجتماعى هماهنگ با باورها و اعتقادات مردم دارد كه اين خود، تا حد وسيعى، منشأ پذيرش آن‌ها از سوى مردم خواهد بود و اين مصداق روشنى است براى «قابليت اجراى تعهد» كه در تعريف آمده ‌است. دوم عامل وجود ضمانت اجرايى دولتى است كه در قالب پاداش و كيفر و به طور كلى احكام جزايى تجلى پيدا مى‏كند و در موارد تمرد و عصيان كه عامل نخست به تنهايى تأثيرى در اطاعت افراد ندارد، اين عامل پشتوانه ديگرى براى اجراى تعهدات نامبرده و پذيرش قهرى آن از سوى اين قشر خواهد بود. بر اساس دو عامل نامبرده، دو سطح از قدرت ظهور و بروز پيدا مى‏كند. سطح نخست به زمينه اعتقاد و باور مردم به مشروعيت قانون و مديران و مجريان آن مربوط مى‏شود، چرا كه مردم بر اساس باورشان، خود به خود، از قوانين اطاعت مى‏كنند و تعهدات را به كار مى‏بندند. دوم به مواردى مربوط مى‏شود كه افراد يا به لحاظ اينكه مشروعيت قوانين را باور ندارند و يا به هر علت ديگر، دست به تمرد و عصيان بزنند كه قوانين جزايى ـ به عنوان پشتوانه اجراى قوانين مدنى و حقوقى و به عنوان يك ضمانت اجرايى دولتى ـ افراد متخلف را به اطاعت از آن وا مى‏دارد. مك آيور قدرت اجتماعى را قابليت به اطاعت درآوردن ديگران در هر گونه رابطه اجتماعى مى‏داند (مك‏آيور، 1354: 101). او در ادامه تأكيد مى‏كند قدرت اجتماعى قابليت نظارت بر رفتار ديگران است، خواه مستقيما به صورت امر و خواه غيرمستقيم و از راه تمهيد وسايل موجود» (همان: 106). ماكس‏وبر به جاى واژه «قابليت» از كلمه «فرصت» استفاده كرده‌ است. به عقيده وى «قدرت عبارت است از فرصتى كه در چارچوب رابطه اجتماعى به وجود مى‏آيد و به فرد امكان مى‏دهد تا ـ قطع نظر از مبنايى كه فرصت مذكور بر آن استوار است ـ اراده‏اش را حتى على‏رغم مقاومت ديگران بر آن‌ها تحميل كند» (وبر،1367: 139). از ديدگاه وبر «قدرت، مجال يك فرد يا تعدادى از افراد است براى اعمال اراده خود حتى در برابر مقاومت عناصر ديگرى كه در صحنه عمل شركت دارند» (فروند،1362: 232). قدرت به گونه‌های مختلف با الزام، نفوذ، شهرت، شایستگی یا توانایی، سلطه، زور و یا اقتدار یکسان قلمداد شده‌ است. از آن‌جا که واژه‌ای برای بیان مفاهیم متعدد به‌ کار برود معنای آن دقت کمتری دارد، ضروری است قدرت از بعضی مفاهیم متمایز شود. - قدرت و الزام الزام را می‌توان چنین تعریف کرد: "هر واقعیتی که انسان را وادار به انجام دادن یا پذیرش چیزی کند که تمایلی به آن ندارد الزام می‌نامیم". و با قائل شدن تمایز بین دو مبنا یا دو گونه رابطه در قدرت می کوشیم از برابری قدرت و الزام احتراز کنیم (استیرن،1381: 71). دو مبنا: زور یا قانون که هر کدام نیز معرف حقوق اند بایداصل زیر را مدنظر قرار دهیم در حالی که قانون آزادی را ممکن می‌گرداند، زور الزام‌آور می‌شود، زیرا "اطاعت از قانونی که توصیه شده ‌است آزادی نام دارد" یعنی این که بر اساس توافقی دو جانبه و طی قراردادی گزینش می‌شود. پس آزادی و پیروی از قانون، خود، آزادی اساسی‌تری را می‌طلبد و آن آزادی برگزیدن قوانین است (همان: 72). قانون- قرارداد، بدین معنی است که هر فردی، به الزام جمع، مجبور به محترم شمردن قرارداد می‌شود و هرکس به دیگران اجازه می‌دهد تا در صورتی که یکی از مفاد قرارداد را نپذیرفت او را وادار به پذیرش کنند، روسو این التزام به پیمان را به خوبی نشان داده ‌است: پس به منظور آنکه پیمان اجتماعی دستورالعملی بی‌حاصل نباشد به صورت ضمنی تعهدی را در خود نهفته دارد که به دیگران قدرت می‌دهد تا در صورتی که کسی از اراده عمومی سرپیچی کرد توسط سایرین ناگزیر به فرمان بردن شود و این بدان معنی است که او را وادار به آزاد بودن می‌کنند (همان: 72). - نفوذ و قدرت نفوذ مبتني بر ويژگي نيروهاي شخصي است. منبع نفوذ، غيررسمي است؛ يعني فرد توانايي تغيير رفتار ديگران را بدون داشتن مقام يا موقعيت رسمي داراست. در نفوذ نقش عامل معنويت مهمتر از عامل اجبار است. قدرت و نفوذ خيلي نزديك به هم هستند ولي نفوذ بيشتر جنبه تشويق و ترغيب دارد. نفوذ توانايي متقاعد كردن است در حالي كه قدرت توانايي وادار كردن، تنبيه كردن يا متعهد كردن افراد به انجام كاري است. نفوذ، قدرت ترغيبي است و فرد داوطلبانه آن را نمي‌پذيرد. شخصی که بدون در اختیار داشتن یک سمت رسمی می‌تواند بر رفتار دیگران تاثیر گذارد، صاحب نفوذ به شمار می‌آید. بر خلاف اقتدار که سرچشمه‌ای رسمی دارد، نفوذ از یک سرچشمه غیر رسمی آب می‌خورد(کوئن،1370: 301). قدرت متمایز از نفوذ و مستلزم کنترل معینی است که با اِعمال ضمانت اجرایی بر کنش‌های دیگر افراد به‌دست می‌آید. نفوذ دربردارنده‌ی قدرت نیست هر چند هیچ قدرتی بدون نفوذ نیست. رابرت بیرشتاتمی‌گوید: «نفوذ متقاعدکننده ‌است و قدرت، مجبورکننده»(کوزر و روزنبرگ، 1378: 179). -قدرت و اقتدار اقتدار، قدرت مشروعيت يافته ‌است؛ قدرتي كه پذيرفته مي‌شود و معمولا اين پذيرش و اطاعت داوطلبانه است. « قدرت مشروعيت يافته، كاركرد بيشتري از قدرت مشروعيت نيافته دارد. قدرت مشروعيت نيافته در بعضي مواقع اثراتي را به دنبال دارد كه درست متضاد آن چيزي است كه مد نظر بوده ‌است.» پس، مساله اصلي در اقتدار، پذيرش است. برنارد اين موضوع را مورد تاكيد قرار مي‌دهد و بيان مي‌كند كه « افسانه و خيال است اگرتصور كنيم اختيار از بالا به پايين و از كل به جزء جاري مي‌شود». افراد زيادي ادعا مي‌كنند كه اقتدار دارند ولي وقتي با زيردستان مواجه مي‌شوند در كسب اطاعت آن‌ها شكست مي‌خورند. اقتدار به صلاحيت شخص يا مقام بستگي ندارد بلكه به پذيرش و اطاعت همراه با رضايت زيردستان بستگي دارد. در روابط قدرت بين واحدهاي اجتماعي، پذيرش قدرت عامل بسيار مهمي است (همان). - قدرت و زور زور در جوامع امروزي بسيار مشهودتر از جلوه‌هاي ديگر قدرت است. زور قدرت آشكار است. براي به كارگيري زور در يك موقعيت اجتماعي، قدرت لازم است. قدرت، زور را ممكن مي‌سازد و مقدم بر آن است. هر عاملي كه قدرت داشته باشد، مي‌تواند اعمال زور كند. هر قدرتی به نظر ملزم کننده می‌آید و به نظر می‌رسد که قدرت از زور، یعنی قابلیت ملزم کردن جدایی ناپذیر است، البته قدرت به صورت مداوم از این زور بهره نمی‌جوید، اما نمی‌توان از این موضوع این گونه نتیجه گرفت که بهره جستن از زور نشانه شکست قدرت است، چون قدرت مدام زور را مهار می‌کند و بر آن نظارت دارد و همین تفوق است که قدرت را تعریف می‌کند (همان: 78). هم چنین باید پذیرفت که هر قدرتی، نابرابری در سازمان سلسله مراتبی، احتمال توسل جستن به مجازات یا به گفته دیگر، نوعی "تحدید کردن طیف فعالیت‌هایی که بر روی دیگران گشوده است، را در پی دارد" (همان). - قدرت وخشونت خشونت آشكارترين، بدترين و انعطاف ناپذيرترين جلوه قدرت، خشونت است. فرق بين قدرت و خشونت در اين است كه قدرت هميشه بر تعداد متكي است و در حالت افراطي، قدرت يعني همه در برابر يك نفر؛ در حالي كه خشونت ممكن است وابسته به تعداد نباشد و بر ابزار و لوازم متكي است و درحالت افراطي، خشونت يعني يك نفر در برابر همه. هر چند خشونت و قدرت با هم تفاوت دارند، ولي معمولا با هم ظاهر مي شوند. خشونت در جايي ظاهر مي‌شود كه قدرت در معرض خطر باشد و به مخاطره بيافتد. خشونت اگر كنترل نشود به نابودي قدرت مي‌انجامد (همان). - قدرت و سلطه آبوت و والاس، قدرتی که یک فرد یا گروه بر فرد یا گروهی دیگر اعمال می‌کند، سلطه می‌نامند. این اِعمال قدرت صرفا اقتصادی، فنی یا نظامی نیست بلکه جنبه‌ی عاطفی، فرهنگی و روانی دارد که در افراد زیرسلطه نوعی احساس حقارت و عدم امنیت ایجاد می‌کند(آبوت و والاس،1383: 319). شاید لازم باشد سرانجام تعریفی کلی و موجز از قدرت به دست داد که فراگیرندهي همهی تعریفهای گفته شده یا مفاهیم نهفته در آن‌ها باشد، بنابراین در تعریف قدرت میتوان گفت قدرت عبارت است از: «توانایی فکری و عملی برای ایجاد شرایط و نتایج مطلوب». شکلها و سطوح این "توانایی" متفاوت است: هم تحمیل اراده را دربرمیگیرد، هم به رابطهی کسانی که میخواهند نتایج مطلوب به بار آورند و کسانی که باید آن نتایج را به بار آورند اشاره میکنند، و هم انواع مشارکتهای سیاسی مسالمتآمیز یا غیرمسالمتآمیز افراد، گروهها و احزاب، حکومتها و دولتها را دربر میگیرد. توانایی هرکدام از این نیروهای اجتماعی، سیاسی، برای ایجاد شرایط و نتایج مورد خواست خود در عرصهی سیاستهای داخلی و خارجی قدرت مربوط به آن نیرو محسوب میشود. بنابراین از قدرت فرد، قدرت گروه، یا حزب، قدرت یک حکومت، یا از قدرت یک دولت میتوان نام برد، این نیروها توانایی فکری و عملی خود را در عرصهي مبارزهي سیاسی، داخلی یا خارجی، در برابر نیروهای دیگر که آن‌ها هم میتوانند افراد، گروه‌ها و احزاب، حکومتها و دولتها باشند به کار میبندند تا به هدفی که دارند و به نتیجهای که میخواهند برسند (عبدالرحمان،1373:91). بر اساس تعاریف قدرت، چند عنصر اساسی در آن ملحوظ است: توانایی تحمیل اراده؛ قدرت به مثابهی یک رابطه ‌است میان صاحبان آن و پیروان؛ قدرت مشارکت در اتخاذ تصمیم استHYPERLINK "http://www.pajoohe.com/fa/index.php?Page=definition&UID=37559" \l "_ftn10" \o "" (همان:89). قدرت، امری انسانی، ارادی و مدنی استHYPERLINK "http://www.pajoohe.com/fa/index.php?Page=definition&UID=37559" \l "_ftn11" \o "" (جمشیدی، 1385: 410). - ویژگیهای قدرت قدرت دارای ویژگیها و مشخصاتی است که در زیر به بعضی از آن‌ها اشاره میشود: الف) عمومی بودن دامنهي قدرت در هر نوع رابطهای میتوان جلوههایی از قدرت را مشاهده کرد، روابط بین افراد، گروهها و کشورها بدون علت نیست، علت برقراری روابط یا کسب منفعت است یا دفع ضرر(مدنی، 1372: 103). البته در منطق اسلام بسیاری از مواقع، هدف از برقراری روابط بین افراد، نه سودجویی مادی، بلکه نوعی ایثار است که در ارتباط با طرف مقابل، هدف، رساندن نفع به اوستHYPERLINK "http://www.pajoohe.com/fa/index.php?Page=definition&UID=37559" \l "_ftn13" \o "" (خدادادی، 1382: 64 ). ب) روانی و ذهنی بودن قدرت قدرت رابطهای روانی بین کسانی است که آنرا به کار میبرند و آن‌هایی که در معرض اقدام قرار میگیرند. در واقع در فرآیند اعمال قدرت، ایجاد تصور روانی مرحلهای قبل از اعمال قدرت است، به‌این ترتیب، ایجاد تصور روانی قدرت مرحلهای قبل از اعمال قدرت است، قدرت هر ملت به تصور ملتهای دیگر نسبت به آن‌ها و تصور آن‌ها نسبت به قدرت ملتهای دیگر بستگی دارد (همان). ‌ج)  دو قطبی بودن قدرت اعمال قدرت توسط افراد، گروهها و کشورها میتواند مانند شمشیری دو لبه باشد، یعنی، قدرت در جهت مصلحت انسان میتواند در ترغیب به انجام کاری یا باز داشتن از انجام عملی در جهت نیل به اهداف مطلوب موثر باشد، مانند اعمال قوانین و مقررات یک جامعه یا اطاعت از قوانین راهنمایی و رانندگی که در این صورت به "قدرت مثبت" معروف است و از طرف دیگر، اعمال قدرت در جهت خلاف مصلحت میتواند جنبهی بازدارنده و پیشگیرنده داشته باشد. قدرتی که‌استکبار جهانی در جهان امروز علیه ملتهای تحت ستم اعمال می‌کند از نوع "قدرت منفی" است (خدادادی، 1382:65). ‌د) قدرت نسبی و وابسته به موقعیت قدرت مطلق نبوده و نسبی است. اگر یکی دارای قدرت است، باید یکی دیگر آماده باشد که قبول کند آنرا به کار ببرد. رابطهی قدرت با گذشت زمان هم دگرگون میشود (عبدالرحمان،1373: 91). مثلا قدرت کشوری نسبت به زمان، نسبت به مسألهای که قدرت متوجه آن‌هاست، نسبت به قدرت کشورهای دیگر و نسبت به کشوری که بر علیه آن اعمال میشود در نظرگرفته و سنجیده میشود، مانند کشور انگلیس که در زمان جنگ جهانی اول از قدرت بالایی برخوردار بود ولی همین کشور نسبت به شرایطی که جنگ جهانی دوم بهوجود آورد، تا اندازهی زیادی قدرتش را از دست دادHYPERLINK "http://www.pajoohe.com/fa/index.php?Page=definition&UID=37559" \l "_ftn17" \o "" (مدنی، 1372: 104). ‌ه)  عدم اندازهگیری قدرت با توجه به عناصر کیفی که در شگلگیری قدرت وجود دارند و نیز با عنایت به ظریف و حساس بودن کاربرد قدرت، اندازهگیری آن کاری بس مشکل است (خدادادی،1382: 66). به ویژه آنکه شاخص و معیار خاصی برای اندازهگیری قدرت وجود ندارد؛ ولی کسانی خواستهاند که با ارائهی راهکارهایی به اندازه‌گیری قدرت بپردازند. از جمله کسانی که در این باب تلاشهایی نموده، رابرت دال است که وی اندازهگیری قدرت را در حیطهی فعالیت عقل سلیم و شهود و یا درونبینی میداندHYPERLINK "http://www.pajoohe.com/fa/index.php?Page=definition&UID=37559" \l "_ftn19" \o "" (مطهرنیا، 79: 170). به عقیدهی او، قدرت را بر پایهی عظمت، توزیع، عرصه و جامعیت میتوان توصیف کرد. او چهار روش برای اندازهگیری قدرت برشمرده ‌است: 1.  اندازهگیری قدرت بر اساس موقعیت رسمی بازیگر؛ 2.  ارزشیابی قدرت بازیگر توسط موسسهی مستقل بررسیکنندگان برجسته و بیطرف؛ 3.  حق مشارکت در تصمیمگیری، حد قدرت خاصی را معین می‌کند؛ 4.  بررسی تطبیقی فعالیتهای بازیگران، اندازهگیری قدرت آن‌ها را میسر می‌کندHYPERLINK "http://www.pajoohe.com/fa/index.php?Page=definition&UID=37559" \l "_ftn20" \o "" (عبدالرحمان، 1373:98). علاوه بر دال، بشیریه نیز دربارهی اندازهگیری قدرت میگوید: «برای اندازهگیری قدرت از روشهای آماری نیز میتوان استفاده کرد. هر عامل قدرت برای اعمال قدرت خود باید بهایی بپردازد، مثلا اگر پلیس تظاهراتی را سرکوب می‌کند، یا دادگاه حکمی را صادر می‌کند، بهایی پرداخت میکنند، وقتی بهای قدرت به حداکثر برسد، مانند حالتی که ارتش به خیابان‌ها بریزد و تظاهرات را سرکوب کند، گفته میشود زور کامل اعمال شده ‌است، بهای زیاد در این حالت به میزان وقت، مخارج صرف شده و به خطر افتادن مشروعیت دولت، بستگی داشته و بر آن استوار است. در مقابل در حالت اقتدار، بهای قدرت به حداقل می‌رسد، مثلا رأیی که یک دادگاه صالح صادر می‌کند ناشی از مشروعیت و اقتدار آن دادگاه ‌است که دارای قدرت بیشتری است، به عبارتی، اقتدار، قدرتی است که بهای کمتری برای آن پرداخت میشود، درحالیکه زور قدرتی است که بهای زیادی برای آن پرداخت میشود؛ زیرا مشروعیت آن کمتر است، این اندازهگیری در مفاهیمی دیگر چون نفوذ، اعتبار و... نیز استفاده میشود.»HYPERLINK "http://www.pajoohe.com/fa/index.php?Page=definition&UID=37559" \l "_ftn21" \o "" (بشیریه، 1366: 178 ). اما این روشها، تنها روشهایی نیستند که پژوهشگران به آن‌ها اتکا کنند. در واقع اندازهگیری دقیق قدرت یک فرد بسیار دشوار است، زیرا قدرت در تحلیل نهایی توصیفی است. همیشه در فراسوی قدرت فشارهای ناپیدایی وجود داشته ‌است و درحالیکه فرمانروا فقط رئیس اسمی کشور بوده‌ است، یک سرمایهدار یا یک نظامی قدرت واقعی را اعمال میکرده‌ است. - قدرت و ساختار آن در خانواده معنای عام قدرت، توانایی کنترل بر اعمال سایر افراد به‌رغم میل آن‌ها است. جامعه شناسان قدرت را رابطه‌ای اجتماعی می‌دانند که فرد در موقعیتی می‌تواند خواست خود را به‌رغم هر مقاومتی اعمال کند بر اساس این تعریف می‌توان هسته اصلی قدرت را وادارکردن فرد به یک رفتار به‌رغم میل خود دید (وبر، 1370: 53) منظور از ساختار قدرت در خانواده، الگوهای تصمیم‌گیری زوجین در هزینه‌ها، خرید امکانات، تربیت فرزندان و غیره ‌است. نهاد خانواده به عنوان اصلی‌ترین هسته حیاتی و واحد فعالیت در ایران از آغاز ظهور ایرانیان در تاریخ، صورتی منسجم و معتبر و مقدس داشته‌ است. از ویژگی‌های ممیزه خانواده بعد از ورود آریایی‌ها به‌ ایران اقتدار مسلم مرد و قطعیت حکم او در فیصله امور خانواده بوده ‌است. بنا بر این خانواده از این دوران به بعد خانواده‌ای پدرسالار بوده‌ است که قدرت اراده خانواده با پدر بوده ‌است. در ایران باستان زن به حکم نظام پدرسالاری که خواه ناخواه شوهرسالاری را به دنبال داشت دارای اختیارات بسیار محدودی از نظر مادی و معنوی بود. نوع روابط زن و مرد به عنوان عناصر اصلی تشکیل دهنده نهاد خانواده طی دوره‌های مختلف تاریخ ایران کمتر دچار فراز و نشیب شده‌ است. خانواده به عنوان اولین و کوچکترین اجتماع تشکیل دهنده انسان‌ها و طبعا مهمترین عامل تاثیرگذار در نهادهای بزرگتر جامعه، مبتنی بر روابط عادلانه و متعادل میان زن و مرد نبوده ‌است و همین مساله زمینه ساز رفتار مستبدانه و اقتدارگرایانه در ابعاد دیگر اجتماعی شده‌ است. معمولا زمینه اصلی پدرسالاری و یا مردسالاری در خانواده مبتنی بر برداشتی است که زن را حقیر، کوته بین، احساساتی، بی وفا، نادان و... می‌داند و در برابر مرد را در مقام و موضعی شامخ و والا قرار می‌دهد (همان: 30 ). تئوری ارائه شده در تبیین این موضوع تئوری منابع است این تئوری نخستین بار توسط بلود و ولف در دهه 1960 مطرح شد. شاید بتوان گفت یکی از عوامل موثر در ایجاد این توجه و علاقه به بحث ساختار قدرت در خانواده ورود زنان به بازار کار باشد که پیامدهای بسیاری را بر ساخت و توزیع قدرت در خانواده بر جای نهاده ‌است از جمله تغییر در روابط سنتی اقتدار و ایجاد توازنی نو در روابط قدرت که تا حد زیادی به سود مشارکت بیشتر زنان در تصمیم‌گیری‌ها و افزایش دامنه قدرت آن‌ها در خانواده بوده‌ است؛ لذا تحقیقات به ‌این سو شکل گرفتند که عوامل یا عناصری که باعث افزایش یا کاهش قدرت هر زوج می‌شوند کدام اند. تعادل و توازن قدرت در تصمیم‌گیری‌ها به نفع کسی است که منابع و امکانات بیشتری را به خانه می آورد. هر چه منابعی که فرد در اختیار دارد، بیشتر باشد، از قدرت بیشتری برخوردار است و چنین فردی حق دارد تصمیمات مهمی را که بر کل خانواده تاثیر می‌گذارد، اتخاذ کند. بر پایه‌ این نظریه فرض شد که از آنجا که مردان معمولا منابع بیشتری را در اختیار دارند، از قدرت افزون‌تری برخوردارند. آن‌ها نیز معتقدند که افزایش سطح تحصیلات مرد و پایگاه شغلی او منابعی هستند که مرد می‌تواند از آن جهت کسب قدرت بیشتر در روابط خانوادگی استفاده نماید (بلود و ولف، 1960: 29). - تئوري توزيع قدرت گاه بين زن و شوهر تضادي ايجاد مي‌شود و هر يك براي احراز منزلت خود و رسيدن به اهداف خويش، از طريق توسل به امكانات مالي، فرهنگي و ... قصد تسلط بر ديگري را دارد. تداوم اين وضعيت، تنش كشمكش بين زوجين را افزايش داده و در نهايت منجر به جدايي و طلاق آن‌ها مي‌شود. در چند دهه اخير با تغييرات اجتماعي و تقابل سنت و مدرنيته، درخواست نفوذ و كنترل هر يك از زوجين بر سرنوشت خود و خانواده افزايش يافته و اين وضعيت، يكي از عوامل مؤثر در ايجاد اختلاف و جدل در خانواده بوده‌ است. از يكسو آشنايي بانوان با جايگاه حقوقي خويش، كسب استقلال اقتصادي، درخواست دخالت در امور خانواده و توزيع مساوي قدرت (البته در برخي موارد جهت تغيير قدرت به سمت قدرت زنانه بوده ‌است) و از سوي ديگر عدم پذيرش و درك مردان از شرايط جديد و ناآگاهي آن‌ها از حقوق و تكاليف متقابل زوجين، موجب اختلافات و تعارضات شديد در خانواده شده‌ است. همچنين با پيشرفت اقتصادي، ‌اجتماعي، گسترش رسانه‌ها و آموزش بيشتر، زنان از فرهنگ سنتي فاصله گرفته‌اند و اين امر باعث شده ‌است تا آن‌ها كمتر نقش‌هاي سنتي را بپذيرند و يا در صورت پذيرش آن‌ها ارزيابي منفي نسبت به نقش خود داشته باشند و اين باعث نارضايتي از زندگي مي‌شود (هرسي و بلانچارد، 1365: 26). مسئله زن همواره با قدرت همراه بوده‌ است. زنان همواره در به قدرت رسیدن مردان و در تحکیم حکومت آن‌ها نقش داشته‌اند. هر گونه تغییر در ساختار مناسبات خانواده می‌تواند اریکه قدرت مردان را بر هم زند زنان در عین حال نمایندگان و نگهبانان هویت و خصائل ملی هم بوده‌اند و همین طور نشانگر میزان پایبندی مردان به سنت‌ها و مذهب به عنوان یکی از پایه‌های اساسی سنت ظاهر و رفتار اجتماعی زنان تابلویی است که با آن ارزش‌های مردانه نشان داده می‌شود (دوانی،1383: 22). - عوامل تسهیل کننده اقتدارگرایی در حوزه خانواده، حاکمیت اندیشه "مردسالارانه" مبنا قرار گرفته شده‌ است. فرض ما بر این است که یکی از مبانی حاکمیت الگوی اقتدارگرا در خانواده‌ها در تحکیم "پدرسالاری" نهفته‌ است و تحقیر و فرودست دانستن زن و برتر تلقی کردن مرد ابزار مناسبی برای تحمیل این الگو بوده ‌است (کدیور،1381: 29-30 ). نظام اقتدار مردانه‌ای که از راه نهادهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی زنان خود را زیر ستم و سرکوب قرار می‌دهد (گاهی به جای واژه مرد سالاری واژه پدرسالاری را به کار می برند که درست به نظر نمی‌رسد چون مفهوم آن تنها به جنبه‌هایی از این نظام اقتدار مردانه و به گروهی از مردان محکوم می‌کند) قدرت مردسالاری از آنجا نشات می‌گیرد که مردان به منابع و امتیازات ساختاری قدرت در درون و بیرون از خانه دسترسی بیشتری دارند و واسطه تقسیم آن‌ها در جامعه اند (آبوت و والاس،324:1381). بر مبنای تحقیقات به عمل آمده در جوامعی که برابری بیشتری بین افراد وجود دارد و در تقسیم نقش‌های جنس‌ها انعطاف بیشتری به چشم می‌خورد، الگوی خانوادگی غالبا خشکی و انعطاف پذیری کمتری دارد و مناسبات مبتنی بر قدرت با اجبار و فشار زشت شمرده می‌شود. عکس این مساله نیز صادق است (کدیور،1381: 30 ). قدرت مرد و تسلیم زن، از همان قدیم الایام بیشتر متکی به اعتقاد بوده ‌است؛ اعتقاد به‌ اینکه چنین تسلیمی قاعده طبیعی امور است. بخشی از این باور زاده تعلیم و تربیت خاصی بود که می دادند- تعلیماتی که در خانه، در مدرسه و در کلیسا درباره نقش اصلی زن در نظام اجتماعی و در مقابل خانواده داده می‌شد بخش عمده ‌این سرسپردگی و کم و بیش به طور قطع بخش اعظم آن ناشی از قبول محض چیزی بوده که اجتماع و فرهنگ از دیرباز برحق و پسندیده یا به اصطلاح ماکس وبر رابطه پدرمندانه معهود میان حاکم و محکوم، دانسته ‌است. در مجموع این اطاعت شرطی زن از مرد زاده باور است، اعتقاد به‌اینکه خواست مرد نسبت به ابراز خواست ناحق خود او ارجح است و اعتقاد متقابل مرد به ‌اینکه به علت مرد بودن و داشتن خصوصیات جسمی و روحی مردانه حق سلطه بر زن دارد. ماهیت تلاش‌هایی که امروزه برای آزادی بخشی زنان می‌شود-نهضت آزادی زنان- گواه همین قدرت باور است. قدرت کیفر دهنده مردان، از جمله حق ایراد تنبیه بدنی یا روحی شوهر نقد شده‌ است. باا فزایش امکانات شغلی برای زنان در خارج از محیط خانه و با افشای تبعیض‌های شغلی که زن را در مشاغل پست‌تر نگه می‌دارد، خواسته شده‌ است که زنان سیر اعمال قدرت پاداش دهنده مرد نباشند. ولی بخش عمده کار این نهضت مبارزه با باور بوده‌ است، اعتقاد به‌اینکه تسلیم و تمکین کاری بقاعده و پسندیده و دست کم مقتضی است. اعتبار بخشیدن دوباره به ‌این باور پافشاری بر چیزهایی که ارزش‌های خانه، خانواده و مذهب خوانده می‌شوند- خود محور تلاش‌ها و خواست‌های کسانی بوده که سد راه نهضت و مذهب خوانده می‌شوند- خود محور تلاش‌ها و خواست‌های کسانی بوده که سد راه نهضت آزادی زن شده‌اند و شاید نقش زنان در این جمع بیش از مردان هم بوده است (گالبرایت،1381: 28-29). منابع و مآخذ منابع فارسی آبوت، پاملا و کلر والاس(1383) جامعه شناسي زنان(چاپ سوم) ترجمه منيژه نجم عراقي، تهران: نشرني. آرون، ریمون(1370) مراحل اساسی اندیشه در جامعه شناسی (چاپ دوم) ترجمه باقر پرهام، تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی. آیور، مک (1354)جامعه و حکومت (چاپ سوم)ترجمه: ابراهیم علی کنی،تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب. ترنر، جاناتان اچ (1378)مفاهیم و كاربردهای جامعه شناس (چاپ اول)ترجمه: محمد فولادی و محمد عزیز بختیاری،قم: انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی. ترنر، جاناتان اچ (1382)ساخت نظريه جامعه‌شناختي (چاپ دوم)ترجمه: عبدالعلي لهسايي‌زاده، شيراز: انتشارات نويد. آراد، علي(1341)مهر‌ تاريخچه و ماهيت و احكام آن (چاپ اول) تهران: چاپ مصطفوي. استیرن، فرانسوا (1381)خشونت و قدرت. ترجمه بهنام جعفری، تهران: انتشارات وزارت امورخارجه. اعزاری، شهلا(1382)جامعه شناسی خانواده. تهران: انتشارات روشنگران و مطالعات زنان. اعزازی، شهلا(1386)سخنرانی پیرامون "موقعیت زنان در خانواده و وضعیت فعلی آن در ایران". گروه علمی- تخصصی مطالعات زنان انجمن جامعه‌شناسی ایران(http://www.isa.org.ir/node/1222). اعزازی، شهلا(1376)جامعه‌شناسی خانواده(چاپ دوم)تهران: انتشارات روشنگران و مطالعات زنان. اغصان، علی رحیق(1384)دانشنامهي سیاست(چاپ اول)تهران: انتشارات فرهنگی صبا. امامی، سید حسن(1377)دوره حقوق مدنی (چاپ چهاردهم) تهران: کتاب فروشی اسلامیه. باباخانی، زرین(1377)مهریه وحقوق خاصه‌ی زوجه (چاپ اول) تهران: نشر رامین. برناردز، جان(1384)درآمدی به مطالعات خانواده، ترجمه حسین قاضیان،تهران: نشر نی. کوین، بروس (1370) درآمدي بر جامعه شناسي، ترجمه، محسن ثلاثي، تهران: انتشارات فرهنگ معاصر. بستان (نجفی)، احمد(1383)اسلام و جامعه شناسی خانواده، قم: انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره). بشیریه، حسین(1382)آموزش دانش سیاسی،(چاپ پنجم) تهران: انتشارات نگاه معاصر. بشیریه، حسین(1366)تقریرات درس مبانی علم سیاست و جامعهشناسی،تهران: انتشارات دانشگاه امام صادق(ع). بهنام، جمشید(1383)تحولات خانواده،ترجمه محمد جعفر پوینده، تهران: نشرماهی. بوراتسکی، فیودر(1376)قدرت سیاسی و ماشین دولتی،ترجمه احمد رهسپر،تهران: بی‌نا. بورديو، پي‌ير(1381)نظريه كنش،ترجمه مرتضي مرديها، تهران: نشر نقش نگار. پولادی، ابراهیم (1388)مهریه و تعدیل آن - محاسبه مهریه به نرخ روز-(چاپ دوم). تهران: انتشارات دادگستر.   تدین، احمد و یدالله موقن(1379)عقلانیت و آزادی- مجموعه مقالاتی از ماکس وبر و درباره‌ی ماکس وبر-(چاپ اول)تهران: هرمس. توسـلی، غلامعباس(1376)نظریه‌های جامعه‌شناسی(چاپ ششم)تهـران: انتشـارات سمت. جلاییپور، حمیدرضا و جمال محمدی(1388)نظریههای متاخر جامعه شناسی(چاپ دوم)تهران: نشرنی. جمشیدی، محمدحسین(1385)رخ اندیشه.تهران: کلبهی معرفت. حر عاملی، محمد ابن الحسن(1374). وسائل الشیعه (ج 15)قم: مؤسسه آل البیت لاحیاء التراث. خدادادی، اسماعیل(1382)مبانی علم سیاست(چاپ سوم) قم: انتشارات یاقوت. دريفوس، هيوبرت و پل رابينو(1379)ميشل فوکو فراسوي ساختگرايي و هرمنوتيک،ترجمه حسين بشيريه، تهران: نشر ني. دهخدا، علی اكبر(1347)لغت‌نامه‌، تهران: انتشارات دانشگاه تهران. دواني، فرزانه(1383)زنان در چالش با سنت‌گريزي تحقيقي پيرامون حقوق اجتماعي زن در ايران، تهران، نشر نخستين. دودینگ، کیت(1380)قدرت،ترجمه عباس مخبر، تهران: انتشارات آشیان. راسل، برتراند(1362) قدرت، ترجمه نجف ‌دریابندری،تهران: انتشارات خوارزمی. راسل، برتراند(1370)شکل‌های قدرت در: قدرت فر انسانی یا شرشیطانی، ویراسته‌ استیون لوکس، ترجمه فرهنگ رجایی،تهران: موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی. رفیع پور، فرامرز(1378)آنومی یا آشفتگی اجتماعی: پژوهشی در زمینه پتانسیل آنومی در تهران، تهران: انتشارات سروش. رفیعی، محمدتقی(1378)مطالعه تطبيقي غرر در معامله(چاپ اول)قم: مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی. ريتزر، جورج(1374)نظريه جامعه شناسي در دوران معاصر،(چاپ دوم)ترجمه محسن ثلاثي، تهران: انتشارات علمي. ساروخاني، باقر (1370)دايره المعارف علوم اجتماعي، تهران: انتشارات کيهان. سفیری، خدیجه(1377)جامعه‌شناسی اشتغال زنان،تهران: موسسه فرهنگی انتشاراتی تبیان. سگالن، مارتین(1370)جامعه‌شناسی تاریخی خانواده، ترجمه حمید الیاسی،تهران: نشرمرکز. شرف‌الدین، حسین(1380)تبیین جامعه‌شناختی مهریه، قم: انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی. شويره، کريستين و اوليويه فونتن(1385)واژگان بورديو، ترجمه مرتضي کتبي، تهران: نشر ني. صفائی، سید حسین و اسدالله امامی(1378)حقوق خانواده(چاپ هفتم)تهران: موسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران. عبدالرحمان، عالم(1373)بنیادهای علم سیاست(چاپ اول). تهران: نشر نی. عليرضانژاد، سهيلا(1383)تغيير شبکه روابط اجتماعي زنان شهري درعرصه عمومي، پايان‌نامه منتشرنشده دکتراي جامعه‌شناسي - استاد راهنما، دکترحسن سرايي– دانشگاه آزاد اسلامي – پاييز. فروند، ژولين(1362)جامعه شناسي ماکس وبر، ترجمه عبدالحسين نيک‌گهر، تهران. فوکو، میشل(1370) قدرت انضباطی و تابعیت در: قدرت فر انسانی یا شرشیطانی،فرهنگ رجایی، تهران: موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی. قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران قانون مدنی کشور قنبری، محمد رضا(1372)مجموعه مقالات(چاپ اول)تهران: انتشارات گنج دانش. کاتوزیان، ناصر(1371)حقوق مدنی خانواده(چاپ سوم) تهران: شرکت سهامی انتشار. مارکس،کارل و فریدریش انگلس(1359)مانیفست حزب کمونیست، ترجمه محمد پورهرمزان، تهران: انتشارات حزب توده‌ ایران. کدیور، جمیله(1381)زن(چاپ سوم)تهران: انتشارات اطلاعات. کرايب،يان(1382)نظريه اجتماعي کلاسيک: مقدمه‌اي بر انديشه مارکس، وبر، دورکيم و زيمل، ترجمه شهناز مسمي پرست، تهران: نشر آگاه. کرايپ، يان(1381)نظريه اجتماعي مدرن از پارسونز تا هابرماس، ترجمه عباس مخبر، تهران: انتشارات آگه. کوزر، لوييس اي و برنارد روزنبرگ(1378)نظريه‌هاي بنيادي جامعه‌شناختي، ترجمه فرهنگ ارشاد، تهران: نشرني. گالبرایت، جان کنت(1381)آناتومی قدرت(چاپ دوم) ترجمه محبوبه مهاجر، تهران: انتشارات سروش. گرت، هانس و سی. رایت میلز(1380)منش فرد و ساختارهای اجتماعی، ترجمه اکبر افسری، تهران: نشر آگه. گیدنز، آنتونی و کارن بردسال(1386)جامعه‌شناسی، ترجمه حسن چاوشیان، تهران: نشرنی. گیدنز، آنتونی(1382)فراسوی چپ و راست، ترجمه محسن ثلاثی، تهران: انتشارات علمی. گیدنز، آنتونی (1379)جامعهشناسی(چاپ ششم)ترجمه منوچهر صبوری، تهران: نشرنی. لوپز، خوزه و جان اسکات(1385)ساخت اجتماعی، ترجمه حسین قاضیان، تهران: نشر نی. لوکس، استیون(1370)قدرت؛ فرانسانی یا شر شیطانی، ترجمه فرهنگ رجایی، تهران: موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی. محسني، سعید(1378)نفقه‌ی زوجه در حقوق ایران با مطالعه تطبیقی در حقوق فرانسه، پایان نامه کارشناسی ارشد حقوق خصوصی، دانشکده‌ی حقوق، دانشگاه امام صادق(ع). محقق داماد، سید مصطفی(1380)قواعد فقه (بخش مدنی2)(چاپ چهارم) تهران: انتشارات سمت. مرکز آمار ایران(1388)سالنامه آماری استانداری سمنان. مطهرنیا، مهدی(1379)تحلیل پدیدههای سیاسی، قم: انتشارات نصر. مطهري، مرتضي(1374)نظام حقوق زن در اسلام(چاپ بيست و يكم)تهران: انتشارات صدرا. مطهری، مرتضی(1378)مجموعه آثار(چاپ19)قم: انتشارات صدرا. مطهری، مرتضی(1357)نظام حقوق زن در اسلام،قم: انتشارات صدرا. مطهری، مرتضی(1369)نظام حقوق زن در اسلام(چاپ 14)تهران: انتشارات صدرا. معین، محمد(1371)فرهنگ فارسی، ج2، تهران: انتشارات امیرکبیر. مک لین، ایان(1381).فرهنگ علوم سیاسی آکسفورد(چاپ اول). ترجمهاحمدی، تهران: نشر میزان. مینویی فر(1389)احساس قدرت در زن ایرانی و تغییرات آن با افزایش سن، مطالعه موردي زنان شهر تهران، پایان نامه منتشر نشده کارشناسی ارشد، دانشگاه علامه طباطبایی. هرسي پال و كنت بلانچارد، (1365)روانشناسي اجتماعي، ترجمه علي علاقه‌بند، تهران: انتشارات امير كبير. وبر، ماکس(1367)مفاهیم اساسی جامعه‌شناسی،ترجمه احمد صدارتی، تهران: نشر مرکز. وبر، ماکس(1370). سلطه با کمک قدرت اقتصادی و از طریق آمریت در: قدرت فر انسانی یا شر شیطانی، ویراسته‌استیون لوکس، ترجمه فرهنگ رجایی، تهران: موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی. ورسلی، پیتر(1373)جامعه‌شناسی مدرن، ترجمه حسن پویان، جلد دوم، تهران: انتشارات چاپخش. دورانت، ويل (1370)تاريخ تمدن، ترجمه احمد آرام، ج 3 تهران: سازمان انتشارات وآموزش انقلاب اسلامي. نشریات: اعزازی، شهلا(1380)خشونت خانوادگی-خشونت اجتماعی، نامه انجمن جامعه‌شناسی ایران،شماره4. باقری، شهلا (1386)نظریه سیاسی «انسداد قدرت» در کلمات حضرت فاطمه (ع)تاریخ بانوان شیعه، شماره 6 و 7. ساروخانی، باقر(1384)زن، قدرت و خانواده؛ پژوهشی در جایگاه زن در هرم قدرت خانواده، پژوهش زنان، دوره3، شماره 2، تابستان. عنایت، حلیمه و مریم سروش(1388)میزان و نوع مقاومت زنان در رویارویی با ساختار قدرت در زندگی روزمره، پژوهش زنان، دوره7، شماره 2. سايت‌هاي اينترنتي: http://anthropology.ir http://family.jrank.org http://hamandishi.net http://sociologyofiran.com http://www.fakouhi.com http://www.hccmr.com http://www.isa.org.ir http://www.webster.edu http://www.womeniniran.com منابع لاتین Blood, R.O&Wolf, D.M (1960) Husband and Wives: the Dynamics of MarriedLiving, Glenncoe, IL:Free Press. Creswell, John W. (1994). Research Design: Qualitative & QuantitativeApproaches. California: Sage Publication.

نظرات کاربران

نظرتان را ارسال کنید

captcha

فایل های دیگر این دسته